يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد گويد: بانوى بلند قامتى را كنار خيمهاى ديدم...
و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها،
«در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله میکشید،»
آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مىكرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مىزد، و گاهى وارد آن خيمه مىشد، و بيرون مىآمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم:
يا هٰذِِهِ ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟
«اى زن! مگر شعلههای آتش را نمىبينى؟ این زنها همگی فرار کردهاند، تو چرا مانند ساير زنان فرار نمیكنى؟!»
فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ.
«در اینهنگام، زینب کبری سلاماللّهعلیها به گریه افتاد و فرمود: اىمرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مىكشد...»
#معالیالسبطین/ج٢، ص٨
و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها،
«در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله میکشید،»
آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مىكرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مىزد، و گاهى وارد آن خيمه مىشد، و بيرون مىآمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم:
يا هٰذِِهِ ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟
«اى زن! مگر شعلههای آتش را نمىبينى؟ این زنها همگی فرار کردهاند، تو چرا مانند ساير زنان فرار نمیكنى؟!»
فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ.
«در اینهنگام، زینب کبری سلاماللّهعلیها به گریه افتاد و فرمود: اىمرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مىكشد...»
#معالیالسبطین/ج٢، ص٨
💔31❤1
وقتی که میخواستند قافله اسرا را به سمت کوفه حرکت دهند، مخدرات به سپاهيان عمر سعد گفتند: شما را به خدا سوگند ما را اول از قتلگاه امام حسین علیهالسّلام و أصحابه او بگذرانید. پس آنان را بر سر قتلگاه آوردند.
وقتی که نگاه زنان و بچهها به بدنهای قطعه قطعه شهدای کربلا افتاد، فریاد کشیدند و به صورتهایشان لطمه میزدند.
راوی گوید: به خدا من زينب دختر علی عليهاالسلام را فراموش نمیکنم در حالى كه با صداى محزون و قلبی دردناک فرياد مىزد:
یامُحَمَّداهُ! صَلَّىٰ عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هٰذا حسينٌ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأعضاءِ، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسلوبُ الْعِمامَةِ و الرِّداءِ،
«یامحمداه! درود ملائکه آسمان بر تو، این حسین توست که اینچنین در خون خود غوطه خورده و به روی ریگ و رمل بیابان افتاده است. سرش از قفا جدا شده و عبا و عمامهاش را به غارت بردهاند.»
يا مُحَمَّداهُ! و بَناتُكَ سَبايا، و ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي عَلَيْهِم ريحُ الصَّبا.
«یامحمداه! این دخترانت هستند که اینچنین به اسیری میروند و این ذریه توست که اینچنین باد بر اجساد آنها میوزد.»
بِأبي مَن عَسكَرُهُ في يَومِ الْاِثنَينِ نَهباً، بِأبي مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعَرىٰ، بِأبي مَن لا هو غائِبٌ فَيُرتَجَىٰ، و لا هو مَريضٌ فَيُداوىٰ، بِأبي الْمَهمومِ حَتَّىٰ قَضَىٰ.
«پدرم فدایت ای حسین که لشکرت را روز دوشنبه* از تو به زور گرفتند"حضرت زینب علیهاالسلام اشاره به آن روز دوشنبهای کردند که سقیفه بنیساعده را تشکیل دادند و خلافت به زور از آل رسول صلی اللّه علیهم اجمعین گرفتند" پدرم فدای کسی که خیمههایش را به تاراج بردند. پدرم فدای کسی که غائب نشده تا امید برگشتنش باشد، مریض نشده تا امید مداوایش باشد. پدرم فدای غمزدهای که تا لحظه آخرش غم به دل داشت.»
بِأبي الْعَطشانِ حَتَّىٰ مَضَىٰ، بِأبي مَن شَيبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماءِ...
«پدرم فدای عطشانی که تا لحظه آخر لب تشنه بود. پدرم فدای کسی که از محاسن شریفش خون میچکد...»
راوی گوید:
فأبكَتْ و اللّهِ كُلُّ عَدُوٍّ و صَديقٍ حَتّىٰ جَرَتْ دُموعُ الْخَيلِ عَلىٰ حَوافِرِها،
«با این جملات زينب کبری عليهاالسلام به خدا قسم که دوست و دشمن همگی گریستند حتی دیدم اسبها هم به گونه گریه میکردند که اشک چشمشان بر روی پایشان میریخت،»
سپس زينب کبری دستش را به زیر بدن مقدس امام حسین علیه السّلام بُرد و آن بدن شریف را به سمت آسمان بالا گرفت و فرمود:
اِلٰهي تَقَبَّلْ مِنّا هٰذا الْقُربانَ.
«خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.»
و اِعتَنَقَتْ سكينةٌ جَسَدَ أبيها الطّاهرِ، و هِيَ تَندُبُهُ، و تَبكيه، و تُوَدِّعُهُ، و لَم يَستَطِعْ أحَدٌ أن يُنَحّيها عَنه، حَتّىٰ اِجتَمَعَ عَلَيْها عِدَّةٌ مِنَ الْأعرابِ، فَجَرّوها عَنهُ.
«پس حضرت سکینه آمد و بدن پدرش را در آغوش گرفت و گریه میکرد و ناله سر میداد و کسی نمیتوانست او را از بدن پدرش جدا کند تا اینکه عدهای از اعراب آمدند و او را به زور کشیدند و بردند.»
#مقتلالحسينعليهالسّلام/بحرالعلوم،ص۴۶۳
وقتی که نگاه زنان و بچهها به بدنهای قطعه قطعه شهدای کربلا افتاد، فریاد کشیدند و به صورتهایشان لطمه میزدند.
راوی گوید: به خدا من زينب دختر علی عليهاالسلام را فراموش نمیکنم در حالى كه با صداى محزون و قلبی دردناک فرياد مىزد:
یامُحَمَّداهُ! صَلَّىٰ عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هٰذا حسينٌ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأعضاءِ، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسلوبُ الْعِمامَةِ و الرِّداءِ،
«یامحمداه! درود ملائکه آسمان بر تو، این حسین توست که اینچنین در خون خود غوطه خورده و به روی ریگ و رمل بیابان افتاده است. سرش از قفا جدا شده و عبا و عمامهاش را به غارت بردهاند.»
يا مُحَمَّداهُ! و بَناتُكَ سَبايا، و ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي عَلَيْهِم ريحُ الصَّبا.
«یامحمداه! این دخترانت هستند که اینچنین به اسیری میروند و این ذریه توست که اینچنین باد بر اجساد آنها میوزد.»
بِأبي مَن عَسكَرُهُ في يَومِ الْاِثنَينِ نَهباً، بِأبي مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعَرىٰ، بِأبي مَن لا هو غائِبٌ فَيُرتَجَىٰ، و لا هو مَريضٌ فَيُداوىٰ، بِأبي الْمَهمومِ حَتَّىٰ قَضَىٰ.
«پدرم فدایت ای حسین که لشکرت را روز دوشنبه* از تو به زور گرفتند"حضرت زینب علیهاالسلام اشاره به آن روز دوشنبهای کردند که سقیفه بنیساعده را تشکیل دادند و خلافت به زور از آل رسول صلی اللّه علیهم اجمعین گرفتند" پدرم فدای کسی که خیمههایش را به تاراج بردند. پدرم فدای کسی که غائب نشده تا امید برگشتنش باشد، مریض نشده تا امید مداوایش باشد. پدرم فدای غمزدهای که تا لحظه آخرش غم به دل داشت.»
بِأبي الْعَطشانِ حَتَّىٰ مَضَىٰ، بِأبي مَن شَيبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماءِ...
«پدرم فدای عطشانی که تا لحظه آخر لب تشنه بود. پدرم فدای کسی که از محاسن شریفش خون میچکد...»
راوی گوید:
فأبكَتْ و اللّهِ كُلُّ عَدُوٍّ و صَديقٍ حَتّىٰ جَرَتْ دُموعُ الْخَيلِ عَلىٰ حَوافِرِها،
«با این جملات زينب کبری عليهاالسلام به خدا قسم که دوست و دشمن همگی گریستند حتی دیدم اسبها هم به گونه گریه میکردند که اشک چشمشان بر روی پایشان میریخت،»
سپس زينب کبری دستش را به زیر بدن مقدس امام حسین علیه السّلام بُرد و آن بدن شریف را به سمت آسمان بالا گرفت و فرمود:
اِلٰهي تَقَبَّلْ مِنّا هٰذا الْقُربانَ.
«خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.»
و اِعتَنَقَتْ سكينةٌ جَسَدَ أبيها الطّاهرِ، و هِيَ تَندُبُهُ، و تَبكيه، و تُوَدِّعُهُ، و لَم يَستَطِعْ أحَدٌ أن يُنَحّيها عَنه، حَتّىٰ اِجتَمَعَ عَلَيْها عِدَّةٌ مِنَ الْأعرابِ، فَجَرّوها عَنهُ.
«پس حضرت سکینه آمد و بدن پدرش را در آغوش گرفت و گریه میکرد و ناله سر میداد و کسی نمیتوانست او را از بدن پدرش جدا کند تا اینکه عدهای از اعراب آمدند و او را به زور کشیدند و بردند.»
#مقتلالحسينعليهالسّلام/بحرالعلوم،ص۴۶۳
💔22❤3😢1
هرگاه که جناب ابوحمزه ثمالی به محضر امام سجاد علیهالسلام میرسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده میکرد! روزی عرضه داشت: ای آقایمن! این گریه و اندوه شما کی تمام میشود؟... مگر «قتل» برای شما خاندان، عادت نبود؟! مگر «شهادت»، کرامتی از جانب خدای متعال برای شما نبود؟! در این هنگام امام سجاد علیهالسّلام به او فرمودند:
وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟!
«اما آیا به اسیری بُردن زنها، برای ما خانواده، عادت بود؟!»
يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة،
«ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمهها و خواهرانم میافتد به یاد میآورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابانها میدویدند و از دست دشمنان از خیمهای به خیمه دیگر فرار میکردند،»
وَ المُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين!
«در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد میزد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید!»
#مجمعمصائباهلالبیتعلیهمالسلام/ج۱،ص۱۰۳
وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟!
«اما آیا به اسیری بُردن زنها، برای ما خانواده، عادت بود؟!»
يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة،
«ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمهها و خواهرانم میافتد به یاد میآورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابانها میدویدند و از دست دشمنان از خیمهای به خیمه دیگر فرار میکردند،»
وَ المُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين!
«در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد میزد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید!»
#مجمعمصائباهلالبیتعلیهمالسلام/ج۱،ص۱۰۳
💔30❤2
+مهم نیست کجا باشم یا چه میکنم، غمی بینام چون موسیقیای آرام همواره در پسزمینه روزهایم جریان دارد.
❤15💔6😢3
وإذا أتتكَ مع الصباحِ رسائلي
فأعلم بأن الشوقَ أصبح قاتِلي
فاحضُن حروفي نحو صدرك ضُمها
فإذا شممتَ العِطرَ تِلكَ أناملي.
«سپیدهدم که پیامم به دست تو رسد
بدان شوقِ دیدارت، روانم را به تاراج بُرده است.
حروفم را در سینهات به آغوش گیر
و اگر عطری حس کردی، بدان که آن لطافتِ انگشتانِ من است.»
#عربیات
@divar_neveshtha
فأعلم بأن الشوقَ أصبح قاتِلي
فاحضُن حروفي نحو صدرك ضُمها
فإذا شممتَ العِطرَ تِلكَ أناملي.
«سپیدهدم که پیامم به دست تو رسد
بدان شوقِ دیدارت، روانم را به تاراج بُرده است.
حروفم را در سینهات به آغوش گیر
و اگر عطری حس کردی، بدان که آن لطافتِ انگشتانِ من است.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤16💔3🥰2👍1
ليلة الوحشة: الظلام شاهد على فاجعة كربلاء... ووحدها الشموع تضيء "ليلة الوحشة".
شب وحشت: تاریکی گواه فاجعه کربلاست و فقط شمعها «شب وحشت» را روشن میکنند.
#عربیات
@divar_neveshtha
شب وحشت: تاریکی گواه فاجعه کربلاست و فقط شمعها «شب وحشت» را روشن میکنند.
#عربیات
@divar_neveshtha
💔41❤14😢2
فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة "بِحُرْقَةٍ" وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:
«هنگامی که زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه سر مبارک امام حسین علیهالسّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند»:
یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا / غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا.
«ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسیدی، خسوف تو را به ناگهانی ربود و غروب تو را ظاهر نمود.»
مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی/ کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا.
«ای پاره قلبم! من گمان نمیکردم که این مصیبت عظمی مقدر و نوشته شده باشد.»
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا/ فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا ...
«ای برادر من! با فاطمه صغیره "حضرت رقیه سلاماللهعلیها" تکلّم کن، زیرا نزدیک است که قلبش از مصیبت تو، ذوب بشود...»
#بحارالانوار/ج۴۵، ص١١۵
«هنگامی که زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه سر مبارک امام حسین علیهالسّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند»:
یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا / غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا.
«ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسیدی، خسوف تو را به ناگهانی ربود و غروب تو را ظاهر نمود.»
مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی/ کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا.
«ای پاره قلبم! من گمان نمیکردم که این مصیبت عظمی مقدر و نوشته شده باشد.»
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا/ فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا ...
«ای برادر من! با فاطمه صغیره "حضرت رقیه سلاماللهعلیها" تکلّم کن، زیرا نزدیک است که قلبش از مصیبت تو، ذوب بشود...»
#بحارالانوار/ج۴۵، ص١١۵
💔13❤1
امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
«در زمانِ اسارت هر زمان یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نیزه میزدند.»
#العبرة_الساکتة/ج٣،ص۵٧
پ.ن: مصائب رأس مطهر.
کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
«در زمانِ اسارت هر زمان یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نیزه میزدند.»
#العبرة_الساکتة/ج٣،ص۵٧
پ.ن: مصائب رأس مطهر.
💔21❤1
القاسم قمرُ الحسن "عليه السلام" في عاشوراء... تلالاثم غاب.
«القاسم قمر الحسن "علیهالسلام" در عاشورا... درخشید و ناپدید شد.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«القاسم قمر الحسن "علیهالسلام" در عاشورا... درخشید و ناپدید شد.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤18💔4
دیوارنوشت
Photo
كربلاء تجمع الأجيال: صغيرٌ وكبير في خدمة زوار الامام الحسين "عليهالسلام".
«کربلا نسلها را گرد هم میآورد: پیر و جوان در خدمتِ زائران امام حسین علیهالسلام.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«کربلا نسلها را گرد هم میآورد: پیر و جوان در خدمتِ زائران امام حسین علیهالسلام.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤22👍1
الاطفال یحبونی، والکبار بترتحلي والکل
بحکیلي اسراره ف اذا عندك مشکلة معي
اسأل نفسك.
«بچهها از من خوششون میاد، بزرگا با من راحتن و همه از رازهاشون بهم میگن پس اگر با من مشکلی داری از خودت بپرس!»
#عربیات
@divar_neveshtha
بحکیلي اسراره ف اذا عندك مشکلة معي
اسأل نفسك.
«بچهها از من خوششون میاد، بزرگا با من راحتن و همه از رازهاشون بهم میگن پس اگر با من مشکلی داری از خودت بپرس!»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤16👍5👏2😍1
بعض الناس ودك تحطه في جيبك وكل شوي تطلعه وتبوسه وترجعه.
«بعضی آدمها رو دلت میخواد بزاریشون تو جیبت و هر چند لحظه یکبار از جیب درشون بیاری و ببوسیشون و بزاریشون سرجاشون.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«بعضی آدمها رو دلت میخواد بزاریشون تو جیبت و هر چند لحظه یکبار از جیب درشون بیاری و ببوسیشون و بزاریشون سرجاشون.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤11😍3👍1🥰1
+مسئله این نیست که زندگی سخت است، مشکل این است که زندگی ملقمهای از احساسات متناقض است که روح من توانایی تحمل همه آنها را ندارد.
❤7💔1
+مِطرت و إشتهيت أتبَلل وياك...
«بارون اومد، دلم خواست با تو خیس بشم...»
«بارون اومد، دلم خواست با تو خیس بشم...»
❤17💔2👍1
أحب فکرة أن أکون لك
کالمنزل تعود إلي
بعد یوم شاق و مُتعب.
«تفکرِ اینو دوست دارم که
برایت خانهایی باشم
که بعد از یک روز سخت و خسته کننده
به من بازمیگردی.»
#عربیات
@divar_neveshtha
کالمنزل تعود إلي
بعد یوم شاق و مُتعب.
«تفکرِ اینو دوست دارم که
برایت خانهایی باشم
که بعد از یک روز سخت و خسته کننده
به من بازمیگردی.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤21😍2👍1💔1
أحب کلمة دعیت لك
احسها حنونه.
«از کلمهیِ "برات دعا کردم" خوشم میاد
احساس میکنم کلمهیِ مهربونیه.»
#عربیات
@divar_neveshtha
احسها حنونه.
«از کلمهیِ "برات دعا کردم" خوشم میاد
احساس میکنم کلمهیِ مهربونیه.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤44😍4🥰2💔1