Telegram Web
سیبیلا دختری است که نه از نظر دیگران زیبا به نظر می‌رسد و نه خانواده پولدار و سرشناسی دارد و نه از فرصت مطالعه و نوشتن بهره‌مند است، رویای نویسنده شدن را در سر می‌پروراند. تا اینکه مادربزرگ ثروتمندش اجازه می‌دهد که با او زندگی کند و می‌کوشد از او یک خانم جوان آراسته بسازد تا بتواند با یک مرد محترم و پولدار ازدواج کند. سیبیلا که فکر می‌کرد در شرایط تازه می‌تواند به دنبال رویایش برود، تنها گزینه پیش رویش را ازدواج می‌بیند. خاله زیبایش که شوهرش، او را به خاطر زن دیگری ترک کرده، به او می‌گوید که «من تمام عمرم را باید با این شرمساری زندگی کنم که نه همسر مردی هستم و نه شوهر‌مرده و نه دوشیزه» و هویت یک زن را در نسبتش با مرد تعریف می‌کند که ازدواج به زنان احترام و اعتبار می‌بخشد. اما سیبیلا در برابر این دیدگاه که هر دختری باید درنهایت ازدواج کند تا خوشبخت شود، عصیان می‌کند و می‌گوید «این چیزی است که مردها می‌خواهند باورش کنیم.» پس چه وقتی دوست خانوادگی مادربزرگش با منت به او می‌گوید که حاضر است با وجود زشتی‌اش با او ازدواج کند و چه زمانی که مرد جوان پولدار در همسایگی‌شان به او ابراز عشق می‌کند، سیبیلا حاضر نمی‌‌شود ازدواج کند. او می‌داند که زن و مرد می‌توانند به هم عشق بورزند اما نمی‌خواهد تا وقتی که مستقل نشده است، ازدواج کند‌. چون در ازدواج نابرابر که مرد در جایگاه برتر قرار دارد، زن هویت فردی‌اش را از دست می‌دهد، نام فامیل مرد را می‌گیرد، به کیش و مذهب او درمی‌آید، به خانواده او ملحق می‌شود، در جایی زندگی می‌کند که او بگوید، بدون اجازه او امکان تحصیل و اشتغال و سفر ندارد و نمی‌تواند برای خودش تصمیم بگیرد. خاله هری به سیبیلا می‌گوید که «تنهایی، بهای وحشتناکی است که یک دختر باید برای مستقل بودن بپردازد» اما سیبیلا به جای زندگی در خانه‌ای بزرگ که شوهرش همه چیز را برایش مهیا خواهد کرد ولی حق انتخابش را از دست می‌دهد، ترجیح می‌دهد در مزرعه فلاکت‌بارشان بماند و بنویسد و تلاش کند تا روی پای خودش بایستد. سیبیلا با وجود علاقه‌اش به مرد جوان می‌گوید «من هنوز برای خودم زندگی نکردم و نمی‌توانم بخشی از زندگی یک نفر دیگر شوم.» هر زنی پیش از آنکه قلبش برای دیگری بتپد و بخواهد زندگی‌اش را وقف او کند، باید به خودش عشق بورزد و سهمش از زندگی را بگیرد و بعد اگر خواست، وارد رابطه با مردی شود که هر دو به یک اندازه از حق انتخاب برخوردار باشند.

در شصت و هفتمین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم، نقد و تحلیل فیلم حرفه درخشان من ساخته جیلیان ارمسترانگ را خواهیم داشت و پیرامون چالش‌های پیش روی زنان مجرد و مستقل بحث خواهیم کرد.
.
برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
زن در طول چند سال بارها به دادگاه می‌رود تا از شوهرش طلاق بگیرد اما نمی‌تواند. چون شوهرش او را طلاق نمی‌دهد. ویویان می‌گوید: «من نمی‌خواهم با این مرد زندگی کنم. این، حق منه.» برادرشوهرش پاسخ می‌دهد: «حق توست اما تصمیم‌گیری آن، با تو نیست.» در جوامع دینی، تصمیم‌گیری درباره زندگی یک زن، در اختیار شوهر و مردان قاضی است و آنها این قدرت را دارند که زن را از حق طلاقش محروم کنند و او را وادارند تا دوباره با شوهرش زندگی کند. با وجودی‌که شوهر بارها قانون را زیر پا می‌گذارد و احضاریه‌ها را نادیده می‌گیرد و در دادگاه حاضر نمی‌شود اما هر بار که شرکت می‌کند، به شدت مورد احترام قرار می‌گیرد. در‌حالی‌که ویویان هر وقت از حقش دفاع می‌کند، با توبیخ و تهدید روبرو می‌شود و بارها پاکدامنی او مورد تردید قرار می‌گیرد. قاضی‌ها مدام از او و شاهدان درباره خیانت ویویان به شوهرش سوال می‌کنند. از نظر آنها، شوهر مرد خوب و مذهبی و محترمی است و قطعا مشکل از ویویان است که احترام سوهرش را نگه نداشته، باعث بی‌آبرویی و شرمندگی شوهرش شده، خانه را ترک کرده و کار را به دادگاه و طلاق کشانده است. عنوان هوشمندانه فیلم نشان می‌دهد که چطور دادگاه به جای اینکه حق زن را بگیرد، به عرصه محاکمه او بدل می‌شود و ویویان مجبور است شایستگی خود را به عنوان یک زن و مادر اثبات کند تا شاید به او اجازه دهند که از شوهرش جدا شود. در طول زندگی مشترکشان، مرد ماه‌های طولانی با زن قهر کرده، هرگز به او علاقه‌ای نشان نداده، با او رابطه جنسی نداشته و هیچگاه به او اهمیتی نداده است اما حاضر نمی‌شود ویویان را طلاق دهد و چندین سال از زندگی ویویان در دادگاه هدر می‌رود. فقط برای اینکه مرد تحمل ندارد که آزادی زن را پس از جدایی ببیند. در صحنه تکان‌دهنده‌ای، زن جلوی مرد می‌ایستد و دستهایش را به حالت دعا و التماس رو به مرد دراز می‌کند تا شوهر، گت، قباله طلاق در دین یهود را به او بدهد. مرد باید بگوید: این طلاق توست که از من دریافت می‌کنی و من، تو را برای مردان دیگر حلال اعلام می‌کنم. همین صحنه به خوبی نشان می‌دهد که چطور زنی برای ستاندن حق طبیعی‌اش باید آزار ببیند، تحقیر شود، به شوهرش باج بدهد تا بتواند از زندان ازدواج خلاص شود. لحظه تلخ پایانی فیلم به همه زنان یادآوری می‌کند که وقتی بر اساس قوانین نابرابر با مردی پیوند زناشویی را آغاز می‌کنید، بدانید که دیگر حق پایان دادن به آن را ندارید، مگر اینکه شوهر بخواهد. پس بهتر است زنان به جای اینکه در دادگاه برای طلاق و پس گرفتن آزادی‌ بجنگند، پیش از ازدواج برای رسیدن به حقوق برابر مبارزه کنند.

در شصت و هشتمین جلسه سینماتک، نقد و تحلیل فیلم گت: محاکمه ویویان امسالم ساخته رونیت القبص را خواهیم داشت و با حضور آسیه امینی عزیز، فعال حقوق زنان درباره دشواری‌های پیش روی زنان برای طلاق در جوامع دینی بحث و گفت‌وگو می‌کنیم.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
ناتالی مدام خود را با دخترهای دیگر مقایسه می‌کند که همواره به خاطر زیبایی‌شان مورد توجه هستند و احساس شرم و بیزاری و حقارت نسبت به ظاهر خود پیدا می‌کند که نمی‌تواند هیچ پسری را به خود جذب کند و مایه خجالت و سرافکندگی مادرش است. بنابراین وقتی ناتالی روبروی آینه سینه‌هایش را بالاتر نگه می‌دارد، وقتی با باسن مصنوعی در معرض دید ظاهر می‌شود، وقتی بینی‌های ساختگی را روی صورتش امتحان می‌کند، وقتی به پسری که به اصرار خانواده‌اش با او بیرون رفته، می‌گوید که روسپی است، وقتی به جای مدل‌های برهنه روبروی مرد نقاش همسایه می‌نشیند، وقتی به مرد همسایه دروغ می‌گوید تا باکره به نظر نرسد، هنوز دختری است که تمام هویت خود را از طریق بدن و زیبایی و رابطه جنسی‌اش می‌جوید و می‌کوشد تا خودش را جذاب و خواستنی نشان دهد. ناتالی به زن‌های زیبا و جذاب و اروتیک روی بیلبوردهای تبلیغاتی شهر نگاه می‌کند و می‌گوید که با توطئه زیبایی در سراسر جامعه روبروست و با پرت کردن گوجه‌ای به زن زیبای نیمه عریان در پشت اتوبوسی، جنگی را علیه دروغ‌ها و فریب‌ها و افسانه‌سازی‌های پیرامون زیبایی زنان آغاز می‌کند و به پدر و مادرش که مدام تلاش می‌کنند شوهری برای او بیابند، می‌گوید که برای پیدا کردن شوهر نیاز به کمک ندارد، بلکه برای یافتن خودش احتیاج به کمک دارد.

در شصت و نهمین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم به نقد و تحلیل فیلم من، ناتالی ساخته فرد کو می‌پردازیم و بر اساس نظریات ترزا دو لارتیس پیرامون زنانگی ازلی تحمیلی به زنان بحث و گفتگو می‌کنیم.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
در سینمای ایران کمتر فیلم جدی و عمیقی داریم که به مسئله میل جنسی زنان اهمیت داده باشد. تماشاگر ایرانی همیشه پشت درهای بسته زوج‌ها باقی مانده است. فیلم کیک محبوب من، میل جنسی زن را به رسمیت می‌شناسد و به آن اعتبار می‌دهد. فیلم برخلاف آهنگ «نه، من در رو وا نمی‌کنم» که شخصیت‌ها با آن می‌رقصند، در خانه را به روی ما باز می‌کند و اجازه می‌دهد که خلوت زن و مرد را ببینیم. فیلم تأکید می‌کند که زنان حق لذت بردن از روابط جنسی را دارند اما ساختارهای مردسالار دینی در ایران مانع اجرای یک زندگی عادی برای آنان شدند. طوری که دعوت از یک مرد برای معاشقه جنسی نیاز به جسارت زیادی دارد و برای زنان ایران یک مبارزه به حساب می‌آید. از این رو فیلمی با مضمون خلوت شبانه یک زن و یک مرد، به یک فیلم سیاسی بدل می شود و ممنوعیت از کار و خروج از کشور و محاکمه قضایی را برای فیلمسازانش به دنبال دارد. زیرا هر نوع بازنمایی از تلاش زنی برای خروج از سلطه مردسالارانه حکومتی، یک کنش سیاسی به حساب می‌آید.

متن کامل را می‌توانید از طریق لینک زیر در سایت کایه دو فمینیسم بخوانید
https://cahiersdufeminisme.com/آغوشت،-اندک-جایی-برای-زیستن،-اندک-جایی/
آنت تمام روز در خانه‌ای در حومه شهر تنهاست، به خاطر شوهرش کاری را که دوست داشته، رها کرده است و همه وقتش را به بچه‌داری می‌گذراند. با اینکه احساس سرخوردگی و ناامیدی می‌کند اما می‌کوشد لحظات خوشی را برای خانواده‌اش ایجاد کند و دوباره سر کار برگردد اما بن، آنت را نمی‌بیند، با او حرف نمی‌زند، به حرفهایش گوش نمی‌دهد و او را درک نمی‌کند. در عوض، ساعتها با زن دیگری وقت می‌گذراند، با او همدلی نشان می‌دهد، تحسینش می‌کند و درباره‌اش نگران می‌شود و به او پیام می‌دهد: هر وقت خواستی حرف بزنی، من همیشه کنارتم! مرد، از آنت نزد آلیسیا، یک جادوگر دیوانه می‌سازد که قرص‌هایش را نمی‌خورد و به او شک و سوءظن دارد و وانمود می‌کند که گویی در یک زندگی زناشویی وحشتناک گرفتار شده است. همان الگوی آشنا و تکراری مردها برای برقراری رابطه با زن‌های دیگر. اما پرسش این است: همه زنها این الگوی مردانه برای خیانت را می‌شناسند. آنها چرا وارد بازی مردها علیه زن دیگری می‌شوند! واقعیت این است که آلیسیا، زن الهام‌بخش برای بن نیست که به زندگی او شور تازه‌ای بخشیده. همه چیز از آنجا آغاز می‌شود که فیلمی از رابطه جنسی الیسیا به عنوان یک بازیگر پخش می‌شود و بن هم می‌بیند. وقتی بن، در حال دیدن آن است، آنت به او اعتراض می‌کند که آن زن دوست ندارد فیلمش را همه ببینند و بن پاسخ می‌دهد او ملک عمومی است. کمی بعدتر سر صحنه فیلمبرداری، مردان دیگر در حال دیدن فیلم آلیسیا هستند و بن جلوی الیسیا به آنها اعتراض می‌کند. اما خودش در خلوتش در حمام با دیدن فیلم آلیسیا، خودارضایی می‌کند! در واقع در تمام مدتی که ادای مرد باشعور و مهربان برای آلیسیا را درمی‌آورد، در ذهنش به صحنه رابطه جنسی او که در فیلم دیده، فکر می‌کند و دلش می‌خواهد آن را تکرار کند. تمایز فیلم در غافلگیری پایانی فیلم نیست که به مخاطب رودست می‌زند. بلکه در به چالش کشیدن کلیشه‌های پیرامون خیانت است و مثلث همسر قربانی، مرد خائن و معشوقه الهام‌بخش را به هم می‌ریزد‌ و به خاطر بهره‌مندی از زاویه دید درست و تازه، به مخاطب اجازه می‌دهد به شکل دیگری به روابط زوج‌‌ها نگاه کند‌. آنت مثل همه زنهای خیانت‌دیده، دلشکسته و آزرده می‌شود و وقتی بن به او می‌گوید «تو را ترک می‌کنم و همه مشکلات تقصیر توست»، اشک در چشمهایش جمع می‌شود اما او خیلی پیش‌تر تصمیم گرفته که دیگر برای از دست دادن چنین مردی گریه نکند. همانجا که خشم انباشته شده‌اش آینه را می‌شکند و تصمیم می‌گیرد خودش پایان داستان را رقم بزند، نه مرد!

در هفتادمین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم به نقد و تحلیل فیلم زاغی ساخته سام یتس می‌پردازیم و پیرامون راه‌های پیش‌روی زنان خیانت‌دیده بحث و گفت‌وگو می‌کنیم.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
شوهر زن در جنگ مفقود شده و زن تصمیم گرفته روی پای خودش بایستد و کسب و کاری راه بیندازد اما در جامعه‌ای که فهریجه در آن زندگی‌ می‌کند، سایه مردان غایب بر سرنوشت زنان همچنان وجود دارد و آنها باید طوری رفتار کنند که شوهر مرده‌شان سرافکنده نشود. مهم‌تر، در غیاب شوهران، پدر و برادر و فامیل شوهر هستند تا برای زن تعیین تکلیف کنند. پدرشوهر فهریجه که مخالف کار کردن اوست، به او می‌گوید: اگه پسرم مرده، من زنده‌ام! اما فهریجه می‌خواهد به عنوان یک زن مستقل، روی پای خودش بایستد و این، آغاز جنگی نابرابر است. از همان ابتدا حرف و حریث‌ها و شایعات پشت سرش شکل می‌گیرد، دختر نوجوانش که شایعات را شنیده و خشمگین است، به او توهین می کند، پدرشوهرش هشدار می دهد که مراقب کارهایش باشد تا آبروی پسرش را نبرد، گروهی از مردان، مزاحمش می‌شوند، تهدیدش می‌کنند، آبرویش را می‌برند، انبارش را تخریب می‌کنند تا او را خسته و ناامید از میدان به در کنند و به خانه برگردانند. برخلاف آنچه به نظر می‌رسد، فیلم درباره نبرد زن با مردسالاری پیرامونش نیست. نقطه تمایز فیلم، در جدال زن با موانع درونی خودش است. کابوسی که فهریجه می‌بیند که در دریا شناور شده و حلقه ازدواجش از دستش درمی‌آید و آب آن را می‌برد، ما‌به‌ازایی برای هراس او نسبت به از دست دادن پاکدامنی و وفادری‌اش است. یعنی جامعه چنان او را به خاطر استقلال مالی‌اش نکوهش می‌کند و به او احساس گناه می‌دهد، که زن نیز فکر می‌کند با کار خارج از خانه در حال دور شدن از زنانگی خود است. دقیقا به همین دلیل است که در ابتدا زن‌های دیگر حاضر به همراهی‌اش نیستند و به او کمک نمی‌کنند. چون نمی خواهند بدنام و بی‌آبرو شوند. دستاورد فیلم در نمایش چالش‌ها و دشواریهای پیش روی یک زن مستقل و کارآفرین در جامعه‌ای مردسالار نیست. بلکه به خاطر نمایش چگونگی توانمندسازی و قدرتمند کردن زنان است. فهریجه به جای اینکه در نقش زن قربانی باقی بماند، از پیله امن کاذبش خارج می‌شود و سهمش را از فضای اجتماعی و محیط کار پس می‌گیرد و جامعه را وامی‌دارد تا حضور او را بیشتر از غیاب شوهرش به رسمیت بشناسد. جسارت و پشتکار او الهام‌بخش زنان دیگر می‌شود تا دیگر نترسند و از زیر سایه مردان بیرون بیایند.

در هفتاد و یکمین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم به نقد و تحلیل فیلم کندو ساخته بلرتا باشلی می‌پردازیم و پیرامون چگونگی توانمندسازی زنان بحث و گفت‌وگو می‌کنیم.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
اگر پسر جوان، یک بچه پولدار لوس بی‌مسئولیت است، دختر جوان هم یک فرصت‌طلب پول‌دوست است که از بدن و زنانگی‌‌اش سوءاستفاده می‌کند. در نیمه اول فیلم که شاهد شکل‌گیری رابطه آنی و مرد هستیم، هیچ لحظه عاطفی عمیقی میان آن دو وجود ندارد. کاملا یک داد و ستد و معامله است. پسر برای آنی پول خرج می‌کند و آنی هم در ازای پول، بدنش را دراختیار او قرار می‌دهد و با رابطه جنسی جبران می‌کند. بعد در نیمه دوم به‌ناگه فیلمساز تصمیم می‌گیرد که از پسر جوان، یک مرد لاقید و بی‌بند‌وبار بسازد و از دختر جوان، یک زن عاشق و وفادار. کل پروسه‌ای که آنی می‌کوشد تا پسر را بیابد و با او حرف بزند، بیهوده است. صحنه مکالمه آن دو در پله‌های هواپیما قرار است بسیار تکان‌دهنده باشد اما نیست. پسر به آنی می‌گوید: چند روز باحال با هم داشتیم و دختر طوری جا می‌خورد که انگار خودش هم یادش رفته که به خاطر پول با پسر وارد رابطه شده و جای او هر مرد پولدار دیگری بود، به تختخوابش برای رابطه جنسی می‌رفت. نمی‌توان در نیمه اول فیلم، شخصیت زن را به یک ابژه جنسی تقلیل داد که به رابطه با مردها به عنوان یک سرگرمی سودآور نگاه می‌کند و از آن بهره می‌برد و بعد یکدفعه در پایان با یک گریه ناگهانی، وضعیت رقصنده‌های استریپ کلاب و کارگران جنسی را دشوار و همدلی‌برانگیز نشان داد و از آنها قربانی ساخت. آنچه فیلمساز از آنی نشان می‌دهد، یک باسن در حال پیچ و تاب برای ارضای چشم‌چرانی مردانه است. نظام بصری فیلم هرگز اخلالی در روند ویریسم ایجاد نمی‌کند و کاملا از رمزگان و کدهای پورنوگرافیک بهره می‌برد. هر بار که فرستادگان خانواده وانیا و مادرش به آنی لقب تن‌فروش می‌دهند، آنی عصبانی می‌شود و با فحشهای رکیک از خودش دفاع می‌کند. اما واقعا کاری که آنی در ارتباط با پسر انجام می‌دهد، چه نامی دارد؟ او دقیقا در ازای خدمات جنسی به پسر، پول دریافت می‌کند ولی هنوز بر اساس نگاه سنتی گمان می‌کند که کارگر جنسی بودن، توهین و انگ به حساب می‌آید و نمی‌خواهد آن را بپذیرد و فکر می‌کند با ازدواج از منجلاب هرزگی نجات می‌یابد و به یک خانم محترم بدل می‌شود. مشکل فیلمساز این است که هنوز از گفتمان واپس‌گرای مردسالار درباره کارگران جنسی رها نشدا اما می‌خواهد فیلم فمینیستی بسازد و از جشنواره کن جایزه بگیرد!

در هفتاد و دومین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم نقد و تحلیل فیلم آنورا را داریم و با ارجاع به فیلم درخشان و دیده‌نشده‌ دختران شاغل از لیزی بوردن توضیح خواهم داد که چطور می‌توان زندگی زنان کارگر جنسی را از نگاه خودشان به تصویر کشید و آنها را با وجوه انسانی درک کرد، نه از دریچه ویریسم و برای ارضای فانتزی‌های جنسی مردانه.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
وقتی به دلوا نگاه می‌کنیم، شبیه زن بزرگسالی به نظر می‌رسد که بارها تجربه رابطه جنسی را داشته اما او فقط دوازده سال دارد و حتی هنوز به بلوغ نرسیده و پریود نشده است. چه چیزی باعث شده که دختر نوجوانی، نخواهد مثل هم‌سن و سالانش رفتار کند و به خود، به چشم یک زن بالغ بنگرد و به دنبال جلب توجه مردان بزرگتر از خود باشد؟! در همان ابتدای فیلم می‌فهمیم که دخترک مدتهاست که مورد سوءاستفاده جنسی پدرش قرار می‌گیرد اما فیلم درباره یک پدوفیل و تجاوزهای خانگی نیست. این بار با دختربچه‌ای مواجه نیستیم که خود را قربانی خشونت جنسی پدرش می‌داند و از تروماهای ناشی از آن رنج می‌برد و کسی از او محافظت نمی‌کند. در همان اغاز فیلم با دخالت سازمان‌های حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان، پدر دستگیر و زندانی می‌شود و دلوا تحت سرپرسی دولت و حمایت مددکار قرار می‌گیرد تا از او محافظت شود. اما با دختری که عاشقانه پدرش را دوست دارد و خودش می‌خواهد مثل یک معشوق برای او رفتار کند، چه باید کرد؟ دلوا می‌گوید «پدرم کار بدی نکرده، من خودم به او نه نگفتم» و دست به هر اعتراضی می‌زند تا فرصت ملاقات با پدرش در زندان را بیابد. صحنه دیدار تکان‌دهنده است: دخترک لباس اروتیکی پوشیده، موهایش را آراسته، صورتش را آرایش کرده و گویی به دیدار عاشق قدیمی‌اش می‌رود. تمایز فیلم در واکاوی دنیای درونی قربانی تجاوز در کودکی و نوجوانی است که چطور با دستکاری روانی و ذهنی بچه‌ها می‌توان مفهوم خشونت جنسی را به عشق و ستایش تغییر داد و دختران کم‌سن و سال را با اغوای اینکه زنانی محبوب و پرستیدنی هستند، به هم‌دستانی برای تجاوز تبدیل کرد. دلوا خوش‌شانس است که در کشوری زندگی می‌کند که او را نجات می‌دهد و به او می‌فهماند که چطور کودکی‌اش از او دزدیده شده. اما هنوز دخترکانی در ایران هستند که نه فقط به شکل پنهانی توسط محارم مورد تجاوز قرار می‌گیرند، بلکه به شکل شرعی و قانونی به خانه بخت متجاوز فرستاده می‌شوند.

در هفتاد و سومین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم با تمرکز بر نقد و تحلیل فیلم دلوا ساخته امانوئل نیکو، پیرامون اهمیت آموزش جنسی به کودکان و نوجوانان بحث و گفت‌وگو خواهیم کرد

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
زمانی که آلیس گی-بلاش نخستین فیلم ‌داستانی تاریخ سینما را می‌سازد، تنها چند ماه از اولین استفاده از پروژکتور سینما و نمایش تصاویر متحرک‌ بر پرده سفید به دست لومیرها گذشته است. آلیس که به عنوان منشی گومون همراه او برای این نمایش غیرمترقبه دعوت شده بود، به یاد می‌آورد که از دیدن تصاویر فیلم بر پرده هیجان‌زده شده اما همان‌جا دریافته بود که ضبط و پخش تصاویر متحرک نمی‌تواند نهایتِ کاربرد این اختراع باشد و می‌توان از آن برای داستان‌گویی استفاده کرد. وقتی آلیس پیشنهاد می‌دهد که فیلم داستانی بسازد، گومون می‌گوید: «ایده مضحک دخترانه‌ای است، اما فیلم‌برداری کن.» و فیلم افسانه کلم‌ها و رزها، نخستین فیلم داستانی تاریخ سینما در بالکن شرکت گومون با یک سه‌پایه و یک دوربین در سال ۱۸۹۶ خلق می‌شود. از این‌رو آلیس گی-بلاش را می‌توان مادر سینمای داستان‌گو‌ خواند. تأکید می‌کنم: صرف‌نظر از جنسیتش، او به طور مطلق نخستین‌ کارگردانی در تاریخ سینما به حساب می‌آید که فیلم داستانی ساخته است.

متن کامل را می‌توانید از طریق لینک زیر در وب‌سایت کایه دو فمینیسم بخوانید
http://cahiersdufeminisme.com/آلیس-در-سرزمین-سینما

@cahiersdufeminisme
جول که احساس می‌کند هنوز پس از جدایی از کلمانتین اسیر خاطرات اوست و نمی‌تواند او را فراموش کند، به شکل دردناکی می‌کوشد تا او را از ذهنش پاک کند اما همین که تصمیم می‌گیرد تا او را از یاد ببرد، خاطرات مشترکشان به طرز مهارناشدنی به ذهنش هجوم می‌آورند. پس پناه می‌برد به لحظات تلخ و ناخوشایندی که رابطه‌شان را به شکست کشانده است تا آسان‌تر بتواند او را از حافظه‌اش حذف کند. ولی از دل همان پاکسازی خاطرات اندوهگین است که دلتنگی برای کلمانتین سر می‌زند و احساس می‌کند که دلش نمی‌خواهد کلمانتین را از یاد ببرد و حتی به همان خاطرات تلخ و غم‌انگیزش نیز نیاز دارد. با چنین رویکردی است که شاهد نوعی جریان سیال ذهن در روایت هستیم که شخصیت در دنیای واقعی در حال پاکسازی خاطراتش است ولی در دنیای ذهنی‌اش مانع محو شدن خاطراتش می‌شود. پاکسازی خاطرات از آخر به اول صورت می‌گیرد و ذهن هر چه بیشتر به عقب می‌رود، از تلخی‌ها می‌گذرد و به خاطرات خوش می‌رسد و جول در مرور خاطراتش است که درمی‌یابد چرا عاشق کلمانتین شده است. بعد از پروسه پاکسازی وقتی هر دو به صدای ضبط‌شده یکدیگر گوش می‌دهند که نزد دکتر هاوارد چه حرفهای بدی درباره هم زده‌اند، از هم دلگیر می‌شوند. اما اتفاقا گوش دادن به همان صداهای پر از خشم و مرور همان خاطرات تلخ است که به آنها می‌فهماند هیچ کدام کامل نبودند اما دیگری را با همان‌ نقص‌هایش دوست داشتند و در کنار او، خود را آدم بهتری می‌دیدند. جول به کلمانتین می‌گوید: «من هیچ چیز بدی در تو نمی‌بینم.» کلمانتین می‌گوید: «الان نمی‌بینی اما بعد که دوباره با هم باشیم، از دست هم خسته می‌شیم.» جول می‌داند حق با کلمانتین است اما باز هم‌ نمی‌خواهد شانس با هم بودن را از دست بدهد. چه کسی می‌داند. شاید این بار اشتباهات کمتری کردند و فرصت بیشتری برای عشق و درک متقابل به خود و دیگری دادند. برای بسیاری از ما که این فیلم را دیده‌ایم، دکتر هاوارد به یک نام رمز جادویی بدل شده که در لحظاتی از زندگیمان که به اوج ناامیدی و رنج رسیده‌ایم، دلمان خواسته نزد او برویم و او به ما بگوید: «امشب ما خاطراتتان را پاک می‌کنیم. فردا صبح در تخت‌تان بیدار می‌شوید و انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده.» من بارها با دکتر هاوارد این پروسه پاکسازی خاطرات گذشته را طی کرده‌ام و هر بار مثل جول، در میانه راه پشیمان شدم و تلاش کردم آن را متوقف کنم. چون وسط همه رنج‌ها و افسردگی‌ها و سوگ‌ها و دلتنگی‌ها و حسرت‌ها، لحظاتی از عشق به کسانی بوده که اگر هزار بار دیگر به دنیا بیایم، باز هم دوستشان خواهم داشت.

در هفتاد و چهارمین جلسه سینماتک کایه دو فمینیسم با تمرکز بر نقد و تحلیل فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک ساخته میشل گوندری، پیرامون چگونگی درک بهتر احساسات خود و دیگری در رابطه بحث و گفت‌وگو خواهیم کرد.

برای شرکت در جلسه لطفا از طریق شماره زیر در واتس‌اپ با ما در ارتباط باشید
+905524358833

@cahiersdufeminisme
هر دو فیلمنامه به وضوح یک نقص اخلاقی یا هامارتیای مشترک را در کاراکتر زن و مرد تعریف می‌کنند که همانا سر باز زدن از پذیرش خود طبیعی است. با این همه، رفتار جامعه با زن سالمند، با برخوردی که جامعه با مرد دفرمه دارد، مشابه اما متفاوت است و گواه این تفاوت، ساختار پیرنگ دو فیلمنامه است: جامعه، زن زیبا را به محض سالمند شدن، از میان می‌برد اما با مردانگی، درجات مدارای بیشتری نشان می‌دهد. زیبایی مردانه، هنوز به طور سنتی با قدرت، خشونت و به نوعی با سبعیت و بدویتی گره خورده که باعث می‌شود جامعه صفات طبیعی، دست‌نخورده و حتی زشت‌رو بودن را تا میزان زیادی در مردان تحمل کند. در نتیجه درونی ساختن این ارزش‌ها، می‌توان تصمیم به خودکشی و سپس دگردیسی به صورت غیر را نتیجه سوژه‌شدگی الیزابت (یعنی زنانگی سالخورده) و ادوارد (مردانگی متفاوت) در اجتماع دانست. امری که به طور ضمنی از هم‌دستی جمعی اجتماعات انسانی در قتل تن‌ها و چهره‌های عادی و طبیعی زنان گواهی می‌دهد.
.
متن کامل را می‌توانید از طریق لینک زیر در سایت کایه دو فمینیسم بخوانید
http://cahiersdufeminisme.com/از-کُشتن-تن-طبیعی-تا-زایش-خودِ-زیبا

@cahiersdufeminisme
مجموعۀ این عواطف و ترکیب ده‌ها احساس متناقض دیگر سبب می‌شود که نه تنها دانی پس از این تجاوز احساس گناه کند، بلکه حتی بعد از این‌که دارین را ترک می‌کند، به پلیس گزارش نمی‌دهد. ناتوانی او در برقراری ارتباط سالم جنسی پس از تجاوز با تمایلش به مورد سوء‌استفاده قرار گرفتن حین سکس همراه می‌شود. این تجربه که در وهلۀ نخست بسیار عجیب به نظر می‌رسد، مختص دانی نیست. سلیقه جنسی بسیاری از قربانیان، پس از تجاوز تغییر می‌کند، بسیاری از آنها صرفاً با شبیه‌سازی موقعیتی مشابه به ارگاسم می‌رسند. در این شرایط قربانی تلاش می‌کند با تکرار آن اتفاق به امید تغییر تجربه اولیه، با فاجعه کنار بیاید و کنترل زندگی خود را دوباره به دست بگیرد اما این تکرار همواره تأثیر معکوس دارد. وقتی تری از دانی می‌پرسد که چرا خودش را با نامی دیگر به او معرفی کرده، دانی می‌گوید که شاید می‌خواسته فرد دیگری باشد، فردی با «مردانگی» بیشتر. دانی پس از تجاوز حس می‌کند که دیگر مرد نیست، یا به اندازۀ کافی مرد نیست.

متن کامل را می‌توانید از طریق لینک زیر در کایه دو فمینیسم بخوانید
http://cahiersdufeminisme.com/بازگشت-قربانی-به-صحنۀ-جرم

@cahiersdufeminisme
اسمش یک عمر زندگی است اما به همان یک شب در وین یا یک روز در پاریس می‌ماند. به نظر طولانی می‌آید اما برای زندگی در کنار کسی که دوستش داریم، خیلی کوتاه است. هر لحظه‌ای که از دست برود، برای همیشه رفته و ناپدید شده است. بازنمی‌گردد، جایگزینی ندارد و تکرار نمی‌شود. آن غروب خورشید که هر دو در کنار هم به نظاره‌اش نشستند، دیگر دوباره‌ای نخواهد داشت. هست، هست، هست و رفت. وقتی رفت، دیگر نیست. برای همیشه محو شده است. فردا هم حتماً غروبی خواهد بود اما بطور یقین دیگر این غروب نیست. هیچ کدام از غروب‌های بعدی، این غروب نخواهد بود. پس هرچند زندگی روزمره پر از تکرارهای کسالت‌بار است اما هر لحظه فقط یک بار تجربه می‌شود و اگر لذتش را نبریم، زمان به طرز بی‌رحمانه‌ای آن لحظه را از ما می‌گیرد و دیگر پس نمی‌دهد. انگار چاره‌ای نیست جز خود را سپردن به جریان سیال زمان، به غرق شدن در لحظه. مثل همان شعر بداهه‌ای که بر اساس کلمه‌ای اتفاقی توسط آن شاعر بی‌خانمان در کنار رود دانوب گفته شد.

متن کامل را می‌توانید از طریق لینک زیر در سایت کایه دو فمینیسم بخوانید
http://cahiersdufeminisme.com//به-امید-ملاقات-در-ابدیت

@cahiersdufeminisme
2025/03/03 23:51:09
Back to Top
HTML Embed Code: