Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
501 - Telegram Web
Telegram Web
Forwarded from اندیشیدن
به شدت رقیق شده ماده ای که اثر بالینی مشخصی را هنگامی که رقیق نشده است تولید میکند، باعث از بین بردن همان اثر بالینی ودر نتیجه علاج بیمار میشود.
استفاده از استدلال ربایشی در این مورد چه چیزی را برملا میکند؟
ابتدا در می یابیم که چنین روشی محافظه کاری نیست. رقیق کردن ماده ای اثرات آن ماده را تشدید ویا معکوس نمیکند بلکه اثرات را تقلیل می‌دهد. در واقع اگر آنقدر رقیق شود که اثری از آن ماده در قرص نباشد هیچ تاثیری بر هیچ چیزی نمیتواند داشته باشد.
جواب “پزشکان” جور درمانی به انتقاد بالا به این ترتیب است: آنها ادعا می‌کنند که آب “ماهیت “ و “ گوهر” ماده ای که زمانی آنرا در خود داشت به “ یاد “ می آورد. این موضوع باعث میشود که جور درمانی سادگی نداشته باشد. دو گمانه جدید به معادلات اضافه میکند: حافظه آب و ماهیت ماده برای اینکه فرضیه را توضیح دهد.
در توضیح این موضوع میشود به این اشاره کرد که جور درمانی وسعتی در حوزه ای عمل کرد خود ندارد به این علت که پرسش های بیشتری را در مقایسه با پاسخ هائی که می‌دهد مطرح میکند. چگونه آب به یاد می آورد هنگامی که مغزی ندارد؟
ماهیت یک ماده چیست؟ چگونه آب با یادآوری ماهیت یک ماده اثر آن ماده را معکوس میکند؟ تمام این ها معمائی بیش نیستند.
توضیح ساده تر و وسیع تر حوزه عمل و محافظه کارانه تر چنین نظریه ای مطابق استدلال ربایشی این است که ادعای شفا بخشی جور درمانی جعلی است و هر اثری که تصور می‌شد که داشته باشد به علت تفکر وهم انگیز ویا تاثیرات داروی بی اثر خیالی (placebo effect) است.
این توضیح بهترین توضیح است زیرا ساده تر است و به تعداد کمتری گمانه زنی متوسل میشود، محافظه کار تر است زیرا دانش مورد قبول جامعه متخصصین را باطل نمیکند و به خوبی توضیح می‌دهد که چگونه مردم پس از استفاده این نوع داروها احساس بهتری کرده اند. آنها باور به این دارند که حالشان بهتر شده است و چنین نیز به نظر میآید.
هر دو فرضیه قابل آزمایش هستند.
جور درمانی پیشبینی میکند که این نوع درمان در یک آزمایش دو سو کوری داروئی از داروی بی اثر خیالی placebo بسیار بهتر عمل میکند.
پیشبینی فرضیه داروی بی اثر خیالی چنین است که در آزمایش دوسو کوری داروئی فرقی مابین داروی بی اثر خیالی و داروی جور درمانی وجود ندارد.
کدام یک از این دو فرضیه سودمندی و نتیجه بخشی بهتری را دارد؟ کدامشان پیشبینی درستی را انجام می‌دهند؟
تعداد بیشماری آزمایش دوسو کوری داروئی انجام شده ودر تمامی آنها نشان داده شده است که اثرات داروی جور درمانی مشابه اثرات داروی بی اثر خیالی بوده است. اثرات داروهای جور درمانی مشابه اثرات قرص شکر است.
چنانکه توجه کردید فلسفه سودمند است. به خاطر ابداع استدلال ربایشی شما احتیاج به اتلاف پول خود برای خریدن داروهای جور درمانی ندارید!
حال که مجهز به سلاح استدلالات دقیق و محتاطانه هستیم میتوانیم به مسائل عمیق تری در فلسفه بپردازیم.

پایان بخش هشتم.

تالار اندیشیدن


https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت اول

حقیقت چیست؟

حقیقت و یا صدق در اینجا معادل واژه انگلیسی Truth است.

در مباحث قبلی اشاره به این شد که فلاسفه در تحلیل نهائی در پی یافتن حقیقت و به ویژه دانش و معرفت حقیقت هستند. آنها تنها به دنبال باورهای حقیقی نیستند بلکه میخواهند بدانند چه مقوله هائی حقیقی هستند. در اینجا تاکید بر دانستن حقیقت است.
برای رسیدن به دانستن حقیقت ابتدا به دو پرسش زیر میبایستی پاسخ گفت:

۱- دانش چیست

۲- حقیقت چیست

در مورد پرسش اول در بخش های بعدی توضیحاتی داده خواهد شد.

این بخش (بخش نهم) به پاسخ گویی پرسش دوم اختصاص یافته است.

در ابتدا این نکته را باید عنوان کرد که در اینجا پرسش این نیست که چه گزاره ها و مقولاتی صادق هستند. به تعداد نامحدودی گزاره و یا مقوله وجود دارد و اینکه بخواهیم تک تک آنها را بیازمائیم و صادق و یا کاذب بودن آنها را تعیین کنیم، کاری ناممکن خواهد بود.
به جای این کار سعی خواهیم کرد که طبیعت حقیقت و صدق گزاره ویا مقوله ای را دریابیم و اینکه چگونه یک گزاره میتواند صادق و یا کاذب باشد.
ولی ممکن است که این تصور پیش آید که علت و یا علل درک طبیعت حقیقت چرا در ارتباط با درک طبیعت دانش است. این ارتباط در بخش های آینده مشخص خواهد شد.

در ابتدا میشود چنین پرسشی را مطرح کرد:
آیا میشود چیزی را دانست بدون آنکه بدان باور داشت؟ آیا ممکن است که دانست که لسان الغیب حافظ اهل شیراز بوده ولی هم هنگام باور نداشت که حافظ اهل شیراز بوده؟ چنین به نظر نمی رسد. دانستن چیزی باور به آن چیز است. در واقع دانش نوعی باور است.

ولی حالا چنین چیزی را در نظر بگیرید: آیا میتوان چیزی را دانست که کاذب باشد؟ پرسش این نیست که دانسته شود که مقوله ای کاذب است و یا اینکه میشود به چیزی باور داشت که صادق باشد در حالیکه کاذب است. البته که چنین چیزی ممکن است. اشخاص زیادی باور هايی را دارند که تصور می‌کنند که صادق است در حالی که آنها کاذب هستند. پرسش این است که آیا میشود چیزی را دانست که کاذب باشد؟ آیا میتوان این را دانست که آقای احمدی نژاد سی امین رئیس جمهور ایران بوده ویا اینکه پایتخت کنونی ایران اصفهان است؟ آیا شما میدانید که در حال خواندن این مقاله نیستید؟ البته که این ها را نمی‌شود دانست. آقای احمدی نژاد ششمین رئیس جمهور بوده، پایتخت ایران تهران است و شما هم در حال خواندن این مقاله هستید.

دانش مستلزم به صدق است. بنابراین دانش نوع ویژه ای از باور است. دانش باوری صادق و حقیقی است. دانستن چیزی مستلزم باور به آن است و نیز آنکه آن باور صادق باشد.

ادامه دارد....

تالار اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت دوم

حقیقت چیست؟

آیا این کافی است که گفته شود که دانش باوری صادق و حقیقی است؟

پرسش سوم:

در مقابل من دسته کلیدی وجود دارد. حدس بزنید که چند کلید در آن وجود دارد. یک راهنمايی: تعداد کلید ها بین ۲ و ۱۰ است.

آیا حدسی زده اید؟ برای اینکه این مثال قابل انطباق به شرایط بالا باشد باور به این داشته باشید که حدس شما صادق است و درست حدس زده اید. تعداد دوستانی که که این متن را خوانده اند اگر مانند مبحث پیش باشد بیش از دوهزار نفر است و از میان این دوستان تعدادی دارای باور صادق هستند و حدس آنها درست است. ولی آیا کسی میداند که چند کلید در این دسته کلید موجود است؟ به نظر می‌رسد که خیر! کسی چنین دانشی را ندارد. حتی اگر حدس شما درست باشد و باوری صادق داشته باشید شما هنوز دانشی راجع به این موضوع ندارید. به نظر می‌رسد که دانش بیش از داشتن باور صادقی راجع به مقوله ای است. اجازه بدهید که در مقابل شما (اگر چنین چیزی مقدور بود) کلید ها را بشمارم. یک دو سه چهار پنج. بله پنج کلید دراین دسته کلید موجود است. تمام دوستانی که درست و یا حتی نادرست حدس زده بودند حال میدانند یعنی دانش آنرا دارند که پنج کلید موجود است. چه چیزی اضافه شده است؟
در اینجا مدرک و یا سندی ارائه شده است. دوستانی که حدس درست زده بودند حدسشان به وسیله سندی توجیه شده است و حقانیت ادعایشان ثابت شده است.
حال میشود ادعا کرد که دانش چیست: باوری صادق که حقانیت آن ثابت شده است. در زبان انگلیسی تعریف دانش به طریق زیر است:

Knowledge is Justified True Belief (JTB)

این تعریف شبیه به تعریفی است که افلاطون در کتاب تیاتیتس (Theaetetus) انجام داده بود که از آن موقع به صورت استاندارد (JTB) درآمده و در آن کتاب اعلام کرده بود که دانش داوریه صادقی است که همراه با برهان است. البته افلاطون چنین تعریفی از دانش را به نفع تعریف دیگری از دانش که همانا مُثُل افلاطونی است رد کرده بود.
در قرن بیستم فیلسوفی به نام ادموند گتییر (Edmund Gettier) باعث مسئله ای بسیار بغرنج را در این تعریف استاندارد دانش (JTB) شد و اعلام کرد که شخصی میتواند باوری صادق و به نوعی ثابت شده در مورد موضوعی داشته باشد بدون آنکه دانشی راجع آن موضوع داشته باشد. در مورد چنین مسئله ای در بخش های بعدی توضیح داده خواهد شد.

باید توجه داشت که فلاسفه هنوز به این باور دارند که توجیه و مدرک و استدلال برای داشتن دانش لازم است گویی ممکن است که کافی نباشد.
فیلسوفان هنوز بر این عقیده هستند که نمیتوان دانشی راجع به مقوله ای داشت مگر آنکه آن مقوله صادق و حقیقی باشد.
بنابراین برای پیدا کردن دانش راجع به مقوله ای میبایستی به دنبال باوری حقیقی بود پس میبایستی درک کرد که حقیقت چیست. نه تنها میبایستی فهمید که چه چیزی باعث میشود که باوری صادق و حقیقی باشد بلکه میبایستی فهمید که معنی اینکه باوری صادق و حقیقی است چیست.

برای فهمیدن اینکه معنی یک باور حقیقی چیست احتیاج به این داریم که به سه تئوری راجع به این موضوع نگاهی بیفکنیم.

۱- نظریه عمل گرائی (Pragmatism)

۲- نظریه انسجام و پیوستگی (Coherence)

۳- نظریه تطابق و تناظر (Correspondence)

ادامه دارد...

تالار اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت سوم

حقیقت چیست؟

قبل از ادامه این بخش که به پرسش حقیقت چیست اختصاص یافته است پرداخته شود و به سه تئوری راجع به معنی حقیقت اشاره شود لازم است که راجع به چند واژه صحبت شود و معانی آنها مشخص گردد و نیز توضیح بیشتری راجع به اینکه داشتن دانش راجع به مقوله ای “باوری است صادق که حقانیت آن توجیه شده است “ (JBT) داده شود.
۱- ادعا - به انگلیسی Assertion , Claim

۲- گزاره - به انگلیسی Proposition

هنگام شنیدن استدلال از شخصی و یا برپاکردن استدلال برای اثبات چیزی میبایستی مابین ادعا و گزاره فرق قائل شد.
باید مابین این دو حالت فرق گذاشته شود. حالت اول شخصی صحبتی راجع به مقوله ای که دانش دارد و حالت دوم شخصی که باور به این دارد که چیزی رامیگوید ممکن است که صادق باشد فرق گذاشت.
ادعا یک عمل زبان شناسانه است که به صورت گفتار و یا نوشتار ابراز میشود و دارای ارزشی است که قابلیت راست آزمائی شدن را دارد. ارزش راست آزمائی شدن میتواند صادق ویا کذب و یا نامعلوم باشد.
تمامی جملات اخباری ویا اظهاری دارای ارزش راست آزمائی شدن هستند. جملات اخباری ویا اظهاری که ادعائی را مطرح می‌کنند و راجع به حال ویا گذشته هستند یا صادق هستند و یا کاذب. جملات اخباری و یا اظهاری راجع به آینده دارای محتوايی نا مشخص هستند چون صدق و یا کذب آنها هنگامی که اظهار شده اند مشخص نیست.
به عنوان مثال اگر اظهار کنم که “فردا به سر کار خواهم رفت” ادعائی است که قابلیت راست آزمائی دارد ولی در حال حاضر ارزش آن مشخص نیست. باید صبر کرد و دید.
“این یک سگ است” یک ادعاست در حالیکه “آیا این یک سگ است ؟” گو اینکه عملی زبان شناسانه است ولی ادعائی نیست.
محتوای یک ادعا ویا معنای آن چیزی که بیان میشود گزاره نام دارد. گو اینکه شکل یک ادعا میتواند نسبت به زبانی که آنرا بیان میکند فرق کند در معنای آن تغییری داده نمی‌شود. مانند اینکه: این یک گربه است و This is a cat هر دو ادعايی دارند که گزاره آن یکی است.
یک گزاره صادق است هنگامی که مطابق واقعیت باشد. گزاره “این یک گربه است” صادق است هنگامی که موضوعی را که “این” به آن اشاره میکند در واقع یک گربه باشد و کذب است اگر به موضوعی اشاره کند که گربه نباشد.

این نیز بایستی که گفته شود که نگرش (attitude) ذهنی شخصی که گزاره ای را بیان میکند نیز اهمیت به سزائی دارد. چنین ترکیبی “ نگرش گزاره ای” Propositional attitude نامگذاری شده است. به عنوان مثال اگر گفته شود که “این یک گربه است” ولی باور به این باشد که این یک سگ است، فیلسوفان میگویند که چنین شخصی در این مورد نگرش گزاره ای ناباورانه دارد و اگر باور شخص به این باشد این یک گربه است، چنین شخصی در این مورد نگرش گزاره ای باورانه ای دارد.
در اینجا میبایستی به تعریف کلاسیک باور (Belief) نیز اشاره ای کرد:
“باور” نگرش گزاره ای صادقانه است.

Belief: Propositional attitude of Truth

“این باور من است که آنچه که در دست من است یک گربه است” هنگامی که آن صادق باشد. و آن هنگامی است که ادعای من با واقعیت منطبق است. حتی اگر من واقعا فکر کنم که آن چیزی که در دست من است یک گربه است، چنین چیزی باور من خواهد خواهد بود.
بنابراین نگرش گزاره ای من چیزی است که مشخص میکند که من دارای باوری نسبت به چیزی هستم. این بدین معنی است که من هم می‌توانم صاحب باورهای کذب باشم. صرف تفکر راجع به مقوله ای لزوماً آنرا منطبق بر واقعیات نمیکند، چیزی که برای صادق بودن لازمست.

چنانکه قبلا اشاره شد، تعریف مرسوم دانش و یا دانستن چیزی “باوری است صادق که حقانیت آن توجیه شده است “
بنابراین اگر من بدانم که چیزی که در دست من است یک گربه است باید شروط زیر را داشته باشد:

۱- باور به این داشته باشم که چنین چیزی یک گربه است.
۲- و اینکه این موجود میبایستی که یک گربه باشد بدین معنی که باور من منطبق با واقعیت است.
۳- واینکه حقانیت آن ثابت شده باشد. به این ترتیب که برهان و یا شاهد و سندی برای باور خود داشته باشم.

یاد آور میشوم که در درسگفتار های گذشته راجع به استدلالات قیاسی - استنتاجی و نیز استدلالات استقرائی به تفصیل صحبت شد و از انواع استدلال میشود برای اثبات حقانیت ادعائی کمک گرفت.
طریق دیگر اثبات حقانیت ادعائی از راه شاهد و یا سند است. شهادت یک شخص کارشناس و متخصصی در حوزه مورد ادعا میتواند حقانیت ادعائی را ثابت کند. در واقع اغلب مطالبی را که یاد گرفته ایم از طریق شهادت و گواهی شخص متخصص بوده است. صحبت های معلمان مان را و نیز کتب علمی ای را که خوانده ایم نوعی شهادت و گواهی راجع به موضوعی خاص بوده است.
Forwarded from اندیشیدن
نوع دیگری از اثبات حقانیت ادعائی میتواند از طریق مشاهده شخص اول باشد که ازطریق حواس پنجگانه بدست آمده است. اگر من بر این باور هستم که آن چیزی که در دست من است یک گربه است و من صاحب تجربه قبلی از طریق حواس پنجگانه ام راجع به گربه باشم می‌توانم از آن برای اثبات حقانیت چیزی را که در دست دارم استفاده کنم.

ادامه دارد.....

تالار اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت چهارم

حقیقت چیست؟

چنانکه در قسمت های گذشته گفته شد دانش باوری صادق است که حقانیت آن توجیه شده باشد.

Knowledge is: Justified True Belief (JTB)


بنا به این تعریف دانش باوری صادق است که توجیه شده باشد.
به هر وجه منظور از Justified ارائه مدرک، شاهد ویا عاملی است که کمک به بر پائی دانسته مابکند.

ونیز چنانکه گفته شد چنین تعریفی از دانش از زمان افلاطون بر قرار بوده تا اینکه سال ۱۹۶۳ ادموند گتییر چنین تعریفی را مورد چالشی بسیار جدی قرار داد و با دادن مثالی نشان داد که میتوان باوری صادق و توجیه شده ( حقانیت آن ثابت شده ) داشت ولی دانش نداشت. به این موضوع در نوشته های آینده اشاراتی خواهد شد.

ولی به هر حال فیلسوفان هم عقیده هستند که نمیتوان به چیزی دانش داشت مگر آنکه آن موضوع صادق و صحیح باشد ونیز اینکه شروط لازم برای داشتن دانش، باور صادق و توجیه ویا اثبات حقانیت شده است گو اینکه این شروط کافی نباشند.

باز میگردیم به سه تئوری موجود راجع به معنی اینکه یک باور حقیقی چیست. آنها به ترتیب زیر هستند:

۱- نظریه عمل گرائی (Pragmatism)

۲- نظریه انسجام و پیوستگی (Coherence)

۳- نظریه تطابق و تناظر (Correspondence)

ابتدا به نظریه عمل گرائی نگاهی میکنیم. در زبان یونانی Pragmatism گرفته شده از Pragma به معنی عمل، کردار و یا تمرین است.

سه فیلسوف معروفی که روی نظریه عمل گرائی برای تعریف معنی حقیقت کار کرده اند عبارتند از :

چارلز سندرز پیرس Charles Sanders Pierce، ویلیام جیمز William James و جان دويی John Dewey.

عمل گرایان در جستجوی این هستند که ایده ها و نظریات را از اذهان ما بیرون آورند و آنرا در ارتباط با آنچه که ما در جهان انجام میدهیم و نیز چگونه رفتار میکنیم قرار دهند. جهان به چه ترتیبی تفاوت خواهد داشت اگر آنچه که من باور دارم حقیقی باشد.

عمل گرایان چندین مسئله فلسفی را به طور عملی حل کرده اند. به عنوان مثال این موضوع را در نظر بگیرید:

شما در حال قدم زدن به دور درختی هستید. در همین هنگام سنجابی روی تنه درخت به طریقی میچرخد که گو اینکه شما در حال چرخیدن به دور درخت هستید ولی پشت سنجاب همیشه به شماست. به وضوح شما در حال چرخش به دور درخت هستید ولی آیا شما هم هنگام در حال چرخش به دور سنجاب هم هستید؟ توجه کنید که پشت سنجاب همیشه به شماست. پس چگونه است که شما در حال چرخش به دور سنجاب هستید؟

راه حلی که ویلیام جیمز پیشنهاد میکند این است که بستگی به تعریف عملی شما از گردش به دور چیزی دارد. دقیقا چه کاری را میخواهیم انجام دهید؟ اگر منظور شما این است که در طرف غرب، جنوب، شرق و سپس شمال سنجاب باشید بله شما به دور سنجاب چرخیده اید ولی اگر منظور شما دیدن پشت، راست، جلو و سمت چپ سنجاب باشد خیر. شما به چنین هدفی نرسیده اید به این علت که پشت سنجاب همیشه به طرف شما بوده است.
پرسش اولیه مغشوش و گیج کننده بود زیرا معلوم نبود که هدف شما از این کار چه بود. معنی عملی چرخش به دور چیزی مشخص نشده بود. هنگامی این موضوع روشن شد که هدف شما چه بوده دیگر چیز دیگری نمی‌شود گفت. مسئله فلسفی دیگری در این مورد وجود ندارد که احتیاج به پاسخ گوئی داشته باشد. در اینجا منظور از گذاشتن بار ارزشی به روی کلمات نیست. یک معنی و منظور از دیگری بهتر نیست. گو اینکه این مثال بسیار ساده انگارانه است، ولی بسیاری از مسائل فلسفی قابل حل هستند از این طریق که مشخص شود که منظور عملی شما از آن واژه چیست.

چارلز سندرز پیرس نظری بسیار عملی راجع به معنای چیزی داشت. او میخواست ایده ها را از ‌‌ذهن بیرون آورد و کلمات را به جهان خارج گره بزند.
به عنوان مثال میشود به صورت عملی تحلیل کرد که منظور شما از واژه جامد و یا سخت چه بوده است از طریق گره زدن آن به مفاهیمی عملی در جهان به این ترتیب که رفتار آن در جهان چگونه است. مثلا قابلیت خراشیده شدن آن به وسیله جسم دیگری. عنوان مثال سنگ تالک که از آن در ساختن پودر تالک استفاده میشود در مقیاسی نسبی که به مقیاس Mohse (دانشمند قرن نوزده آلمانی ) معروف است نرم ترین و الماس سخت ترین جامدات هستند. سنگ تالک قابلیت خراشیده شدن به وسیله هر جسم دیگری را دارد در حالیکه الماس فقط به وسیله الماس دیگری قابل خراشیده شدن است. سختی یک ایده در ذهن نیست. سختی به صورت عینی در جهان وجود دارد.
علاقه چارلز سندرز پیرس بیشتر معطوف به حقایق علمی بود. او متوجه این نکته شده بود که ما هنگامی به حقایق علمی دست پیدا میکنیم که پیش بینی های موفقیت آمیزی در موقع آزمایشات انجام دهیم.


ادامه دارد.....

#داریوش_محسنی

تالار اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت پنجم

حقیقت چیست؟

عملگرایان مختلف روش‌های متفاوتی برای دستیابی به حقیقت دارند ولی ماهیت عملگرائی این است که ببینند چه چیزی در عمل کارآئی دارد.
البته این تمام داستان نیست. گو اینکه یک نظریه میتواند پیش بینی های موفقی انجام دهد ولی گزاره هائی که از این نظریه به دست میآید میتواند حقیقت نداشته باشد.
به عنوان مثال، نظریه نیروی گرانش نیوتن و به تبع آن طبیعت جهان هستی. با این نظریه نیوتن توانست قوانین حرکت را ابداع کند و توانست پیش بینی های دقیقی از حرکات سیاره های منظومه خورشیدی به عمل آورد. ولی در نهایت مشخص شد که نظریه نیوتن اشتباه بوده و چنانکه میدانیم، نظریه نسبیت عام انیشتن نظریه نیوتن را واژگون کرد.

ولی توجه کنید که درواقع چه اتفاقی افتاد:

کیهان شناسان متوجه شدند که قوانین نیوتن در بعضی اوقات به پیش بینی های اشتباهی میرسد. ولی این مزیتی برای علم است. علوم خود را تصحیح می‌کند. هنگامی که به اشتباهی می‌رسد، علوم تضمین می‌کنند که دانشمندان به دنبال شناختن اشتباه و سپس تصحیح آن باشند. بنا به نقل قولی از چارلز سندرز پیرس، “علم تنها روش و دیسیپلینی است که چنین اصالتی دارد که بتواند خود را تصحیح کند.“ به علت چنین کیفیتی، احتیاجی به رد کردن هیچ نظریه ای براین اساس که ممکن و قابل انتظار است در آینده چنین نظریه ای مردود اعلام شود نیست. یک نظریه دقیق تر ممکن است در آینده متعاقب نظریه قدیمی بوجود آید ولی نظریه قدیمی هنوز قابل استفاده است. گو اینکه نظریه گرانشی نیوتن موکدا اشتباه است، ولی بیشتر پیش بینی های آن صحیح است و ما هنوز قادریم که باور به چنین پیش بینی هائی داشته باشیم. مانند حرکت سیاره های منظومه خورشیدی و حرکت اجسامی که در زندگی روزمره با آنها مواجه هستیم. ما در مقام مقایسه قادر به این هستیم که باور بیشتری به نظریه نسبیت عام انیشتن داشته باشیم. شاید در آینده نظریه دیگری که از نظریه انیشتن دقیق تر باشد بوجود آید که باعث آن شود که حتی از نظریه انیشتن نیز باور بیشتری به آن داشته باشیم.
نکته اینجاست که علم در همه وجه در حال پیشرفت در نشان دادن درک بهتری از جهان اطراف ما می‌باشد. این موضوع به ما کمک میکند که نظریه حقیقت چارلز سندرز پیرس را بهتر درک کنیم. به نظر پیرس، آن چیزی حقیقت است که نتیجه نهائی تحقیقات علمی ما می‌باشد. چیزی که در انتها به وسیله تمام کسانی که در باره موضوع خاصی تحقیق می‌کنند، مورد توافق قرا گیرد. اجماع در راجع به نتیجه ای است که در مورد آن در طول این روند بالاخره حاصل میشود. معنی اینکه چه چیزی حقیقت دارد این است: آنچه که در انتهای تحقیق و تجسس علمی ما قرار گرفته است.

نکته مهم در اینجا این است که منظور ازگفته بالا این نیست که حقیقت در انتهای تحقیق و تجسس "انسانی" شناخته شود. ممکن است که قبل از به پایان رسیدن چنین تحقیقی نژاد بشری از بین برود و یا اینکه آنهائیکه مشغول تجسس بوده اند دست از تلاش بردارند. شاید تحقیقی همچنان در طول زمان ادامه پیدا کند و به حقیقت نزدیک و نزدیکتر شود بدون آنکه کاملا به هدف برسد. مطابق نظر پیرس، هیچ یک از موارد بالا تغییری در آنچه که حقیقت است نمیدهد.
آن چیزی حقیقت است که در انتهای چنین تحقیقی به صورت اجماع حاصل شود به شرط آنکه چنین روندی به وسیله تمام ذینفعان در این تجسس به طرز شایسته ای به پایان خود برسد.
مطابق گفته دیگری، پیرس به طرز قاطعی این عقیده که “گزاره ای ممکن است کذب باشد گو اینکه بر اساس تمام شواهد موجود شکل گرفته باشد” را رد میکند.

به نظر می‌رسد که چنین نظریه ای در مورد “ حقیقت” هنوز کاملا صحیح نیست. آن چیزی که حقیقت است ممکن است که آنی باشد که در پایان یک تحقیق و جستار علمی به همگرائی برسد. ولی چنین همگرائی و اجماعی آن چیزی نیست که باعث میشود چیزی “حقیقت” باشد. در واقع آن چیزی حقیقت است که باعث میشود همگرائی و اجماع در مورد آن حاصل شود. گو اینکه قبول کرده ایم که آنچه که در انتهای جستاری علمی با همگرائی و اجماع حاصل شده است میتواند تضمینی برای این باشد که باورمان حقیقی است، ولی این موضوع باعث حقیقی بودن باورمان نمیتواند باشد.

یکی دیگر از کمبود های این نظریه این است که به نظر می‌رسد فقط حقایق علمی را توضیح می‌دهد. ولی حقایق غیر علمی چطور؟ آنها هم وجود دارند. مانند حقایق اخلاقی و حقایق زیبا شناختی. آیا اجماعی برای چنین حقایقی میتواند موجود بیاید؟ به عنوان مثال آیا میشود راجع به اخلاقی بودن سقط جنین به توافق و اجماع رسید؟ آیا میشود راجع به فلان نقاش به توافق رسید که هنرمند برجسته ای است؟

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from اندیشیدن
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

در مورد حقایق ادیان چطور؟ به عنوان مثال وجود خداوند
فیلسوف عملگرای دیگری به نام ویلیام جیمز تلاشی در بسط تعریف عملگرائی کرد که حقایق ذکر شده در بالا به ویژه حقایق ادیان را نیز شامل شود. جیمز پیشنهاد کرده است که هر گاه باوری قادر به این باشد که بتواند کمک به ما کند تا تمام تجربیاتمان را به صورتی همساز، موزون، رضایتبخش و کاملی سازمان دهیم، چنین باوری حقیقی است.
جمیز در کتاب “ عملگرائی : نام جدیدی برای تفکری قدیمی “ اعلام میکند که “ایده ها تا آنجائی که بتوانند کمک به این کنند که ما بتوانیم رابطه ای رضایت بخش با سایر تجربیات زندگیمان ایجاد کنیم حقیقی می‌شوند” این گفته تا اندازه ای در رابطه با مفهومی است که پیرس از آن یاد کرده. هر چیزی که قادرمان کند که یک پیش بینی موفقیت آمیزی داشته باشیم، کمک به این میکند که بتوانیم مجموعه تجربیاتمان را به صورت همساز، موزون کاملی سازمان دهیم.

این عقیده بسیار شبیه نظرات فیلسوف عملگرای سومی که قبلا از آن یاد کردیم با نام جان دويی می‌باشد.

ولی چون به این علت که به عنوان مثال باور به اینکه سقط چنین اشتباه است و یا اینکه خداوند وجود دارد میتواند کمک به این کند که بتوانیم تجارب زندگی خود را به صورتی همساز، موزون، رضایتبخش و کاملی سازمان دهیم، آنرا باوری حقیقی نمیکند. به صورت واضحی باورهای کذب نیز قادر به چنین کاری هستند.
برتراند راسل در مورد این نظریه جیمز چنین گفته است که مطابق این نظریه باور شخصی به بابا نوئل نیز میتواند حقیقی باشد.
برای رعایت عدالت نسبت به نظریه جیمز بایستی گفت که البته باور به اینکه بابا نوئل حقیقی است نمیتواند مطابق این نظریه به صورت کاملی تجربیات تمامی زندگی شخصی را به صورت همساز، موزون و کامل سازمان دهد زیرا این باور میتواند فقط تجربیات دوران کودکی را به صورت همساز و موزون سازمان دهد. ولی با این وجود انتقاد راسل موردی دارد. اگر مردم خود را با باوری کاذب فریب دهند ممکن است که این بهانه را داشته باشند که با موفقیت اعلام کنند که تمامی تجربیات و باورهای آنها همساز و موزون شده است. ولی این موضوع نمیتواند دلیل آن شود که باور آنها حقیقی است. البته این باعث نمی‌شود که فقط کودکان به بابا نوئل باور داشته باشند
Eric Kaplan در کتاب Does Santa Exist: A philosophical investigation
دلائلی برای وجود بابا نوئل می آورد و اعلام میکند که با باور به وجود داشتن حقیقی بابا نوئل قادر به این شده است که تجربیات زندگی اش را به صورتی همساز و موزون سازمان دهی کند. چنین باورهایی ممکن است که برای عده ای مفید باشند ولی سودمندی آن باورها را لزوما حقیقی نمیکند.

جیمز به چنین نقیصه ای اعتراف کرده و گفته خود را تغییر داده است به این ترتیب: “که هرگاه ایده ای باعث آن شود که بتوانیم تجارب زندگی خود را به صورتی همساز، موزون، رضایتبخش و کاملی سازمان دهیم این ایده تا آنجايی حقیقی است که بشود به آن ابزاراً حقیقی گفت.” کلمات آخری بسیار مهم هستند. اگر باوری ابزاراً حقیقی باشد مفید و قابل استفاده است. ولی مفید واقع شدن و قابل استفاده بودن با حقیقی بودن فاصله زیادی دارد.


ادامه دارد.....

#داریوش_محسنی

تالار اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni




.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت ششم

حقیقت چیست؟

نظریه دومی که در اینجا به آن پرداخته میشود تئوری انسجام و پیوستگی ( Coherence ) است

این نظریه شباهت هائی به نظریه عملگرائی که بحث آن در قسمتهای پیش انجام شد دارد ولی تفاوتهائی نیز با آن دارد.

مطابق این نظریه، حقیقی بودن باوری نتیجه انسجام گروهی از باورهاست که به همراه هم منطقی هستند و تناقضی با یکدیگر ندارند. در واقع این گروه از باورها میبایستی معنی دار و قابل فهم باشند.

دو راه برای نشان دادن ساختمان باورها وجود دارد. یکی از آنها شالوده گرائی ( Foundationalism ) است.

در این نوع ساختمان، باورهائی که صحیح هستند در شالوده قرار می‌گیرند. این باورها از طرف شخص باورکننده به قدری صحیح هستند که حتی قابل شک هم نیستند. حقیقت این باور ها پایه و اساسی برای باورهای دیگری می‌شوند که بر آنها “سوار” شده اند و باورهای بعدی به همین ترتیب روی این باور ها قرار می‌گیرند. در این حالت باورهای بالائی بر پایه ای استوار است. در مورد این نوع ساختمان توضیحاتی در آینده داده خواهد شد.

نوع دیگری از ساختمان بوسیله ویلارد کواین ( Willard Quine ) مطرح شد که ساختمان باور ها را به صورت تارهائی مانند تارعنکبوت بایکدیگر در رابطه هستند. باور به اینکه شخصی در شیراز زندگی میکند این باور را تقویت میکند که او در ایران زندگی میکند. باور انسانی به اینکه که علوم قابل اعتمادترین راه به حقیقت است او را هدایت به این میکند که در مورد وجود شبح و جن شک داشته باشد. در این مدل بعضی از باور ها از دیگر باور ها مهم‌ تر و اساسی تر هستند و آنها باور های کناری را”مطلع” می‌کنند. این باورهای اساسی بسیار پابرجا هستند و از جای خود بیرون کردنشان بسیار مشکل است. باور شخصی به اینکه یک گزاره در آن واحد نمیتواند هم صادق باشد و هم کاذب یکی از این باور هاست. باور به اینکه جهان وجود دارد نیز میتواند چنین باوری باشد. چنین باورهائی را میشود در مرکز این تارها قرار داد. باور به اینکه فردا هوا بارانی است جائی در کناره این تارها قرار دارد. این باور بوسیله باورهای دیگر در اطراف آن مطلع میشود. به علت اینکه در کناره این ساختمان قرار گرفته تاثیر زیادی بر این ساختمان ندارد.

نظریه انسجام و پیوستگی چنین پیشنهاد میکند که باوری حقیقی است که مستلزم به وجود مجموعه ای از باورهای منسجم دیگری باشد. هنگامی که شخصی در حال ساختن باورهای خویش است ممکن است که دچار اشتباهاتی شود بدین معنی که بعضی از باورها ممکن است بوسیله باور ویا باورهای اساسی توجیه و یا سازگار نشده باشند. چنین باورهائی ناهمساز و متناقض با دیگر باورهای شخص هستند و مطابق نظریه انسجام و پیوستگی چنین باورهائی کاذب هستند. ولی هر گاه باوری منتج از باورهای منسجم دیگری شده باشد، چنین باوری حقیقی است.

یک اعتراض واضحی در اینجا وارد است. داستان سفید برفی و هفت کوتوله داستانی کاملا منسجم است و تناقضات داخلی‌ای ندارد. از چنین داستانی چنین گزاره ای را میشود نتیجه گرفت: “به تعداد مشخصی از اعداد اول، کوتوله در جنگل زندگی می‌کنند.” چنین باوری منتج از یک مجموعه منسجم از باورهاست. ولی به طور واضحی چنین چیزی حقیقت ندارد. نظر می‌رسد که نظریه انسجام و پیوستگی درست نمیتواند باشد.
برای اجتناب از چنین اعتراضی، باورمندان به چنین نظریه ای مشاهده کرده اند که هیچ کس در واقع داستان سفید برفی را باور نمیکند. این فقط یک داستان خیالی است. باورمندان به این نظریه پیشنهاد کرده اند که باوری حقیقی است که تنها منتج از مجموعه ای از باورهای واقعی باشد. مجموعه باورهائی که شخصی آنها را دارا باشد.
برای اینکه گزاره هائی حقیقی باشند، چنین گزاره هائی میبایستی از گزاره های دیگری منتج شده باشند که شخصی به آنها باور داشته باشد. ولی ای موضوع به مسئله دیگری منجر میشود. چنین مسئله ای ملهم از برتراند راسل است. بدون هیچ شکی تعداد زیادی از انسان ها باور به دین مسیحیت دارند. به خاطر استدلال فرض میکنیم که این دین از انسجام داخلی برخوردار است. تعداد بسیاری باور به دین اسلام دارند و باز به خاطر استدلال فرض میکنیم که این دین نیز از انسجام داخلی برخوردار است. مسیحیت باور به این دارد که حضرت عیسی (ع) خدا است ولی اسلام باور به این دارد که حضرت عیسی خدا نیست. هر دو پیشنهاد نمیتوانند صادق باشند. گو اینکه هر دو گزاره منتج از مجموعه ای از باورهای منسجم است. باز به نظر می‌رسد که تئوری انسجام و پیوستگی صحیح نمیتواند باشد.


ادامه دارد .....

#داریوش_محسنی

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni



.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت هفتم

حقیقت چیست؟

ادامه تئوری انسجام و پیوستگی ( Coherence )

ولی بعضی از باورمندان به این نظریه سعی در پالایش معنی “مجموعه ای ازباورهای منسجم”هستند و آنرا با مجموعه باورهای یک شخص بخصوص معادل نمیدانند. به عنوان مثال استاد فلسفه دانشگاه هاروارد هیلاری پاتنام Hilary Putnam پیشنهاد کرده است مجموعه مورد پرسش شامل تمام گزاره هائی است که مورد باور اشخاصی مانند ما هنگامیکه به انتهای جستاری در این موضوع رسیده ایم باشند. به عبارت دیگر تمام مقوله های موجود را یاد گرفته باشیم. کسانی دیگر مانند جی او یانگ J. O. Yong استاد دانشگاه ویکتوریا پیشنهاد کرده است که بایستی بزرگ‌ترین مجموعه منسجم گزاره ها را که بوسیله تمامی انسان‌ها مورد باور هستند در نظر گرفت. هدف این است که احتمال اینکه چنین مجموعه ای اشتباه باشد را به وسیله ترکیب قدرت آگاهی تمامی انسان‌ها به حداقل رساند. علیرغم تمامی تلاش آنها چنین مسئله ای حل نشده است. گو اینکه میتوانیم بسیار باهوش باشیم حتی با ترکیب قدرت تشخیص و آگاهی تمام انسان‌ها، هنوز امکان خطا وجود دارد. با وجود اینکه دانش زیادی را انباشته ایم، هنوز موجوداتی با قدرت درک و تشخیص محدودی هستیم. این حقیقت که باوری که منتج از دانش انسان ها تا آنجائی که تا به حال ممکن بوده شده است آنرا یک باور حقیقی نمیکند.

برای اجتناب از چنین مسئله ای شاید بتوان گفت که مجموعه گزاره های مورد پرسش میبایستی بوسیله موجودی که عالم مطلق است مورد باور قرار گرفته باشد. ولی چنین موجودی باور به چنین گزاره هائی دارد به دلیل این که این گزاره ها حقیقی هستند. یک گزاره نمیتواند حقیقی باشد به این علت که به باور چنین موجودی رسیده باشد ویا بوسیله چنین موجودی منتج شده باشد.

این موضوع ما را به سومین نظریه حقیقت میرساند. نظریه تطابق و تناظر (Correspondence)
دلیلی که موجودی قادر و دانای مطلقی باور به گزاره ای دارد که جهان به شکل مشخصی است این است که جهان به چنین شکلی است. معنی اینکه باوری حقیقی است این است که بتواند با دقت جهان را توصیف ویا تطابق کند. گزاره “ کتابی روی میز است” حقیقی است به خاطر این واقعیت که کتابی روی میز است. به قدر کافی ساده و واضح است.به نظر می‌رسد که این بصیرتی بود که پایه مخالفت با دو نظریه دیگر را بنا نهاد.
نظریه عمل گرائی پیرس ناکارآمد است به این علت که ممکن است به اجماع اشتباهی منتهی شود. به علت اینکه ما کامل نیستیم ممکن است همگی قبول کنیم که باوری حقیقی است در حالی که واقعا مطابق و متتاظر جهانی که در آن هستیم نباشد.
نظریه جیمز این نقص را دارد که چیزی گواینکه ممکن است قابل استفاده و مفید باشد ولی جهان را با دقت کافی توصیف نکند.
نظریه انسجام و پیوستگی ایراد بزرگی دارد شد زیرا مجموعه ای از باورها می‌توانند منسجم باشند بدون آنکه مطابق و متناظر با جهان قرار گیرند.

به نظر می‌رسد که نظریه تطابق و تناظر حقیقت یکی از اصولی ترین و صحیح ترین نظریات فلسفی باشد. هنگامیکه نظریه های مختلف حقیقت به وسیله PhilPaper Survey به آراء مختلف فیلسوفان به وسیله David Bourget و David Chalmers قرار گرفت، پنجاه در صد فیلسوفان رای به این دادند که نظریه تطابق و تناظر را قبول دارند. در میان گروهی این چنین که اغلب مخالف عقاید یک دیگر هستند چنین درصدی، در صد بالائی است.
به نظر می‌رسد آنهائیکه تئوری های دیگر را قبول کرده اند تلاشی در جهت تغییر معنی حقیقت را دارند تا بتوانند آنرا مطابق نظریه های دیگر حقیقت نمایند، گواینکه میدانند تطابق و تناظری با جهان ندارد.
جالب توجه این است که مردمان عادی که تخصصی در فلسفه ندارند باور به این دارند چیزی حقیقت است که مطابق و متناظر با جهان باشد. برای اینکه جستار برای دانستن حقیقت خارج از محیط فلسفه مفید واقع گردد میبایستی حقیقت را چنانکه آنها میفهمند بیان کرد.

ولی باید به این موضوع اعتراف کرد گواینکه این نظریه ایرادات نظریه های دیگری را که اشاره شد ندارد با این حال خالی از انتقاد نیست.
اگر نظریه تطابق و تناظر درست باشد بنا بر این نظریه، گزاره ای که جهان را به دقت توصیف نکند نمیتواند حقیقی باشد.
درمورد گزاره هائی که جهان را توصیف نمیکنند چه باید گفت؟ به عنوان مثال گزاره های اخلاقی.
به طریق برداشت مستقیم شاید بدانیم که “جنایت کاری به شدت نادرست است” گزاره ای حقیقی است، ولی به چه بخشی از جهان این گزاره اشاره میکند و تطابق دارد؟ گزاره ای مانند “کتابی روی میز است” دارای نشانه ای عینی است. چیزی که به آن راست آزمائی شدن میگویند. آن کتاب روی میز است زیرا به طریقی میشود مثلا با انگشت به آن اشاره کرد. این علتی است که چنین گزاره ای صادق می‌باشد.

ادامه دارد .....
کانال اندیشیدن

#داریوش_محسنی

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش نهم قسمت هشتم

حقیقت چیست؟

ادامه نظریه تطابق و تناظر (Correspondence)

ولی نشانه عینی و راست آزمائی شدهٔ گزاره ”جنایت کاری به شدت نادرست است” چیست؟ به چه چیزی میشود اشاره کرد؟
در مورد مقوله هائی که امکان اتفاق افتادن آنها وجود داشت ولی اتفاق نیفتاده اند چه میشود گفت؟
(Counterfactual Statements)

گزاره هائی که اشاره به این می‌کند که اگر جهان به گونه دیگری میبود چنین گزاره ای میتوانست صادق باشد. به علت اینکه جهان به گونه دیگری نیست به طرز واضحی پیدا کردن چیزی در جهان که این گزاره را راست آزمائی نماید بسیار سخت و شاید امکان ناپذیر باشد.
به عنوان مثال شخصی چنین ادعائی میکند: ” اگر من این تنها فرزندم را نداشتم نمیتوانستم به اندازه‌ای که اکنون خوشحال هستم، خوشحال باشم.”
به چه بخشی از جهان چنین گزاره ای اشاره میکند تا بشود آنرا راست آزمائی کرد؟ به علت اینکه این شخص فرزندی دارد امکان اینکه بشود به بخشی از جهان اشاره کرد که در آن این شخص دارای فرزندی نیست، وجود ندارد تا بشود میزان خوشحالی او را با حال مقایسه کرد. در این جا حالتی دیگری در جهان وجود ندارد که این شخص صاحب فرزند نباشد.
ولی گزاره ابتدائی کاذب نیز نمیتواند باشد. گزاره جایگزینی آن: ” اگر من این تنها فرزند را نداشتم از اکنون که فرزند دارم خوشحال تر میبودم” نیز احتیاج به نشانه ای عینی برای راستی آزمائی دارد. چنین حالتی برای جهان نیز وجود ندارد.
ولی یکی از این دو گزاره میبایستی صادق باشد. یا این شخص خوشحال‌تر است و یا خوشحال‌تر نیست. مدرک عینی برای راستی آزمائی این دو گزاره کجاست؟

برای حل چنین معضلی فلاسفه به مقوله ای به نام “جهان های ممکن” متوسل شده اند. جهان های ممکن توصیف جهان های دیگری است که ممکن بود جهان ما آن گونه باشد. برای اینکه واقعاً چنین جهان هائی ممکن باشند توصیف آنها میبایستی منطقا استوار و خالی از هر گونه تناقضی باشد. ولی تعداد نامحدودی جهان ممکن وجود دارد زیرا به تعداد نامحدودی جهان ما میتوانست بروز کرده باشد.
گزاره ” اگر من این تنها فرزندم را نداشتم نمیتوانستم به اندازه‌ای که اکنون خوشحال هستم، خوشحال میبودم” معادل این است گفته شود که در تمامی جهان های ممکنی که در آنها فرزندی ندارم جهان های هستند که در آن از هم اکنون این جهان خوشحال‌تر نیستم. اگر چنین است جهان های ممکن دیگر در اینجا صورت نشانه عینی برای راستی آزمائی عمل میکند.

ولی باز تاکید میشود گزاره ای صادق است که جهان را آنگونه که هست توصیف کند و مطابق با آن باشد. اگر گزاره ای در واقع توصیفی از جهان های ممکن است، آیا چنین جهان هائی مببایستی واقعاً وجود داشته باشند؟ اگر چنین نیست چنین گزاره ای اشاره به چه چیزی میکند؟ آیا این بدین معنی نیست که جهان های ممکن دیگری در واقع وجود دارند به خاطر هر نوع امکان دیگری در جهان ما؟ جهان دیگری که در آنجا آن شخص فرزندی ندارد، جهان دیگری که در آن هیلاری کلینتون به جای دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شده بود، جهان دیگری که به جای آقای روحانی آقای رئیسی رئیس جمهور شده بود.
شاید چنین چیزی واقعیت داشته باشد.
یکی از تعبیرهای مکانیک کوانتوم برای رفتاری که ذرات اتمی به صورت احتمالی انجام می‌دهند تعبیر فیزیکدان آمریکائی هیو اورت (Hugh Everett) است که تعبیری چند جهانی از رفتار ذره هاست. این تعبیر در این اواخر مورد قبول بعضی از فیزیکدانان به جای تعبیر جا افتاده ای که به تعبیر کپنهاگ و یا تعبیر نیلز بور معروف شده قرار گرفته است.

مقوله جهان های ممکن در فلسفه به “روال واقعگرائی” (Modal Realism) نام گرفته و فیلسوفانی نیز به آن باور دارند. یکی از معروف ترین به نام دیوید لوئیس (David Lewis) چنین ادعا کرده که وضعیت وجودی (Ontological Status) تمامی جهان های ممکن مساوی با جهان ماست. برای ما جهان ما واقعی است و جهان های دیگر تنها ممکن می‌باشد. ولی برای موجوداتی که در آن جهان ها وجود دارند، جهان آنها برایشان واقعی است و جهان ما یکی از جهان های ممکن. ولی تمامی آنها وجود دارند.
فیلسوفان دیگری بر این عقیده هستند که جهان های ممکن میتواند یک مقوله ای تصوری برای ادراک باشد به این معنی که آتها در واقع به جز تصور ما از آنها وجود ندارند ولی میتوان آنرا به عنوان شاهد و یا علتی برای راست آزمائی در نظر گرفت.

بعد از توضیخاتی که راجع به نظریه های مختلف حقیقت چیست داده شد، میشود گفت که تعریفی از گزاره حقیقی پیدا کرده ایم. که در آن گزاره ای حقیقی است که مطابق و متناظر جهان آن جوری که هست باشد. چند پرسش نیز مانند اینکه دلیل و یا مدرک عینی برای گزاره های اخلاقی چیست هنوز وجود دارد.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from اندیشیدن
👆👆👆👆👆👆👆👆👆

حال با دانستن تعریف حقیقت چیست و نیز دانستن اینکه دانش چیست (باوری صادق که حقانیت آن توجیه شده باشد: Knowledge is Justified True Belief ) آماده این شده ایم که در گیر یکی از مهم‌ترین پرسشهای فلسفی بشویم:

آیا دانستن امکان پذیر است؟

پایان بخش نهم. حقیقت چیست؟

کانال اندیشیدن

#داریوش_محسنی


https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد بخش دهم قسمت نخست

آیا دانش امکان پذیر است؟

در قسمتهای پیشین بحثی راجع به طبیعتِ حقیقت انجام شد و دریافتیم که بهترین شکلی که میشود آنرا بیان کرد این است که گزاره ای حقیقی است هنگامی که با جهان تطابق و تناظر داشته باشد. Correspondence Theory .
بحثی هم راجع به تعریف دانش کردیم که اگر ایراد ادموند گتییه را فعلا در نظر نگیریم، این ترتیب است:
دانش باور صادقی است که حقانیت آن توجیه شده باشد.

Knowledge is Justified True Belief (JTB)

ولی پرسش هنوز باقی است. آیا دانش واقعاً امکان پذیر است؟ راجع به راه های بدست آوردن شواهد و مدارک برای توجیه کردن باورها بحث شد ولی آیا واقعاً امکان دارد که باوری به اندازه کافی توجیه شده باشد که بشود آنرا دانش نامید؟
در واقع میشود چنین پرسشی کرد که آیا میشود دانش جدیدی کسب کرد که تا به حال دانسته نشده باشد؟
میدانیم که همیشه امکان یاد گیری از طریق شواهد و مدارک و نیز اینکه شاهد و گواه قابل اعتماد است وجود دارد.
ولی فرض کنید که “چیزی” را نمیدانیم و نیز شخصی را هم نمی شناسیم که آن “چیز” را بداند و اینکه طریق تماس با شخصی که ممکن است راجع به آن بداند را نیز نداریم. فرض کنید که حتی در اینترنت نیز قادر به جستجوی آن نیستیم. حتی فرض کنید که هیچ شخص ویا کتابی نیز در جهان وجود نداشته باشد که راجع به آن “چیز” بداند. به چه طریقی میشود به حقیقت پی برد؟ به چه طریقی میشود راجع به آن “چیز” دانشی کسب کرد؟

سقراط و افلاطون راجع به مقوله های مختلفی خود را در چنین شرایطی یافتند و هردو نیز همزمان بودند. سقراط در مدرسه آگورا تدریس می‌کرد و افلاطون شاگرد او بود. چنانکه میدانیم از طریق افلاطون است که راجع به سقراط و نیز آموزش های او با خبر هستیم. سقراط تا جائی که تحقیقات نشان داده است کتابی ننوشته است و اگر هم نوشته به نسل های بعد نرسیده است. برای حفظ آثار سقراط، افلاطون صحبت های اورا به صورت نوشته در آورد.
البته در آن زمان دستگاه ضبط صدا وجود نداشت و میدانیم که هیچ شخصی حافظه بدون نقص ندارد. افلاطون عصاره کلام سقراط را ثبت کرده است. در واقع افلاطون از صحبت هائی از سقراط یاد میکند که هیچگاه رخ نداده بود. مانند هنگامیکه افلاطون از سقراط در دیالوگی با فیلسوف پیشا سقراطی به نام پارمنیدیس یاد میکند. این در واقع به نوعی تعبیری از افلاطون از دیالوگی است که ممکن بود مابین سقراط و پارمنیدیس رخ داده باشد بیش نیست. بعد ها افلاطون از این نوع دیالوگ برای بیان نظرات فلسفی خود استفاده کرد گواینکه سقراط هنوز بازی کننده نقش اول در این دیالوگ ها بود.
نکته جالب اینجاست که تنها هنگامی که افلاطون بیان میکند که در حضور سقراط بوده است هنگام محاکمه معروف سقراط بود. در دیالوگی به نام آپولوجی Appology چنین آمده است که افلاطون هنگام محاکمه سقراط حضور داشته است. بحث در مورد اینکه به چه علت سقراط محاکمه و محکوم شد وجود دارد. سقراط هنگام دفاع از خود به موضوعی اشاره کرد که به امکان کسب دانش ربط داشت. او داستانی را تعریف کرد به این ترتیب که غیبگوی معبد دلفی گفته است که کسی از سقراط داناتر نیست. برای سقراط این موضوع تعجب برانگیز بود زیرا او اقرار کرده بود که چیزی نمیداند. حداقل چیزی که قابل دانستن باشد مانند طبیعت تقوا، عدالت ویا فضیلت. بنابراین سقراط برآن شد که نشان دهد که غیبگوی معبد دلفی اشتباه میکند. به این خاطر سقراط جستجوی فراوانی کرد تا شخصی را بیابد که طبیعت مقوله های فوق را بداند. اشخاصی بودند که چنین ادعائی کرده بودند. ولی سقراط پس از مواجهه با چنین اشخاصی و پرسیدن چند سوال از آنها به این نتیجه رسید که اینها فکر می‌کنند که طبیعت تقوا، عدالت و فضیلت را میدانند در حالی که در واقع چیزی نمیدانند.
به این علت است که سقراط داناترین شخص است. او تنها کسی است که میداند که چیزی نمیداند. دانش شاید امکان ناپذیر باشد. هیچ شخصی چیزی نمیداند ولی سقراط داناترین است زیرا او تنها کسی است که آنرا پذیرفته است.
البته سقراط در مورد مقوله دانش در یکی از دیالوگ های خود به نام مینو Meno به صورت مستقیم عمل میکند.
در این دیالوگ مردی به نام مینو و سقراط سعی در کشف طبیعت تقوا دارند. مینو چند ایده پیشنهاد میکند ولی همه آنها چیزی کم دارند. او میتوانست مصداقی از رفتار تقوا را نشان دهد ولی نمیتوانست تقوا را تعریف کند. تقوا نمیتواند فقط میل به انجام کارهای نیک باشد زیرا اغلب انسان ها میل به انجام چنین کارهائی را دارند در حالیکه اغلب انسان‌ها با تقوا نیستند. تقوا نیز نمیتواند قدرت رسیدن به نیکی باشد زیرا شخصی میتواند بدون اینکه تقوا داشته باشد به چنین چیزی دست یابد. به عنوان مثال برای دفاع از شخص بی گناهی دروغ بگوید.

ادامه دارد ....

کانال اندیشیدن

#داریوش_محسنی

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت دوم

آیا دانش امکان پذیر است؟

در قسمت قبل به دیالوگی مابین مینو و سقراط اشاره شد. اینک ادامه آن.

در نهایت سقراط و مینو بر سر نوعی جوابی تقریبی به توافق میرسند. به این ترتیب که تقوا نوعی دانش است. با این وجود آنها اطمینانی از اینکه تقوا چگونه دانشی است را ندارند. که تقوا لازمه داشتن چه دانشی است هنوز نامشخص است. وبه علت اینکه آنها این را نمیدانند و نیز اینکه کسی را که چنین چیزی را بداند نمی‌شناسند، بسیار نگران این شدند که ممکن است هیچ گاه به چنین دانشی دست نیابند.
به این منظور مینو مطلبی را عنوان کرد که به عنوان پارادوکس مینو شناخته میشود. پارادوکسی که چنین پیشنهاد میکند که به دست آوردن دانش امکان ناپذیر است.
فرض کنید که شما نمیدانند که چیزی چیست. به نظر می‌رسد که امکان آغاز به جستجو راجع به کسب دانشی راجع به آن چیز وجود ندارد به این علت که نمیدانیم از کجا آغاز کنیم. و نیز اینکه قادر به پایان گرفتن جستجوی خود نیستیم زیرا که نمیدانیم آن چیز چیست و نمیدانیم که آن چیز را پیدا کرده ایم اگر هم آنرا اتفاقی پیدا کرده باشیم.
هرگاه قادر به آغاز و نیز پایان جستجو برای دانشی راجع به آن چیز نباشیم، جستجوی ما هیچگاه موفقیت آمیز نخواهد بود.
بنا براین هرگاه راجع به چیزی دانشی دردست نداشته باشیم، هیچگاه قادر به کسب دانش راجع به آن نخواهیم بود.به بیان دیگر به نظر می‌رسد که کسب دانش امکان ناپذیر است.
به عنوان مثال ازشما پرسیده میشود که الف ب جیم دال را پیدا کنید. واضح است شما هیچ اطلاعی راجع به آن ندارید و نیز اینکه کسی را نمی شناسید که راجع به آن بداند. به چه طریقی میخواهید آنرا پیدا کنید؟ چه گونه میتوانید بفهمید که الف ب جیم دال چیست تا بتوانید راجع به آن دانشی کسب کنید؟ به اطراف نگاه کنید و چیز هائی را مشاهده کنید و آنها را مورد آزمایش قرار دهید که ببینید که آن چیز الف ب جیم دال است؟ چون چیزی راجع به آن نمیدانید اگر آن را پیدا هم کنید نخواهید دانست که آن را پیدا کرده اید. ممکن است که آن چیز در جلوی چشم شما باشد ولی قادر به شناختن آن نیستید.
افلاطون پیشنهاد جالبی برای حل این پارادوکس میکند و آنرا از زبان سقراط نقل میکند. نظریه به “خاطر آوردن”.

مطابق نظر فیلسوفان باستانی، برای پی بردن به دانش مقوله ای مانند تقوا میبایستی به دنبال پی بردن به دانش آن مقوله که در شکل انتزاعی و آبستره آن مقوله است باشیم. چیزی که به آن “فُرم” ویا “ایده” میگویند. ولی فرم چه چیزی است؟
نگاهی به قضیه فیثاغورث بیافکنیم:

a^2 + b^2 = c^2

حاصل جمع مجذور طول دو ضلع مجاور یک مثلث قائم الزاویه برابر است با مجذور طول وتر آن مثلث. فیثاغورث ثابت کرد که چنین رابطه ای برای تمامی مثلث های قائم الزاویه صادق است. ولی چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چگونه ممکن است که این رابطه برای تمامی مثلث های قائم الزاویه صادق باشد؟
فیثاغورث چنین فکر می‌کرد که تمامی مثلث های قائم الزاویه شبیه به مثلث قائم الزاویه کامل هستند. آنها شبیه به فرم و یا ایده و یک مثالی از مثلث قائم الزاویه کامل و غیر فیزیکی هستند. فیلسوفانی مانند افلاطون پیشنهاد کردند که چنین ایده ای نه تنها برای مثلث قائم الزاویه صادق است بلکه برای تمام چیز ها صادق است. مطابق این ایده افلاطونی تمامی چیز های موجود علت وجودیشان به خاطر شباهت های آنها به “مُثُل” های افلاطونی است. به عنوان مثال انواع مختلف یک جاندار مانند یک اسب را در نظر بگیریم. تمامی این انواع اسب ها گونه های مختلفی از یک اسب کامل و غیر فیزیکی که در جهان مُثُل های افلاطونی وجود دارد هستند. به همین ترتیب کسی با تقواست به این علت که تقوای او انعکاس و یا شبیه به ایده ای است که در عالم مُثُل به نام تقوا وجود دارد.

بنا بر این عقیده، سقراط پیشنهاد میکند گواینکه نمیدانیم تقوا چیست و کسی نیز نمیداند که آن چیست ولی میتوان آنرا با یادآوری طبیعت مُثُل تقوا دانست. این به این علت است که روح ما زمانی پیش از تولدمان با مُثُل های مختلف آشنا بود. مطابق نظریه سقراط جهانی دیگر وجود دارد که تمامی این فرم ها در آن موجود است و روح ما زمانی در آن جهان قبل از تولد ما ساکن بوده است. هنگام تولدمان روح ما جهان مُثُل ها را به دست فراموشی می سپارد، ولی در یک فرایند پرسش و پاسخ، ما قادر به “یاد آوری” دانش فراموش شده خود هستیم.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

#داریوش_محسنی

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت سوم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

برای اثبات این موضوع که در طی فرایند پرسش و پاسخ قادر به یادآوری دانش فراموش شده خود هستیم، سقراط در دیالوگ مینو ((منون) (Meno (نوشته شده بوسیله افلاطون) یکی از برده های منون را صدا میکند و روی زمین مربعی به ضلع دو واحد رسم میکند. سپس از برده که از علم هندسه بهره کمی برده بود میپرسد که چگونه میشود با استفاده از این شکل مربعی رسم کرد که مساحت آن دو برابر مساحت مربع رسم شده باشد. مساحت مربع ابتدائی دو است و بنا براین به دنبال مربعی هستیم به مساحت چهار.
برده: کافیست که اضلاع مربع را دو برابر کنیم.
سقراط: طول هرضلع چقدر خواهد بود؟
برده: چهار واحد.
سقراط: مساحت این مربع چقدر است؟
برده: چهار ضرب در چهار میشود شانزده. ولی این چهار برابر مربع اصلی است. ضلع را کوتاه ترمیکنیم. سه واحد.
سقراط: آیا این درست است؟
برده: سه ضرب در سه میشود ۹. ولی ما به دنبال مساحتی به اندازه ۸ هستیم. متاسفم، نمیدانم.
سقراط: فکر میکنم که میدانی. من می‌توانم با چند پرسش که جواب های آنرا میدانید به شما نشان دهم که شما جواب نهائی را میدانید.
سقراط: چطور میتوانید این مربع رسم شده را به دو مثلث مساوی تقسیم کرد؟
برده: یک قطر مربع را رسم کنید.
سقراط: مساحت هر کدام از این مثلث ها چقدر است؟
برده: مساحت مربع اصلی ۴ است. بنابراین مساحت هر مثلث میشود ۲.
سقراط: مربعی مشابه بالای مربع اصلی رسم میکنیم و قطر آنرا به طریقی رسم میکنیم که عمود بر قطر مربع اصلی باشد. مساحت مثلث های بالائی هر کدام چقدر است؟
برده: ۲
سقراط: مساحت این دو مربع چقدر است؟
برده: ۴
سقراط: حال مربعی مشابه در سمت راست مربع دوم میکشیم و آنرا مربع سوم مینامیم ‌قطر آنرا رسم میکنیم. مساحت این سه مثلث مجاور هم چقدر است؟
برده: ۶
سقراط: مربعی دیگر در پائین مربع سوم رسم میکنیم و قطر آنرا میکشیم. در این حالت از چهار قطر مربع ها مربع دیگری بوجود آمده است. مساحت این مربع جدید چقدر است؟
برده: ام... میشود ۲ ضربدر ۴ یعنی ۸
سقراط: درست است. متوجه شده اید که جواب را میدانستید ولی فراموش کرده بودید. روح تو این جواب را میدانست حالا از طریق پرسش و پاسخ آنرا به یاد آورده است

حال این نوع استدلال چه گونه کار میکند و یا اصولا کار میکند قابل بحث است. به نظر می‌رسد که برسش های سقراط جهت دار است و در ثانی منظور اصلی این بود که بدانیم چگونه به جواب های پرسش هايی که نمیدانیم و نیز شخص دیگری نیز نمیداند که جواب آنها چیست دست بیابیم. در اینجا سقراط جواب پرسش را میداند و با طرح سوالات جهت دار از برده چنین وانمود میکند که برده به تنهائی جواب را پیدا کرده است.
تعدادی از اساتید فلسفه افلاطون مخالف این عقیده هستند و می‌گویند نکته اصلی در این است که ذهن برده هنگامی میتواند به جواب معطوف شود که برده جواب را به نوعی از قبل بداند.

هر طوری که فکر کنیم به نظر می‌رسد که تمامی ماجرا به نوعی بی معنی است. اغلب فلاسفه در این موضوع متفق القول هستند که جهان مُثُل ها وجود ندارد تا روح ما قبل از تولد در آنجا قرار گرفته باشد. در واقع چنانکه بعد ها خواهیم دید وجود روح انسانی مورد شک قرار گرفته است.
به علاوه به عنوان تهدیدی در احتمال کسب کردن دانش، این به ظاهر پارادوکس کمبودی واضح دارد. طرح مسئله بدین گونه نوع دیگری از دانش را در نظر نمیگیرد. به عنوان مثال میشود با یک آزمایش ساده ای دریافت که نقطه جوش آب خالص در فشار یک آتمسفر ۱۰۰ درجه سانتیگراد است. میتوان یاد گرفت که مزه لیمو ترش چگونه است. البته این نوع دانش آن چیزی نبود که افلاطون به دنبال آن بود ولی به هر حال نوعی دانش است.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت چهارم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

در نگاهی دیگر میتوان دانش را از راه دیگری کسب کرد. مانند کارهای ویتگنشتاین متاخر. او پیشنهاد میکند که در هنگام طفولیت معانی لغات را از راه استفاده آنها در اجتماع یاد گرفته ایم. به این ترتیب که از آنها استفاده میکنیم و منتظر عکس العمل اطرافیانمان می مانیم. مانند اینکه خردسالی به معنی شادباش ممکن است به این ترتیب پی ببرد که به عنوان مثال از این واژه در مراسم ترحیم کسی استفاده کند و با نگاه خشمگین و یا تذکر تندی از طرف شخصی مواجه شود.
شاید بشود به طبیعت تقوا نیز از همین راه پی برد. البته افلاطون در این حالت ممکن است به این نکته اشاره کند که آیا طبیعت تقوائی که در اجتماع استفاده شده است با طبیعت تقوائی که او برای خود در عالم مُثُل تصور کرده است یکی است و یا نه.

به هر وجه، امکان کسب دانش از طرف فیلسوف دیگری به طریق سخت تری قرن ها بعد مورد تهدید قرار گرفت. فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم رنه دکارت.
در کتاب معروف تاملات دکارت اعلام کرد که او خواستار دانش است. دانشی مسلم و بدون شک و تردید.
دکارت دارای دیدی اساسی در باره دانش بود که درباره آن قبلا صحبت شده بود. اینکه باورهای ما بر روی باور های دیگری قرار گرفته اند که آنها نیز به نوبه خود بر روی باورهای دیگری واقع شده اند. فرایندی که بالاخره به باوری پایه ای می‌رسد که بر باور دیگری بنا نشده است.
بنابراین قطعیت و یقین دانش ما فقط میتواند به اندازه قطعیت در باور پایه ای ما باشد. دکارت سعی در کشف باوری پایه ای که قطعیتی کامل و بدون شک دارد بود. مشغله فکری ابتدائی او پیدا کردن روش علمی که در آن زمان در اوان کودکی خود به سر میبرد بود.
اگر او قادر به کشف چنین باوری می‌شد، در ادامه میتوانست سیستم باورهای خود را بر آن بنا نهد و میتوانست ادعا کند چنین ساختمانی عاری از شک و تردید است و قطعیتی کامل دارد.
برای رسیدن به چنین باوری پایه ای، او از بالای ساختمان باورهای خود آغاز کرد و همچنانکه در این کار به باورهای پائین تری می‌رسید این نکته را همیشه در نظر داشت که کجا به باوری رسیده است که دیگر در آن شکی نیست.
همچنانکه باور های خود را بررسی می‌کرد دریافت که آنها به آسانی قابل شک هستند. در نهایت به باوری رسید که در نظر تعداد زیادی بقدری واقعیت دارد که در أن نمیتوان شکی کرد. این باور که جهان اطراف ما وجود دارد. دکارت هنگامی به این موضوع پی برد که در مقابل بخاری (شومینه) روی صندلی خود نشسته بود و در این تصویر شکی نتوانست بکند. ولی همچنانکه غرق در تفکر بود دریافت که این تصویر نیز قابل شک است. شاید او در حال دیدن یک رویا بود. شاید خواب میدید.
اغلب ما دچار چنین رویاهایی شده ایم که تصور کرده ایم واقعیت دارد. حتی ممکن است این شک را کرده باشیم که نکند این یک رویایی بیش نیست ولی آنرا به کناری نهاده ولی در خواب به خود گفته ایم که درحال تجربه ای واقعی هستیم. در پایان از خواب بیدار شده ایم و دریافته ایم که در رویا بوده ایم. ولی دکارت از نیز فراتر رفت. او چنین تصور کرد که تنها چیزی که وجود دارد خود او و نیز شیطان خبیثی است که این تصور را در او ایجاد کرده که جهان خارج وجود دارد، در حالی که جهان وجود ندارد. این شیطان ایده هائی را در ‌ذهن من ایجاد میکند که باور کنم جهانی خارج از ذهن من وجود دارد.
‌دکارت با خود گفت که نمیتوانم در مورد جهانی که در حال حاضر تجربه اش میکنم شکی نکنم. نمیتوانم شک نکنم که چنین جهانی وجود دارد. ممکن است که به علت یک رویا و یا یک شیطان در حال تجربه چنین جهانی هستم که شاید وجود خارجی ندارد. به این موضوع مسئله یا مکتب شکاکیت نام نهاده اند.
دکارت و باورمندان به این مکتب چنین اعلام نمی کنند که ما و یا آنها در حال تجربه رویايی واضح (vivid dream) هستیم. چیزی که آنها پیشنهاد می‌کنند این است که به دلیل اینکه ما قادر به اثبات این نیستیم که در حال دیدن رویا نیستیم، این انتخاب برای ما وجود ندارد که بدانیم که در رویا نیستیم. زیرا ما نمیتوانیم که بدانیم در حال تجربه جهانی هستیم که واقعی است. حتی اگر در حال دیدن رویایی واضح هستیم قادر به دانستن آن نیستیم به این دلیل که قادر به اثبات این نیستیم که در خواب نیستیم و بیدار هستیم.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni
.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست ‌چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت پنجم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

اجازه بدهید که این موضوع را با بیانی دیگر واکاوی کنیم. در بخش هشتم اشاره به استدلال ربایشی ( abductive reasoning ) که معادل استدلال از طریق بهترین تبیین ( inference to the best explanation ) است شد که در آن راجع به آزمایش پذیری ( testability ) و نیز سودمندی و نتیجه بخشی ( fruitfulness ) صحبت شد.
یکی از اولین قدم هائی که برای مقایسه دو فرضیه برداشته میشود این است که پیش بینی هائی بر اساس هر دو فرضیه بکنیم و ببینیم که کدام فرضیه پیش بینی درستی را انجام می‌دهد.

اگر فرضیه A برای آزمایش Z پیش بینی P را میکند و
فرضیه B برای همان آزمایش Z پیش بینی Q را میکند

آزمایش Z را انجام میدهیم و می بینیم که کدام یک از پیش بینی ها به وقوع می پیوندد. آنگاه میشود تشخیص داد که کدام یک فرضیه موفقی است.

فرض کنید هر دو فرضیه هنگام آزمایش M که پیش بینی T را انجام می‌دهند و پس از انجام آزمایش می بینیم که پیش بینی T درست است. حال کدامیک از فرضیه ها درست است؟ انجام آزمایش به ما نشان نداده که کدامیک از دو فرضیه درست است.
فر ض کنید که هر دو فرضیه در تمام شرایط همیشه پیش بینی یکسانی را انجام می‌دهند.
به نظر می‌رسد که راهی برای تشخیص اینکه کدامیک از دو فرضیه صحیح می‌باشد وجود ندارد.
این اتفاق در مورد دو فرضیه “ من بیدار هستم “ و “ من در حال دیدن یک رویای واضح هستم “ به وقوع می پیوندد.

اگر شما بیدار باشید در حال حاضر چه تجربه ای میکنید؟ البته شما در حال تجربه خواندن این متن هستید. احساس اینکه در جايی نشسته اید ویا ایستاده اید و نیز در یافت های دیگر حسی هستید ونیز اینکه بیدار هستید.
ولی چنین تجربه ای را نیز هنگام داشتن یک رویای واضح خواهید داشت. حتی تا این تجربه که شما بیدار هستید. این آن خاصیتی است که یک رویای واضح را "واضح" میکند. مطمئن خواهید بود که بیدار هستید. ولی اگر ندانیم که درحال بیداری هستیم و یا در خواب، واینکه در حال تجربه جهانی هستیم که واقعی است و یا اینکه خواب می بینیم، پس چه میدانیم؟
ابتدا به نظر می‌رسد که چیزی مطمئن تر از این نیست ولی اگر چنین چیزی دانش اینکه بیدار هستیم به حساب نیاید، چه چیزی میتواند دانش به حساب بیاید؟ به نظر می‌رسد که هیچ چیزی نمیتواند دانش به حساب بیاید.
البته میشود با گرفتن نیشگونی از خود، دریافت که آیا در حال رویا هستیم، ولی میتوان تصور کرد که در حال دیدن چنین رویايی هستیم و سپس بیدار شده ایم. هر آزمایشی برای اثبات اینکه نشان دهیم که در حال دیدن رویا هستیم میتواند مردود شود به این ترتیب که خواب ببینیم که در آن آزمایش موفق بوده ایم.
هرگاه بیدار شویم باز نمی‌شود نتیجه گرفت که بیدار شده ایم، زیرا ممکن است که رویای دیگری را آغاز کرده باشیم.
مانند فیلم سال ۲۰۱۰ به نام inception به کارگردانی کریستوفر نولان و با بازی لئوناردو دیکپریو در نقش دام کاب از چند رویای تودرتو استفاده میکند که اشخاص خیال کنند از خواب بیدار شده اند در حالیکه هنوز خواب هستند و اطلاعات آنان را سرقت میکند.
به عنوان یکی از مقوله های مهم در فلسفه، “ شکاکیت “ باعث ایده دادن به تعدادی فیلم های علمی - تخیلی شده است.
یکی از معروفترین آنها فیلم Matrix است که کیانو ریوز در نقش نیو کشف میکند که جهانی که در آن زندگی میکنیم تماماً یک رویا (شبیه سازی کامپیوتری ) است. در این فیلم ببینیم که ما به کامپیوتری وصل شده ایم که باعث میشود مغز ما احساسی مشابه ای را القا کند که در حالت تجربه جهان واقعی هستیم.
تجارب حسی ما به علت دریافت سیگنال های الکتریکی ای است که از طریق حواس چندگانه از طریق اعصاب به نقاط مختلف مغز ارسال میشود. چشمان ما در واکنش به نور و اشیاء سیگنالهائی به visual cortex که در پشت مغز قرار دارد میفرستند که در انتها پس از فرایندی به صورت تصویر ادراک میشود.
اگر برنامه نویس چنین کامپیوتری بتواند سیگناهايی تولید کند و آنرا از طریق اعصاب بینائی به visual cortex برساند میتواند باعث شود هر آنچه که او میخواهد را ما ببینیم. و میتواند چنین کاری را با تمام حواس چندگانه ما انجام دهد و باعث شود شاهد هر تجربه ای در جهان باشیم که در نظر اوست. نکته این است که چنین “ تجربه ای “ چیزی نیست که ما قادر به بیدار شدن از آن باشیم. برنامه نویس میتواند این کار را تا هر زمانی که اراده کند ادامه دهد.
چگونه میتوانیم دریابیم که ما در چنین حالتی قرار نداریم؟ که ما در یک Matrix نیستیم؟ آیا میتوانیم ثابت کنیم که در یک ماتریس نیستیم؟ تمام چیزهائی که در حال تجربه اش هستیم میتواند کاملا استوار بر این فرضیه باشد که ما در یک ماتریس قرار گرفته ایم.

ادامه داد...

کانال اندیشیدن.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت ششم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

آیا میتوانیم ثابت کنیم که در چنین ماتریسی گرفتار نیستیم؟ این برنامه نویس میتواند آنچنان برنامه ای ایجاد کند که تمام احساسات را به طوری به ذهن ما منتقل کند که ما باور کنیم که تمامی این احساسات و ادراکات در جهانی حقیقی اتفاق میافتد، ازجمله یقینی که در حال حاضر داریم که در هیچ ماتریسی گرفتار نیستیم.
در حقیقت این احساس یقینی که ما داریم در نتیجه فعالیت مغزی ماست. چنین کامپیوتری میتواند حتی چنین احساسی در ما ایجاد کند که هر گونه شکی در اینکه ما در یک ماتریس قرار گرفته ایم را از طریق فرستادن سیگنال درست به مغز از بین
ببرد. میتواند ما را متقاعد کند که حتی در نظر گرفتن اینکه در یک ماتریس هستیم فکر ابلهانه ای باشد.

این یک معضل است.
دز تلاش برای حل این معضلِ شکاک گرایان، دکارت سعی در پیدا کردن مقوله ای بود که هیچ گونه شکی در آن نباشد.
چیزی که در انتها به آن رسید این بود که خود او وجود دارد.
استدلال او به این ترتیب بود:
گو اینکه من به وسیله موجود بدخیمی فریب خورده ام و در حال خواب دیدن هستم، ولی من میبایستی وجود داشته باشم که بتوانم فریب بخورم و یا در خواب باشم.
در واقع شک کردن در اینکه من وجود دارم متناقض فرضیه ای است که من وجود ندارم به این علت من بدون وجود داشتنم قادر به شک کردن نیستم.
بنا براین امکان پذیر نیست که در باره وجود داشتن خود شکی داشته باشم.
دکارت به این ترتیب بیان میکند که:
“در تحلیل نهائی به این نتیجه میرسم که بودن من، وجود من، هر گاه آنرا بیان میکنم و یا از ذهنم میگذرد میبایستی واقعیت داشته باشد.”
به معنی من فکر میکنم پس هستم گشت. این استدلالی بود که منتج به به بیان این جمله معروف لاتین cogito ergo sum گشت.

چنین جمله درکتاب تاملات دکارت به شکل نوشته نشده ولی چنین مفهومی از آن متصور است.
تنها به خاطر عمل فکر کردن، من ثابت کرده ام که در حال تفکر هستم و من نمیتوانم در حال تفکر باشم مگر اینکه وجود داشته باشم. من فکر میکنم پس هستم.
به این ترتیب دکارت به نقطه ای رسید که هیچگونه شکی در آن وجود نداشت. این موضوع اساس و پایه مقوله ای است که دکارت بنای متافیزیکی خود را بر آن استوار میکند.
البته در قسمت های دیگر به این اشاره خواهد شد که حتی دکارت در این یقین نیز میتواند در اشتباه باشد. استدلال قوی ای وجود دارد که نشان می‌دهد که شخص میتواند حتی وجود نداشته باشد که در قسمت های بعدی به آن اشاره خواهد شد.

با فرض اینکه دکارت درست می‌گوید، به نظر واضح نمیرسد که او میتواند چنین استدلالی را به عنوان پایه و اساس بنای متافیزیکی خود قرار دهد. به طریقی که بتواند توجیه مناسبی برای جستار های علمی و نیز دانش راجع به جهان باشد.
این موضوع به این علت است که روشی را که او برای بنای متافیزیکی خود از پایه به بالا میکند مورد سوال است.

استدلال او به این طریق است:
من میدانم که وجود دارم. با دانستن این موضوع، من آگاهی به محتوای ایده ها و افکار درون ذهنم دارم. ممکن است که ندانم که تجربیاتم از جهان خارج دقیق هستند ولی میدانم که چنین تجربیاتی را دارم. من از محتوای ذهن خود آگاه هستم. ولی میدانم که محتوای ذهن من شامل مقوله خداوند است، بهترین وجود ممکنه و کامل. در ضمن من میدانم که چیزی که بهترین نباشد قادر به خلق چیزی بهتر از خود نخواهد بود. بنابر این من خود به تنهائی قادر به خلق ایده خداوند در ذهن خود نبوده ام. در واقع تنها وجودی که کاملترین و بهترین است قادر به خلق چنین ایده ای در ذهن من شده است. این تنها خداوند است که قادر به چنین کاری شده است. بنا براین من میدانم که خداوند وجود دارد.
چون خداوند وجودی کامل و بی عیب است، و به علت اینکه فریب نوعی نقض است، خداوند مرا به این موضوع فریب نخواهد داد که من به این باور باشم که این جهان غیر حقیقی است در حالی که میتواند واقعی باشد. همچنانکه خداوند اجازه نخواهد داد من دچار این فریب شوم که باور به جهانی حقیقی داشته باشم در حالی که این جهان میتواند واقعی نباشد.
بنا براین جهان واقعی است و تجربه من از این جهان قابل اطمینان است.

استدلال دکارت ایرادات مهمی دارد.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت هفتم

آیا دانش امکان پذیر است؟

دکارت میگوید که میداند و واضح است که چیزی که کمال کمتری دارد نمیتواند چیزی را که از درجه کمال بالاتری برخوردار است را خلق کند. او چگونه به چنین نتیجه ای رسیده است؟
نیز اینکه وجود خداوند تنها دلیل برای اینکه او ایده خداوند را در ذهن خود داشته باشد نمیتواند باشد.

اول اینکه میشود به چنین ایده ای با نگاه کردن به جهان رسید. ما میتوانیم ایده راجع به وجود خداوند را از نگاه به موجودات مختلفی با درجات کم و یا بیشتری از کمال و اینکه آنها را در این درجات رده بندی کنیم تا اینکه به ایده ای دست یابیم که بگوئیم کمال مطلق است رسید.

دیگر اینکه ایده وجود کامل مطلق کاملتر از وجود او نیست. دکارت خلطی مابین ایده وجود کامل و ابژه وجود کامل میکند.
ایده یک وجود کامل مطلق، منطبق بر یک وجود کامل مطلق عینیت یافته نیست. یک وجود کامل مطلق از دکارت کاملتر است ولی ایده (سوژه) یک وجود مطلق تنها در ذهن وجود دارد. یک وجود کامل مطلق قادر به انجام هر کاری است ولی ایده یک وجود مطلق قادر به انجام هیچ کاری نیست.
حتی اگر دکارت در حال دیدن رویا میبود قادر به خلق چنین ایده ای نیز در ذهن خود می‌شد.
به نظر می‌رسد که ما با این ایده دکارت دچار مساله ای هستیم. مطابق این ایده تنها چیزی را که میدانیم دانستن این مقوله هست که خود وجود داریم. حتی نمیتوانیم بدانیم که اشخاص دیگری نیز وجود دارند. تنها چیزی که من میدانم این است که من وجود دارم و تنها چیزی که شما میدانید این است که شما وجود دارید.

ولی به نظر می‌رسد که میتوانیم این مساله دکارت را به نوعی حل کنیم و نشان دهیم که دانش امکان پذیر است.

اشتباه دکارت معادل گرفتن دانش با یقین است. دکارت خواهان برپائی آنچنان زیر بنائی غیر قابل لرزشی است که هر گاه باورهائی که از آن بدست میآید شک ناپذیر باشد. او در پی یقین کامل است. این هدف بسیار والائی است ولی ممکن است که رسیدن به چنین هدفی امکان ناپذیر باشد. ولی این هدفی نیست که در اینجا به دنبال آن هستیم. توجه بفرمائید که عنوان این بخش “ آیا یقین امکان پذیر است “ نیست، بلکه “ آیا دانش امکان پذیر است “ می‌باشد و دانشی نیازی به یقین داشتن کامل ندارد.
به خاطر بیاوریم که تعریف دانش :

Knowledge is Justified True Belief
باوری صادق که حقانیت آن توجیه شده باشد.

من می‌توانم باوری داشته باشم که صداقت آن توجیه شده باشد بدون اینکه یقینی کامل راجع به آن داشته باشم.
( beyond a reasonable doubt ) به عنوان مثال اگر مقوله ای خارج از شکی معقول باشد
من توجیهی برای باور به صدق آن می‌توانم داشته باشم.

اگر چیزی بهترین توضیح برای پدیده ای باشد میشود گفت که آن خارج از شکی معقول است. در مقاله های گذشته راجع به “چگونه بهترین توضیح را میتوان یافت” صحبت شده بود. ما میتوانیم از چنین فرایندی برای حل مساله شکاکیت دکارت استفاده کنیم.
به خاطر بیاوریم که دو فرضیه “ من بوسیله یک موجود بد خیمی فریب خورده‌ام “ و نیز “ من در حال بیداری هستم “ هر دو یک مقوله را پیش بینی می‌کنند. هر دو فرضیه چیزی را که در حال مشاهده هستیم پیش بینی می‌کنند. بنابراین هر دوی آنها آزمایش پذیر و نیز سودمند و نتیجه بخش هستند.
ولی این فقط دو شرط لازم از پنج شرط برای یافتن بهترین توضیح است. میبایستی در نظرگرفت که کدام یک از فرضیه ها داری حوزه وسیع تر، ساده تر و نیز محافظه کار تر هستند. هنگامی که فرضیه “ من بیدار هستم “ را در نظر میگیریم در میابیم که محافظه کاراتر است زیرا تطابق خوبی با آنچه که من میدانم دارد، توضیح خوبی از تجربه ای که در حال درک آن هستم بدون اینکه موجب به پرسشهای بدون پاسخ ( مانند اینکه من بوسیله موجود بد خیمی در حال فریب خوردن هستم، چرا این موجود میخواهد مرا فریب دهد، روش بکار برده شد برای این هدف چیست،... ) شود است. فرضیه بیدار بودن ساده تر نیز است به این علت که از فرضیه های کمتری استفاده میکند. به عنوان مثال این فرضیه احتیاجی به یک فریب دهنده ندارد.
گو اینکه نمیتوان قطعیت کامل داشت، ولی به نظر می‌رسد که میشود چنین نتیجه گیری منطقی ای کرد که تجربه ما از جهانی است که وجود دارد. میتوان از چنین تجربه برای یافتن دانش استفاده کرد و بنابراین دانش امکان پذیر است.
پرسشی باقی می ماند و آن این است که به چه دقتی این تجربه جهان را برای ما توضیح می‌دهد. اگر فرض شود که جهان وجود دارد، دانش ما از آن به چه اندازه دقیق است و در تحلیل نهائی چه راهی برای کسب دقیق ترین دانش راجع به جهان وجود دارد.

ادامه دارد...


کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت هشتم و پایان بخش دهم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

ادامه قسمت هفتم

یکی دیگر از ایراداتی که به استدلال دکارت برای اثبات “ من فکر میکنم، پس هستم”
Cogito Ergo Sum

استفاده او ( احتمالا به سهو و نه به عمد ) از مغالطه چرخشی ویا دایره ای است. به این ترتیب:

دکارت استدلال میکند چون او فکر میکند، بنا براین وجود دارد. ولی استدلالی که دکارت برای اثبات وجود خود میکند، نمیتواند مشمول وجود او در ابتدا شود.
ولی به علت اینکه تفکر کردن دکارت ابتدا به دلیل پیش فرض کردن وجود داشتن اوست، استدلال، پیش فرض وجود داشتن او را
در گزاره فرض می‌گیرد و در نتیجه، استدلال او به این منتهی میشود که او وجود دارد. مغالطه مصادره به مطلوب
Begging the question.

این استدلال دایره وار دکارت در این تفکر قرار دارد که استدلال هنگامی قابل قبول است که خداوندی وجود داشته باشد.
بنابراین وجود داشتن خداوند یکی از پیش فرضهائی است که دکارت بتواند وجود خود را ثابت کند.

این ایراد به همراه ایراد های دیگری که به استدلال دکارت در قسمت های پیش داده شد، قسمت هشتم و نیز بخش دهم را به پایان میبرد.

در بخش یازدهم مبحث جدیدی تحت عنوان “ بهترین راه برای تحصیل دانش چیست “ را آغاز خواهم کرد.

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
2025/07/14 02:21:08
Back to Top
HTML Embed Code: