tgoop.com/eshtadan/10182
Last Update:
دستورالعمل سیرِ شهرِ اصفهانِ بهشتنشان
دستورالعمل سیاری (=سیر) شهر اصفهان بهشتنشان، من گفتار در[ر]بار مرحوم نواب وحید الزمانی میرزا طاهر.
«رقعهای است که جناب آقامنصور دستورالعمل سیر اصفهان صفاآشیان و گشت بازارها به جناب رکنالدین نوشته».
زندانی بیتالاحزان، فراق عاشق مشتاق نمیداند که به کدام زبان، بیان شدّت مفارقت نماید، و به چه عنوان شرح محنت مهاجرت نگارد؛ و بالغرض اگر کاتب اندیشه، اشجار چارباغ را قلم ساخته، به مداد زایندهرود بر صفحه میدان نقش جهان، به ید طولای شوق سوانح نگار ایّام فراق گردد، به سالهای بیپایان، اندکی از بسیار آن نتواند نوشت. بسی مرکب چوبین پایِ خامه در فضای نامه، چه جولان تواند نمود، و چه مقدار راه به پایان/بیابان «راه بیان» تواند پیمود؟ «شعر»:
کی تواند خامه، شرح شدّت هجران کند
اسب چوبین در چُنین میدان چه سان جولان کند
در حساب دردهای صبر فرسا عاجزم
چون تواند کس حساب قطرهی باران کند
چون توانم عشق را پوشیده از اغیار داشت
کی تواند لاله، داغ خویش را پنهان کند
از خیال آن خم ابرو و مژگان دراز
شوق با تیر و کمان هر لحظه قصد جان کند
«آبروی زنده رود از دیدهام ریز به خاک
خاطر افسرده هر گه یاد اصفاهان کند»
دوری از یاران و محرومی ز سیر چهارباغ
سخت دشوار است بر عاشق، خدا آسان کند
بعد از شکایت فراق و اظهار مراتب اشتیاق، دستورالعملی در باب سیر بازارها و گشت گلزارها و نظاره دیدارها، مرقوم کلک بیان میگردد، و به هیچ وجه از این طریق، انحراف جایز نداشته، به هیچ روش تخلّف نورزند. «شعر»:
بدین دستور میباید عمل گردد*
دل مشتاق را از خود خجل کرد
اراده خاطر آن بود که دستور وافی به شرح کافی «شافی»، در هر باب نوشته شود. چون وقت مقتضی نبود، به انموذجی از آن اکتفا نمود.
اگر طبیعت سخنرس است، همین بس است.
عزیز من! بامداد که استاد چابکدست قضا، تخته صبح از پیش دکان مشرق برداشته، آینه فروش «خورشید» بازار روزگار را گرم سازد، و ذرّه تُنک مایه بساط خُردهفروش را بیاراید، به هوای سودای پَریرخان طنّاز، و به اراده خریداری متاع عشوه و ناز، از حجره، احرام بسته، رو به راه نهند.
اوّلاً از بازارچه تیمچه، «از» کیفیت دیدار شوخ نسرین و بناگوش تنباکوفروشِ صبوحیزده، سورت (صداع) خمار فراق را تسکین بخشند. «رباعی»:
در دل چو هوای وصل خوبان داری
بگذر ز دکان آن پریرو، باری
زان چهره خمار هجر را تسکین بخش
زان باده بکن صبوحی دیداری
[دکان کافربچگان ارامنه]
از اینجا به در دکان کافربچگان ارامنه عبور نموده، به آیین ملت مسیحی «مسیحا» زنّاری زلف چلیپای گلرخان بلا بالا گردند.
نگهشان برد دل به جادو فنی
بود دوستیشان بدل «به جان» دشمنی
ز خونم بتی «بسی» خاک گل کرد گفت
بدین رنگ باشد گل ارمنی
نصیحت اوّل آنکه هرگاه پا در دایره محبّت نهادی، باید که از کفر و اسلام و ننگ نام، کناره گزین باشی. «شعر»:
به دامان محبّت چون زدی چنگ
بهر کس باش چون آئینه یکرنگ
به هفتاد و دو ملت آشنا باش
گهی ترسا و گاهی پارسا باش
گهی با صوفیان شو در مناجات
گهی با رند مَی کش در خرابات
گهی میباش مصحفخوان رخسار
گه از زلف بتان میبند زنّار
ز هر ملت گزین کن ملت عشق
که گردی رستگار از دولت عشق
[قیصریه_دکان صالح خواصخان_ قهوهخانه خواجهعلی]
آنگاه از (پشت) راه پایین «مابین» قهوه «و پشت قهوه» [خانه]، به سمت قیصریه متوجه گردیده «گردند»، به در دکان صالح خواصخان، به قدر کشیدن یک قلیان، توقف جایز است.
و اگر طبعت میل «مایل به» قهوه داشته باشد، در قهوهخانه خواجهعلی از دست میرزا اشرف، فنجانی بگیرند. و از آن مکان سیرکنان بر در قیصریه که برج اشرف شرف و (اختر) سعادت و درج گوهر حسن و صباحت است، منزل گزیده، در آن بابالصفا از نگار جواهرفروش «جوهر فروش» خریدار یاقوت لب و لعل بناگوش گردند: «رباعی»:
روی مه جوهری گل امید است
سر تا پایش ز جوهر خورشید است
چشم و لب و رنگ و عارض و دندانش
جزع و یاقوت و لعل و مروارید است
از جوهر بیجان ارزندهی خیال جمالش، رشته رگهای جان را به گوهر آلوده، حقّه دل را مملو گردانند، چون از نهیب دورباش غمزه دلخراشی یارای خریداری جواهر قرب وصال ندارند.
و پیش تخت دکانچه ثعلبپزی و شیرهفروشی که محاذی برج آن ماه دلبریست آرام گرفته، یک دو پیاله ثعلب که از شیره جان (= شیره نبات) شیرین تر و به مشک و عنبر معطر است، و از فیض دیدار، کار نوشدارویی لؤلؤی و مفرّح یاقوتی میکند، به قدر حوصله و گنجایی و ظرف طاقت بنوشند، و بدان بهانه از شربت دیدار، کام جان را شیرین سازند. «رباعی»:
از دیده شراب وصل دلدار بنوش
وزدیده پیالههای سرشار بنوش
هر دم به نظاره جرعهی ثعلب را
آمیخته با شربت دیدار بنوش .....
#اصفهان
*پ.ن: ظ کرد
دستورالعمل سیر شهر اصفهان بهشتنشان؛ میرزامحمدطاهر وحید قزوینی/آقامنصور سمنانی؛ بکوشش رسول جعفریان؛ ۱۳۹۸: ۲۷تا۳۰.
https://www.tgoop.com/tarikhfarhanghonariranzamin
BY اشتادان Eshtadan
Share with your friend now:
tgoop.com/eshtadan/10182