Telegram Web
ویژگی‌های داستان‌ها و فیلمنامه‌های موفق
از منظر «زبان‌شناسی محاسباتی»

فرض کنید در کلاس داستان‌نویسی یا فیلمنامه‌نویسی، یا هر نوع دیگری از روایت‌گری شرکت کرده‌اید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیک‌هایی را آموزش می‌دهد که به خود او به عنوان روایت‌گر کمک کرده‌اند. بخش دیگر آموزش‌های او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها می‌توان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را می‌کنید که کسی که از روایت‌گری هیچ نمی‌داند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ به‌ویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسخ‌تان منفی است خلاصه‌ی آنچه را که اخیراً در نشریه‌ی تازه‌های علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سی‌هزار داستان در قالب‌های مختلف، و توسط یک زبان‌شناس محاسباتی (که البته داستان‌نویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستان‌های موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگی‌های روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیت‌ها به‌طور چشمگیری تغییر می‌کند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست می‌خورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایت‌هایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر می‌کرد، موفق‌تر بودند.

حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما می‌خواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته می‌شود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:

الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز می‌شود، و اینطور ادامه می‌یابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.

ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز می‌شود. به ناگاه شخص متوجه می‌شود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمع‌آوری کند، چقدر اوضاع بهتر می‌شود.

در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییری‌ست که در اولی دیده نمی‌شود. پژوهش نیز نشان می‌دهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمع‌آوری کند.

در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت می‌برید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجه‌ی وارونگی‌ها تجربه می‌کنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده می‌تواند در جزئیات نیز نوسان‌هایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیت‌ها بنویسد دومی طرح موفق‌تری خواهد بود.)

تبیین تکاملی  
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایت‌گری در قالب داستان‌سرایی وجود نداشته باشد. داستان‌سرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیین‌های تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شده‌اند. مطابق یکی از تبیین‌ها، داستان‌ها هم شیوه‌های زیست موفقِ نیاکان را منتقل می‌کنند و هم مقوم ارزش‌های فرهنگی‌اند. این کارکرد محافظه‌کارانه‌ی روایت‌گری است که محافظ هنجارها است. اما روایت‌ها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهان‌های بدیلی را پیش روی مخاطب می‌گذارند تا بدون پرداخت هزینه‌ی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیت‌های داستان‌ها و با هم‌ذات‌پنداری با آنها تجربه‌های جدیدی را کسب کند و پا را از شیوه‌های زیست تکراری فراتر نهد.

هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد می‌افزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافته‌های روان‌شناختی متعددی گواهی می‌دهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناخته‌ی زندگی کارآمدتر عمل می‌کنند. همچنین تنوع ‌هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از به‌زیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایت‌هایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم‌ جهان‌اند و بنابراین لذت‌بخشی روایت‌ها از منظری تکاملی سازش‌دهنده است.

هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمی‌رود اما به نظر می‌رسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.

هادی صمدی
@evophilosophy
پنج دلیل تصمیمات نادرست،
و راه اجتناب از آنها


بی‌تردید همۀ ما اشتباه می‌کنیم. برخی اشتباهات مهم‌تر هستند و برخی ساده‌تر. میزان تأثیر اشتباهات به جایگاه فرد نیز بستگی دارد. گاه اشتباهِ کوچکِ مدیرعامل یک شرکت می‌تواند سرنوشت مالی تمامی کارکنان آن شرکت را تحت تأثیر قرار دهد. در حالیکه اشتباهی در همان سطح توسط یک کارمند ساده‌ دامنۀ اثر کمتری دارد. اما چه کنیم که کمتر اشتباه کنیم؟ پژوهشی جدید پنج راهکار معرفی می‌کند:

۱سوگیری اِسناد یا انتساب
به نوعی از این سوگیری «خودخدمتی» گویند. وقتی به یک رویداد فقط از منظر خود نگاه کنیم و آنچه را به نظرمان می‌رسد عین واقعیت بدانیم اگر موفقیتی به دست آوریم اعتبار بیشتری برای منظر خود قائل می‌شویم. اما اگر شکست بخوریم چه؟ متاسفانه در اینصورت منظر خود را نادرست ارزیابی نمی‌کنیم و شکست را به گردن عوامل بیرونی می‌اندازیم. چنین «خوش‌بینی کنترل‌نشده‌ای» می‌تواند منجر به ریسک‌پذیری بیش‌ازحد و رسیدن به «دیدگاه منفصل از واقعیت» منجر شود.
راه‌حل: مشورت با کسانی‌ست که منظرهای متفاوتی دارند. تنوع گروه‌های مشورتی در نهادهای تصمیم‌گیری مهم‌ترین راه فاصله گرفتن از این سوگیری‌ست.

۲. نادیده گرفتن نقش تصادف در پیش‌بینی
گاهی اوقات هیچ تبیینی برای نتیجۀ مطلوب مورد نظر وجود ندارد. گاه بهترین تصمیمات نیز به دلایلی خارج از کنترل ما به شکست می‌انجامند. این عوامل ممکن است کاملاً تصادفی باشند (مثلاً وقوع یک زلزله کل برنامه‌ها را بهم بریزد)، و گاه ممکن است نتیجۀ برنامه‌ریزی دیگرانی باشد که موافق یا مخالف برنامه‌های ما هستند.
راه‌حل: در نظر گرفتن امکان خطا و آمادگی برای بازبینی مداوم نتایج کنش‌ها. این کار نیز باید توسط تیم‌های ارزیابی دارای تنوع فکری انجام شود.

۳. بی‌مهارت بودن و بی‌خبری از آن
این سوگیری شناختی باعث می‌شود وقتی در زمینه‌ای ‌کفایت لازم را نداریم گمان کنیم که ماهریم. به هر میزان پست‌سازمانی ما مهم‌تر باشد خطرات این سوگیری شناختی بالاتر است. به ویژه مشکل زمانی رخ می‌دهد که تصور می‌کنیم چون در یک حیطه مهارت داریم، در سایر موارد نیز خوب عمل می‌کنیم. روان‌شناس اجتماعی، جون تانگنی، این موضوع را «ترکیبی ناسازگار از غرور شخصی و حس جهانی از هویت» توصیف می‌کند.
راه‌حل: اجازه دهیم دیگران که در حوزه‌هایی دارای مهارت هستند مهارت‌هایمان را ارزیابی کنند. اگر معلم فلسفه هستم اما نظراتی که دربارۀ تاریخ ایران عرضه می‌کنم که تاریخ‌دان‌های حرفه‌ای آن را سطحی و نادرست ارزیابی می‌کنند حرف آنها را جدی بگیرم.

۴سوگیری و غیرقابل اعتماد بودن حافظه
پژوهش‌های زیادی نشان می‌دهند افراد تمایل دارند خاطرات را نادرست و به نحوی مطلوب‌تر از آنچه واقعاً رخ داده به خاطر آورند. این اشتباه تا حدی نتیجۀ تعصبات خودخواهانه است که باعث می‌شود افراد، به ویژه آنهایی که پست‌های سازمانی مهم‌تری دارند، خود را قهرمان هر داستان ببینند. در نتیجه، آنها مرتکب «اشتباه برنامه‌ریزی» می‌شوند که بر اساس به خاطر سپردن نادرست رویدادهای گذشته، موفقیت را بیش از حد برآورد می‌کنند.
راه‌حل: اجازه دهیم تیم‌هایی متنوع، متشکل از انواع رویکردها، حوادث گذشته را که قرار است راهنمای کنش‌های کنونی ما باشند ارزیابی کنند.

۵. نتیجه‌گیری سریع
چیزی که به عنوان «تفکر سریع» شناخته می‌شود، باعث می‌شود هنگام تصمیم‌گیری، به‌ویژه زمانی که تحت فشار هستیم، با حداکثر سرعتی که می‌توانیم از جزئیات بگذریم. البته می‌دانیم که «تفکر آهسته» در تصمیم‌ها عنصر «تردید» را وارد می‌کند و وقتی خواهان تصمیم سریع هستیم به سراغ سیستم تفکر سریع می‌رویم و در نتیجه اجازه می‌دهیم پیش‌فرض‌های ما که مبتنی بر خاطرات معوج ما از رویدادهای گذشته‌اند راهنمای آیندۀ ما باشند.
راه‌حل: باز هم فقط یک راه‌حل وجود دارد: مشورت با تیمی از افراد با رویکرهای متنوع. بهره‌گیری از خرد جمعیِ گروه‌های متنوعی از متخصصان انعطاف شناختی را در تفکر گروهی افزایش می‌دهد.

چه کنیم؟
بارنهارت و کوهی، و به‌عنوان دو تن از متخصصان این حوزه در سطح تصمیم فردی و جمعی، راهکار جالبی را معرفی می‌کنند که هر زمان که تصمیم بزرگی پیشِ رو داریم آن را انجام دهیم.
یکفرض کنیم تصمیم ما نادرست بوده است. حالا یک سال به جلو برویم و نتایج آن تصمیم ناموفق را تصور کنیم و سپس از آنجا به عقب برگردیم تا بفهمیم چه چیزی اشتباه بوده است.
دو. همانطور که گفته شد مشورت کنیم. نه با همفکران خود؛ زیرا در اینصورت صرفاً تصمیم‌های اشتباه ما را تأیید می‌کنند. بلکه با افرادی که منظرها و تخصص‌های متفاوتی دارند. معرفت امری جمعی و توزیع‌شده است و در اختیار هیچ تخصصی به تنهایی نیست.
سه. وقت بگذاریم و با عجله تصمیم‌های مهم را نگیریم.
چهار. برای جمع‌بندی، به توصیۀ گلَدوِل، از دیگر متخصصان این حوزه، گوش دهیم: «در مورد همه چیز، کمتر مطمئن باشیم».

هادی صمدی
@evophilosophy
نقشی جدید برای تغییرات تصادفی در رصد کردن تکامل
نمونه‌ای دیگر از کاربست ریاضیات در اصلاح نظری رایج، اما نادرست، در تکامل
 
برای دهه‌ها، زیست‌شناسان تکاملی، بر اساس مشاهدات، باور داشتند سرعت تکامل در دوره‌های زمانی کوتاه افزایش می‌یابد؛ الگویی که در داده‌های مختلف، از ژنوم‌ها گرفته تا داده‌‌های فسیلی دیده می‌شود. مثلاً وقتی سهره‌ها وارد یکی از جزایر گالاپاگوس شوند در سال‌های نخست شاهد تغییرات شدیدی هستیم اما پس از آنکه این بازه‌ی زمانی کوتاه و با تغییرات سریع طی شد و پرنده با محیط سازگاری یافت ثبات نسبی را شاهدیم. علت چیست؟ تا کنون توضیح این بوده که مکانیسم‌هایی درون بدن پرنده فعال می‌شوند که امکان ایجاد تنوع‌های جدید را می‌دهند. و تا به حال پرسش اصلی زیست‌شناسان تکاملی این بوده که این مکانیسم‌ها چیستند و چگونه با تغییر در شرایط فعال می‌شوند تا تنوع‌های جدیدی آفریده و به آزمون گذاشته شوند.
حالا رقیبی بسیار جدی برای این الگوی استدلالی آشنا منتشر شده است.
ابتدا با یک تمثیل آغاز کنیم. فرض کنید تیله‌ای شیشه‌ای را بر روی یک میز می‌اندازیم و صحنه را فیلمبرداری کرده و فیلم را در دور کُند به نمایش می‌گذاریم. تیله به میز برخورد کرده و بلند می‌شود و باز مجدد با میز برخورد می‌کند. بارهای بعدی هر بار کمتر بلند می‌شود تا جاییکه در نهایت تیله بر روی میز ساکن می‌شود. با اینکه در ابتدا تغییرات زیادی را تجربه می‌کند اما ضریب بازگشت ثابت است.
هم در تغییرات در حرکات تیله و هم در تغییرات در تبار سهره‌ها، در بازه‌های زمانی کوتاه دامنه‌ی تغییرات اولیه بیشتر است.

نویز تکاملی چیست؟
نویز تکاملی ایجاد تنوع در ویژگی‌ها به دلیل «نوسانات تصادفی» در سیستم‌های زیستی است. به عبارتی همه تغییراتی که در سطح ویژگی‌های ظاهری می‌بینیم ناشی از تفاوت‌های ژنتیکی نبوده بلکه گاه ناشی از عوامل محیطی یا فرآیندهای تصادفیِ طی رشداند.
نکته‌ی مهم مقاله‌ی جدید آن است که این نویزها به زمان وابسته نیستند به این معنا که در بازه‌های زمانی کوتاه اولیه‌ی ورود پرنده به جزیره بیشتر باشند و در زمان‌های طولانی‌تر ثبات بعدی کمتر. در واقع همیشه با یک نرخ ثابتی رخ می‌دهند. در این پژوهش با به کارگیری یک رویکرد آماری جدید، متوجه شدند که این نویزِ مستقل‌اززمان، که اغلب با زدن برچسب "بی‌اهمیت"، نادیده گرفته می‌شود، یک الگوی هذلولی گمراه‌کننده ایجاد می‌کند و باعث می‌شود به نظر رسد که نرخ‌های تکاملی در بازه‌های زمانی کوتاه‌تر افزایش می‌یابند؛ در حالی که در واقع چنین نیستند. به عبارت دیگر، یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد که تبارشاخه‌های کوچک‌تر و جوان‌تر، از جمله دسته‌ی کوچک سهره‌هایی که وارد جزیره‌ای جدید شده‌اند، نه به دلیل ویژگی‌های ذاتی بلکه به دلیل نویز آماری سریع‌تر تکامل می‌یابند.
این یافته دردسرهایی برای پژوهشگران حوزه‌ی تکامل ایجاد می‌کند: از این به بعد عاملی را که تاکنون با برچسب «کم‌اهمیت» کنار می‌گذاشتند باید لحاظ کنند زیرا الگوهای هذلولی‌شکلی می‌آفریند شبیه الگوی پرتاب تیله بر روی میز. نویز به عنوان فرایندی تصادفی الگوهایی می‌آفریند که تمییز قائل شدن میان آن و فرایند انتخاب طبیعی ناممکن به نظر می‌رسد. به عبارتی تصادف نقشی بس پررنگ‌تر از آنچه تا کنون در نظر داشتیم در تکامل بازی می‌کند.

با این توضیحات چکیده‌ی مقاله را بخوانیم:

«در مجموعه‌ داده‌های مختلف زیستی، از ژنوم‌ها گرفته تا فسیل‌ها، به نظر می‌رسد که نرخ‌های تکامل در مقیاس‌های زمانی کوتاه افزایش می‌یابد. تاکنون چنین پدیده‌ای به‌عنوان نشانه‌ای از عملکرد متفاوت فرآیندها در مقیاس‌های زمانی مختلف دیده می‌شد، که حتی به طور بالقوه می‌تواند به عنوان مبنای نظریه‌ی جدیدی باشد که تکامل‌کلان و تکامل‌خرد را به هم مرتبط می‌کند. در اینجا مجموعه‌ای از مدل‌ها را معرفی می‌کنیم که رابطه‌ی بین نرخ تغییرات و زمان را ارزیابی می‌کنند و نشان می‌دهند که این الگوها، مصنوعاتِ آماریِ خطاهایِ مستقل‌اززمانِ موجود در مجموعه داده‌های اکولوژیکی و تکاملی هستند که الگوهای هذلولی از نرخ‌ها را طی زمان تولید می‌کنند. نشان می‌دهیم که وقتی نموداری برای بررسی نسبت «نویز به زمان» با «زمان» رسم می‌شود الگوی هذلولی ظاهر می‌شود. در واقع، تصادفی کردن مقدار تغییر طی زمان، الگوهایی می‌آفریند که عملکردی مشابه با الگوهای مشاهده‌شده دارند. نادیده گرفتن خطاها فقط الگوهای واقعی را پنهان نمی‌کند، بلکه درنظر گرفتن آنها الگوهای جدیدی را ایجاد می‌کند که مدت‌هاست دانشمندان را گمراه کرده است.»

دو نکته
یک. بی‌تردید این یافته مدل‌های ریاضیاتی تکامل فرهنگی را تغییر خواهد داد.
دو. از منظر فلسفه علم نیز این پژوهش مثالی جالب است از اینکه چرا گاه باید در داده‌های مشاهدتی بسیار بدیهی نیز تردید کرد. برچه مبنایی؟ بر مبنای ریاضیات که نوعی فعالیت غیرتجربی است!

هادی صمدی
@evophilosophy
رضایت از زندگی: ژنتیک یا محیط؟

آیا شادکامی و رضایت از زندگی محصول ژن‌هاست؟ یا محصول زیستن در جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنیم؟ یا محصول تجربه‌هایمان است در مسیر زندگی؟

آگاهی از پاسخ به این پرسش‌ها، می‌تواند اثراتی، هرچند اندک، بر نگرش ما به زندگی داشته باشد. همچنین شاید بر برخی انتخاب‌های افراد (مثلاً مهاجرت، طلاق، ازدواج،...) اثر گذارد. و شاید بر نحوه‌ی مواجهه‌ی ما با برخی رویدادهایی که انتخاب نکرده‌ایم اما با آنها مواجه شده‌ایم (برخی بیماری‌ها، تصادف‌ها، جنگ،...) نیز اثراتی داشته باشد.
پاسخ اجمالی برخی پرسش‌ها در این راستا را با مراجعه به چند مقاله‌ی مروری از رنه ماتوس، که از ویراستاران نشریه‌ی اروپایی شخصیت است و پژوهش‌های زیادی در زمینه‌ی ژنتیک شخصیت انجام داده، بخوانیم.

یک. به چه میزان تیپ شخصیتی ما بر رضایت از زندگی اثر دارد؟ داده‌ها گواهی می‌دهند که در عموم مردم، و در بیشتر موارد، رضایت از زندگی به ویژگی‌های شخصیتی ربط دارد. خبر بد اینکه رویدادهای خوشایند نمی‌توانند به تنهایی، اثرات درازمدتی بر رضایت از زندگی داشته باشند، و خبر خوب اینکه رویدادهای ناگوار نیز نمی‌توانند به تنهایی مانعی بر رضایت از زندگی باشند.

به خلاف تصور رایج که مردم (عدم)رضایت از زندگی را نتیجه‌ی تغییراتی بزرگ می‌دانند، یافته‌ها نشان می‌دهند که  در عموم مردم رویدادهای بزرگ مانند ازدواج، طلاق، و مهاجرت عاملی بر ایجاد تغییرات اساسی در رضایت از زندگی نیستند. فردی که از زندگی رضایت چندانی ندارد بعید است مهاجرت اثرات عمیق مثبتی بر به‌زیستی او داشته باشد. ازدواج و طلاق نیز همچنین. [البته اینها داده‌های آماری است. به عبارتی شاید برای برخی افراد تغییرات بزرگ اثری ماندگار بر رضایت از زندگی داشته باشد اما همبستگی قوی‌ای میان این دو مشاهده نشده است. به عبارتی در کوتاه‌مدت اثراتی مشاهده می‌شود اما در درازمدت خیر.]
 
دو. اما اگر ویژگی‌های شخصیتی، تابع ژن‌های ما باشند این داده‌ها برای آنان که از زندگی رضایت چندانی ندارند ناامیدکننده به نظر می‌رسد. خبر بد برای این دسته آن است که واقعاً ژن‌ها نقش مهمی در ویژگی‌های شخصیتی ما دارند. اما خبر خوب اینکه تمامی شخصیت را ژنتیک تعیین نمی‌کند.
شواهد نشان می‌دهند همه‌ی خصیصه‌های ما تا حدی متأثر از ژنتیک‌اند، اما این بدان معنا نیست که ژن‌ها صفات ما را متعین می‌کنند. ما همانند سایر ارگانیسم‌ها برای تطابق با محیط، فعالانه تلاش می‌کنیم و در این تلاش و مواجهه‌ی مستمر است که هر کدام از ما شخصیت‌های منحصربه‌فردی پیدا می‌کنیم.
 
سه. یافته‌های تجربی نشان می‌دهند که طی زمان ویژگی‌های شخصیتی تغییر می‌کنند. بسیاری از افراد میانسال نسبت به جوانان وظیفه‌شناس‌ترند. احساسات منفی نیز در میان افراد میانسال اندکی کمتر دیده می‌شود. این یافته، پیامِ انگیزه‌بخشی‌ست برای برخی جوانان که از زندگی رضایت چندانی ندارند.

داده‌های دیگری نشان می‌دهند در یک‌سوم بزرگسالان تمامی ویژگی‌های شخصیتی طی چند سال تغییر می‌کنند. از هر ۱۰ بزرگسال، ۹ نفر در حداقل یکی از «پنج ویژگی بزرگ شخصیت» در چند سال آینده تغییر خواهند کرد. البته کسی که برخی نمره‌های شخصیتی او به نحوی افراطی زیاد یا کم است، مثلاً نمره‌ی برون‌گرایی بسیار بالایی دارد احتمال تغییر در آن خصیصه در او طی زمان کمتر است.
 
این داده برای عموم مردم امیدبخش است. ماتوس معتقد است که رضایت از زندگی را باید به عنوان یک ویژگی شخصیتی در نظر گرفت که هرچند مبتنی بر خصیصه‌های ژنتیکی‌ست اما قابل تغییر است.

چهار. توصیه‌ی دیگری از ماتوس که ممکن است‌ به کار بیاید این است که کلیشه‌ها و تصورات قالبی، مبنی بر وجود شخصیت‌های خاص در ملیت‌ها و قومیت‌ها نادرست است. باید از اینکه ما ایرانی‌ها به لحاظ شخصیتی فلان‌طور هستیم و مردم فلان کشور فلان‌طور، گذر کنیم زیرا داده‌های تجربی از آن حمایت نمی‌کنند. به عبارتی ما نیز باید این داده‌ها را جدی بگیریم.
  
جمع‌بندی
مثالی بزنیم. میزان ژنتیکی بودن خصیصه‌ی شخصیتیِ رضایتمندی، بیشتر به "وزن" بدن شباهت دارد تا به "قد". ترکیب ژنتیکی بر وزن ما اثر دارد اما با تغییر در رژیم غذایی امکان تغییر در وزن را داریم. همچنین زیستن در محیطی مملو از غذاهای ناسالم می‌تواند عاملی برای اضافه وزن باشد و برعکس، نبود آنها مانعی است بر اضافه وزن. جدا از وظیفه‌ی شخصی هر فرد برای اجتناب از مواد غذایی ناسالم، وظیفه‌ی دولت‌ها ایجاد بازاری با غذاهای سالم است.
به نحوی مشابه می‌توان گفت «یگانه» وظیفه‌ی غایی دولت‌ها ایجاد اتمسفر شکوفایی است؛ اتمسفری که امکان تقویت خصیصه‌ی شخصیتیِ رضایمتندی از زندگی را برای همه‌ی افراد فراهم کند.
هرچند رضایتمندی از زندگی متأثر از ترکیب ژنتیکی‌ست، اما با تغییر در شرایط زندگی و مهم‌تر از آن، با تغییر در شرایط اجتماعی می‌توان بر رضایت خود و عموم جامعه افزود.

هادی صمدی
@evophilosophy
Forwarded from ناظر باطرف
متن پیاده‌شده اپیزود ۲۱ پادکست فلسفه علم:
تکامل – گفت‌وگو با هادی صمدی – بخش دوم، از منظر فلسفی

سپاس از آقای امید اعظمی برای پیاده‌سازی و استخراج ارجاع‌های اپیزود

https://cheraghprize.com/pos-ep21/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سیر تکاملی شیوه‌های همسریابی

منسوب به کنفوسیوس است که یک تصویر به هزار کلمه می‌ارزد. این فیلم از همان تصاویرست.
در این ویدئوی کوتاه شاهد تغییرات اساسی در شیوه‌ی جفت‌گزینی در انسان‌ها هستیم. از منظر زیستی تغییر در عادات رفتاری می‌تواند سرآغاز گونه‌زایی باشد و عادات جفت‌گزینی جایگاهی بسیار مهم در میان عادات رفتاری دارند.
در فیلم می‌بینیم که در ۱۰۰ سال گذشته شاهد تغییراتی در این عادت هستیم، اما می‌بینیم که با شروع قرن ۲۱، به یکباره خانواده، مدرسه، و دوستان نقش قدیم خود را در شکل‌دهی به این عادت از دست می‌دهند و آشنایی آنلاین جای همه را به یکباره می‌گیرد.

جو هنریک در کتاب عجیب‌ترین مردم جهان نشان می‌دهد که تفاوتی که به جدایی یکباره‌ی اروپا انجاميد محصول یک تغییر نگرش در جفت‌گزینی بود؛ زیرا قوانینی در مسیحیت صادر شد که ازدواج با نزدیکان را منع می‌کرد. برای یافتن جفت توجه اروپایی‌ها به بیرون از خانواده معطوف شد و این آغازی بود بر تحولات دیگری از جمله علاقه به جهان‌گردی.

جهان در حال تغییرات اساسی است و این مثال نشان می‌دهد چگونه منظر تکاملی، زوایای پنهانی از تغییرات را آشکار می‌سازد.

هادی صمدی
@evophilosophy
 
نقش عادات روزمره در ایجاد تغییر در ساختارهای مغز
(احیا خوانش مارکس از سرشت انسان در تکامل)


قبلاً به این موضوع اشاره کرده‌ام که تغییر در عادات رفتاری در درازمدت به تغییرات تکاملی می‌انجامند. هم‌چنین دیدیم که تغییرات محیطی شدید عادات رفتاری ما را به شدت تغییر داده، و تغییرات بزرگ‌تر نیز در راه‌اند. در مقابل تغییر در عادات رفتاری ما نیز نیازهای تکنولوژیکی جدیدی می‌آفرینند و هم‌تکاملی عادات رفتاری و تکنولوژی‌ها تغییراتی در سرشت انسان ایجاد می‌کنند.

از سوی دیگر، فهم عرفی و رایج آن است که ساختارهای ارتباطی مغز عادات رفتاری را شکل می‌دهند. اما دو پژوهشی که اخیراً انجام شده، نشان می‌دهند که برعکس حتی برخی تغییرات ساده در عادات رفتاری، ارتباط‌های مغزی را برای ماه‌ها تغییر می‌دهند.
 
تا کنون می‌دانستیم که ماهیچه‌های اسکلتی، بایومولکول‌هایی به نام اگزوزوم را ترشح می‌کنند که بر عملکرد سلول‌های مغز تأثیر دارند. نوآوری پژوهش نخست عرضه‌ی مکانیسم‌های ملکولی این اثرگذاری است. به عبارتی اکنون تبیین‌هایی در سطح مولکولی داریم از اینکه چگونه عادات بدنی، از جمله ورزش، بر مغز اثر دارند. به عبارتی مکانیسم مولکولیِ اثرات ورزش بر کیفیت عملکرد مغز کشف شده است.
پژوهش دوم که یک پژوهش طولی بر روی ۱۳۳ فرد است نشان می‌دهد که نه فقط عادات رفتاری مانند ورزش بر ساختار ارتباطی مغز اثراتی طولانی‌مدت دارند بلکه میزان خواب، میزان استراحت طی روز، بیماری‌ها، و نوع کارهایی که به صورت عادات رفتاری ما در می‌آیند (از جمله نوع شغل‌ها) تأثیرات زیاد و طولانی‌مدت بر مغز دارند. به عبارتی ارتباط‌های مغزی انعطاف بسیار بالایی نسبت به عادات رفتاری و محیط بیرونی دارند.

یکبار دیگر به هم‌تکاملی عادات رفتاری و تکنولوژی‌ها بازگردیم. اکنون نقش یک میانجی نیز پررنگ می‌شود. هم‌تکاملی میان عادات رفتاری (که البته ریشه‌های ژنتیکی دارند)، و تکنولوژی‌ها (که هم شامل تکنولوژی‌های نرم مانند قوانین، و هم شامل تکنولوژی‌های سخت مانند گوشی‌های همراه و وسایل حمل و نقل است) با میانجیگری ساختارهای عصبی منعطف (که بر شناخت، هیجان، انگیزش، و توجه ما اثر دارند) رخ می‌دهد. (این یگانه میانجی در این بین نیست. مثلاً تغییر در رژیم‌غذایی و میکروبیوم انسان نیز نقش مهمی در این میان دارد.)

مارکس
علوم در قرن بیست‌ویک به بررسی روابط پیچیده می‌پردازد. در قرن قبل مدل‌های علمی عموماً با نادیده گرفتن برخی عوامل، یا «مداخله‌گر» نامیدن آنها، روابط را ساده و قابل فهم می‌کردند. اکنون نیز به مقدار زیادی در بر همان پاشنه می‌چرخد. اما بررسی روابط چندگانه ما را به درک بهتری از انسان می‌رساند. هدف انسان‌شناسیِ فلسفیِ طبیعت‌گرایانه بررسی این روابط چندگانه در شناخت سرشت انسان است. اساس نظری آن نیز پیش‌فرضی فلسفی و تکاملی است: اینکه انسان دارای سرشت ثابتی نیست. البته این بدان معنا نیست که همه‌ی وجوه سرشتی گونه‌ی انسان به یک میزان در معرض تغییراند: به وضوح برخی ویژگی‌ها ثابت‌ترند. اما همه‌ی ویژگی‌ها ثابت نیستند. جالب آنکه چنین فهمی تکاملی-شناختی از سرشت انسان که امروزه در نظریه‌هایی مانند ذهن بدنمند، ذهن جایمند، و آشیان‌سازی از آن سخن گفته می‌شود به قبل از چاپ منشاء انواع داروین، و به مارکس جوان بازمی‌گردد (که البته مارکس به وامداری خود به فوئرباخ اذعان دارد). مارکس معتقد بود که هرچند سرشت انسان مقوم‌های زیستی دارد اما در کلیتِ اندرکنش‌های فرد با محیط پیرامونی شکل می‌گیرد و سیر تحولی را می‌پیماید.

این نظریه نه نقش ژنتیک را نادیده می‌گیرد و نه نقش محیط را، بلکه تلاش دارد راهی میانه را برگزیند. اتخاذ چنین موضع «مبهمی» برای انسان قرن بیستم که خواهان ابهام‌زدایی از تمامی وجوه جهان بود سخت بود. اما امروزه، هر چه جلوتر می‌رویم، با گسترش هرچه بیشتر روش‌شناسیِ علومِ سامانه‌های پیچیده، راه برای کنار آمدن با این ابهام‌ها باز شده است.

اگر بخواهیم از تمثیلی هنری بهره گیریم نقاشی‌های انتزاعی که انسان را به کنار آمدن با ابهام دعوت می‌کنند، و البته دسته‌ی کوچک‌تری از انسان‌ها طرفدار آن هستند، طی قرن بیستم به عالم هنر معرفی شدند اما با گذر زمان بر طرفداران آن افزوده شد. نگاه مارکس به سرشت انسان به نقاشی‌های انتزاعی می‌ماند. هم زیباست و هم به دلیل طرد اندیشه‌های ساده‌انگارانه تا همین اواخر طرفداران زیادی نداشته است؛ زیرا نیازمند برچشم زدن عینکی است که نه تنها دوگانه‌ی ذهن-بدن را ساده‌انگارانه می‌انگارد، بلکه دوگانه‌ی ارگانیسم- محیط را نیز نقد می‌کند. امروزه، به هنگام نقد این دوگانه‌ها از فیلسوفانی مانند دیویی، مرلوپونتی و هایدیگر زیاد می‌شنویم و البته گاه به مارکس اشاراتی می‌شود. اما نگاه مارکس در این زمینه بی‌همتاست زیرا به‌خلاف سایر فیلسوفان، قبل از طرح نظریه‌ی داروین چنین نگاهی به سرشت انسان را معرفی کرده است.

هادی صمدی
@evophilosophy
هادی عالم‌زاده: استاد ممتازی که همواره جویای دانش است

امروزه عموماً دو دسته‌ی عمده از مدرسان در دانشگاه‌های کشور مشغول تدریس، و تا حدی پژوهش‌اند. برخی، همانند پژوهش‌گران دانشگاه‌های معتبر جهان در رشته‌ی خاصی متخصص‌اند. برخی نیز متأسفانه تخصص لازم را برای تدریس در رشته‌ی خود ندارند اما در دانشگاه‌ها حضور دارند. در این میان کمتر کسانی را می‌توان به واقع «استاد» نامید؛ کسانی که الف. در یک رشته‌‌ی دانشگاهی تخصصی دارند؛ ب. کنجکاوانه به علوم دیگر، ادبیات و هنر، سرک می‌کشند؛ و ج. مهم‌تر از آن واجد منش یک معلم‌اند. برای اینجانب، استاد عالم‌زاده نمونه‌ی اعلای این دسته از نوادر است.

الف. استاد تاریخ
وقتی سخن از تاریخ ایران و جهان اسلام است همگان با جایگاه استاد به خوبی آشنا هستند و ناآشنایی من با این حوزه‌ی معرفتی اجازه نمی‌دهد در این وجه استاد سخنی گویم. به گواهی سایر اساتیدِ تاریخ، هادی عالم‌زاده استاد ممتاز رشته‌ی کاری خود است. خوشبختانه استاد در این حوزه دانشجویان بسیاری تربیت کرده‌اند که برخی از آنان امروزه خود اساتید صاحب‌نامی هستند و سخن در این وجه استاد را به این دوستان عزیز واگذار می‌کنم.

ب. عالمی همه‌چیزدان و عاشق فهميدن
به عنوان کسی که از زیست‌شناسی به سراغ فلسفه رفته و سال ۱۳۸۶ به استخدام دانشکده‌ی «الهیات و فلسفه» در آمدم با افرادی از رشته‌های علوم انسانی همکار شدم که هرچند هرکدام در رشته‌های خود نام‌آورانی بودند اما با یکی دو استثناء، کمتر کسی از ایشان به زیست‌شناسی و تکامل علاقه‌ای نشان می‌داد. استاد عالم‌زاده اما به واقع استثناء بودند. مکرر، و هر بار با کنجکاوی بیشتر، از اینجانب در مورد زیست‌شناسی می‌پرسیدند. نه یکی دو بار. هربار که در سالن دانشگاه ایشان را می‌دیدم باب سخنی از تکامل و زیست‌شناسی و پزشکی را پیش می‌کشیدند. گاهی حتی بحثی ناتمام را تلفنی ادامه می‌دادیم و این عادت را کماکان حفظ کرده‌اند. اما استاد صرفاً به زیست‌شناسی علاقه نداشتند. به هر مدرسی می‌رسیدند، بسته به رشته‌ی کاری او بحثی آکادمیک را پیش می‌کشیدند. در آن حوزه‌ها بسیار بیشتر می‌دانستند و کار شخص روبه‌رو بسیار سخت بود تا مبادا خبطی کند! این روحیه‌ی جویای دانش و فهم بودن را حتی پس از ترک دانشگاه نیز ادامه داده‌اند. اکنون نیز که گاه فرصتی به بنده می‌دهند تا تلفنی صحبتی کنیم سخن از زیست‌شناسی است و علوم، و لحظه‌ای به بطالت نمی‌گذرد. در حین سخن گاه می‌فرمایند «این سؤال فیزیک را از استادان فیزیک هم پرسیده‌ام و با اینکه می‌دانم کار شما فیزیک نیست اما نظر شما چیست؟»
چنین روحیه‌ای است که طی سالیان، استاد را به دانشنامه‌ای تبدیل کرده است.

ج. تجسد اخلاق
اما آنچه مهر استاد را بر دل تمامی دانشجویان و اساتید انداخته است صرفاً دانش ایشان نیست؛ بلکه ویژگی‌های اخلاقی ایشان است. به گفته‌ی خودشان «اصول‌گرای واقعی هستم نه از جنس این اصول‌گرایان حزبی!»
از اصول اخلاقیِ استاد است که برای خوش‌آمد کسی چیزی نمی‌گویند. اگر از کسی تعریف کنند فرد باید به خود افتخار کند زیرا غیرممکن است بی‌جا تعریف کنند. و وای به حال دانشجویان کم‌کار! غیر ممکن بود از سر دلسوزی و ترحم نمره‌ای به دانشجو دهند. وقتی سردبیر و مدیر مسئول نشریات تخصصی بودند تمامی مقالات را چنان زیرورو می‌کردند که گاه بر روی حاشیه‌ها جایی نبود و کاغذی را با چسب به حاشیه‌ی مقاله ضمیمه می‌کردند و با خطی بسیار زیبا ادامه‌ی اصلاحات را می‌آوردند. یکبار به ایشان عرض کردم «واقعاً حیف وقت حضرتعالی نیست که مقاله‌ای ۲۰ صفحه‌ای، با چنین کیفیت نازلی را اینگونه اصلاح کرده‌اید؟ به جای اینکار چرا نوشته‌های خودتان را منتشر نمی‌کنید که همه از آن استفاده کنیم؟»
در پاسخ فرمودند «چندین بار تصمیم گرفته‌ام مجله را واگذار کنم. اما تا روزی که این کار را نکرده‌ام وظیفه‌ی من است که این اصلاحات را انجام دهم. و به تجربه دریافته‌ام که برخی از این اصلاحات مسیر پژوهشی دانشجوهای مستعد را تغییر داده است.»

شخصیت کاریزماتیک ایشان، دانشجویان و سایر اساتید را گرد ایشان جمع می‌کرد. متأسفانه با صدور حکم بازنشستگی برای استاد، در زمانی که هنوز بالاترین سطح بازدهی را برای جامعه‌ی علمی کشور داشتند، جمع بزرگی از دانشجویان و اساتید از دانش و منش استاد محروم شدند. تقریباً روزی نیست که وقتی همکاران را در دانشکده ملاقات کنیم این سخن به میان نیاید که «واقعاً حیف شد که استاد از دانشکده رفتند! شور از دانشکده رفته است!»

سایه‌ی استاد مستدام

هادی صمدی
 @evophilosophy
اثرات تعاملات اجتماعی بر تکامل جانوران؛ به ویژه انسان

وقتی سخن از نقش "تغییر در عادات رفتاری مرتبط با تعاملات اجتماعی" در تغییر مسیر تکاملی انسان است، برخی، به ویژه آنان که نگاه ژن‌محور افراطی به تکامل دارند، این نقد نسبتا درست را پیش می‌کشند که تا وقتی فراوانی ژن‌ها تغییر نکند نمی‌توانیم از تکامل در جمعیت سخن گوییم. به عبارتی می‌پذیرند که عادات رفتاری انسان تغییرات اساسی داشته و خواهد داشت اما معتقدند این به معنای وقوع تکامل در گونه‌ی انسان نیست. در نقد این نگرش به مقاله‌ی بی‌نظیری نگاه کنیم که محصول پژوهش فراتحلیل در این حوزه است که نشان می‌دهد به ‌خلاف این نگاه سنتی، تغییر در شیوه‌های تعاملات اجتماعی اثرات تکاملی قابل سنجش و بزرگی دارد بدون آنکه ضرورتاً با تغییرات ژنتیکی بزرگی همراه باشد.

ابتدا گزارشی از مقاله
پیشنهاد مقاله آن‌ست که به‌خلاف نگاه سنتی و رایج که در آن برای سنجش تکامل به سراغ دو عامل ژن و محیط می‌رفتیم باید عامل سومی را نیز وارد کنیم: تعاملات اجتماعی. پژوهش نشان می‌دهد که اگرچه «اثرات ژنتیکی اجتماعی» به خودی خود کوچک هستند، اما هنگامی که بسیاری از تعاملات رخ می‌دهند، می‌توانند سرعت بالقوه‌ی تکامل را تا حد زیادی افزایش دهند.
قابل توجه‌ترین تأثیر روی رفتارها و صفات  مربوط به جفت‌گیری و باروری است، که نشان می‌دهد این ویژگی‌ها می‌توانند در مقایسه با ویژگی‌های فیزیکی مانند شکل بدن یا ویژگی‌های فیزیولوژیکی مانند عملکردهای متابولیک، با سرعت بیشتری تکامل یابند. این کشف می‌تواند طرز تفکر دانشمندان را در مورد چگونگی تکامل برخی از ویژگی‌ها، به ویژه در گونه‌های اجتماعی که به طور منظم با یکدیگر در تعامل‌اند، تغییر دهد.
به این منظور انواع تعاملات اجتماعی را پوشش داده‌اند که دریابند یک فرد چقدر تحت تأثير دیگران است. این کار یک نمای کلی و منحصربه‌فرد را در اختیار می‌گذارد. با استفاده از تکنیک‌های نوین موفق شدند بیش از ۲۰۰ فاکتور و تعاملات بین این فاکتورها را پردازش کنند و نشان دادند که بیشتر جانوران، حتی آنها که در زمره‌ی جانوران اجتماعی طبقه‌بندی نمی‌شوند، دارای تعاملات اجتماعی هستند و به طور قابل‌توجهی قابلیت تکاملی را افزایش می‌دهند. نتایج این پژوهش تکامل‌دانان را دعوت به بازنگری اساسی در فهم خود از تکامل می‌کند.

در چکیده‌ی مقاله آمده هرچه تنوع‌های ارث‌پذیر بیشتر باشند احتمال رخداد تکامل بالاتر است. به طور متعارف رابطه‌ی تنوع ژنتیکی را در یک فرد و ویژگی‌های خود او می‌سنجند که آن را «اثرات ژنتیکی مستقیم» می‌نامند. اما این پژوهش نشان می‌دهد که وقتی آن فرد وارد تعاملات اجتماعی می‌شود، تنوع ژنتیکیِ موجود در شرکای تعاملی می‌تواند بر ویژگی‌های آن فرد نیز اثر گذارد؛ چیزی که آن را «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» می‌نامند. قبلاً به لحاظ نظری و عملی با مطالعه‌ی گونه‌های اهلی نشان داده‌ بودند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» تا حد زیادی بر مسیرهای تکاملی اثر دارند، اما ابهام‌های زیادی باقی مانده بود. در این پژوهش با مطالعه‌ی بزرگی که بر روی ۲۱ گونه انجام شد نشان دادند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» قابلیت تکاملی صفات را، به ویژه خصیصه‌هایی که با تولیدمثل در ارتباط‌اند، به مقدار بسیار زیادی افزایش می‌دهد.

پیامدهای این پژوهش برای فهم بهتر مسیر تکامل انسان
حالا بار دیگر به تغییرات در شیوه‌های همسرگزینی انسان که در پست‌های قبلی گزارش آن آمد نگاهی کنیم. مطابق با این پژوهش تغییرات در تعاملات اجتماعی، به ویژه آنها که به جفت‌گزینی و تولیدمثل مرتبط هستند تأثیرات زیادی بر تکامل گونه دارند. در کدام گونه شاهد این حجم تغییرات هستیم؟ و در کدام گونه تعاملات اجتماعی از سایر موجودات گستره‌تر است؟
به وضوح پاسخ هر دو پرسش «انسان» است.  این حجم تغییرات در عادات رفتاری انسان در هیچ جانور دیگری مشاهده نمی‌شود. حالا کافیست داده‌های دیگری را نیز بر آن بیافزاییم. مثلاً اینکه میانگین سطح ترشح هورمون تستوسترون در مردان به شدت رو به کاهش است. یا اینکه طی یک صد سال گذشته صدای زنان بم‌تر شده است. وقتی این دو یافته را بر تغییر عادات رفتاری مربوط به شیوه‌های همسرگزینی بیافزاییم میزان تغییرات تکاملی در گونه‌ی انسان آشکارتر می‌شود.

اما آیا در مسیر افزايش به‌زیستی هستیم؟
در پژوهش مورد اشاره به تغییرات مهمی در جانورانِ موجود در دامداری‌ها و مرغداری‌ها اشاره می‌شود. کمتر کسی گمان دارد که تغییرات رخ داده در این جانوران به به‌زیستی آنها انجامیده است. اکنون پرسش قابل تأمل آن است که آیا این حجم از تغییرات در انسان‌ها به به‌زیستی آدمی می‌انجامد یا همانند ایجاد تغییرات تکاملی در جانورانِ تحت اسارت است؟! به یاد داشته باشیم که فرایند تکامل فاقد آگاهی‌ای است که بتواند به به‌زیستی انسان بیاندیشد و آن را مدنظر قرار دهد.

هادی صمدی
@evophilosophy
مکتب ایرانی صلح؛ چهارمین پیش نشست همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران

سخنران: هادی صمدی
عضو هیات علمی گروه فلسفه، واحد علوم و تحقیقات
دبیر مجموعه شکوفایی در نشر دکسا
تخصص: تکامل و فلسفه

عنوان سخنرانی: نگاهی تکاملی به صلح و جنگ

موضوع: هابز معتقد بود انسان گرگ انسان است و حالت طبیعی در گونه‌ی انسان، جنگ دائمی است. در مقابل روسو انسان را در حالت طبیعی همانند اورانگ‌اوتان آرام و در صلح می‌دید.
اما از منظر زیست‌شناسی تکاملی حالت طبیعی نیاکان ما صلح بوده یا جنگ؟ اگر امروزه قوانین از بین بروند حالت طبیعی، این بار به‌معنای نبودن حاکمیت‌ها، صلح است یا جنگ؟ و مهم‌تر آنکه حالت طبیعی رفتارهای ما در گذشته‌های دور چه ربطی با حالات امروزین بشر پیدا می‌کند؟ اگر بپذیریم سرشت انسان طی تکامل در حال تغییر است چه می‌توان در مورد صلح‌طلبی یا جنگ‌طلبی انسان‌ها گفت؟

مدیر نشست: آزاده دوست‌الهی

زمان: چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷

برنامه به صورت حضوری برگزار می‌گردد.
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.

انجمن علمی مطالعات صلح ایران

مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن خیام
@evophilosophy
بازنگری در مقبولیت تجرد بین نسل جوان

طی چندمیلیون‌‌سال گونه‌ی انسان برای برقراری روابط نزدیک با دیگران سازگاری یافته است. انسان اجتماعی‌ترین گونه در طبیعت است و مطابق فهم عرفی و علمی، مقوم این اجتماعی‌بودن گرایش به برقراری روابط صمیمی با دیگران، به‌ویژه، و البته نه منحصراً، با جنس مخالف است.
عنوان مقاله‌ای که اخیراً منتشرشده گویای تغییراتی شگرف در عادات رفتاری آدمی‌ست: «نوجوانان امروزی از مجرد بودن رضایت بیشتری دارند». از منظر تکاملی اینکه وارد جهانی شده‌ایم که عموم افراد نسل جدید مجرد هستند و از تجرد خود راضی، عجیب است. (در این ادبیات مجرد کسی است که روابط صمیمی و نزدیک با دیگری ندارد؛ و نه اینکه ازدواج نکرده‌ باشد.)

در چکیده‌ی مقاله می‌خوانیم که در جوامع غربی، طی زمان به‌طور فزاینده‌ای تجرد عادی شده است. اما اینکه آیا مجردها امروزه رضایت بیشتری دارند یا خیر، دقیقاً مشخص نبوده و پژوهش کنونی در جهت پاسخ به آن طراحی شده است. در این مطالعه داده‌های حدود سه‌هزار شرکت‌کننده‌ی آلمانی مجرد را از گروه‌های مختلف سنی تجزیه و تحلیل کردند و رضایت از تجرد را سنجیدند. نتایج نشان داد که نوجوانان مجرد متولد سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳، در مقایسه با همتایان خود در ده‌سال قبل اولاً اغلب مجرد بودند و ثانیاً از تجرد خود رضایت بیشتری داشتند. چنین پژوهش‌هایی نشان می‌دهند از این به بعد در مطالعاتِ مربوط به رضایتِ مجردها از زندگی باید نقش عوامل اجتماعی و زمانه را در نظر گرفت و احتمالاً بسیاری از یافته‌های قبلی را نمی‌توان در تبیین رفتار و گرایش‌های رفتاری جوانان نسل‌های بعدی به کار گرفت.

اینکه هر روزه پژوهش‌های تجربی جدیدی منتشر می‌شود که نشان می‌دهد آمار ازدواج رو به کاهش و آمار طلاق رو به افزایش است ناخودآگاه حسی منفی در افراد نسل‌های قبل شکل می‌دهد. اما وقتی افراد نسل‌های قبلی می‌بینند که عموم افراد نسل زِد، خودمختاری و استقلال را بر صمیمیت ترجیح می‌دهند، بیش از آنکه حس منفی یا مثبتی در ایشان ایجاد کند، برایشان تعجب و پرسش می‌آفریند.
از دو منظر متفاوت می‌توان به این تغییرات نگریست.

منظر نخست. رواقیون معتقد بودند که باید قوانین طبیعت را شناخت و هماهنگ با آنها زیست. اگر این تغییر در گرایش رفتاری نسل زِد را با سنجه‌ی قوانین زیست‌شناسی حاکم بر سایر جانوران بسنجیم گرایشِ مشاهده‌شده تخطی از قوانین طبیعت است، هرچند با رضایت همراه باشد. (اگر از تمثیلی بهره گیریم، به‌مانند اعتیادی همراه با رضایت است.) از منظر زیستی، حالت طبیعی، حالت برقراری روابط صمیمی در گونه‌ی انسان است زیرا پیش‌نیاز برقراری روابط جنسی و انتقال ژن‌ها به نسل بعد است. به عبارتی با ورود به جهان مجازی، طی چندسال از مسیری چندمیلیون ساله «منحرف» شده‌ایم.

منظر دوم. از منظر دوم انحرافی در کار نیست. یگانه مسیر طبیعی تکامل برای انتقال ژن‌ها به نسل بعدی، تطبیق‌دادن خود با شرایط است. اگر قرار است ژن‌ها به نسل بعدی منتقل شوند انسان ابتدا باید خود را با شرایط به‌شدت در حال تغییر تطبیق دهد. نسل زد نیز مشغول تطبیق‌دادن خود با شرایط جدید است. مگر نه اینکه وقتی بخش بزرگی از انسان‌های نسل‌های قبلی، خود را برای زندگی در قفس‌هایی به نام آپارتمان تطبیق دادند، از مسیر میلیون‌ها ساله‌ی عادات رفتاری منحرف شدند؟ همچنین وقتی نیاکان ما، ۱۲هزارسال پیش، زندگی آزاد در طبیعت را بابت کاری شبانه‌روز بر روی زمین‌های کشاورزی ترک کردند نیز از عادات رفتاری نیاکان خود منحرف شدند. اگر آن موارد را انحراف نمی‌نامیم تغییرات کنونی را به جای «انحراف»، «انطباق» بنامیم. نسل جدید مشغول تغییر در شیوه‌های زیست خود برای ورود به جهان مِتاورس‌اند.

کدام منظر؟
اینکه کدام تفسیر را می‌پذیریم خود تا حد زیادی به شرایط سنی ما بستگی دارد. به احتمال زیادتر جوان‌ترها منظر دوم را ترجیح می‌دهند و مسن‌ترها منظر اول را. شخصاً منظر دوم را مستدل‌تر می‌یابم اما بااین‌حال، با توجه به تجربه‌های زیسته با منظر اول همدل‌ترم. و از آنجا که عموماً استدلال‌ها در خدمت هیجان‌ها هستند در توجیه این همدلی بهترین استدلال تمثیلی که می‌توانم عرضه کنم آن است که شدت تغییرات کنونی به یک پاندمی ویروسی شبیه است و واگذارکردن شرایط به آنچه رخ می‌دهد به احتمال بیشتر به به‌زیستی انسان نمی‌انجامد. کما اینکه معتقد نیستم به‌رغم پیشرفت‌های تکنولوژیک در دهه‌های اخیر، به‌زیستی انسان بیشتر شده است. انسان بیش از آنکه تصور داریم تابع جغرافیا است و با گرمایش زمین، مادرِطبیعت تب‌دارتر از آن است که شرایط روشنی را پیشِ روی شکوفایی انسان نهد.
تب‌داری زمین بیش از هرچیز ناشی از استثمار بی‌رویه‌ی انسان است. چه‌بسا تجرد نسل‌جدید فرصتی برای بازپروری مادر در اختیارش نهد. و شاید همزمان، چنین تمایل ریاضت‌مانندی خود یک سازگاری طبیعی در سطح گونه باشد بابت حفظ گونه‌ی انسانی.

هادی صمدی
@evophilosophy
به چه میزان نخبگان سیاسی دقیق پیش‌بینی می‌کنند؟

در جهانی زیست می‌کنیم که هر روزه نیازمند قضاوت در مورد وضعیت جریان‌های سیاسی و پیش‌بینی آینده‌ی آن هستیم. از معلم و پرستار و رانندۀ تاکسی تا خبرگان عالم سیاست همگان مشغول پیش‌بینی آینده هستند.
ممکن است کسی معتقد باشد که صحت قضاوت خبرگان بسیار خوب یا بسیار بد است. اما قضاوت در مورد نحوه‌ی قضاوت ایشان خود نوعی قضاوت است که می‌تواند درست یا نادرست باشد. بسیار می‌شنویم که فلانی بسیار خوب تحلیل و پیش‌بینی می‌کند. اما خود این قضاوت به چه میزان صحیح است؟ آیا راهی برای سنجش آن وجود دارد؟ به طور متعارف ذهن ما عادت دارد که صحت پیش‌بینی‌های درست برخی نخبگانی را که به آنها علاقمندیم بزرگنمایی کند و پیش‌بینی‌های نادرست آنها را نادیده بگیرد (سوداری تأیید). عکس مطلب در مورد نخبگانی صادق است که از آنها خوشمان نمی‌آید. اما پرسش اصلی در اینجا این است که خود این قضاوت‌ها چقدر صحیح است؟

علم به ما کمک می‌کند تا صحت این قضاوت‌های خود را بسنجیم. داده‌های زیر برگرفته‌ای‌ست از کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه می‌تواند بهتر شود؟

یک. از میان تمامی گزاره‌هایی که نخبگان احتمال ۸۰ درصد را به آنها نسبت داده بودند تنها ۴۵ درصد گزاره‌ها صادق بودند.

دو. وقتی نخبگان با یقین سخن می‌گویند وضعیت قضاوت‌هایشان همچنان بد است: ۳۰ درصد گزاره‌هایی که نخبگان به آن یقین داشتند نادرست از کار درآمدند. ۱۹ درصد آنچه یقین داشتند رخ نخواهد داد، عملاً رخ داد.

سه. فرقی نمی‌کرد که نخبگان تازه‌کار بودند یا باتجربه؛ به یک میزان خطا می‌کردند. ممکن است فکر کنیم نخبگانی که به اطلاعات طبقه‌بندی دسترسی دارند بهتر پیش‌بینی می‌کنند. اما اینطور نبود. بعلاوه صحت قضاوتشان به رشته‌ی تحصیلی آنها هم بستگی نداشت: اقتصاددان، متخصص علوم سیاسی، و روزنامه‌نگار همگی بد پیش‌بینی می‌کردند و به پیش‌بینی‌های خود نیز اطمینانی نادرست داشتند.

چهار. اما دو عامل بود که بین قضاوت افراد تفاوت ایجاد می‌کرد. "شهرت" و "سبک فکری خاص".
به‌خلاف آنچه در بدو امر به نظر می‌رسد وضعیت پیش‌بینی افراد مشهور «بدتر» از افراد غیرمشهور بود! چرا؟ ظاهراً باید شهرت افراد نتیجه‌ی قضاوت‌ها و پیش‌بینی‌های درست این دسته باشد. اما چنین نیست. شاید به این دلیل که رسانه‌ها به دنبال افرادی هستند که نظرات قاطع‌تر و افراطی‌تر دارند. به همین دلیل است که وضع پیش‌بینی و قضاوت افراد مشهور بدتر است، و نه بهتر.
بعلاوه، شواهد تجربی نشان می‌دهند افرادی که «سبک‌های فکری خاصی» دارند (به حزب سیاسی خاصی گرایش دارند، ایدئولوژی‌های خاصی راهنمای قضاوت آنهاست، در اطاق‌های فکر وابسته به سازمان‌های خاصی کار می‌کنند، از نوع خاص و رادیکالی از اقتصاد طرفداری می‌کنند، ...) نیز «بدتر» قضاوت و پیش‌بینی می‌کنند. و معمولاً چه کسانی تصمیم می‌گیرند؟ دقیقاً همان افرادی که سبک‌های فکری خاصی دارند و به احزاب یا نگرش‌های سیاسی خاصی تمایل دارند. این افراد انعطاف ذهنی کمتری دارند، و به پیش‌بینی علمی نیز کمتر اعتقاد دارند. این عده عموماً با توهم دانایی (illusion of knowledge) مواجهند و به جای توجه به آمار و احتمالات و داده‌های تجربی عموماً به صورتی پیشینی پیش‌بینی‌ها را از انبان دانسته‌های مفروض خود استخراج می‌کنند.

توصیه
هرچند در کتاب راهکارهای متنوعی عرضه می‌شود یکی از دم‌دست‌ترین آنها تنوع بخشیدن به اطاق‌های فکر است. اطاق‌های فکر متنوع دارای انعطاف شناختیِ گروهی بالاتری هستند و تخمین‌های بالا و پایین همدیگر را خنثی می‌کنند.

خواندن این کتاب به تمامی کسانی که قضاوت و پیش‌بینی می‌کنند، به ویژه پزشکان (کتاب مملو از مثال‌هایی از موارد عدم صحت قضاوت در طب است و راه‌های اجتناب از آنها را نیز نشان می‌دهد)، سیاست‌مداران، قضات (همچنین بخش‌های زیادی از کتاب به علل قضاوت‌های نادرست قضات و راهکارهای اجتناب از آن اشاره دارد)، مهندسان، روزنامه‌نگاران، تحلیل‌گران سیاسی، اقتصاددانان و تمامی کسانی که به طور روزمره مشغول ارزیابی امور و عرضه‌ی قضاوت در مورد آنها هستند و بر آن اساس پیش‌بینی‌هایی انجام می‌دهند اکیداً توصیه می‌شود. این توصیه نه صرفاً برای بهبود قضاوت‌ها و پیش‌بینی‌های ایشان است (که به خودی خود ارزشمند است) بلکه مطالعه‌ی این داده‌ها وظیفه‌ای اخلاقی برای این دسته است، زیرا قضاوت‌های آنها مستقیماً بر سرنوشت مردم اثر دارد. کتاب پس از معرفی بسیاری از آمار ناامیدکننده در مورد میزان خطا در قضاوت نخبگان، راهکارهایی کاربردی و عملی برای بهبود قضاوت عرضه می‌کند و به همین دلیل کتابی درسی برای دانشجویان این رشته‌ها است. جای آن دارد به جای بسیاری از دروس غیرکاربردی در برنامه‌های درسی دانشجویان این رشته‌ها چنین کتاب‌هایی جایگزین شود. آموزش این راهکارها هر چه زودتر آغاز شود تأثیرات عملی آن بیشتر است.

هادی صمدی
@evophilosophy
تکامل کنونیِ گونه‌ی انسان

وقتی از تغییرات تکاملی در انسان سخن می‌گوییم عموماً به یاد گذشته‌های بسیار دور می‌افتیم، مثلاً اینکه چگونه از انسان راست‌قامت به انسان امروزی رسیدیم. هرچند همیشه این سخن را نیز شنیده‌ایم که تکامل در جریان است و فرایند آن تمام نشده، اما به محض آنکه از تکامل کنونی انسان سخن گفته می‌شود برایمان سخت است که بپذیریم گونه‌ی انسان در حال تغییرات تکاملی است.

به چند مقاله تازه اشاره کنیم که پذیرش تکامل کنونی انسان را ساده‌تر می‌کند.

در مقاله‌ای از نقش نور در تکامل انسان سخن می‌رود و اینکه چگونه ورود به بیشه نه فقط بر رنگ چهره و حالت مو (فِر شدن) اثر داشت بلکه به راست‌قامتی انسان کمک کرد تا سطح کمتری از بدن در معرض تابش شدید تابستان‌های آفریقا باشد.

اما تأثيرات نور بر تکامل انسان تمام نشده و با ورود لامپ‌ها شکل دیگری یافت. شب‌بیداری از حالت استثنا خارج شد و به روتین بدل گشت. پژوهشی دیگر نشان می‌دهد که طی ۲۵ سال گذشته تعداد افراد نزدیک‌بین در بریتانیا رو به افزایش است و علت را در افزایش استفاده از نور مصنوعی (به ویژه صفحات نمایشگر) می‌دانند.
 
مقاله دیگری نتیجه پژوهشی ۳۰ ساله را منعکس می‌کند که نشان می‌دهد طی این مدت چگونه حلزون‌های دریایی تکامل یافته‌اند. اگر این آزمایش سی ساله انجام نشده بود طرح این دعوی که طی سی‌سال گذشته چنین تغییرات تکاملی را شاهد بوده‌ایم بسیار سخت بود. معمولاً با چنین داده‌هایی می‌پذیریم که در حلزون‌ها تکامل رخ داده اما با اینکه حجم تغییرات در عادات رفتاری ما بسیار بیش از حلزون‌هاست برایمان سخت است که بپذیریم که ما نیز تغییراتی تکاملی را تجربه می‌کنیم. بهترین استدلالی که در دفاع از این پیش‌فرض نادرست عرضه می‌کنیم این است که گاه به خود داروین استناد می‌کنیم که گفته بود تغییرات تکاملی بسیار کُند هستند، یا اگر پذیرفتیم که تغییرات سریع تکاملی رخ می‌دهد آن را به سایر جانداران محدود کنیم تا دامنگیر انسان نشود.

در پاسخ باید گفت داروین در این مورد چندان دقیق نمی‌گفت. مدتهاست که با بررسی نرخ تکامل در جانوان متوجه بروز تغییرات سریع شده‌ایم. اما حتی در مواردی که گمان داشتیم تغییرات کُند و تدریجی هستند نیز متوجه شده‌ایم سرعت تغییرات بسیار بیش از چیزی است که فکرش را می‌کردیم. مقاله‌ای که در نشریه‌ی ساینس منتشر شده نشان می‌دهد که سرعت تکامل چهار برابر چیزی است که در نظر داشتیم. این پژوهش که تعداد زیادی از گونه‌ها در نقاط مختلف کره‌‌ی زمین را مقایسه می‌کند به این نتیجه رسیده که حتی در مواردی که تغییرات را بطئی می‌دانستیم نیز تغییرات بسیار سریع‌تر از تصور ما بوده است.

اما چه شواهدی از تکامل در انسان کنونی داریم؟ اول آنکه باید بدانیم به‌خلاف تصور رایج، که توسط دسته‌ای از روان‌شناسان تکاملی به آن دامن زده می‌شود، با آغاز کشاورزی سرعت تغییرات تکاملی در انسان‌ها «زیادتر» شده است. توانایی بیشتر هضم هیدرات کربن و شیر از جمله‌ی این تغییرات بوده است. مثالی به‌روزتر بزنیم. قبیله‌ی ساما باجو در جنوب شرق آسیا، که به "کولی‌های دریا" معروف‌اند، طی نسل‌های گذشته برای امرار معاش غواصی‌های طولانی‌مدت، صرفاً با حبس نفس انجام داده‌اند. کسانی که طحال بزرگتری داشته باشند در این فعالیت موفق‌ترند (به هنگام شیرجه طحال منقبض شده و مقداری گلبول قرمزِ حاوی اکسیژن را وارد جریان خون می‌کند). انتخاب طبیعی با گزینش افرادی که در غواصی طولانی‌مدت موفق‌تر بوده‌اند به نحوی غیرمستقیم افرادی را که طحال بزرگتری داشته‌اند گزینش کرده و نتیجه آنکه طحال افراد این قبیله بسیار بزرگتر از میانگین سایر انسان‌هاست. این نمونه‌ای روشنگر است از اینکه چگونه تغییر در عادات رفتاری و استمرار در آن می‌تواند فرایند انتخاب جهت‌دار را فعال کند.

حالا این داده‌ها را یکجا درنظر بگیریم: تکامل در همه‌ی گونه‌ها در حال رخ‌دادن است و سرعت آن بسیار بیش از مقداری است که قبلاً تصور می‌کردیم. انسان نیز استثناء نیست. مواجه‌ی مستمر با صفحات نمایشگر و تغییر شدید در زمان بیدارماندن‌های شبانه و فاصله گرفتن فزاینده از محیط‌های طبیعی و افراد واقعی (و افزوده شدن روابط در محیط مجازی) بر تکامل انسان نقش دارند. 
 
آیا ضرورتاً تغییرات با نوآوری همراه است؟ خیر. پژوهش دیگری نشان می‌دهد که تکامل گاهی خود را تکرار می‌کند. به عبارتی این پژوهش به ما می‌گوید چه بسا وقتی غواصان ساما باجو تحت فشار انتخابیِ طحال بزرگتر نباشند، مثلاً با ترک زندگی غواصی، احتمالاً انتخاب طبیعی در جهت عکس به کوچک شدن طحال بیانجامد. به عبارتی این پژوهش نوید آن را می‌دهد که راه آشتی با طبیعت باز است. این سخن دعوتی به بازگشت به زندگی شکارچی گردآورندگان نیست. اما دعوت به آشتی با طبیعت و تقویت روابط انسانی بیشتر است که طی دهه‌های گذشته رو به کاستی نهاده.  

هادی صمدی
@evophilosophy
 
کشف سازوکار مغز

راز کارکرد مغز بسیار ساده‌تر از آن بود که تصور می‌شد. طی سال‌های گذشته شنیده‌ایم که بسیاری از نوبل‌های قرن بیست‌ویکم به پژوهش‌هایی اختصاص خواهد یافت که پرده از اسرار مغز بگشایند. اکنون وارد این دوران شده‌ایم. اساس پژوهش‌های جدید بر مبنای تکنولوژی‌هایی است که قبلاً در همین کانال به آنها اشاره شد: تکنیک‌هایی برای رصد کردن فعالیت دسته‌های بسیار بزرگ نورون‌ها. تاکنون مغزپژوهان مجبور بودند بر کار دسته‌های کوچک نورون‌های مغز متمرکز شوند و نحوه‌ی فعالیت آنها را رصد کنند. اما تکنولوژی‌های جدید امکان مشاهده‌ی فعالیت میلیون‌ها نورون را به صورت هم‌زمان فراهم کرده‌اند.

نویسندگان مقاله از دو تمثیل روشنگر استفاده می‌کنند
فرض کنید می‌خواهیم علل موفقیت یک تیم بسکتبال را تبیین کنیم. تاکنون صرفاً ابزاری برای تحلیل رفتار تک‌تک بازیکنان در اختیار داشتیم و نمی‌توانستیم از منظری کلان‌نگر تاکتیک‌های به کارگرفته شده توسط کلیت تیم را بررسی کنیم. البته با همان سطح محدود تحلیل نیز به تبیین‌های نسبتاً خوبی در مورد علل موفقیت تیم می‌رسیدیم اما بی‌تردید پدیده‌های زیادی بدون تبیین باقی می‌ماند: مثلاً اینکه چرا فلان تیم پرستاره به یک تیم معمولیِ بدون ستاره‌های معروف باخت؟ از منظری کلان‌نگر پاسخ را می‌توان در نحوه‌ی انسجام تیم کم‌ستاره و تاکتیک‌های به کار گرفته توسط آنها تبیین کرد.
تمثیل دوم نیز مشابه تمثیل نخست است: موفقیت یک شرکت تجاری را صرفاً با عملکرد تک تک افراد نمی‌توان تبیین کرد. صدالبته نحوه‌ی کارکرد تک تک افراد مهم است اما نحوه‌ی ارتباط آنها نیز اهمیت دارد.
تکنیک‌های جدید مغزپژوهی امکان مشابهی را در اختیار می‌گذارند. پژوهش نشان می‌دهد که چگونه نورون‌های مجوار، همانند بازیکنانِ کنار هم، رفتار خود را هماهنگ می‌کنند. راز مغز به نحو شگفت‌آوری ساده‌تر از آن است که می‌پنداشتیم: هر نورون بیش از نیمی (و نه کمتر از ۴۰ درصد) از تلاش خود را به وظایف فردی اختصاص می‌دهد و بقیه را به کار گروهی و مقایسه‌ی کار خود با نورون‌های همسایه.
و نکته‌ی مهم اینجاست که دقیقاً همان ساختار سازمانی را در مغزِ پنج گونه‌ی دیگر نیز پیدا کرده‌اند: مگس سرکه، نِماتُد، گورخرماهی، موش، و میمون. به عبارتی ساختار پایه‌ایِ کارکرد مغز در انسان تفاوتی با سایر گونه‌ها ندارد! پژوهشگران مدعی‌اند که ممکن است یک اصل اساسی برای پردازش اطلاعات بهینه را کشف کرده باشند.

فراکتال
با تجزیه و تحلیل مجموعه‌ای از کلان‌داده‌ها متوجه شدند که فعالیت مغز بر اساس سلسله مراتب فراکتال بروز پیدا می‌کند. سلول‌ها با هم کار می‌کنند تا شبکه‌های بزرگ‌تر و هماهنگ‌تری بسازند. به عبارتی نورون‌ها بین فردیت و کار تیمی تعادل برقرار می‌کنند و این کار را به روشی هوشمندانه انجام می‌دهند. مغز، همانند تیم بسکتبالی که سریع نسبت به تغییرات انجام‌شده توسط تیم مقابل واکنش نشان می‌دهد، می‌تواند به سرعت با تغییرات پیرامونی سازگار شود. هر بازیکن کافی‌ست خود را با بازیکنان مجاور هماهنگ کند تا از منظری کلان‌نگر نوعی انسجام را در تیم ببینیم. به نحو مشابه، هماهنگی کلی مغز محصول هماهنگی نورون‌ها با نورون‌های مجاور است. این فرایند به مغز اجازه می‌دهد که با تغییرات سازگار شود، انعطاف‌پذیر باشد، و وظایف خود را با حداقل منابع انجام دهد. بعلاوه همانند بازیکنان بسکتبال، افراد مجاور اشتباهات فردیِ هر بازیکن را پوشش می‌دهند. اما اگر چندین نورون مجاور با هم خطا کنند، کل ادراک تغییر می‌کند، از جمله وقتی دچار توهم نوری می‌شویم.
یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهند که این هماهنگیِ فراکتالیِ فعالیت نورون‌ها در طول یک گستره‌ی تکاملی گسترده رخ می‌دهد: از مهره‌داران تا بی‌مهرگانی با قدمت یک میلیارد سال. این تداوم تکاملی نشان می‌دهد که آنچه کشف شده ساختار مشترک مغز در همه‌ی جانوران است و منحصر به انسان نیست. درست است که مغز ما بزگتر است؛ اما مطابق همین ساختار ساده کار می‌کند.
این نشان می‌دهد که مغزها برای انعطاف‌پذیری نسبت به تغییرات محیط تکامل یافته‌اند و امکان سازگاری با نیازهای رفتاری جدید را فراهم می‌کنند.

اگر از تمثیل دوم بهره گیریم باید گفت بهترین کسب‌وکارها نیز به همین شکل عمل می‌کنند. وقتی معضل جدیدی پیش می‌آید، افراد می‌توانند بدون آنکه منتظر دستورالعمل‌های مدیر خود باشند واکنش نشان دهند. و اگر سازمان از واکنش آنها حمایت کند سیستم به نحوی چابک معضل را حل می‌کند. نورون‌های مغزی نیز به همین شکل عمل می‌کنند. وقتی دسته‌ی کوچکی برای حل یک معضل فعال می‌شوند نورون‌های مجاور نیز در حمایت از آنها فعال می‌شوند.

تاکنون تکنولوژی بررسی نورون‌ها و همچنین تکنولوژی مساحی مغز را داشتیم. اما اکنون تکنولوژی لازم برای بررسی همزمان دسته‌های بسیار بزرگ نورون‌ها را داریم که با بهبود در آن اسرار بیشتری از مغز آشکار می‌شود.
 
هادی صمدی
@evophilosophy
با نگرشی تکاملی چگونه زندگی کنیم؟

استیون پینکر در کتاب روشنگری اکنون، با ذکر شواهد تجربی قانع‌کننده‌ای نشان می‌دهد در همه‌ی وجوه زندگی وضعیت انسان در گذر زمان بهتر شده است. طول عمر انسان طولانی‌تر شده و در سطح اجتماعی خشونت کاهش یافته است.
اما به نظر می‌رسد یک جای کار می‌لنگد! زیرا آمار افزایش اضطراب و افسردگی رو به بدتر شدن است. برای این آمار می‌توان به کتاب نسل مضطرب جاناتان هایت مراجعه کرد.

این دوگانه را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟
رواقیون، در زمانه‌ای پیش از میلاد مسیح که هنوز جهان وارد فاز مدرن خود نشده بود، معتقد بودند که برای رسیدن به رضایت از زندگی باید هماهنگ با طبیعت زیست.

بی‌تردید عادات رفتاری انسان در دهه‌های اخیر به شدت تغییر کرده و انسان از هماهنگی با طبیعت دورتر از آن دوران شده است. علت اضطراب کنونی این است؟! آیا می‌شود سخنان رواقیون را به نحوی کمّی سنجید؟ نگاهی بیاندازیم به پژوهشی در این زمینه که به تازگی منتشر شده است.

به طور متعارف دانشمندانی که در تبیین‌های تکاملی در روان‌شناسی فعال‌اند به صورت منفرد برخی از عادات رفتاری امروزین ما را با نیاکان شکارچی-گردآور یا با انسان‌های دوران کشاورزی مقایسه می‌کردند. اکنون پژوهشگران ابزار پژوهشی‌ای طراحی کرده‌اند که برای اندازه‌گیری تفاوت سبک زندگی مدرن با اجداد ما و تأثیر این تفاوت‌ها بر سلامتی طراحی شده است. این پژوهش مقیاسی به نام «سبک زندگی ناسازگار تکاملی» (EMLS) را معرفی می‌کند: پرسشنامه‌ای ۳۶ماده‌ای که رفتارها و عوامل سبک زندگیِ متفاوت از آنچه که اجداد ما تجربه کرده‌اند شناسایی می‌کند.

نتایج پژوهش
نتایج نشان داد که افرادی که سبک زندگی آنها در ابعاد مختلف تفاوت بیشتری با نیاکان ما داشته و بنابراین نمره‌ی بالاتری را در این آزمون کسب کنند، بیشتر احتمال دارد پیامدهای سلامت جسمی و روانی نامطلوبی را تجربه کنند. به عبارتی اکنون یک داده‌ی پژوهشی کلان‌نگر داریم که نشان می‌دهد جدایی روزافزون ما از طبیعت و سبک زندگی طبیعی، به‌زیستی انسان را در ابعاد مختلف به خطر انداخته و مهم‌تر اینکه این داده محصول سنجه‌ای است که طی چهار مرحله از خطاهای آن کاسته شده و بنابراین داده‌های به‌دست آمده بسیار موثق‌اند. حال می‌توان با اطمینان بالاتری گفت که این یافته علیه این سخن به ظاهر مقبول است که «افراد هر نسل مطابق شرایط روز زندگی می‌کنند و همواره همینطور بوده که زندگی هر نسل متفاوت از پیشینیان‌شان است». اکنون شاهدی تجربی و گسترده‌نگر داریم که نشان می‌دهد معیارهایی جهان‌شمول و میان‌نسلی برای به‌زیستی وجود دارد و سبک زندگی مدرن به‌زیستی عمومی را افزایش نداده است.

۳۶ پرسش پرسشنامه به وجوه گوناگون سبک زندگی می‌پردازند: رژیم غذایی، میزان تحرک، نوع روابط در محیط خانه، نوع روابط جنسی، استفاده از رسانه‌های اجتماعی، خودبینی، و حمایت اجتماعی. آنچه این پژوهش نشان داد از قبل توسط نظریه‌هایی از علوم شناختی مانند ذهن بدن‌مند و ذهن جای‌مند قابل پیش‌بینی بود. اما اکنون این پژوهش، آزمونی تجربی برای این نظریه‌ها را در اختیارمان قرار می‌دهد.
اکنون معیاری ساده برای اندازه‌گیری میزان اختلاف زندگی هر فرد با زندگی طبیعی در دست است و بالا بودن این معیار گواهی است بر آنکه مشکلات بزرگی بر سر راه آن فرد، چه در ابعاد جسمی و چه در ابعاد روان‌شناختی، وجود دارد، خواه امروز از آن آگاه باشد یا نباشد.

افرادی که نمرات عدم تطابق بالاتری داشتند، مشکلات سلامت جسمانی بیشتری مانند مشکلات خواب و بیماری‌های مزمن، و همچنین به‌زیستی روانی ضعیف‌تر، از جمله سطوح بالاتر افسردگی و اضطراب را گزارش کردند. علاوه بر این، این افراد همچنین سلامت کلی خود را در مقایسه با افرادی که نمرات عدم تطابق کمتری داشتند، پایین‌تر ارزیابی کردند. این یافته‌ی دوم بسیار مهم است؛ زیرا دعوی رایجی که مدعی‌ست «ممکن است خودِ افراد از سبک زندگی جداافتاده از طبیعت راضی باشند» را رد می‌کند.

چه باید کرد؟
یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید باید راه‌هایی برای داشتن نوعی از زندگی بیابیم که بیشتر با روش زندگی اجداد شکارچی‌گردآورمان هماهنگ باشد. این بدان معنا نیست که باید برای شکار بیرون برویم یا بیرون بخوابیم. بلکه بدان معناست که باید آگاه باشیم که دنیای مدرن شامل انواع معضلاتی است که بدن و مغز انسان به خوبی با آنها سازگار نیست. برای مثال، همانطور که اجداد ما مجبور بودند برای به دست آوردن غذا کالری صرف کنند، ما نیز باید همین کار را انجام دهیم. بنابراین، پیاده‌روی کنیم، یا با دوچرخه به سوپرمارکت برویم و فقط غذایی را که واقعاً برای همان روز نیاز داریم بخریم.

آشتی با طبیعت (و نه بازگشت به گذشته) یگانه راه به‌زیستی انسان است. مثلاً بازگرداندن بازی‌های جمعی در محیط‌های طبیعی به کودکان، کم‌هزینه‌ترین مسیر به سوی به‌زیستی و شکوفایی نسل بعد است.
 
هادی صمدی
@evophilosophy
خطرات گسترش شبه‌علم

در این مصاحبه با روزنامه هم‌میهن از گسترش خطرات شبه‌علم در جامعه، به ویژه در نهادهای علمی سخن گفته شده است؛

از مصادیق شبه‌علم و راه‌های مقابله با آن مطالبی می‌خوانید؛

و اینکه در مقابله با شبه‌علم‌ها، چرا آموزش تفکر نقاد در مدارس و دانشگاه‌ها مقدم بر آموزش فلسفه‌ی علم است.

همچنين از اینکه چگونه می‌توان به معنایی علمی "پزشکی ایرانی" داشت و مانع هدر رفتن انرژی در بخش‌های شبه‌علمی شد.

https://hammihanonline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-27/26151-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9-%D8%B4%D9%88%D8%AF

هادی صمدی
@evophilosophy
 
شاهدی تجربی بر کارکرد مثبت اندوه و ترس
(چرا کودکان نیازمند تنوعی از بازی‌ها هستند؟)


از پرسش‌های پیش رو در تبیین تکاملی هیجان‌ها این است که چرا هیجان‌های منفی، مانند غم و ترس، که خوشایند نیستند توسط انتخاب طبیعی حذف نشده‌اند؟ ساده‌ترین پاسخ این است که احتمالاً کارکردهای مثبت تکاملی داشته‌اند. یافتن کارکردهای تکاملی برای ترس چندان دشوار نیست. ترسِ از عوامل خطرزا، عامل اجتناب نیاکان ما از آن عوامل بوده و به بقاء کمک می‌کرده است. برای غم و اندوه نیز کارکردهای مثبت تکاملی را در محیط نیاکان شکارچی‌گردآور پیشنهاد کرده‌اند، از جمله اینکه ما را به تأمل در مورد خطاها و برنامه‌ریزی برای آینده وامی‌داشته‌اند.
اما آیا شاهدی آزمایشی در آزمون چنین فرضیه‌هایی وجود دارد؟ مطالعه‌ای جدید در روان‌شناسی شاهدی‌ست بر آنکه ترس و غم، که هیجان‌هایی منفی قلمداد می‌شوند این کارکرد مثبت را دارند که خودکنترلی را تشدید می‌کنند در حالیکه هیجان‌هایی مانند شادی، که مثبت قلمداد می‌شوند، چنین کارکرد مثبتی بر رفتارهای بازدارنده ندارند. منظور از خودکنترلی و رفتارهای بازدارنده این است که فرد می‌تواند عوامل ایجاد حواس‌پرتی را سرکوب کند و بر یک هدف متمرکز شود.  
البته هیجان‌های مثبتی مانند شادی کارکرد مثبت دیگری دارند: افزایش انعطاف‌پذیری شناختی و حس کاوشگری. به عبارتی هر دو دسته از هیجان‌های مثبت و منفی کارکردهای مثبتی داشته‌اند و آنچه کارکرد آنها را منفی می‌کند فرارفتن بیش‌ازحد آنهاست. تنوع هیجانی مقوم به‌زیستی و شکوفایی است.
 
یافته‌های پژوهش
چشم ما حرکاتِ غیرارادیِ جهشی دارد. وقتی تصویری را نگاه می‌کنیم این حرکات چشم باعث می‌شوند اطلاعات کل تصویر به مغز مخابره شود و البته مغز بر اساس انتظار اینکه چه چیزی را احتمالاً قرار است مشاهده کند حرکات چشم را جهت می‌دهد. اما وقتی بر چیزی تمرکز می‌کنیم مغز مشغول فعالیتی تأملی می‌شود و کمتر به دریافت اطلاعات بیرونی نیاز دارد. هر چه فرد در حالت خودکنترلی بالاتری باشد می‌تواند مانع حواس‌پرتی خود شده و از حرکات خودکار چشم جلوگیری کند و بر هدف متمرکز بماند. پس با رصد میزان حرکات چشم سنجه‌ی مناسبی داریم در اندازه‌گیری خودکنترلی فرد. حالا با این تکنیک به نتایج چند آزمایش نگاهی کنیم.

در آزمایش نخست به چهار گروه از افراد، چهار وضعیت هیجانی (غم، ترس، شادی، یا خنثی) را القا کردند. نتیجه آنکه کسانی که در شرایط غم و ترس بودند دقت بالاتری نشان دادند و با موفقیت در برابر حرکات بازتابی چشم به سمت نشانه مقاومت کردند. این نتیجه نشان می‌دهد که در مقایسه با شادی و شرایط خنثی، غم و ترس به شرکت‌کنندگان کمک می‌کنند حواس‌پرتی را به حداقل برسانند.
در آزمایش دوم پس از القای هیجان از طریق تصاویر هیجانی، شرکت‌کنندگان ابتدا یک کار با هیجان منفی را انجام دادند. این بار، به‌خلاف انتظار، این غم اضافی مانعی بر ممانعت از حواس‌پرتی نشد. (به عبارتی غم تا جایی خوب است که شدید نشود.) سه حالت دیگر یعنی شادی، ترس، و شرایط خنثی تأثیر قابل توجهی بر عملکرد نداشتند.
آزمایش سوم نشان داد که غم و ترس با کمک به شرکت‌کنندگان در سرکوب برخی اطلاعات، بازداری شناختی را بهبود می‌بخشند و به حفظ هدف در طول شیفت‌های کاری کمک می‌کنند.
در آزمایش چهارم به سراغ خشم، به عنوان یک هیجان منفی دیگر رفتند و مشاهده کردند که خشم بازداری را مختل می‌کند، که نشان می‌دهد صرفاً احساسات مبتنی بر کناره‌گیری مانند غم و ترس هستند که نقش مثبتی در بازدارندگی از حواس‌پرتی دارند و خشم چنین نقشی ندارد و بنابراین مدیریت بیشتر آن لازم است.
باید به سراغ هیجان‌هایی مانند انزجار نیز بروند و اثرات آن را بر بازدارندگی از حواس‌پرتی بسنجند.

نتیجه:
وقتی شاهدیم که کودکان با مشکل عدم تمرکز و حواس‌پرتی مواجه‌اند شاید باید بخشی از علت را در تلاش وسواس‌گونه‌ی والدین در حذف هیجان‌های منفی دید.
یافته‌هایی از این سنخ نقدی‌اند بر این دیدگاه سنتی که احساسات منفی همیشه عملکرد شناختی را مختل می‌کند. قبلاً نیز پژوهشی نشان داده بود که با افزایش تنوع هیجانی در فرد استدلال‌های فرد عاقلانه‌تر می‌شوند.
پژوهش دیگری نشان داده بود که تنوع هیجان‌های مثبت نقش مثبتی بر سلامت بدن دارد و التهاب عمومی را کاهش می‌دهد و نکته‌ی جالب آنکه تنوع هیجان‌های منفی اثری منفی بر التهاب عمومی نداشتند و التهاب بدن را بالا نمی‌بردند. (البته هیجان منفی خاص، مثلاً صرف افسردگی یا صرف اضطراب، برای سلامتی مضرند.)
 
پژوهشی نشان می‌دهد که در شرایط زندگی کنونی از تنوع هیجانی پسربچه‌ها کاسته شده که تأثیرات منفی بر شرایط جسمی و روانی آنها دارد.
تنوع دادن به بازی‌های کودکانه ساده‌ترین راهکار افزودن بر تنوع هیجانی کودکان است، هرچند عموماً ساده‌ترین راه‌ها نادیده گرفته می‌شوند و عواقب این نادیده‌گرفتن دهه‌ها باقی خواهد ماند.

هادی صمدی
@evophilosophy
کلان‌تکامل سازوکارهای خاص خود را دارد

فالکونر در مقابل داروین
از ابتدای معرفی نظریه‌ی تکامل توسط داروین بر سر نرخ تغییرات تکاملی اختلاف‌نظرها آغاز شد. داروین بر تدریجی و انباشتی بودن تغییرات تکاملی تأکید داشت. از معاصران داروین، دیرینه‌شناسی بود به نام فالکونر. فالکونر که در ابتدا آراء تکاملی داروین را قبول نداشت نامه‌ای از داروین دریافت کرد که در آن نامه داروین با لحنی تشویقی پیش‌بینی کرده بود که به تدریج و با گذر زمان هرچه بیشتر فالکونر آراء تکاملی را خواهد پذیرفت. گویا لحن تشویقی داروین بیش از انتظار کارگر افتاد تاجایی‌که فالکونر نه چندان به تدریج، بلکه تقریباً با سرعت زیادی آراء تکاملی داروین را پذیرفت. اما با شواهد تجربی برگرفته از حیطه‌ی تخصصی خود، یعنی فسیل‌شناسی، نشان می‌داد که تغییرات همواره تدریجی نیستند و گاهی با سرعتی بسیار زیاد رخ می‌دهند. گویا این مخالفت با تدریجی‌گرایی داروین در همه‌ی ابعاد فکری فالکونر جای داشت زیرا نه فقط پیش‌بینی داروین را که او به تدریج به تکامل روی خواهد آورد نقض کرد بلکه خیلی سریع نخستین نسخه از نظریه‌ای را که امروزه "تعادل منقطع" نامیده می‌شود و گاهی تکامل را بسیار سریع درنظر می‌گیرد معرفی کرد!

آراء فالکونر در قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و دعوا بر سر اینکه روندهای تغییرات در کلان‌تکامل (ماکرواوولوشن) نیز همانند خردتکامل (میکرواوولوشن) صرفاً مشتمل بر تغییرات تدریجی است یا شامل انواع سریع‌تری از تغییرات هم می‌شود تاکنون باقی مانده است. داده‌های تجربی زیادی عرضه از هر دو سو عرضه شده که در نتیجه‌ی آنها خوانش عمومی‌تری که امروزه در کتاب‌های درسی تکامل یافت می‌شود این است که در مواردی تکامل بسیار کُند عمل می‌کند و در مواردی دیگر بسیار سریع. اما برخی داده‌ها نیز عرضه می‌شوند تا این گزارشِ کیفی را به نحوی کمّی‌تر عرضه کنند. پژوهشی که به زودی در نشریه‌ی اوولوشن منتشر می‌شود از این سنخ پژوهش‌ها است.

مجادله بر سر نرخ تکامل
قبل از معرفی پژوهش جدید به یافته‌ی چند پژوهش قدیمی‌تر اشاره کنیم: قبلاً مشخص شده بود که وقتی گونه‌ای به تازگی بوجود می‌آید نرخ تغییرات در آن گونه بسیار بیشتر است و در گذر زمان نرخ تغییرات بسیار کُندتر می‌شود. صرف این داده‌ها نشانی است از اینکه هم داروین و هم فالکونر بخشی از ماجرا را درست روایت می‌کردند و بخشی را نادرست. (بعلاوه شایان ذکر است که از میزان نرخ تغییرات در یک گونه می‌شود سن بوجود آمدن آن گونه را نیز پیش‌بینی کرد.)
سیمپسون که از معماران نظریه‌ی تلفیق نوین در قرن بیستم بود طرفدار نظر فالکونر بود و به تعادل منقطع، یا آنطور که خودش می‌گفت «تکامل کوانتومی» باور داشت. اما سیمپسون پرسشی بنیادی‌تر را مطرح می‌کرد که هنوز هم مطرح است: اینکه آیا سازوکار تغییرات سریع متفاوت از سازوکار تغییرات کُند است؟ اجماع بر آن است که انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی تغییرات، چه کُند و چه سریع است. اما آیا در تغییرات سریع مکانیسم‌های دیگری هم در کارند؟ مطابق نظر داروین کلان‌تکامل چیزی جز جمع‌شدن تدریجی خردتکامل نیست و نظریه‌ی رقیب می‌گوید ممکن است سخن داروین در مورد برخی خصیصه‌ها درست باشد اما نظریه‌ای جامع که مشمول همه‌ی خصیصه‌ها باشد نیست.

نتایج پژوهش جدید
پژوهش جدید هرچند مکانیسمی جدید برای کلان‌تکامل معرفی نمی‌کند اما با روشی آماری، که بسیار خلاقانه است، نشان می‌دهد که کلان‌تکامل مکانیسم‌های خاص خود را دارد. تاکنون به مطالعه‌ی تغییرات در یک خصیصه می‌پرداختند، به عنوان نمونه، اینکه اندازه‌ی جثه‌ی جانور طی زمان با چه نرخی تغییر کرده است. در این پژوهش، اما اندازه‌های مغز و بدن گونه‌های پستانداران کنونی را با استفاده از یک روش مقایسه‌ای فیلوژنتیک جدید اندازه‌گیری کرده‌اند و تغییرات در همبستگی میان اندازه‌های مغز و بدن را طی زمان سنجید‌ه‌اند. بعلاوه این تغییرات را به دو بخش آماری متفاوت تقسیم کرده‌اند که می‌توانست میان تغییرات ناشی از روندهای تدریجی و روندهای سریع تمایز قائل شود. نتایج نشان داد که تکامل فنوتیپی نه فقط طی گونه‌زایی شتاب می‌گیرد، بلکه شامل رویدادهایی است که به ندرت در مقیاس‌های زمانی خردتکاملی رخ می‌دهند.

قدرت آمار
این پژوهش قدرت کم‌نظیر روش‌های نوین آماری را به رخ می‌کشد. حالا به کمک این روش آماری، لااقل پس از گذشت یک‌و‌نیم قرن دیگر بحث بر سر این نیست که آیا کلان‌تکامل مکانیسم‌هایی فراتر از مکانیسم خردتکامل دارد یا خیر. اکنون قاعده‌ای در سطح پدیداری داریم که مطابق آن در ابتدای گونه‌زایی‌ها تغییرات فنوتیپی شدیدترند.
حالا علومی مانند ژنتیک باید وارد بحث شوند و مثلاً با عرضه‌ی مکانیسم‌هایی به نحوی علّی توضیح دهند سازوکارهای ژنتیکی در آغاز گونه‌زایی چگونه و با گرفتن چه بازخوردهای محیطی‌ست که مجوز تغییرات بیشتر فنوتیپی را صادر می‌کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy
نیاز تاریخ به زیست‌شناسی
از تبار ارامنه تا زیستن در «دو فرهنگ»
 
شواهد ژنتیکی نظریه‌ای تاریخی و جافتاده را ابطال کردند. پژوهشی که اخیراً منتشرشده، مثالی کم‌نظیر و بسیار قانع‌کننده است که چگونه علوم انسانی می‌توانند از داده‌های علوم تجربی (در اینجا ژنتیک) بهره گیرند. در این مثال ژنتیک مشعلی برای گردش در هزارتوهای تاریک تاریخ در اختیارمان می‌نهد و دالان‌هایی را روشن می‌کند که ناممکن بود بدون انجام پژوهشی در ژنتیک روشن شوند.
مدت‌ها تصور می‌شد ارمنی‌ها، جمعیتی در آسیای غربی که از لحاظ تاریخی در ارتفاعات ارمنستان سکونت داشتند، از نوادگان مهاجران فریگی‌ها (فریژی‌ها) از بالکان باشند. این نظریه عمدتاً از روایت‌های مورخ یونانی هرودوت سرچشمه می‌گیرد که مشاهده کرد نوع جنگ و سلاح‌های ارمنی‌ها، هنگام خدمت در ارتش پارس، به سبک فریگی‌ها بود.

منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده
تا اینجا منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده روشن شد: هرودوت صرفاً بر اساس شباهت در نوع تسلیحات ارمنی‌ها با نوع تسليحات و احتمالاً سبک زندگی دسته‌ای از مردم بالکان این فرضیه را مطرح کرده بود که ارمنی‌ها ریشه در مردمان بالکان دارند و مهاجرانی از آن خطه‌اند.

چگونه فرضیه‌ی ابطال‌شده تقویت شد؟ 
وقتی فرضیه‌ای یگانه فرضیه باشد پیش‌زمینه‌های نظری در جهت یافتن شواهد بیشتر به نفع آن شکل می‌گیرد. زبان‌شناسان وارد گود شدند و از این نظریه حمایت کردند. یافته‌های ایشان مؤید آن بود که زبان ارمنی با زیرگروه زبان‌های هندواروپایی تراکو-فریژی پیوندهایی دارد.

اما چگونه این نظریه ابطال شد؟
پژوهشی سترگ این فرضیه را به بوته‌ی آزمون گذاشت: اگر نیاکان ارمنی‌ها از نواحی بالکان به ارمنستان مهاجرت کرده‌اند پس باید در مقایسه‌ی ژنتیکی مردم دو ناحیه شواهدی از این ارتباط تاریخی رصد شود. پژوهشی انجام شد اما قرابت ژنتیکی مورد انتظار رصد نشد. نتایج در نشریه‌ی آمریکایی ژنتیک انسانی منتشر شد و بنابراین فرضیه‌ای جاافتاده در تاریخ نادرست ازکار درآمد.

نویسنده‌ی ارشد مقاله به درستی می‌گوید «قرن‌هاست که باورهای تاریخی درک ما را از گذشته شکل داده‌اند و اغلب باعث آنند که برخی فرضیه‌ها را عین حقیقت درنظر گیریم».
 
مسلماً داستان به اینجا ختم نمی‌شود. فرضیه‌ی ابطال‌شده نقشی بسیار مهم در تفسیر دیگر داده‌ها داشته است و به این ترتیب بخش‌های مهمی از تاریخ آن منطقه نیاز به بازنویسی دارد. به یک مورد آن که اکنون در همین پژوهش آشکار شده و در مقاله از آن سخن می‌رود نگاهی کنیم.
 
جمعیتی از ارامنه که در قسمت جنوبی ارتفاعات ارمنی (جنوب شرقی ترکیه امروزی) زندگی می‌کردند ساسون‌ها نام داشتند و فرض بر آن بود که تباری آشوری دارند. این فرضیه در بسیاری از منابع تاریخی، از جمله کتاب مقدس، در متون خط میخی و داستان‌های سنتی محلی ذکر شده است. پژوهش ژنتیکی این فرضیه را نیز رد کرد.
پژوهش همچنین نشان داد که ساختار جمعیت و تنوع ژنتیکی گروه‌های مختلف ارمنی که در بخش‌های شرقی، غربی و مرکزی ارتفاعات ارمنستان زندگی می‌کنند شباهت نسبتاً بالایی دارند و ارامنه جمعیتی به لحاظ ژنتیکی نسبتاً یکدست هستند.
به احتمال زیاد این پژوهش با مخالفت‌های زیادی نیز مواجه خواهد شد. تغییر در فرضیه‌های جاافتاده، به ویژه فرضیه‌هایی که بخشی از فرهنگ یک جامعه شده‌اند به سادگی صورت نمی‌گیرد. چه بسا داده‌ی ژنتیکی بعدی نیز پژوهش کنونی را بازبینی کنند. اما یک چیز باید مسلم شده باشد: اینکه باید در مرزهای علوم انسانی و علوم تجربی پل‌هایی شاهراه‌مانند برقرار کرد.

دو فرهنگ
اصطلاح «دو فرهنگ» را سی پی اسنو، رمان‌نویس-فیزیکدان بریتانیایی در سال ۱۹۵۹ مطرح کرد و مدعی شد که در جهانی زندگی می‌کنیم که کلیت فرهنگ غرب بر دو فرهنگ کاملاً مجزا بنا شده: علوم انسانی و علوم تجربی. اسنو می‌گوید بسیاری از فرهیختگان نام‌آور در علوم انسانی از بی‌سوادی دانشمندان علوم تجربی ابراز ناباوری می‌کنند. هرچند اسنو به این افراد حق می‌دهد و ابراز تأسف می‌کند که چرا نباید دانشمندان با شکسپیر آشنا باشند، اما از آنجا که خود در هر دو فرهنگ زیسته، در سوی مقابل فرهیختگان علوم انسانی را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید درست می‌گویید دانشمندان ما در علوم انسانی بی‌سواد هستند اما آیا شما می‌دانید قانون دوم ترمودینامیک چیست؟! در حالیکه‌ بنای عظیم فیزیک مدرن بالا می‌رود و اکثریت این فرهیختگان علوم انسانی در حوزه‌‌ی علوم تجربی سوادی بیش از انسان‌های غارنشین ندارند!

زمان آن است که نه فقط افرادی که در این دو فرهنگ زیست می‌کنند به جهت تفرج هم شده سری به فرهنگ همسایه بزنند بلکه فراتر از آن پروژه‌های مشترکی عرضه شود؛ مورخانی که تکامل و ژنتیک را جدی بگیرند و نه آنکه در قبال چنین دعوت‌هایی با تعجب، و مانند یک سده قبل، بگویند مگر نظریه‌ی تکامل ابطال نشده است؟!

هادی صمدی
@evophilosophy
2024/11/26 17:26:59
Back to Top
HTML Embed Code: