🔷 شهبانو فرح دیبا ـ پهلوی
🔶 یکی از تفاوتهایی که مورخان غربی در مقایسهٔ شرق اسلامی با غرب مسیحی از آن یاد میکنند این است که هرگز در شرق اسلامی زنی به پادشاهی نرسیده است و از این نظر شرق هیچگاه ملکههایی همچون ملکهٔ سوئد کریستینا (۱۶۸۹-۱۶۲۶) و کاترین کبیر (۱۷۹۶-۱۷۶۲) در روسیه و ویکتوریا (۱۹۰۱-۱۸۳۷) و الیزابت دوم (۲۰۲۲-۱۹۲۶) در انگلستان نداشته است. ملکههای اسلامی همواره همسر پادشاه بودهاند و نه پادشاهی مستقل، همچون کریستینا، که خود وارث تاج و تخت پدر شده باشند و حتی حاضر به ازدواج هم نشده باشند! ــــ کریستینا همان ملکهای است که با دکارت مکاتبه داشت و او را به استکهلم فراخواند تا به او فلسفه بیاموزد. اما با مجبور کردن فیلسوف کمبُنیه به تدریس در نخستین ساعتهای صبح، سلامتی او را در هوای سرد استکهلم به خطر انداخت و ناخواسته سبب مرگش از ذاتالریه شد!
تأثیرگذاری شهبانوها، آنگاه که خود بهطور مستقل در قدرت بودهاند، در اصلاحات اجتماعی و سیاسی بسیار بوده است و از این حیث در گذار از «سنّت» به «عصر جدید» سهم بسیار داشتهاند. فرح دیبا در مقام همسر پادشاه، در میان شهبانوهای ایرانی زنی منحصر به فرد بوده است و به زنان اغواگر و شهوتپرست و دسیسهگر درباری دورههای پیشین هیچ شباهتی نداشته است، و تأثیری که در رشد و اعتلای فرهنگ و هنر ایران داشته است نمیباید هرگز از خاطر برود. از نظر برخی هواداران خاندان پهلوی شاید او در برافتادن این خاندان بیش از همه تأثیرگذار بوده است، چون بیش از اندازه به «روشنفکران» اعتنا کرده است یا روشنفکرانی را به سوی خود جلب کرده است و از آنان حمایت کرده است که بیش از آنکه «سیاستشناس» و «واقعگرا» بوده باشند «عارفمسلک» و «رومانتیک» و «خیالباف» بودهاند.
باری، در این باره میشاید و میباید بیشتر اندیشید که چرا و چگونه شاه و روشنفکران کشور را به سوی «انقلاب» سوق دادند و کشوری را از اوج رفاه و آبادانی، دست کم در شهرها (روستاها و مناطق محروم البته رها شده بودند)، به حضیض ذلت و ویرانی فرو بردند. آخرین شاه ایران، با همهٔ انتقادهایی که به او وارد است، با همهٔ مستبدان و دیکتاتورهایی که در خاورمیانه و امریکای لاتین و افریقا در آن روزگار بودند فرق داشت و کارنامهٔ او و همسرش هرگز با آنان قابل مقایسه نیست. فقط کافی است تعداد کشتهشدگان و زندانیان سیاسی در تمام دوران ۵۰ سالهٔ پهلوی را با دوران پس از «انقلاب اسلامی» مقایسه کنید یا آنچه صدام و قذافی و اسدها و دیگران بر سر مردم و کشورشان آوردند. این مقایسهای است که میباید انجام شود تا روشن شود چرا نخستین «انقلاب ایدئولوژیک» جهان و خاورمیانه در کشوری انجام شد که نظام سیاسی و دولت آن دست کم هیچ مشکلی در رتق و فتق امور زندگی روزانه مردم نداشت!
از نظر من، سخنان دکتر عباس میلانی دربارهٔ فرح دیبا درست و متین و شایسته است و به دستاوردهای فرح دیبا در شهرسازی میباید به ساختن فرهنگسراها و موزههای هنری نیز اشاره کرد که چهرهٔ شهرهایی مانند تهران را به کل دگرگون کرد. برای من تهران پیش از ۵۷ شهری رویایی بود. من به فرح پهلوی درود میفرستم و او را مایهٔ سربلندی و افتخار ایران میدانم.
چهارشنبه، ۲۸ آذر، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔶 یکی از تفاوتهایی که مورخان غربی در مقایسهٔ شرق اسلامی با غرب مسیحی از آن یاد میکنند این است که هرگز در شرق اسلامی زنی به پادشاهی نرسیده است و از این نظر شرق هیچگاه ملکههایی همچون ملکهٔ سوئد کریستینا (۱۶۸۹-۱۶۲۶) و کاترین کبیر (۱۷۹۶-۱۷۶۲) در روسیه و ویکتوریا (۱۹۰۱-۱۸۳۷) و الیزابت دوم (۲۰۲۲-۱۹۲۶) در انگلستان نداشته است. ملکههای اسلامی همواره همسر پادشاه بودهاند و نه پادشاهی مستقل، همچون کریستینا، که خود وارث تاج و تخت پدر شده باشند و حتی حاضر به ازدواج هم نشده باشند! ــــ کریستینا همان ملکهای است که با دکارت مکاتبه داشت و او را به استکهلم فراخواند تا به او فلسفه بیاموزد. اما با مجبور کردن فیلسوف کمبُنیه به تدریس در نخستین ساعتهای صبح، سلامتی او را در هوای سرد استکهلم به خطر انداخت و ناخواسته سبب مرگش از ذاتالریه شد!
تأثیرگذاری شهبانوها، آنگاه که خود بهطور مستقل در قدرت بودهاند، در اصلاحات اجتماعی و سیاسی بسیار بوده است و از این حیث در گذار از «سنّت» به «عصر جدید» سهم بسیار داشتهاند. فرح دیبا در مقام همسر پادشاه، در میان شهبانوهای ایرانی زنی منحصر به فرد بوده است و به زنان اغواگر و شهوتپرست و دسیسهگر درباری دورههای پیشین هیچ شباهتی نداشته است، و تأثیری که در رشد و اعتلای فرهنگ و هنر ایران داشته است نمیباید هرگز از خاطر برود. از نظر برخی هواداران خاندان پهلوی شاید او در برافتادن این خاندان بیش از همه تأثیرگذار بوده است، چون بیش از اندازه به «روشنفکران» اعتنا کرده است یا روشنفکرانی را به سوی خود جلب کرده است و از آنان حمایت کرده است که بیش از آنکه «سیاستشناس» و «واقعگرا» بوده باشند «عارفمسلک» و «رومانتیک» و «خیالباف» بودهاند.
باری، در این باره میشاید و میباید بیشتر اندیشید که چرا و چگونه شاه و روشنفکران کشور را به سوی «انقلاب» سوق دادند و کشوری را از اوج رفاه و آبادانی، دست کم در شهرها (روستاها و مناطق محروم البته رها شده بودند)، به حضیض ذلت و ویرانی فرو بردند. آخرین شاه ایران، با همهٔ انتقادهایی که به او وارد است، با همهٔ مستبدان و دیکتاتورهایی که در خاورمیانه و امریکای لاتین و افریقا در آن روزگار بودند فرق داشت و کارنامهٔ او و همسرش هرگز با آنان قابل مقایسه نیست. فقط کافی است تعداد کشتهشدگان و زندانیان سیاسی در تمام دوران ۵۰ سالهٔ پهلوی را با دوران پس از «انقلاب اسلامی» مقایسه کنید یا آنچه صدام و قذافی و اسدها و دیگران بر سر مردم و کشورشان آوردند. این مقایسهای است که میباید انجام شود تا روشن شود چرا نخستین «انقلاب ایدئولوژیک» جهان و خاورمیانه در کشوری انجام شد که نظام سیاسی و دولت آن دست کم هیچ مشکلی در رتق و فتق امور زندگی روزانه مردم نداشت!
از نظر من، سخنان دکتر عباس میلانی دربارهٔ فرح دیبا درست و متین و شایسته است و به دستاوردهای فرح دیبا در شهرسازی میباید به ساختن فرهنگسراها و موزههای هنری نیز اشاره کرد که چهرهٔ شهرهایی مانند تهران را به کل دگرگون کرد. برای من تهران پیش از ۵۷ شهری رویایی بود. من به فرح پهلوی درود میفرستم و او را مایهٔ سربلندی و افتخار ایران میدانم.
چهارشنبه، ۲۸ آذر، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
Telegram
Iran International ایران اینترنشنال
بیبیسی فارسی با مقایسه شهبانو فرح پهلوی با اسما اسد واکنشهای منفی زیادی را برانگیخت و باعث انتقادهای گستردهای به این رسانه شد.
عباس میلانی، مدیر مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد، در گفتوگو با ایران اینترنشنال این مقایسه را سخیف خواند
@iranintltv
عباس میلانی، مدیر مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد، در گفتوگو با ایران اینترنشنال این مقایسه را سخیف خواند
@iranintltv
Forwarded from سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
پرسپسکتیو جدید ماکیاوللی
✍جواد طباطبایی
اشاره: متن کوتاهی که در ادامه خواهدآمد، بخشی از درسگفتار ماکیاوللی است که در پایان دهه 1380 توسط دکتر جواد طباطبایی تدریس شده است. آنچه که طباطبایی در این بُرش توضیح داده، تفسیری از تمثیل مهم ماکیاوللی است که از آن به عنوان چشم انداز/ پرسپکتیو ماکیاوللی یاد میشود و برخی از مهمترین نویسندگان تاریخ اندیشه سیاسی نیز به آن اشاره کرده اند. او در این تمثیل به تفاوت تحلیل منطق قدرت از دو چشم انداز متفاوت (کوه و دامنه یا قله و جلگه) می پردازد و با اشاره غیرمستقیم به سلسله مراتب اجتماعی، به تفاوت دیدگاه مردم و صاحبان قدرت می پردازد.
***
ماکیاوللی می گوید، در سیاست یک دیدگاه وجود ندارد، بلکه دو دیدگاه هست و بستگی دارد که شما از کجا به قدرت نگاه کنید. مثالی که او میزند پرسپکتیو جدید است. ماکیاوللی به شهریار میگوید، من از میان عوام مردم نگاه میکنم و تو از بالا نگاه میکنی (یعنی از موضع قدرت) و این شبیه آن است،کسیکه بخواهد کوه را بکشد و در دامنه کوه ایستاده باشد و چشم انداز خوبی برای نقاشی دارد. ولی کسیکه بخواهد درّه را نقاشی کند باید بالا باشد و عظمت درّه را از بالا ببیند. ماکیاوللی میگوید وضع من نسبت به شما چنین است، شما (شهریار) بالای قلّه هستید و من پائین قلّه ام. اما فکر نکنید چون بالا هستید می توانید تمام قدرت، وسعت یا اهمیّت آن را از آن بالا ببینید. چون از بالای کوه نمیشود خودِ کوه را دید و ترسیم کرد. همانطور که از درّه نمیشود، درّه را ترسیم کرد.
پس دو دیدگاه متفاوت وجود دارد که این دو دیدگاه هستند که اگر کنار هم گذاشته شود ، خواهیم فهمید که قدرت و مناسبات آن چگونه است. به عبارت دیگر کسی که در قدرت است نمیتواند وضع خود را درست تحلیل کند. اینکه همیشه آدم های معمولی -که ما باشیم- فکر میکنیم بعضی (حاکمان) چرا اینطور عمل میکنند یا چرا چنین اشتباهاتی میکنند و هر اتفاقی که در هر جایی می افتد، میگوئیم که میشد آن را دید [پیش بینی کرد] به خاطر همین تفاوت چشم انداز است. بله! می شد دید، برای اینکه ما از درّه (دامنه) به بالا (قله) نگاه میکنیم ولی از آن بالا نمیشود قله را دید، [البته] احتمالا پائین (دامنه) را میتوان که گاهی اوقات [حاکمان] آن را هم نمی بینند.
اما ماکیاوللی اتفاقاً به منطق بسیار پیچیده سیاست جدید اشاره میکند و میگوید ماهیت قدرت از درونِ قدرت قابلِ توضیح نیست و مناسبتش هم قابل فهم نیست و ضمن اینکه خودش را پائین میآورد و میگوید من پائین هستم در واقع این پائین آمدنی است که مثل بسیاری از مناسبات جهان جدید و مدرنیته رو به بالا است. یعنی یک دیالکتیک بسیار پیچیده ای بین بالا و پائین است و همیشه اینطور نیست که آنهایی که بالا هستند، بالا باشند و آنها که پائین هستند، پائین. در واقع سعی دارد این وضع را توضیح دهد و میگوید درست است که من پائین هستم و از درّه به کوه نگاه میکنم اما تویی که در بالای کوه هستی نمیتوانی آن را ببینی، پس نقطه ضعف من (مردم عادی)، همان نقطه قوت من هست و نقطه قوت تو (شهریار) نقطه ضعف ات است زیرا نمیتوانی به رغم اینکه بالا هستی وضع خودت را تحلیل کنی.
در واقع میخواهد بگوید شمایی که همواره به قدرت عادت کرده اید، علت شکست های پی در پی شما همین است که این رابطه بالا و پائین برای تان روشن نیست. این دو دیدگاه متفاوت به منطقِ قدرت تا کنون فهمیده نشده و سیاست نامه های رایج آن زمان این را به ما نشان نمیدهند. پس یک نیاز اساسی وجود دارد که این دو دیدگاه کنار هم گذاشته شود و به شهریار میگوید؛ باید بتوانی دیدگاه متفاوت را ببینی وگرنه بازهم شکست خواهی خورد.
ماکیاوللی این چشم انداز را در مقدمه کتاب میآورد: « و نیز این اُمید است که شهریار این را گستاخی نشمرد که مردی ناچیز و فرومایه جسارت ورزد و در باب کار نهاد شهریاری سخن بگوید. زیرا همچنان که بری طرح ریزی زیبایی کوهها و چشم اندازها، باید در جلگه جای داشت و برای نظر کردن بر جلگه ها نیز باید بر بلندها ایستاد، برای دریافتن نهاد مردم نیز می بایست شهریار بود و برای دریافت نهاد شهریاران نیز از مردم...». اگرنه این دو فهمیده نشود مناسبات قدرت بیشتر از یکطرف نخواهد داشت. پس هم باید سرشت مردم را فهمید و هم سرشت قدرت را.
https://www.tgoop.com/JavadTaba/243 🌲
✍جواد طباطبایی
اشاره: متن کوتاهی که در ادامه خواهدآمد، بخشی از درسگفتار ماکیاوللی است که در پایان دهه 1380 توسط دکتر جواد طباطبایی تدریس شده است. آنچه که طباطبایی در این بُرش توضیح داده، تفسیری از تمثیل مهم ماکیاوللی است که از آن به عنوان چشم انداز/ پرسپکتیو ماکیاوللی یاد میشود و برخی از مهمترین نویسندگان تاریخ اندیشه سیاسی نیز به آن اشاره کرده اند. او در این تمثیل به تفاوت تحلیل منطق قدرت از دو چشم انداز متفاوت (کوه و دامنه یا قله و جلگه) می پردازد و با اشاره غیرمستقیم به سلسله مراتب اجتماعی، به تفاوت دیدگاه مردم و صاحبان قدرت می پردازد.
***
ماکیاوللی می گوید، در سیاست یک دیدگاه وجود ندارد، بلکه دو دیدگاه هست و بستگی دارد که شما از کجا به قدرت نگاه کنید. مثالی که او میزند پرسپکتیو جدید است. ماکیاوللی به شهریار میگوید، من از میان عوام مردم نگاه میکنم و تو از بالا نگاه میکنی (یعنی از موضع قدرت) و این شبیه آن است،کسیکه بخواهد کوه را بکشد و در دامنه کوه ایستاده باشد و چشم انداز خوبی برای نقاشی دارد. ولی کسیکه بخواهد درّه را نقاشی کند باید بالا باشد و عظمت درّه را از بالا ببیند. ماکیاوللی میگوید وضع من نسبت به شما چنین است، شما (شهریار) بالای قلّه هستید و من پائین قلّه ام. اما فکر نکنید چون بالا هستید می توانید تمام قدرت، وسعت یا اهمیّت آن را از آن بالا ببینید. چون از بالای کوه نمیشود خودِ کوه را دید و ترسیم کرد. همانطور که از درّه نمیشود، درّه را ترسیم کرد.
پس دو دیدگاه متفاوت وجود دارد که این دو دیدگاه هستند که اگر کنار هم گذاشته شود ، خواهیم فهمید که قدرت و مناسبات آن چگونه است. به عبارت دیگر کسی که در قدرت است نمیتواند وضع خود را درست تحلیل کند. اینکه همیشه آدم های معمولی -که ما باشیم- فکر میکنیم بعضی (حاکمان) چرا اینطور عمل میکنند یا چرا چنین اشتباهاتی میکنند و هر اتفاقی که در هر جایی می افتد، میگوئیم که میشد آن را دید [پیش بینی کرد] به خاطر همین تفاوت چشم انداز است. بله! می شد دید، برای اینکه ما از درّه (دامنه) به بالا (قله) نگاه میکنیم ولی از آن بالا نمیشود قله را دید، [البته] احتمالا پائین (دامنه) را میتوان که گاهی اوقات [حاکمان] آن را هم نمی بینند.
اما ماکیاوللی اتفاقاً به منطق بسیار پیچیده سیاست جدید اشاره میکند و میگوید ماهیت قدرت از درونِ قدرت قابلِ توضیح نیست و مناسبتش هم قابل فهم نیست و ضمن اینکه خودش را پائین میآورد و میگوید من پائین هستم در واقع این پائین آمدنی است که مثل بسیاری از مناسبات جهان جدید و مدرنیته رو به بالا است. یعنی یک دیالکتیک بسیار پیچیده ای بین بالا و پائین است و همیشه اینطور نیست که آنهایی که بالا هستند، بالا باشند و آنها که پائین هستند، پائین. در واقع سعی دارد این وضع را توضیح دهد و میگوید درست است که من پائین هستم و از درّه به کوه نگاه میکنم اما تویی که در بالای کوه هستی نمیتوانی آن را ببینی، پس نقطه ضعف من (مردم عادی)، همان نقطه قوت من هست و نقطه قوت تو (شهریار) نقطه ضعف ات است زیرا نمیتوانی به رغم اینکه بالا هستی وضع خودت را تحلیل کنی.
در واقع میخواهد بگوید شمایی که همواره به قدرت عادت کرده اید، علت شکست های پی در پی شما همین است که این رابطه بالا و پائین برای تان روشن نیست. این دو دیدگاه متفاوت به منطقِ قدرت تا کنون فهمیده نشده و سیاست نامه های رایج آن زمان این را به ما نشان نمیدهند. پس یک نیاز اساسی وجود دارد که این دو دیدگاه کنار هم گذاشته شود و به شهریار میگوید؛ باید بتوانی دیدگاه متفاوت را ببینی وگرنه بازهم شکست خواهی خورد.
ماکیاوللی این چشم انداز را در مقدمه کتاب میآورد: « و نیز این اُمید است که شهریار این را گستاخی نشمرد که مردی ناچیز و فرومایه جسارت ورزد و در باب کار نهاد شهریاری سخن بگوید. زیرا همچنان که بری طرح ریزی زیبایی کوهها و چشم اندازها، باید در جلگه جای داشت و برای نظر کردن بر جلگه ها نیز باید بر بلندها ایستاد، برای دریافتن نهاد مردم نیز می بایست شهریار بود و برای دریافت نهاد شهریاران نیز از مردم...». اگرنه این دو فهمیده نشود مناسبات قدرت بیشتر از یکطرف نخواهد داشت. پس هم باید سرشت مردم را فهمید و هم سرشت قدرت را.
https://www.tgoop.com/JavadTaba/243 🌲
Telegram
سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
🎙پرسپکتیو جدید ماکیاوللی
جواد طباطبایی، درسگفتار ماکیاوللی، بخش آخر، ۱۳۸۸
دیالکتیک دره و قله
@JavadTaba 🌲
جواد طباطبایی، درسگفتار ماکیاوللی، بخش آخر، ۱۳۸۸
دیالکتیک دره و قله
@JavadTaba 🌲
🔷 از «اسلام کراواتی» تا «اسلام حجاب و ریش»!
🔶 تنها ملتهای بزرگ هستند که فاجعههای بزرگ به بار میآورند، باور ندارید به تاریخ بنگرید: روسیه (کمونیسم، ۱۹۹۰-۱۹۱۷)، ایتالیا (فاشیسم، ۱۹۴۵-۱۹۲۲)، آلمان (نازیسم، ۱۹۴۵-۱۹۳۲)، اسپانیا (فالانژیسم، ۱۹۷۵-۱۹۳۶)، چین (کمونیسم، ۱۹۴۹ تا ؟)، ایران (اسلامیسم، ۱۳۵۷ تا ؟). همهٔ این کشورها زمانی شاهنشاهیهایی بزرگ بودهاند. با این همه قضیهٔ «ایران» با همهٔ این کشورها و ملتهای دیرینه و نامدار متفاوت است. «ایران ۵۷» هیچ شباهتی از نظر اقتصادی یا سیاسی به این کشورها نداشت. پس چرا در ایران «انقلاب» شد؟
تصور کنید اگر پیش از سال ۵۷ به جای «کودتای کمونیستی» در افغانستان طالبانی ظهور میکرد و اعلام «امارت اسلامی» و برپایی «حکومت آخوندی» میکرد و به اجرای احکام شریعت و منع تحصیل دختران و تحمیل حجاب و ریش میپرداخت یا در پاکستان که نام «جمهوری اسلامی» هم بر خود داشت در همان هنگام نخست وزیری ذوالفقار علی بوتو (که در همان دوران شاه ایران به دست ضیاء الحق اعدام شد و شاه ایران هم نتوانست برای او پادرمیانی کند!) شاهد برپایی دادگاههای «شریعت» و بگیر و ببندهای «حجاب» و «قطع دست و پا و سنگسار و تازیانه» و دیگر چیزها بودیم یا در عراق و سوریه و مصر «اخوانالمسلمین» یا «القاعده» و «داعش» حرکتی میکردند و قدرت را به دست میگرفتند و نمایشی از «اسلام ادعایی» خود به دست میدادند، آیا باز هم امکان داشت «انقلابی اسلامی» در ایران صورت گیرد؟ یا تصور کنید «اتحاد جماهیر شوروی» به جای سال ۱۹۹۰ سال ۱۹۷۷ از هم میپاشید و تجزیه میشد و تشت رسوایی بلوک شرق و چین و کوبا هم در همان سالها از بام فرومیافتاد آیا باز جایی برای «ناکجاآبادهای خرابآبادی» و روشنفکران سینهچاک آنها بود؟ یا تصور کنید مفاهیمی همچون «جامعهٔ شهروندی» و «مردمسالاری» و «حقوق بشر» و «حقوق شهروندی» و دیگر مفاهیمی که پس از برافتادن اتحاد جماهیر شوروی از آنها اعادهٔ حیثیت شد در همان دهههای ۷۰ یا ۸۰ هم اینقدر خریدار داشت، چه میشد؟
«زمان» همهٔ ما را میکشد و میخورد و میبلعد. چون همیشه پیش از آنکه فکرش را کرده باشیم سر میرسد و ما را غافلگیر میکند و تازه آنگاه میفهمیم که کار از کار گذشته است. پس بهتر است ما قربانیان «حادثه» این بار بگوییم چگونه شد که به دام این بلا گرفتار شدیم و این «فتنهٔ آخرالزمان» از کجا برخاست؟
«انقلاب ۵۷ ایران» که بعدها «انقلاب اسلامی» نام گرفت در زمینه و زمانهای پدید آمد که سینمای هالیوود و اروپا به پیروی از آثار رماننویسان و شاعران متعهد و آزادیخواه در آن دوران فیلمهای انقلابی به طرفداری از جنبشهای وطنپرستان اروپایی برضد «فاشیسم ایتالیایی» و «نازیسم آلمانی» و «انقلاب مکزیک» یا «جنگهای داخلی اسپانیا»، یا «لورنس عربستان» یا «گاندی» میساختند، و «گاندی» و «نهرو» و «چهگوارا» و «فیدل کاسترو» و «لومومبا» و «آلنده» و «عرفات» و مبارزان استعمارستیز «الجزایر»، «هند»، «فلسطین»، «کنگو» و دیگر کشورهای افریقایی و امریکای لاتین از «انقلاب» و «جنگ چریکی» ارزشهایی انسانی و والا و مقدس و راهی برای «رهایی» از «استعمار» و نویدی برای «آینده»ای بهتر میساختند. «انقلاب» و «شخصیتها»ی انقلابی و مبارز آرمان نسلهایی را میساختند که سودای جهانی بهتر را در سر میپروراندند، اما هرگز نمیدانستند و در خیال نیز تصور نمیکردند که «کوبا» و «الجزایر» چه بودند و چه شدند، و هند و پاکستان چه بودند و چه شدند، یا کشورهای کمونیستی اروپای شرقی و شوروی و چین و کره شمالی، چه نظامهایی هستند و کشوری به نام «ایران» که اکنون در آن زندگی میکنند چه هست و چه خواهد شد! گسترش تلویزیون و نمایش تظاهرات دانشجویان انقلابی و معترض در کشورهای مردمسالار و آزاد جهان خود سرمشقی بود برای یادگیری «اعتراض به دولت» در کشورهایی که چیزی به نام «تظاهرات آزاد ضددولتی» را هرگز به چشم خود ندیده و نداشته بودند. تلویزیون «زمان شاه» نیز از پخش فیلمهای انقلابی امریکایی و اروپایی و تظاهرات دانشجویان دیگر کشورها باکی و پروایی نداشت و نمیدانست که نسل جدید میتواند از همینها تقلید کند و کرد!
اسلامی که در «ایران پیش از ۵۷» به نام «اسلام انقلابی» یا «فرهنگی» یا «علمی» ساخته شد، نه «اسلام فقاهتی و حوزوی» بلکه اسلام دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا، و به ویژه فرانسه، بود که از همان نخستین سالهای اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا از همان آغاز ۱۳۰۰ شکل گرفته بود.
👇👇👇
🔶 تنها ملتهای بزرگ هستند که فاجعههای بزرگ به بار میآورند، باور ندارید به تاریخ بنگرید: روسیه (کمونیسم، ۱۹۹۰-۱۹۱۷)، ایتالیا (فاشیسم، ۱۹۴۵-۱۹۲۲)، آلمان (نازیسم، ۱۹۴۵-۱۹۳۲)، اسپانیا (فالانژیسم، ۱۹۷۵-۱۹۳۶)، چین (کمونیسم، ۱۹۴۹ تا ؟)، ایران (اسلامیسم، ۱۳۵۷ تا ؟). همهٔ این کشورها زمانی شاهنشاهیهایی بزرگ بودهاند. با این همه قضیهٔ «ایران» با همهٔ این کشورها و ملتهای دیرینه و نامدار متفاوت است. «ایران ۵۷» هیچ شباهتی از نظر اقتصادی یا سیاسی به این کشورها نداشت. پس چرا در ایران «انقلاب» شد؟
تصور کنید اگر پیش از سال ۵۷ به جای «کودتای کمونیستی» در افغانستان طالبانی ظهور میکرد و اعلام «امارت اسلامی» و برپایی «حکومت آخوندی» میکرد و به اجرای احکام شریعت و منع تحصیل دختران و تحمیل حجاب و ریش میپرداخت یا در پاکستان که نام «جمهوری اسلامی» هم بر خود داشت در همان هنگام نخست وزیری ذوالفقار علی بوتو (که در همان دوران شاه ایران به دست ضیاء الحق اعدام شد و شاه ایران هم نتوانست برای او پادرمیانی کند!) شاهد برپایی دادگاههای «شریعت» و بگیر و ببندهای «حجاب» و «قطع دست و پا و سنگسار و تازیانه» و دیگر چیزها بودیم یا در عراق و سوریه و مصر «اخوانالمسلمین» یا «القاعده» و «داعش» حرکتی میکردند و قدرت را به دست میگرفتند و نمایشی از «اسلام ادعایی» خود به دست میدادند، آیا باز هم امکان داشت «انقلابی اسلامی» در ایران صورت گیرد؟ یا تصور کنید «اتحاد جماهیر شوروی» به جای سال ۱۹۹۰ سال ۱۹۷۷ از هم میپاشید و تجزیه میشد و تشت رسوایی بلوک شرق و چین و کوبا هم در همان سالها از بام فرومیافتاد آیا باز جایی برای «ناکجاآبادهای خرابآبادی» و روشنفکران سینهچاک آنها بود؟ یا تصور کنید مفاهیمی همچون «جامعهٔ شهروندی» و «مردمسالاری» و «حقوق بشر» و «حقوق شهروندی» و دیگر مفاهیمی که پس از برافتادن اتحاد جماهیر شوروی از آنها اعادهٔ حیثیت شد در همان دهههای ۷۰ یا ۸۰ هم اینقدر خریدار داشت، چه میشد؟
«زمان» همهٔ ما را میکشد و میخورد و میبلعد. چون همیشه پیش از آنکه فکرش را کرده باشیم سر میرسد و ما را غافلگیر میکند و تازه آنگاه میفهمیم که کار از کار گذشته است. پس بهتر است ما قربانیان «حادثه» این بار بگوییم چگونه شد که به دام این بلا گرفتار شدیم و این «فتنهٔ آخرالزمان» از کجا برخاست؟
«انقلاب ۵۷ ایران» که بعدها «انقلاب اسلامی» نام گرفت در زمینه و زمانهای پدید آمد که سینمای هالیوود و اروپا به پیروی از آثار رماننویسان و شاعران متعهد و آزادیخواه در آن دوران فیلمهای انقلابی به طرفداری از جنبشهای وطنپرستان اروپایی برضد «فاشیسم ایتالیایی» و «نازیسم آلمانی» و «انقلاب مکزیک» یا «جنگهای داخلی اسپانیا»، یا «لورنس عربستان» یا «گاندی» میساختند، و «گاندی» و «نهرو» و «چهگوارا» و «فیدل کاسترو» و «لومومبا» و «آلنده» و «عرفات» و مبارزان استعمارستیز «الجزایر»، «هند»، «فلسطین»، «کنگو» و دیگر کشورهای افریقایی و امریکای لاتین از «انقلاب» و «جنگ چریکی» ارزشهایی انسانی و والا و مقدس و راهی برای «رهایی» از «استعمار» و نویدی برای «آینده»ای بهتر میساختند. «انقلاب» و «شخصیتها»ی انقلابی و مبارز آرمان نسلهایی را میساختند که سودای جهانی بهتر را در سر میپروراندند، اما هرگز نمیدانستند و در خیال نیز تصور نمیکردند که «کوبا» و «الجزایر» چه بودند و چه شدند، و هند و پاکستان چه بودند و چه شدند، یا کشورهای کمونیستی اروپای شرقی و شوروی و چین و کره شمالی، چه نظامهایی هستند و کشوری به نام «ایران» که اکنون در آن زندگی میکنند چه هست و چه خواهد شد! گسترش تلویزیون و نمایش تظاهرات دانشجویان انقلابی و معترض در کشورهای مردمسالار و آزاد جهان خود سرمشقی بود برای یادگیری «اعتراض به دولت» در کشورهایی که چیزی به نام «تظاهرات آزاد ضددولتی» را هرگز به چشم خود ندیده و نداشته بودند. تلویزیون «زمان شاه» نیز از پخش فیلمهای انقلابی امریکایی و اروپایی و تظاهرات دانشجویان دیگر کشورها باکی و پروایی نداشت و نمیدانست که نسل جدید میتواند از همینها تقلید کند و کرد!
اسلامی که در «ایران پیش از ۵۷» به نام «اسلام انقلابی» یا «فرهنگی» یا «علمی» ساخته شد، نه «اسلام فقاهتی و حوزوی» بلکه اسلام دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا، و به ویژه فرانسه، بود که از همان نخستین سالهای اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا از همان آغاز ۱۳۰۰ شکل گرفته بود.
👇👇👇
👆👆👆
🔷 از «اسلام کراواتی» تا «اسلام حجاب و ریش»!
«اسلام علمی» و «اسلام مبارز و انقلابی» و «اسلام فرهنگی» ساختهٔ دانشآموختگانی در اروپا و امریکا، از سید جمال تا ملکم (در عصر قاجار و پیش از مشروطیت) و مهدی بازرگان و یدالله سحابی و علی شریعتی و سید حسین نصر و داریوش شایگان، به یاری شرقشناسان اروپایی همچون لویی ماسینیون و آنری کوربن، بود و به اینها میباید افزود محمد اقبال لاهوری شاعر پارسیگوی را که او نیز در انگلستان و آلمان دانش آموخته بود.
بنابراین، «احیای تفکر اسلامی»، از سید جمالالدین اسدآبادی تا شریعتی، همچون «کمونیسم» و «فاشیسم» دستپخت آشنایی با غرب و یادگیری از مکاتب رقیب بوده است، و نه دستپخت مشتی فقیه و روضهخوان که حتی قادر به توضیح و تبیین علمی و فرهنگی کلمهای از قرآن و سنّت و تاریخ با توجه به علم و فرهنگ امروز و جذب جوانان نبودهاند، از علامه طباطبایی و محمود طالقانی بگیر تا مطهری و سید جلال آشتیانی و محمدباقر صدر و دیگران، و هرگز نمیتوانستهاند فراتر از بازاریان بیسواد و مقلد در میان درسخواندگان دانشگاهی پایگاهی بیابند، مگر بهواسطهٔ تقلید از نویسندگان غربی و همسویی افرادی همچون بازرگان و دیگر مهندسها و پزشکان مسلمان یا آخوندزادههای پوست انداختهای همچون سید حسین نصر و شریعتی و آل احمد و دیگر دکتر مهندسهای ناآشنا با مبانی فلسفی و علمی تفکر و تاریخ غرب و جهان.
«انقلاب ۵۷» ایران، برخلاف پیروزی گروههایی همچون طالبان و داعش و اکنون گروههای معارض سوریه (که برخی از آنها همچون طالبان و داعش نخستین الگویشان حکومت آخوندی در ایران بوده است)، در کشوری جنگزده، با دولت و اقتصادی از هم پاشیده، و با هجوم گروهی مسلح و شکست دولت مرکزی در طی دهههایی طولانی از جنگ و گریز و انفجار و کشتار و ویرانی و فقر و فلاکت، اتفاق نیفتاد. «انقلاب ۵۷ ایران» را روشنفکران و نویسندگان و شاعران و دانشگاهیان و دانشجویان و کراواتیها و فکلیها و کارمندان و کارگران و روزنامهنگاران و فرهنگیان و آموزگارانی رقم زدند که خود کارمند دولت بودند و در هنگامهٔ انقلاب نیز هرگز حقوقشان قطع نشد و بازداشتهای سراسری نشدند و هرگز در خیال نیز تصور نمیکردند فردا روزی که «انقلاب» شود «آخوندها» بتوانند به یاری مشتی عوام و اوباش و تفنگچی، در کمیتهها و سپاه، و «دادگاه انقلاب» و انحصار رادیو و تلویزیون و مطبوعات و مصادرهٔ اموال و مشتی دکتر - مهندس نادان و همرنگ جماعت زمام انقلابی را به دست بگیرند که آنان ناخودآگاه و بیخبر از پیامدهایش برانگیخته بودند و دولتی ثروتمند و جامعهای مرفه را با اعتصابات سراسری و راهپیماییهایی انبوه که دولت در برابر آنها کوتاه آمده بود با کمترین خشونت و خونریزی به زیر کشند. بیدلیل نیست که «نظام ولایت فقیه» در عمر طولانیاش هرگز به هیچ اعتصاب و تظاهراتی رضایت نداده است و با خشونتی سبعانه و بیرحمانه همواره آنها را سرکوب کرده است تا به آنچه در سال ۵۷ اتفاق افتاد دچار نشود.
باری، اگر «انقلاب ۵۷ ایران» نخستین «انقلاب اسلامی» خاورمیانه بود و مردم ایران در پیش از انقلاب هرگز تصوری از اینکه «حکومت اسلامی» و «حکومت فقیهان» و «حکومت آخوندها» چگونه چیزی خواهد بود نداشتند و تنها به دانشگاهیان اروپارفته و امریکارفتهای مینگریستند که نام دکتر و مهندس بر خود داشتند و مطابق با رسم روز لباس میپوشیدند و از «آزادی» و «استقلال» و «حقوق بشر» و «رهایی از امپریالیسم» و «استعمار» و «جمهوری» و «حکومت مردم» و «حق تعیین سرنوشت» و حکومتی «جمهوری همچون فرانسه» سخن میگفتند امروز بر همگان روشن شده است که «اسلام انقلابی» دیگر نه با پیشگامی «دانشگاهیان» بلکه با پیشگامی بادیهنشینان مسلح و دیگر گروههایی از گوشه و کنار جهان اسلام صورت میگیرد که جز «ریش» و «تفنگ» و برقراری «احکام شریعت» و «حجاب» و «تازیانه» و «سنگسار» و «قطع دست و پا» چیزی دیگر در سر ندارند. در این میان، شاید تنها ترکیه بوده است که با پایی در اروپا و با پایی در آسیا توانسته است با «اسلامی کراواتی» هم «عوام» را بفریبد و هم «خواص» را و از «انقلابهای اسلامی» و «اسلامگراییهای» خاورمیانه در کشوری که زمانی کشور کودتاها (در دههٔ ۷۰) و چپها بود به ثباتی نسبتاً استوار دست یابد و سرمایهٔ اقتصادی و سیاسی خود را صد چندان کند، تا کی که باز چرخ گردون سازی دیگر کوک کند. باز هم اسلامی که برد اسلام کراواتی و آمریکایی بود، نه اسلام روسی!
اما از دهن کجی و بازی روزگار اینکه بدون «انقلاب اسلامی ۵۷» و «نظام ولایت فقیه شیعی» نه «طالبان» و «القاعده» و «داعش» و نه «اخوان المسلمین» سنّی، در مصر یا ترکیه، با ریش یا با کراوات، بختی برای ظهور و رسیدن به قدرت نداشتند.
شنبه، ۱ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔷 از «اسلام کراواتی» تا «اسلام حجاب و ریش»!
«اسلام علمی» و «اسلام مبارز و انقلابی» و «اسلام فرهنگی» ساختهٔ دانشآموختگانی در اروپا و امریکا، از سید جمال تا ملکم (در عصر قاجار و پیش از مشروطیت) و مهدی بازرگان و یدالله سحابی و علی شریعتی و سید حسین نصر و داریوش شایگان، به یاری شرقشناسان اروپایی همچون لویی ماسینیون و آنری کوربن، بود و به اینها میباید افزود محمد اقبال لاهوری شاعر پارسیگوی را که او نیز در انگلستان و آلمان دانش آموخته بود.
بنابراین، «احیای تفکر اسلامی»، از سید جمالالدین اسدآبادی تا شریعتی، همچون «کمونیسم» و «فاشیسم» دستپخت آشنایی با غرب و یادگیری از مکاتب رقیب بوده است، و نه دستپخت مشتی فقیه و روضهخوان که حتی قادر به توضیح و تبیین علمی و فرهنگی کلمهای از قرآن و سنّت و تاریخ با توجه به علم و فرهنگ امروز و جذب جوانان نبودهاند، از علامه طباطبایی و محمود طالقانی بگیر تا مطهری و سید جلال آشتیانی و محمدباقر صدر و دیگران، و هرگز نمیتوانستهاند فراتر از بازاریان بیسواد و مقلد در میان درسخواندگان دانشگاهی پایگاهی بیابند، مگر بهواسطهٔ تقلید از نویسندگان غربی و همسویی افرادی همچون بازرگان و دیگر مهندسها و پزشکان مسلمان یا آخوندزادههای پوست انداختهای همچون سید حسین نصر و شریعتی و آل احمد و دیگر دکتر مهندسهای ناآشنا با مبانی فلسفی و علمی تفکر و تاریخ غرب و جهان.
«انقلاب ۵۷» ایران، برخلاف پیروزی گروههایی همچون طالبان و داعش و اکنون گروههای معارض سوریه (که برخی از آنها همچون طالبان و داعش نخستین الگویشان حکومت آخوندی در ایران بوده است)، در کشوری جنگزده، با دولت و اقتصادی از هم پاشیده، و با هجوم گروهی مسلح و شکست دولت مرکزی در طی دهههایی طولانی از جنگ و گریز و انفجار و کشتار و ویرانی و فقر و فلاکت، اتفاق نیفتاد. «انقلاب ۵۷ ایران» را روشنفکران و نویسندگان و شاعران و دانشگاهیان و دانشجویان و کراواتیها و فکلیها و کارمندان و کارگران و روزنامهنگاران و فرهنگیان و آموزگارانی رقم زدند که خود کارمند دولت بودند و در هنگامهٔ انقلاب نیز هرگز حقوقشان قطع نشد و بازداشتهای سراسری نشدند و هرگز در خیال نیز تصور نمیکردند فردا روزی که «انقلاب» شود «آخوندها» بتوانند به یاری مشتی عوام و اوباش و تفنگچی، در کمیتهها و سپاه، و «دادگاه انقلاب» و انحصار رادیو و تلویزیون و مطبوعات و مصادرهٔ اموال و مشتی دکتر - مهندس نادان و همرنگ جماعت زمام انقلابی را به دست بگیرند که آنان ناخودآگاه و بیخبر از پیامدهایش برانگیخته بودند و دولتی ثروتمند و جامعهای مرفه را با اعتصابات سراسری و راهپیماییهایی انبوه که دولت در برابر آنها کوتاه آمده بود با کمترین خشونت و خونریزی به زیر کشند. بیدلیل نیست که «نظام ولایت فقیه» در عمر طولانیاش هرگز به هیچ اعتصاب و تظاهراتی رضایت نداده است و با خشونتی سبعانه و بیرحمانه همواره آنها را سرکوب کرده است تا به آنچه در سال ۵۷ اتفاق افتاد دچار نشود.
باری، اگر «انقلاب ۵۷ ایران» نخستین «انقلاب اسلامی» خاورمیانه بود و مردم ایران در پیش از انقلاب هرگز تصوری از اینکه «حکومت اسلامی» و «حکومت فقیهان» و «حکومت آخوندها» چگونه چیزی خواهد بود نداشتند و تنها به دانشگاهیان اروپارفته و امریکارفتهای مینگریستند که نام دکتر و مهندس بر خود داشتند و مطابق با رسم روز لباس میپوشیدند و از «آزادی» و «استقلال» و «حقوق بشر» و «رهایی از امپریالیسم» و «استعمار» و «جمهوری» و «حکومت مردم» و «حق تعیین سرنوشت» و حکومتی «جمهوری همچون فرانسه» سخن میگفتند امروز بر همگان روشن شده است که «اسلام انقلابی» دیگر نه با پیشگامی «دانشگاهیان» بلکه با پیشگامی بادیهنشینان مسلح و دیگر گروههایی از گوشه و کنار جهان اسلام صورت میگیرد که جز «ریش» و «تفنگ» و برقراری «احکام شریعت» و «حجاب» و «تازیانه» و «سنگسار» و «قطع دست و پا» چیزی دیگر در سر ندارند. در این میان، شاید تنها ترکیه بوده است که با پایی در اروپا و با پایی در آسیا توانسته است با «اسلامی کراواتی» هم «عوام» را بفریبد و هم «خواص» را و از «انقلابهای اسلامی» و «اسلامگراییهای» خاورمیانه در کشوری که زمانی کشور کودتاها (در دههٔ ۷۰) و چپها بود به ثباتی نسبتاً استوار دست یابد و سرمایهٔ اقتصادی و سیاسی خود را صد چندان کند، تا کی که باز چرخ گردون سازی دیگر کوک کند. باز هم اسلامی که برد اسلام کراواتی و آمریکایی بود، نه اسلام روسی!
اما از دهن کجی و بازی روزگار اینکه بدون «انقلاب اسلامی ۵۷» و «نظام ولایت فقیه شیعی» نه «طالبان» و «القاعده» و «داعش» و نه «اخوان المسلمین» سنّی، در مصر یا ترکیه، با ریش یا با کراوات، بختی برای ظهور و رسیدن به قدرت نداشتند.
شنبه، ۱ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔷 کدام یک بهتر است؟
🔶 بهتر است با حجاب و ریش و عمامه بیایی و بعد بیحجاب و کراواتی (و بیریش) شوی (تحریر الشام/آزادسازی شام)، یا بیحجاب و با کراوات و بدون ریش بیایی (نهضت آزادی+ جبهه ملی+ دیگران+ خمینی) و بعد حجاب و ریش و عمامه بگذاری و دیگران را هم مجبور کنی (خمینی پس از حذف شریکان)!؟
یکشنبه، ۲ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
الجولانی/ الشرع با کراوات
🔶 بهتر است با حجاب و ریش و عمامه بیایی و بعد بیحجاب و کراواتی (و بیریش) شوی (تحریر الشام/آزادسازی شام)، یا بیحجاب و با کراوات و بدون ریش بیایی (نهضت آزادی+ جبهه ملی+ دیگران+ خمینی) و بعد حجاب و ریش و عمامه بگذاری و دیگران را هم مجبور کنی (خمینی پس از حذف شریکان)!؟
یکشنبه، ۲ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
الجولانی/ الشرع با کراوات
Telegram
سهام نیوز
✅تیپ جدید الجولانی این بار با کراوات
@Sahamnewsorg
@Sahamnewsorg
🔷 پیام «کت و شلوار و کراوات» الجولانی/الشرع چیست؟
🔶 آدمی که بداند هر جا یا مکان و زمانی چه اقتضایی دارد و متناسب با «مقام» و «وظیفهٔ» خود عمل کند و سخن بگوید آدمی «عاقل» و «خردمند» و «باهوش» است. آدمی را لباس بزم است و لباس رزم، لباس خواب است و لباس کار، لباس عروسی است و لباس عزا، لباس ورزش است و لباس گردش، لباس عبادت است و لباس ریاست و دولت. و همینطور گفتار و کردار و پنداری به اقنضای هر مکان و هر زمان و هر حال. «بیشعور» و «بیعقل» و «بیخرد» و بیبهره از تمدن و فرهنگ انسانی کسانیاند که در همه حال، در روز و شب، در بهار و تابستان و پاییز و زمستان و در هر جا و هر زمان و در همه حال در یک «لباس»اند و یک لباس میپوشند و یک «سخن» میگویند و یک سخن میشنوند و یک گفتار و یک کردار و یک پندار دارند، بدا به حال آنان که بیمایگان و بیبهرگانی از دل و دماغاند!
الجولانی/الشرع تا اینجای کار نشان داده است آدمی باهوش و عاقل و خردمند است یا کسانی در او نفوذ کلام دارند که چنیناند. او برای سربازگیری در جنگ نیاز داشت مجاهدانی بیباک و از جان گذشته داشته باشد و این نیاز را «دین» و «اسلام» و «سنّت» خوب برمیآورد. اگر یک کار باشد که دین در آن مهارت و امتیاز داشته باشد آن از میان بردن «ترس از مرگ» است. اما اگر بتوان با جنگاوری و بیهراسی از مرگ در جنگ بر دشمن «پیروز» شد، با «جنگاوری» نمیتوان «حکومت» کرد و زندگی مردمان و کشورها را راه برد و فرهنگ و تمدن ساخت. از همین روست که بیشتر «ادیان» و «ایدئولوژیها» و «انقلابها» شکست میخورند، اگر بر همان حال بمانند که آغاز کردند، چون نمیدانند آنگاه که بر تخت نشستند چه باید بکنند و «حکومت کردن» چه تفاوتی با «جنگیدن» دارد! و از همین روست که بدترین نوع حکومت در جهان حکومت سپاهیان و نطامیان و انقلابیهایی است که فقط در فکر کشتن و مردن یا به قول خودشان «شهادت»اند. چنین حکومتی حکومت «سگان و گرگان و درندگان» است. حکومت بر کشور حکومت بر جنگاوران نیست، حکومت برای مردن نیست، حکومت برای زندگی و ادارهٔ زندگی است و حکومت بر مردمان عادی است و مردمان عادی جنگجو نیستند و زندگی میخواهند و برای زندگی و زیستن میکوشند، نه برای مردن. جنگاوران و سپاهیان و نظامیان سگانیاند برای پاسداری از زندگی مردمان در صلح و آرامش و نه گرگانی افتاده به جان مردمان. انقلابیها و جنگجویان نباید پس از انقلاب زمام دولت را به دست گیرند. باید کار را به کاردانان بسپارند، حتی اگر در نظام پیشین هم مصدر کار بوده باشند، البته به شرط آنکه پاک بوده باشند و فقط کارمند بوده باشند. بدترین کار «انقلابها» نابود کردن ساختارها و سلسله مراتب اجتماعی و آوردن افراد نادان و تازهکار و بیتجربه و گذاشتن آنان در رأس کارهاست. «انقلاب» باید اطاعت از «قانون» و «دانش» و «خرد» و «تخصص» و «اخلاق حرفهای» را به رسمیت بشناسد، نه اطاعت از زور و تفنگ رهبران را.
اما پیام «تغییر لباس و ظاهر» جولانی چیست؟ جولانی آنگاه که فهمید بهتر است «جبهة النصرة» (جبههٔ یاری) را به «هیئة تحریرالشام» (گروه آزادسازی شام) تغییر نام دهد فهمید که باید «ملی» و «میهنی» بیندیشد و نه «دینی» و «سنّتی». جولانی با تغییر قیافه و لباسش در هنگام پیروزی نیز فهمید که باز باید تغییر کند. و این کار را نه پس از چند سال که پس از دو هفته انجام داد. او با تغییر قیافه و لباسش به جهان و مردمان گوناگون کشور خود این پیام را داد که میخواهد با جهان و با مردم خود «تعامل» و «تحمل» داشته باشد و نه «تحکّم» و «تحمیل» و میداند که «حکومت» و «سیاست» باید «جهانی» و بر اساس آداب و رسوم جهانی باشد و نه «محلی» و «دولت کشور» اگرچه محلی است اما با جهانیانی سر و کار دارد که «امروز» رسم و آیین و زبانی بینالمللی دارند، چه در گفتار و کردار و چه در پوشاک. او نمیخواهد همچون «فیدل کاسترو» وانمود کند که هنوز در کوهستان است و به نام «انقلاب دائمی» برای کشور خود «جنگ ابدی» و «محاصرهٔ ابدی» به ارمغان بیاورد و آنان را بهزور به «فقر مطلق» دچار کند! او میداند که برای ادارهٔ کشور خویش باید با جهانیان داد و ستد کند و نرمش داشته باشد تا زندگی خوبی برای مردم فراهم کند. جنگ و ستیز هیچ کشوری را آباد و هیچ مردمی را زنده و بانشاط نگه نمیدارد. جولانی میکوشد با «تغییر لباس» و «گفتار» و «رفتار» خویش ترس مردمان و جهانیان را از «غول بیابان» بزداید و نشان دهد مردی شهری است که آداب معاشرت و همزیستی با دیگران را میداند و بدان احترام میگذارد. امید که او همچون «فقیهان شیعه» اهل خدعه و حفظ نظام و حکومت به هرقیمتی نباشد! بادا که مردم سوریه در زیر سایهٔ حکومت قانون و دولتی قانونمند و منتخب و ملی و مردمی و آزاد به آرامش و صلح و آزادی و رفاه و زندگی معمولی باز گردند!
دوشنبه، ۳ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔶 آدمی که بداند هر جا یا مکان و زمانی چه اقتضایی دارد و متناسب با «مقام» و «وظیفهٔ» خود عمل کند و سخن بگوید آدمی «عاقل» و «خردمند» و «باهوش» است. آدمی را لباس بزم است و لباس رزم، لباس خواب است و لباس کار، لباس عروسی است و لباس عزا، لباس ورزش است و لباس گردش، لباس عبادت است و لباس ریاست و دولت. و همینطور گفتار و کردار و پنداری به اقنضای هر مکان و هر زمان و هر حال. «بیشعور» و «بیعقل» و «بیخرد» و بیبهره از تمدن و فرهنگ انسانی کسانیاند که در همه حال، در روز و شب، در بهار و تابستان و پاییز و زمستان و در هر جا و هر زمان و در همه حال در یک «لباس»اند و یک لباس میپوشند و یک «سخن» میگویند و یک سخن میشنوند و یک گفتار و یک کردار و یک پندار دارند، بدا به حال آنان که بیمایگان و بیبهرگانی از دل و دماغاند!
الجولانی/الشرع تا اینجای کار نشان داده است آدمی باهوش و عاقل و خردمند است یا کسانی در او نفوذ کلام دارند که چنیناند. او برای سربازگیری در جنگ نیاز داشت مجاهدانی بیباک و از جان گذشته داشته باشد و این نیاز را «دین» و «اسلام» و «سنّت» خوب برمیآورد. اگر یک کار باشد که دین در آن مهارت و امتیاز داشته باشد آن از میان بردن «ترس از مرگ» است. اما اگر بتوان با جنگاوری و بیهراسی از مرگ در جنگ بر دشمن «پیروز» شد، با «جنگاوری» نمیتوان «حکومت» کرد و زندگی مردمان و کشورها را راه برد و فرهنگ و تمدن ساخت. از همین روست که بیشتر «ادیان» و «ایدئولوژیها» و «انقلابها» شکست میخورند، اگر بر همان حال بمانند که آغاز کردند، چون نمیدانند آنگاه که بر تخت نشستند چه باید بکنند و «حکومت کردن» چه تفاوتی با «جنگیدن» دارد! و از همین روست که بدترین نوع حکومت در جهان حکومت سپاهیان و نطامیان و انقلابیهایی است که فقط در فکر کشتن و مردن یا به قول خودشان «شهادت»اند. چنین حکومتی حکومت «سگان و گرگان و درندگان» است. حکومت بر کشور حکومت بر جنگاوران نیست، حکومت برای مردن نیست، حکومت برای زندگی و ادارهٔ زندگی است و حکومت بر مردمان عادی است و مردمان عادی جنگجو نیستند و زندگی میخواهند و برای زندگی و زیستن میکوشند، نه برای مردن. جنگاوران و سپاهیان و نظامیان سگانیاند برای پاسداری از زندگی مردمان در صلح و آرامش و نه گرگانی افتاده به جان مردمان. انقلابیها و جنگجویان نباید پس از انقلاب زمام دولت را به دست گیرند. باید کار را به کاردانان بسپارند، حتی اگر در نظام پیشین هم مصدر کار بوده باشند، البته به شرط آنکه پاک بوده باشند و فقط کارمند بوده باشند. بدترین کار «انقلابها» نابود کردن ساختارها و سلسله مراتب اجتماعی و آوردن افراد نادان و تازهکار و بیتجربه و گذاشتن آنان در رأس کارهاست. «انقلاب» باید اطاعت از «قانون» و «دانش» و «خرد» و «تخصص» و «اخلاق حرفهای» را به رسمیت بشناسد، نه اطاعت از زور و تفنگ رهبران را.
اما پیام «تغییر لباس و ظاهر» جولانی چیست؟ جولانی آنگاه که فهمید بهتر است «جبهة النصرة» (جبههٔ یاری) را به «هیئة تحریرالشام» (گروه آزادسازی شام) تغییر نام دهد فهمید که باید «ملی» و «میهنی» بیندیشد و نه «دینی» و «سنّتی». جولانی با تغییر قیافه و لباسش در هنگام پیروزی نیز فهمید که باز باید تغییر کند. و این کار را نه پس از چند سال که پس از دو هفته انجام داد. او با تغییر قیافه و لباسش به جهان و مردمان گوناگون کشور خود این پیام را داد که میخواهد با جهان و با مردم خود «تعامل» و «تحمل» داشته باشد و نه «تحکّم» و «تحمیل» و میداند که «حکومت» و «سیاست» باید «جهانی» و بر اساس آداب و رسوم جهانی باشد و نه «محلی» و «دولت کشور» اگرچه محلی است اما با جهانیانی سر و کار دارد که «امروز» رسم و آیین و زبانی بینالمللی دارند، چه در گفتار و کردار و چه در پوشاک. او نمیخواهد همچون «فیدل کاسترو» وانمود کند که هنوز در کوهستان است و به نام «انقلاب دائمی» برای کشور خود «جنگ ابدی» و «محاصرهٔ ابدی» به ارمغان بیاورد و آنان را بهزور به «فقر مطلق» دچار کند! او میداند که برای ادارهٔ کشور خویش باید با جهانیان داد و ستد کند و نرمش داشته باشد تا زندگی خوبی برای مردم فراهم کند. جنگ و ستیز هیچ کشوری را آباد و هیچ مردمی را زنده و بانشاط نگه نمیدارد. جولانی میکوشد با «تغییر لباس» و «گفتار» و «رفتار» خویش ترس مردمان و جهانیان را از «غول بیابان» بزداید و نشان دهد مردی شهری است که آداب معاشرت و همزیستی با دیگران را میداند و بدان احترام میگذارد. امید که او همچون «فقیهان شیعه» اهل خدعه و حفظ نظام و حکومت به هرقیمتی نباشد! بادا که مردم سوریه در زیر سایهٔ حکومت قانون و دولتی قانونمند و منتخب و ملی و مردمی و آزاد به آرامش و صلح و آزادی و رفاه و زندگی معمولی باز گردند!
دوشنبه، ۳ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔷 پدر ابومحمد الجولانی کیست؟
🔶 احمد حسین الشرع ملقب به ابومحمد الجولانی آدم پدر مادر داری است و یکشبه کراواتی نشده است! پدرش استاد دانشگاه و اقتصاددان و نویسندهای ملیگرا و ناصری است که اکنون ۸۰ سال دارد و صاحب کتابهای بسیاری است. جولانی البته پسری سرکش با روحی ماجراجو و نترس بوده است و در زندگیاش فراز و فرود بسیار داشته است و مانند پدرش تنها اهل نظر نبوده است. البته پدرش هم اهل نظر و هم اهل عمل و سیاست بوده است. به هر حال، چنانکه پیداست جولانی «نیکزاد» و «نیکگوهر» است و «بدگوهر» و «بی سر و پا» نیست. امروز اراجیف بسیاری درباره این بنده خدا در زبان فارسی هست. بهتر است کسی شجرهنامه او را درست بخواند و به خوانندگان فارسیزبان و از جمله برخی استادان دانشگاه که او را مامور «موساد» معرفی میکنند بشناساند. به نظر نمیآید که او آدمی باشد که کسی بتواند حرف در دهان او بگذارد و راهش ببرد! رهبری که از خانوادهای خوب و شریف برخاسته باشد شاید بخت بیشتری برای کار نیک داشته باشد. پیشینه خانوادگی در زندگی و سیاست و شکلگیری شخصیت افراد بسیار مهم است، هرچند همواره تعیینکننده نیست.
چهارشنبه، ۵ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
حسين الشرع - ويكيبيديا
حسين علي الشرع (1944 فيق - ) أكاديمي وكاتب سوري ذو فكر قومي عربي ناصري. هو والد أحمد الشرع الملقب بأبي محمد الجولاني،[2] زعيم هيئة تحرير الشام التي أسقطت نظام بشار الأسد.
🔶 احمد حسین الشرع ملقب به ابومحمد الجولانی آدم پدر مادر داری است و یکشبه کراواتی نشده است! پدرش استاد دانشگاه و اقتصاددان و نویسندهای ملیگرا و ناصری است که اکنون ۸۰ سال دارد و صاحب کتابهای بسیاری است. جولانی البته پسری سرکش با روحی ماجراجو و نترس بوده است و در زندگیاش فراز و فرود بسیار داشته است و مانند پدرش تنها اهل نظر نبوده است. البته پدرش هم اهل نظر و هم اهل عمل و سیاست بوده است. به هر حال، چنانکه پیداست جولانی «نیکزاد» و «نیکگوهر» است و «بدگوهر» و «بی سر و پا» نیست. امروز اراجیف بسیاری درباره این بنده خدا در زبان فارسی هست. بهتر است کسی شجرهنامه او را درست بخواند و به خوانندگان فارسیزبان و از جمله برخی استادان دانشگاه که او را مامور «موساد» معرفی میکنند بشناساند. به نظر نمیآید که او آدمی باشد که کسی بتواند حرف در دهان او بگذارد و راهش ببرد! رهبری که از خانوادهای خوب و شریف برخاسته باشد شاید بخت بیشتری برای کار نیک داشته باشد. پیشینه خانوادگی در زندگی و سیاست و شکلگیری شخصیت افراد بسیار مهم است، هرچند همواره تعیینکننده نیست.
چهارشنبه، ۵ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
حسين الشرع - ويكيبيديا
حسين علي الشرع (1944 فيق - ) أكاديمي وكاتب سوري ذو فكر قومي عربي ناصري. هو والد أحمد الشرع الملقب بأبي محمد الجولاني،[2] زعيم هيئة تحرير الشام التي أسقطت نظام بشار الأسد.
Wikipedia
حسين الشرع
كاتب واقتصادي سوري
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from سهام نیوز
✅مهمترین دستاورد سال ۲۰۲۴ در ایران رفع فیلتر واتساپ بود
✍حامد پاک طینت
صدرنشینی در ۲۲۳ شاخص جهانی، رتبه هفتم در شاخص قدرت رقابتی کشورها، رتبه پنجم در شاخص هوش مصنوعی، اجرای ۴۰ پروژه نوین در دنیا ، ابتکار و قانون ملی در حوزه فناوری و هوش مصنوعی، ۴۰۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی غیرنفتی، ۸۰۰ میلیارد دلار تجارت خارجی، ۱۵۰ میلیون بازدیدکننده از طریق فرودگاهها و بنادر کشور، ثبت ۲۰۰,۰۰۰ شرکت جدید برای اولین بار در تاریخ، صدور ۸۷ تصمیم و ابتکار برای پایداری محیط زیست، ۱۰۰ میلیارد دلار کمک خارجی از زمان تأسیس اتحادیه تا میانه سال...
🔗اینها دستاوردهای کشور کوچک امارات در سال ۲۰۲۴ است که حاکم این کشور با افتخار در آستانه سال جدید میلادی به مردم اعلام کرده است.
🔗 ترکیه در آنسو شاهد کاهش بیش از ۲۰ درصدی تورم با رشد اقتصادی ۵.۵%، شکستن رکورد صادرات با ۲۹۰ میلیارد دلار و رسیدن ذخایر ارزی به ۱۶۰ میلیارد دلار، ورود حجیم سرمایه گذاران خارجی به خصوص در بخش خودروسازی و رسیدن صادرات خودرو به بیش از ۴۰ میلیارد دلار حتی بیشتر از آلمان و حتی به خود آلمان و بیشتر از درآمد نفت ایران، شروع پروژه هسته ای سازی با ۲۰ هزار مگاوات انرژی بدون کوچکترین تنش بینالمللی و با اجماع جهانی، شکستن رکورد جهانی تعداد پرواز به کشورها و ثبت در گینس، آغاز پروژه بزرگ جاده ابریشم با عراق، شکستن رکورد ورود گردشگر ۷.۳ میلیون نفر فقط در ماه جولای و ۵۰ میلیون نفر در یک سال و ۳۰ میلیارد دلار درآمد حاصل از آن، ... بود.
🔗 عربستان از سوی دیگر با سیاست متنوع سازی اقتصادش و فاصله گرفتن از نفت، سرمایه گذاری خیره کننده معدنی را شروع و ظرفیت این بخش را از ۵۰۰۰ میلیارد دلار به ۱۰.۰۰۰ میلیارد دلار رساند. ۲۰ گیگاوات تولید برق از انرژی خورشیدی را به بخش تولید اضافه و پیاده سازی ۱۳۰ گیگاوات دیگر را آغاز کرد تا نیمی از برق این کشور را خورشیدی کند!، برقی کردن حمل و نقل عمومی و ساخت یک کارخانه بزرگ تولید خودروی برقی، رشد خیره کننده بخش گردشگری با رکورد ۱۰۰ میلیون بازدیدکننده و میزبان آینده جام جهانی فوتبال، و صدالبته افتخار پرسودترین شرکت جهان آرامکو را در سال قبل بنام خود ثبت کرد و از همه اینها مهمتر تصویر جدیدی از عربستان نوین به جهان نمایش داد.
🔗قطر از اینسو امروز دیگر نه بعنوان کشوری کوچک بلکه بعنوان کشوری تعیین کننده در سیاست منطقه، بازار گاز جهان را با صادرات ۷۸ میلیون تن مدیریت کرد و با برنامه ریزی برای تولید ۱۴۲ میلیون تن با تضمین امنیت کامل، سرمایه گذاران مطرح دنیا را بخود جلب کرد، تولید هیدروژن سبز، آمونیوم سبز، متانول سبز را بعنوان یک کشور پیشرو در دستور کار قرار داد و کارنامه درخشان ۵% رشد مداوم اقتصادی همراه با رشد ۹ درصدی در بخش لجستیک این کشور را بعنوان هاب جدید منطقه معرفی و بیشترین سرانه در دنیا را بنام خود ثبت کرد.
🔗 قطر موفق به نصف کردن تورم و رساندن آن به رقم ۲.۹% در سال قبل شد و بعد از برگزاری درخشان جام جهانی کانون جذب سرمایه گذاری خارجی در بخش مسکن و گردشگری شد و افتخار بهترین فرودگاه و خط هوایی جهان را به نام خود ثبت کرد.
🔗از ایران مان اما آنچه می دانیم از سالی که گذشت سقوط ۶۰ درصدی ارزش پول ملی، نصف شدن رشد اقتصادی، رسیدن میزان سرمایه گذاری خارجی به نیم میلیارد دلار که در بیست سال گذشته بی سابقه است.
🔗 عدم بازگشت بیش از ۲۰ میلیارد دلار به کشور، رسیدن ذخایر ارزی به میزان تامین حدود ۳ ماه کشور، قطع مکرر برق، گاز و آب در سراسر کشور و زیان هر روز ۸ هزار میلیارد تومان، افتخار آلوده ترین شهر دنیا و حسن ختام آن کیفیت زندگی در پایتختمان که در رتبه بندیهای بین المللی از آخر سوم در جهان شدیم.
🔗شاید مهمترین دستاورد سال میلادی قبل برای مردم را بتوان رفع فیلتر واتس اپ و گوگل پلی عنوان کرد!
🔗 شاید بهتر بود مثل همین کشور کوچک امارت یکی از اولیای کشورمان در همین صدا و سیما یا رسانه های رسمی دستاوردهای سال ۲۰۲۴ را به مردم اعلام کنند و اجازه دهند مورد قضاوت عمومی قرار گیرند.
@Sahamnewsorg
✍حامد پاک طینت
صدرنشینی در ۲۲۳ شاخص جهانی، رتبه هفتم در شاخص قدرت رقابتی کشورها، رتبه پنجم در شاخص هوش مصنوعی، اجرای ۴۰ پروژه نوین در دنیا ، ابتکار و قانون ملی در حوزه فناوری و هوش مصنوعی، ۴۰۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی غیرنفتی، ۸۰۰ میلیارد دلار تجارت خارجی، ۱۵۰ میلیون بازدیدکننده از طریق فرودگاهها و بنادر کشور، ثبت ۲۰۰,۰۰۰ شرکت جدید برای اولین بار در تاریخ، صدور ۸۷ تصمیم و ابتکار برای پایداری محیط زیست، ۱۰۰ میلیارد دلار کمک خارجی از زمان تأسیس اتحادیه تا میانه سال...
🔗اینها دستاوردهای کشور کوچک امارات در سال ۲۰۲۴ است که حاکم این کشور با افتخار در آستانه سال جدید میلادی به مردم اعلام کرده است.
🔗 ترکیه در آنسو شاهد کاهش بیش از ۲۰ درصدی تورم با رشد اقتصادی ۵.۵%، شکستن رکورد صادرات با ۲۹۰ میلیارد دلار و رسیدن ذخایر ارزی به ۱۶۰ میلیارد دلار، ورود حجیم سرمایه گذاران خارجی به خصوص در بخش خودروسازی و رسیدن صادرات خودرو به بیش از ۴۰ میلیارد دلار حتی بیشتر از آلمان و حتی به خود آلمان و بیشتر از درآمد نفت ایران، شروع پروژه هسته ای سازی با ۲۰ هزار مگاوات انرژی بدون کوچکترین تنش بینالمللی و با اجماع جهانی، شکستن رکورد جهانی تعداد پرواز به کشورها و ثبت در گینس، آغاز پروژه بزرگ جاده ابریشم با عراق، شکستن رکورد ورود گردشگر ۷.۳ میلیون نفر فقط در ماه جولای و ۵۰ میلیون نفر در یک سال و ۳۰ میلیارد دلار درآمد حاصل از آن، ... بود.
🔗 عربستان از سوی دیگر با سیاست متنوع سازی اقتصادش و فاصله گرفتن از نفت، سرمایه گذاری خیره کننده معدنی را شروع و ظرفیت این بخش را از ۵۰۰۰ میلیارد دلار به ۱۰.۰۰۰ میلیارد دلار رساند. ۲۰ گیگاوات تولید برق از انرژی خورشیدی را به بخش تولید اضافه و پیاده سازی ۱۳۰ گیگاوات دیگر را آغاز کرد تا نیمی از برق این کشور را خورشیدی کند!، برقی کردن حمل و نقل عمومی و ساخت یک کارخانه بزرگ تولید خودروی برقی، رشد خیره کننده بخش گردشگری با رکورد ۱۰۰ میلیون بازدیدکننده و میزبان آینده جام جهانی فوتبال، و صدالبته افتخار پرسودترین شرکت جهان آرامکو را در سال قبل بنام خود ثبت کرد و از همه اینها مهمتر تصویر جدیدی از عربستان نوین به جهان نمایش داد.
🔗قطر از اینسو امروز دیگر نه بعنوان کشوری کوچک بلکه بعنوان کشوری تعیین کننده در سیاست منطقه، بازار گاز جهان را با صادرات ۷۸ میلیون تن مدیریت کرد و با برنامه ریزی برای تولید ۱۴۲ میلیون تن با تضمین امنیت کامل، سرمایه گذاران مطرح دنیا را بخود جلب کرد، تولید هیدروژن سبز، آمونیوم سبز، متانول سبز را بعنوان یک کشور پیشرو در دستور کار قرار داد و کارنامه درخشان ۵% رشد مداوم اقتصادی همراه با رشد ۹ درصدی در بخش لجستیک این کشور را بعنوان هاب جدید منطقه معرفی و بیشترین سرانه در دنیا را بنام خود ثبت کرد.
🔗 قطر موفق به نصف کردن تورم و رساندن آن به رقم ۲.۹% در سال قبل شد و بعد از برگزاری درخشان جام جهانی کانون جذب سرمایه گذاری خارجی در بخش مسکن و گردشگری شد و افتخار بهترین فرودگاه و خط هوایی جهان را به نام خود ثبت کرد.
🔗از ایران مان اما آنچه می دانیم از سالی که گذشت سقوط ۶۰ درصدی ارزش پول ملی، نصف شدن رشد اقتصادی، رسیدن میزان سرمایه گذاری خارجی به نیم میلیارد دلار که در بیست سال گذشته بی سابقه است.
🔗 عدم بازگشت بیش از ۲۰ میلیارد دلار به کشور، رسیدن ذخایر ارزی به میزان تامین حدود ۳ ماه کشور، قطع مکرر برق، گاز و آب در سراسر کشور و زیان هر روز ۸ هزار میلیارد تومان، افتخار آلوده ترین شهر دنیا و حسن ختام آن کیفیت زندگی در پایتختمان که در رتبه بندیهای بین المللی از آخر سوم در جهان شدیم.
🔗شاید مهمترین دستاورد سال میلادی قبل برای مردم را بتوان رفع فیلتر واتس اپ و گوگل پلی عنوان کرد!
🔗 شاید بهتر بود مثل همین کشور کوچک امارت یکی از اولیای کشورمان در همین صدا و سیما یا رسانه های رسمی دستاوردهای سال ۲۰۲۴ را به مردم اعلام کنند و اجازه دهند مورد قضاوت عمومی قرار گیرند.
@Sahamnewsorg
🔷 مسئول و مقصر «انقلاب» کیست؟
🔶 پس از «انقلاب ۵۷» و پیامدهای ناگوار آن شاهد دو رویکرد منفی به «خود مفهوم و اندیشهٔ انقلاب» و لعنت بر آن بودهایم: ۱) گروهی که خود اندیشه و مفهوم «انقلاب» و «انقلابیهای ۵۷»، از روشنفکران دینی تا روشنفکران لیبرال و هوادار حقوق بشر و روشنفکران چپ و شوروی و انگلیس و امریکا و گردهمآیی گوادولوپ را «مسئول و مقصر اصلی» و علت و دلیل «انقلاب ۵۷» یا «تغییر رژیم» میشمرند و آنان را «نکوهش» میکنند و بنابراین خواستار بازگشت به «نظام پیشین»، با «انقلاب» یا «حملهٔ خارجی» یا «سرنگونی»، و تغییر «رژیم پسین» به «رژیم پیشین»اند! و «انقلاب» را فقط برای بازگشت به «نظام پیشین» دوست دارند و هرگز نمیگویند که «نظام پیشین» خود چه نقشی در شکلگیری «انقلاب» و «تغییر رژیم» داشت!؛ ۲) گروهی که با تکیه به پیامدهای «انقلاب ۵۷» و نیز مثالهای دم دست «عراق» و «لیبی» از تهاجم خارجی و، بهویژه «سوریهٔ اسد» (ویرانی و کشتار عظیم آن به دست دو کشور به اصطلاح «انقلابی» پیشین و حامی «رژیم نظامی و کودتایی و بعثی و جنایتکار حافظ اسد و پسر»!) و «سرکوب انقلاب» به دست نظام جبار حاکم و شریکان جبارتر و بسیار جنایتکارتر از خودش، با خود «مفهوم انقلاب» به دشمنی برمیخیزند، و برهان قاطع خود بر رد «مفهوم انقلاب» را هم همان «انقلاب ۵۷» و دیگر انقلابهای ناکام قرن بیستم میدانند، و میگویند همان «انقلاب» برای هفت پشتمان بس بود و دیگر بس است، و مردم را از هرگونه «انقلاب» و «تغییر رژیم» و «حملهٔ خارجی» و «پیامدها»ی آن برحذر میدارند و خواستار «التماس برای اصلاحات» یا «انتظار فرج» و «تغییر» به دست خدا یا روزگار یا عزرائیلاند!
اما پرسش این است آیا هیچ نظام خودکامه یا جباری با «خواهش و التماس» دست به «اصلاحات» زده است یا آیا «انقلاب» یا «حملهٔ خارجی» یا «پشتیبانی خارجی» تنها برای «تغییر رژیم» و بازگشت به نظام پیشین «موجه» است؟
این دو گروه هیچکدام پاسخ نمیدهند که «نظام پیشین» یا «نظام پسین» در راندن «مردم» یا «روشنفکران» به سوی «انقلاب» تا چه اندازه مسئولیت داشت/دارد یا آیا انقلاب صرفاً توهمی ایدئولوژیک و برخاسته از روح زمانه و چیزی واگیردار بود/است؟ آیا مسئول پیشگیری از «انقلاب» نظامهای حاکماند یا مردم؟ با «سرکوب و کشتار» از انقلاب پیشگیری میکنند یا با «تغییر و اصلاح»؟ چرا «انقلاب» میشود یا مردم «انقلاب» میکنند و نقش «ضرورت و اضطرار» در وقوع «انقلاب» چیست؟ آیا مردم برای «تفریح» یا از روی شکمسیری «انقلاب» میکنند؟ آیا جهان اساساً بدون «تغییر» ممکن است؟ آیا «جهان جدید» اساساً بدون «انقلاب» ممکن بود؟ چرا «انقلاب» در انگلستان و امریکا و فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی یک «میوه» و «نتیجه» داشت و در «روسیه» و «چین» و «ایران» یک «میوه» و «نتیجهٔ» دیگر؟ چرا برخی کشورهای اروپایی توانستند با تغییر نظامهای پادشاهی «مطلقه» به «مشروطه» خاندانهای پادشاهی را نگه دارند و «دولت جدید» را پدید آورند و برخی کشورهای عقبمانده همچون ایران و روسیه و چین نتوانستند به «مشروطه» دست یابند و حتی با «انقلاب» باز گرفتار «مطلقه» شدند؟
بدون شمشیر داموکلس «انقلاب» اصلاً چگونه میتوان «نظام حاکم» را به «اصلاحات» واداشت؟ چرا نظام سیاسی یا طبقات حاکم برخی کشورها «اصلاحپذیرند» و برخی دیگر نه؟ یا آیا اصلاً «رژیمهای ولایتخواه و خودکامه و جبار و تمامخواه» را میتوان «اصلاحپذیر» دانست که از آنان خواست دست به «اصلاحات» بزنند؟ در نظر هردو گروه «علت و دلیل اصلی انقلاب» یا «مردم»اند یا «کشورهای خارجی» و بنابراین، در هردو سوی ماجرا، چه هواداران «پادشاهی پیشین» و چه مدعیان اصلاح «نظام پسین» و حفظ «نظام پسین»، مردماند که از هرگونه «واکنش انقلابی به نظام» برحذر داشته میشوند و به «سوختن و ساختن» یا «مهاجرت» یا «بیرون کشیدن گلیم خویش» یا «انتظار فرج» دعوت میشوند! آنان هیچ به خود نمینگرند تا ببینند که علت و دلیل اصلی «انقلاب» خود «نظامهای حاکم»اند، چون ولایتخواه یا خودکامه و جبار و کر و کور و بیرحم و ستمکار و نامسئولاند، حتی اگر دزد و غارتگر و ناکارآمد هم نباشند!
👇👇👇
🔶 پس از «انقلاب ۵۷» و پیامدهای ناگوار آن شاهد دو رویکرد منفی به «خود مفهوم و اندیشهٔ انقلاب» و لعنت بر آن بودهایم: ۱) گروهی که خود اندیشه و مفهوم «انقلاب» و «انقلابیهای ۵۷»، از روشنفکران دینی تا روشنفکران لیبرال و هوادار حقوق بشر و روشنفکران چپ و شوروی و انگلیس و امریکا و گردهمآیی گوادولوپ را «مسئول و مقصر اصلی» و علت و دلیل «انقلاب ۵۷» یا «تغییر رژیم» میشمرند و آنان را «نکوهش» میکنند و بنابراین خواستار بازگشت به «نظام پیشین»، با «انقلاب» یا «حملهٔ خارجی» یا «سرنگونی»، و تغییر «رژیم پسین» به «رژیم پیشین»اند! و «انقلاب» را فقط برای بازگشت به «نظام پیشین» دوست دارند و هرگز نمیگویند که «نظام پیشین» خود چه نقشی در شکلگیری «انقلاب» و «تغییر رژیم» داشت!؛ ۲) گروهی که با تکیه به پیامدهای «انقلاب ۵۷» و نیز مثالهای دم دست «عراق» و «لیبی» از تهاجم خارجی و، بهویژه «سوریهٔ اسد» (ویرانی و کشتار عظیم آن به دست دو کشور به اصطلاح «انقلابی» پیشین و حامی «رژیم نظامی و کودتایی و بعثی و جنایتکار حافظ اسد و پسر»!) و «سرکوب انقلاب» به دست نظام جبار حاکم و شریکان جبارتر و بسیار جنایتکارتر از خودش، با خود «مفهوم انقلاب» به دشمنی برمیخیزند، و برهان قاطع خود بر رد «مفهوم انقلاب» را هم همان «انقلاب ۵۷» و دیگر انقلابهای ناکام قرن بیستم میدانند، و میگویند همان «انقلاب» برای هفت پشتمان بس بود و دیگر بس است، و مردم را از هرگونه «انقلاب» و «تغییر رژیم» و «حملهٔ خارجی» و «پیامدها»ی آن برحذر میدارند و خواستار «التماس برای اصلاحات» یا «انتظار فرج» و «تغییر» به دست خدا یا روزگار یا عزرائیلاند!
اما پرسش این است آیا هیچ نظام خودکامه یا جباری با «خواهش و التماس» دست به «اصلاحات» زده است یا آیا «انقلاب» یا «حملهٔ خارجی» یا «پشتیبانی خارجی» تنها برای «تغییر رژیم» و بازگشت به نظام پیشین «موجه» است؟
این دو گروه هیچکدام پاسخ نمیدهند که «نظام پیشین» یا «نظام پسین» در راندن «مردم» یا «روشنفکران» به سوی «انقلاب» تا چه اندازه مسئولیت داشت/دارد یا آیا انقلاب صرفاً توهمی ایدئولوژیک و برخاسته از روح زمانه و چیزی واگیردار بود/است؟ آیا مسئول پیشگیری از «انقلاب» نظامهای حاکماند یا مردم؟ با «سرکوب و کشتار» از انقلاب پیشگیری میکنند یا با «تغییر و اصلاح»؟ چرا «انقلاب» میشود یا مردم «انقلاب» میکنند و نقش «ضرورت و اضطرار» در وقوع «انقلاب» چیست؟ آیا مردم برای «تفریح» یا از روی شکمسیری «انقلاب» میکنند؟ آیا جهان اساساً بدون «تغییر» ممکن است؟ آیا «جهان جدید» اساساً بدون «انقلاب» ممکن بود؟ چرا «انقلاب» در انگلستان و امریکا و فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی یک «میوه» و «نتیجه» داشت و در «روسیه» و «چین» و «ایران» یک «میوه» و «نتیجهٔ» دیگر؟ چرا برخی کشورهای اروپایی توانستند با تغییر نظامهای پادشاهی «مطلقه» به «مشروطه» خاندانهای پادشاهی را نگه دارند و «دولت جدید» را پدید آورند و برخی کشورهای عقبمانده همچون ایران و روسیه و چین نتوانستند به «مشروطه» دست یابند و حتی با «انقلاب» باز گرفتار «مطلقه» شدند؟
بدون شمشیر داموکلس «انقلاب» اصلاً چگونه میتوان «نظام حاکم» را به «اصلاحات» واداشت؟ چرا نظام سیاسی یا طبقات حاکم برخی کشورها «اصلاحپذیرند» و برخی دیگر نه؟ یا آیا اصلاً «رژیمهای ولایتخواه و خودکامه و جبار و تمامخواه» را میتوان «اصلاحپذیر» دانست که از آنان خواست دست به «اصلاحات» بزنند؟ در نظر هردو گروه «علت و دلیل اصلی انقلاب» یا «مردم»اند یا «کشورهای خارجی» و بنابراین، در هردو سوی ماجرا، چه هواداران «پادشاهی پیشین» و چه مدعیان اصلاح «نظام پسین» و حفظ «نظام پسین»، مردماند که از هرگونه «واکنش انقلابی به نظام» برحذر داشته میشوند و به «سوختن و ساختن» یا «مهاجرت» یا «بیرون کشیدن گلیم خویش» یا «انتظار فرج» دعوت میشوند! آنان هیچ به خود نمینگرند تا ببینند که علت و دلیل اصلی «انقلاب» خود «نظامهای حاکم»اند، چون ولایتخواه یا خودکامه و جبار و کر و کور و بیرحم و ستمکار و نامسئولاند، حتی اگر دزد و غارتگر و ناکارآمد هم نباشند!
👇👇👇
👆👆👆
🔷 مسئول و مقصر «انقلاب» کیست؟
در این دو نگرش، در واقع، جای «جلاد» و «قربانی» عوض میشود، همانگونه که در مواردی همچون تجاوز به زنان یا خشونت علیه زنان مطرح میشود: مقصر زنی است که خود را به متجاوز «نمایانده» است یا در «دسترس» او قرار داده است، یا از شوهرش یا پدر یا برادرش کتک خورده است چون «زبان درازی» یا «حاضرجوابی» و «پتیارگی» کرده است. «مقصر» به هر حال قربانی است. تسلیم و رضا به هیچ کس آسیب نرسانده است! اگر ستمی هم به تو شد صدایت در نیاید، تا کار از این بدتر نشود و بیشتر از این کتک نخوری! این است «اندرز» حکیمانهٔ بسیاری از کسانی که به گونهای از «نظامهای حاکم پیش و پس از انقلاب» دفاع میکنند. شعار اینان این است که هرگونه ایستادگی در برابر ستم یا خواست تغییری ممکن است کار را بدتر کند پس همان به که کاری نکنیم. دست کم، هرکس به فکر خویش باشد! هرکس دوست ندارد بگذارد برود! شعاری که هردو نظام حاکم در گفتن آن همواره بسیار دست و دل باز و گشادهنظر بودهاند. بنا بر این نگرش «مردماند که مسئول و مقصر اصلی هرانقلاباند و بنابراین مردم را باید از انقلاب کردن برحذر داشت یا دست کم واداشت به نفع ما انقلاب کنند و بعد بروند در خانه بنشینند و همه چیز را بسپرند به دست ما!». «ایدئولوژی»های تسلیم و رضا قرنها برای بقای نظامهای خودکامه و استبدادی و جبار کار کردهاند و چیزی جدید نیستند.
اما واقعیت چیست؟ آیا اگر ما کاری نکردیم و صدایی از ما در نیامد کارها به همین روال میماند و از این هم بدتر نمیشود؟ اگر روزی از خواب برخاستیم و دیدیم تمامی بانکها ورشکست شدهاند و نه پولی مانده است و نه برقی است و نه آبی و نه هوایی و نه سرمایهای و تمامی ذخایر کشور ته کشیده است و دود شده است و به هوا رفته است، آنگاه چه خاکی باید بر سرمان بریزیم؟ بهتر است آن روز همگی با هم بمیریم یا امروز برخی بمیریم تا بقیه زنده بمانند؟ یا تا زود است همین امروز بار و بنه را ببندیم و بگذاریم برویم تا خودمان زنده بمانیم و عیش خود را منقص نکنیم و جوانی و زندگی خود را به باد ندهیم؟ پس چه کسی باید در اندیشه و در غم «مردم» و «کشور» و «آیندگان» باشد؟ خودمان یا دیگران؟ آیا ملتی و کشوری با «خودخواهی» و «خودپرستی» برجای مانده است؟
پس بهتر است تا دیر نشده است به این پرسشها بیندیشیم: ۱) «چرا انقلاب شد یا انقلاب کردیم؟»، ۲) «چرا انقلاب به بار ننشست و شکست خورد؟»، ۳) «چه میتوانیم بکنیم که خطای خود یا دیگران را جبران و کژیها را راست کنیم؟» ۴) «انقلاب یا اصلاح، کدامیک؟» ۵) چه کسی مسئول «انقلاب» یا «اصلاح» و «تغییر رژیم» است: مردم یا نظام؟
شنبه، ۱۵ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔷 مسئول و مقصر «انقلاب» کیست؟
در این دو نگرش، در واقع، جای «جلاد» و «قربانی» عوض میشود، همانگونه که در مواردی همچون تجاوز به زنان یا خشونت علیه زنان مطرح میشود: مقصر زنی است که خود را به متجاوز «نمایانده» است یا در «دسترس» او قرار داده است، یا از شوهرش یا پدر یا برادرش کتک خورده است چون «زبان درازی» یا «حاضرجوابی» و «پتیارگی» کرده است. «مقصر» به هر حال قربانی است. تسلیم و رضا به هیچ کس آسیب نرسانده است! اگر ستمی هم به تو شد صدایت در نیاید، تا کار از این بدتر نشود و بیشتر از این کتک نخوری! این است «اندرز» حکیمانهٔ بسیاری از کسانی که به گونهای از «نظامهای حاکم پیش و پس از انقلاب» دفاع میکنند. شعار اینان این است که هرگونه ایستادگی در برابر ستم یا خواست تغییری ممکن است کار را بدتر کند پس همان به که کاری نکنیم. دست کم، هرکس به فکر خویش باشد! هرکس دوست ندارد بگذارد برود! شعاری که هردو نظام حاکم در گفتن آن همواره بسیار دست و دل باز و گشادهنظر بودهاند. بنا بر این نگرش «مردماند که مسئول و مقصر اصلی هرانقلاباند و بنابراین مردم را باید از انقلاب کردن برحذر داشت یا دست کم واداشت به نفع ما انقلاب کنند و بعد بروند در خانه بنشینند و همه چیز را بسپرند به دست ما!». «ایدئولوژی»های تسلیم و رضا قرنها برای بقای نظامهای خودکامه و استبدادی و جبار کار کردهاند و چیزی جدید نیستند.
اما واقعیت چیست؟ آیا اگر ما کاری نکردیم و صدایی از ما در نیامد کارها به همین روال میماند و از این هم بدتر نمیشود؟ اگر روزی از خواب برخاستیم و دیدیم تمامی بانکها ورشکست شدهاند و نه پولی مانده است و نه برقی است و نه آبی و نه هوایی و نه سرمایهای و تمامی ذخایر کشور ته کشیده است و دود شده است و به هوا رفته است، آنگاه چه خاکی باید بر سرمان بریزیم؟ بهتر است آن روز همگی با هم بمیریم یا امروز برخی بمیریم تا بقیه زنده بمانند؟ یا تا زود است همین امروز بار و بنه را ببندیم و بگذاریم برویم تا خودمان زنده بمانیم و عیش خود را منقص نکنیم و جوانی و زندگی خود را به باد ندهیم؟ پس چه کسی باید در اندیشه و در غم «مردم» و «کشور» و «آیندگان» باشد؟ خودمان یا دیگران؟ آیا ملتی و کشوری با «خودخواهی» و «خودپرستی» برجای مانده است؟
پس بهتر است تا دیر نشده است به این پرسشها بیندیشیم: ۱) «چرا انقلاب شد یا انقلاب کردیم؟»، ۲) «چرا انقلاب به بار ننشست و شکست خورد؟»، ۳) «چه میتوانیم بکنیم که خطای خود یا دیگران را جبران و کژیها را راست کنیم؟» ۴) «انقلاب یا اصلاح، کدامیک؟» ۵) چه کسی مسئول «انقلاب» یا «اصلاح» و «تغییر رژیم» است: مردم یا نظام؟
شنبه، ۱۵ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
Forwarded from سهام نیوز
✅چه شد که گاومان شیر ندارد ؟!
اما ماشاءالله به ادرار زیادش ..!!!
✍️زعیم آبادی
جناب آقای غلامعلی حداد عادل؛
در سخنانتان فرمودید که ایران در دوران قبل از انقلاب برای آمریکا و غرب یک گاو شیرده بود!!!
اما امروزه که به گفته خودتان ایران به آمریکا و غرب شیر نمیدهد، شیرش را دقیقا به چه کسی میدهد که مردمش اینگونه در فشار و گرسنگی هستند؟!
آیا ایران شیرش کلا خشک شده است؟!
و یا شیر میدهد اما نه به مردم خودش؟!
شاید هم نه شیر داره و نه پستان، و شیرش را میبرید روسیه و چین و .. همدستان؟!
و یا موقع دوشیدن بهجای ظرف مردم، آن را در ظروف خواص میدوشید؟!
اصلا نکند اشتباه شده و به جای اینکه او را برای ما بدوشید، ما را برای او...
کسی چه می داند، عقل ما که به این عجایب قد نمیدهد!!
هرچه که هست قطرهای از این شیر به ما مردم نرسیده و نخواهد رسید...
از اینها که بگذریم، مشکل بزرگتر این است که این گاو علاوه بر اینکه شیر نمیدهد همهی دار و ندارمان را بلعیده است...
نفت میخورد، مس میخورد، طلا میخورد، گاز میخورد، سنگ میخورد، حتی خاک هم میخورد و از شیرش خبری نیست!!!
تازه شاخ و لگد هم میزند!
یک شاخش سایپا است که در سال سیهزار نفر را به گورستان میفرستد...
شاخ دیگرش ایران خودرو است که او هم، در رقابت با بلایای طبیعی رتبه اول را در مرگ و میر و قطع نخاع دارد!
کاش لااقل گاومان نر بود تا کمی ابهت داشت، که همهی دنیا با تحریم و برجام و فلان و فلان انگولکش نمیکردند و از سرو کولش بالا نمیرفتند!!
بله، در این روزهای بی شیری، چنان ذهنم درگیر است که هروقت جلوی آینه میروم خودم را گاو میبینم...
یادمان باشد "ماااااااااااا" با "ما"؛ زمین تا آسمان فرق دارد!
اولی صدای گاو است و دومی صدای ما!!
@Sahamnewsorg
اما ماشاءالله به ادرار زیادش ..!!!
✍️زعیم آبادی
جناب آقای غلامعلی حداد عادل؛
در سخنانتان فرمودید که ایران در دوران قبل از انقلاب برای آمریکا و غرب یک گاو شیرده بود!!!
اما امروزه که به گفته خودتان ایران به آمریکا و غرب شیر نمیدهد، شیرش را دقیقا به چه کسی میدهد که مردمش اینگونه در فشار و گرسنگی هستند؟!
آیا ایران شیرش کلا خشک شده است؟!
و یا شیر میدهد اما نه به مردم خودش؟!
شاید هم نه شیر داره و نه پستان، و شیرش را میبرید روسیه و چین و .. همدستان؟!
و یا موقع دوشیدن بهجای ظرف مردم، آن را در ظروف خواص میدوشید؟!
اصلا نکند اشتباه شده و به جای اینکه او را برای ما بدوشید، ما را برای او...
کسی چه می داند، عقل ما که به این عجایب قد نمیدهد!!
هرچه که هست قطرهای از این شیر به ما مردم نرسیده و نخواهد رسید...
از اینها که بگذریم، مشکل بزرگتر این است که این گاو علاوه بر اینکه شیر نمیدهد همهی دار و ندارمان را بلعیده است...
نفت میخورد، مس میخورد، طلا میخورد، گاز میخورد، سنگ میخورد، حتی خاک هم میخورد و از شیرش خبری نیست!!!
تازه شاخ و لگد هم میزند!
یک شاخش سایپا است که در سال سیهزار نفر را به گورستان میفرستد...
شاخ دیگرش ایران خودرو است که او هم، در رقابت با بلایای طبیعی رتبه اول را در مرگ و میر و قطع نخاع دارد!
کاش لااقل گاومان نر بود تا کمی ابهت داشت، که همهی دنیا با تحریم و برجام و فلان و فلان انگولکش نمیکردند و از سرو کولش بالا نمیرفتند!!
بله، در این روزهای بی شیری، چنان ذهنم درگیر است که هروقت جلوی آینه میروم خودم را گاو میبینم...
یادمان باشد "ماااااااااااا" با "ما"؛ زمین تا آسمان فرق دارد!
اولی صدای گاو است و دومی صدای ما!!
@Sahamnewsorg
Forwarded from فرزانه روستایی
برای مردی که عاشقش بودم!
دکتر رضا رئیس طوسی استاد دانشکده حقوق از جهان ما رفت.
فرزانه روستایی
مدت ها شاهد رفت و آمد استادی بودم که مانند ژنرال ها در کریدور دانشکده حقوق راه می رفت. یک بار همراه دوستی به دیدار مسعود غفاری در روزنامه کیهان رفتیم. اواز ما پرسید چرا سراغ دکتر رضا رییسی استاد جدید دانشکده را نمی گیرید. چندروز بعد متوجه شدم آن ژنرالی که هر روز در کریدور دانشکده سان می بیند دکتر رضا رییسی طوسی است. سه سال بعد همسر او شدم و بعد از پنج سال زندگی مشترک را آغاز کردیم.
اولین باری که به دفترش در دانشکده رفتم ورقه انتخاب واحد من را امضا کرد. تاکنونکسی را ندیده بودم اینقدر جدی و همزمان اینقدر مهربان باشد. فارغ التحصیل یکیاز معتبر ترین دانشگاههای انگلیس که تقریبا همه سیاسیون و فعالان اجتماعی در حضور او دست به سینه می ایستادند چنان گرم و صمیمی بود که شما فراموش میکردید با گذشته با شکوهی که داشته قهرمان و الگوی اخلاقی نسلی از فعالان سیاسیبوده است.
خیلی زود با او دوست شدیم و مدتی بعد به منزل او رفتیم. همسرش در رختخواببیماری بود و آخرین روزهای خود را می گذراند. کمی بعد در جلسات دوهفته یک بار تعداد معدودی از دانشجویان علوم سیاسی دانشکده حقوق به صورت هفتگی او را میدیدم و دیگر استاد تاریخ روابط ایران و آمریکا نبود بلکه دوست نزدیک همه ما بود.
به همراه دوستان نزدیک از جمله احمد زیدآبادی غلامرضا کاشی احمد خالقی،علیرضا رجایی، احمد تابنده، ناصر هاشمی، و بقیه که اکثرا دانشجویان دانشکدهحقوق ومذهبی بودند کوه می رفتیم و بیشتر أوقات رضا برنامه را هماهنگ می کرد.همین رفت و آمد همه ما را تقریبا به یک خانواده بزرگ و صمیمی مبدل کرد.
دانشکده حقوق دانشگاه تهران هیچگاه با اساتیدی که خودی نبودند راه نیامد و او از خودی ها نبود. نجفقلی حبیبی رئیس دانشکده و نماینده نظام بود برای اینکه اساتیدیمانند دکتر رضا رئیس طوسی به هزار دلیل هیچگاه ارتقا نگیرند تثبیت نشوند و بادانشجویان نشست و برخاست نداشته باشند. آنها نتوانسته بودند مانع استخدام دکتررضا رئیسی در دانشگاه شوند، اما او را در گوشه ای نگه داشتند تا خو بخود مستهلکشود.
یک بار دوستانی که با آنها قرار کوه گذاشته بودیم نیامدند و من و رضا که آن روزها دانشجوی او بودم به تنهایی راهی کلکچال شدیم. یک بار دیگر نیز کوه رفتیم اما در مسیری طولانی تر. این کوه رفتن ها سه سال ادامه یافت و کم کم بخش مهمی از زندگی خصوصی من و او شد. من کتاب یا مقاله هایی را می خواندم و خلاصه آن را برای رضا نقل می کردم. هر قدر بیشتر کوه می رفتیم من بیشتر می آموختم و اومهربانتر. شاید صد بار ساعت پنج صبح با تاکسی درب منزل من می آمد و راهیکلکچال یا گلابدره می شدیم. سه بار هم از مسیر ایستگاه هفت توچال راهیشهرستانک شدیم که مسیری طاقت فرسا بود.
روزهای اول گاهی رضا با سکوت به من نگاه می کرد و گاهی بی مقدمه لبخند عجیبیداشت. معلوم بود در أعماق ذهنش خاطرات غریبی را مرور می کند. می گقت رفتار تو من را به یاد یگانه می اندازد و تو مو به مو به نحو غریبی او را کپی می کنی. یگانهسعدوند خواهر دکتر عنایت الله سعدوند جراح و دوست نزدیک رضا بود. دختری باهوشبازیگوش و بسیار پرانرژی که رضا خیلی تلاش کرده بود او را از چنگال مجاهدیننجات دهد. یگانه در یک خانه تیمی دستگیر و زندانی و برای همیشه ناپدید شد. مادرش تا دم مرگ منتظر او بود برایش مویه می کرد. هیچ کس نمی داند یگانه چهزمانی چگونه و کجا اعدام یا کشته شد. رضا همیشه حسرت آن را می خورد که کاشبرای نجات یگانه بیشتر تلاش کرده بودند و او به این سرنوشت دردناک دچار نمی شد.
چند اتفاق عملا زندگی من و رضا رئیس طوسی را در آن سالهای ابتدایی آشنایی به هم گره زد. در این میان یک دوره ادیتوری را در موسسه انتشاراتی انقلاب اسلامی یافرانکلین سابق گذراندم که کمک بزرگی بود برای روان نویسی. با توصیه رضا و کمکمحمد مهدی جعفری به محمود دعایی معرفی شدم و دعایی ۲۴ ساعته و تقریبا درجامن را در روزنامه اطلاعات استخدام کرد.
یکی از علل نزدیک شدن من و رضا ماجرای انتشار تز دکتری او از دانشگاه بیرمنگهامبا عنوان نفت ایران بود. انتشارات صابرین مسئولیت انتشار این تز دکتری مهم را بر عهده گرفته بود اما هیچ ادیتوری از پس متن مغلق و پر دست انداز رضا بر نمی آمد. کتاب را به دو نفر برای ادیت داده بودند و بعد از دو سه سال هیچیک نتوانسته بودندحتی بخشی از این رفرانس دانشگاهی را ادیت یا تنظبم کنند.
به رضا پیشنهاد دادم که من کتاب نفت ایران را ادیت کنم. ابتدا آن را جدی نگرفت. اما من دو بخش از کتاب را آماده کردم و شجاعانه به جنگ دست نوشته های رضا رفتم و آن را با متن های ساده تر جایگزین کردم. در اصل ادیتورهای قبلی جرات تغییر متن و خط زدن دست نوشته های رضا را نداشتند.
دکتر رضا رئیس طوسی استاد دانشکده حقوق از جهان ما رفت.
فرزانه روستایی
مدت ها شاهد رفت و آمد استادی بودم که مانند ژنرال ها در کریدور دانشکده حقوق راه می رفت. یک بار همراه دوستی به دیدار مسعود غفاری در روزنامه کیهان رفتیم. اواز ما پرسید چرا سراغ دکتر رضا رییسی استاد جدید دانشکده را نمی گیرید. چندروز بعد متوجه شدم آن ژنرالی که هر روز در کریدور دانشکده سان می بیند دکتر رضا رییسی طوسی است. سه سال بعد همسر او شدم و بعد از پنج سال زندگی مشترک را آغاز کردیم.
اولین باری که به دفترش در دانشکده رفتم ورقه انتخاب واحد من را امضا کرد. تاکنونکسی را ندیده بودم اینقدر جدی و همزمان اینقدر مهربان باشد. فارغ التحصیل یکیاز معتبر ترین دانشگاههای انگلیس که تقریبا همه سیاسیون و فعالان اجتماعی در حضور او دست به سینه می ایستادند چنان گرم و صمیمی بود که شما فراموش میکردید با گذشته با شکوهی که داشته قهرمان و الگوی اخلاقی نسلی از فعالان سیاسیبوده است.
خیلی زود با او دوست شدیم و مدتی بعد به منزل او رفتیم. همسرش در رختخواببیماری بود و آخرین روزهای خود را می گذراند. کمی بعد در جلسات دوهفته یک بار تعداد معدودی از دانشجویان علوم سیاسی دانشکده حقوق به صورت هفتگی او را میدیدم و دیگر استاد تاریخ روابط ایران و آمریکا نبود بلکه دوست نزدیک همه ما بود.
به همراه دوستان نزدیک از جمله احمد زیدآبادی غلامرضا کاشی احمد خالقی،علیرضا رجایی، احمد تابنده، ناصر هاشمی، و بقیه که اکثرا دانشجویان دانشکدهحقوق ومذهبی بودند کوه می رفتیم و بیشتر أوقات رضا برنامه را هماهنگ می کرد.همین رفت و آمد همه ما را تقریبا به یک خانواده بزرگ و صمیمی مبدل کرد.
دانشکده حقوق دانشگاه تهران هیچگاه با اساتیدی که خودی نبودند راه نیامد و او از خودی ها نبود. نجفقلی حبیبی رئیس دانشکده و نماینده نظام بود برای اینکه اساتیدیمانند دکتر رضا رئیس طوسی به هزار دلیل هیچگاه ارتقا نگیرند تثبیت نشوند و بادانشجویان نشست و برخاست نداشته باشند. آنها نتوانسته بودند مانع استخدام دکتررضا رئیسی در دانشگاه شوند، اما او را در گوشه ای نگه داشتند تا خو بخود مستهلکشود.
یک بار دوستانی که با آنها قرار کوه گذاشته بودیم نیامدند و من و رضا که آن روزها دانشجوی او بودم به تنهایی راهی کلکچال شدیم. یک بار دیگر نیز کوه رفتیم اما در مسیری طولانی تر. این کوه رفتن ها سه سال ادامه یافت و کم کم بخش مهمی از زندگی خصوصی من و او شد. من کتاب یا مقاله هایی را می خواندم و خلاصه آن را برای رضا نقل می کردم. هر قدر بیشتر کوه می رفتیم من بیشتر می آموختم و اومهربانتر. شاید صد بار ساعت پنج صبح با تاکسی درب منزل من می آمد و راهیکلکچال یا گلابدره می شدیم. سه بار هم از مسیر ایستگاه هفت توچال راهیشهرستانک شدیم که مسیری طاقت فرسا بود.
روزهای اول گاهی رضا با سکوت به من نگاه می کرد و گاهی بی مقدمه لبخند عجیبیداشت. معلوم بود در أعماق ذهنش خاطرات غریبی را مرور می کند. می گقت رفتار تو من را به یاد یگانه می اندازد و تو مو به مو به نحو غریبی او را کپی می کنی. یگانهسعدوند خواهر دکتر عنایت الله سعدوند جراح و دوست نزدیک رضا بود. دختری باهوشبازیگوش و بسیار پرانرژی که رضا خیلی تلاش کرده بود او را از چنگال مجاهدیننجات دهد. یگانه در یک خانه تیمی دستگیر و زندانی و برای همیشه ناپدید شد. مادرش تا دم مرگ منتظر او بود برایش مویه می کرد. هیچ کس نمی داند یگانه چهزمانی چگونه و کجا اعدام یا کشته شد. رضا همیشه حسرت آن را می خورد که کاشبرای نجات یگانه بیشتر تلاش کرده بودند و او به این سرنوشت دردناک دچار نمی شد.
چند اتفاق عملا زندگی من و رضا رئیس طوسی را در آن سالهای ابتدایی آشنایی به هم گره زد. در این میان یک دوره ادیتوری را در موسسه انتشاراتی انقلاب اسلامی یافرانکلین سابق گذراندم که کمک بزرگی بود برای روان نویسی. با توصیه رضا و کمکمحمد مهدی جعفری به محمود دعایی معرفی شدم و دعایی ۲۴ ساعته و تقریبا درجامن را در روزنامه اطلاعات استخدام کرد.
یکی از علل نزدیک شدن من و رضا ماجرای انتشار تز دکتری او از دانشگاه بیرمنگهامبا عنوان نفت ایران بود. انتشارات صابرین مسئولیت انتشار این تز دکتری مهم را بر عهده گرفته بود اما هیچ ادیتوری از پس متن مغلق و پر دست انداز رضا بر نمی آمد. کتاب را به دو نفر برای ادیت داده بودند و بعد از دو سه سال هیچیک نتوانسته بودندحتی بخشی از این رفرانس دانشگاهی را ادیت یا تنظبم کنند.
به رضا پیشنهاد دادم که من کتاب نفت ایران را ادیت کنم. ابتدا آن را جدی نگرفت. اما من دو بخش از کتاب را آماده کردم و شجاعانه به جنگ دست نوشته های رضا رفتم و آن را با متن های ساده تر جایگزین کردم. در اصل ادیتورهای قبلی جرات تغییر متن و خط زدن دست نوشته های رضا را نداشتند.
Forwarded from فرزانه روستایی
به رغم وسواس عجیبی که نسبت به متن داشت ساختار جملات را هر جا لازم بود به هم ریخته همه را دوباره نوشتم و آمار و اطلاعات را تنظیم کردم و کتاب نجات یافت. بعد از حدود شش ماه کار تقریبا شبانه روزی کتاب نفت ایران آماده انتشار شد. فقط قدرت عشقی که در سینه من ریشهدوانده بود می توانست ۳۰۰-۴۰۰ صفحه دست نوشته بسیار مغلق و پر از آمار و ارقام را روان نویسی کند.
یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامهمعرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیزبه غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.
روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکهزندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانهای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.
منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآوردهبودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترینوزارت اطلاعات زندگی می کنیم.
یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیههمسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشتشده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشترمطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .
این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیزعوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه درعشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداریزندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارتاطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموختهبودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردندتا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.
در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسرانبازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیمشعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.
پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجیدپورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهندهمین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.
رضا از سالهای منتهی به انقلاب اسناد و مدارک مهمی داشت که هیچوقت به ایرانآورده نشد. بازجوها با فشار زیاد در تلاش بودند تا به این اسناد برسند. نزدیکتریندوست رضا اعتقاد داشت که ما و بازجوها هر دو در حال مبارزه با امپریالسم آمریکاهستیم و به همین دلیل هیچ تضاد بنیادینی بین ما و بازجوها وجود ندارد. همین باعث شده بود تا بازجوها و شکنجه گرها در جریان ریزترین اطلاعات زندگی سیاسی رضارئیسی قرار بگیرند.
اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلیشفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجوییهای طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگیمن نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.
یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقاتمطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود.
یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامهمعرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیزبه غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.
روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکهزندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانهای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.
منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآوردهبودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترینوزارت اطلاعات زندگی می کنیم.
یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیههمسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشتشده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشترمطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .
این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیزعوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه درعشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداریزندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارتاطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموختهبودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردندتا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.
در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسرانبازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیمشعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.
پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجیدپورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهندهمین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.
رضا از سالهای منتهی به انقلاب اسناد و مدارک مهمی داشت که هیچوقت به ایرانآورده نشد. بازجوها با فشار زیاد در تلاش بودند تا به این اسناد برسند. نزدیکتریندوست رضا اعتقاد داشت که ما و بازجوها هر دو در حال مبارزه با امپریالسم آمریکاهستیم و به همین دلیل هیچ تضاد بنیادینی بین ما و بازجوها وجود ندارد. همین باعث شده بود تا بازجوها و شکنجه گرها در جریان ریزترین اطلاعات زندگی سیاسی رضارئیسی قرار بگیرند.
اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلیشفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجوییهای طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگیمن نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.
یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقاتمطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود.
Forwarded from فرزانه روستایی
در زندان به رضا گفته بودند همسر تو برای آمریکا کار می کند و اگر با رادیوها در ارتباط با آزاد شدن تو صحبت می کند دارد ماموریت خود را انجام می دهد. بازی های کثیفوزارت اطلاعات برای از هم پاچیدن زندگی خصوصی زندانیان ترفند کم تاثیری نبود و لایه به لایه حتی بعد از آزادی زندانیان ادامه داشت. بودند آشنایانی که به جای کمکبرای بازگشتن آرامش به کانون خانواده ما، به صورت سازماندهی شده افشاگری علیهمن را راه انداختند و عملا بخشی از پروژه اطلاعات سپاه شدند برای فروپاشیزندگی ما و درآخر، آن شد که نباید!
امروز که نوحه خوان های عربده کش بیت رهبری استاد دانشکده ادبیات دانشگاهتهران هستند و قرار است ۱۸ هزار نفر از حشدالشعبی در دانشگاه تهران پذیرفتهشوند فردای همان روزی است که دکتر رضا رئیس طوسی استاد خوش نام دانشکدهحقوق را آنقدر در انفرادی شکنجه دادند که یک روز نمی دانست زنده است یا مرده. او بعد ها نقل کرد که یک روز چندین فرشته با لباس های فاخر و مروارید را در سلول خود دیده است که با رضا صحبت می کردند و او نمی دانست چه زمانی مرده است! حداد قاضی بدنام قوه قضاییه دستور داد او را به بیمارستان منتقل کنند. همان روز سعیدمدنی را در دادگاه انقلاب دیدم و در گوش من گفت که رضا رئیسی را به بیمارستانبرده اند.
وقتی دکتر رضا رئیس طوسی از زندان آزاد شد دیگر رضا رئیسی سابق نبود. فشار یک سال زندان و شش ماه انفرادی و شکنجه سفید، یعنی کریدورهای سکوت مطلق همگی برای اسیب رساندن به روان کسانی طراحی شده بود که نظام های دیکتاتوریآنها را برنمی تابند.
رضا رئیس طوسی هیچگاه کلامی در تایید این نظام فاسد یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامهمعرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیزبه غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.
روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکهزندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانهای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.
منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآوردهبودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترینوزارت اطلاعات زندگی می کنیم.
یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیههمسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشتشده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشترمطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .
این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیزعوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه درعشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداریزندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارتاطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموختهبودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردندتا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.
در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسرانبازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیمشعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.
پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجیدپورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهندهمین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.
امروز که نوحه خوان های عربده کش بیت رهبری استاد دانشکده ادبیات دانشگاهتهران هستند و قرار است ۱۸ هزار نفر از حشدالشعبی در دانشگاه تهران پذیرفتهشوند فردای همان روزی است که دکتر رضا رئیس طوسی استاد خوش نام دانشکدهحقوق را آنقدر در انفرادی شکنجه دادند که یک روز نمی دانست زنده است یا مرده. او بعد ها نقل کرد که یک روز چندین فرشته با لباس های فاخر و مروارید را در سلول خود دیده است که با رضا صحبت می کردند و او نمی دانست چه زمانی مرده است! حداد قاضی بدنام قوه قضاییه دستور داد او را به بیمارستان منتقل کنند. همان روز سعیدمدنی را در دادگاه انقلاب دیدم و در گوش من گفت که رضا رئیسی را به بیمارستانبرده اند.
وقتی دکتر رضا رئیس طوسی از زندان آزاد شد دیگر رضا رئیسی سابق نبود. فشار یک سال زندان و شش ماه انفرادی و شکنجه سفید، یعنی کریدورهای سکوت مطلق همگی برای اسیب رساندن به روان کسانی طراحی شده بود که نظام های دیکتاتوریآنها را برنمی تابند.
رضا رئیس طوسی هیچگاه کلامی در تایید این نظام فاسد یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامهمعرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیزبه غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.
روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکهزندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانهای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.
منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآوردهبودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترینوزارت اطلاعات زندگی می کنیم.
یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیههمسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشتشده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشترمطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .
این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیزعوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه درعشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداریزندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارتاطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموختهبودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردندتا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.
در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسرانبازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیمشعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.
پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجیدپورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهندهمین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.
Forwarded from فرزانه روستایی
رضا از سالهای منتهی به انقلاب اسناد و مدارک مهمی داشت که هیچوقت به ایرانآورده نشد. بازجوها با فشار زیاد در تلاش بودند تا به این اسناد برسند. نزدیکتریندوست رضا اعتقاد داشت که ما و بازجوها هر دو در حال مبارزه با امپریالسم آمریکاهستیم و به همین دلیل هیچ تضاد بنیادینی بین ما و بازجوها وجود ندارد. همین باعث شده بود تا بازجوها و شکنجه گرها در جریان ریزترین اطلاعات زندگی سیاسی رضارئیسی قرار بگیرند.
اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلیشفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجوییهای طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگیمن نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.
یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقاتمطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود. در زندان به رضا گفته بودند همسر تو برای آمریکا کار می کند و اگر با رادیوها در ارتباط با آزاد شدن تو صحبت می کند دارد ماموریت خود را انجام می دهد. بازی های کثیفوزارت اطلاعات برای از هم پاچیدن زندگی خصوصی زندانیان ترفند کم تاثیری نبود و لایه به لایه حتی بعد از آزادی زندانیان ادامه داشت. بودند آشنایانی که به جای کمکبرای بازگشتن آرامش به کانون خانواده ما، به صورت سازماندهی شده افشاگری علیهمن را راه انداختند و عملا بخشی از پروژه اطلاعات سپاه شدند برای فروپاشیزندگی ما و درآخر، آن شد که نباید!
امروز که نوحه خوان های عربده کش بیت رهبری استاد دانشکده ادبیات دانشگاهتهران هستند و قرار است ۱۸ هزار نفر از حشدالشعبی در دانشگاه تهران پذیرفتهشوند فردای همان روزی است که دکتر رضا رئیس طوسی استاد خوش نام دانشکدهحقوق را آنقدر در انفرادی شکنجه دادند که یک روز نمی دانست زنده است یا مرده. او بعد ها نقل کرد که یک روز چندین فرشته با لباس های فاخر و مروارید را در سلول خود دیده است که با رضا صحبت می کردند و او نمی دانست چه زمانی مرده است! حداد قاضی بدنام قوه قضاییه دستور داد او را به بیمارستان منتقل کنند. همان روز سعیدمدنی را در دادگاه انقلاب دیدم و در گوش من گفت که رضا رئیسی را به بیمارستانبرده اند.
وقتی دکتر رضا رئیس طوسی از زندان آزاد شد دیگر رضا رئیسی سابق نبود. فشار یک سال زندان و شش ماه انفرادی و شکنجه سفید، یعنی کریدورهای سکوت مطلق همگی برای اسیب رساندن به روان کسانی طراحی شده بود که نظام های دیکتاتوریآنها را برنمی تابند.
رضا رئیس طوسی هیچگاه کلامی در تایید این نظام فاسد بر زبان نراند.
برای تثبیت خود در دانشگاه و دانشکده حقوق مجیز هیچکس را نگفت،
برای مدیریت تز دانشجویان دکتری یا فوق لیسانس هفته ای حداقل ۲۰ کتاب رامطالعه می کرد. وقتی به خانه می آمد یک کیف پر از کتاب همراه داشت. عاشقتدریس در دانشگاهی بود که او را از تدریس در آن محروم کردند. به همین دلیل، سال های آخر به این نتیجه رسیده بود که بازگشت او به ایران یک اشتباه بزرگ و پر خسارتبود.
هزاران سند وزارت خارجه انگلیس سالانه از بخش فوق محرمانه خارج می شود و رضااستاد تحلیل آنها بود. این اسناد شیرازه جریان های استعماری را در ساختاراجتماعی سیاسی کشور افشا می کند. اما جمهوری اسلامی می دانست چگونهشریف ترین و خوش سابقه ترین و پاک دست ترین فرزندان این سرزمین را چنانمستهلک کند که تجربه و دانش آنها هیچگاه به کار نیاید.
یادش گرامی که مانند هیچکس نبود.
اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلیشفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجوییهای طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگیمن نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.
یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقاتمطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود. در زندان به رضا گفته بودند همسر تو برای آمریکا کار می کند و اگر با رادیوها در ارتباط با آزاد شدن تو صحبت می کند دارد ماموریت خود را انجام می دهد. بازی های کثیفوزارت اطلاعات برای از هم پاچیدن زندگی خصوصی زندانیان ترفند کم تاثیری نبود و لایه به لایه حتی بعد از آزادی زندانیان ادامه داشت. بودند آشنایانی که به جای کمکبرای بازگشتن آرامش به کانون خانواده ما، به صورت سازماندهی شده افشاگری علیهمن را راه انداختند و عملا بخشی از پروژه اطلاعات سپاه شدند برای فروپاشیزندگی ما و درآخر، آن شد که نباید!
امروز که نوحه خوان های عربده کش بیت رهبری استاد دانشکده ادبیات دانشگاهتهران هستند و قرار است ۱۸ هزار نفر از حشدالشعبی در دانشگاه تهران پذیرفتهشوند فردای همان روزی است که دکتر رضا رئیس طوسی استاد خوش نام دانشکدهحقوق را آنقدر در انفرادی شکنجه دادند که یک روز نمی دانست زنده است یا مرده. او بعد ها نقل کرد که یک روز چندین فرشته با لباس های فاخر و مروارید را در سلول خود دیده است که با رضا صحبت می کردند و او نمی دانست چه زمانی مرده است! حداد قاضی بدنام قوه قضاییه دستور داد او را به بیمارستان منتقل کنند. همان روز سعیدمدنی را در دادگاه انقلاب دیدم و در گوش من گفت که رضا رئیسی را به بیمارستانبرده اند.
وقتی دکتر رضا رئیس طوسی از زندان آزاد شد دیگر رضا رئیسی سابق نبود. فشار یک سال زندان و شش ماه انفرادی و شکنجه سفید، یعنی کریدورهای سکوت مطلق همگی برای اسیب رساندن به روان کسانی طراحی شده بود که نظام های دیکتاتوریآنها را برنمی تابند.
رضا رئیس طوسی هیچگاه کلامی در تایید این نظام فاسد بر زبان نراند.
برای تثبیت خود در دانشگاه و دانشکده حقوق مجیز هیچکس را نگفت،
برای مدیریت تز دانشجویان دکتری یا فوق لیسانس هفته ای حداقل ۲۰ کتاب رامطالعه می کرد. وقتی به خانه می آمد یک کیف پر از کتاب همراه داشت. عاشقتدریس در دانشگاهی بود که او را از تدریس در آن محروم کردند. به همین دلیل، سال های آخر به این نتیجه رسیده بود که بازگشت او به ایران یک اشتباه بزرگ و پر خسارتبود.
هزاران سند وزارت خارجه انگلیس سالانه از بخش فوق محرمانه خارج می شود و رضااستاد تحلیل آنها بود. این اسناد شیرازه جریان های استعماری را در ساختاراجتماعی سیاسی کشور افشا می کند. اما جمهوری اسلامی می دانست چگونهشریف ترین و خوش سابقه ترین و پاک دست ترین فرزندان این سرزمین را چنانمستهلک کند که تجربه و دانش آنها هیچگاه به کار نیاید.
یادش گرامی که مانند هیچکس نبود.
Forwarded from فرزانه روستایی
🔷 زندانیان سیاسی «گواهان/شهیدان» جبّاریت نظام
🔶 معیار «حق» و «باطل» و «عدالت» و «آزادی» و «مشروعیت» در هر «نظام سیاسی» و «حکومت» یا «دولتی» چیست؟: «زندانها و زندانیان و اتهامها و محکومیتهای آنان!» بگو چه کسانی و به چه اتهامهایی در زندانهایت هستند تا بگویم کیستی؟ هرجا که «انقلاب» میشود نخستین جایی که دیدن دارد و نخستین جایی که همه به سوی آن میشتابند تا آن را «آزاد» کنند «زندان»ها و آزاد کردن «زندانیان» است، چون چه کسی بیش از «زندانیان نظام جبّار» شایستهٔ آزادی است و چه کسی بیش از زندانی سیاسی یا مخالف نظام مشروعیت نظام را از آن گرفته و ناکارآمدی و ناشایستگی آن را آشکار کرده است؟ بنابراین، پس از هرج و مرج و آشوب پس از انقلاب، چه کسی بیش از او در زندان جانش در خطر است؟ ـــ نه نگهبانی و نه غذایی ـــ چون کارمندان و نگهبانان گریختهاند! «بهار آزادی» فرا نمیرسد مگر اینکه نخست «زندانیان» آزاد شوند. اما کدام «زندانیان»اند که میباید «آزاد» شوند و «مردم» آزادی چه کسانی را جشن میگیرند؟
زندانیان «نظام جبار» آدمکشان و دزدان و شیادان و کلاهبرداران و اختلاسگران و قاچاقچیان نیستند، گرچه برخی از آنها نیز شاید در «زندان» باشند، که تازه اگر هم باشند باز جانشان آنقدر در خطر نیست، که دیگر زندانیان جانشان در خطر است، یعنی، «زندانیان سیاسی» و «مخالفان نظام حاکم». هنگامی که از «رژیم»هایی همچون «خاندان اسد» یا «پینوشه» یا «صدام» و «قذافی» و دیگر نظامهای جبّار و نظامی و خودکامه در جهان سخن میگوییم، در واقع، آنچه در برابر چشم ما مجسم میشود «شهرها» و «بزرگراهها» و «سدها» و «دانشگاهها» و «تجهیزات نظامی» و دیگر چیزهای پر زرق و برق تمدن جدید نیست بلکه «زندانها» و «زندانیان» آنهاست و اینکه آنان مردم را به چه اتهامهایی زندانی کردند و با این «زندانیان» چه کردند!
هنگامی که میشنویم کسی همچون «سعید مدنی» یا «بهاره هدایت» یا «نرگس محمدی» یا «فاطمه سپهری» و «مصطفی تاجزاده» یا «محمد نوریزاد» و هزاران تن دیگر، از استاد دانشگاه تا دانشجو، از نویسنده و شاعر تا روزنامهنگار و پزشک و مهندس، در زنداناند میباید از خود بپرسیم: اتهام و جرم آنها چیست؟ این اتهامها در کجا اثبات شده است و آیا این اتهامها را اصلاً میتوان جرم دانست؟ اگر امریکا یا اروپا شیطان بزرگ و طاغوت و استکبار است، در زندانهای آنها چند نفر به جرمها و اتهامهایی مشابه با آنچه در «نظام ولایت فقیه» شیعی ادعا میشود در زنداناند؟ چرا باید «مخالفت با حکومت و دولت و نظام» یا افشای «نادانی» و «ناتوانی» یا «خیانت» حاکمان و زمامداران «جرم» باشد؟ آیا هیچ پزشک یا مهندس یا آموزگار یا هرکسی در هر شغلی میتواند رقیبان و شاکیان و ناقدان خود را بازداشت و شکنجه کند؟ چرا باید در نظامهایی سیاسی برای «رقابت سیاسی» یا «انتقاد» یا «افشای فساد و نادانی و خیانت نظام حاکم» یا «مخالفت با اشخاص» چنین دردهای جانکاهی را تحمل کرد؟ چرا مردم نباید «حق انتخاب و تغییر حاکمان و مدیران» خود و اجرای آن را داشته باشند؟
آنچه «انقلاب» برضد خاندان پهلوی را رقم زد، نه بیکفایتی و ناکارآمدی و فقر گستردهٔ مردم یا تورمهای هرساله و بالای ۲۰ تا ۵۰ درصد، بلکه «سکوت مرگبار» و «سرکوب مخالفان سیاسی و رقیبان و نویسندگان و شاعران و استادان و دانشجویان و مراجع دینی و طلاب» و «تاریکی و ظلمتی» بود که در آن «همهٔ گاوها سیاه بودند» و بنابراین مردم نتوانستند بفهمند که هر مخالفی خواستار آزادی و عدالت و بهروزی مردم نیست یا برای «فردا»ی انقلاب چه در سر دارد و تا چه اندازه توان «عمل»!
«آخرین شاه ایران» تاج و تخت را نه به رقیبان و مخالفانی نیرومند بلکه به «زندانها و زندانیان» و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جنایتکار و بیشعورش، «ساواک»، و مشروعیتی که با زندان و شکنجه و سانسور و اختناق از دست رفت باخت، و نه به ناکارآمدی وزیران و استانداران نادان و فرومایه یا اختلاس و غارت کشور به دست «اوباش» و «دزدان» و «سپاهیان» یا «فقیرسازی مردم» با تورمهای سالانهٔ ۲۰ تا ۵۰ درصد، یا گماشتن فرومایگان و سرسپردگان بیشعور بر بزرگترین نهادهای تصمیمگیری کشور. «زندان» و «زندانیان سیاسی»اند که هر نظامی را به زیر میکشند، نه با «عمل انقلابی» خود بلکه با «بردباری» و «بلاکشی» و «بیگناهی» و «ستمدیدگی» خود و با ستمکاری و بیرحمی و قساوت و جنایتکاری سرکوبگران خود.
چهارشنبه، ۱۹ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk
🔶 معیار «حق» و «باطل» و «عدالت» و «آزادی» و «مشروعیت» در هر «نظام سیاسی» و «حکومت» یا «دولتی» چیست؟: «زندانها و زندانیان و اتهامها و محکومیتهای آنان!» بگو چه کسانی و به چه اتهامهایی در زندانهایت هستند تا بگویم کیستی؟ هرجا که «انقلاب» میشود نخستین جایی که دیدن دارد و نخستین جایی که همه به سوی آن میشتابند تا آن را «آزاد» کنند «زندان»ها و آزاد کردن «زندانیان» است، چون چه کسی بیش از «زندانیان نظام جبّار» شایستهٔ آزادی است و چه کسی بیش از زندانی سیاسی یا مخالف نظام مشروعیت نظام را از آن گرفته و ناکارآمدی و ناشایستگی آن را آشکار کرده است؟ بنابراین، پس از هرج و مرج و آشوب پس از انقلاب، چه کسی بیش از او در زندان جانش در خطر است؟ ـــ نه نگهبانی و نه غذایی ـــ چون کارمندان و نگهبانان گریختهاند! «بهار آزادی» فرا نمیرسد مگر اینکه نخست «زندانیان» آزاد شوند. اما کدام «زندانیان»اند که میباید «آزاد» شوند و «مردم» آزادی چه کسانی را جشن میگیرند؟
زندانیان «نظام جبار» آدمکشان و دزدان و شیادان و کلاهبرداران و اختلاسگران و قاچاقچیان نیستند، گرچه برخی از آنها نیز شاید در «زندان» باشند، که تازه اگر هم باشند باز جانشان آنقدر در خطر نیست، که دیگر زندانیان جانشان در خطر است، یعنی، «زندانیان سیاسی» و «مخالفان نظام حاکم». هنگامی که از «رژیم»هایی همچون «خاندان اسد» یا «پینوشه» یا «صدام» و «قذافی» و دیگر نظامهای جبّار و نظامی و خودکامه در جهان سخن میگوییم، در واقع، آنچه در برابر چشم ما مجسم میشود «شهرها» و «بزرگراهها» و «سدها» و «دانشگاهها» و «تجهیزات نظامی» و دیگر چیزهای پر زرق و برق تمدن جدید نیست بلکه «زندانها» و «زندانیان» آنهاست و اینکه آنان مردم را به چه اتهامهایی زندانی کردند و با این «زندانیان» چه کردند!
هنگامی که میشنویم کسی همچون «سعید مدنی» یا «بهاره هدایت» یا «نرگس محمدی» یا «فاطمه سپهری» و «مصطفی تاجزاده» یا «محمد نوریزاد» و هزاران تن دیگر، از استاد دانشگاه تا دانشجو، از نویسنده و شاعر تا روزنامهنگار و پزشک و مهندس، در زنداناند میباید از خود بپرسیم: اتهام و جرم آنها چیست؟ این اتهامها در کجا اثبات شده است و آیا این اتهامها را اصلاً میتوان جرم دانست؟ اگر امریکا یا اروپا شیطان بزرگ و طاغوت و استکبار است، در زندانهای آنها چند نفر به جرمها و اتهامهایی مشابه با آنچه در «نظام ولایت فقیه» شیعی ادعا میشود در زنداناند؟ چرا باید «مخالفت با حکومت و دولت و نظام» یا افشای «نادانی» و «ناتوانی» یا «خیانت» حاکمان و زمامداران «جرم» باشد؟ آیا هیچ پزشک یا مهندس یا آموزگار یا هرکسی در هر شغلی میتواند رقیبان و شاکیان و ناقدان خود را بازداشت و شکنجه کند؟ چرا باید در نظامهایی سیاسی برای «رقابت سیاسی» یا «انتقاد» یا «افشای فساد و نادانی و خیانت نظام حاکم» یا «مخالفت با اشخاص» چنین دردهای جانکاهی را تحمل کرد؟ چرا مردم نباید «حق انتخاب و تغییر حاکمان و مدیران» خود و اجرای آن را داشته باشند؟
آنچه «انقلاب» برضد خاندان پهلوی را رقم زد، نه بیکفایتی و ناکارآمدی و فقر گستردهٔ مردم یا تورمهای هرساله و بالای ۲۰ تا ۵۰ درصد، بلکه «سکوت مرگبار» و «سرکوب مخالفان سیاسی و رقیبان و نویسندگان و شاعران و استادان و دانشجویان و مراجع دینی و طلاب» و «تاریکی و ظلمتی» بود که در آن «همهٔ گاوها سیاه بودند» و بنابراین مردم نتوانستند بفهمند که هر مخالفی خواستار آزادی و عدالت و بهروزی مردم نیست یا برای «فردا»ی انقلاب چه در سر دارد و تا چه اندازه توان «عمل»!
«آخرین شاه ایران» تاج و تخت را نه به رقیبان و مخالفانی نیرومند بلکه به «زندانها و زندانیان» و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جنایتکار و بیشعورش، «ساواک»، و مشروعیتی که با زندان و شکنجه و سانسور و اختناق از دست رفت باخت، و نه به ناکارآمدی وزیران و استانداران نادان و فرومایه یا اختلاس و غارت کشور به دست «اوباش» و «دزدان» و «سپاهیان» یا «فقیرسازی مردم» با تورمهای سالانهٔ ۲۰ تا ۵۰ درصد، یا گماشتن فرومایگان و سرسپردگان بیشعور بر بزرگترین نهادهای تصمیمگیری کشور. «زندان» و «زندانیان سیاسی»اند که هر نظامی را به زیر میکشند، نه با «عمل انقلابی» خود بلکه با «بردباری» و «بلاکشی» و «بیگناهی» و «ستمدیدگی» خود و با ستمکاری و بیرحمی و قساوت و جنایتکاری سرکوبگران خود.
چهارشنبه، ۱۹ دی، ۱۴۰۳
@fallosafahmshk