Telegram Web
#راه_در_جهان_یکیست_و_آن_راه_راستی_است.
اَشو زرتشت اسپنتمان
🕊💎🕊

#هزار_اندیشه_نیک

خِرَد گفت ؛ هر کس ، که از دین خُورَد
سرِ عشق و اندیشه را ، می بُرَد

بر آیین ، چو ، آویزد او آب و نان
خدایش شکم گردد و سکّه ، جان


#داتیس_مهرابیان

🌸🕊🌸🕊

#آثار_قلم_و_قلم_موی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۰۰۴_تا_۸۰۲۶…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۰۲۶_تا_۸۰۶۰
#سنباد_نامه
#بخش_سی_و_ششم

سخنانِ آموزگار که همراه با اشک و بغض ، بیانگرِ سرگذشتِ آن کودکِ گرفتار شده در چنگالِ مسلمانِ گرگ سانِ ، بود ، بر ذهن و باور بهزادان (ابومسلم خراسانی ، سردار بزرگ ) ، اثری ژرف گذاشته بود.
بهزادان نه تنها از شنیدن آن وحشی گری ها و شکنجه ها بر تن کودکی بی گناه و بی پناه ، اندوهگین و نالان بود ، بلکه باور و دیدگاهش به دین اسلام و روش های درنده خویی و تاراجگرانه ی تازیان مسلمان، نیز ، در حال دگرگونی بود و آنگونه که از چشمانش ، اشک روانه ی رخسار و خونآبه ، روانه ی روان می کرد ، سر را ، در گریبانِ اندیشه فرو بُرده ، سخت به آزادی ایران می اندیشید اما وابستگی ذهنی اش به دین اسلام و مسلمانی ، اندیشه اش را سخت درگیر کرده و روانش را می آزُرد در این سردرگمی ، آهی جگرسوز برای کودک ستمدیده ، کشیده و گفت ؛

دریغا ! از آهِ دلِ مادرت
از آن تَرکه ی تُردِ نیلوفرت

دریغا ! از این دینِ خشم آفرین
ره آوردِ تازی ، به ایران زمین

دریغا ! بر ایرانِ ویران ، چه رفت
از این تازیانِ دُژَم خوی نفت

نفت ؛ خشم ،خشمگین

و همچنان که فرتورهایی از چشم درآوردن و سربریدن و سوزاندن کودک ، از پیش چشمانش می گذشت ، رو به آسمان نمود و فریاد بر آورد ؛

چرا چرخ گردون ، نمی ایستی
ستمکار ، می تازَد و نیستی ؟!

چگونه ستمگر بگردد ، تو هم
بگردی چنین ، گِرد اندوه و غم

مسلمان تازی بتازد ، چنین
به آوای قرآن و شمشیرِ دین

و تو در مَدارِ مُدارا ، به رام
بگردی ستمگرتر از او ، مُدام ؟

ندیدی تو آن نازنین خُرد را؟!
تنِ یاسمن گونه ی تُرد را ؟!

که واتایِ دینداریِ خشک مغز
گرفتش به شلّاقِ آوای نَغز

هم آوای قرآن ، چرا جیغ بود
و گوشِ تو کَر ، دست او تیغ بود

مسلمان بُرید از تنِ خُردِ ماه
تو هم ، «قرص _دل» ، خیره کردی ، نگاه؟!

نگفتی که دین ، کودکِ زنده بود
به چنگالِ آن دیو ، پَر کَنده بود

اَشویی به سرپنجه های دروغ
گرفتار افتاده بود از فروغ

تو دیدی ، چرا چشم بستی بر آن
چو آن دارِ خاموشِ خشکیده ، جان

که دیندار ها برکشیدند از آن
سرانِ یلان را ، به گاهِ اذان

شنیدی و دیدی که آن پورِ خُرد
به چنگالِ تازی چگونه فِسُرد

شنیدی که تازی ، چنان خط به خط
روان خوانْد قرآن ، به چندین نَمَط

و آسان بُرید او یکایک ز دست
همه بند انگشت و ، سر را شکست

و گفت این شکستن ، به جایش نشست
عجم را همین بیم‌ ، در هم شکست

چه گویم تو را ای شبِ روزگار !
ستم پَروَری چرخِ گردون مدار !

بچرخد به چرخِ تو چرخشتِ مست
و هم ، چرخِ اهریمنِ غم پَرَست

آموزگار ، پیاله ای آب ، از سبو گرفت و به بهزادان داد و به او گفت ؛

بدان ! چرخ ، گردون_ مدار ، استوار
بگردد به گِردِ اَشویی ، دَوار

چهار آخشیگ است ، گردونِ مهر
بر آن آسواراست ، شیدِ سپهر

سپیده ، خرَد ، عشقِ اندیشه وَر
فروزنده بهرامِ پیروزگر_

_بگردد به گِردِ جهان ، شادمان
که خوشبختی از رادی است ای مِهان

به مذهب نگویید آیین و دین
خدا را نخوانید ، با مکر و کین

که مذهب روش باشد و نقشِ راه
توان گیرد از کُشتنِ گاه ، گاه

گهی تاج گیرد ، گهی ساو و باج
گهی جان و چشم و ، گهی بالِ ساج

ولی دین ، همان نورِ وجدانِ ماست
هم آگاهی و بینش از جانِ ماست

شکنجه برآورد ،در دین ، شکنج
خرَد را به وجدان ، بیابی ، چو گنج

خداوندِ جان و خرَد ، را شناس
که هستی فروز است و نورِ سپاس

سه پاسی به پاسیدنِ پهلَویک
به پندار و گفتار و کردار نیک

به آیینِ تازی نشستن ، دَنیست
که وجدانِ آگاه ، دین است و زیست

بِزیوی به کامه ، به دینِ خرَد
«کزین برتر اندیشه برنگذرد»


ادامه دارد...


@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from مژگان
مژگان:
https://www.tgoop.com/+U11tvf26K63ZOEMv

ابر انجمن سوشیانس



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFap9wj45LEsThNLaw

درگاه شاهنامه ۱👆(درگاه مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAE8Bq_c-PnNcH_Byog

درگاه شاهنامه ۲👆(درگاه مژگان بزرگمهر)


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFC2E3WOaFTGZ8hbmw


درگاه شاهنامه ۳👆(درگاه مژگان بزرگمهر)


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFlQ_SMOhDv1kMo2qg

درگاه شاهنامه ۴👆(درگاه مژگان بزرگمهر)


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFadI6mJjZRG7-N9Tw

درگاه شاهنامه ۵👆(درگاه مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFQuL1VRjlJN5hvdug

درگاه شاهنامه ۶👆(درگاه مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAEpJ7h43BlCjDZDAvA

درگاه تاریخ باستان👆(درگاه مژگان بزرگمهر )


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFMHlhbpu0l749CawA


درگاه نامهای اصیل ایرانی👆(درگاه مژگان بزرگمهر



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAE1e_qH3a0ap2plo4Q


درگاه گات های پاک اشو زرتشت👆
)درگاه مژگان بزرگمهر )

https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFbCzsiYwSTB3-62RA


درگاه پالایش زبان پارسی👆(درگاه مژگان بزرگمهر )


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAFLHuFJwjq3YSxe2cw

درگاه کوچه اقاقیا 👆(درگاه مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAEfnmmxVDew-VFUVjA


درگاه آموزش دین مزدیسنا👆(مژگان بزرگمهر)



@zoroaster33

درگاه زرتشت و مزدیسنان (دکتر موبد کورش نیکنام )👆


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAE2lsk6vHcUaLcGeNg


گاهشمار زرتشتی👆)درگاه مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAE4l9Rn8CfTvWANd6g

درگاه ،،،کانال دنیای موسیقی☝️(مژگان بزرگمهر)



https://www.tgoop.com/+KKX-mlgmbn8xY2M8

گروه گپ اقاقیا👆


@khashatra

درگاه وهومن امشاسپند ☝️(کدبان بردیا بزگمهر)


https://www.tgoop.com/+Rgk9WpWqRiRJSVKz


نسکخانه (کتابخانه)☝️ مژگان بزرگمهر



https://www.tgoop.com/ashnaebaniyakan

آشنایی با فرهنگ و بینش و نیاکان☝️



http://T.me/AncientIRNpodcast


درگاه
پادکلیپ ایران باستان☝️


@esmaeilmehrabiandatis

درگاه داتییس مهرابیان☝️



https://www.tgoop.com/ShahnamehToosi

درگاه رازهاو نمادها وآموزهای شاهنامه☝️


https://www.tgoop.com/+2P-haUoV4MVjNjk0

گروه استوره‌ای وموزیسین ه،خوانندگان ه یا مان بزرگمردان وزنان هنرمند...استورها(موزیسن ها .خوانندگان ، و هنرمندان هنرپیشگان،و...)☝️




https://www.tgoop.com/+eOoyqrG_6t1jMjk8

انجمن شعرو ادبیات پارسی🙏🙏



@ahorazartosht


درگاه (کانال )زرتشت اهورا🙏🙏
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۰۲۶_تا_۸۰۶۰…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۰۶۰_تا_۸۰۸۵
#سنباد_نامه
#بخش_سی_و_هفتم


سپس آموزگار ، دست بر شانه های لرزان بهزادان که برای کودک سِنباد می گریست ، گذاشت و او را به آرامش فرا خواند ؛

چنین گفت ، آموزگارِ بهوش
به پندِ زَراتشترا ، کن نیوش

که فرموده در شامِ تیره روان
به جای تب و داغِ نفرین ، ز جان

بیافروز شمعی در این زندگی
که گم گردد افسانه ی تیرگی


و با آوایی خوش ، به خواندن بخشی از گاتها (سروده های زرتشت پرداخت ؛


جان آفرینِ دانا !
مَزدا_ خِرَد ، اهورا !

آنگاه ، من تو را در ، پاکی ، شناختم نیک
کز  پَرتُوِ خِرَد _شید
دریافتم ، تویی ! تو !
آغازِ دفترِ عشق
                    درگاهِ زندگانی
سرچشمه ای که هستی
زانجا دمید و جوشید

دریافتم تویی !  تو !
آنکس که برنهاده
اندیشه ی نکو را ،  پاداشِ نیک و روشن

گفتارِ مهربان و ،  کردارِ  نیک پی را 
پایانِ شاد و شایان

در پَرتُوِ خِرَد ،  بر
                      فَرزان و دانشِ خویش
اینگونه برنهادی ؛
کز  بد ،  بدی برآید
                       وَز  نیک ،  شادمانی
                        اردیبهشت _ جانی

بر این چنین مداریست
فرجامِ پاکِ هستی
تا واپسین دَم و تا
‌                          پایانِ زندگانی.


   #گاتها_هات۴۳_بند۵

سپس از کرسیِ درگاهِ دبستان برخاست ، چند گامی برداشت و نهان از چشم بهزادان دانه های اشکی را که بر گونه افشانده بود پاک کرد و گفت ؛

_ بگذار تازیِ بَرمَنش با دست خون آلودش در مردابِ پندارِ خود برتر بینی و توّهمِ برتری دینش ، فرو روَد که ما ایرانیان به یاری آیین و فرهنگِ پُربارمان هر یک ، پادشاهی هستیم ، پاد کننده ی راستی و اَشا ، (پادشاه ؛ نگهبان راستی _ پاد ؛ نگهبان _ شاه ؛ اَشا ؛ راستی )

و باز سروده ی زرتشت را چنین از سر گرفت ؛

خرد ! ای تو دانای جان آفرین
اهورا  و  فَردانشِ برترین

من آنگاه ، در پاکی و روشنی
به اندیشه دریافتم ، بهمنی...

_که کاویدم از خویش ، تا پای عشق
سرآغازِ  مهری  ، بلندای عشق

همه ، هستی از نورِ چشمانِ توست
زمان ، آنی از ، بی زمان _آنِ توست

تویی ،  آن جهان آفرین ، جانِ پاک
به جانِ جهان ،  دانشِ تابناک

به اندیشه ، دریافتم ، جاودان
همانا ، نهادی ، چنین راستان

که اندیشه ی نیک را ، روشنی
ببخشی  ، به پاداشی از بهمنی

به گفتار  و  کردارِ نیکو ، دهی
فروزنده خورشیدی از فَرّهی

به اندیشه دریافتم  ، بر اَشا
که در  پَرتُوِ نورت ای روشنا !

چنین بر نهادی  که از بد ، بدی
برآید ، از آهَرمَنی ها ، دَدی

و  از  نیک  ، نیکی ، برویَد ، بهشت
شَوَد شادمان ،  جانِ نیکوسرشت

چنین است ، بر هر کُنِش ، واکُنِش
نِکو ، رامِش آرد  ، بدی هم تَنِش

اَشایی ، چنین گردد از بی‌زمان
بر این دور ، تا واپسین ، روز و آن



در این هنگام بهزادان که آوای گاتا خوانیِ آموزگار ، در ذهن و روانش بسیار آرامش بخش ، نشسته بود ، در حالی که اشک از رخسار می سِتُرد ، از دیگر کرسیِ خِشتی برخاست و در میانه ی درگاهِ دبستان چون کوهی از آرمانِ بزرگ و روشن ایستاد و گفت ؛

_ سپاس ای موبَد _آموزگارِ دانا !
پس از آن همه ، یادآوری درد و شکنجه ای که بر تنِ کودک آریایی به دست آن مسلمان سنگدل ، رفته بود ، این گفتار زیبای زرتشت ، آرامم کرد ، به راستی که ما ایرانیان هر کدام باید یک پاسبان و پاد کننده از راستی و اَشویی باشیم ، من به رنج مادران و پدرانمان ، به خون های ریخته شده ی جوانان و به روان پاک و تنِ باکره ی دختران و خواهرانمان که مسلمانان آنان را به کنیزی و بردگی ، در پیِ اُشتران به زنجیر کشیده ، به بازارهای بَرده فروشی مدینه و مکه بردند ، سوگند یاد می کنم که از این بوی آباد ، گندآبادی ، با تن و لاشه ی تازیانِ ستمگر به پا کنم ، و سرزمین ایران و خراسان بزرگ را به نیروی وَرچِ هازمانی (نیروی اعجاز جمعی ) از یورشگرانِ تازی پس گرفته و آن وحشیان را از ایران برانم.

به عشق و ، به زند و وُهومَن ، به مِهر
به گل‌های خونینِ باغِ سِپهر

به آن نازنین دختران ، خواهران
که شد بختشان در سیاهی ، نهان

به آن دَم که بی ریشگان ، زیرِ ریش
به زنجیرِ شهوت گری های خویش

کشیدند تن های دوشیزه را
به چنگالِ دَد خویِ آهَرمَنا

به آن کودکِ تن ـ کبابی که ماند
چنان زخم بر جان و با زخمه خواند

از کنون خورَم ، نیک سوگندِ پاک
که سر می گذارم بر این آب و خاک

به آزادیِ میهن از تازیان
از آن دیو خویانِ تیره روان

بِرانم از این خاکِ لاله نشان
به وَرجای وَرچی ، از این هازمان

ستم پیشگان را به شمشیرِ داد
به آنجا که دین ، دوزخش نام داد


ادامه دارد ...

@esmaeilmehrabiandatis
#هزار_اندیشه_نیک

از اندیشه ی پاک ، تابید ماه
که زرتشت ! ، شب کرده رو ، سوی راه

اَشو گفت ؛ بهمن ، دو  بالِ منست
         فروزنده ، جان و دلم ، روشنست


              🖌#داتیس_مهرابیان

#راه_درجهان_یکیست_و_آن_راه_راستیست
         🔥 اشوزرتشت اسپنتمان🔥
مینابستره
اندازه ۸۰ در۱۲۰
اثر داتیس مهرابیان

#هزار_اندیشه_نیک
🌷🌹🌷🌹

خودِ راستین ، خانه ی مینُویست
که راهش به ذهنِ تو هموار نیست


روان را پر و بال بگشا ، رها
به پهنابِ مهر است ، این ناکجا


#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۰۶۰_تا_۸۰۸۵…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۰۵۶_تا_۸۰۸۳
#سنباد_نامه
#بخش_سی_و_هشتم


آموزگار نیز پس از سوگند خوردن بهزادان برای آزادی ایران از چنگال تازیانِ مسلمان ، به همراهی با او ، برای یاری و جانبازی در راه رسیدن به آزادی و میوه دادنِ چنان آرمان تناوری ، دست برادری داد و گفت ؛

به رازِ روان در روانِ جهان
به هست آفرین ، هستیِ بی کران

به آیینِ نیکِ نیاکانِ پاک
به مهر و ، به افرزوه ی تابناک

به آن میترای وُهومَن فزا
به مَزدا اهورای اندیشه زا

به انبوهِ اندوهت ای مامِ من
به پاکی ، به دامانِ مادر ، به زن

که من هم کنم پاد از این آب و خاک
گذارم سر و جان ، در این راهِ پاک

به نیروی پروردگارِ جهان
همان رازِ سر بسته ی جاودان



بهزادان با دستِ نیرومندش ، دستهای آموزگار را گرفت و سر پیش آورده ، بر آن دستان بوسه زد و گفت ؛

بر آزادیِ میهن از تازیان
تو پیشی گرفتی ، به رزمی نهان

که آگاهی و ، بَزمِ روشنگریست
درفشِ تو اندیشه ی زاوریست

به اندیشه ی نیک و گفتار نیک
مرا دادی آموزه ی پهلویک

شناسه _ شناسم نمودی ، سپاس
به ریشه ، نگر کردم از بوی یاس

به فَرّ و به فرهنگِ ایران زمین
به آیینِ مهر و به زرتشت_ دین

زبانِ تو و دانشت ، ارتشیست
سپاهی هماوردِ اندیشه نیست

تو در سنگرِ نور و دانش بمان
که آگاهی افزون شود بی گمان

برافروز ! شمعی ، در این شامِ تار
که روشن بمانَد ، شکوهِ تبار

شود فرّ و فرزندِ ایران زمین
دل آگاه و آزاد از آیینِ کین

شناسه شناسانِ فرهنگ_ پاس
اِران کودکانِ گذشته شناس

نمایند ایرانِ جان را رها
از این بند و زنجیرِ آیین نما



سپس به آموزگار گفت؛

_ از آنجا که فرزند ، فَر و شکوهِ زندگیست اکنون با کُشته شدنِ فرزندِ سنباد به آن شیوه وحشیانه ، به دستِ مسلمانی تازی ،( که قرآن را به چندین روش و از متن هایی گوناگون ، از بَر می خوانده) ، دیگر فَرّ و شکوهِ زندگی از سِنباد گرفته شده است ، همان فَرٌ و شکوهی که با یورشِ لشکریانِ گرسنه و شهوت زده ی حجازی ، از همه ی ایرانیان گرفته شد ، به وختی که فرزندان دلیر میهن ، همچون لاله های پَرپَر ، به خاک و خون کشیده شدند ، اینک بگو ، سِنبادِبخت برگشته چگونه بی خبر ، به خوانِ خونینِ آن عرب نشست و بی آنکه بداند از گوشت فرزند خود خورد ، خواهش می کنم به من بگو این چه بازیِ ستمگرانه ایست که چرخ گردون ، با روان و زندگیِ آن پهلوانِ ایران زمین کرده است ؛


کنون گو که سنبادِ برگشته بخت
چگونه درآمد ، بدان گاهِ سخت؟!

که بر خوانِ خونینِ تازی نشست
تناوَر درختِ روانش ، شکست؟!


به او گفت آموزگار ، ای دلیر
شنیدم من از موبَدانی دبیر

که سِنباد چون دید ، شب در رسید
و فرزندش از دیده شد ناپدید

به هر کوی و بَرزن دوان شد ، دمان
سراسیمه ، ژولیده روی و روان

ندا داد فرزند را ، کای پسر
کجایی ؟! دلارام و جانِ پدر

بیا شب گرفته است ، این خانه را
و تشویش ، این قلبِ دیوانه را

کجایی دلارام و آرامِ جان
به بازی ، مگر رو نمودی ، نهان ؟!

بیا گرگِ تازی ، در این کوچه هاست
ببین سایه ای شوم ، بر کومه هاست

پدر ، جان به مهرت دهد ای پسر
بیا مادرت گشته خونین جگر ...



ادامه دارد ...

@esmaeilmehrabiandatis
👆مینابستره طبیعت
اثر داتیس مهرابیان
از مجموعه فَرِّ مینُوی

🍃🌸🍃

#هزار_اندیشه_نیک

سپیده دمیم از دلِ شب ، رها
چو نیلوفر از جانِ مرداب ها

هم آب و هم آیینه ، هستی نماست
جهان ، بازتابِ دلِ شاد ماست


#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
👆مینابستره طبیعت
اثر داتیس مهرابیان
از مجموعه ی #فر_مینوی
🍃🌸🍃

#هزار_اندیشه_نیک

تو گنجی و در کاوشِ گنج ها
گریزانی از خود ، به هر ناکجا

به خوابی و در خواب ، جویای آب
تو خود ، چشمه ای! بازگرد از سراب!


#داتیس_مهرابیان

@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۰۵۶_تا_۸۰۸۳…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۰۸۳_تا_۸۱۲۵
#سنباد_نامه
#بخش_سی_و_نهم

_سِنباد تا سپیده دمان به هر کوی و بَرزَنی سراسیمه دوید اما هیچ نشانی از فرزندش به دست نیاورد ، تا به مزداکده ی آتشگاه رسید .

آن مزداکده (نیایشگاه اهورا مزدا ) یا مَزگِت را ، مسلمانان تازی مانند برخی از مزگت ها به چنگ آورده و چون در زبان عربی ، واجِ «گ» نیست ، مزگت را مسجد می گفتند ، همچنین با برداشتن آتشدان و نشانه های نور و روشنایی ، و جلوگیری از برگزاری نمازهای پنج گانه زرتشتیان ، به جای آوای زیبا و دلنوازِ مغانه و خُسروانی ، اذانِ اسلام را بر بام آن نیایشگاهها سر می‌دادند و نمازهای پنج گانه اسلامی شان را در آن مزگِت ها (مسجد) می خواندند.

شب تیره ، آتش گرفت او به سر
پیِ کودکش بود ، بر هر گذر

ولی هر چه کاوید و کوشید و رفت
دل و جانش از دیده جوشید و رفت

ندید از پسر ، نه نشان و اثر
دلش خون شد و ، دیده از اشک ، تَر

شبِ تیره رفت و لبِ بامداد
پدر ، خسته تَن ، رو به مَزگِت نهاد

که شاید بیابَد در آنجا کسی
رها گردد از بیم و دلواپسی

به مهرابه ی مَزگِت از دور دید
کسی ایستاده ، رُخش ، ناپدید

سیاهی تَنی ، همچون کابوسِ خواب
کلاغی_صدایش ، به محراب ، راب

(راب؛ کرمِ شبتاب)

هم آوایِ اعرابی آمد ، چو نا
کَپَک بویی از گَندِ پا ، در هوا

نشانِ مسلمانِ چرکینه پا
که از مَس در او مانده مستی ، به جا

به پیش آمد آن دیوِ دِشداشه پوش
رُخَش قیر و در گودِ چشمش ، دو قوش

لبان گُنده ، دندان به زردی نما
گشوده شدند و به پرسش ، رها

مَن اَنتَ ، به گوش آمد و آن عرب
ستون_ پیکرش ، شد نمایان به شب

چو سِنباد را دید ، در پیشِ در
چو گرگی ، بِغُرّید و سینه سپر

خروشید و گفت ای مجوسِ نَجِس
شَموسی ، چو نوشان _شموسِ نَجس

(شَموس ؛ چَموش ـ شَموس ؛ شراب ، می)


به مسجد نباید گُذاری تو گام
که ایرانیِ کافری ، والّسلام

به پاسخ چنین گفت سنبادِ زار
که گُم کرده فرزندم ای پاسدار!

پیِ پورِ خود گشتم از روزِ پیش
به هر گوشه ای سر زدم ، دل پَریش

بسی کوفتم در ، که یابَم پسر
چنین انتظاری ، نیامَد به سر

به جز خانه های عرب _کوی تان
به هر خانه ای ، سر زدم بی امان

عرب نیشخندی نمود و چَمید
دلش غَنج رفت و ، تو گویی چه دید ؟!

برابر ، نزار ایستاده پدر
به خود گفت اینست اَبوی پسر

اَبَرمرد ، سِنبادِ گستاخ و گُرد
که پورَش به چنگالِ من ، جان سپُرد

به نیرنگ ، رنگی ، دِگر کرد و روی
به خنده گشود و نکو کرد ، خوی

به پا کرد آرام ، نعلینِ خویش
عبا داد بر دوش و پنجه ، به ریش

درآمد به رنگِ کسی ، خیرخواه
که گویی به وجدان نموده نگاه

و گفت ای عجم ! در پیِ من بیا
که شاید بیابیش ، در کوی ما

به کوی عرب چون نهادند گام
فروزنده خورشید آمد به بام

رُخَش زرد و چشمش ، ز خون آبشار
بر آماسِ تَل بسته ی کوهسار

چنان لَخته ای لُخت ، بر زخمِ لَخت
که بیرون زده باشد از دردِ سخت

سر از ابرِ غم کرده بیرون پُرآه
چنان بُغضِ خونین تَن از داغگاه

که دیده در آیینه ی ماهِ شب
شکنجه گری های آن دیو اَرب

(اَرَب ؛ پدر جنگ در زبان پهلوی ، نام تبار تازی ، عرب)


شمالِ بُوی آباد ، انبوهِ کاخ
به چنگِ عرب ، گشته دژخیم_ لاخ

به چشمانِ سِنباد آمد ، خراب
پُرآخال و بد بوی و چرکینه تاب

به هر کوچه ، جوبارِ گندآب ها
وزان بوی شاش و عَرَق ، در هوا

به خانه رسید آن دَغل بازِ پَست
و در را گشود او به پا و دو دست

به ایوان فراخواند سنباد را
نشاندش به تخت و به فرشی ، جدا

به او گفت ، مهمانی اما به کیش
نَجِس دانَدَت دینِ اسلام‌ ، بیش

و مُسْلِم همه ، باوَرش بود و هست
که از سگ ، نَجِس تر ، هر ایرانی است

من اما اگر چه کنم کوچکت
ولی بهرِ دلسوزیِ کودکت_

...نشین تا کسی را فرستم پی اش
به زودی ، ببینی پسر را ، به خَش

به ناچار ، سِنباد ، بر جا نشست
اگر چه ، از آن ، خُرد گشتَن ، شکست

چنین کرد خوارَش ، عرب دیوِ پست
ولی پهلوان ، دل به امید بست


ادامه دارد...

@esmaeilmehrabiandatis
👆نقاشی ضد جنگ
از مجموعه ؛ حیات صلح
اثر داتیس مهرابیان
اندازه دو متر در دو متر
۰۹۱۴۰۱۴۴۶۴۹


📚🌹نه ! به جنگ 🌹📚

" آخرین بازمانده ی زمین"


بعد از انفجارِ آخرین بمب
شاید آخرین بازمانده ی زمین

قلمِ شاعری باشد
نفس زنان ، در جوهرِ عشق


بعد از افتادنِ آخرین موشکها
شاید آخرین بازمانده ی زمین

قلم موی نقاشی باشد
با تاشی از بهار بر نوک
آواز خوان
بر خانه های متروک

کاش پیش از نفرت ها
گلها مرز ها را تسخیر می کردند

پیش از جِت ها
زنبورها حریمِ هوایی گل را

و پرندگان
دیوارهای فاصله را

من سربازی ، آموزش ندیده ام

مورچه ها در پوتین هایم
عقرب ها در کلاهخودم
و مارها در جمجمه ام
لانه کرده اند

اینگونه که ایستاده ، مُرده ام

دوست دارم

آخرین بازمانده ی زمین ؛

کتابی باشد

بر اسکلتِ دستانم
در پرواز.


#داتیس_مهرابیان
#آثار_قلم_و_قلم_موی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
👆مینابستره کیهانی
فَرنامِ اثر : #نوزایی۱
اثر : داتیس مهرابیان

🍃🌸🍃🌸🍃

🌹 #هزار_پندار_نیک

خِرَد رو به دل کرده و لب گشود
هر آنجا که در شادمانی نبود

دَمِ دیو با غم ، تبانی کند
ستمگر بر آن حکمرانی کند



#داتیس_مهرابیان


#آثار_قلم_و_قلم_موی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
نقاشی مینابْسْتره
اثر #داتیس_مهرابیان
اندازه اصلی اثر ؛ دو در دو متر
🍃🌸🍃

#هزار_اندیشه_نیک

به پندارمان روشنست این جهان
جهانی به جامِ جهان بینمان

شود ، باز پژواکِ پندار ِ ما
جهانبینی و گفت و کردارِ ما


#داتیس_مهرابیان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸

#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
نقاشی رئال

از مجموعه « گل‌های اَشا» #قاصدک
اندازه ۸۰ در ۱۲۰
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
خریداری شده توسط دکتر عمرانی و ماندگار شده در مجموعه شخصی ایشان


#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۰۸۳_تا_۸۱۲۵…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۱۲۵_تا_۸۱۴۴
#سنباد_نامه
#بخش_چهل

از آنجا که در دین و باور اسلامیان ، ایرانیان ،نجس و کافر به شمار می آمدند ، سِنباد مانند هر ایرانیِ دیگری ، حق جستجو یا گذر از کوی مسلمانان را نداشت برای همین با دل نگرانی ، در خانه ی آن تازی ماند تا مرد مسلمان ، در کوی تازیان و خانه ها ی دیگر مسلمانانِ هم تبارش ، بگردد تا به گفته ی دروغینِ خودش ، شاید ، خبری از کودکِ گُم شده ی سنباد بیاورد.

آن مسلمانِ سنگدل با دُژخویی ، سنباد را چشم به راه دیدنِ فرزند گذاشته بود و گاه به گاه می آمد و امیدی می داد و می گفت؛

_ شکیبایی کن که فرستادگانِ من ، در پیِ نشانی هایی تازه از کودکت رفته اند تا به زودی مژده ای بیاورند.
با این فریبکاری و دروغ ، چند ساعتی گذراند و سپس به چهار زنِ عقدی و چند کنیزش دستور داد تا از گوشتِ کودک کشته شده ، کبابی بپزند.


بگندد به دُژخویی آیین و دین
وَز آیین و دین هم ، خرَد اینچنین

همانی که آن تازیِ وَحش ، کرد
ز دینش روان ، چِرک و خونآبِ درد

پدر را به دیدارِ فرزند کُشت
و هی خواند آیاتِ ریز و درشت

گهی رفت و با خنده ای بازگشت
دروغی به هم بافت از سیر و گشت

گهی آیه ای خواند و ، از راه ، گفت
گَه از کفر و باور به الله گفت

زمان را کِش آورد ، تا نیم روز
اذان خواند و فَربه نمازی ، به سوز

سپس خوان به ایوان ، بگسترد و شاد
بر آن خوان ، تو گویی که دوزخ نهاد



چون نیم روز رسید و نمازِ گاهِ رَپیتْوین شد (نماز نیم روز زرتشتی ) ، سنباد ، رو به نورِ بی کرانِ هستی ، نماز گذارد و همین که به ایوان بازگشت ، خوانی گسترده از خوراک و نوشیدنی دید.


به چشم انتظاری ، زمان می گذشت
رَپیتْوین بخواند و ، هم از مهر یَشت

ز دادار ، یاری نمود آرزو
که خرداد و شاد آید آن پورِ او

سپس رو به ایوان ، به دردِ نَهُفت
روان ، خوانِ گسترده ای دید و گفت

خبر ، از جگرگوشه ام خواستم
به هر دَم ، من از جان و تَن ، کاستم

که فرزندم آید ، ز در ، تندرست
به دوزخ ، چه کس ، باغِ پَردیس جُست



اما ، تازیِ اهریمن کردار ، ایستاده و با لبخندی فریبکارانه ، سنباد را به خوان فرا می خواند ، سنباد که بغض و تشویش از گلویش کنده نمی شد ، باز با بیزاری و نگرانی گفت ؛

_سپاس ای اعرابی !
اما اکنون ، چیزی از گلوی من پایین نمی رود اگر یارانت نتوانسته اند پسرم را در این کوی مسلمان نشینِ بزرگ ، پیدا کنند ، پروانه بده که خود ، در پی اش بروم چون این نشستن و چشم به راهی ، برایم مرگبارترین گذرانِ زندگانی بود.


فرا خواند سِنباد را ، سوی خوان
و گفت ای عجم ، لقمه زَن ! نوش جان

به عمرت نخوردی ، کبابی چنین
مثالش ندیدی در این سرزمین

و سنباد ، با بغض ، گفت ای عرب!
هلاهل خورَم ! بی پسر ، روز و شب

سپاس از تو ، پروانه دِه ، تا رَوَم
که بی عشق ، آنی ، ز دنیا رَوَم

ولی تازیِ دیو خو ، بی شکیب
نشاندَش بر آن خوان و گفتش ، حبیب!

بخور زین کبابی که چون کیمیاست
بدین مَزّه ، کبکِ خرامان ، کجاست



تازی مسلمان اما رفتار فریبکارانه اش را به سختی پی گرفت ، پس با اِبرام و پافشاری های او ، سنباد با بددلی ، بر خوان نشست و تکه ای نان ، در دهان گذاشت و سپاسگزاری کرد و سپس برخاسته ، گفت ؛

_ از مهمانوازی شما ، بسیار سپاسگزارم ، به پاسخِ مهرتان ، با همین تکه نان ، با شما هم نمک شدم ، مهر و مهرورزی شما را فراموش نمی کنم.

در این دَم ، تازی ، دست سنباد را کشید و به زور او را نشاند و تکه ای از گوشتِ فرزندِ کباب شده اش را که بر نیزکی کشیده بود ، پیش سنباد گرفت و گفت ؛

_ در دین ما ، اسلام ، مهمان ، حبیبِ خداست و نباید گرسنه برود ، می دانم تو پدر هستی و دلهره ی گم شدنِ فرزند ، امانت نمی دهد که با خُرده خوراکی ، نیرویَت را در تنت باز یابی ، اما از من بپذیر و تکه ای از کباب را بخور تا جان بگیری و با توانی بیشتر در پیِ فرزندت راهی شوی.

در اسلام ، مهمان حبیبِ خداست
بر این خوان ، تو را ارمغانی جداست

به پاسخ ، چنین گفت سِنبادِ زار
که بی کودکم ، کی بگیرم قرار؟!

چو زَهر ست ، خورد و خوراکم ، دگر
بمیرد پدر ، بی فروغِ پسر

مسلمان ، ولی پافشاری نمود
که اسلامِ ما ، دینِ مهر است و ، جود

به مهمان ببخشیم ، از خوانِ خویش
به مِهرش ، گِرو می گذاریم ، ریش

مَکُن کوتَه این دستِ بخشنده را
بخور زین کبابم ، که گردی رها



ادامه دارد ...

@esmaeilmehrabiandatis
2024/10/01 04:20:43
Back to Top
HTML Embed Code: