Telegram Web
♦️بیست شعر کوتاه
از: ضیاءالدین خالقی


💠یک

شکوفه
        لحظه‌ای‌ست
                 که می‌رویَد
سیب
      اتفاقی‌ست
            که می‌افتد.



💠دو

ای کاش
همان ساقه‌ی نازکِ نجوا بودم
از نسیم در رقص و حسرت
اما
باد ناچارم کرد
درختِ زُمختِ غَریو باشم.



💠سه

به چشم‌هایم گوش می‌دهد دیوار
وقتی که هیچ پنجره‌ای
                          باز نمی‌شود.



💠چهار

پَر
    وا
        نِه
تا
رنگ‌هایت بدانند
از باغ
        بویی رسیده است.



💠پنج

گل
      خاطره‌ای را کنار پنجره می‌نشاند

باد
     خاطره‌ای را پرپر می‌کند

این‌جا بارانِ شعر می‌بارد.



💠شش

باران که بر ایوانم ببارد
صدای پایی در دفترم
                        بیدار می‌شود
و به‌سمتِ آبادی می‌رود.



💠هفت

آن‌چه به‌جا می‌مانَد از شب
      عطرِ گُل‌های پیراهنت بود
      که با من‌اش درآمیختی
وآن‌چه به‌جا می‌مانَد از شب
       عطرِ شب‌بوهاست
       که مرا
                رسوا می‌کند.



💠هشت

از ساقه‌ی رویاست
         که گُل‌های آسمان
                 ریشه در زمین دارند
و تو ای دوردست
که در دل منی
و من خیال می‌کنم که شعر می‌گویم.



💠نه

شبی که اعماق را می‌کاویدند
شبی که واژه‌ها ریشه‌هاشان را به دریا می‌رسیدند
شبی که یاهو از دهانِ او
و چند ستاره و یک قرصِ ماه
             از خورجین درویشی بیرون می‌آمد.



💠ده

آتشی در شبِ برفی
و خاطره‌ای سوزناک
که کمی دورتر
              سوت می‌زند.



💠یازده

پرنده پَریدَند
با دو بالِ سپید
               در سپیده‌دمی
دو کبوترِ برفی
که در خیالِ من آب می‌شدند.



💠دوازده

مگر چند کلمه
چند نگاه
و چند شب تا به سحر
                         بین ما گذشت
که گذشت این‌همه سال‌های حسرت و
می‌گذرد این‌همه سال‌های ابرآلود

مگر چند...



💠سیزده

باران، همه‌ی دریاها را
                     رقصید
باران که آسمان‌ها را
                  به ولوله انداخت.



💠چهارده

سرانگشتانم شعله‌ورند
دستم را
برای روشن‌کردن شمع
                     به سقّاخانه می‌برم.



💠پانزده

چه جهان‌بینی گسترده‌ای

کلاغی، کلاغی را دفن می‌کند
در اَبَد.



💠شانزده

فراموش نمی‌کنم
هرگز
نسیمی را
            که از سمتِ گُلی سره می‌وزید و
قایقِ مرا به پیش می‌بُرد.



💠هفده

پرنده‌ها به نام تو
                سَر دادم
آرزوها به نام تو
                       پَر
که پرواز
           شکلِ دیگرِ آزادی بود
           و شکیِ دیگرِ بند.



💠هجده

تو کبریت بکش بر تاریکی
تو آتشِ خُرد را مهیّا کن
روشنایی نزدیک می‌شود.



💠نوزده

پنجره‌ای از صحبت‌های دور
از ماهِ نور
به خاطرِ ما
که تنهاییم.



💠بیست

ای مبداء روشنایی!
ای ذاتِ تخیّل!
تو را به حقِ نور
تو را به حقِ یکی از شاخه‌های روشنِ دور
به نزدیک‌تر از من
به نزدیک‌تر از من
به نزدیک‌تر از من
نزدیک شو!

#ضیاءالدین_خالقی
https://www.tgoop.com/davat1394/17628
👍2
تلخرود، چامک‌های۱۳۹۶تا۱۳۹۹ محسن میرکلایی امروز ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ عزوصول بخشید.
این کتاب سال ۱۴۰۱ در سیصد نسخه توسط نشر نگر چاپخش شده است.
با هم شعری که برای نامایاد مسعود احمدی گفته را از نظر بگذرانیم:
جان را دواند
آن‌سوی دریاها
نچکید
نشنید قطره را
بخار شد
به خواب سندباد_عاشق
پرسید احوالکُم یا شیخ؟
غرق شد در تلخرود
صفحه‌ی ۳۱، شعر ۲۱
https://www.tgoop.com/davat1394/17629
آفتابگردان زمستانی‌ست، مجموعه‌ای از چامه‌های زهره خالقی‌ست
که  امروز ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ عزوصول بخشید.
این کتاب سال ۱۴۰۳ در سیصد و چهل نسخه توسط  نشر خزه چاپخش شده است.
با هم  شعری از این مجموعه بخوانیم:
شب که دیروز می‌شود
می‌روم پشت پنجره
خیابان را می‌نگرم
که در هنوز عاشقی
بیدار مانده است
و دارد با خود زمزمه می‌کند
شب عاشق آیا همیشه این‌گونه_ دیروز می‌شود
هزار چهره
پشت پنجره
شکل خیابان دیروزند
هزار خیابان که به پنجره _
خیره مانده‌اند
شعر ۳۳ صفحه‌ی ۶۰
https://www.tgoop.com/davat1394/17632
👍1
در ستایش رئالیسم جادویی و طعنه به آنکس که ما را بی غیرت می خواند
امیدواران، تاریخ سازانِ جهان
بابک مهدیزاده

اوکراین با حمله پهبادهایش که یک سال صرف برنامه ریزی اش شده بود توانست بخش عمده ای از توان پروازی و بمب افکن های روسی را نابود کند. همان اوکراینی که رئیسش تن به خفت یاوه های قدرتمندترین مرد جهان داد اما پشت کشورش را خالی نکرد. شاید روزی در همین نزدیکی ها زلینسکی هم وا دهد و اوکراین مغلوب روس ها شود اما تعریف این شومنِ دیروز و قهرمانِ امروز به ما ناامیدان جهان امیدی نو می دهد‌ که می توان انسان وار زیست و انسان وار رفت. زلینسکی مرا یاد همان رئالیسم جادویی اهالی جنوب آمریکا می‌اندازد. همان ها که در ناامیدیِ قحطی و دیکتاتوری و ظلم و کشتار متوسل به جادوی هنر شدند و در دل جادوی هنر جادویی آفریدند به نام رئالیسم. جادویی مبتنی بر واقعیت. واقعیتی متاثر از جاد‌و. آنجا که جادو و واقعیت، خیال و حقیت در هم می لولند و در این آمیزش "امید" متولد می شود. همان امیدی که نه در جنوب آمریکا و در سرزمین لاتین که در خاورمیانه همیشه خونین و جهنمی شاعری نوا سر می دهد: "و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد /با عصیان بزرگی که درونمان است/و تنها چیزی که گرممان می‌دارد/آتش مقدس امیدواری است"
آری این امید است که مظلومانِ همیشه در بند تاریخ را گرم نگه می دارد. چه آنانکه در اردوگاه های مجمع الجزایر گولاک سرگذشتشان را سولژنستین روایت کرد چه آن سرهنگ یاغی ای که گابریل مارکز از او نوشت که در اعتراض به سنت های حجری به دنبال سرزمین آرمانی رفت و ساخت و بارورش کرد و زمانیکه سیاست سرزمینش را آلود خود را به درختی بست تا تنها شاهد نابودی آزادی و رهایی آدم ها باشد و در عین حال امیدوار به آینده ای که کسی بیاید و بزداید غبار زشتی را از چهره آدم ها. دردی که عالم گیر است و از شمالگان روسیه تا شرق تیان آن من چین و سه یار دبستانی تهران و طنزهای عزیزنسین ترکی و ضجه های دلربای احمد کایا ادامه می یابد تا به مادران روسری سپید آرژانتین و فرزندان برزیلی رنگ خدا و تمام بیهوده کشته شدگان پرو و بولیوی و شیلی برسد و چه نقطه ای بهتر از پایان جغرافیایی دنیا، آمریکای لاتین. اگر خاورمیانه جبر جغرافیایی است آمریکای لاتین جادوی لعنتی جهان است. جادویی برآمده از فقر و ظلم و تبعیض و جور. اگر در دنیای سخت امروزی حال خواندن رمان صدسال تنهایی را ندارید به اندازه چند قسمت حوصله کنید و سریالش را ببینید. اگر دلتان با قهرمان هایش همراه شد بروید سریال مثل آب برای شکلات را ببینید‌‌. یک شاهکار مکزیکی در ستایش مبارزه. شکست امید در جفای ظلم و ظهور امید در پس ناامیدی. هرآنچه که چپِ عالم سوز و راستِ عالم گیر بر مخیله تان فرو کرد به دور اندازید. ما آدم هایی فارغ از کثافت دو قطبی جهانیم. ما آنجاییم وسط جادوی جهان در واقعیت این دنیای دو قطبی. آنجا که دست خدای مارادونا ملتی را شاد می کند. آنجا که مسی افسانه می آفریند. آنجا که رونالدینیو با توپ می رقصد. آنجا که هیگوئتای کلمبیایی با پشتک وارو توپ را برعکس از تور دروازه بیرون می کشد‌ آنجا که چیلاورت پاراگوئه ایِ دروازه بان تنها پنالتی زنِ گل زنِِ کشورش می شود. آنجا که خورخه کامپوس مکزیکی با آن قد کوتاهش هم دروازه بان می شود هم مهاجم. آنجا که کواتموک بلانکوی مکزیکی توپ را لای پاهایش می‌گذاشت و عالمی را دریبل می کرد. همان ها که مثال هایشان در فیلم به یادماندی فرار به سوی پیروزی یک تن شدند تا افسران نازی را شکست دهند. معنا بخشیدن به امید در عین نا امیدی. جامعه امروز ما هم بازیگر دنیای مارکز و شاگردانش هست. امید را در ناامیدی معنا می کند. راهش را می رود بی آنکه تقدیر تاریخی سر راهش باشد. در هزارتوی مشکلات و پیچ و خم ظلم و جور ، قرن هاست که آزادی را فریاد می کشد و به پیش می رود. حال این وسط کوچک آدمی که در انتخاباتی کم رمق و بی فروغ و در غیاب همان معتقدین به جادوی رئالیسم به کرسی تصمیم گیری شهری فرهنگی و تا ابدیت پرفروغ تکیه زده است و سرخوشانه و دستمال کشان ملتی را بی غیرت توصیف می کند ، باید بداند که به زودی زود در زباله تاریخ که نه (این رقم برای آن کوچک ترینِ کوچک ها خیلی بزرگ است)، در زباله یاد حتی طرفدارانش به فراموشی خواهد پیوست و آنچه که می ماند همان زنان ومردان هستند که در سیاهی روزگار شمعی به امید روشنایی روشن کرده اند و این را بدانند تمام بداندیشان روزگار که طلوع صبح دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
امیدواران، تاریخ سازانِ جهان
بابک مهدیزاده

اوکراین با حمله پهبادهایش که یک سال صرف برنامه ریزی اش شده بود توانست بخش عمده ای از توان پروازی و بمب افکن های روسی را نابود کند. همان اوکراینی که رئیسش تن به خفت یاوه های قدرتمندترین مرد جهان داد اما پشت کشورش را خالی نکرد. شاید روزی در همین نزدیکی ها زلینسکی هم وا دهد و اوکراین مغلوب روس ها شود اما تعریف این شومنِ دیروز و قهرمانِ امروز به ما ناامیدان جهان امیدی نو می دهد‌ که می توان انسان وار زیست و انسان وار رفت. زلینسکی مرا یاد همان رئالیسم جادویی اهالی جنوب آمریکا می‌اندازد. همان ها که در ناامیدیِ قحطی و دیکتاتوری و ظلم و کشتار متوسل به جادوی هنر شدند و در دل جادوی هنر جادویی آفریدند به نام رئالیسم. جادویی مبتنی بر واقعیت. واقعیتی متاثر از جاد‌و. آنجا که جادو و واقعیت، خیال و حقیت در هم می لولند و در این آمیزش "امید" متولد می شود. همان امیدی که نه در جنوب آمریکا و در سرزمین لاتین که در خاورمیانه همیشه خونین و جهنمی شاعری نوا سر می دهد: "و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد /با عصیان بزرگی که درونمان است/و تنها چیزی که گرممان می‌دارد/آتش مقدس امیدواری است"
آری این امید است که مظلومانِ همیشه در بند تاریخ را گرم نگه می دارد. چه آنانکه در اردوگاه های مجمع الجزایر گولاک سرگذشتشان را سولژنستین روایت کرد چه آن سرهنگ یاغی ای که گابریل مارکز از او نوشت که در اعتراض به سنت های حجری به دنبال سرزمین آرمانی رفت و ساخت و بارورش کرد و زمانیکه سیاست سرزمینش را آلود خود را به درختی بست تا تنها شاهد نابودی آزادی و رهایی آدم ها باشد و در عین حال امیدوار به آینده ای که کسی بیاید و بزداید غبار زشتی را از چهره آدم ها. دردی که عالم گیر است و از شمالگان روسیه تا شرق تیان آن من چین و سه یار دبستانی تهران و طنزهای عزیزنسین ترکی و ضجه های دلربای احمد کایا ادامه می یابد تا به مادران روسری سپید آرژانتین و فرزندان برزیلی رنگ خدا و تمام بیهوده کشته شدگان پرو و بولیوی و شیلی برسد و چه نقطه ای بهتر از پایان جغرافیایی دنیا، آمریکای لاتین. اگر خاورمیانه جبر جغرافیایی است آمریکای لاتین جادوی لعنتی جهان است. جادویی برآمده از فقر و ظلم و تبعیض و جور. اگر در دنیای سخت امروزی حال خواندن رمان صدسال تنهایی را ندارید به اندازه چند قسمت حوصله کنید و سریالش را ببینید. اگر دلتان با قهرمان هایش همراه شد بروید سریال مثل آب برای شکلات را ببینید‌‌. یک شاهکار مکزیکی در ستایش مبارزه. شکست امید در جفای ظلم و ظهور امید در پس ناامیدی. هرآنچه که چپِ عالم سوز و راستِ عالم گیر بر مخیله تان فرو کرد به دور اندازید. ما آدم هایی فارغ از کثافت دو قطبی جهانیم. ما آنجاییم وسط جادوی جهان در واقعیت این دنیای دو قطبی. آنجا که دست خدای مارادونا ملتی را شاد می کند. آنجا که مسی افسانه می آفریند. آنجا که رونالدینیو با توپ می رقصد. آنجا که هیگوئتای کلمبیایی با پشتک وارو توپ را برعکس از تور دروازه بیرون می کشد‌ آنجا که چیلاورت پاراگوئه ایِ دروازه بان تنها پنالتی زنِ گل زنِِ کشورش می شود. آنجا که خورخه کامپوس مکزیکی با آن قد کوتاهش هم دروازه بان می شود هم مهاجم. آنجا که کواتموک بلانکوی مکزیکی توپ را لای پاهایش می‌گذاشت و عالمی را دریبل می کرد. همان ها که مثال هایشان در فیلم به یادماندی فرار به سوی پیروزی یک تن شدند تا افسران نازی را شکست دهند. معنا بخشیدن به امید در عین نا امیدی.  جامعه امروز ما هم بازیگر دنیای مارکز و شاگردانش هست. امید را در ناامیدی معنا می کند. راهش را می رود بی آنکه تقدیر تاریخی سر راهش باشد. در هزارتوی مشکلات و پیچ و خم ظلم و جور ، قرن هاست که آزادی را فریاد می کشد و به پیش می رود. حال این وسط کوچک آدمی که در انتخاباتی کم رمق و بی فروغ و در غیاب همان معتقدین به جادوی رئالیسم به کرسی تصمیم گیری شهری فرهنگی و تا ابدیت پرفروغ تکیه زده است و سرخوشانه و دستمال کشان ملتی را بی غیرت توصیف می کند ، باید بداند که به زودی زود در زباله تاریخ که نه (این رقم برای آن کوچک ترینِ کوچک ها خیلی بزرگ است)، در زباله یاد حتی طرفدارانش به فراموشی خواهد پیوست و آنچه که می ماند همان زنان ومردان هستند که در سیاهی روزگار شمعی به امید روشنایی روشن کرده اند و این را بدانند تمام بداندیشان روزگار که طلوع صبح دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
https://kalanshahr.ir/54097
https://www.tgoop.com/davat1394/17634
دکتر دژآباد شاهنامه.pdf
2.8 MB
در بزرگداشت حکیم توس ،ولی دژآباد، پزوهنده، ادبیات قدمایی و دکترای تخصصی جراحی کلیه و مجاری ادرار
Forwarded from درنگ
رِز رزِ خونّش (ترانه های مازندرانی)
نادعلی فلاح و محمد لوطیج
مجموعه ای از پانصد دوبیتی مازندرانی، همراه با برگردان فارسی و آوانگاری لاتین، با مقدمه ای تحلیلی و جامع در ۳۷۰ صفحه.
نشر میرماه
برای تهیه کتاب و معلومات بیشتر تماس بگیرید
۰۹۱۱۱۰۰۸۹۶۶
🔹ساحت‌های سه‌گانه ادبیات
سینا جهاندیده

چندی پیش به اتفاق دوست و استادم جناب دکتر علیرضا نیکویی عزیز کتاب ادبیات در وضعیت متاورس آقای مزدک پنجه‌ای را نقد کردم. مزدک در این کتاب به جهان متاورس نگاه خوش‌بینانه و حتی آرمانشهری دارد. گویی در جهان متاورس خوانندگان ادبیات آزادی را بیشتر از پیش در آغوش خواهند گرفت. من یکی از مهم‌ترین اشکالات این کتاب را در این می‌دانم که نویسنده سه جهان ادبیات را از هم تفکیک نکرده است. ما نمی‌توانیم با ایستادن بر ادبیات گوتنبرگی ادبیات هومری را محکوم کنیم و یا ادبیات متاورسی را به مثابه یک آرمان‌شهر توصیف کنیم. در ذیل سعی می‌کنم این سه ساحت تاریخی ادبیات را  که هرکدام  جهان‌شناسی ویژه دارند از هم تفکیک کنم:
کتاب مقدس مسلمانان با فعل امر «خواندن» آغاز شده است؛ یعنی از آغاز کلام فقط شنیدنی بود. بنابراین هرمنوتیک «شنیدن» همان هرمنوتیک دیدن نیست. به همین دلیل وقتی قرآن «کتابت» شد، فهم آن نیز دچار چالش شد.  شعر هم در آغاز فقط صدا بود.
هومر یک شاعر شفاهی بود. آثار او، یعنی ایلیاد و اودیسه، در قالب سنت شفاهی سروده شده‌اند. این اشعار توسط راویان حرفه‌ای به نام رَپسودها (rhapsodes) یا آئِدها (aoidoi) اجرا می‌شدند. آنها شعر را با آوا و حرکات بدن همراه می‌کردند و سپس آن را برای جمع به اجرا در می‌آوردند.
بنابراین ادبیات عصر هومر را نباید همان ادبیات عصر گوتنبرگ دانست. با آغاز عصر روزنامه «انسان مکتوب» شکل گرفت؛ انسانی که می‌تواند در «سکوت» بنشیند و صدا دیگران را در ذهن خود تخیل کند. اکنون ما در حال عبور از عصر چاپ به عصر متاورس هستیم.
وقتی شعر از عصر صدا به عصر کتابت آمد سرنوشت دیگری پیدا کرد. به نظر می‌رسد عصر انسان پسامکتوب، عصری دیگری خواهد بود عصر که تصویر جای نوشتار را می‌گیرد.
عصر تصویر از یک نظر به عصر پیشامکتوب یا عصر هومر نزدیک است و آن فعال شدن دوباره گوش در این عصر است و البته عصر متاورس بیشتر عصر چشم است.
عبور از عصر صدا به عصر کتابت و رسیدن به عصر تصویر به این معنی نیست که عصر تصویر جهان برتری نسبت به دو جهان پیش از خود خواهد بود. شعر هنوز از خاستگاه شنیداری خود دور نشده است چنانکه هنوز شاعران بسیاری در عصر کتابت شعر خود را چون هومر اجرا می‌کنند. در عصر متاورس هم خاستگاه صدایی و شنیداری شعر کاملا از بین نمی‌رود. زیرا شعر از اسطوره‌ی صدا خدایان کمک می‌گیرد به همین دلیل هنوز بسیاری از شاعران معتقدند که شعر نوعی الهام است. الهامی بودن شعر از تبارشناسی صدا در شعر می‌گوید. آری شاعر همچنان شنیدنی است.

@tabarshenasi_ketab
تبارشناسی کتاب
🔹ساحت‌های سه‌گانه ادبیات سینا جهاندیده چندی پیش به اتفاق دوست و استادم جناب دکتر علیرضا نیکویی عزیز کتاب ادبیات در وضعیت متاورس آقای مزدک پنجه‌ای را نقد کردم. مزدک در این کتاب به جهان متاورس نگاه خوش‌بینانه و حتی آرمانشهری دارد. گویی در جهان متاورس خوانندگان…
زیست آتی، زیستی دیگر است
بسنده به حواس پنجگانه‌ی ارسطو نباشیم، حواس‌های ناشناخته در راهند: حس بینایی،حس شنوایی،حس چشایی،حس بویایی،حس لامسه و از آن پس حس تعادل،حس حرکتی،حس زمان
،حس گرسنگی و تشنگی
،حس دفع و... هم توسط دانشمندان کشف و بر آن حواس خامسه و اولیه افزوده شده است. با این همه مشکل اساسی در این است که انسان امروز هنوز مانند آمدن اینترنت و پسامد اپلیکیشن‌ها نمی‌دانست در چه عمق وضعیتی بسر خواهد برد، وضعیت متاورس سکویی‌ست براي تجربیات جدید بشریت در دوره‌ی خود.
بی درک دوران نخواهیم یارست به فهم تحولات آتی نه در سطح که در عمق راه یابیم، چرا که هسته‌ی اتاق فکر سرمایه می‌داند چه پکیج سر و ته بسته‌ای تحویل انسان دهد و از پس آن انسان را بر اساس نیازها و علایقش که از پیش شناسا شده غرق در آن سازد، البته علت این غرق شدن مانند بهره‌ی ما از اینستاگرام، تلگرام ،واتساپ، افزودن انواع نرم‌افزارهاست از لنز، در گوگل تا گوگل‌میت و امکانات اجتماعات مرتبط، رایزنی در بهره‌ی ادبیات و هنر و رشته‌های گونه‌گون  جز در برابر یک ابرکل است. در بازار آی تی هیچ خشتی محض رضای خدا گذاشته نمی‌شود ، نظر علاقمندان را به این مقاله چون نیازمند هر گردآورنده و منتقدی شناخت اعماق و چشم‌انداز است و خب چون خانواده‌ی چهارتنه‌ی ما از سال ۶۹ جزو نخستین خانواده‌های ایرانی و با دو_سه سال اختلاف در جهان بودیم که بر اساس برنامه‌های کتاب داس در نمونه‌ی اولیه‌ی کامپیوتر خانگی کمودور ۶۴ می‌نوشتیم، حرف من این بود، علی‌رغم اقتصاد ضعیف خانواده، باید پول جمع کنیم و کمودور۶۴ بخریم، که اگر کامپیوتر فرا نگیریم ، از سواد زمان محروم خواهیم ماند و درک  امکانات آن زمان با اکنون و برنامه‌های آتی بسیار عمیق‌تر از تصور بیسیک ماست، علت جذابیت چنین مباحثی برای نویسنده‌ی کتاب متاورس این علایقِ از بوده که از نه سالگی با آن سر و کله می‌زد ، سپس آشنایی‌اش با علایق دیداری و فن‌آورانه در شعر. گمانم این متن کمک کند به همه، چون متاورس نویسنده‌ی همه‌جانبه، باهوش و آشنا با تحولات روزآمد آی تی می‌طلبد؛ پاری... کرسی سخن را به کارشناس آی تی می‌سپاریم،در لینک زیر. اگر چه با یک‌دهه و نیم اختلاف، اما دست کم در جریان روند تکوینی مسیر برنامه‌های آی‌تی قرار خواهیم گرفت، و لازم است که مولف و منتقد چنین موضوعاتی اشراف همه‌جانبه و روزآمد در آن داشته باشند. متاسفانه ما مردم نترسی هستیم و اغلب بی که شنا بدانیم، به تصورِ داشتن دست و پا، دل به دریا می‌زنیم! برای نمونه، ببینید در قسمت تنظیمات اپلیکیشن‌ها احراز هویت دو مرحله‌ای دارد ولی ما بدون رعایت آن گرفتار انواع توطئه‌های بزه‌کاران می‌شویم، حتی در مدت کوتاهی متوجه‌ی پر شدن فضای حافظه‌ی گوشی‌هامان می‌شویم و زودازود حجم اینترنتی می‌خریم در حالی که اگر پیش از هر تعجیلی در ثبت نام ، تنظیمات آن را به خوبی اعمال کنیم دچار مصائب و عارضه‌های بعدی در این حد نمی‌شویم. این فرهنگ ملی ماست، مگر در زندگی ما چقدر آموزش ورود به جامعه رعایت می‌شد، به خیابان نگاه کنید چقدر حقوق شهروندی رعایت می‌شود، خودرو، عابر، مغازه‌دار؟ ...؟در مقایسه بین کودکی پدر و مادر، خود، فرزند و نوه‌هامان شاهد چه تغییراتی هستیم؟ حقوق اجتماعی، و... چقدر؟،بگذریم... جهان نه به ضرب باد که به ضرب طوفان در تغییر است. جهان خود را توانا شویم.
علی‌رضا پنجه‌يي، رشت،
۱۵خرداد ۱۴۰۴

نوشته‌هایی در باب زندگی و آینده
از تاریخ و حواس پنج‌گانه
احمد شریف‌پور
15 دی, 1391تازه‌‌ها و تحلیل‌ها، مجله شبکه
https://lifebits.ir/1391/10/15/%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D9%88-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%B3-%D9%BE%D9%86%D8%AC%E2%80%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87/
👍2
Forwarded from درنگ
مزدک پنجه‌ای

کشته شد!
و هیچ‌کس آن لحظه که تمام شدی را نشنیده است
باقی ناداستان‌های توست
باقی زخم‌های درونی‌ست
می‌میریم
میرانده می‌شویم
می‌خوانیم
می‌نویسیم
تا آرام گرفته باشیم
چیزی در ما شبیه صاعقه‌ای امانِ ابر را بریده است
با ضربات چاقو نانفس شدیم
با طناب
باقصاص
با تصادف
با زنجیر ‌
می‌بینی مرگ به شکل‌های مختلفی در ما تاریخ گذاشته است!
در ما پوسیده شده زندگی
شراب شده

دردهای کهنه از فراموشی برگشته است
درهای جدایی
شیون‌های خاموش

می‌گویند ریشه‌های عصیانْ فقر است
و داستان‌ها از خون سیراب
از بس رستم
سهراب کشت
شغاد در پی انتقام!

ما نانوشته عبرت‌های زمانیم می‌میریم
میرانده می‌شویم
در میدان
کوچه
خیابان
به شکل زنی رها در عبارت‌های مردانه
ناجوانمردانه...
و هر بار تلخ‌تر از قهوه‌ی صبحگاهی
خیره به نوایی که بگوید
دست‌گیرش شد!

کجاست... ؟

شماره گذاشته تا پیغام بگذاریم

نشسته‌ در چشم‌های کشته‌اش...


#مزدک_پنجه‌ای


https://www.tgoop.com/derangeadabi
👍1
قاتلان زنجیره‌ای

همیشه دلم برای قاتلم می‌سوزد
عجالتاّ مقتول را زنده نگه‌ دارید
هیچ قاتل از اول  نبود
از اول همه مقتول بود
آدم بود  حوا بود
هابیل اگر نبود قابیلی نبود
کلاغ قصه هم
کارش کندن گور خودش بود
من هشتگ خودم می‌گذارم
لازم نیست شما هم قاتلش کنید
ما همه
قاتل قتل‌های زنجیره‌یی هم‌ایم
در این  پرونده  را تا دکان بعدی
پلمپ کنید
علی‌رضا پنجه‌یی
۱۶خرداد ۱۴۰۴
https://www.tgoop.com/Alirezapanjeei/4995
👍4
Forwarded from درنگ
کاظم سادات اشکوری

جسد جوانی را از جبهه آوردند
که گلوله قلبش را سوراخ کرده بود
همراهش گفت
وقتی دوستم گلوله خورد
و تکه ای از قلبش به دیوار سنگر چسبید
ترانه ای به گوش رسید
ترانه ای به گویش محلی
ترانه ای که تنها دانستیم ترانه است
اما چیزی از آن سر در نیاوردیم

#کاظم_سادات_اشکوری

https://www.tgoop.com/derangeadabi
2025/07/12 20:44:41
Back to Top
HTML Embed Code: