Forwarded from Alireza panjeei علیرضا پنجهیی علیرضا پنجهای (علیرضا پنجهیی)
تکاپو، با شعری ا، یدالله رویایی و مقالهای از مظفر رویایی
https://www.tgoop.com/davat1394/17556
https://www.tgoop.com/davat1394/17556
Telegram
کانال دوات فرهنگ، هنر و ادبیات
مرگ شیوا ارسطویی را به خاطر بسپارید.
حسن فرخی
اردی بهشت/ماه است
وقتی که کشتی نجات وارد بندر میشود
نام تو
دیگر
سرگرمی تازهایست
میان چند ناو جنگی
و ما میتوانیم بگوییم جان سالم به در بردهایم.
[حالا که خواب از سر شاعر پریده است
هر طوری که شده رویاهایش را به باد میسپارد.]
وقتی که کوچ نهنگ ها آسان شده است
از اقیانوسی
به اقیانوسی دیگر
یکی که جسورتر است
امروز که همه چیز کم کم زیبا میشود
بدون خداحافظی خودکشی میکند.
[دیگر بس است
برگبرگ شعرهای شیوا ارسطویی را از خاک بر میداریم
و در سکوت آماده میشویم
فریاد بزنیم.]
تهران
۱۷/اردیبهشت/۱۴۰۴
https://www.tgoop.com/davat1394/17559
حسن فرخی
اردی بهشت/ماه است
وقتی که کشتی نجات وارد بندر میشود
نام تو
دیگر
سرگرمی تازهایست
میان چند ناو جنگی
و ما میتوانیم بگوییم جان سالم به در بردهایم.
[حالا که خواب از سر شاعر پریده است
هر طوری که شده رویاهایش را به باد میسپارد.]
وقتی که کوچ نهنگ ها آسان شده است
از اقیانوسی
به اقیانوسی دیگر
یکی که جسورتر است
امروز که همه چیز کم کم زیبا میشود
بدون خداحافظی خودکشی میکند.
[دیگر بس است
برگبرگ شعرهای شیوا ارسطویی را از خاک بر میداریم
و در سکوت آماده میشویم
فریاد بزنیم.]
تهران
۱۷/اردیبهشت/۱۴۰۴
https://www.tgoop.com/davat1394/17559
Forwarded from Aryaman Ahmady
✅وقتی نویسنده به کوچکترین موفقیتی برسد، آنقدر تنهایش میگذارند تا دِق کند
گزارش دیدار و گفتوگو با شیوا ارسطویی در روزهای نمایشگاه کتاب
آریامن احمدی/ ایرانوایر
🔻پرسیدم: «از رویاهایت بگو. کدامها را قصه کردی، کدامها نه؟ کدام واقعی شدند، کدام نه؟ هنوز هم رویاها در زندگیات حضور دارند؟»
از روی لپتاپ برایم خواند: «بلد نیستم به این نوع سؤالها جواب بدهم. لابد در کتابهایم چیزهایی هم در این مورد نوشتهام. رؤیا و آرزو و خیال با هم فرق دارند. فقط این را میتوانم بگویم که آرزو دارم آن چند کتابم که در وزارت ارشاد محبوس شدهاند، آزاد بشوند. منتشر بشوند. آرزو میتواند تحققیافتنی باشد. ولی وقتی میگویی رؤیا، از چیزی حرف میزنی محال، ولی شیرین. گمانم نویسندههای ما بیشتر با کابوس زندگی میکنند تا با رؤیا. آرزو میکنم هیچ نویسندهای آثارش در حصر حکومتها نابود نشود. آرزو میکنم قلم در آزادی بیحدوحصر به حیاتش ادامه بدهد. آرزو میکنم هیچ نویسندهای قلمش از ترس ممیزی و سانسور به لرزه نیفتد. آرزو میکنم هیچ نویسندهای از ترسِ تبدیلشدن خانه و مملکتش به زندان، جلای وطن نکند. آزادی بزرگترین آرزوی بشر است، که میتواند تحققیافتنی باشد. آزادی که باشد، همه چیز جهت درست خودش را پیدا خواهد کرد. بزرگترین اشتباه سیاستمدارهای ما، ترسیدن از آزادی است.»
بعد کمی از خودش خوشحالی نشان داد که کتاب جدیدش «دِق» بهزودی منتشر خواهد شد. تا امروز که منتشر نشده است.
پرسیدم: «به نمایشگاه کتاب میروی؟» سر تکان داد که نه. و بعد از روی متن خواند: «به قول دوستی، در این قرن نویسندهها کمکم دارند به دنکیشوتهایی تبدیل میشوند که حتی سانچوپانزا هم ندارند. معمولاً به نمایشگاه کتاب نمیروم؛ آشفتهبازار است. در عین حال، وقتی بهترین آثار ما زیر ساطور سانسور در حال قیمهقورمهشدن هستند، آیا نمایشگاه کتاب یک فریب بزرگ نیست؟ در این شرایط که رفتهرفته کتاب تبدیل شده به کالایی مبدل در چرخهی سیاه سرمایه و پول، دربارهی آیندهی کتاب چه میتوان گفت؟ بدنوشتن تبدیل شده به نوعی تجارت. دستاندرکاران کتاب تبدیل شدهاند به تاجرهایی شکستخورده که امیدشان فقط به کتابهای زرد است و ویترینهای پرزرقوبرقِ توریستهای کتاب.»
بعد از سکوتی به اندازه مسیری که از کتاب اول تا آخرین کتابش، «دِق»، که قرار بود بهزودی منتشر شود، طی کرده بود، گفت: «با اینحال، همیشه فکر میکنم همه نویسندهها از من بهتر مینویسند.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «گاهی وسوسه میشوم همه آثارم را پاره کنم و دور بریزم.» و با اکراه افزود: «به همهچیز و همهکس بیاعتماد شدهام. در این مملکت، همه در حالی که نویسندهی موفقی را میبوسند، در ذهن خود طناب دار او را میبافند. به قول براهنی، بهمحض آنکه نویسنده به کوچکترین موفقیتی برسد، آنقدر تنهایش میگذارند تا دِق کند.»...
🖌کامل گزارش-گفتگو را در ایران وایر بخوانید:
https://iranwire.com/fa/features/141018
گزارش دیدار و گفتوگو با شیوا ارسطویی در روزهای نمایشگاه کتاب
آریامن احمدی/ ایرانوایر
🔻پرسیدم: «از رویاهایت بگو. کدامها را قصه کردی، کدامها نه؟ کدام واقعی شدند، کدام نه؟ هنوز هم رویاها در زندگیات حضور دارند؟»
از روی لپتاپ برایم خواند: «بلد نیستم به این نوع سؤالها جواب بدهم. لابد در کتابهایم چیزهایی هم در این مورد نوشتهام. رؤیا و آرزو و خیال با هم فرق دارند. فقط این را میتوانم بگویم که آرزو دارم آن چند کتابم که در وزارت ارشاد محبوس شدهاند، آزاد بشوند. منتشر بشوند. آرزو میتواند تحققیافتنی باشد. ولی وقتی میگویی رؤیا، از چیزی حرف میزنی محال، ولی شیرین. گمانم نویسندههای ما بیشتر با کابوس زندگی میکنند تا با رؤیا. آرزو میکنم هیچ نویسندهای آثارش در حصر حکومتها نابود نشود. آرزو میکنم قلم در آزادی بیحدوحصر به حیاتش ادامه بدهد. آرزو میکنم هیچ نویسندهای قلمش از ترس ممیزی و سانسور به لرزه نیفتد. آرزو میکنم هیچ نویسندهای از ترسِ تبدیلشدن خانه و مملکتش به زندان، جلای وطن نکند. آزادی بزرگترین آرزوی بشر است، که میتواند تحققیافتنی باشد. آزادی که باشد، همه چیز جهت درست خودش را پیدا خواهد کرد. بزرگترین اشتباه سیاستمدارهای ما، ترسیدن از آزادی است.»
بعد کمی از خودش خوشحالی نشان داد که کتاب جدیدش «دِق» بهزودی منتشر خواهد شد. تا امروز که منتشر نشده است.
پرسیدم: «به نمایشگاه کتاب میروی؟» سر تکان داد که نه. و بعد از روی متن خواند: «به قول دوستی، در این قرن نویسندهها کمکم دارند به دنکیشوتهایی تبدیل میشوند که حتی سانچوپانزا هم ندارند. معمولاً به نمایشگاه کتاب نمیروم؛ آشفتهبازار است. در عین حال، وقتی بهترین آثار ما زیر ساطور سانسور در حال قیمهقورمهشدن هستند، آیا نمایشگاه کتاب یک فریب بزرگ نیست؟ در این شرایط که رفتهرفته کتاب تبدیل شده به کالایی مبدل در چرخهی سیاه سرمایه و پول، دربارهی آیندهی کتاب چه میتوان گفت؟ بدنوشتن تبدیل شده به نوعی تجارت. دستاندرکاران کتاب تبدیل شدهاند به تاجرهایی شکستخورده که امیدشان فقط به کتابهای زرد است و ویترینهای پرزرقوبرقِ توریستهای کتاب.»
بعد از سکوتی به اندازه مسیری که از کتاب اول تا آخرین کتابش، «دِق»، که قرار بود بهزودی منتشر شود، طی کرده بود، گفت: «با اینحال، همیشه فکر میکنم همه نویسندهها از من بهتر مینویسند.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «گاهی وسوسه میشوم همه آثارم را پاره کنم و دور بریزم.» و با اکراه افزود: «به همهچیز و همهکس بیاعتماد شدهام. در این مملکت، همه در حالی که نویسندهی موفقی را میبوسند، در ذهن خود طناب دار او را میبافند. به قول براهنی، بهمحض آنکه نویسنده به کوچکترین موفقیتی برسد، آنقدر تنهایش میگذارند تا دِق کند.»...
🖌کامل گزارش-گفتگو را در ایران وایر بخوانید:
https://iranwire.com/fa/features/141018
Iranwire
شیواارسطویی، مرگ خودخواسته
نویسنده، کتاب، سانسور
یادداشت ناصری به بهانهای شیوا
https://www.tgoop.com/davat1394/17562
https://www.tgoop.com/davat1394/17562
Forwarded from گیله زاکان📝🌿
☘️🌷🍃🌺🍀
" می گیلان "
🎤 فریدون پور رضا
✍️ ترانه سرا : محسن آریا پاد
🎼 آهنگ : حسین حمیدی
@gilezakan
می گیلان خاکأ قوربان شم
داز به دس گیرم اونی سر را شم
گومار کلانه خالأ فتاشم
فتأشته خال ریشا فاکلاشم
تا جنگل بتانه نفس بکشه
کوجی نیهالانا جی خاک جکشه
امی دونیا میان قشنگه، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
گیلان باغان جأ بولبول
جی گول مستأ به همش زنه جول
بولبول امرأ دونیایأ بیدین
دشت و روخان و صحرایأ بیدین
کوه و جنگل و دریایأ بیدین
مرغ سورخ و سبز و سیایأ بیدین
بأزین بیا بوگو قشنگه ، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
باباخان تیر کمان سر
رنگانأ بیدین همما سر به سر
زتون داره دسکلا بزن
جوکول بینی ره اَسین لا بزن
بهشتأ مانه گیلان مورداب
ماهی دوم زنه جیر گول و آب
سل باقلا ایسه آب سوار
آب علفان عین توم بجار
هرچی قشنگی خوایی اویا نأ
سل نامأ نانم مورداب کی بنأ
هسا ده وأ بیگی قشنگه ، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
زبان ، هنر و ادبیات گیلکی در کانال "گیله زاکان" :
https://www.tgoop.com/gilezakan
☘️🌷🍃🌺🍀
" می گیلان "
🎤 فریدون پور رضا
✍️ ترانه سرا : محسن آریا پاد
🎼 آهنگ : حسین حمیدی
@gilezakan
می گیلان خاکأ قوربان شم
