خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی
خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی
شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد
که مجنون محو لیلی بود و من دیوانهٔ چشمی
چه کیفیّت بود در ساغر، این چشم سخن گو را؟
به خواب بیخودی، دل رفته از افسانهٔ چشمی
#حزین_لاهیجی
خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی
شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد
که مجنون محو لیلی بود و من دیوانهٔ چشمی
چه کیفیّت بود در ساغر، این چشم سخن گو را؟
به خواب بیخودی، دل رفته از افسانهٔ چشمی
#حزین_لاهیجی
برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم
یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم
طفل گستاخم و کامم به شکر خو کرده است
بوسه می خواهم و از کنج دهن می خواهم!
خون من لاله و گل نیست که پامال شود
خونبهای خود از آن عهد شکن می خواهم
#صائب_تبریزی
یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم
طفل گستاخم و کامم به شکر خو کرده است
بوسه می خواهم و از کنج دهن می خواهم!
خون من لاله و گل نیست که پامال شود
خونبهای خود از آن عهد شکن می خواهم
#صائب_تبریزی
بیتو شبم باستاره، شام غریبان است
با تو شبم بیستاره نیز چراغان است
خسته و دل چسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستان است
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهاران است
#حسین_منزوی
با تو شبم بیستاره نیز چراغان است
خسته و دل چسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستان است
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهاران است
#حسین_منزوی
ای که خورشید تو را سجده کند هر شامی
کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی
آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری
کوهها را جهت ذره شدن میسایی
چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری
چه نهانی و عجب این که در این غوغایی
#مـولانـا
کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی
آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری
کوهها را جهت ذره شدن میسایی
چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری
چه نهانی و عجب این که در این غوغایی
#مـولانـا
ای خوش آن دیوانگی و مستی و رسواییم
کز پی نظاره ای آن یار بر من بگذرد
هر سحرگاهی فرستم جان به استقبال او
تا مگر بویی ازان گلزار بر من بگذرد
رفت عمر و گفتگوی عشق از خسرو نرفت
عمر باقی هم درین گفتار بر من بگذرد
#امیرخسرو_دهلوی
کز پی نظاره ای آن یار بر من بگذرد
هر سحرگاهی فرستم جان به استقبال او
تا مگر بویی ازان گلزار بر من بگذرد
رفت عمر و گفتگوی عشق از خسرو نرفت
عمر باقی هم درین گفتار بر من بگذرد
#امیرخسرو_دهلوی
شود آیا که پَر شعر مرا بگشایند ؟
بال زنجیری مرغان صدا بگشایند ؟
گره سرب به طومار نفس ها زده اند
کی شود کاین گره از کار هوا بگشایند ؟
به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند ؟
#حسین_منزوی
بال زنجیری مرغان صدا بگشایند ؟
گره سرب به طومار نفس ها زده اند
کی شود کاین گره از کار هوا بگشایند ؟
به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند ؟
#حسین_منزوی
شبی در کوی ما سر کُن که قصدی تازه در کار است
بنوشانم ز صهبایی که او را سالْ بسیار است
نمازِ صبحِ فردا را به گاهِ ظهر می خوانم
که فردا را سحرخیزی نه کارِِ مردِ هشیار است
سیه مویی و سیمین تن، بُتی غمّاز و تَر دامن
مرا آغازِ هر سال از شب یلدای دیدار است
#کاوه_سوخک_لاری
بنوشانم ز صهبایی که او را سالْ بسیار است
نمازِ صبحِ فردا را به گاهِ ظهر می خوانم
که فردا را سحرخیزی نه کارِِ مردِ هشیار است
سیه مویی و سیمین تن، بُتی غمّاز و تَر دامن
مرا آغازِ هر سال از شب یلدای دیدار است
#کاوه_سوخک_لاری
روی طمع ز دیدهی خواهش نهفته بِه
گَردِ اَمل ز ساحتِ ایام، رفته بِه
از طینت زمانه مجو بوی مردمی
کاین غنچه از نسیمِ هوس ناشکفته بِه
ناسُفته گوهریست «پیامی»! دُرِ وجود
لیکن به سوزنِ عدم امروز سُفته بِه...
#پیامی_کرمانی
گَردِ اَمل ز ساحتِ ایام، رفته بِه
از طینت زمانه مجو بوی مردمی
کاین غنچه از نسیمِ هوس ناشکفته بِه
ناسُفته گوهریست «پیامی»! دُرِ وجود
لیکن به سوزنِ عدم امروز سُفته بِه...
#پیامی_کرمانی
یک عمر میشد آری، در ذرّهای بگنجم
ازبسكه خویشتن را، در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر، وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد، وقتی غروب میشد
كاش آن غروبها را، از یاد برده بودم...
#محمدعلی_بهمنی
ازبسكه خویشتن را، در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر، وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد، وقتی غروب میشد
كاش آن غروبها را، از یاد برده بودم...
#محمدعلی_بهمنی
چو مرغ صبحگاهی زد پر وبال
پر و بالی بزن تا خوش شود حال
ز دور باده گر دلشاد گردی
دمی از جور چرخ آزاد گردی
چو می بر بایدت دور زمانه
دمی بنشین بعشرت شادمانه
#عطار
پر و بالی بزن تا خوش شود حال
ز دور باده گر دلشاد گردی
دمی از جور چرخ آزاد گردی
چو می بر بایدت دور زمانه
دمی بنشین بعشرت شادمانه
#عطار
غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب
تا نپنداری شرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خراب
از شراب شوق جانان مست شو
کانچه عقلت میبرد شرست و آب
#سعدی
زندگانی چیست مستی از شراب
تا نپنداری شرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خراب
از شراب شوق جانان مست شو
کانچه عقلت میبرد شرست و آب
#سعدی
ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده
که ز خمخانۀ حق، هدیه به مستان آمد
مطرب! آغاز کن آن نغمۀ داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد
مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
#شاطرعباس_صبوحی
که ز خمخانۀ حق، هدیه به مستان آمد
مطرب! آغاز کن آن نغمۀ داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد
مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
#شاطرعباس_صبوحی
شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز
ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز
مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی
که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز
چنان مکن که به بیچارگی فرومانی
کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز
#سعدی
ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز
مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی
که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز
چنان مکن که به بیچارگی فرومانی
کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز
#سعدی
امشب بیا و عشق را از ابتدا بنویس
زیباترین احساس خود را، بیریا بنویس
بر سطرسطر زندگی در سبک اعجازت
شعری شبیه چشمهایت باصفابنویس
آتش گرفته سرنوشت من، قلم بردار
از ذهن دستانم بیا فال مرا بنویس
#شیوا_فرازمند
زیباترین احساس خود را، بیریا بنویس
بر سطرسطر زندگی در سبک اعجازت
شعری شبیه چشمهایت باصفابنویس
آتش گرفته سرنوشت من، قلم بردار
از ذهن دستانم بیا فال مرا بنویس
#شیوا_فرازمند
نه شاعرم ،نه فنونی ز شعر میدانم
زبان حال دلم را به شعر میخوانم
فقط برای عبور از حوالی غمها
پناه میبرم به غزل یا که نثر میخوانم
وگرنه، که این بیت های ناقص را
مخاطب خاصی که نیست ،میدانم
#کریم_زاده
زبان حال دلم را به شعر میخوانم
فقط برای عبور از حوالی غمها
پناه میبرم به غزل یا که نثر میخوانم
وگرنه، که این بیت های ناقص را
مخاطب خاصی که نیست ،میدانم
#کریم_زاده
صبحیم ولی ز سرد مهری
در سینه ما نفس به خواب است
حرفی سر کن که میهمان را
خاموشی میزبان جواب است
جایی که نه آسیا بگردد
اندیشه رزق، بی حساب است
#صائب_تبریزی
در سینه ما نفس به خواب است
حرفی سر کن که میهمان را
خاموشی میزبان جواب است
جایی که نه آسیا بگردد
اندیشه رزق، بی حساب است
#صائب_تبریزی
دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت
گو سخن با دگران تا شنوم آوازت
شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود
نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت
رفتی و رشته پیوند مرا با تو قوی
روزی آرم به همین رشته سوی خود بازت
#جامی
گو سخن با دگران تا شنوم آوازت
شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود
نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت
رفتی و رشته پیوند مرا با تو قوی
روزی آرم به همین رشته سوی خود بازت
#جامی
من خواستار جام می از دست دلبرم
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟
جان باختم به حسرت دیدار روی دوست
پروانه دور شمعم و اسپند آذرم
پیرم؛ ولی به گوشه چشمی جوان شوم
لطفی که از سراچه آفاق بگذرم
#امام_خمینی
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟
جان باختم به حسرت دیدار روی دوست
پروانه دور شمعم و اسپند آذرم
پیرم؛ ولی به گوشه چشمی جوان شوم
لطفی که از سراچه آفاق بگذرم
#امام_خمینی
بی تو شبم با ستاره شام غریبانست
با تو شبم بی ستاره نیز چراغانست
خسته و دلچسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستانست
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهارانست
#حسین_منزوی
با تو شبم بی ستاره نیز چراغانست
خسته و دلچسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستانست
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهارانست
#حسین_منزوی
Forwarded from کانال تبادلات "عرفان" و "ماورا" via @chToolsBot