Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
10707 - Telegram Web
Telegram Web
گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم ، تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ، تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب


#محمدعلی_بهمنی
وه! که امروز چه آشفته و بی‌خویشتنم
دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم

شد چو مویی تنم از غصّه‌ی نادیدنِ تو
رحمتی کن، که ز هجر تو چو مویی‌ست تنم

اثری نیست درین پیرهن از هستیِ من
وین تو باور نکُنی، تا نکَنی پیرهنم...


#اوحدی_مراغه‌ای
غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم، دل آزارم تو باشی

جهان را یک جوی ارزش نباشد
اگر یارم، اگر یارم تو باشی

ببوسم چوبه دارم به شادی
اگر در پای آن دارم تو باشی


#امام_خمینی
سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید
چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید

نگارا، دیده در ره مانده ام وین آرزو در دل
که یارب، نازنین یاری چو تو بر من چسبان آید

حذر کن از دم سرد گرفتاران، مباد آن دم
کزینسان، تندبادی بر چنان سرو روان آید


#امیرخسرو_دهلوی
باران که شدی مپرس این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه‌ یکیست

باران که شدى، پیاله‌ ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه‌ یکیست

باران! تو که از پیش خدا مى‌ آیی
توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست


#مهدی_مختارزاده
من که باشم که تمنای وصال تو کنم
یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم

کس به درگاه خیال تو نمی‌یابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم

گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد
ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم


#انـوری
مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم

دانم که: دهد عقل نکوخواه مرا پند
لیکن عجب ارپند نکوخواه بگیرم

هر چند بکوشید که بیگاه بیاید
من نیز بکوشم که ز ناگاه بگیرم


#اوحدی
ماهی ای کو برکنار افتد ز دریا چون بود
همچنان باشد بلا دور از کنار دل مرا

آنکه روزم شد سیه باشد ز بی صبری دل
چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا

باز آمد روز هجران ناله کن باری ز دل
تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا...


#عبدالقادر_گیلانی
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت

گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت

در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
گویند به هم مطلب خود را به اشارت


#شیخ_بهایی
ما را به سراپرده گل رفت اشارت
برقع ز رخ افکندش، ای دیده بشارت

کام دهن از بهر چه شیرین نکنم من؟
شکر دهن ار می دهدم زهر مرارت

من خاک شوم در طلب و او ننهد پای
اوج عظمت بنگر و پستی حقارت


#افسر_کرمانی
تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش


#حافظ
هرچند که بر شاخه‌ی شعرم ننشستی
از بامِ تماشای تو هرگز نپریدم

دلواپس و دلتنگ شدی، دل نسپردی!
دلگیر و دل‌آزرده شدم، دل نبریدم

ما هر دو رسیدیم به یک حادثه، امّا
تو دست کشیدی ز من و من نکشیدم...


#پوریا_شیرانی
از خون دل نوشتم، نزدیک دوست نامه
«اِنّی رَأیتُ دَهراً، مِن هَجْرِکَ القیامه»
(بدرستیکه من از دوری تو دنیا را قیامت می بینم )

دارم من از فراقش، در دیده صد علامت
لَیسَت دُموعُ عَینی، هٰذا لَنا العلامه؟
(اشکی در چشمانم نیست و این برای ما نشانه است )

هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم
مَن جَرَّبَ المُجَرَّب، حَلَّت به الندامه...
(پشیمانی برای کسی که آزموده را می آزماید روا است)

#حافظ
چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو

گر آبی خوردم از کوزه خیال تو در او دیدم
وگر یک دم زدم بی‌تو پشیمانم به جان تو

اگر بی‌تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم
وگر بی‌تو به گلزارم به زندانم به جان تو


#مـولانـا
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم

جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم

در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم


#شفیعی_کدکنی
آن که به دیوانگی، در غمش افسانه‌ام
آه که غافل گذشت، از دلِ دیوانه‌ام

گاه ز شاخِ گلش، هم‌نفسِ عندلیب
گاه ز شمعِ رخش، هم دمِ پروانه‌ام

آتشِ رخسار او، سوخت نه تنها مرا
خانهٔ شهری بسوخت، جلوهٔ جانانه‌ام...


#فروغی_بسطامی
دست من بر سر زلفیْن تو بند است، امشب
با خبر باش که پایم به کمند است، امشب

جان من درخور یک بوسه ای از لعل تو نیست
قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب؟

لب من بر لب چون لعل تو ای مایه ناز
مگسی سوخته بنشسته به قند است، امشب


#امام_خمینی
آن روز کـه من دل به سرِ زلفِ تو بستم
دل سرزنشم کرد، تـو هـم سرزنشم کن

یک عمر نفس پشتِ نفس باتو دویدم
ایـن‌ بـار قـدم روی قـدم، سرزنشم کن

من سایه‌ ی پنهان شده در پشتِ غبارم
آه ایـن منم ای آینـه ، کم سرزنشم کن


#فاضل_نظری
گر عزیزم بر تو گر خوارم
چه کنم دوستت همی دارم

بر دلم گو غمت جهان بفروش
با چنین صد غمت خریدارم

سایه بر کار من نمی‌فکنی
این چنین نور کی دهد کارم


#انـوری
هست امروز آنچ می‌باید بلی
هست نقل و باده بی‌حد بلی

هست ای ساقی خوب از بامداد
کان شیرینی بنامیزد بلی

آفتاب امروز گشته‌ست از پگاه
ساقی صد زهره و فرقد بلی


#مـولانـا
2025/01/04 14:09:59
Back to Top
HTML Embed Code: