یهموقعها هم دلم میخواد خودمو از بیرون ببینم، بعد به خودم بگم دختر پاشو اینجاها داری اشتباه میکنی!
Forwarded from در جستوجوی آبیها
احساس امنیت، سنگبنای هر احساس دیگری است.
بدون احساس امنیت، احساسهای دیگر محلی از اِعراب ندارند.
_ زندگی خود را دوباره بیافرینید
جفری یانگ| حسن حمیدپور
بدون احساس امنیت، احساسهای دیگر محلی از اِعراب ندارند.
_ زندگی خود را دوباره بیافرینید
جفری یانگ| حسن حمیدپور
کمالگراییم خیلی زیاد شده. کمحرفتر شدم و حتا هرجملهای و ارزشمند نمیدونم تا بیانش کنم! نه که حرفای فیلسوفانه بزنما نه! حتا بخوام یه چیز بامزه بگم هم اگر حس بکنم به قدر کافی بامزه نیست نمیگم! در کمتر موقعیتهایی پیش میاد که راحت حرف بزنم وفکر میکنم این از اون سکوتاجباریشروع شد.
«سکوتاجباری»
به موقعیتی میگن که با وجود بیشترین رنج و فشار، در آرومترین و طبیعیترین حالت ادامه میدی. بهقدری که نزدیکترین آدمهای زندگیت حدس هم نمیتونن بزنن چی به سرت اومده.
به موقعیتی میگن که با وجود بیشترین رنج و فشار، در آرومترین و طبیعیترین حالت ادامه میدی. بهقدری که نزدیکترین آدمهای زندگیت حدس هم نمیتونن بزنن چی به سرت اومده.
حالا اما بعد از چیزی حدود چهارماه، خودم هم نمیتونم بفهمم چی به سرم اومده. باور کردم باید طبیعی ادامه بدم، تلاش کنم، سرپا وایسم، لبخند بزنم و زنده بمونم. واقعا هیچکس جز خودم نمیتونست سرپام کنه.
همیشه خودم رو ضعیف میدیدم، پر از ایراد و کم اراده. حالا بیشتر خودم رو باور دارم. خیلی بیشتر.
همیشه خودم رو ضعیف میدیدم، پر از ایراد و کم اراده. حالا بیشتر خودم رو باور دارم. خیلی بیشتر.
راستی، چون پرسیده بودین، تراپیه رو دیگه نمیرم.
همون روزها، چهارماه پیش رها کردم.
همون روزها، چهارماه پیش رها کردم.
Forwarded from That's all folks!
فقط کسی که عاشق است میتواند اینطور همهچیز را بهخاطر بسپارد.
داستان ملالانگیز
چخوف
آبتین گلکار
داستان ملالانگیز
چخوف
آبتین گلکار
وقتی زیاد به نوشتن فکر میکنم، بسیار از آن دور میشوم!
به هرچیزی که میخواهم بنویسم فکر میکنم و درنهایت به نتیجهای نمیرسم. احساس میکنم اگر اینجا بنویسم، برای خودم نیست، و از اینکه «برای» دیگریبنویسمبیزارم! احساس میکنم خالصانه نیست، و انگار رایو نگاه آدمها آن نوشته را رنگ و بوی دیگری داده. به هرچیزی همینقدر زیاد فکر میکنم، و از این همه فکر میخواهم بالا بیاورم! طولانیو عمیق. از آن تهوعها که بعدش ضعف میکنی میافتیگوشهی خانه کنار بخاری!
-روزنوشتهای زهره.
@chizhaeihast
به هرچیزی که میخواهم بنویسم فکر میکنم و درنهایت به نتیجهای نمیرسم. احساس میکنم اگر اینجا بنویسم، برای خودم نیست، و از اینکه «برای» دیگریبنویسمبیزارم! احساس میکنم خالصانه نیست، و انگار رایو نگاه آدمها آن نوشته را رنگ و بوی دیگری داده. به هرچیزی همینقدر زیاد فکر میکنم، و از این همه فکر میخواهم بالا بیاورم! طولانیو عمیق. از آن تهوعها که بعدش ضعف میکنی میافتیگوشهی خانه کنار بخاری!
-روزنوشتهای زهره.
@chizhaeihast
Forwarded from نــَـــبــْــض✨
اگه قرار باشه از سال ۱۴۰۲ خلاصه بگم و با واژهها ازش یاد کنم، نزدیک ترین توصیفش برام اینطوره که؛
"ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود"
#یادداشتهای_زهرا
۲۹/اسفند/۱۴۰۲
@majnonebidel
"ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود"
#یادداشتهای_زهرا
۲۹/اسفند/۱۴۰۲
@majnonebidel
Forwarded from That's all folks!
هرچی که تا بهحال رها کردهام، اثر چنگ زدنم رویش بوده.
دیوید فاستر والاس
معین فرخی
دیوید فاستر والاس
معین فرخی
چیزهایی هست که نمیدانی! pinned «هرچی که تا بهحال رها کردهام، اثر چنگ زدنم رویش بوده. دیوید فاستر والاس معین فرخی»
زمان میگذرد،چالشها را از سرمیگذرانیم و احتمالا تا آنموقع زنده خواهیم ماند.
وقتی سریالی را با سرعت میبینی و قسمتها را پشت سرهم تماشا میکنی، شبیه است به وقتی که در یک شب سرد و سنگین، کسی دستت را گرفته باشد و ترا ببرد بام شهرت، بعد بگوید:«نگاه کن! تمام خانهها را، برجها را، چراغهای روشن و خاموش شهر، اتوبانها و تمام قصههایی که در اینجا جریان دارد. تو یکی از آن قصههایی و زمان همانقدر که بهنظرت برای دیگران به سرعت سپری میشود، برای تو هم میگذرد.»
بعد نفس عمیقی میکشی و به زمان خیره میمانی، نگاه میکنی تا بگذرد.
-روزنوشتهای زهره.
@chizhaeihast
وقتی سریالی را با سرعت میبینی و قسمتها را پشت سرهم تماشا میکنی، شبیه است به وقتی که در یک شب سرد و سنگین، کسی دستت را گرفته باشد و ترا ببرد بام شهرت، بعد بگوید:«نگاه کن! تمام خانهها را، برجها را، چراغهای روشن و خاموش شهر، اتوبانها و تمام قصههایی که در اینجا جریان دارد. تو یکی از آن قصههایی و زمان همانقدر که بهنظرت برای دیگران به سرعت سپری میشود، برای تو هم میگذرد.»
بعد نفس عمیقی میکشی و به زمان خیره میمانی، نگاه میکنی تا بگذرد.
-روزنوشتهای زهره.
@chizhaeihast