داز به دس گیرم اونی سر را شم
گومار کلانه خالأ فتاشم
فتأشته خال ریشا فاکلاشم
تا جنگل بتانه نفس بکشه
کوجی نیهالانا جی خاک جکشه
امی دونیا میان قشنگه، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
گیلان باغان جأ بولبول
جی گول مستأ به همش زنه جول
بولبول امرأ دونیایأ بیدین
دشت و روخان و صحرایأ بیدین
کوه و جنگل و دریایأ بیدین
مرغ سورخ و سبز و سیایأ بیدین
بأزین بیا بوگو قشنگه ، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
باباخان تیر کمان سر
رنگانأ بیدین همما سر به سر
زتون داره دسکلا بزن
جوکول بینی ره اَسین لا بزن
بهشتأ مانه گیلان مورداب
ماهی دوم زنه جیر گول و آب
سل باقلا ایسه آب سوار
آب علفان عین توم بجار
هرچی قشنگی خوایی اویا نأ
سل نامأ نانم مورداب کی بنأ
هسا ده وأ بیگی قشنگه ، می گیلان می گیلان
می گیلان خاکأ خوشأ دم ، به سر نم گیرم جان
زبان ، هنر و ادبیات گیلکی در کانال "گیله زاکان" :
https://www.tgoop.com/gilezakan
☘️🌷🍃🌺🍀
Telegram
Forwarded from سنگپشت ِ مزدک پنجهای
شمایل دیکتاتوری در اینستاگرام
مزدک پنجهای
از منظر اصول رسانه، حذف محتوا به طور خودکار و بدون هیچگونه توضیح یا شفافسازی آن هم از سوی خارجیها نقض حقوق کاربران و آزادی بیان تلقی میشود. رسانهها باید فضایی برای تبادل نظر و بیان عقاید مختلف فراهم کنند، حتی اگر این عقاید با نظرات حاکم یا اکثریت جامعه مغایرت داشته باشد. این دست رفتارها میتواند به ایجاد یک فضای خفقانآور نیز منجر شود که در آن افراد از ابراز نظرات خود هراس دارند یا به هر دلیلی حذف میشوند، و این خود تهدیدی برای دموکراسی و تنوع فکری به شمار میرود.
«هانا آرنت» بر این باور بود که زندگی سیاسی و اجتماعی انسانها نیازمند فضایی برای گفتگو و تبادل نظر است. او تأکید داشت که انسانها تنها در فضایی که بتوانند آزادانه ابراز وجود کنند، میتوانند به حقیقت نزدیک شوند. چرا که رسالت رسانه بازگویی حقیقت و کشف آن است، اما حذف خودکار محتوا، به ویژه در مورد موضوعات حساسی مانند «خلیج فارس» که اتفاقاً ریشهای تاریخی و تمدنی دارد نه تنها مانع از گفتوگو میشود، بلکه میتواند به انزوای فکری و کاهش تنوع در بیان افکار عمومی منجر شود.
آنچه مسلم است این رفتار به نوعی ضد دموکراسی و آزادی بیان است، از این رو است که میبینیم همینتفکر در قالب ترویج آزادی دست به کشتار، تهاجم و نسلکشی میزند.
آنچه باعث میشود این دست اقدامات را در راستای تقویت توتالیتاریسم تلقی کنند آن است که دولتها با کنترل اطلاعات و محدود کردن آزادی بیان، سعی در شکلدهی به واقعیت جعلی دارند. اتفاقی که به عنوان نمونه در واقعهی میدان تیان آنمن چین (کشتار دانشجویان) رخ داد و حالا به واسطهی اقدامات حکومت چین کمتر کسی این واقعه را به یاد میآورد؛ در چنین شرایطی است که حقیقت ذبح میشود و افراد از حقایق عینی دور میشوند. بنابراین، این رفتار حذف محتوا - اعتراض به تغییر نام خلیج فارس یا پارس- نه تنها آسیب به آزادی بیان است، بلکه تهدیدی برای حقیقت و واقعیت تاریخی- اجتماعی نیز محسوب میشود.
در فضایی که برخی کشورها هنوز مصرف کنندهی تکنولوژی هستند تا مولد آن، برای سوءاستفادهکنندگان دموکراسی و آزادیْ هدف، وسیله را توجیه خواهد کرد و آزادی بیان، نخستین قربانی جدی این رخداد تلخ است.
@mazdakpanjehee
مزدک پنجهای
از منظر اصول رسانه، حذف محتوا به طور خودکار و بدون هیچگونه توضیح یا شفافسازی آن هم از سوی خارجیها نقض حقوق کاربران و آزادی بیان تلقی میشود. رسانهها باید فضایی برای تبادل نظر و بیان عقاید مختلف فراهم کنند، حتی اگر این عقاید با نظرات حاکم یا اکثریت جامعه مغایرت داشته باشد. این دست رفتارها میتواند به ایجاد یک فضای خفقانآور نیز منجر شود که در آن افراد از ابراز نظرات خود هراس دارند یا به هر دلیلی حذف میشوند، و این خود تهدیدی برای دموکراسی و تنوع فکری به شمار میرود.
«هانا آرنت» بر این باور بود که زندگی سیاسی و اجتماعی انسانها نیازمند فضایی برای گفتگو و تبادل نظر است. او تأکید داشت که انسانها تنها در فضایی که بتوانند آزادانه ابراز وجود کنند، میتوانند به حقیقت نزدیک شوند. چرا که رسالت رسانه بازگویی حقیقت و کشف آن است، اما حذف خودکار محتوا، به ویژه در مورد موضوعات حساسی مانند «خلیج فارس» که اتفاقاً ریشهای تاریخی و تمدنی دارد نه تنها مانع از گفتوگو میشود، بلکه میتواند به انزوای فکری و کاهش تنوع در بیان افکار عمومی منجر شود.
آنچه مسلم است این رفتار به نوعی ضد دموکراسی و آزادی بیان است، از این رو است که میبینیم همینتفکر در قالب ترویج آزادی دست به کشتار، تهاجم و نسلکشی میزند.
آنچه باعث میشود این دست اقدامات را در راستای تقویت توتالیتاریسم تلقی کنند آن است که دولتها با کنترل اطلاعات و محدود کردن آزادی بیان، سعی در شکلدهی به واقعیت جعلی دارند. اتفاقی که به عنوان نمونه در واقعهی میدان تیان آنمن چین (کشتار دانشجویان) رخ داد و حالا به واسطهی اقدامات حکومت چین کمتر کسی این واقعه را به یاد میآورد؛ در چنین شرایطی است که حقیقت ذبح میشود و افراد از حقایق عینی دور میشوند. بنابراین، این رفتار حذف محتوا - اعتراض به تغییر نام خلیج فارس یا پارس- نه تنها آسیب به آزادی بیان است، بلکه تهدیدی برای حقیقت و واقعیت تاریخی- اجتماعی نیز محسوب میشود.
در فضایی که برخی کشورها هنوز مصرف کنندهی تکنولوژی هستند تا مولد آن، برای سوءاستفادهکنندگان دموکراسی و آزادیْ هدف، وسیله را توجیه خواهد کرد و آزادی بیان، نخستین قربانی جدی این رخداد تلخ است.
@mazdakpanjehee
ای خسرو خوبان جهان حق حققیقی
وی نور تو بر کل جهان مطلققیقی
آن دم که زند بانگ خروسان سحرگاه
قوقا قوققا، قوق قوققا قوق قوققیقی)
فراجاه: مولانا جلالالدینمحمد بلخی
https://www.tgoop.com/davat1394/17567
وی نور تو بر کل جهان مطلققیقی
آن دم که زند بانگ خروسان سحرگاه
قوقا قوققا، قوق قوققا قوق قوققیقی)
فراجاه: مولانا جلالالدینمحمد بلخی
https://www.tgoop.com/davat1394/17567
Forwarded from شعرجهان (علیرضا پنجهای Alireza Panjeei)
چون بسی
ابلیس
آدمروی هست
پس به هر دستی
نشاید داد دست
مولانا جلالالدین محمد
https://www.tgoop.com/worldpoem/6952
ابلیس
آدمروی هست
پس به هر دستی
نشاید داد دست
مولانا جلالالدین محمد
https://www.tgoop.com/worldpoem/6952
Telegram
شعر من و جهان (دوات)
Forwarded from Roshani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Roshani
(نگاهی به کتاب«اعطرافاط»نوشته ی جناب رضا روشنی)
به قلم جمال بیگ
__
کتاب اعطرافاط نوشته ی جناب رضا روشنی یک اثر ادبی در قالبی خاص و چند لایه می باشد که از نظر ساختار و محتوا، بین شعر،مونولگ های دراماتیک و روایت فلسفی-روانی و حتا ذهنی در نوسان است و همانطور که از جلد کتاب که تقریبن رنگ تیره را برای زمینه ی استفاده کرده است نشان می دهد که مولف آگاهانه این رنگ را برای نام کتاب که خود به شکستن استبداد نوشتاری (اعطرافاط)تاکید داشته، معترض است که همین امر ما را وا می دارد با دقت این کتاب را مطالعه کنیم.
در این اثر، مولف از فرم نمایشی(پرده،پرده) که در شش پرده و دو نیم پرده استفاده کرده و در هر پرده، (عناصر گوناگونی از دیالوگ های پرسوناژهای انسانی و غیر انسانی)بکار برده است، مثل(ربات مردنما به همراه ذهن پریشی،تاملات فلسفی، استعاره های شاعرانه و تحلیل های هستی شناسانه) را در هم آمیخته است.
از ویژگی های اصلی این کتاب،می توان به موارد زیر اشاره کرد
۱- ترکیب شعر و روایت؛
بسیاری از بخش های کتاب دارای ریتم،تصویرسازی،و زبان شاعرانه هستند،ولی در قالب روایی ارائه می شوند،شبیه مونولگ های تاتری که به زبان شعر نزدیک شده اند.
۲-پرسوناژهای نمادین؛
مثل جناب خ، راوی،ربات مردنما،زن مرموز،پیرمرد جهاندیده و شاعران،هریک حامل دیدگاه های متفاوت نسبت به هستی،مرگ،زبان عشق و حقیقت دارند.
۳-زبان فرارونده و گریز از منطق خطی؛
در جای جای اثر و زبان،از مسیر توصیف های معمول منحرف می شود و به شکلی انفجاری،بین گفتار فلسفی،جنون شاعرانه و مونولوگ های ذهنی ،نوسان دارد.
۴-نقد پنهان اجتماعی و سیاسی؛
در لایه های پنهان این مجموعه ، انتقاداتی نسبت به جامعه،تاریخ، تکنولوژی، حقیقت رسانه ای و فروپاشی معنا دیده میشود.برای مثال(حضور مکرر مانیتورها، دوربین ها و اعترافات در قالب بازجویی نرم).
۵- رگه هایی از پست مدرنیسم و ذهن گرایی افراطی؛
متن، آگاهانه ساختار خود را می شکند ،معنا را زیر سوال می برد و گاهی خودآگاهانه به خواننده یادآوری میکند که با یک (اجرا)روبروست، نه با یک حقیقت یگانه.
برای نمونه پرده ی اول را به تحلیل و بررسی می نشینیم.
در این پرده، فضایی وهم گونه، تیره، روشن شکل می گیرد. (راوی و جناب خ) در دل یک فضای (بازجویی/تحلیلی) وارد دیالوگی ذهنی،فلسفی می شوند.(زمان) هم به عنوان محور روایت، و هم به عنوان مفهومی فلسفی و روان شناختی مطرح می شود(هر چه هست منم......از من است هر چه هست/نیست) در این لایه ، راوی به مقام خدای گونه ی خالق معنا تبدیل می شود ،اما در عین حال، دچار تزلزل هستی شناختی است.
این پرده که با عنوان(زمان) آغاز میشود و این انتخاب ،به روشنی جهت گیری هستی شناسی و اگزیستانسیالیستی اثر را مشخص می کند، راوی در برابر نمایشگری نشسته،صدایی محزون و عمیق اتاق را فرا می گیرد و اسامی مردگان یکی یکی مرور می شوند (عبدالحسین ،علیرضا، حسین ، بهزاد،حسن........)
این پرده در واقع نقطهی شروع سفر آگاهی است،لحظه ای که راوی در برابر سیر زمان و چرخش مرگ، دچار تردید وجودی می شود، در اینجا با (لحظهی مکاشفه) مواجهه ایم.
(اولین بار که مرگ را دیدم،کوچک بودم.....مرگ جیره بندی شد،با کوپن و ژتون....)
در اینجا مرگ،به عنوان پایان زیستی و زندگی نیست،بلکه به عنوان یک(کالای مصرفی،سیاسی)بازنمایی می شود،امری قابل توزیع،وابسته به نظام دولتی و قدرت،این تبدیل مرگ به جیره،نشانه ی(افول تراژدی به بوروکراسی) است،همچنین یادآور (جامعه ی پسا ایدیولوژیک) که در آن معنای مرگ، از تقدس، تهی شده است.
اگر بخواهم به موارد دیگر این کتاب اشاره داشته باشم می توانم به دیالوگ های فلسفی ،تضاد هستی با نیستی و به تصویرهای استعاری و زیبا شناسی گسسته و تقابل فرم و محتوا به همراه روایت در مقام استعاره ی تاتر هستی تاکید کنم...
در آخر برای جناب رضا روشنی آرزوی موفقیت روزافزون دارم
=====
جمال بیگ
به قلم جمال بیگ
__
کتاب اعطرافاط نوشته ی جناب رضا روشنی یک اثر ادبی در قالبی خاص و چند لایه می باشد که از نظر ساختار و محتوا، بین شعر،مونولگ های دراماتیک و روایت فلسفی-روانی و حتا ذهنی در نوسان است و همانطور که از جلد کتاب که تقریبن رنگ تیره را برای زمینه ی استفاده کرده است نشان می دهد که مولف آگاهانه این رنگ را برای نام کتاب که خود به شکستن استبداد نوشتاری (اعطرافاط)تاکید داشته، معترض است که همین امر ما را وا می دارد با دقت این کتاب را مطالعه کنیم.
در این اثر، مولف از فرم نمایشی(پرده،پرده) که در شش پرده و دو نیم پرده استفاده کرده و در هر پرده، (عناصر گوناگونی از دیالوگ های پرسوناژهای انسانی و غیر انسانی)بکار برده است، مثل(ربات مردنما به همراه ذهن پریشی،تاملات فلسفی، استعاره های شاعرانه و تحلیل های هستی شناسانه) را در هم آمیخته است.
از ویژگی های اصلی این کتاب،می توان به موارد زیر اشاره کرد
۱- ترکیب شعر و روایت؛
بسیاری از بخش های کتاب دارای ریتم،تصویرسازی،و زبان شاعرانه هستند،ولی در قالب روایی ارائه می شوند،شبیه مونولگ های تاتری که به زبان شعر نزدیک شده اند.
۲-پرسوناژهای نمادین؛
مثل جناب خ، راوی،ربات مردنما،زن مرموز،پیرمرد جهاندیده و شاعران،هریک حامل دیدگاه های متفاوت نسبت به هستی،مرگ،زبان عشق و حقیقت دارند.
۳-زبان فرارونده و گریز از منطق خطی؛
در جای جای اثر و زبان،از مسیر توصیف های معمول منحرف می شود و به شکلی انفجاری،بین گفتار فلسفی،جنون شاعرانه و مونولوگ های ذهنی ،نوسان دارد.
۴-نقد پنهان اجتماعی و سیاسی؛
در لایه های پنهان این مجموعه ، انتقاداتی نسبت به جامعه،تاریخ، تکنولوژی، حقیقت رسانه ای و فروپاشی معنا دیده میشود.برای مثال(حضور مکرر مانیتورها، دوربین ها و اعترافات در قالب بازجویی نرم).
۵- رگه هایی از پست مدرنیسم و ذهن گرایی افراطی؛
متن، آگاهانه ساختار خود را می شکند ،معنا را زیر سوال می برد و گاهی خودآگاهانه به خواننده یادآوری میکند که با یک (اجرا)روبروست، نه با یک حقیقت یگانه.
برای نمونه پرده ی اول را به تحلیل و بررسی می نشینیم.
در این پرده، فضایی وهم گونه، تیره، روشن شکل می گیرد. (راوی و جناب خ) در دل یک فضای (بازجویی/تحلیلی) وارد دیالوگی ذهنی،فلسفی می شوند.(زمان) هم به عنوان محور روایت، و هم به عنوان مفهومی فلسفی و روان شناختی مطرح می شود(هر چه هست منم......از من است هر چه هست/نیست) در این لایه ، راوی به مقام خدای گونه ی خالق معنا تبدیل می شود ،اما در عین حال، دچار تزلزل هستی شناختی است.
این پرده که با عنوان(زمان) آغاز میشود و این انتخاب ،به روشنی جهت گیری هستی شناسی و اگزیستانسیالیستی اثر را مشخص می کند، راوی در برابر نمایشگری نشسته،صدایی محزون و عمیق اتاق را فرا می گیرد و اسامی مردگان یکی یکی مرور می شوند (عبدالحسین ،علیرضا، حسین ، بهزاد،حسن........)
این پرده در واقع نقطهی شروع سفر آگاهی است،لحظه ای که راوی در برابر سیر زمان و چرخش مرگ، دچار تردید وجودی می شود، در اینجا با (لحظهی مکاشفه) مواجهه ایم.
(اولین بار که مرگ را دیدم،کوچک بودم.....مرگ جیره بندی شد،با کوپن و ژتون....)
در اینجا مرگ،به عنوان پایان زیستی و زندگی نیست،بلکه به عنوان یک(کالای مصرفی،سیاسی)بازنمایی می شود،امری قابل توزیع،وابسته به نظام دولتی و قدرت،این تبدیل مرگ به جیره،نشانه ی(افول تراژدی به بوروکراسی) است،همچنین یادآور (جامعه ی پسا ایدیولوژیک) که در آن معنای مرگ، از تقدس، تهی شده است.
اگر بخواهم به موارد دیگر این کتاب اشاره داشته باشم می توانم به دیالوگ های فلسفی ،تضاد هستی با نیستی و به تصویرهای استعاری و زیبا شناسی گسسته و تقابل فرم و محتوا به همراه روایت در مقام استعاره ی تاتر هستی تاکید کنم...
در آخر برای جناب رضا روشنی آرزوی موفقیت روزافزون دارم
=====
جمال بیگ
Forwarded from سنگپشت ِ مزدک پنجهای
کافهی فرهنگی هزار و چند شب برگزار میکند:
نشست شاهنامهخوانی
موضوع: تحلیل، بررسی و دورهمخوانی داستان «رستم و شغاد»
اجرا:سارا متقی
همخوانی:حامد رضوی
سخران: دکتر زهرا حیدری
زمان: 17 عصر، پنجشنبه 25 اردیبهشت 1404
نشانی: رشت، گلسار، بلوار گیلان، خیابان 192
@mazdakpanjehee
نشست شاهنامهخوانی
موضوع: تحلیل، بررسی و دورهمخوانی داستان «رستم و شغاد»
اجرا:سارا متقی
همخوانی:حامد رضوی
سخران: دکتر زهرا حیدری
زمان: 17 عصر، پنجشنبه 25 اردیبهشت 1404
نشانی: رشت، گلسار، بلوار گیلان، خیابان 192
@mazdakpanjehee
Forwarded from سنگپشت ِ مزدک پنجهای
زندگی هنری یا زندگی اجتماعی، کدام مهمتر است؟
مزدک پنجهای
سالهاست که به واسطهی پدرم، با «احمد قربانزاده» -شاعر، نویسنده، سینماگر- دوست هستم. من، احمدآقا صدایش میکنم. از یک جایی به بعد دیگر ارتباط من با احمدآقا که مدیر کانون وکلا بود، بیشتر شد. محبتش بیمانند و صراحت لهجهاش زبانزد است. متین و موقر و بسیار مهربان! در عین حال قاطع و شفاف!
من از همان روزهای نخست دانشجویی، باز توسط پدر با «قاسم بزرگزاده» شاعر و وکیل پایه یک دادگستری آشنا شدم، او کارآموز وکالت بود و من دانشجوی ترم دوم فقه و مبانی حقوق اسلامی. در آن دوران از قاسم بزرگزاده با حضور و همراهیاش در محاکم، آیین دادرسی مدنی و کیفری یاد میگرفتم. با او خیلی وقتها دفتر کانون وکلا میرفتم که احمدآقا مدیرش بود. در دقایقی که آنجا مینشستیم، صحبت از اخبار فرهنگی-هنری بود. احمدآقا همیشه لطف داشت و سوالات سالهای قبل آزمون وکالت یا مجلات علمی که توسط اسکودا منتشر میشد را به من هدیه میداد.
حتی زمانی که نه در کانون بلکه در مرکز وکلا به عنوان وکیل قبول شدم، برای مدیر آموزش دادگستری نامه نوشت تا کارآموزی من در محاکم رشت برگزار شود تا شاید کیفیت دانشافزاییام بالا برود. بعدها ارتباطمان به خاطر حضور مستمرم در خانهی فرهنگ گیلان و حضور احمد آقا در جلسات مختلف خانه به عنوان یکی از موسسین بیشتر و بیشتر شد.
جذابیت احمدآقا برایم وقتی بسیار بیشتر شد که در پروژهی تاریخ شفاهی با عنوان «هوای تازه» در روزهای کرونا در همان ساختمان کانون که تخلیه شده بود و روزگاری مکان اصلی کانون بود، گفتگو کردیم. اینکه چهطور به زعم خودش کودکی که با کفش گالش از روستاهای آبکنار به شهر میآید و در دوازده سالگی تازه با ماشین مواجه میشود، مسیر رشد و پیشرفتش در عالم کار، هنر را طی کرد. و خاطراتش از همنشینی با بسیاری از بزرگان ادبیات، سینما و عکاسی سبب شد بسیار بیشتر شخصیتش را بشناسم و دوستش داشته باشم و بیشتر نشانههای شعرش را درک کنم.
چند وقت قبل از سال نو با من تماس گرفت و حالم را پرسید و من چه قدر خجالت کشیدم که او با تن بیمار و آن همه آلام و رنج یاد من افتاده است.
امروز دوشنبه بیست و دوم هزار و چهارصد و چهار، هم او بود که مرا شرمنده کرد و تماس گرفت، با صدای آهسته و رنجورش از ارس پرسید و من احساس کردم که چه قدر یک انسان میتواند زیبا باشد و چهقدر من، به خاطر مشغلهی کار و زندگی دور از حلقهی احباب هستم.
به احمدآقا گفتم رنج و درد امروز شما و برخی دیگر که اکنون با بیماری دست و پنجه نرم میکنند شاید به خاطر این است که روزگار با شما سازگار نبود، نیز شما هم بر تن خود بسیار سخت گرفتید تا خانواده و اطرافیان در رفاه بیشتر باشند.
در سویی دیگر هنرمندانی نیز داشتیم که زندگی و خانواده را فدای هنر خود کردند. یاد گفتگویی افتادم که یکی از نشریات تهران با همسر یک شاعر معروف کرده بود. از همسر شاعر پرسیده بودند اگر بار دیگر به دنیا بیایید حاضرید با استاد فلانی زندگی کنید، در جواب گفته بود: با سگ زندگی میکردم اما با آن شاعر نه.
واقعیت این است که خیلی از هنرمندان در سالهای گذشته میپنداشتند زندگی هنری به مراتب مهمتر از خود زندگی خانوادگی است، برای همین همه چیز فنای این تفکر شد. میپنداشتند پیامبرانی هستند که برای هنر آفریده شدهاند، و هیچ رسالتی جز خلق اثر ندارند. بر پایهی همین نگاه خانوادهی بسیاری از این شاعران و نویسندگان قربانی چنین تفکری شدند و چه زندگیها و سرنوشتها نابود شد.
برخی دچار طلاق واقعی یا طلاق عاطفی شدند، برخی خودکشی کردند، دق کردند و برخی هم اگر ماندند شاید به خاطر آبروی خانوادگی حرمت نگه داشتند.
امروز اما اینگونه نیست و نمیتوان چنین زیستی را تجربه کرد. در واقع آن رویا که همسر خان یا پولداری داشته باشی که خرج تو را بکشد، چیزی شبیه افسانه است. امروز بسیاری از ما وقتهای مرده را وقف هنر میکنیم.
ستارجانعلیپور دوست شاعرم در نشست نقد و بررسی مجموعه شعرش میگفت: من از سال یازده شب به بعد که منزل میرسم تازه سراغ شعر میروم. چرا که او و بسیاری از ما یادگرفتهایم «انسان دشواری وظیفه است» اما چرا او و دیگرانی که چنین نگاه فلسفی داشتند، زندگی هنری را بر زندگی خانوادگی ترجیح دادند؟ به راستی کدام یک مهمتر و محترمتر است؟
#مزدک_پنجهای
#احمد_قربانزاده
#قاسم_بزرگزاده
#ستار_جانعلیپور
#حامد_اریب
پ. ن: تاریخ شفاهی خانهی فرهنگ گیلان به کارگردانی «حامد اریب» و دستیاری «مزدک پنجهای» با عنوان «هوای تازه» تدوین شد.
برای تماشای این فلیم میتواند به لینک زیر مراجعه کنید👇
لینک گفتگو با احمد قربانزاده در آپارات
سایت احمد قربانزاده
@mazdakpanjehee
مزدک پنجهای
سالهاست که به واسطهی پدرم، با «احمد قربانزاده» -شاعر، نویسنده، سینماگر- دوست هستم. من، احمدآقا صدایش میکنم. از یک جایی به بعد دیگر ارتباط من با احمدآقا که مدیر کانون وکلا بود، بیشتر شد. محبتش بیمانند و صراحت لهجهاش زبانزد است. متین و موقر و بسیار مهربان! در عین حال قاطع و شفاف!
من از همان روزهای نخست دانشجویی، باز توسط پدر با «قاسم بزرگزاده» شاعر و وکیل پایه یک دادگستری آشنا شدم، او کارآموز وکالت بود و من دانشجوی ترم دوم فقه و مبانی حقوق اسلامی. در آن دوران از قاسم بزرگزاده با حضور و همراهیاش در محاکم، آیین دادرسی مدنی و کیفری یاد میگرفتم. با او خیلی وقتها دفتر کانون وکلا میرفتم که احمدآقا مدیرش بود. در دقایقی که آنجا مینشستیم، صحبت از اخبار فرهنگی-هنری بود. احمدآقا همیشه لطف داشت و سوالات سالهای قبل آزمون وکالت یا مجلات علمی که توسط اسکودا منتشر میشد را به من هدیه میداد.
حتی زمانی که نه در کانون بلکه در مرکز وکلا به عنوان وکیل قبول شدم، برای مدیر آموزش دادگستری نامه نوشت تا کارآموزی من در محاکم رشت برگزار شود تا شاید کیفیت دانشافزاییام بالا برود. بعدها ارتباطمان به خاطر حضور مستمرم در خانهی فرهنگ گیلان و حضور احمد آقا در جلسات مختلف خانه به عنوان یکی از موسسین بیشتر و بیشتر شد.
جذابیت احمدآقا برایم وقتی بسیار بیشتر شد که در پروژهی تاریخ شفاهی با عنوان «هوای تازه» در روزهای کرونا در همان ساختمان کانون که تخلیه شده بود و روزگاری مکان اصلی کانون بود، گفتگو کردیم. اینکه چهطور به زعم خودش کودکی که با کفش گالش از روستاهای آبکنار به شهر میآید و در دوازده سالگی تازه با ماشین مواجه میشود، مسیر رشد و پیشرفتش در عالم کار، هنر را طی کرد. و خاطراتش از همنشینی با بسیاری از بزرگان ادبیات، سینما و عکاسی سبب شد بسیار بیشتر شخصیتش را بشناسم و دوستش داشته باشم و بیشتر نشانههای شعرش را درک کنم.
چند وقت قبل از سال نو با من تماس گرفت و حالم را پرسید و من چه قدر خجالت کشیدم که او با تن بیمار و آن همه آلام و رنج یاد من افتاده است.
امروز دوشنبه بیست و دوم هزار و چهارصد و چهار، هم او بود که مرا شرمنده کرد و تماس گرفت، با صدای آهسته و رنجورش از ارس پرسید و من احساس کردم که چه قدر یک انسان میتواند زیبا باشد و چهقدر من، به خاطر مشغلهی کار و زندگی دور از حلقهی احباب هستم.
به احمدآقا گفتم رنج و درد امروز شما و برخی دیگر که اکنون با بیماری دست و پنجه نرم میکنند شاید به خاطر این است که روزگار با شما سازگار نبود، نیز شما هم بر تن خود بسیار سخت گرفتید تا خانواده و اطرافیان در رفاه بیشتر باشند.
در سویی دیگر هنرمندانی نیز داشتیم که زندگی و خانواده را فدای هنر خود کردند. یاد گفتگویی افتادم که یکی از نشریات تهران با همسر یک شاعر معروف کرده بود. از همسر شاعر پرسیده بودند اگر بار دیگر به دنیا بیایید حاضرید با استاد فلانی زندگی کنید، در جواب گفته بود: با سگ زندگی میکردم اما با آن شاعر نه.
واقعیت این است که خیلی از هنرمندان در سالهای گذشته میپنداشتند زندگی هنری به مراتب مهمتر از خود زندگی خانوادگی است، برای همین همه چیز فنای این تفکر شد. میپنداشتند پیامبرانی هستند که برای هنر آفریده شدهاند، و هیچ رسالتی جز خلق اثر ندارند. بر پایهی همین نگاه خانوادهی بسیاری از این شاعران و نویسندگان قربانی چنین تفکری شدند و چه زندگیها و سرنوشتها نابود شد.
برخی دچار طلاق واقعی یا طلاق عاطفی شدند، برخی خودکشی کردند، دق کردند و برخی هم اگر ماندند شاید به خاطر آبروی خانوادگی حرمت نگه داشتند.
امروز اما اینگونه نیست و نمیتوان چنین زیستی را تجربه کرد. در واقع آن رویا که همسر خان یا پولداری داشته باشی که خرج تو را بکشد، چیزی شبیه افسانه است. امروز بسیاری از ما وقتهای مرده را وقف هنر میکنیم.
ستارجانعلیپور دوست شاعرم در نشست نقد و بررسی مجموعه شعرش میگفت: من از سال یازده شب به بعد که منزل میرسم تازه سراغ شعر میروم. چرا که او و بسیاری از ما یادگرفتهایم «انسان دشواری وظیفه است» اما چرا او و دیگرانی که چنین نگاه فلسفی داشتند، زندگی هنری را بر زندگی خانوادگی ترجیح دادند؟ به راستی کدام یک مهمتر و محترمتر است؟
#مزدک_پنجهای
#احمد_قربانزاده
#قاسم_بزرگزاده
#ستار_جانعلیپور
#حامد_اریب
پ. ن: تاریخ شفاهی خانهی فرهنگ گیلان به کارگردانی «حامد اریب» و دستیاری «مزدک پنجهای» با عنوان «هوای تازه» تدوین شد.
برای تماشای این فلیم میتواند به لینک زیر مراجعه کنید👇
لینک گفتگو با احمد قربانزاده در آپارات
سایت احمد قربانزاده
@mazdakpanjehee
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
احمد قربان زاده | شاعر، پژوهشگر و نویسنده | مجموعه هوای تازه
این بار در «هوای تازه» سراغ احمد قربانزاده شاعر، نویسنده، کارگردان و عکاس رفتیم تا روایت جذابش از زندگی و آثارش را بشنویم. او متولد 1326 است و در روستای خمیران در جوار مرداب انزلی به دنیا آمده است. زندگی پر رمز و رازی داشته است و روایتش شنیدنی است. قربانزاده…
👍2
Forwarded from گروس عبدالملكيان
خبرگزاری کتاب(ایبنا): مراسم اختتامییه شصت و نهمین دوره «جایزه ادبی چپو» در سالن اصلی استانداری شهر فلورانس در ایتالیا برگزار شد و گروس عبدالملکیان را به عنوان برندهی امسال این جایزه معرفی کرد. این جایزهی ارزشمند بینالمللی هر ساله در دو بخش شعر و داستان برگزار میشود؛ و شاعران و نویسندگان برجستهای چون ماریو بارگاس یوسا، محمد بنیس، آنتونیو کارواخال و... از برندگان دورههای پیشین این جایزه بودهاند.
هیئت داوران این جایزه متشکل از ۳۵ شاعر و نویسنده ایتالیاییست که هر ساله به اتفاق آرا یک شاعر یا نویسندهی بینالمللی را که آثارش به ایتالیایی ترجمه و منتشر شده است، برای این جایزه انتخاب میکنند.
در بخشی از متن بیانیهی امسال هیئت داوران آمده است: شصت و نهمین جایزه جهانی شعر چپو به شاعر معاصر ایرانی گروس عبدالملکیان تعلق میگیرد. شعر گروس عبدالملکیان آمیزهای از صداقت، صمیمیت عاطفی و کیفیت بلاغیست. شعری با دغدغههایی انسانی و اجتماعی که با نیرویی زیباشناسانه به کلامی عمیق و تکاندهنده تبدیل میشود.
هیئت داوران این جایزه متشکل از ۳۵ شاعر و نویسنده ایتالیاییست که هر ساله به اتفاق آرا یک شاعر یا نویسندهی بینالمللی را که آثارش به ایتالیایی ترجمه و منتشر شده است، برای این جایزه انتخاب میکنند.
در بخشی از متن بیانیهی امسال هیئت داوران آمده است: شصت و نهمین جایزه جهانی شعر چپو به شاعر معاصر ایرانی گروس عبدالملکیان تعلق میگیرد. شعر گروس عبدالملکیان آمیزهای از صداقت، صمیمیت عاطفی و کیفیت بلاغیست. شعری با دغدغههایی انسانی و اجتماعی که با نیرویی زیباشناسانه به کلامی عمیق و تکاندهنده تبدیل میشود.