زمانی که یک گام فراتر میرویم و آگاهانه از آنچه داریم قدردانی میکنیم، متوجه میشویم واقعیت ما، تغییر شکل یافته است.
شکاف واقعیت ناپدید نمیشود، بلکه دیگر مرکز توجه ما نیست؛
به جای تمرکز روی نواقص و کمبودهایمان، آنچه داریم را تأیید میکنیم و از آن لذت می بریم.
@c_i_gstp
شکاف واقعیت ناپدید نمیشود، بلکه دیگر مرکز توجه ما نیست؛
به جای تمرکز روی نواقص و کمبودهایمان، آنچه داریم را تأیید میکنیم و از آن لذت می بریم.
@c_i_gstp
بگذار
آفتاب من
پیرهنم باشد
و آسمان من
آن کهنهکرباس بیرنگ
بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد
بگذار سرزمینم را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم
@c_i_gstp
آفتاب من
پیرهنم باشد
و آسمان من
آن کهنهکرباس بیرنگ
بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد
بگذار سرزمینم را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم
@c_i_gstp
❤1
گاه می اندیشم
که چه دنیای بزرگی داریم
و چه تصویر به هم ریخته ای ساخته ایم از دنیا
در چه زندان عبوسی محبوس شدیم
چه غریبیم در آبادی خویش
و چه سرگردان در شادی و ناشادی خویش
آدمیزاده درختی ست که باید خود را بالا بکشد
ببرد ریشه خود را تا آب
بی امان سبز شود ، سایه دهد
🍀مجتبی کاشانی
🍀@c_i_gstp
که چه دنیای بزرگی داریم
و چه تصویر به هم ریخته ای ساخته ایم از دنیا
در چه زندان عبوسی محبوس شدیم
چه غریبیم در آبادی خویش
و چه سرگردان در شادی و ناشادی خویش
آدمیزاده درختی ست که باید خود را بالا بکشد
ببرد ریشه خود را تا آب
بی امان سبز شود ، سایه دهد
🍀مجتبی کاشانی
🍀@c_i_gstp
❤1🙏1
گوشها منتظر بانگ جرسهای مناند
کوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرمازده نومید مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیک است
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای قدم گل را در یک قدمی
و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر
و صدای شعف فاخته را در باران
و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهایی
نمناک
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشی در راه است.
❄️مجتبی کاشانی
❄️@c_i_gstp
کوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرمازده نومید مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیک است
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای قدم گل را در یک قدمی
و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر
و صدای شعف فاخته را در باران
و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهایی
نمناک
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشی در راه است.
❄️مجتبی کاشانی
❄️@c_i_gstp
گفت: پس کی نجات پیدا میکنم؟!
+ گفتم وقتی تصمیم بگیری در جوار شغل و حرفه و مشغلهات، زندگی کنی!!! وقتی بپذیری که کار در خدمتِ زندگیست، نه زندگی فدای کار! وقت کنار میز کارت گلدان سبز بگذاری، لبخند به لب داشته باشی و گلها و درختهای مسیر خانه تا کار، برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی حتی همان لحظاتی که سخت مشغول کار هستی، خانواده، همسر و فرزندانت برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی که حال خوب و لبخند و احساسات، برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی از همه چیز نگذشتهباشی که کار کنی!!! عذاب نکشی که کار کنی! سرکوب نشوی که کار کنی و روزی به خودت نیایی و ببینی پیر شدهای و هیچ چیز از زندگی نفهمیدهای! وقتی به موازات شغلت، زندگی کنی و عشق و آسایش و خانواده و تفریح را مد نظر قرار دادهباشی. وقتی که کارت وسیلهای برای اهداف بزرگت باشد نه اینکه ناشیانه اهداف قشنگ و عزیزت را قربانی کار کردهباشی!
گفت: من که دارم شبانه روز تلاش میکنم! گفتم: تلاش کافی نیست! تو در حین کار، زیستن را از یاد بردهای! تو فراموش کردهای برای چه داری میجنگی و برای چه چیزی داری تلاش میکنی...
@c_i_gstp
+ گفتم وقتی تصمیم بگیری در جوار شغل و حرفه و مشغلهات، زندگی کنی!!! وقتی بپذیری که کار در خدمتِ زندگیست، نه زندگی فدای کار! وقت کنار میز کارت گلدان سبز بگذاری، لبخند به لب داشته باشی و گلها و درختهای مسیر خانه تا کار، برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی حتی همان لحظاتی که سخت مشغول کار هستی، خانواده، همسر و فرزندانت برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی که حال خوب و لبخند و احساسات، برایت اهمیت داشتهباشند. وقتی از همه چیز نگذشتهباشی که کار کنی!!! عذاب نکشی که کار کنی! سرکوب نشوی که کار کنی و روزی به خودت نیایی و ببینی پیر شدهای و هیچ چیز از زندگی نفهمیدهای! وقتی به موازات شغلت، زندگی کنی و عشق و آسایش و خانواده و تفریح را مد نظر قرار دادهباشی. وقتی که کارت وسیلهای برای اهداف بزرگت باشد نه اینکه ناشیانه اهداف قشنگ و عزیزت را قربانی کار کردهباشی!
گفت: من که دارم شبانه روز تلاش میکنم! گفتم: تلاش کافی نیست! تو در حین کار، زیستن را از یاد بردهای! تو فراموش کردهای برای چه داری میجنگی و برای چه چیزی داری تلاش میکنی...
@c_i_gstp
👍1👌1
تمام آدمها حتی آنان که اشتباه کردهاند نیاز دارند بشنوند که چیزی نیست، درست میشود. تمام آدمها حتی آنان که اشتباه کردهاند و احساس بدی نسبت به خودشان دارند، حق دارند بشنوند که اشکالی ندارد اگر ناخواسته تصمیم اشتباهی گرفتهاند و اگر قدم اشتباهی برداشتهاند و اگر حرف اشتباهی زدهاند و اگر کار اشتباهی کردهاند. همهی آدمها حق دارند حالا که کار از کار گذشته و پشیمان بودن و غصه خوردن چیزی را عوض نمیکند، خودشان را به بخشهای سالمِ ماجرا برسانند و تسکین پیدا کنند و آرام شوند...
@c_i_gstp
@c_i_gstp
👍1
بعضی آدم ها عينِ یک گل نایاب هستند، ديگران به جلوهشان حسد میبرند.
خيال میكنند اين گلِ ناياب تمامِ نیروی زمين را میگيرد. تمامِ درخششِ آفتاب و تَریِ هوا را میبلعد و جا را برای آنها تنگ كرده، برای آنها آفتاب و اكسيژن باقی نگذاشته.
به او حسد میبرند و دلشان میخواهد وجود نداشته باشد... يا عين ما باش يا اصلا نباش!
📕 سووشون
✍️ سیمین دانشور
@c_i_gstp
خيال میكنند اين گلِ ناياب تمامِ نیروی زمين را میگيرد. تمامِ درخششِ آفتاب و تَریِ هوا را میبلعد و جا را برای آنها تنگ كرده، برای آنها آفتاب و اكسيژن باقی نگذاشته.
به او حسد میبرند و دلشان میخواهد وجود نداشته باشد... يا عين ما باش يا اصلا نباش!
📕 سووشون
✍️ سیمین دانشور
@c_i_gstp
👍1
جافکری - شاگرد خوب
????@podchi
پادکست جافکری - شاگرد خوب
به قول پروفسور محمود حسابی زندگی يعنی پژوهش فهميدن چيزي جديد. در زندگي اگر شاگرد خوبی باشيم می تونيم "يادگيري موثر" رو تجربه كنيم يعنی اونچه که ياد می گيريم رو بتونيم در نقطه ای از آينده به صورت موثری به كار ببريم. فراموشمون نشه هرچی خوندیم و فهمیدمو تجربه کردیم. در اين اپيزود باهم نكاتی رو ياد می گيريم كه ما رو به مهارت "يادگيری موثر " مجهز می كنه.
📻@c_i_gstp
به قول پروفسور محمود حسابی زندگی يعنی پژوهش فهميدن چيزي جديد. در زندگي اگر شاگرد خوبی باشيم می تونيم "يادگيري موثر" رو تجربه كنيم يعنی اونچه که ياد می گيريم رو بتونيم در نقطه ای از آينده به صورت موثری به كار ببريم. فراموشمون نشه هرچی خوندیم و فهمیدمو تجربه کردیم. در اين اپيزود باهم نكاتی رو ياد می گيريم كه ما رو به مهارت "يادگيری موثر " مجهز می كنه.
📻@c_i_gstp
👍2
- داستان یک زندگی
پرده اول:
- دانشجوی دکتری بودم، تو یکی از بهترین دانشگاههای کشور، امیرکبیر. همه چیز روی کاغذ عالی بود: نمرههام همیشه خوب، تو کارشناسی دو رشته خوندم و تو یکیشون شاگرد اول شدم. تو ارشد هم شرایط ممتاز داشتم و بدون آزمون رفتم مقطع بالاتر. قرار بود بعدش بشم استاد دانشگاه، ولی راستش یه چیزی ته دلم میگفت که این مسیر، اون چیزی نیست که واقعاً بخوام.
- از بچگی عاشق معلمی بودم. ولی خب، معلمی تو دانشگاه و درس دادن سیالات و انتقال حرارت، میتونست منو راضی کنه؟ شروع کردم به شک کردن. این حس جدید نبود؛ قبلاً هم وقتی چند سال تو صنعت نفت کار کردم، فهمیدم اون کار برای من نیست. ولی این بار شک کردن سختتر بود. اینکه از شغلم چی میخوام؟ از زندگی چی میخوام؟
- تصمیم گرفتم انصراف بدم. اون دوران سردرگمی خیلی سخت بود. همه مخالفت میکردن. همه میگفتن آیندهام رو دارم خراب میکنم. ولی به این فکر کردم که فقط یه بار زندگی میکنم. چرا باید مسیر کسی رو برم که منو راضی نمیکنه، حتی اگه از نظر بقیه مسیر خوبی باشه؟ البته بیگدار به آب نزدم؛ یه کسبوکار تو دیجیتال مارکتینگ راه انداخته بودم. ولی باز هم تصمیم سختی بود.
پرده دوم:
- سه سال بعد، سالن آمفیتئاتر دانشگاه تربیت مدرس. مراسم اختتامیه طرح توانمندسازی صدف. مجری اسم استاد برگزیده رو اعلام کرد. صدای بچهها، اون شور و هیجان... چیزی که تو خواب هم نمیدیدم. هنوز که هنوزه وقتی به اون روز فکر میکنم، شیرینیشو حس میکنم.
- معلمی رو همیشه دوست داشتم. بهخاطر همین رفتم سمت دکتری خوندن. ولی بعد فکر کردم: خب آخرش چی؟ برم به بچهها انتقال حرارت یاد بدم که چی بشه؟ اینکه یه سری برن تو صنایعی که فقط با پول نفت سرپان؟ اگه یه روز این ارث پدری تموم بشه، خیلیها بیکار میمونن. این چیزی نبود که از معلمی میخواستم.
- الان دارم چیزایی رو یاد میدم که باور دارم واقعاً به درد بقیه میخوره. مهارتهای نرم، طراحی مسیر شغلی، سئو، محتوا... تو شهرها و دانشگاههای مختلف تدریس کردم و هر بار خوشحالتر شدم از اینکه این مسیر رو انتخاب کردم. سخت بود، خیلی هم سخت بود، ولی بهجرئت میگم میارزید.
زنده باد معلمی!
@c_i_gstp
پرده اول:
- دانشجوی دکتری بودم، تو یکی از بهترین دانشگاههای کشور، امیرکبیر. همه چیز روی کاغذ عالی بود: نمرههام همیشه خوب، تو کارشناسی دو رشته خوندم و تو یکیشون شاگرد اول شدم. تو ارشد هم شرایط ممتاز داشتم و بدون آزمون رفتم مقطع بالاتر. قرار بود بعدش بشم استاد دانشگاه، ولی راستش یه چیزی ته دلم میگفت که این مسیر، اون چیزی نیست که واقعاً بخوام.
- از بچگی عاشق معلمی بودم. ولی خب، معلمی تو دانشگاه و درس دادن سیالات و انتقال حرارت، میتونست منو راضی کنه؟ شروع کردم به شک کردن. این حس جدید نبود؛ قبلاً هم وقتی چند سال تو صنعت نفت کار کردم، فهمیدم اون کار برای من نیست. ولی این بار شک کردن سختتر بود. اینکه از شغلم چی میخوام؟ از زندگی چی میخوام؟
- تصمیم گرفتم انصراف بدم. اون دوران سردرگمی خیلی سخت بود. همه مخالفت میکردن. همه میگفتن آیندهام رو دارم خراب میکنم. ولی به این فکر کردم که فقط یه بار زندگی میکنم. چرا باید مسیر کسی رو برم که منو راضی نمیکنه، حتی اگه از نظر بقیه مسیر خوبی باشه؟ البته بیگدار به آب نزدم؛ یه کسبوکار تو دیجیتال مارکتینگ راه انداخته بودم. ولی باز هم تصمیم سختی بود.
پرده دوم:
- سه سال بعد، سالن آمفیتئاتر دانشگاه تربیت مدرس. مراسم اختتامیه طرح توانمندسازی صدف. مجری اسم استاد برگزیده رو اعلام کرد. صدای بچهها، اون شور و هیجان... چیزی که تو خواب هم نمیدیدم. هنوز که هنوزه وقتی به اون روز فکر میکنم، شیرینیشو حس میکنم.
- معلمی رو همیشه دوست داشتم. بهخاطر همین رفتم سمت دکتری خوندن. ولی بعد فکر کردم: خب آخرش چی؟ برم به بچهها انتقال حرارت یاد بدم که چی بشه؟ اینکه یه سری برن تو صنایعی که فقط با پول نفت سرپان؟ اگه یه روز این ارث پدری تموم بشه، خیلیها بیکار میمونن. این چیزی نبود که از معلمی میخواستم.
- الان دارم چیزایی رو یاد میدم که باور دارم واقعاً به درد بقیه میخوره. مهارتهای نرم، طراحی مسیر شغلی، سئو، محتوا... تو شهرها و دانشگاههای مختلف تدریس کردم و هر بار خوشحالتر شدم از اینکه این مسیر رو انتخاب کردم. سخت بود، خیلی هم سخت بود، ولی بهجرئت میگم میارزید.
زنده باد معلمی!
@c_i_gstp
👌1