Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بیداری۵۷
چاقوی به امنیّتِ ما ، مُهر شده
در سایه ی قانون ، به طلا ، مُهر شده
خود ، حکمِ حجاب است ، به رقصان موها
این حکمِ به خون های رها ، مُهر شده
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
چاقوی به امنیّتِ ما ، مُهر شده
در سایه ی قانون ، به طلا ، مُهر شده
خود ، حکمِ حجاب است ، به رقصان موها
این حکمِ به خون های رها ، مُهر شده
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#بیداری۵۸
گفتیم الهی ! که الهه برسد
این چشم به راهی ، به شبِ غم نرسد
تا سینه ی دشت از گلِ خون گشت ، چو رود
دیدیم بر او ، تیغه ی چاقو ، شده سد
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
گفتیم الهی ! که الهه برسد
این چشم به راهی ، به شبِ غم نرسد
تا سینه ی دشت از گلِ خون گشت ، چو رود
دیدیم بر او ، تیغه ی چاقو ، شده سد
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#بیداری۵۹
قاتل که خودی بود و به آتش ، مختار
حرفی ز تجاوز ، به زبانت نگذار
پرونده به دزدیدنِ موبایل ، به فقر
پاکیزه شود ، مرد ولایی پندار !
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
قاتل که خودی بود و به آتش ، مختار
حرفی ز تجاوز ، به زبانت نگذار
پرونده به دزدیدنِ موبایل ، به فقر
پاکیزه شود ، مرد ولایی پندار !
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
🌹 #درود🌹
درود ایران من ! ، آزادی ات یاد
دعایت می کنم ، غمگین و ناشاد
الهی که نمانی در تب و درد
بخندد زخمِ من ، تا تو شوی ، شاد
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
درود ایران من ! ، آزادی ات یاد
دعایت می کنم ، غمگین و ناشاد
الهی که نمانی در تب و درد
بخندد زخمِ من ، تا تو شوی ، شاد
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۱۴_تا_۸۶۳۰…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۶۳۰_۸۶۴۵
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_یکم(شصت و یکم )
فردای آن شب تاریخ ساز ، سردار بهزادان ( ابومسلم خراسانی) آماده ترک کاشانه ی سنباد و رفتن از اَهرَوانه به سوی دیاری دیگر برای فراخوان مردم به خیزش بزرگ بود.
شکوفه ی روشنِ خورشید از پشت پنجره ها بر تالار بلند و ستون ها می تابید و در دل بهزادان ، یاس های روشن امید ، پُر شکوفه تر از همیشه ، عطر خود را بر شانه ی نسیم افشان می کردند ، تا از دیاری به دیاری دیگر ، مژده ی بهار آزادی را با خود ببرند و ایران را در خروس خوان و سحرگاه ، سهره ی سُهران و بیداریِ فراگیر باشند.
کارگران از بامداد برای سر و سامان دادن به دیوار و درگاه ویران شده از سُمکوب و نیروی اسب بهزادان ، دست به کار شده بودند و سنباد در ایوان ، خوان ناشتایی را می گستراند.
بهزادان به آزرم بر آن خوان نشست و اندیشناک ، نانی شکست و به دور دست ها چشم دوخت ، درفش هایی گلگون در پیش چشمش نمایان شدند گل های سرخ خون چون از دامان درفش ها بر زمین می چکیدند جای آن گلها ، کبودی از داغ دل شقایق ، بر جای می ماند و درفش های سرخ اینچنین در اندوه و ماتم ، تیره می شدند.
لبخند بهزادان با پنداری اینچنین ، از لب هایش پرید و ناگاه همه ی آن درفش های افراشته و خونین کران تا کران آسمان را در آغوش کشیدند.
گلِ سرخِ خون میچکید از درفش
از آن کاویانی _ درفشِ بنفش
و در سوگِ هر نوگلِ باغِ جان
کبودِ دلِ صد شقایق ، دمان
به قلبِ درفشِ کیان مینشست
بلندای سروِ سهی می شکست
کران از کبودِ شقایق ، سیاه
ستون در ستون ایستاده سپاه
سِنباد که پریدنِ لبخندِ بهزادان و در هم کشیده شدنِ چهره و ابراوانش را دید ، از او پرسید:
_ سردار به چه می اندیشی ؟! چه چیزی نگرانت کرده است ؟!
بهزادان ، چشم از کرانه های اندیشه برگرفت و پاسخ داد؛
_مهربان سنباد ! می دانی که هر خیزشی و هر ارتش نیرومندی ، درفشی دارد که تا آن درفش سرافراز در رقص و جولان است نیروهای آن ارتش پویا و پیش رونده هستند و چون درفش یک ارتش بر زمین افتد جان بر کفان آن را بلند می کنند و باز در زیر سایه اش می جنگند تا درفش افراشته باشد آن ارتش پیروز است.
به هر خیزشی ، گردد افراشته
درفشی ، از اندوهِ انباشته
از انبوهِ اندوهِ رنج و ستم
که بر جان و بی جان روَد بیش و کم
درفشی دُرافشان ، ز گنجِ کیان
که در باد رقصَد ، به وَشتی گران
چنان موی افشانِ گُردآفرید
که سهراب ، همرزمِ واتاش دید
بیفتد بسی سروِ سبز و جوان
که بر پا بمانَد. درفشِ کیان
به خون خواهیِ آریا مردمان
به آزادیِ سرزمین اِران
به خشم و نکال از حجازی ددانِ
که در خون کشیدند از این خانمان
زن و فَرّ و فرزند ایرانِ جان
به فریادِ الله و اکبر ، دمان
گزینم کبودینه ، رنگِ سحر
که پایانِ شب ، آید از چشمِ تر
سپیده دمِ روشنِ شادگاه
سپاهم ، سیه پوش و پرچم سیاه
شبِ تیره را در شکست آوَرَد
سیه پرده ی مرگ را بَردَرَد
اکنون پیشاپیش آن خیزش بزرگ که آماده ام تا در راهش جان بدهم درفش هایی برای خون خواهیِ فرزندان بی گناه ایران زمین برافراشته می گردد ، فرزندان بی گناهی همچون فرزند نوجوان تو که آن مسلمان درنده خو ، با خواندن هر آیه از قرآن ، تکه ای از گوشت تنش را کباب می کرد.
آن درفش ها و پرچم های سیاه برافراشته می شوند تا داغ دلِ خونین و جانِ دردمندمان را از رنج و ستمی که اعراب حجازی به نام الله و دین بر ما روا می دارند ، رهایی بخشند.
من به نام شقایق و به کبودِ سینه ی داغدارش که همرنگِ سیه چشمانِ گرفتار شده در چنگال مسلمانانِ حجازی است ، بر آنم که درفش این خیزش را به رنگ سیاه برگزینم تا از شقایق زار میهن ، کبودِ زخم ها دهان باز کند و بنیان دینِ ستم و ستمگران را در هم بپیچد و ایران را از چنگال این بیگانگان تازی نژاد ، آزاد سازد.
سِنباد گفت ؛ ایدون باد ، من دلم به رهایی ایران و ایرانیان روشن است.
@esmaeilmehrabiandatis
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۶۳۰_۸۶۴۵
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_یکم(شصت و یکم )
فردای آن شب تاریخ ساز ، سردار بهزادان ( ابومسلم خراسانی) آماده ترک کاشانه ی سنباد و رفتن از اَهرَوانه به سوی دیاری دیگر برای فراخوان مردم به خیزش بزرگ بود.
شکوفه ی روشنِ خورشید از پشت پنجره ها بر تالار بلند و ستون ها می تابید و در دل بهزادان ، یاس های روشن امید ، پُر شکوفه تر از همیشه ، عطر خود را بر شانه ی نسیم افشان می کردند ، تا از دیاری به دیاری دیگر ، مژده ی بهار آزادی را با خود ببرند و ایران را در خروس خوان و سحرگاه ، سهره ی سُهران و بیداریِ فراگیر باشند.
کارگران از بامداد برای سر و سامان دادن به دیوار و درگاه ویران شده از سُمکوب و نیروی اسب بهزادان ، دست به کار شده بودند و سنباد در ایوان ، خوان ناشتایی را می گستراند.
بهزادان به آزرم بر آن خوان نشست و اندیشناک ، نانی شکست و به دور دست ها چشم دوخت ، درفش هایی گلگون در پیش چشمش نمایان شدند گل های سرخ خون چون از دامان درفش ها بر زمین می چکیدند جای آن گلها ، کبودی از داغ دل شقایق ، بر جای می ماند و درفش های سرخ اینچنین در اندوه و ماتم ، تیره می شدند.
لبخند بهزادان با پنداری اینچنین ، از لب هایش پرید و ناگاه همه ی آن درفش های افراشته و خونین کران تا کران آسمان را در آغوش کشیدند.
گلِ سرخِ خون میچکید از درفش
از آن کاویانی _ درفشِ بنفش
و در سوگِ هر نوگلِ باغِ جان
کبودِ دلِ صد شقایق ، دمان
به قلبِ درفشِ کیان مینشست
بلندای سروِ سهی می شکست
کران از کبودِ شقایق ، سیاه
ستون در ستون ایستاده سپاه
سِنباد که پریدنِ لبخندِ بهزادان و در هم کشیده شدنِ چهره و ابراوانش را دید ، از او پرسید:
_ سردار به چه می اندیشی ؟! چه چیزی نگرانت کرده است ؟!
بهزادان ، چشم از کرانه های اندیشه برگرفت و پاسخ داد؛
_مهربان سنباد ! می دانی که هر خیزشی و هر ارتش نیرومندی ، درفشی دارد که تا آن درفش سرافراز در رقص و جولان است نیروهای آن ارتش پویا و پیش رونده هستند و چون درفش یک ارتش بر زمین افتد جان بر کفان آن را بلند می کنند و باز در زیر سایه اش می جنگند تا درفش افراشته باشد آن ارتش پیروز است.
به هر خیزشی ، گردد افراشته
درفشی ، از اندوهِ انباشته
از انبوهِ اندوهِ رنج و ستم
که بر جان و بی جان روَد بیش و کم
درفشی دُرافشان ، ز گنجِ کیان
که در باد رقصَد ، به وَشتی گران
چنان موی افشانِ گُردآفرید
که سهراب ، همرزمِ واتاش دید
بیفتد بسی سروِ سبز و جوان
که بر پا بمانَد. درفشِ کیان
به خون خواهیِ آریا مردمان
به آزادیِ سرزمین اِران
به خشم و نکال از حجازی ددانِ
که در خون کشیدند از این خانمان
زن و فَرّ و فرزند ایرانِ جان
به فریادِ الله و اکبر ، دمان
گزینم کبودینه ، رنگِ سحر
که پایانِ شب ، آید از چشمِ تر
سپیده دمِ روشنِ شادگاه
سپاهم ، سیه پوش و پرچم سیاه
شبِ تیره را در شکست آوَرَد
سیه پرده ی مرگ را بَردَرَد
اکنون پیشاپیش آن خیزش بزرگ که آماده ام تا در راهش جان بدهم درفش هایی برای خون خواهیِ فرزندان بی گناه ایران زمین برافراشته می گردد ، فرزندان بی گناهی همچون فرزند نوجوان تو که آن مسلمان درنده خو ، با خواندن هر آیه از قرآن ، تکه ای از گوشت تنش را کباب می کرد.
آن درفش ها و پرچم های سیاه برافراشته می شوند تا داغ دلِ خونین و جانِ دردمندمان را از رنج و ستمی که اعراب حجازی به نام الله و دین بر ما روا می دارند ، رهایی بخشند.
من به نام شقایق و به کبودِ سینه ی داغدارش که همرنگِ سیه چشمانِ گرفتار شده در چنگال مسلمانانِ حجازی است ، بر آنم که درفش این خیزش را به رنگ سیاه برگزینم تا از شقایق زار میهن ، کبودِ زخم ها دهان باز کند و بنیان دینِ ستم و ستمگران را در هم بپیچد و ایران را از چنگال این بیگانگان تازی نژاد ، آزاد سازد.
سِنباد گفت ؛ ایدون باد ، من دلم به رهایی ایران و ایرانیان روشن است.
@esmaeilmehrabiandatis
👆قاتل الهه حسینی نژاد در کنار مداح معروف و در هیأتی بسیار مهم
#بیداری۶۰
آن هیأتی از آتشِ مذهب ، سرریز
از تشنگیِ شهوتِ سمّی ، لبریز
زنجیر زن و قمه کشی ، مؤمن بود
از انگِ تجاوزگری اش ، کن پرهیز
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#بیداری۶۰
آن هیأتی از آتشِ مذهب ، سرریز
از تشنگیِ شهوتِ سمّی ، لبریز
زنجیر زن و قمه کشی ، مؤمن بود
از انگِ تجاوزگری اش ، کن پرهیز
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from ꧁کــــــیـــــان꧂ 𐬐𐬀𐬌𐬌𐬀𐬥
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داریوش نوشته است:
(خـــــــدای بــــــــــزرگ است)
«اهـــــــــــــورامـــــــــــــــزدا»
که زمــــــــــــــــــــین را آفرید
که آســــــــــــــــــمان را آفرید
که مـــــــــــــــــــردم را آفرید
که شادی را برای مردم آفرید
. مـــــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــم.
«داریـــــــــــــــــــــــــــــــوش»
♕شــــــــــــــاه شــــــــــاهان♕
شـــاه ســرزمــینهای دور و پـــهــنــاور...
«ققنوس»
(خـــــــدای بــــــــــزرگ است)
«اهـــــــــــــورامـــــــــــــــزدا»
که زمــــــــــــــــــــین را آفرید
که آســــــــــــــــــمان را آفرید
که مـــــــــــــــــــردم را آفرید
که شادی را برای مردم آفرید
. مـــــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــم.
«داریـــــــــــــــــــــــــــــــوش»
♕شــــــــــــــاه شــــــــــاهان♕
شـــاه ســرزمــینهای دور و پـــهــنــاور...
«ققنوس»
#بخشی_از_نقاشی_مینابستره_اثر_داتیس_مهرابیان👆
#غزل_شماره_۵
#غزل_سقف_بی_ستون
فیروزه ی نگاهت ، کانی_رَگَش ، عسل رنگ
بر تاجِ خسروانی ، شیرین نشسته ، دلتنگ
نم نم به شانه هایت ، سر می گذارد این شعر
در من گرفته باران ، بر ضربِ شیشه ، آهنگ
می سوزد استخوانم ، در هیمه های این عشق
با سووَشون بگریَم ، بر یالِ خونِ شبرنگ
تا سقفِ بی ستون آن ، فیروزه ی عسل ریز
فرهاد کُش ، بلند است ، من ابرم و هماهنگ
از شورِ اشکِ شیرین ، موجِ غزل ، کف آلود
آورده تا بکوبم ، سرهنگ _ سر ، سرِ سنگ
نی نایِ زخم من شد ، در گوشِ بامدادان
افروختم ستاره ، در سینه ی شباهنگ
بشنو که در بهاران ، این ناله ی چه مرغیست
کز آشیانِ ویران ، بر شاخه گشته ، آونگ
باموجی از ترانه ، در گوشِ کوهساران
چون خاطراتِ دریا ، در ذهنِ سبزِ گلسنگ
هر چند نیک دانم ، بر ساحلِ سکوتی
فریادِ غرقه از دور ، در گوشَت آید آهنگ
#داتیس_مهرابیان
✅ مجموعه
#آثار_شعر_نقاشی_داتیس_مهرابیان
https://www.tgoop.com/esmaeilmehrabiandatis
http://datismehrabian.com
https://www.instagram.com/esmaeilmehrabiandatis
#غزل_شماره_۵
#غزل_سقف_بی_ستون
فیروزه ی نگاهت ، کانی_رَگَش ، عسل رنگ
بر تاجِ خسروانی ، شیرین نشسته ، دلتنگ
نم نم به شانه هایت ، سر می گذارد این شعر
در من گرفته باران ، بر ضربِ شیشه ، آهنگ
می سوزد استخوانم ، در هیمه های این عشق
با سووَشون بگریَم ، بر یالِ خونِ شبرنگ
تا سقفِ بی ستون آن ، فیروزه ی عسل ریز
فرهاد کُش ، بلند است ، من ابرم و هماهنگ
از شورِ اشکِ شیرین ، موجِ غزل ، کف آلود
آورده تا بکوبم ، سرهنگ _ سر ، سرِ سنگ
نی نایِ زخم من شد ، در گوشِ بامدادان
افروختم ستاره ، در سینه ی شباهنگ
بشنو که در بهاران ، این ناله ی چه مرغیست
کز آشیانِ ویران ، بر شاخه گشته ، آونگ
باموجی از ترانه ، در گوشِ کوهساران
چون خاطراتِ دریا ، در ذهنِ سبزِ گلسنگ
هر چند نیک دانم ، بر ساحلِ سکوتی
فریادِ غرقه از دور ، در گوشَت آید آهنگ
#داتیس_مهرابیان
✅ مجموعه
#آثار_شعر_نقاشی_داتیس_مهرابیان
https://www.tgoop.com/esmaeilmehrabiandatis
http://datismehrabian.com
https://www.instagram.com/esmaeilmehrabiandatis
Telegram
کانال آثار داتیس مهرابیان
معرفی آثار نقاشی و شعر اسماعیل مهرابیان ( داتیس)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعه «پیاله ای با خیام »
سروده ؛ #داتیس_مهرابیان 👇
«هنگام گل و مل است و یاران سرمست»
گیلاس شراب گیر و خورشید به دست
رقصی بزن و بتی در آغوش بکش
چون فرصت عاشقی بسی کوتاهست
داتیس مهرابیان👇
@esmaeilmehrabiandatis
سروده ؛ #داتیس_مهرابیان 👇
«هنگام گل و مل است و یاران سرمست»
گیلاس شراب گیر و خورشید به دست
رقصی بزن و بتی در آغوش بکش
چون فرصت عاشقی بسی کوتاهست
داتیس مهرابیان👇
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from آموزش نقاشی داتیس (داتیس مهرابیان)
آکادمی داتیس برگزار می کند
آموزش خلاقیت ، نقاشی و سیاه قلم
در کلاس های جداگانه برای خردسالان ، کودکان و بزرگسالان
بر پایه هوش های هشت گانه گاردنر
روشی ویژه در نقاشی ، برای اولین بار در ایران
ثبت نامِ ترم تابستانه آکادمی داتیس در پنج مرکز و شعبه آغاز شد
ا_ مهرشهر ارم ابتدای کوچه رسولی
۲_ مهرشهر چهار باندی خیابان دویست
۳_ مهرشهر فاز ۵
۴_ گلشهر مرکز جهاد دانشگاهی چهارراه گلزار
۵_ کمالشهر ، مرکز فرهنگی قلمِ دانش
تلفن هماهنگی برای ثبت نام ؛
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
مهرابیان
آموزش خلاقیت و نقاشی داتیس
@minabsterhdatis
آموزش خلاقیت ، نقاشی و سیاه قلم
در کلاس های جداگانه برای خردسالان ، کودکان و بزرگسالان
بر پایه هوش های هشت گانه گاردنر
روشی ویژه در نقاشی ، برای اولین بار در ایران
ثبت نامِ ترم تابستانه آکادمی داتیس در پنج مرکز و شعبه آغاز شد
ا_ مهرشهر ارم ابتدای کوچه رسولی
۲_ مهرشهر چهار باندی خیابان دویست
۳_ مهرشهر فاز ۵
۴_ گلشهر مرکز جهاد دانشگاهی چهارراه گلزار
۵_ کمالشهر ، مرکز فرهنگی قلمِ دانش
تلفن هماهنگی برای ثبت نام ؛
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
مهرابیان
آموزش خلاقیت و نقاشی داتیس
@minabsterhdatis
جشن تیرگان بر پارسی زبانان ایران فرهنگی خجسته باد
جشن تیرگان از سویی با نام آرش کمانگیر و جان فدا کردنش برای مرزهای ایران گره خورده و از سویی جشن میانه تابستان و یادآور ازج نهادن به آب، این مایه حیات است. بنابراین، نیاکانمان در این روز سنتهایی را برای بزرگداشت این روز برگزار میکردند.
از آیینهای جشن تیرگان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1️⃣ رفتن کنار رودها و چشمه ها و آیین آبریزان:
در این روز زرتشتیان به کنار آبهای روان رفته، آبریزان میکنند و همچنین برای افزونی آبهای روی زمین و نیرومندی تیشتر ایزد، تیر یشت یا آبزور میخوانند.
2️⃣ بستن بند تیر و باد به مچ دست و زنده کردن یاد آرش کمانگیر:
در این روز زرتشتیان به یاد تیر آرش کمانگیر که جانش را برای دفاع از مرزهای ایران فدا کرد، بندی را از هفت رنگ میبافند و به مچ دست میبندند. این بند را تیر و باد مینامند. این بند را ده روز بعد به یاد تیر آرش و برای سربلندی در باد رها میکنند
3️⃣ بازی دارت یا تیر اندازی:
برگزاری مسابقات تیراندازی به یاد جانفشانی آرش
4️⃣ فال کوزه:
انداختن کاغذ شعر سپس درآوردن و خواندن آن
@esmaeilmehrabiandatis
جشن تیرگان از سویی با نام آرش کمانگیر و جان فدا کردنش برای مرزهای ایران گره خورده و از سویی جشن میانه تابستان و یادآور ازج نهادن به آب، این مایه حیات است. بنابراین، نیاکانمان در این روز سنتهایی را برای بزرگداشت این روز برگزار میکردند.
از آیینهای جشن تیرگان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1️⃣ رفتن کنار رودها و چشمه ها و آیین آبریزان:
در این روز زرتشتیان به کنار آبهای روان رفته، آبریزان میکنند و همچنین برای افزونی آبهای روی زمین و نیرومندی تیشتر ایزد، تیر یشت یا آبزور میخوانند.
2️⃣ بستن بند تیر و باد به مچ دست و زنده کردن یاد آرش کمانگیر:
در این روز زرتشتیان به یاد تیر آرش کمانگیر که جانش را برای دفاع از مرزهای ایران فدا کرد، بندی را از هفت رنگ میبافند و به مچ دست میبندند. این بند را تیر و باد مینامند. این بند را ده روز بعد به یاد تیر آرش و برای سربلندی در باد رها میکنند
3️⃣ بازی دارت یا تیر اندازی:
برگزاری مسابقات تیراندازی به یاد جانفشانی آرش
4️⃣ فال کوزه:
انداختن کاغذ شعر سپس درآوردن و خواندن آن
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
Photo
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_یکم
#جشن_تیرگان
#تیر_نخست(دیباچه آرش نامه )
🌸💧🌸💧🌸💧
روان شد ، سرودی همآوای دشت
اوِستای جاری تر از تیر_یَشت
گرفت آسمان را به زیرِ کمان
چو آرش ، فَرَه _ ایزدِ تیرگان
رها کرد در جانِ ابر ، آذرخش
زمین را گرفت ارتشش زیرِ تَخش
چنان ابرِ بارنده در ، آفتاب
جهان شادمان شد به رفتارِ آب
🌸💧🌸💧🌸💧
ای ستاره ی درخشان !
آنگاه که دگرباره تیشتَر (تیر : ایزد باران و بارش نیکی به جانِ جهان) ، رایومندِ (خِرَد ورز) فرهمند از دریای کیهانیِ وروکشه (دریای اساتیری یا فراخکرد) برخیزد ، سَدویس (قلبِ عقرب ، یک اَبَرغولِ سرخ از درخشانترین ستاره های کیهان ) رایومند ِ فرهمند نیز از دریای کیهانیِ فراخکرد از نو ، برخیزد. پس از آن مه ها (ابرها) بر کوه اوس هیندَوَ که میان دریای کیهانی ، جای دارد، گردهم آیند.
🌸💧🌸💧🌸💧
مهِ پاک بر رخشِ رؤیا سوار
به پا خیزد از چشمِ دریا بخار
به ژرفای کیهان ، اَبَر چشمِ سرخ
و در جانِ انسان ، اَبَر چشمِ سرخ
یکی مهرِ باران ، به بار آوَرد
و آن چشمه ای اشکبار آوَرد
🌸💧🌸💧🌸💧
پس آنگاه سدویس میغ ساز (ابرساز) اَشو، مه ها را فراز فرستد. نخستین باد به راههایی که هوم درخشان(گیتی افزای) درآید، می وزد. پس آن باد سرکش مزدا آفریده ابر و باران و تگرگ را به جای ها و خانه های هفت کشور برساند.
جهان روشنایی بگیرد از اشک
چو از تیرِ آرش ، سپاهِ اَرَشک
ای ستاره ی درخشان !
اَپام نپات ، آن آبها را برای هستی اَستومند (مادی) بخش کند و باد سرکش و فره باران و فَرَوَشی اَشوان اَپام نپات را همراهی می کنند.
🌸💧🌸💧🌸💧
سَدویس درخشان ترین ستارهٔ یِ صورت فلکی کژدم است. سدویس ( قلب عقرب ) یک ابرغول سرخ و یکی از درخشان ترین ستاره های آسمان است.
سدویس ( نجوم )
فارسی میانه : sadwes؛ اوستایی: sata. vae sa؛
سدویس یا سهیل ( و به عقیده برخی دبران ) از ستارگان قدر اول آسمان نیمکره شمالی و ستاره ای اورمزدی است که جزو چهار سپاهبد بوده و سپاهبد نمیروز ( جنوب ) است و دریاها را به خویشکاری دارد. . . . . . . . . هنینگ در پی استدلالی که متکی بر ارتباط آن با برابرهای سغدی، سنسکریت، عربی است، معتقد است که این ستاره antares، ستاره اصلی صورت فلکی کژدم است، موسوم به قلب العقرب.
منابع: بندهش 43، 57، 60، 165؛ پژوهشی در اساطیر 64؛ دستنویس م ا و 29، 266، 357؛
رجوع شود به کتب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی
تألیف: خسرو قلی زاده
انتشارات: مطالعات و نشر کتاب پارسه
سدویس ( دریا )
فارسی میانه : sadwes؛ اوستایی: sata. vae sa؛
نام دریایی است که میان دریای فراخکرد و دریای پودیگ قرار دارد. دریای پودیگ از راه این دریا به فراخکرد راه دارد. هرناپاکی و شوری و آلودگی که از دریای پودیگ به دریای فراخکرد گرد آید به وسیله باد تندی به دریای سدویس باز زده می شود و فقط بهره پالوده و پاک آن به دریای فراخکرد و چشمه اردویسور می رسد. . . . . . . بر پایه ی مینوی خِرَد ، کنگدز در سوی مشرق ، نزدیک به دریاچه سدویس است. شادروان بهار ، آن را همان دریای عمان می داند.
منابع : بندهش 74؛ پژوهشی در اساطیر 141، 143؛ روایت پهلوی 155؛ زادسپرم 10، 86؛ مینوی خرد 79.
رجوع شود به کتب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی
تألیف: خسرو قلی زاده
انتشارات: مطالعات و نشر کتاب پارسه
🌸💧🌸💧🌸💧
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_یکم
#جشن_تیرگان
#تیر_نخست(دیباچه آرش نامه )
🌸💧🌸💧🌸💧
روان شد ، سرودی همآوای دشت
اوِستای جاری تر از تیر_یَشت
گرفت آسمان را به زیرِ کمان
چو آرش ، فَرَه _ ایزدِ تیرگان
رها کرد در جانِ ابر ، آذرخش
زمین را گرفت ارتشش زیرِ تَخش
چنان ابرِ بارنده در ، آفتاب
جهان شادمان شد به رفتارِ آب
🌸💧🌸💧🌸💧
ای ستاره ی درخشان !
آنگاه که دگرباره تیشتَر (تیر : ایزد باران و بارش نیکی به جانِ جهان) ، رایومندِ (خِرَد ورز) فرهمند از دریای کیهانیِ وروکشه (دریای اساتیری یا فراخکرد) برخیزد ، سَدویس (قلبِ عقرب ، یک اَبَرغولِ سرخ از درخشانترین ستاره های کیهان ) رایومند ِ فرهمند نیز از دریای کیهانیِ فراخکرد از نو ، برخیزد. پس از آن مه ها (ابرها) بر کوه اوس هیندَوَ که میان دریای کیهانی ، جای دارد، گردهم آیند.
🌸💧🌸💧🌸💧
مهِ پاک بر رخشِ رؤیا سوار
به پا خیزد از چشمِ دریا بخار
به ژرفای کیهان ، اَبَر چشمِ سرخ
و در جانِ انسان ، اَبَر چشمِ سرخ
یکی مهرِ باران ، به بار آوَرد
و آن چشمه ای اشکبار آوَرد
🌸💧🌸💧🌸💧
پس آنگاه سدویس میغ ساز (ابرساز) اَشو، مه ها را فراز فرستد. نخستین باد به راههایی که هوم درخشان(گیتی افزای) درآید، می وزد. پس آن باد سرکش مزدا آفریده ابر و باران و تگرگ را به جای ها و خانه های هفت کشور برساند.
جهان روشنایی بگیرد از اشک
چو از تیرِ آرش ، سپاهِ اَرَشک
ای ستاره ی درخشان !
اَپام نپات ، آن آبها را برای هستی اَستومند (مادی) بخش کند و باد سرکش و فره باران و فَرَوَشی اَشوان اَپام نپات را همراهی می کنند.
🌸💧🌸💧🌸💧
سَدویس درخشان ترین ستارهٔ یِ صورت فلکی کژدم است. سدویس ( قلب عقرب ) یک ابرغول سرخ و یکی از درخشان ترین ستاره های آسمان است.
سدویس ( نجوم )
فارسی میانه : sadwes؛ اوستایی: sata. vae sa؛
سدویس یا سهیل ( و به عقیده برخی دبران ) از ستارگان قدر اول آسمان نیمکره شمالی و ستاره ای اورمزدی است که جزو چهار سپاهبد بوده و سپاهبد نمیروز ( جنوب ) است و دریاها را به خویشکاری دارد. . . . . . . . . هنینگ در پی استدلالی که متکی بر ارتباط آن با برابرهای سغدی، سنسکریت، عربی است، معتقد است که این ستاره antares، ستاره اصلی صورت فلکی کژدم است، موسوم به قلب العقرب.
منابع: بندهش 43، 57، 60، 165؛ پژوهشی در اساطیر 64؛ دستنویس م ا و 29، 266، 357؛
رجوع شود به کتب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی
تألیف: خسرو قلی زاده
انتشارات: مطالعات و نشر کتاب پارسه
سدویس ( دریا )
فارسی میانه : sadwes؛ اوستایی: sata. vae sa؛
نام دریایی است که میان دریای فراخکرد و دریای پودیگ قرار دارد. دریای پودیگ از راه این دریا به فراخکرد راه دارد. هرناپاکی و شوری و آلودگی که از دریای پودیگ به دریای فراخکرد گرد آید به وسیله باد تندی به دریای سدویس باز زده می شود و فقط بهره پالوده و پاک آن به دریای فراخکرد و چشمه اردویسور می رسد. . . . . . . بر پایه ی مینوی خِرَد ، کنگدز در سوی مشرق ، نزدیک به دریاچه سدویس است. شادروان بهار ، آن را همان دریای عمان می داند.
منابع : بندهش 74؛ پژوهشی در اساطیر 141، 143؛ روایت پهلوی 155؛ زادسپرم 10، 86؛ مینوی خرد 79.
رجوع شود به کتب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی
تألیف: خسرو قلی زاده
انتشارات: مطالعات و نشر کتاب پارسه
🌸💧🌸💧🌸💧
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from عکس نگار
درود هم میهنان ،
امروز دهم تیر ماه زادروز یکی از دلاورترین و جنگاورترین و ستم ستیزترین فرزند ایران « بابک خرمدین » در دهستان بلال آباد اردبیل از مادر و پدری بنام ماهرو و مَرداس است.
بابک که پیرو و پیگیر آیین « خرم +دین» از شهرک جاویدان بود برای سربلندی ایران و برآوردن آیین نیاکان و بیرون نمودن مژولگران اَرَب ( اشغالگران عرب) از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ مَهی ( قمری ) بر دو خلیفه عباسی ( مامون و معتصم) تازید و چند سد هزار تن از سپاهیان تازی را کشت.
او بر آذربایجان ،قفقاز ، همدان و سرزمینهای شمالی ایران و بخشی از عراق امروزی چیره شد.
به خرمدینان سرخ جامگان می گفتند.
تازیان به خرمشهر امروزی از آنرو« محمره » می گفتند که پادگان سپاهیان سرخ جامه ی بابک خرمدین بود.
بابک از یک سردار ایرانی ، ولی نیرنگ باز و وَتَن فروش عباسی بنام افشین فریب خورد و دژ دست نیافتنی بَذ در کوهساران کَلیبَر در پیرامون شهر اَهَر کنونی را از دست داد ،
( زنده نام پرفسور شروین باوند «آریاپارت» سوادکوهی در سال ۱۳۳۰ خورشیدی دژ ( قلعه) گم شده ی بابک را شناسایی نمود).
دلاور ایرانی پس از واپس نشینی از دژ بَذ به نزد دوستش ساهاک پور سنباد ( سهل بن سنباط) امیر و کشیش ارمنستان رفت ،
ولی شوربختانه فرمانروای ارمنستان آنساتی ( خیانت) نمود و به افشین نامه نوشت و بابک را بگونهای بسیار ناجوانمردانه به فرستادگان افشین سپرد.
این فرزند دلاور ایران را به بغداد نزد خلیفه بردند و خلیفه آهنگ خوارداری بابک نمود ولی واکنش بابک به گونه ای بود که دشمنان را خوار نمود و ناگزیر دستور کشتن او را در برابر چشم خلیفه دادند!
سر انجام در روز ۱۳ دی سال ۲۲۳ مهی دست بابک را بریدند و بابک بیدرنگ چهره بر خون افشان دست خود مالید و چهره گلگون نمود ،
با شگفتی پرسیدند این رفتار چیست ؟!
فرزند راستین ایران فرمود:
با رفتن خون از تنم چهره ام زرد می شود و نمی خواهم نزد دشمنان ایران « زرد روی » باشم ،
سپس دست دیگر و پاهای بابک را از چپ و راست بریدند و بابک با چهره ی شنگرف ،
چون سرخ جامگان بر تارک و چکاد تاریخ پر همینه ی ایران ایستاد ،
از دلاوریها و شهامت و جانبازی های بابک خرمدین می توان سدها داستان شگفتار برای فرزندان ایران گفت و سرود.
نام و یادش گرامی باد ،
« ما روشنای زیبای سپیده دَمِ تاریخیم »🌿
پاینده ایران سرافراز ،
خاک پای فرهنگ ستوار ایران گرامی تر از جان
« آرتاباز »
🌹🌷🙏🍀🪴🌴
امروز دهم تیر ماه زادروز یکی از دلاورترین و جنگاورترین و ستم ستیزترین فرزند ایران « بابک خرمدین » در دهستان بلال آباد اردبیل از مادر و پدری بنام ماهرو و مَرداس است.
بابک که پیرو و پیگیر آیین « خرم +دین» از شهرک جاویدان بود برای سربلندی ایران و برآوردن آیین نیاکان و بیرون نمودن مژولگران اَرَب ( اشغالگران عرب) از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ مَهی ( قمری ) بر دو خلیفه عباسی ( مامون و معتصم) تازید و چند سد هزار تن از سپاهیان تازی را کشت.
او بر آذربایجان ،قفقاز ، همدان و سرزمینهای شمالی ایران و بخشی از عراق امروزی چیره شد.
به خرمدینان سرخ جامگان می گفتند.
تازیان به خرمشهر امروزی از آنرو« محمره » می گفتند که پادگان سپاهیان سرخ جامه ی بابک خرمدین بود.
بابک از یک سردار ایرانی ، ولی نیرنگ باز و وَتَن فروش عباسی بنام افشین فریب خورد و دژ دست نیافتنی بَذ در کوهساران کَلیبَر در پیرامون شهر اَهَر کنونی را از دست داد ،
( زنده نام پرفسور شروین باوند «آریاپارت» سوادکوهی در سال ۱۳۳۰ خورشیدی دژ ( قلعه) گم شده ی بابک را شناسایی نمود).
دلاور ایرانی پس از واپس نشینی از دژ بَذ به نزد دوستش ساهاک پور سنباد ( سهل بن سنباط) امیر و کشیش ارمنستان رفت ،
ولی شوربختانه فرمانروای ارمنستان آنساتی ( خیانت) نمود و به افشین نامه نوشت و بابک را بگونهای بسیار ناجوانمردانه به فرستادگان افشین سپرد.
این فرزند دلاور ایران را به بغداد نزد خلیفه بردند و خلیفه آهنگ خوارداری بابک نمود ولی واکنش بابک به گونه ای بود که دشمنان را خوار نمود و ناگزیر دستور کشتن او را در برابر چشم خلیفه دادند!
سر انجام در روز ۱۳ دی سال ۲۲۳ مهی دست بابک را بریدند و بابک بیدرنگ چهره بر خون افشان دست خود مالید و چهره گلگون نمود ،
با شگفتی پرسیدند این رفتار چیست ؟!
فرزند راستین ایران فرمود:
با رفتن خون از تنم چهره ام زرد می شود و نمی خواهم نزد دشمنان ایران « زرد روی » باشم ،
سپس دست دیگر و پاهای بابک را از چپ و راست بریدند و بابک با چهره ی شنگرف ،
چون سرخ جامگان بر تارک و چکاد تاریخ پر همینه ی ایران ایستاد ،
از دلاوریها و شهامت و جانبازی های بابک خرمدین می توان سدها داستان شگفتار برای فرزندان ایران گفت و سرود.
نام و یادش گرامی باد ،
« ما روشنای زیبای سپیده دَمِ تاریخیم »🌿
پاینده ایران سرافراز ،
خاک پای فرهنگ ستوار ایران گرامی تر از جان
« آرتاباز »
🌹🌷🙏🍀🪴🌴
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_یکم #جشن_تیرگان #تیر_نخست(دیباچه آرش نامه ) 🌸💧🌸💧🌸💧 روان شد ، سرودی همآوای دشت اوِستای جاری تر از تیر_یَشت گرفت آسمان را به زیرِ کمان چو آرش ، فَرَه _ ایزدِ تیرگان رها کرد در جانِ ابر…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_سوم
#آرش_نامه
#تیر_اوک (اِوَک : شماره یک در پهلوی)
پس از بخش استوره ای (اسطوره ) جشن تیرگان ، به بخش تاریخی تیرگان می رسیم و از تاریخ شاهانِ پیشدادی ، زمانه ی شاهنشاهی منوچهر (دارای چهره ی بهشتی و مینُوی ) را که پهلوان همیشه زنده ی ایران ، آرش کمانگیر (نیای اشکانیان به گفته خودشان ) در زمانه ی او می زیست را می کاویم.
افراسیاب ، شاه تورانی ، به سبب فرمانروایی اش بر یک سوم از جهان آن روز ، ارتشی جهانی و پُر توان ، از تمامی کشورها و سرزمین های گوناگون که در زیر فرمانش بودند برای جنگ با ایران ، گِرد کرده و به رویارویی با سپاه کم شمارِ منوچهر ، شاهِ ایران پرداخت.
با اینکه سپاه دلاور مردانِ آریایی تلاش و پایداری فراوانی نمود ، اما چون تاب و توانِ هم _نبردی با افراسیاب را نداشت ، شکست خورد.
منوچهر شاه ، با لشکریانش به کوهی بلند پناه بردند و افراسیابِ تورانی ، بر ایران چیره گشته بر اورنگِ شاهی (تخت پادشاهی ) ایران نشست و تاج سربلندی و شاهی بر سر نهاد.
🌸💧🌸💧🌸💧
به هنگامِ شاهنشهِ فَره جوی
منوچهرِ مینو دل و نیک خوی
شهنشاهِ تورانی افراسیاب
به ایران زمین تاخت او ، پُر شتاب
که بودَش سپاهی فراوان ، ستُرگ
بسیچ آمده از جهانِ بزرگ
که یک سوم از ، آن جهانِ کُهَن
به فرمان او گشته بود انجمن
به هر سو درفشی برافراشت او
شد از بختِ پیروزِ خود ، کامجو
بر اورنگِ شاهی ، نشست و بلند
نهاد او ، به سر ، تاجی از فَر و زند
افراسیاب با وادار کردن ایرانیان به پیروی از خودش ، در شَوَندِ یورش به ایران و گرفتنِ خاکِ نیک گوهران ، گفت ! ایران میراث نیاکانی من است و سراسر آن را به زیر فرمان خواهم گرفت ؛
و گفت از نیاکانم این بوم و بَر
رسیده است و می گیرَمَش ، سر به سر
سپاهِ منوچهرِ مینو روان
نشد چون هماوَردِ تورانیان
به فرمانِ مینو رُخِ فَرنیوش
روان گشت چون رودِ خشم و خروش
دمان سوی دامانِ کوهی بلند
که شاید بگیرد توانی ، سپَند
🌸💧🌸💧🌸💧
سپاهیانِ کم شمار منوچهر که به کوهی بلند ، سر نهاده بودند ، تلاش می کردند از نو ، به بازسازی توان خویش بپردازند ، تا بتوانند ایران را بازپس گیرند.
اما همزمان با چیره گشتن افراسیاب بر ایران ، گویی گیتی ، نژند شد و ابر باران زا از او ، بَری گشت .
افراسیاب ، نگران و اندیشناک ، اخترشناسان و پیشگویان را فرا خواند تا سبب آن خشکسالی و تشنگی جهان را دریابند.
از آن روز تا هفت سالِ نژند
نبارید باران و خشکید ، بند
شد آن شاهِ تورانی اندیشناک
که این آسمانست یا آس و خاک ؟
از اخترشناسانِ رازآشنا
بپرسید ، باران نیامد ، چرا؟
همه چون که بیمِ سران داشتند
لبان بسته ، سر بر نمی داشتند
که گویند فَرّ ِ شهی ، با تو نیست
کیانِ گیان از ، ستمگر ، بَریست
و یا شومی از توست افراسیاب!
که گیتی ستم را نیاورده تاب
زبان ها نچرخید و چرخید ، خید
به خاکی که شد گورِ هر نوپدید
به زندان بیافکندشان خشمگین
شهنشاهِ تورانی از کیشِ کین
راستا دارد ...
🌸💧🌸💧🌸💧
#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_سوم
#آرش_نامه
#تیر_اوک (اِوَک : شماره یک در پهلوی)
پس از بخش استوره ای (اسطوره ) جشن تیرگان ، به بخش تاریخی تیرگان می رسیم و از تاریخ شاهانِ پیشدادی ، زمانه ی شاهنشاهی منوچهر (دارای چهره ی بهشتی و مینُوی ) را که پهلوان همیشه زنده ی ایران ، آرش کمانگیر (نیای اشکانیان به گفته خودشان ) در زمانه ی او می زیست را می کاویم.
افراسیاب ، شاه تورانی ، به سبب فرمانروایی اش بر یک سوم از جهان آن روز ، ارتشی جهانی و پُر توان ، از تمامی کشورها و سرزمین های گوناگون که در زیر فرمانش بودند برای جنگ با ایران ، گِرد کرده و به رویارویی با سپاه کم شمارِ منوچهر ، شاهِ ایران پرداخت.
با اینکه سپاه دلاور مردانِ آریایی تلاش و پایداری فراوانی نمود ، اما چون تاب و توانِ هم _نبردی با افراسیاب را نداشت ، شکست خورد.
منوچهر شاه ، با لشکریانش به کوهی بلند پناه بردند و افراسیابِ تورانی ، بر ایران چیره گشته بر اورنگِ شاهی (تخت پادشاهی ) ایران نشست و تاج سربلندی و شاهی بر سر نهاد.
🌸💧🌸💧🌸💧
به هنگامِ شاهنشهِ فَره جوی
منوچهرِ مینو دل و نیک خوی
شهنشاهِ تورانی افراسیاب
به ایران زمین تاخت او ، پُر شتاب
که بودَش سپاهی فراوان ، ستُرگ
بسیچ آمده از جهانِ بزرگ
که یک سوم از ، آن جهانِ کُهَن
به فرمان او گشته بود انجمن
به هر سو درفشی برافراشت او
شد از بختِ پیروزِ خود ، کامجو
بر اورنگِ شاهی ، نشست و بلند
نهاد او ، به سر ، تاجی از فَر و زند
افراسیاب با وادار کردن ایرانیان به پیروی از خودش ، در شَوَندِ یورش به ایران و گرفتنِ خاکِ نیک گوهران ، گفت ! ایران میراث نیاکانی من است و سراسر آن را به زیر فرمان خواهم گرفت ؛
و گفت از نیاکانم این بوم و بَر
رسیده است و می گیرَمَش ، سر به سر
سپاهِ منوچهرِ مینو روان
نشد چون هماوَردِ تورانیان
به فرمانِ مینو رُخِ فَرنیوش
روان گشت چون رودِ خشم و خروش
دمان سوی دامانِ کوهی بلند
که شاید بگیرد توانی ، سپَند
🌸💧🌸💧🌸💧
سپاهیانِ کم شمار منوچهر که به کوهی بلند ، سر نهاده بودند ، تلاش می کردند از نو ، به بازسازی توان خویش بپردازند ، تا بتوانند ایران را بازپس گیرند.
اما همزمان با چیره گشتن افراسیاب بر ایران ، گویی گیتی ، نژند شد و ابر باران زا از او ، بَری گشت .
افراسیاب ، نگران و اندیشناک ، اخترشناسان و پیشگویان را فرا خواند تا سبب آن خشکسالی و تشنگی جهان را دریابند.
از آن روز تا هفت سالِ نژند
نبارید باران و خشکید ، بند
شد آن شاهِ تورانی اندیشناک
که این آسمانست یا آس و خاک ؟
از اخترشناسانِ رازآشنا
بپرسید ، باران نیامد ، چرا؟
همه چون که بیمِ سران داشتند
لبان بسته ، سر بر نمی داشتند
که گویند فَرّ ِ شهی ، با تو نیست
کیانِ گیان از ، ستمگر ، بَریست
و یا شومی از توست افراسیاب!
که گیتی ستم را نیاورده تاب
زبان ها نچرخید و چرخید ، خید
به خاکی که شد گورِ هر نوپدید
به زندان بیافکندشان خشمگین
شهنشاهِ تورانی از کیشِ کین
راستا دارد ...
🌸💧🌸💧🌸💧
#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_سوم #آرش_نامه #تیر_اوک (اِوَک : شماره یک در پهلوی) پس از بخش استوره ای (اسطوره ) جشن تیرگان ، به بخش تاریخی تیرگان می رسیم و از تاریخ شاهانِ پیشدادی ، زمانه ی شاهنشاهی منوچهر (دارای چهره…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_چهارم
#آرش_نامه
#تیر_دوو
(دُووَ : شماره دو در اوستایی و دُ در پهلوی )
منوچهر شاه چون شنید که افراسیاب ، بزرگان و اختر شناسان و نیز پیشگویان را به سبب ندانستن شَوَندِ (دلیل )خشکسالی به زندان افکنده است ، به درگاهِ خِرَدِ رسا ، دادار جان و جهان و هستی بخش ، نماز برد و از او ، نور راهنمایی و راه روشن ، درخواست کرد.
سپندارمزد ، افروزه ی فروتنیِ دادار بر او نمایان شد و او را توان جنگ افزاری و نیروی امیدواری داد و این آگاهی را که باید با دشمنش ، گفتگو کند.
چو آگاه گردید مینو رُخِ فَرنیا
منوچهر ،شاهنشهِ آریا
به سوی رسای خِرَد کرد رو
نیایش نمود و رهی خواست او
اهوراخِرد ، دادش از بهمنی
چراغی که پویَد ، رهِ روشنی
بفرمود امشاسپندِ سپند
سپندارمزد او را که ای فَره مَند !
به اندیشه ، ایران از این غم رَهَد
که دادار ، آگاهی ات می دهد :
به افراسیابِ ستمگر بگو
که دُروَندی آورده ای ، دیو خو !
از این بدمَنش ، خوی خود باز گرد
اِران ، گلشنِ تو ، نشد بازگرد
به مرزِ خودت پس نشین ، ای ستم !
که باران ببارد به توران و جَم
به شمشیر تو ، بند و پیمان گسست
و گفتِ نیامان ، فریدون شکست
که شَه ، آفریدونِ نیکوسرشت
نیای تو را ، خاکِ توران ، نوشت
در روشن نمودن گفتار منوچهر شاه به افراسیاب تورانی که یورش او به ایران را پیمان شکنی و پشت کردن بر بخش بندی فریدون می دانست ، باید گفت که فریدون یا آفریدون ، نام یکی از پادشاهان دوران پیشدادی ایران است که ضحاک را دربند کشید و در زیر کوه البرز زندانی کرد و سرزمین ایران را از ستم آن نواده ی حجازی و عربستانی ، پاک کرد و آیین ستمگریِ ضحاک و ضحاکیان ( آژدی هاک ) را از ایران زمین برانداخت.
🔹تور در خدای نامگ های ساسانی:
تور که نامش در خدای نامگ های ساسانی تُوَرمیش (شکارچی گوسفند وحشی) آمده، پهلوانی دلیر بوده که با گرز بزرگ و آذرخشاگین خود دیوان را در نبرد های گوناگون شکست می داده است.
او پس از بر تخت نشینی اش در توران زمین ، دیوزده شده و به همراه برادرش روام(سلم) ، بر پدر یعنی فریدون و برادر خود ، ایرج شوریده ، و ایرج را می کُشد و از آنجا نامش در خدای نامگ ها همواره به نام تور یا تورج شناخته میشود
🔹تور در شاهنامه:
تور که او را گاهی تورج نیز گفتهاند، بر پایه ی استوره های ایرانزمین ، پسر دوم از سه پسر فریدون ، پادشاه پیشدادی است.
فریدون شاه ، جهان زیر فرمانش را میان سه فرزندش سلم و تور و ایرج بخش نمود ، زیرا سرزمین های فرمانروایی اش ، بسیار فراخ و گسترده بودند ، این شد که به گفته ی شاهنامه ، آفریدون جهان را سه بخش کرد ؛ نخست ملت روم و خاور را به سلم سپرد. سپس ترکان و چین را به تور واگذاشت آنگاه سرزمین ایرانویچ و بخشی از کشورهای پیرامونی آن ، مانند میان رودان تا اورشلیم را ، به پسر کوچکترش ، ایرج سپرد.
سرزمین های زیر فرمان تور ، پس مرگ او توران نامیده شدند ، بر این پایه ، باید تورانیان را آمیزهای از گروه های چادرنشین و نیز صحرا گردان وحشی دانست
که افراسیاب ، نوه ی تور ، بیشتر جنگجویانِ مزدور را از میان همین صحراگردان که در تاریخ ، به سکاها ، نامدار شدند به میدانهای رزم و جنگ می کشانید تا سپاهش نیرومند و بی شکست باشد ، وی در یورشش به ایران در زمان منوچهر ، سپاهی گران از همین سکاها گِرد کرده بود ، که توانست بر ایران ، چیره شود.
در اینجا منوچهر به افراسیاب آن پیمان و بخش بندی جهان ، بین فرزندان فریدون را یادآوری می کند که « تور» ، دوده و نیای افراسیاب را فریدون بر کشور توران فرمانروایی داده است ، پس این کار افراسیاب در گرفتن آب و خاک ایران را ، پیمان شکنی او دانسته و گفت ؛ به مرز توران بازگرد تا باران و فراوانی به ایران ، توران و جهان باز گردد ، زیرا از پیمان شکنی و شومیِ کار و گناهِ ستمگری توست که جان و کیانای گیتیک از جهانیان روی گردان شده و باران نمی بارد.
امشاسپند سپندارمزد (افروزه ی دادار که در نهاد بانوان نیز هست ) همراه با افزودنِ رزم افزار و توان روانی ، به منوچهر شاه ، این آگاهی را نیز در او افزود که ؛
چون این سخنان را به افراسیاب بگویی ، آن پادشاه تورانی افسون و نیرنگ می آورد که : از بیرون ایرانشهر ، مرز کشور من آغاز می شود ، تا تو (منوچهر ) بگویی : مرا یک مرد هوشمند و تیرانداز است ، او یک تیر به بیرون از کشور ایران پرتاپ می کند ، هر جا آن تیر افتاد ، از همانجا مرز تو (افراسیاب ) آغاز می شود ، پس از گفتگو با آن مردِ ترمَنِش و اَخو کردار افراسیاب ، زو (زَو _زاب) پسر تهماسب را فرمان ده تا تیر را ، پرتاب کند.
(در بخش دیگر ، به داستان پرتاب تیر به نیروی زو و یا به توانِ آرش می پردازیم )
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#سروده_داتیس_مهرابیان
#بخش_بیست_و_چهارم
#آرش_نامه
#تیر_دوو
(دُووَ : شماره دو در اوستایی و دُ در پهلوی )
منوچهر شاه چون شنید که افراسیاب ، بزرگان و اختر شناسان و نیز پیشگویان را به سبب ندانستن شَوَندِ (دلیل )خشکسالی به زندان افکنده است ، به درگاهِ خِرَدِ رسا ، دادار جان و جهان و هستی بخش ، نماز برد و از او ، نور راهنمایی و راه روشن ، درخواست کرد.
سپندارمزد ، افروزه ی فروتنیِ دادار بر او نمایان شد و او را توان جنگ افزاری و نیروی امیدواری داد و این آگاهی را که باید با دشمنش ، گفتگو کند.
چو آگاه گردید مینو رُخِ فَرنیا
منوچهر ،شاهنشهِ آریا
به سوی رسای خِرَد کرد رو
نیایش نمود و رهی خواست او
اهوراخِرد ، دادش از بهمنی
چراغی که پویَد ، رهِ روشنی
بفرمود امشاسپندِ سپند
سپندارمزد او را که ای فَره مَند !
به اندیشه ، ایران از این غم رَهَد
که دادار ، آگاهی ات می دهد :
به افراسیابِ ستمگر بگو
که دُروَندی آورده ای ، دیو خو !
از این بدمَنش ، خوی خود باز گرد
اِران ، گلشنِ تو ، نشد بازگرد
به مرزِ خودت پس نشین ، ای ستم !
که باران ببارد به توران و جَم
به شمشیر تو ، بند و پیمان گسست
و گفتِ نیامان ، فریدون شکست
که شَه ، آفریدونِ نیکوسرشت
نیای تو را ، خاکِ توران ، نوشت
در روشن نمودن گفتار منوچهر شاه به افراسیاب تورانی که یورش او به ایران را پیمان شکنی و پشت کردن بر بخش بندی فریدون می دانست ، باید گفت که فریدون یا آفریدون ، نام یکی از پادشاهان دوران پیشدادی ایران است که ضحاک را دربند کشید و در زیر کوه البرز زندانی کرد و سرزمین ایران را از ستم آن نواده ی حجازی و عربستانی ، پاک کرد و آیین ستمگریِ ضحاک و ضحاکیان ( آژدی هاک ) را از ایران زمین برانداخت.
🔹تور در خدای نامگ های ساسانی:
تور که نامش در خدای نامگ های ساسانی تُوَرمیش (شکارچی گوسفند وحشی) آمده، پهلوانی دلیر بوده که با گرز بزرگ و آذرخشاگین خود دیوان را در نبرد های گوناگون شکست می داده است.
او پس از بر تخت نشینی اش در توران زمین ، دیوزده شده و به همراه برادرش روام(سلم) ، بر پدر یعنی فریدون و برادر خود ، ایرج شوریده ، و ایرج را می کُشد و از آنجا نامش در خدای نامگ ها همواره به نام تور یا تورج شناخته میشود
🔹تور در شاهنامه:
تور که او را گاهی تورج نیز گفتهاند، بر پایه ی استوره های ایرانزمین ، پسر دوم از سه پسر فریدون ، پادشاه پیشدادی است.
فریدون شاه ، جهان زیر فرمانش را میان سه فرزندش سلم و تور و ایرج بخش نمود ، زیرا سرزمین های فرمانروایی اش ، بسیار فراخ و گسترده بودند ، این شد که به گفته ی شاهنامه ، آفریدون جهان را سه بخش کرد ؛ نخست ملت روم و خاور را به سلم سپرد. سپس ترکان و چین را به تور واگذاشت آنگاه سرزمین ایرانویچ و بخشی از کشورهای پیرامونی آن ، مانند میان رودان تا اورشلیم را ، به پسر کوچکترش ، ایرج سپرد.
سرزمین های زیر فرمان تور ، پس مرگ او توران نامیده شدند ، بر این پایه ، باید تورانیان را آمیزهای از گروه های چادرنشین و نیز صحرا گردان وحشی دانست
که افراسیاب ، نوه ی تور ، بیشتر جنگجویانِ مزدور را از میان همین صحراگردان که در تاریخ ، به سکاها ، نامدار شدند به میدانهای رزم و جنگ می کشانید تا سپاهش نیرومند و بی شکست باشد ، وی در یورشش به ایران در زمان منوچهر ، سپاهی گران از همین سکاها گِرد کرده بود ، که توانست بر ایران ، چیره شود.
در اینجا منوچهر به افراسیاب آن پیمان و بخش بندی جهان ، بین فرزندان فریدون را یادآوری می کند که « تور» ، دوده و نیای افراسیاب را فریدون بر کشور توران فرمانروایی داده است ، پس این کار افراسیاب در گرفتن آب و خاک ایران را ، پیمان شکنی او دانسته و گفت ؛ به مرز توران بازگرد تا باران و فراوانی به ایران ، توران و جهان باز گردد ، زیرا از پیمان شکنی و شومیِ کار و گناهِ ستمگری توست که جان و کیانای گیتیک از جهانیان روی گردان شده و باران نمی بارد.
امشاسپند سپندارمزد (افروزه ی دادار که در نهاد بانوان نیز هست ) همراه با افزودنِ رزم افزار و توان روانی ، به منوچهر شاه ، این آگاهی را نیز در او افزود که ؛
چون این سخنان را به افراسیاب بگویی ، آن پادشاه تورانی افسون و نیرنگ می آورد که : از بیرون ایرانشهر ، مرز کشور من آغاز می شود ، تا تو (منوچهر ) بگویی : مرا یک مرد هوشمند و تیرانداز است ، او یک تیر به بیرون از کشور ایران پرتاپ می کند ، هر جا آن تیر افتاد ، از همانجا مرز تو (افراسیاب ) آغاز می شود ، پس از گفتگو با آن مردِ ترمَنِش و اَخو کردار افراسیاب ، زو (زَو _زاب) پسر تهماسب را فرمان ده تا تیر را ، پرتاب کند.
(در بخش دیگر ، به داستان پرتاب تیر به نیروی زو و یا به توانِ آرش می پردازیم )
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis