Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
6129 - Telegram Web
Telegram Web
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موضوع: چگونه ازدواجی موفق داشته باشیم

• مراحل ازدواج
• مفهوم انسان در نگرش غرب و اسلام
• مفهوم آزادی در نگرش غرب و اسلام

🎙️ دکتر جاسم محمد المطوع

⏱️ مدت:  ۴:۳۵ (بخش اول)

📌 ترجمه و زیرنویس: کانال فانوس

#پادکست

@fanus9 | فانوس
فانوس pinned a video
گاهی عذرخواهی کافی نیست!جبران لازم است..!

@fanus9 | فانوس
خوش به حال آن‌هایی که وقتی رنج‌های زندگی آزارشان می‌داد خودشان سراسر مرهم و مهربانی بودند،آن‌هایی که زخم‌هایشان را در سینه نگه داشتند و لبخند را بر لبانشان کاشتند،آن‌هایی که هر گاه شرایط سخت به آنها فشار می‌آورد، دلشان لبریز از رضایت و شکرگزاری شد


@fanus9 | فانوس
Forwarded from •𝐒𝐤𝐲☁️
احساسات برای بیان‌اند، نه پنهان کردن. به‌جای “انتظار” از اینکه همراهتان خودش از مسئله آگاه شود، از چیزهایی که در ذهنتان می‌گذرد سخن بگویید.

نگذارید دلخوری‌ها ته‌نشین شوند…☁️
یکی امروز طلاق گرفته،یکی امروز ازدواج کرده؛
هردو برای خوشبختی گامی برداشتن!
یکی امروز از کارش استعفا داده،
یکی بالاخره استخدام شده؛
هردو فصل جدیدی رو شروع کردن!
یکی آخر هفته تو خونه می‌مونه،
یکی آخر هفته میره سفر؛
به هرکی یه جور خوش میگذره!
یکی خوشحاله که وزنش زیاد شده،
یکی خوشحاله که وزن کم کرده؛

همه برای نتیجه یکسان تلاش نمیکنن!
ما برای احساس خوشبختی مجبور نیستیم مثل هم باشیم، هرکس مسیر خودشو داره!

@fanus9 | فانوس
پرسیدم: رنج واقعی؟
گفت: گذشتن از چیزی که آخرین ذوقت بود

@fanus9 | فانوس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
می‌خواهم کمی درباره‌ی خدا با شما حرف بزنم

این کلیپ رو حتما ببینید، واقعا عالیه👌❤️

@fanus9 | فانوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پست_جدید💫

دوست واقعی این شکلیه ....

@fanus9 | فانوس
Forwarded from أرِح قَلبی🤍
من مرگِ در بسترِ پیرمردان و پیرزنانِ عاقبت بخیرِ را دوست دارم. آن‌هایی که خودشان منتظرند. آن‌هایی که چشم‌شان به آسمان است و کارهایشان را کرده‌اند، دین‌‌هایشان را ادا کرده‌اند و بارشان را بسته‌اند. آن‌ها که بویِ تندِ مرگ را قبل آمدنش شنیده‌اند و چشمشان به روبروست.

من از مرگ ناگهان همیشه هراسانم؛ مرگ ناگهان همیشه هراس دارد...
🤍
Forwarded from دفترچه
آبرو:

غریبه‌ای وارد کلاس درس یکی از علما شد، در حالی که شیخ مشغول تدریس برای شاگردان و حاضرین بود. او آرام در گوشه‌ای نشست و به سخنان عالم گوش سپرد.
چهره و هیئت این مرد ناشناس، هیچ شباهتی به دانش‌طلبان نداشت، اما از همان نگاه نخست، چیزی در وجودش آشکار بود: او مردی محترم بود که فراز و نشیب‌های زندگی، قامتش را خمیده و سیمایش را تکیده کرده بود.
پس از ورود، با احترام سلام کرد، در انتهای مجلس نشست و با رعایت ادب و سکوت، به سخنان شیخ گوش سپرد. در دستش قمقمه‌ای بود که به نظر می‌رسید درون آن چیزی شبیه آب باشد.
شیخ، که عالمی باتجربه بود، ناگهان سخنش را قطع کرد، نگاهی دقیق به غریبه انداخت و با لحنی مهربان پرسید:
— «آیا حاجتی داری که بتوانم برایت برآورده کنم؟ یا سؤالی داری که پاسخش دهم؟»
مرد ناشناس گفت:
— «هیچ‌کدام. من تاجرم. از علم، اخلاق و جوانمردی تو بسیار شنیده‌ام و به همین دلیل آمده‌ام تا این قمقمه را به تو بفروشم. قسم خورده‌ام که آن را به کسی نفروشم مگر به کسی که ارزش آن را بداند، و تو بی‌شک شایسته‌ی آن هستی!»
شیخ گفت:
— «قمقمه را بیاور.»
مرد آن را تقدیم کرد. شیخ با دقت به آن نگاه کرد و با تعجب سری تکان داد، سپس پرسید:
— «بهایش چند است؟»
مرد پاسخ داد:
— «صد دینار.»
شیخ لبخندی زد و گفت:
— «این مبلغ برای چنین چیزی کم است. من آن را به صد و پنجاه دینار از تو می‌خرم!»
اما غریبه قاطعانه گفت:
— «نه، فقط صد دینار؛ نه کمتر، نه بیشتر.»
شیخ پسرش را صدا زد و گفت:
— «نزد مادرت برو و صد دینار بیاور، و بلافاصله آن را به مهمان بده.»
مرد ناشناس، پس از گرفتن پول، شکرکنان از مجلس خارج شد.
کلاس به پایان رسید و شاگردان، همچنان در شگفتی، مجلس را ترک کردند. همگی با خود می‌اندیشیدند که چگونه استادشان، مقداری آب را به صد دینار خریده است!
شیخ به خانه‌اش رفت تا اندکی استراحت کند. اما پسر، که کنجکاوی‌اش تحریک شده بود، از فرصت استفاده کرد تا ببیند راز این قمقمه چیست. آن را برداشت، درونش را بررسی کرد و با حیرت دریافت که چیزی جز آب معمولی در آن نیست!
وحشت‌زده و با شتاب نزد پدرش دوید و فریاد زد:
— «ای پدر! آن مرد غریبه تو را فریب داد! او چیزی جز آب معمولی را به صد دینار به تو نفروخت!
نمی‌دانم از نیرنگ و فریبکاری او تعجب کنم یا از سادگی و زودباوری تو!»
شیخ با لبخندی آرام، دستی بر شانه‌ی پسرش گذاشت و گفت:
— «پسرم، تو با چشمانت دیدی که در قمقمه چیزی جز آب نبود، اما من با بصیرت و تجربه‌ام چیزی فراتر از آن دیدم.
من مردی را دیدم که قمقمه‌ای از آبرویش را به همراه داشت؛ مردی که عزت نفسش اجازه نمی‌داد نیازش را آشکارا بیان کند و در برابر دیگران دست نیاز دراز کند.
آن صد دینار، که حتی بیشتر از آن را هم قبول نمی‌کرد، همان مبلغی بود که برای رفع نیازش لازم داشت. و الحمدلله که الله به من توفیق داد تا نیازش را برآورده کنم، بدون آن‌که آبرویش در برابر دیگران بریزد.
پسرم، اگر روزی نیاز برادرت را در نگاهش دیدی، پیش از آنکه بر زبان آورد، آن را برطرف کن. زیرا چنین کاری زیباتر و ارزشمندتر است.
چه نیکو گفته‌اند:
اگر نتوانی سکوت برادرت را بفهمی، هرگز نخواهی توانست سخنش را آن‌طور که باید، درک کنی...


@𝚍𝚊𝚏𝚝𝚊𝚛𝚌𝚑𝚎𝚑_𝚝𝚌𝚑 | دفترچه

ᴡᴇʙꜱɪᴛᴇ - ɪɴsᴛᴀɢʀᴀᴍ - Fᴀᴄᴇʙᴏᴏᴋ
هر بار که نیاز داشته باشم به خودم یادآوری کنم که در دنیا، زیبایی و خوبی نیز وجود دارد، به آن‌هایی فکر می‌کنم که دوستشان دارم

@fanus9 | فانوس
پرسیدم : به نظرت ترسناک‌ترین چیز در مورد خودت چیه؟
گفت : اینکه واسه آرامشم می‌تونم خودمو از هر کسی جدا کنم
گفتم : چه جوری؟
گفت: به این صورت که می‌تونم تا حد مرگ دوستت داشته باشم اما دیگه دوباره منو نبینی!

@fanus9 | فانوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پست_جدید💫

زیباترین رابطه‌ی جهان ...

@fanus9 | فانوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری💫

و انسان گروگانِ اعمال خویش است

@fanus9 | فانوس
فانوس
#استوری💫 و انسان گروگانِ اعمال خویش است @fanus9 | فانوس
.
كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ
🩵🎧

@fanus9 | فانوس
ظلم بزرگیست به خود
وقتی بدانی داشتنش به صلاحت نیست
اما باز آن را از خدا بخواهی

@fanus9 | فانوس
نگذار مرگ‌های کوچک تو را از پای درآورد

@fanus9 | فانوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری💫

هر آنچه غیرِ خداست رها کن

@fanus9 | فانوس
2025/02/24 23:27:03
Back to Top
HTML Embed Code: