نیویشتاندری
ذغال َمره توقایی
داران دیل
جلاخاسته ناجان
دس وپا زئندره
واتاو:
با ذغال می نویسی عشق/دل درختان/ آرزوهای آویزان/ دست وپا می زنند
تی چوما دبدستی
می ایجگریا نیشتاوی
را دواره واران
شئون بی آمون
خودایا اَویرا کود...
واتاو:
چشمت را بستی/تا فریاد گوش خراشم رانشنوی/باران رهگذر ست/رفتن بدون آمدن/گُم کرد خدا را...
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17222
ذغال َمره توقایی
داران دیل
جلاخاسته ناجان
دس وپا زئندره
واتاو:
با ذغال می نویسی عشق/دل درختان/ آرزوهای آویزان/ دست وپا می زنند
تی چوما دبدستی
می ایجگریا نیشتاوی
را دواره واران
شئون بی آمون
خودایا اَویرا کود...
واتاو:
چشمت را بستی/تا فریاد گوش خراشم رانشنوی/باران رهگذر ست/رفتن بدون آمدن/گُم کرد خدا را...
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17222
👍1
Forwarded from آموزشگاه سینمایی پروین/ parvin 🎭🎬🎥📷
🎭
کارگاه نمایش پروین تقدیم میکند:
نمایش "صندلی برای مستر ایکس!"
نویسنده: اوژن یونسکو
بازنویسی و اجرا: بهزاد عشقی
۱ الی ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ (به غیر از روز شنبه)
ساعت ۲۰:۰۰
در کارگاه نمایش پروین
لینک مستقیم تهیهی بلیت نمایش
@amoozeshgahe_parvin
کارگاه نمایش پروین تقدیم میکند:
نمایش "صندلی برای مستر ایکس!"
نویسنده: اوژن یونسکو
بازنویسی و اجرا: بهزاد عشقی
۱ الی ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ (به غیر از روز شنبه)
ساعت ۲۰:۰۰
در کارگاه نمایش پروین
لینک مستقیم تهیهی بلیت نمایش
@amoozeshgahe_parvin
چاپ برخی از چامکها و تعدادی از چامههای علیرضا پنجهیی در بهمنماه ۱۴۰۳ توسط نشرچشمه:
کتاب سُکسکهای عاشقانه اثر علیرضا پنجهیی | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/152999-romantic-soksoks
کتاب سُکسکهای عاشقانه اثر علیرضا پنجهیی | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/152999-romantic-soksoks
فروشگاه اینترنتی ایران کتاب
کتاب سک سک های عاشقانه اثر علیرضا پنجه یی | ایران کتاب
خرید کتاب سک سک های عاشقانه نویسنده علیرضا پنجه یی انتشارات نشر چشمه
👍1
ایتا #گیلکی_چامک
جه محمدرضا پویافر
می گومان ایتا راشی یه
راشئوندره
هوای چف بوکود
خفس جیجایی جان
درجک وازا نوبو
دیروزوایمروز اویری ...
پورزماته
خاک جیر نیویشتاندرم
تاریکی اوخان
کرا کوده تامتومی یا
واتاو:
یک چامک گیلکی از محمدرضا پویافر:
جادهای در خیال من ست/که درآن راه می روند/هوای وَرم کرده/قفس زخمی/پنجره باز نشده/دیروزوامروز گم شده...
مدت هاست/می نویسم زیر خاک/پژواک تاریکی/گوش سکوت را کر کرد
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17231
جه محمدرضا پویافر
می گومان ایتا راشی یه
راشئوندره
هوای چف بوکود
خفس جیجایی جان
درجک وازا نوبو
دیروزوایمروز اویری ...
پورزماته
خاک جیر نیویشتاندرم
تاریکی اوخان
کرا کوده تامتومی یا
واتاو:
یک چامک گیلکی از محمدرضا پویافر:
جادهای در خیال من ست/که درآن راه می روند/هوای وَرم کرده/قفس زخمی/پنجره باز نشده/دیروزوامروز گم شده...
مدت هاست/می نویسم زیر خاک/پژواک تاریکی/گوش سکوت را کر کرد
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17231
👍2
🔻
این برف
تمام مدارس را تعطیل میکند
این برف
تمام راهها را میبندد
این برف
تمام دیدارها را به عقب میاندازد
این برف
تمام پروازها را لغو میکند
این برف اما
با تمام سپیدی
هیچ جنگی را
به تاخیر نمیاندازد!
#حمیدرضا_شکارسری
https://www.tgoop.com/davat1394/17233
این برف
تمام مدارس را تعطیل میکند
این برف
تمام راهها را میبندد
این برف
تمام دیدارها را به عقب میاندازد
این برف
تمام پروازها را لغو میکند
این برف اما
با تمام سپیدی
هیچ جنگی را
به تاخیر نمیاندازد!
#حمیدرضا_شکارسری
https://www.tgoop.com/davat1394/17233
👍3
Forwarded from Alireza panjeei علیرضا پنجهیی علیرضا پنجهای (علیرضا پنجهیی)
پنجهای در كتاب پیامبر كوچك سعی كرده است بخشی از تجربیات خود در حیطه زبان را پیش روی ما بگذارد و در این بین قطعا سلایق و دیدگاههای زیادی در تائید و عدم تائید برخی از اشعار وجود خواهد داشت. به نظر من اگر شاعر، شعرهای این كتاب را یكدست و فصل بندی میكرد محتوای كتاب،اتحاد منسجم تری به خود میگرفت و برخورد مخاطب با شعر روانتر میشد.
*سروده علیرضا پنجهای - انتشارات فرهنگ ایلیا، چاپ 1387
https://www.tgoop.com/Alirezapanjeei/4885
*سروده علیرضا پنجهای - انتشارات فرهنگ ایلیا، چاپ 1387
https://www.tgoop.com/Alirezapanjeei/4885
Forwarded from درنگ
محمد لوطیج
درباره ی کتاب شدنِ بهرام اردبیلی/ گفت و جوی داریوش کیارس
1
بهرام اردبیلی از شاعران شعر دیگرِ دهه ی چهل است. کم نوشته. کمتر منتشر کرده. کمتر تر حرف زده. از همان دهه ی چهل دیگر حرف و خبری از او نبود، مگر نام او در جریان شناسی شعر معاصر که گاه با تردستی تمام انکار می شود. سال هشتادو سه پس از چهل سال گمنامی به ایران آمده. به قول خودش آمده که بمیرد. آن هم در فاصله ی کوتاهی که تیزهوشی کیارس این فاصله را درمی یابد با یک دنیا سوال که تنها یک نفر می تواند پاسخ دهد. پرسشی که قبل و بعد از این فاصله ی کوتاه پاسخی ندارد. حتی به اندازه ی یک سطر.
کتاب بهرام اردبیلی در آبان 83 شکل گرفت. چاپ نخست آن سال87 منتشر شد و به تازگی چاپ دوم کتاب به دستم رسید. حیفم آمد لذتی را که از چندباره خواندن کتاب نصیبم شده، با شما در میان نگذارم.
2
آن که نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرف هایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و... گم می شود. بعضی ها هم عمدا گمش می کنند. کسی می خواهد به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمی داند چقدر می تواند جذاب باشد! کسی که خواندن و نوشتن را کنار گذاشته، حتی حرف زدن را.
دنیای او برای ما که جهان را جدی گرفته ایم، چیزی در حدود شوخی ست؛ درست مثل شاعر شدنش: از اردبیل آمده بود تهران که پول پارو کند. آبدارچی دفترخانه ای شد که از قضا پر از کتاب بود. سه/ چهار سال طول کشید تا در همین آبدارخانه پیشِ خودش با سواد شود/شد. دو/ سه شعر نوشت. برای مجله ی فردوسی فرستاد. چاپ شد. به همین سادگی. خودش هم از شاعر شدنش خنده اش می گیرد. قاه قاه می خندد.
بهرام اردبیلی یک روز از خانه بیرون می زند تا به محل کارش برود. ماه ها بعد نامه ای به دست زنش می رسد:
من بهرامم و از هندوستان برایت می نویسم. زیاده عرضی نیست. بچه ها را ببوس.
از سال چهل و هفت و بهرامِ بیست و شش ساله، پیاده دنیا را گز می کند: افغانستان، پاکستان، هند، فرانسه، یونان، هلند، نپال، جزایر قناری و... ابریشم می آورد، حشیش برمی گرداند ... به تبت می رود... تا از دست کلمه خلاص شود. می رود تا روز و ماه را فراموش کند. خواندن و نوشتن را؛ کاری که با مشقت فراوان آموخته بود. دنیا را گشته و حالا پاییز سال 83 به ایران آمده که بمیرد.
در این سال ها، شعر ننوشتن هنر اصلی اوست. انگار این همه دربدری را برای فرار از شعر تحمل کرده است. خدا نکند که شعر را ادامه دهد. به بیژن الهی استناد می کند. همو که همه ی دیگری ها، ادبیات را به دو بخش تقسیم می کنند: پیش و پس از بیژن الهی: بهرام! خوش به حالت که زرنگی کردی و ننوشتی. (ص54) انگار نوشتن نوعی حماقت است و او دربدر دنیا شده که از دست کلمه خلاص شود. شد؟ - خودش هم نمی داند.
3 بی کتاب از دنیا نروی، صلوات دوم را بلند تر...
مثل این که تازه به حرف آمده باشد. بلد نیست. کلماتش را در ذهن ندارد که شلختگی ها و ضعف هایش را بپوشاند و خودش را مهم و محق جلوه دهد"...من هنوز نمی دانم حجم-شعر حجم- چیست. فقط از این کلمه یاد حجامت می افتم"(ص39)
هرچه گفت و جو پیش تر می رود، راحت تر حرف می زند. کلمات بیشتری می یابد. از کلمه فرار کرده، اما حرف هایش اصرار می ورزند که زندگی بیرون از کلمه، سنگ انداختن در خلاء است. تلاشی برای دور ریختن کلمه، و همزمان زندگی در لابه لای کلمه است. نام ها هنوز خاصیت شان را از دست نداده اند. هنوز با کلمه زندگی می کند:
" ... خیلی بامزه بود. انتخاب جای زندگی مان را می گویم...قناری هفت تا جزیره دارد...با خانمی که با هم آمده بودیم به جزیره...دو ماه ماندیم توی پایتخت تا تصمیم بگیریم... جزیره ی دوم "فورتِ ون تورا " نام داشت. این جزیره را هم دوست نداشتم. برای این که یک بار مرا از جزیره ای شبیه به نام این بیرون کرده بودند... سومین جزیره "لازاروت" بود... گفتم چه اسم خوبی ست. گفتم به زنم که برویم این جا که اسم خوبی دارد. بدون این که آب و هوا و طبیعتش را بشناسیم و رفتیم..."(ص 9-58 )
مطالب بسیاری در این کتاب آمده که جای دیگری یافت می نشود. آن کس که می دانست، تنها یک بار سخن گفت و در دَم مُرد: از علم کردن احمدرضا احمدی گرفته تا رندی های یدالله رویایی، کف زنی پرویز اسلامپور و البته بیژن/ بیژن الهی که باید همه جا باشد. بهرام می گوید: بیژن اژدهاست.
روایت او از جمع کردن امضای بیانیه شعر حجم هم شنیدنی ست: "... آنهایی که فقیر بودن- نه مثل بیژن- امضا کردند. برای این که هنوز بروند خانه اش- خانه رویایی- شام بخورند. الحق او هم به همه کار داد...(ص40)
درباره ی کتاب شدنِ بهرام اردبیلی/ گفت و جوی داریوش کیارس
1
بهرام اردبیلی از شاعران شعر دیگرِ دهه ی چهل است. کم نوشته. کمتر منتشر کرده. کمتر تر حرف زده. از همان دهه ی چهل دیگر حرف و خبری از او نبود، مگر نام او در جریان شناسی شعر معاصر که گاه با تردستی تمام انکار می شود. سال هشتادو سه پس از چهل سال گمنامی به ایران آمده. به قول خودش آمده که بمیرد. آن هم در فاصله ی کوتاهی که تیزهوشی کیارس این فاصله را درمی یابد با یک دنیا سوال که تنها یک نفر می تواند پاسخ دهد. پرسشی که قبل و بعد از این فاصله ی کوتاه پاسخی ندارد. حتی به اندازه ی یک سطر.
کتاب بهرام اردبیلی در آبان 83 شکل گرفت. چاپ نخست آن سال87 منتشر شد و به تازگی چاپ دوم کتاب به دستم رسید. حیفم آمد لذتی را که از چندباره خواندن کتاب نصیبم شده، با شما در میان نگذارم.
2
آن که نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرف هایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و... گم می شود. بعضی ها هم عمدا گمش می کنند. کسی می خواهد به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمی داند چقدر می تواند جذاب باشد! کسی که خواندن و نوشتن را کنار گذاشته، حتی حرف زدن را.
دنیای او برای ما که جهان را جدی گرفته ایم، چیزی در حدود شوخی ست؛ درست مثل شاعر شدنش: از اردبیل آمده بود تهران که پول پارو کند. آبدارچی دفترخانه ای شد که از قضا پر از کتاب بود. سه/ چهار سال طول کشید تا در همین آبدارخانه پیشِ خودش با سواد شود/شد. دو/ سه شعر نوشت. برای مجله ی فردوسی فرستاد. چاپ شد. به همین سادگی. خودش هم از شاعر شدنش خنده اش می گیرد. قاه قاه می خندد.
بهرام اردبیلی یک روز از خانه بیرون می زند تا به محل کارش برود. ماه ها بعد نامه ای به دست زنش می رسد:
من بهرامم و از هندوستان برایت می نویسم. زیاده عرضی نیست. بچه ها را ببوس.
از سال چهل و هفت و بهرامِ بیست و شش ساله، پیاده دنیا را گز می کند: افغانستان، پاکستان، هند، فرانسه، یونان، هلند، نپال، جزایر قناری و... ابریشم می آورد، حشیش برمی گرداند ... به تبت می رود... تا از دست کلمه خلاص شود. می رود تا روز و ماه را فراموش کند. خواندن و نوشتن را؛ کاری که با مشقت فراوان آموخته بود. دنیا را گشته و حالا پاییز سال 83 به ایران آمده که بمیرد.
در این سال ها، شعر ننوشتن هنر اصلی اوست. انگار این همه دربدری را برای فرار از شعر تحمل کرده است. خدا نکند که شعر را ادامه دهد. به بیژن الهی استناد می کند. همو که همه ی دیگری ها، ادبیات را به دو بخش تقسیم می کنند: پیش و پس از بیژن الهی: بهرام! خوش به حالت که زرنگی کردی و ننوشتی. (ص54) انگار نوشتن نوعی حماقت است و او دربدر دنیا شده که از دست کلمه خلاص شود. شد؟ - خودش هم نمی داند.
3 بی کتاب از دنیا نروی، صلوات دوم را بلند تر...
مثل این که تازه به حرف آمده باشد. بلد نیست. کلماتش را در ذهن ندارد که شلختگی ها و ضعف هایش را بپوشاند و خودش را مهم و محق جلوه دهد"...من هنوز نمی دانم حجم-شعر حجم- چیست. فقط از این کلمه یاد حجامت می افتم"(ص39)
هرچه گفت و جو پیش تر می رود، راحت تر حرف می زند. کلمات بیشتری می یابد. از کلمه فرار کرده، اما حرف هایش اصرار می ورزند که زندگی بیرون از کلمه، سنگ انداختن در خلاء است. تلاشی برای دور ریختن کلمه، و همزمان زندگی در لابه لای کلمه است. نام ها هنوز خاصیت شان را از دست نداده اند. هنوز با کلمه زندگی می کند:
" ... خیلی بامزه بود. انتخاب جای زندگی مان را می گویم...قناری هفت تا جزیره دارد...با خانمی که با هم آمده بودیم به جزیره...دو ماه ماندیم توی پایتخت تا تصمیم بگیریم... جزیره ی دوم "فورتِ ون تورا " نام داشت. این جزیره را هم دوست نداشتم. برای این که یک بار مرا از جزیره ای شبیه به نام این بیرون کرده بودند... سومین جزیره "لازاروت" بود... گفتم چه اسم خوبی ست. گفتم به زنم که برویم این جا که اسم خوبی دارد. بدون این که آب و هوا و طبیعتش را بشناسیم و رفتیم..."(ص 9-58 )
مطالب بسیاری در این کتاب آمده که جای دیگری یافت می نشود. آن کس که می دانست، تنها یک بار سخن گفت و در دَم مُرد: از علم کردن احمدرضا احمدی گرفته تا رندی های یدالله رویایی، کف زنی پرویز اسلامپور و البته بیژن/ بیژن الهی که باید همه جا باشد. بهرام می گوید: بیژن اژدهاست.
روایت او از جمع کردن امضای بیانیه شعر حجم هم شنیدنی ست: "... آنهایی که فقیر بودن- نه مثل بیژن- امضا کردند. برای این که هنوز بروند خانه اش- خانه رویایی- شام بخورند. الحق او هم به همه کار داد...(ص40)
Forwarded from درنگ
نام بعضی خیابان ها را هنوز می داند. آدم ها را و کتاب ها را
"... یک گلشیری رمان نویس هم بود که خوب شروع کرده بود. او چه شد؟"(ص46)
آمده که بمیرد. اما کلمه نمی گذارد. " ... من ظرف دو هفته می میرم اگر این جا بمانم. فضای تنفس نیست. این جا نمی شود تنفس کرد..."
کلمه وفادارتر از این است که بگذارد بهرام کتاب نشده بمیرد. در سراسر کتاب، کلمه به لکنت می افتد. کم می آورد. پا پس می کشد. کلمه نصفه نیمه است... کلمه نمی تواند به زبان سِحر رسوخ کند. حالا که تن به کلمه نمی دهد، تمامش را کتاب می کنی: کتابِ بهرامِ اردبیلی
بفرمایید،حالا بهرام اردبیلی شما آماده است!
👈 نقل قول ها از کتابِ بهرام اردبیلی ست: کتابِ بهرام اردبیلی. گفت و جوی داریوش کیارس. نشر تپش نو.
#محمد_لوطیج
بازنشر از مجله ادبیات و اندیشه دانوش
http://www.danoush.
"... یک گلشیری رمان نویس هم بود که خوب شروع کرده بود. او چه شد؟"(ص46)
آمده که بمیرد. اما کلمه نمی گذارد. " ... من ظرف دو هفته می میرم اگر این جا بمانم. فضای تنفس نیست. این جا نمی شود تنفس کرد..."
کلمه وفادارتر از این است که بگذارد بهرام کتاب نشده بمیرد. در سراسر کتاب، کلمه به لکنت می افتد. کم می آورد. پا پس می کشد. کلمه نصفه نیمه است... کلمه نمی تواند به زبان سِحر رسوخ کند. حالا که تن به کلمه نمی دهد، تمامش را کتاب می کنی: کتابِ بهرامِ اردبیلی
بفرمایید،حالا بهرام اردبیلی شما آماده است!
👈 نقل قول ها از کتابِ بهرام اردبیلی ست: کتابِ بهرام اردبیلی. گفت و جوی داریوش کیارس. نشر تپش نو.
#محمد_لوطیج
بازنشر از مجله ادبیات و اندیشه دانوش
http://www.danoush.
👍1
Forwarded from جمهوری برزخ/مظاهرشهامت (mazaher shahamat)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم از طرف مظاهرشهامت
👍1
سه چامک از محمدرضا پویافر
۱
می گومان ایتا راشییه
راشئوندره
هوای چف بوکود
خفس جیجاییجان
درجک وازا نوبو
دیروزو ایمروز اویری ...
پورزماته
خاک جیر نیویشتاندرم
تاریکی اوخان
کرا کوده تامتومییا
واتاو:
خیالم جادهایست/دارد راه میرود/هوا دم کرده/قفس، زخمجان/پنجره باز نبود/گمگشتگی ِدیروز و امروز /
دیرزمانیست دارم زیر خاک مینویسم /پژواک ظلمات/ ناشنوا کرده گوش سکوت را
۲
چکله* اَمره
برداندرید
ناجانا...
دیفار دیچینی ره
آجور اَویرا بو...
واتاو:
با سبد حصیری حمل میکنند
/آرزوها را... / برای چیدن دیوار/ گُم شده آجر...
____
پانوشت:
*چَکلِهchæklẹ یا زنبه zænbẹ سبدی روی دوچوب موازی بود با دوتن حمل میشد که شبیه برانکارد برای حمل مصالح ساختمانی و کشاورزی بکار میرفت.
۳
نفس کشیم هنده
امی میئن کوله زنه
ایتا دریا خون
دس کشن نشا
دیل فاداییم
فردایه...
واتاو:
هنوزا نفس میکشیم / دریایی از خون موج میزند میان ما/ دست نمیتوان کشید/دل دادهایم به فردا ...
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17250
۱
می گومان ایتا راشییه
راشئوندره
هوای چف بوکود
خفس جیجاییجان
درجک وازا نوبو
دیروزو ایمروز اویری ...
پورزماته
خاک جیر نیویشتاندرم
تاریکی اوخان
کرا کوده تامتومییا
واتاو:
خیالم جادهایست/دارد راه میرود/هوا دم کرده/قفس، زخمجان/پنجره باز نبود/گمگشتگی ِدیروز و امروز /
دیرزمانیست دارم زیر خاک مینویسم /پژواک ظلمات/ ناشنوا کرده گوش سکوت را
۲
چکله* اَمره
برداندرید
ناجانا...
دیفار دیچینی ره
آجور اَویرا بو...
واتاو:
با سبد حصیری حمل میکنند
/آرزوها را... / برای چیدن دیوار/ گُم شده آجر...
____
پانوشت:
*چَکلِهchæklẹ یا زنبه zænbẹ سبدی روی دوچوب موازی بود با دوتن حمل میشد که شبیه برانکارد برای حمل مصالح ساختمانی و کشاورزی بکار میرفت.
۳
نفس کشیم هنده
امی میئن کوله زنه
ایتا دریا خون
دس کشن نشا
دیل فاداییم
فردایه...
واتاو:
هنوزا نفس میکشیم / دریایی از خون موج میزند میان ما/ دست نمیتوان کشید/دل دادهایم به فردا ...
#محمدرضا_پویافر
https://www.tgoop.com/davat1394/17250
👍1