Telegram Web
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_یکم #جشن_تیرگان #تیر_نخست(دیباچه آرش نامه ) 🌸💧🌸💧🌸💧 روان شد ، سرودی همآوای دشت اوِستای جاری تر از تیر_یَشت گرفت آسمان را به زیرِ کمان چو آرش ، فَرَه _ ایزدِ تیرگان رها کرد در جانِ ابر…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_سوم

#آرش_نامه
#تیر_اوک (اِوَک : شماره یک در پهلوی)


پس از بخش استوره ای (اسطوره ) جشن تیرگان ، به بخش تاریخی تیرگان می رسیم و از تاریخ شاهانِ پیشدادی ، زمانه ی شاهنشاهی منوچهر (دارای چهره ی بهشتی و مینُوی ) را که پهلوان همیشه زنده ی ایران ، آرش کمانگیر (نیای اشکانیان به گفته خودشان ) در زمانه ی او می زیست را می کاویم.

افراسیاب ، شاه تورانی ، به سبب فرمانروایی اش بر یک سوم از جهان آن روز ، ارتشی جهانی و پُر توان ، از تمامی کشورها و سرزمین های گوناگون که در زیر فرمانش بودند برای جنگ با ایران ، گِرد کرده و به رویارویی با سپاه کم شمارِ منوچهر ، شاهِ ایران پرداخت.
با اینکه سپاه دلاور مردانِ آریایی تلاش و پایداری فراوانی نمود ، اما چون تاب و توانِ هم _نبردی با افراسیاب را نداشت ، شکست خورد.
منوچهر شاه ، با لشکریانش به کوهی بلند پناه بردند و افراسیابِ تورانی ، بر ایران چیره گشته بر اورنگِ شاهی (تخت پادشاهی ) ایران نشست و تاج سربلندی و شاهی بر سر نهاد.

🌸💧🌸💧🌸💧

به هنگامِ شاهنشهِ فَره جوی
منوچهرِ مینو دل و نیک خوی

شهنشاهِ تورانی افراسیاب
به ایران زمین تاخت او ، پُر شتاب

که بودَش سپاهی فراوان ، ستُرگ
بسیچ آمده از جهانِ بزرگ

که یک سوم از ، آن جهانِ کُهَن
به فرمان او گشته بود انجمن

به هر سو درفشی برافراشت او
شد از بختِ پیروزِ خود ، کامجو

بر اورنگِ شاهی ، نشست و بلند
نهاد او ، به سر ، تاجی از فَر و زند



افراسیاب با وادار کردن ایرانیان به پیروی از خودش ، در شَوَندِ یورش به ایران و گرفتنِ خاکِ نیک گوهران ، گفت ! ایران میراث نیاکانی من است و سراسر آن را به زیر فرمان خواهم گرفت ؛


و گفت از نیاکانم این بوم و بَر
رسیده است و می گیرَمَش ، سر به سر

سپاهِ منوچهرِ مینو روان
نشد چون هماوَردِ تورانیان

به فرمانِ مینو رُخِ فَرنیوش
روان گشت چون رودِ خشم و خروش

دمان سوی دامانِ کوهی بلند
که شاید بگیرد توانی ، سپَند


🌸💧🌸💧🌸💧

سپاهیانِ کم شمار منوچهر که به کوهی بلند ، سر نهاده بودند ، تلاش می کردند از نو ، به بازسازی توان خویش بپردازند ، تا بتوانند ایران را بازپس گیرند.
اما همزمان با چیره گشتن افراسیاب بر ایران ، گویی گیتی ، نژند شد و ابر باران زا از او ، بَری گشت .
افراسیاب ، نگران و اندیشناک ، اخترشناسان و پیشگویان را فرا خواند تا سبب آن خشکسالی و تشنگی جهان را دریابند.


از آن روز تا هفت سالِ نژند
نبارید باران و خشکید ، بند

شد آن شاهِ تورانی اندیشناک
که این آسمانست یا آس و خاک ؟

از اخترشناسانِ رازآشنا
بپرسید ، باران نیامد ، چرا؟

همه چون که بیمِ سران داشتند
لبان بسته ، سر بر نمی داشتند

که گویند فَرّ ِ شهی ، با تو نیست
کیانِ گیان از ، ستمگر ، بَریست

و یا شومی از توست افراسیاب!
که گیتی ستم را نیاورده تاب

زبان ها نچرخید و چرخید ، خید
به خاکی که شد گورِ هر نوپدید

به زندان بیافکندشان خشمگین
شهنشاهِ تورانی از کیشِ کین



راستا دارد ...

🌸💧🌸💧🌸💧

#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_سوم #آرش_نامه #تیر_اوک (اِوَک : شماره یک در پهلوی) پس از بخش استوره ای (اسطوره ) جشن تیرگان ، به بخش تاریخی تیرگان می رسیم و از تاریخ شاهانِ پیشدادی ، زمانه ی شاهنشاهی منوچهر (دارای چهره…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_چهارم

#آرش_نامه
#تیر_دوو
(دُووَ : شماره دو در اوستایی و دُ در پهلوی )


منوچهر شاه چون شنید که افراسیاب ، بزرگان و اختر شناسان و نیز پیشگویان را به سبب ندانستن شَوَندِ (دلیل )خشکسالی به زندان افکنده است ، به درگاهِ خِرَدِ رسا ، دادار جان و جهان و هستی بخش ، نماز برد و از او ، نور راهنمایی و راه روشن ، درخواست کرد.

سپندارمزد ، افروزه ی فروتنیِ دادار بر او نمایان شد و او را توان جنگ افزاری  و نیروی امیدواری داد و این آگاهی را که باید با دشمنش ، گفتگو کند.

چو آگاه گردید مینو رُخِ فَرنیا
منوچهر ،شاهنشهِ آریا

به سوی رسای خِرَد کرد رو
نیایش نمود و رهی خواست او

اهوراخِرد ، دادش از بهمنی
چراغی که پویَد ، رهِ روشنی

بفرمود امشاسپندِ سپند
سپندارمزد او را که ای فَره مَند !

به اندیشه ، ایران از این غم رَهَد
که دادار ،  آگاهی ات می دهد :

به افراسیابِ ستمگر بگو
که دُروَندی آورده ای ، دیو خو !

از این بدمَنش ، خوی خود باز گرد
اِران ، گلشنِ تو  ، نشد بازگرد

به مرزِ خودت پس نشین ، ای ستم !
که باران ببارد به توران و جَم

به شمشیر تو ، بند و پیمان گسست
و گفتِ نیامان ، فریدون شکست

که شَه ، آفریدونِ نیکوسرشت
نیای تو را ، خاکِ توران ، نوشت



در روشن نمودن گفتار منوچهر شاه به افراسیاب تورانی که یورش او به ایران را پیمان شکنی و پشت کردن بر بخش بندی  فریدون می دانست ،  باید گفت که فریدون یا آفریدون ، نام یکی از  پادشاهان دوران پیشدادی   ایران است  که ضحاک را دربند کشید و در زیر کوه البرز زندانی کرد و  سرزمین ایران را از  ستم آن نواده ی حجازی و عربستانی ، پاک کرد و آیین ستمگریِ ضحاک و ضحاکیان  ( آژدی هاک ) را از ایران زمین برانداخت.

🔹تور در خدای نامگ های ساسانی:

تور که نامش در خدای نامگ های ساسانی تُوَرمیش (شکارچی گوسفند وحشی) آمده، پهلوانی دلیر بوده که با گرز بزرگ و آذرخشاگین خود دیوان را  در نبرد های گوناگون شکست می داده است.

او پس از  بر تخت نشینی اش  در توران زمین ، دیوزده شده و به همراه برادرش روام(سلم) ، بر پدر یعنی فریدون  و برادر خود ،  ایرج شوریده ، و ایرج را می کُشد و از آنجا نامش در خدای نامگ ها همواره به نام تور یا تورج شناخته میشود

🔹تور در شاهنامه:

تور که او را گاهی تورج نیز گفته‌اند، بر پایه ی استوره های  ایران‌زمین ، پسر دوم از سه پسر فریدون ، پادشاه پیشدادی است.
فریدون شاه ، جهان زیر فرمانش را میان سه فرزندش سلم و تور و ایرج بخش نمود ، زیرا سرزمین های فرمانروایی اش ، بسیار فراخ و گسترده بودند ، این شد که به گفته ی  شاهنامه ، آفریدون جهان را سه بخش کرد ؛ نخست ملت روم و خاور  را به سلم سپرد. سپس  ترکان و چین را به تور واگذاشت آنگاه سرزمین ایرانویچ  و بخشی از کشورهای پیرامونی آن ، مانند  میان رودان  تا اورشلیم  را  ، به پسر کوچکترش ،  ایرج سپرد.
سرزمین های زیر فرمان تور ، پس مرگ او توران نامیده شدند ، بر این پایه ، باید  تورانیان را آمیزه‌ای از گروه های  چادرنشین و نیز  صحرا گردان وحشی دانست
که افراسیاب ،  نوه ی تور ، بیشتر جنگجویانِ مزدور را از میان همین صحراگردان که در تاریخ ، به سکاها ، نامدار شدند به میدان‌های رزم و جنگ می کشانید تا سپاهش نیرومند و بی شکست باشد ، وی در یورشش به ایران در زمان منوچهر ، سپاهی گران از همین  سکاها گِرد کرده بود ، که توانست بر ایران ، چیره شود.

در اینجا منوچهر به افراسیاب آن پیمان و  بخش بندی جهان ، بین فرزندان فریدون را  یادآوری می کند که « تور»  ، دوده و نیای افراسیاب را فریدون بر کشور توران فرمانروایی داده است ، پس این کار افراسیاب در گرفتن آب و خاک ایران را ، پیمان شکنی او دانسته و گفت ؛ به مرز توران بازگرد تا باران و فراوانی  به ایران ، توران و جهان باز گردد ، زیرا از پیمان شکنی و شومیِ کار و  گناهِ  ستمگری توست که جان و کیانای گیتیک از جهانیان روی گردان شده و باران نمی بارد.

امشاسپند سپندارمزد (افروزه ی دادار که در نهاد بانوان نیز هست )  همراه با افزودنِ رزم افزار و توان روانی ، به منوچهر شاه ، این آگاهی را نیز در او افزود که ؛
چون این سخنان را به افراسیاب بگویی ، آن پادشاه تورانی افسون و  نیرنگ می آورد که : از بیرون ایرانشهر ، مرز کشور من آغاز می شود ، تا تو (منوچهر ) بگویی : مرا یک مرد هوشمند و تیرانداز است ، او یک تیر به بیرون از کشور ایران پرتاپ می کند ، هر جا آن تیر افتاد  ، از همانجا مرز تو (افراسیاب ) آغاز می شود ، پس از گفتگو با آن مردِ ترمَنِش و اَخو کردار افراسیاب ، زو (زَو _زاب) پسر تهماسب را فرمان ده تا تیر را ،  پرتاب کند.
(در بخش دیگر ، به داستان پرتاب تیر به نیروی زو و یا به توانِ آرش می پردازیم )

راستا دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی مجموعه شعر #پیاله_ای_با_خیام ، در برگیرنده ی صد و ده تضمین از رباعیات خیام بزرگ
#سروده_داتیس_مهرابیان

🥂💎🥂💎
#پیاله_ای_با_خیام

بر گور سحر ، صد آرزو می بینی
رویای شکسته ی سبو می بینی

فنجان دو قهوه ، تلخ و دستی خالیست
«این دسته که بر گردن او می بینی »



#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_چهارم #آرش_نامه #تیر_دوو (دُووَ : شماره دو در اوستایی و دُ در پهلوی ) منوچهر شاه چون شنید که افراسیاب ، بزرگان و اختر شناسان و نیز پیشگویان را به سبب ندانستن شَوَندِ (دلیل )خشکسالی…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_پنجم

#آرش_نامه
#تیر_ثری (ثْری seri ، سه ، در زبان اوستایی است )

🌷🏹🌷🏹🌷🏹

در ماتیکان های کهن و نوشتارهای دوران میانه آمده است که «زو » یا «زاب» پور تهماسب ، افراسیاب را از مرز های ایران راند و آب و مرز را از تورانیان باز پس گرفت ، در نَسْک ها و ماتیکان های نو و پسین تر این جانفشانی و جانبازی را از آرش می دانند بر پایه ی« گشتِ استوره » (اسطوره ) از پادشاه به پهلوان یا از پهلوان به پادشاه می توان گفت که بر پایه ی برخی نوشتارهای کهن چون این استوره ی پرواز تیر و جان باختنِ تیرانداز در زمان پادشاهی منوچهر و در برخی نوشته ها در زمان پادشاهی «زو یا زاب » رخ داده است ، در رخدادی چنین بزرگ می توان پادشاه زمانه را سبب چنین کار و خویشکاریی دانست ، که پهلوانِ تیرافکن در زیر فرمان او بوده و این دگرگونی در آوردن نام تیرافکن همراه با نام شاه زمانه می توانسته کار شگرف تیر اندازی آرش را به شاه زمانه اش نیز نسبت داده باشند باری این جانفشانی به نام آرش شناسا و نامدار گشته است.
با این سرآغاز به داستان آرش کمانگیر می پردازیم که از داستان های اساطیری ایران باستان است و کهن ترین رد پای آن را در اوستا می توان دید ، داستانی که در دوره ی پادشاهان پیشدادی ایرانشهر بزرگ ، رخ داده است . زمانی که پس از جنگ های پی در پی میان ایرانیان و تورانیان ، سپاه ایران از سپاه افراسیاب تورانی ، شکست می خورد و افراسیاب بر تخت شاهی ایران تکیه می زند و سپاهیانش شهر به شهر و آبادی به آبادی ، به تاراجگری و آتش زدن خانه ها و ویران کردن شهرها می پردازند ، غم و اندوه کشور را فرا می گیرد دشمن بر کشور و بر جان مردمان چیره شده و منوچهر شاه ایران برای جان بخشی تازه ، به سپاه شکست خورده و زخمی خود ، به افزودن توان و گرفتن نیرو از میان جوانان کشور می پردازد و برای اینکار بلندی ها و کوهستانهای دور از دشمن را برگزیده است.

به راهنماییِ خِرَد رسا منوچهر شاه زمانی که درد و غم هم میهنانش را می بیند ، زشتی کار افراسیاب و یورشش به ایران را پیمان شکنی و زیر پا نهادن خواست نیاکان دانسته و برای پایان دادن به جنگ ، با نمایندگان افراسیاب به گفتگو می پردازد تا راه آشتی را در میان گیرند ، در این گفتگو های آشتی جویانه ، افراسیاب برای اینکه سرزمین های فراوانی را که از ایران ، به زیر فرمان گرفته است ، همچنان در دست خود نگه بدارد و نیز برای کوچک شمردن شاه و مردم ایران ، باز پس دادن سرزمین های گرفته شده را بسته به اندازه پرتاب یک تیر دانسته و به خیال خود ، تیر به جز چند ده متر پیش تر نمی تواند برود ، از این رو با بستن چنین پیمانی آسوده خیال می شود که سرزمین های گرفته شده به آغوش ایران باز نمی گردند ؛

چنین گفت اسپندِ امشاسپند
که ای شاهِ مینو رخِ دیو بند !

چو گویی به افراسیاب این سخن
که دُروَندی آورده ، پیمان شکن

بدان بَرمَنِش کرده اش آشنا
بخواهد به خُردی ببیند تورا

به نیرنگ ، آویزَد آن شاه تور
وز آن رو کند دوری از جنگ و زور

که خواهد بدین چیرگی ، سازگار
بمانَد بر آن برَمَنِش کرده اش ، ماندگار

بگویَد که مَرزم ، از ایران برون
هر آنجا که تیری شود ، سرنگون

تو هم ای شهنشاهِ ایران سپاس
پذیرفته ، نیرنگ او را شناس

بگو پهلوانانِ ایران زمین
نه تیر از کمان می کشند ای سلین !

روان را ، به جایش ، به زه می نهند
که پَرّان شود ، جانشان از کمند


پس از گفته های ایزد فروتنی ، سپندارمز ، منوچهر شاه که انگار دل نگرانی اش بیشتر شده در اندیشه ، سر فرو می برد که اگر چنین شود ، کدام تیر و کدام تیرانداز می تواند مرزهای ایران را سامان دهد ، این شدنی نیست ؟!

منوچهر ، اندیشه کرد و فگار
بیافکند سر ، در گریبانِ زار

سپندارمز گفتَش ای شهسوار !
دلت را به اندیشه ی بد ، مدار

که مزدا خِرَد ، ایزدِ باد را
فرستَد به همراه ِ تیرِ رها

که آن تیر بر رخشِ بادِ وزان
بتازد فراسوی جیحون ، روان


راستا دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_پنجم #آرش_نامه #تیر_ثری (ثْری seri ، سه ، در زبان اوستایی است ) 🌷🏹🌷🏹🌷🏹 در ماتیکان های کهن و نوشتارهای دوران میانه آمده است که «زو » یا «زاب» پور تهماسب ، افراسیاب را از مرز های ایران…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_ششم

#آرش_نامه

#تیر_چفار
(چهار ، چفار در زبان پهلوی ساسانی )

🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹

شاه منوچهر در آن تیره روزگاری که از شکست او و از چیرگی بیگانگان ، بر میهن ، سیه بختی ، به بار آمده بود ، با پذیرش پیشنهادِ تَرمَنِشانه ی افراسیاب ، امید به نیروی خِرَدِ بیکران ، اهورای جان و روان بست و به هر گوشه ی میهن ، فراخوان داد که از پهلوانان و تیرافکنانِ پیلتن و چابک روانانِ جان بر کف ، کسی بدین وَرچ (اعجاز ) میهن از ناپاکان ، پاک گرداند و از بیگانگان باز ستانَد آب و خاک و مرز ها را.

🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹

چو اکنون که ایران ، به چنگِ غم است
ز تازانِ تازی ، پُر از ماتم است

وطن ، داغِ فرزند ، بر سینه داشت
از آیینِ بد گوهران ، کینه داشت

چو اکنون که بختش سیاهست و تار
رها گیسوانش به خونست و دار

سکوت است و دیوار و رگبارِمرگ
خزانست ، تَل بسته _خون ، روی برگ

خیابان ، گلان را ، گرفته به دست
سرِ کوچه‌ها ، حجله‌ها روشن است

چنان مادرانِ گلِ داغدار
از آبان و از لاله ی لاله زار

در آن روزگارانِ افراسیاب
به خون بود ، چرخنده هر آسیاب

سیاهی ، سیه باوَری دوست داشت
زمین ، تشنه بر لب ، تَرَک می‌نگاشت

که مینو رُخ آن ، شَه _منوچهرِ داد
فراخوان به هر گوشه ی خاک داد

که ای شیرمردانِ ایران زمین !
گرفتارِ دیو است این سرزمین

به چنگِ انیرانِ بیگانه است
برای رهایی ، فرا بُرده دست

ز بختِ جوان ، دست باید کشید
به یاریْشْ ، تیر و کمان ، بَرکشید

که تیری پرنده ، مگر پَر کَشَد
و مرزِ وطن را ، به خاوَر کَشَد.

چو می‌خواهد این ، کارزارِ بزرگ
بَر و بازوانی ، سِتَبر و سِتُرگ

چه کس ، می‌تواند سر و جان دهد؟
روان ، در کمان ، بهرِ ایران ، دهد ؟!

چه کس ، جان_ فروزَست ، در شامِ تار
چنان آذرخشانِ دنباله دار؟


🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧

پس از این فراخوان که سر تا سر ایران را گرفت ، آرشِ پهلوان ، همانند شاه زو ، پورِ تهماسب ، ندای یاری به میهن را به گوش جان نیوشید و به پاسخ برخاست و بامدادان راه درگاه روشنایی و امید برای آزادی میهن را در پیش گرفت.

فروزنده جان ، آرشِ پهلوان
که خود ، کوهی از مهر ، بود و ژیان

نیوشید ، این داد را ، فَرّه_ زاد
که بر می‌دمید از لبِ بامداد

روان ، اشکِ شوق آمد از آسمان
که آرش ، نهاده است بر دست ، جان

به سوی منوچهر ، چون کرد رو
گُزین گشته چون ، زوی تهماسب او

زمین بوسه بر گامهایش ، سِپُرد
و از شَهپَرش ، باد ، غم را سِتُرد

چنان بر چکادان ، فروزنده شید
امید از شبِ مردمان ، سرکشید


راستا دارد ...

🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_ششم #آرش_نامه #تیر_چفار (چهار ، چفار در زبان پهلوی ساسانی ) 🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹🌧🏹 شاه منوچهر در آن تیره روزگاری که از شکست او و از چیرگی بیگانگان ، بر میهن ، سیه بختی ، به بار آمده بود ، با پذیرش…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_هفتم

#آرش_نامه

#تیر_پنچ َ (پنچَ در پارسی باستان و زبان ساسانی )


گفتیم افراسیاب شاه تورانیان ، از کین ، سامه اش (شرطش) را برای بیرون رفتن از خاک ایران ، بر این نهاده بود که تنها به اندازه ی پرتابِ تیری از کمان‌داران ایرانی ، پس می نشیند و خاک و آبادی های ایران را آزاد می کند.

این پیشنهاد ، برای کوچک کردن پادشاه ایران بود و نیز بر این شَوَند(سبب) بود که افراسیاب دوست نداشت سرزمین هایی را که با کشتار مردم ایران به دست آورده ، به آسانی از دست بدهد.

با آن فراخوان از سوی شاهِ مینو چهر ، پهلوانان و تیراندازانی همچون آرش از سراسر ایران برای پرتاب تیر و بازپس گیری خاک میهن شتافتند تا پادشاه از میان آنان نیرومند ترین و باورمندترین پهلوان به ایران را ، برای پرتاب تیر برگزیند.

منوچهر شاه که پاسخ فراخوان خود را با مهرِ جوانان و پهلوانان به میهن ، رو به رو دید ، در دل شاد شد و نور روشنایی و امید در جانش افروخته گشت.

در آن روز ، دید او ، دو صد نره شیر
نهاده به کف ، جانِ خود را دلیر

که اندازَد آن ، تیر را ، پُر توان
به پَس راندنِ دشمنان از اِران


آن نور در واپسین دَمِ نا امیدی ، بر روانِ پادشاهِ مینو چهر ، دمید و بانو اَمشاسپَندِ سپندارمز (فرشته ی فروتنی که فروزه ی (صفت ) دادار هستی آفرین است ) ، بر او پدیدار شد و فرمان داد که کمانی ویژه از درختی کهنسال و سترگ ، بسازد که از سختی ، چون سنگ و پولاد و از نیروی پرتاب تیر ، برترین باشد و سوفارِ تیرش نیز از چوب بهترین درختان خدنگ ، جدا شود و پیکانِ آهنینش از ژرف ترین کانِ سرزمین کیان ، بیرون شده و به آتش عشق ، تفتیده و سپس تیز گردد و پَرهایی از بال شهبازِ شیدوَر ( عقاب زرین بال و رخشنده ی ایرانویچ) ، با نخی هفت رنگ همچون نخ های « تیر و باد» بر آن بسته شود.

منوچهر این سخنان را به جان نیوشید و چنان کرد.

سپندارمز ، گفتش ای شهریار!
فروتن_ فروزه ، تو را ، راهوار

کنون در نگر ، با وُهومَن خرَد
که رامی و بهرامی ات ، نگْذرَد

بساز از دل و جان ، کمانی بزرگ
و تیری به سوفارِ سخت و ستُرگ

که پیکانش از آهنِ تفته سر
برون گشته باشد ، ز کانِ هنر

و سوفارش از دارهای خدنگ
به پرهایی از دالِ رَخشنده رنگ

گره خورده با رشته‌ای هفت رنگ
که رنگین ، کمان را بزیبَد به هَنگ

کمانی کَهَر چوب ، نقشش تُرَنگ
کشیده زِهَش را ، زبانی تِرنگ

کمانی ، چو پولاد سنگین و سخت
که خَم کردَنَش ، پَهله خواهد به وَخت

چنین کرد مینو رُخ آن پادشاه
کمان چون شد آماده ، سر زَد پگاه



و چون تیر و کمان آماده شد ، شاه مینو چهر ، از میان پهلوانان و کمانداران ، آرشِ شیباگ تیر (شیوا تیر ) را که نیکوتر و نیرومندتر از او یافت نمی شد و به کمانداری و تیراندازی ، نامدار بود ، برگزید و آن کمان آریایی را به او داد.

گرفتش به بازوی زورآزما
جوان پهلوان ، آرشِ فَرنیا

خَمِ ابرُوان را گرفت از خَمَش
نگر بر افق کرد و خاکِ جَمَش

دمید از روانش سُروری ، سپَند
که گسترده ، مَرز آوَرَم ،در کمند

و دانم گسسته شود ، بند ، بند
تنم ، تا که ایران شود ، سربلند

از این رو ، به تن ، پیرهن بردرید
بَر و بازوان را نمود او بدید

و گفت این تنم ، خاک راهِ اران
مهین _ میهن ، آزاد گردد ، به جان


در این هنگام ، آرش ، دلیرانه ، گریبان چاک داده ، پیراهن بر تن ، درید و تنِ خود را به شاه و مردم نشان داد و گفت ؛ «ای هم میهنان ! «چو ایران نباشد ، تنِ من مباد » ، بنگرید که من به رسایی ، تندرستم و در تنم نشانی از آسیب‌دیدگی نیست ، اما چون آن تیر را از کمان رها کنم ، بند ، بندِ تنم از هم خواهد گسست و پاره‌، پاره ، هر تکه اش به سویی از ایران فرود خواهد آمد (کنایه از پراکنده شدن دلیری و پهلوانی او در جای جای سرزمین و فرهنگ مردم ایران است )

دهم جان که مانا شود ، میهنم
به صد پاره از لاله‌های تنم

که شیباگ تیرم ، یَلِ آریا
«اَشی» را بگیرم به بَر ، مِهرسا

روان را به « واتا» سپارم که تیر
سَبُک ، پَر بگیرد ، سوار و زَریر

که جانم نباشد ، چو آزاد نیست
مهین میهن این خانه و بوم زیست


راستا دارد ...

#واژه_نامه ؛
#اشی ؛ ایزد توانگری و بخشش ، بانویی بلند بالا و زیبا از تخمه ی آسمانی , اَشا : راستی ، قانون نظم گیتی
#واتا ؛ ایزد باد

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شناساندن کتاب #آرش_نامه
از گروهه شعر دوازده هزار بیتی
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
سروده #داتيس_مهرابيان

برای دسترسی به آرش نامه در تلگرام👇

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان

@esmaeilmehrabiandatis
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وَرَهرام روز ، روز بهرام پیروزگر بر ایران دوستان راستین همایون باد!

ایران جاویدان نیازی به نوحه خوانی ندارد پس مداحان دروغگو و انیرانی ، دهانشان را گِل بگیرند که نام ایران را بر زبان دروج شان نگذارند.

رهایی از آیین بیگانگان
بهین فَرُّ و پیروزی است ای جوان

چو برگردد آیینِ وَرجای مِهر
شکوفد به دل‌ها ، گلِ نیکچهر

خردمندی آید بهارینه پوش
وَزَد در دل و جان ، نسیمِ سروش

حجازی مسلمان ، گریزان شود
مُغیلان به نجد و بیابان شود

بهشتش روا بر خودش تا حجاز
که از ما گرفته است ، کیش و نماز


به رام و ، وَرَهرامِ پیروزگر
به آیینِ سیمرغِ شادی نگر

همه پَر بگیریم و یک تن شویم
در این شب ، چو خورشیدِ روشن شویم


#داتيس_مهرابيان


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_بیست_و_هفتم #آرش_نامه #تیر_پنچ َ (پنچَ در پارسی باستان و زبان ساسانی ) گفتیم افراسیاب شاه تورانیان ، از کین ، سامه اش (شرطش) را برای بیرون رفتن از خاک ایران ، بر این نهاده بود که تنها به…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_بیست_و_هشتم

#آرش_نامه

#تیر_شش (خْشوَش ، اوستایی و شَش پهلوی )

در این هنگام ، تیری را که سوفار و پیکان و پَرَش از برترین ها و از جان میهن فراهم آمده بود به افراسیاب دادند و او بر آن تیر نشان نهاد که پس از پرتاب شدن ، آسان تر و زودتر پیدا شود سپس همان تیرِ نشان دار شده را برای آرش آوردند.

آرش آن تیر را در تیردان گذاشته و سپیده دمان ، با گام هایی استوار ، از کوه (رویان یا دماوند) ، بالا رفت تا از چکاد کوه ، آن تیر را به سوی توران پرتاب کند.


گزیده شد آرش ، به کارِ سپَند
که او تیری از جان ، کَشَد ، بر کمَند

نشان زد بر آن تیر ، افراسیاب
که دیده شود ، در شب آن ، آفتاب

به سرپنجه چون نورِ در شاخه ها
گرفت آرش آن ، پرتُوِ شید را

به بالای کوهِ دماوند رفت
چنان پیرِ مهری ، که پوید به هفت



کهن ترین نَسْکی که به آرش و تیرانداختن او پرداخته است یَشت‌های اَوِستا ست ، در تیشتَریَشت ، تازشِ ستارهٔ تیشتَر(تیر ؛ ایزد باران زا) به‌ سوی دریای فراخکرت (یا دریای وَروکَشه ) به پروازِ تیری مانند شده‌است که آرش از کوه اَیریوخْشَئوثه (محل آن دانسته نیست) به سوی کوه خْوَنْوَنْت پرتاب کرده‌است‌، بر پایه ی این گزارش (یشت ۸، بند ۷ و ۳۸)، اهورامزدا به تیر آرش دَمی بدمید و یاورِ او ، ایزدِ مِهر ، دارندهٔ دشت‌های فراخ، راه گذرِ تیر را هموار ساخت. اَشی (یا اَهریشوَنگ ؛ ایزد دارایی و بخشش ) که نیک و بزرگ است و پارِند ، سوار بر گردونه ، از پیِ تیر ، روان شدند.


به گامِ بلندش ، دماوند ماند
و او بر سرِ صخره‌ها ، تیز راند

اَبَر _ ابرهای چکادان سوار
نشستند بر شانه‌اش ، بوسه وار

زمین و زمان شد ، فرازان به دست
چکادِ دماوند پیشش نشست

کشید از کمان ، تیرِ وا تا _سوار
و جان را ، بر آن تیر ، کرد آسوار

روانش شد از چِلّه ، پَرّان به تیر
سپهر آمد از آذرخشش ، به زیر



تیرِ آرش ، جان گرفته از جانِ سپَندِ آن پهلوان ، به پرواز در آمد و از فراز جنگل های ابر آلود و چکاد های برف پوش گذشت ، همینکه بلندی پروازش بر فراز دشتهای سرسبز و گسترده ی بادغیس ، به پستی و فرود رو کرد ، ایزد باد (واتا ایزد ) به فرمان هورمزد (خرَدِ رسا ) ، دوباره در پَرهای شهبازِ شیدوَر که در پَسِ تیر بودند دمید و آن را تیر از نو اوج گرفت و تیزتر از پیش ، پرواز کرد تا آنکه ، به هنگام غروب خورشید پس از پیمودن هزار فرسنگ ، به سرزمین خُلم در بلخ ، در کرانه ی جیهون بر بـُنِ درخت گردویی ، تناوَر نشست. تیر را از خُلم به تبرستان ، به نزد افراسیاب آوردند و افراسیاب تورانی ، چون نشانِ خود را ، بر تیر دید ، از پیمان‌شکنی ، بیمناک شده ، سپاهیانش را فرمان بیرون رفتن از ایران داد ، تورانیان از سرزمین پاک اهورایی بیرون شدند و با واپس نشستنِ دشمنان ، مرز ایران و توران ، در فراسوی بَلخ ، در جای فرود آمدنِ تیرِ آرش ، در کرانه ی جیهون شد و مردم ایران آن پیروزی بزرگ را جشن گرفتند ، مرزبانان و آسواران روزها و ماهها ، در پی پیکرِ آرش به جستجو پرداختند و او را نیافتند هر چند نورِ عشق و مهرِ آن جانگواه (شهید ) را در خویشتن و در جانبازی و سربازی خود ، برای مردم و میهن آشکارا می دیدند.


سبکبال ، آن تیر ، همچون سروش
گذشت از سرِ جنگلِ ابرپوش

و رو ، سوی مرزِ اِران ، تیزبال
برفت و بغرّید چون شیردال

پَسین گاهِ آن روزِ لبخند و نور
دو چشمانِ جیهون ، شکفت از سرور

چو دید آن ، سروشینه _تیرِ سپَند
به سویش روانست ، چون مهرِ زند

گشوده شد آغوشِ جیهون ، نِکو
که بنشیند آن تیر ، بر قلبِ او

نخست آن سفیرِ صدایش رسید
و قلبِ تناوَر درختی ، تپید

گل و سبزه و رود ، فریاد شد
که ایران زمین ، شاد و آزاد شد

فرود آمد آن تیرِ زنده ز جان
ز جانِ یَل آن آرشِ پهلوان

به ساقِ تناوَر درختی ، سِتُرگ
در آن سوی جیهونِ پاک و بزرگ

چو آن تیرِ جانانه از جان ، نشست
تنِ کوهِ بی‌جانِ آرش ، شکست

چنان تَخش و تَرکِش به هر سو ، روان
پراکنده شد ، پیکرِ پهلوان

و هر تکه‌اش در شمال و جنوب
سرِ خاور و باختر ، زد به پوب

از این روی ، این خاکِ لاله فشان
پُر از هاگِ زنده است و آرش نشان

که هر دوره‌ای پَهله صد ، رایومند
از این سرزمین ، آرشان می دمند


راستا دارد ...

#واژه_نامه؛

#رایومند ؛ دارنده ی آفتاب
#تخش ؛ بُمب ، فشفشه
#اشی ؛ ایزد توانگری و بخشش ، بانویی بلند بالا و زیبا از تخمه ی آسمانی

_پس از یَشت های اوستا و تیشتَریَشت ، از میان ماتیکان های (کتابهای ) پارسی میانه ، تنها در نوشته ی «  ماه فروردین ، روز خرداد » به نیکی از آرش یاد شده است، همچنین در مینوی خرَد (پرسش ۲۶، بند ۴۴) نیز به این رویداد بی آنکه نام آرش را بیاورد اشاره شده و آن کار سپند آزاد سازی را از منوچهر دانسته است.

#کانال_شعر_نقاشی_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from کانال آثار داتیس مهرابیان (داتیس مهرابیان)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتارها و راستی هایی درباره ی امام حسین و حادثه عاشورا که از ما پنهان داشته اند ، حقایقی که در کتابهای معتبر تاریخی موجودند.
هر ایرانی نژاده باید این حقایق را بداند ، بشنود و اندیشه کند تا در دام خرافات گرفتار نشود.

@esmaeilmehrabiandatis
در گرامی داشت ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و یادآوری جنایتها در کوی دانشگاه تهران ؛

عزت الله ابراهیم نژاد شهید کوی دانشگاه تهران ، یکسال بعد از جان باختنش ، به جای اینکه قاتلش پیدا شود ، قاضی پرونده ، او را به اقدام علیه امنیت ملی محکوم کرد.

قاضی از گور کشیده است ، جَسَد
تا زَنَد حد ، که چرا ؟! کُشته شدی ؟!

آتش از گورِ تو برخاسته ، باز
هان ! به فریادِ که ؟! آغشته شدی ؟!


یاد همه جان باختگان راه آزادی ، به ویژه شهید عزت الله ابراهیم نژاد و مفقود الاثر سعید زینالی گرامی باد

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۳۰_۸۶۴۵ #سنباد_نامه…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۶۴۵_تا_۸۶۵۳
#سنباد_نامه
#بخش_شست‌_و_دوم


بهزادان نیز پاسخ داد ؛

_ ایدون باد که من در راهِ آزادی و رهایی ایران از سرپنجه ی دیوان و ددان حجازی و مسلمانان یورشگر که خود ، دانسته و ندانسته ، نیروی راهبر شده از سوی کلیساهای رومی و بیزانسی هستند ، آماده جانبازی و سر باختنم ، که راهِ سربازِ میهن شدن ، نخست ، سر باز زدن از دین و آیین بیگانگانی است که این بوم و بر را تاراج کرده اند و به شمشیرِ الله برآمده از آستینِ پدر آسمانی مسیح ، فرزندان این سرزمین را گردن زده و تاریخ و فرهنگ این خانه را در آتش خشم و بی خردی دین باوران ، سوزانده اند.

در این هنگام سِنباد شگفت زده از سخنان بهزادان پرسید ؛
_ بهزادان ! ای سردار نامدار شده به نام ابومسلم خراسانی !
ای که به گفته خودت ، مادر و پدرت ، در بندگی و بردگی اعراب مسلمان بوده اند و خودت فرستاده ی ابراهیم امام نواده ی عباس عموی پیامبر اسلام هستی ! ، چگونه از روز نخست که پا به این شهر و به این خانه گذاشتی ، خودت را مسلمانی گردن نهاده به فرمان ابراهیم امام شناساندی ، ولی اکنون در دم رفتن ، شمشیر زبان ، بر دین عرب و دین رومیان کشیده ای ؟! و آماجِ خیزش خود را ، در ستیز با ادیان ابراهیمی اسلام و مسیحیت می دانی ؟!

بهزادان در حالیکه مشت و پهنه ی ابروانش با هم فشرده می شد و آذرخشی از خشم و امید در چشمانش می دمید ، پاسخ داد ؛


بپیچم رها ، سر ز سر درگمی
هم از دینِ اعراب و هم ، از رُمی

که من مِهر ایران و ایرانیان
به جان و روان دارم ای مهربان

دلی بسته دارم بر این آب و خاک
به سرهای سروانِ افتاده پاک

به این سرزمینِ خرَد آفرین
که خونین شد از ، تیغِ دیوانِ کین

که خوار و خراب است ، در چنگِ دین
همین دینِ بیگانگانِ سلین

معاویه پندارکی از یهود
هم آنچه که از دینِ عیسی ربود

معاوی– مسیحی که فرمانرواست
به دینِ نوینِ عرب ، رَهنماست

معاوی ، عرب نه ! ، که بیزانسی است
به تاریخ و فرهنگمان ، بُرده دست



سِنباد شگفت زده تر از پیش ، پرسید ؛

چه می گویی بهزادان ! نواده ی بزرگمهر !
که اکنون از جامه ی سرداری جنگجو و از عبا و قبایی ، فراخوان دهنده به دین اسلام و آیینِ ابراهیم امام ، به جامه ی فرزانگی و اندیشه ، همچون نیای بزرگت بزرگمهر در آمده ای و اسلام امویان تازی را ، آشی درهم آمیخته از ادیان یهود و مسیح می دانی ، من از این گفتارهای شگفت که وارونه ی سخنانِ تو در شب‌های پیشین ، در گردهمایی پهلوانان و پیکارجویان اهروانه است ، درست در نمی‌یابم .
بگو ، دین اعراب و حجازیان بیابانگرد را چه به دین رومیان و یهودیان ؟! از سوی دیگر ، من هنوز ندانسته ام که تو پاک کننده و نگهبان کیش اسلام ، چگونه است که هم بر اسلام اموی می‌تازی و هم بر صلیبِ مسیح ، میخ می کوبی ؟!
در سرت چه می‌گذرد ای سردار ! مرا روشن کن و از این سردرگمی رهایی بخش !

بهزادان ، سری به اندیشناکی به راست و چپ تکان داد ، سپس چشم به کرانه‌های آبی آسمان دوخت و این چنین گفت ؛

_مهربان سنباد دلیر !
دیشب دیدی که پیر فرزانه سر در گوش من گذاشت و سخنانی گفت و من هم ، سر در گوش او سخنانی گفتم که آن پیر ، به لبخند روشنش سخنان پنهانی مرا ستود.

راستا دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
2025/07/14 01:06:45
Back to Top
HTML Embed Code: