🔅نهمین شمارۀ مجلۀ ادبی نوپا پس از وقفهای طولانی منتشر شد
نهمین شمارۀ مجلۀ ادبی نوپا که به موضوع طنز در ادبیات فارسی پرداخته است پس از وقفهای نزدیک به یک سال منتشر شد.
در نهمین شمارۀ مجله ادبی نوپا میخوانید:
سخن سردبیر
چرا طنز؟ [مجتبا نریمان]
بازچاپ
احمِدو [سعیدی سیرجانی]
پرونده
ماشینها شوخی نمیکنند: امر سیاسی، طنز و هوش مصنوعی [ ناصر فکوهی]
خدابیامرزدش، آدمِ بیشرفی بود! [گفتوگو با ایرج پارسینژاد] طنز چرخهایست میان خنده و اندیشه! [گفتوگو با داریوش مؤدبیان] طنزنویسی که دیگر طنز نمینویسد [گفتوگو با پوریا عالمی]درآمدی بر طنز در تاریخ بیهقی [رؤیا صدر]
طنز در شعر احمد مطر [ترجمه و اقتباس ستار جلیلزاده] عبور از جهانِ تیره [محمدرضا ایوبی] هنر درآمیختن جنایت با شوخی [دریا سهرابی] نگاهی به طنز در غرلیات بیدل دهلوی [مهرداد مهرجو] پاسخ به چند پرسش از پرسشهای ماکس فریش [نسیم خاکسار]
داستان فارسی
تو خود عدوی خویشتنی! [جواد مجابی] دزدی [محمد قاسمزاده] لطفاً نمیر آقای میرمیریان [فرهاد حسنزاده]
خانهمانده [زهرا علیپور ] مادربزرگ عزیزم [پدرام اجتماعی]بافتنی در تابستان [حمیدرضا مهاجر]
عروس تعریفی [سولماز مسعودیان] آمدیم ثواب کنیم، کباب شدیم [نیلوفر وفایی مرادی]سنگ خدا [مصطفی مهذّب]
دستدندانِ پدربزرگ [مجتبا نریمان]
تـرجمه
مادران خوب در پارکینگ [نوشتۀ کارن بندر / ترجمۀ اسدالله امرایی ] دو داستان طنز [نوشتۀ زیگفرید لنتس / ترجمۀ علی عبداللهی]
زاویۀ دید [نوشتۀ لوسیا برلین / ترجمۀ نیلوفر صادقی] دست لیتوانیایی[ نوشتۀ یولیا کیسینا / ترجمۀ فرناز قضاتلو]
تو کف [نوشتۀ وودی اَلن / ترجمۀ محمد حیاتی] وقتی همه رئیسجمهورند [نوشتۀ مریآن ایتا / ترجمۀ مهدخت احتشامی]
کلوپ شبانه [نوشتۀ بیلی کالینز / ترجمۀ طناز تقیزاده]
شاهِ نامهها
آمیختگی ایران و ایرانیان [ آرمان فاتح] پوزخندِ پهلوانان در شاهنامه فردوسی [ فریما دستیار ]
اساطیر و اساطیروارهها
اسطوره علم نیست اما اسطورهشناسی علم است (گفتوگو با عباس مخبر) [ مجتبا نریمان، آرمان فاتح]
اساطیر یونان در آثارالباقیه؟ [ محمد بیانی] شادی در ایران باستان [شایان ریحانی]
شاعر به مثابۀ ژانوس: اصالت و تقلید در شعر مدرن [کارلوس بِیکِر/ سامان طاهری]
@farhadhas🔹دیوار فرهاد حسن زاده
نهمین شمارۀ مجلۀ ادبی نوپا که به موضوع طنز در ادبیات فارسی پرداخته است پس از وقفهای نزدیک به یک سال منتشر شد.
در نهمین شمارۀ مجله ادبی نوپا میخوانید:
سخن سردبیر
چرا طنز؟ [مجتبا نریمان]
بازچاپ
احمِدو [سعیدی سیرجانی]
پرونده
ماشینها شوخی نمیکنند: امر سیاسی، طنز و هوش مصنوعی [ ناصر فکوهی]
خدابیامرزدش، آدمِ بیشرفی بود! [گفتوگو با ایرج پارسینژاد] طنز چرخهایست میان خنده و اندیشه! [گفتوگو با داریوش مؤدبیان] طنزنویسی که دیگر طنز نمینویسد [گفتوگو با پوریا عالمی]درآمدی بر طنز در تاریخ بیهقی [رؤیا صدر]
طنز در شعر احمد مطر [ترجمه و اقتباس ستار جلیلزاده] عبور از جهانِ تیره [محمدرضا ایوبی] هنر درآمیختن جنایت با شوخی [دریا سهرابی] نگاهی به طنز در غرلیات بیدل دهلوی [مهرداد مهرجو] پاسخ به چند پرسش از پرسشهای ماکس فریش [نسیم خاکسار]
داستان فارسی
تو خود عدوی خویشتنی! [جواد مجابی] دزدی [محمد قاسمزاده] لطفاً نمیر آقای میرمیریان [فرهاد حسنزاده]
خانهمانده [زهرا علیپور ] مادربزرگ عزیزم [پدرام اجتماعی]بافتنی در تابستان [حمیدرضا مهاجر]
عروس تعریفی [سولماز مسعودیان] آمدیم ثواب کنیم، کباب شدیم [نیلوفر وفایی مرادی]سنگ خدا [مصطفی مهذّب]
دستدندانِ پدربزرگ [مجتبا نریمان]
تـرجمه
مادران خوب در پارکینگ [نوشتۀ کارن بندر / ترجمۀ اسدالله امرایی ] دو داستان طنز [نوشتۀ زیگفرید لنتس / ترجمۀ علی عبداللهی]
زاویۀ دید [نوشتۀ لوسیا برلین / ترجمۀ نیلوفر صادقی] دست لیتوانیایی[ نوشتۀ یولیا کیسینا / ترجمۀ فرناز قضاتلو]
تو کف [نوشتۀ وودی اَلن / ترجمۀ محمد حیاتی] وقتی همه رئیسجمهورند [نوشتۀ مریآن ایتا / ترجمۀ مهدخت احتشامی]
کلوپ شبانه [نوشتۀ بیلی کالینز / ترجمۀ طناز تقیزاده]
شاهِ نامهها
آمیختگی ایران و ایرانیان [ آرمان فاتح] پوزخندِ پهلوانان در شاهنامه فردوسی [ فریما دستیار ]
اساطیر و اساطیروارهها
اسطوره علم نیست اما اسطورهشناسی علم است (گفتوگو با عباس مخبر) [ مجتبا نریمان، آرمان فاتح]
اساطیر یونان در آثارالباقیه؟ [ محمد بیانی] شادی در ایران باستان [شایان ریحانی]
شاعر به مثابۀ ژانوس: اصالت و تقلید در شعر مدرن [کارلوس بِیکِر/ سامان طاهری]
@farhadhas🔹دیوار فرهاد حسن زاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بازخوانی کتاب دودو کرمه و خانه ی تازه همراه با کاشت دانه های سیب در موسسه جریان کیش.
شوخی بیمزهایست مرگ طنازان
و بیمزهتر از آن
لحظهی انتخاب
میان بودن یا نبودن
میان تاب زندگی
و طناب مرگ
کاش روزنامهها ستونی داشتند
برای تسلیت به وطن
برای اهدای زندگی
به قلبهای در معرض سکون
و ما همچنان ایستادهایم
برای اینکه ایستاده بخندیم
به شوخیهای بیمزهی روزگار
ابراهیم نبوی، طنزنویس شجاع و صاحب سبکی بود که دههی هفتاد و هشتاد طنزنویسی را متحول کرد و تن خیلیها را لرزاند و اشک بسیاری را در آورد. او بارها به خاطر ابراز عقایدش راهی دادگاه و زندان شد و در نهایت راهی غربت. اما دوری از وطن برای قلب پراحساس او علاج نبود و همواره میگفت: من دوست دارم فعالیت رسانهایام در محیطی باشد که زبان مادریام در آن به گوشم شنیده شود. علت اینکه قصد بازگشت دارم این است که میخواهم به کارهای ماندگار و اساسیام از جمله تحقیقات ادبی دربارهٔ تاریخ طنز بپردازم، رمانها و داستانهای کوتاهم را منتشر کنم و در فضای فرهنگی داخل ایران زندگی کنم. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. مشکل من این است که میخواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنجهایی را که مردم میکشند، بکشم و در همان شادیهایی که از آن بهره میبرند، شریک باشم. مطمئنم در این چند سال بلاهایی بر سر اقتصاد و جامعه ایران آمده اما من و امثال من میتوانیم برای بهتر شدن اوضاع کمک کنیم. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهای دائماً متغیر زندگی کنم...
@farhadhas
🔅دیوار فرهاد حسنزاده
و بیمزهتر از آن
لحظهی انتخاب
میان بودن یا نبودن
میان تاب زندگی
و طناب مرگ
کاش روزنامهها ستونی داشتند
برای تسلیت به وطن
برای اهدای زندگی
به قلبهای در معرض سکون
و ما همچنان ایستادهایم
برای اینکه ایستاده بخندیم
به شوخیهای بیمزهی روزگار
ابراهیم نبوی، طنزنویس شجاع و صاحب سبکی بود که دههی هفتاد و هشتاد طنزنویسی را متحول کرد و تن خیلیها را لرزاند و اشک بسیاری را در آورد. او بارها به خاطر ابراز عقایدش راهی دادگاه و زندان شد و در نهایت راهی غربت. اما دوری از وطن برای قلب پراحساس او علاج نبود و همواره میگفت: من دوست دارم فعالیت رسانهایام در محیطی باشد که زبان مادریام در آن به گوشم شنیده شود. علت اینکه قصد بازگشت دارم این است که میخواهم به کارهای ماندگار و اساسیام از جمله تحقیقات ادبی دربارهٔ تاریخ طنز بپردازم، رمانها و داستانهای کوتاهم را منتشر کنم و در فضای فرهنگی داخل ایران زندگی کنم. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. مشکل من این است که میخواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنجهایی را که مردم میکشند، بکشم و در همان شادیهایی که از آن بهره میبرند، شریک باشم. مطمئنم در این چند سال بلاهایی بر سر اقتصاد و جامعه ایران آمده اما من و امثال من میتوانیم برای بهتر شدن اوضاع کمک کنیم. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهای دائماً متغیر زندگی کنم...
@farhadhas
🔅دیوار فرهاد حسنزاده
این کتاب اولین داستانی نیست که از فرهاد حسن زاده خواندم ، با سمفونی حمام و زیبا صدایم کن با قلم او آشنا شدم ، اما ترجیح دادم برای معرفی از رمانهای بزرگسال او شروع کنم هرچند به نظرم کتاب های نوجوان فرهاد حسن زاده مختص نوجوانان نیست و بزرگسالان هم از خواندنش لذت می برند.
مهمان مهتاب مانند بیشتر کتاب های فرهاد حسن زاده داستان جنگ است و مردمانی که بالاجبار درگیر جنگی تحمیلی شده اند، نویسنده از آنجا که با جنگ مواجه بوده به خوبی توانسته تصویرش را در کتاب ترسیم کند و به خواننده ی نسل بعد از خود منتقل کند . با نویسنده قدم در خاک جنوب می گذاری ، همراه نویسنده صحنه ها را میبینی، کوچه ها را ، خانه هایی که مردمانش همه چیزشان را گذاشته و رفته اند یا کشته شده اند.این کتاب نه قصد دارد تقدس به جنگ ببخشد نه آن را تخریب کند ، جنگ است ، مواجه شدن اجباری و زن و مردان و کودکانی که با آن درگیرند . آنچه در داستان های او پر رنگ است حضور نوجوانان و قدرت نمایی آنها بیش از سنشان است
عده ای مجبور به ترک شهر می شوند و عده ای می مانند تا دفاع کنند . مهمان مهتاب داستان هر دو سرنوشتی است که مردمان خرمشهر داشتند . یک قسمت خانواده ای است جنگ زده هر چند که خودشان این لقب جنگ زده را دوست ندارند که تصمیم به مهاجرت موقت می گیرند به امید سقف و سرپناهی اما در شهری که مهمان آن شده اند جایی برای ماندن ندارند و سقف بالای شان آسمان است. در صفحات آغازین منتظر بودم در شهری به زنی مهربان بنام مهتاب برخورد کنند و زن آنان را زیر سقفش اسکان دهد اما آن زن ، همان ماه تابان آسمان بود که تنها او بود که پذیرای آنان شد.قسمت دیگر داستان فرزندانی اند که می مانند تا در رکاب رزمندگان از شهر دفاع کنند و دست به موفقیت هایی هم می زنند.
داستان کشش دارد ، شهری است که در طول داستان با آن آشنا می شوی ، آدم هایی که رفیقت می شوند و در طول داستان ترس از دست رفتنشان را داری . یکی از مهم ترین ویژگی های قلم فرهاد حسن زاده این است که دنیایش آشناست ، هر کتابی که تمام میشود آدم هایش نمی میرند ، در دیگر داستان ها نیز جریان دارند ، می بینی شان حتی لحظه ای. علی کبایی ، شریفه ، هستی و ... برایت تمام نمی شوند ، جزئی از آشنایانت می شوند که از قلم فرهاد حسن زاده در تو می ماند .
در این کتاب بیش از هر کسی به فاضل،علی کبابی و عادل و کامل پرداخته است.
دیوار فرهاد حسنزاده 🔅 @farhadhas
مهمان مهتاب مانند بیشتر کتاب های فرهاد حسن زاده داستان جنگ است و مردمانی که بالاجبار درگیر جنگی تحمیلی شده اند، نویسنده از آنجا که با جنگ مواجه بوده به خوبی توانسته تصویرش را در کتاب ترسیم کند و به خواننده ی نسل بعد از خود منتقل کند . با نویسنده قدم در خاک جنوب می گذاری ، همراه نویسنده صحنه ها را میبینی، کوچه ها را ، خانه هایی که مردمانش همه چیزشان را گذاشته و رفته اند یا کشته شده اند.این کتاب نه قصد دارد تقدس به جنگ ببخشد نه آن را تخریب کند ، جنگ است ، مواجه شدن اجباری و زن و مردان و کودکانی که با آن درگیرند . آنچه در داستان های او پر رنگ است حضور نوجوانان و قدرت نمایی آنها بیش از سنشان است
عده ای مجبور به ترک شهر می شوند و عده ای می مانند تا دفاع کنند . مهمان مهتاب داستان هر دو سرنوشتی است که مردمان خرمشهر داشتند . یک قسمت خانواده ای است جنگ زده هر چند که خودشان این لقب جنگ زده را دوست ندارند که تصمیم به مهاجرت موقت می گیرند به امید سقف و سرپناهی اما در شهری که مهمان آن شده اند جایی برای ماندن ندارند و سقف بالای شان آسمان است. در صفحات آغازین منتظر بودم در شهری به زنی مهربان بنام مهتاب برخورد کنند و زن آنان را زیر سقفش اسکان دهد اما آن زن ، همان ماه تابان آسمان بود که تنها او بود که پذیرای آنان شد.قسمت دیگر داستان فرزندانی اند که می مانند تا در رکاب رزمندگان از شهر دفاع کنند و دست به موفقیت هایی هم می زنند.
داستان کشش دارد ، شهری است که در طول داستان با آن آشنا می شوی ، آدم هایی که رفیقت می شوند و در طول داستان ترس از دست رفتنشان را داری . یکی از مهم ترین ویژگی های قلم فرهاد حسن زاده این است که دنیایش آشناست ، هر کتابی که تمام میشود آدم هایش نمی میرند ، در دیگر داستان ها نیز جریان دارند ، می بینی شان حتی لحظه ای. علی کبایی ، شریفه ، هستی و ... برایت تمام نمی شوند ، جزئی از آشنایانت می شوند که از قلم فرهاد حسن زاده در تو می ماند .
در این کتاب بیش از هر کسی به فاضل،علی کبابی و عادل و کامل پرداخته است.
دیوار فرهاد حسنزاده 🔅 @farhadhas
قصه عشقی که قربانی جنگ شد 💔
حیاط خلوت داستان شش همکلاسی است که در سال های پیش از جنگ باهم در یک مدرسه درس می خواندند و حالا که جنگ خاتمه یافته هر کدام گوشه ای در بی خبری از همدیگر افتاده اند. شریفه خواهر یکی از شش نفر در تلاش است دوباره دوستان را دور هم جمع کند.
حیاط خلوت داستان دیدار آن شش نفری است که هر کدام داستانی دارند . این کتاب نیز مانند باقی رمان های فرهاد حسن زاده درباره جنگ و منطقه جنوب ایران است. اما داستان جنگ آن بیشتر توصیف خاطرات گذشته است . در میان کاراکتر ها نه فقط آن کسی که مانده و از شهر دفاع کرده زخم خورده ی جنگ است که هر کدام از آنها به نوعی آسیب دیده ی جنگ اند .
آشور مانده ، جنگیده . اما در دل خود خشم دارد . خشم تنها ماندن در بحبوهه جنگ . آشور اوست که برای مردمش آشناست ، می شناسندش. اما کمتر کسی است که نامش را درست بنویسد .
آشور نام یکی از دستگاهای موسیقی است و عاشور نام یکی از روزهای محرم است . اتفاقا آن نامی که به غلط به او نسبت می دهند بیشتر به سرگذشت او اشاره دارد . او که با جنگ میانه دارد جنگی که با خانواده ی خود وارد آن شده بیشتر را از دست داده و او که برایش باقی مانده زنی ست که انگار رسالتی جز آرزوی برادر ندارد . شریفه نیز می تواند نماد خواهر و پرستاری در همان جنگی باشد که رخ داده ، و رسالت پرستاری اش را تا آنجا که در داستان با او همراهیم ادامه می دهد . جنگی که برایش تمام نمی شود و ادامه دارد .
آشور انتظار است ، انتظاری که شاید از دید خواننده کمی نا معقول است ، انتظاری که از سمت دوستانش برآورده می شود اما به آن دست نمیابد . شاید این هم اشاره کوچکی است به پایان جنگ و کشتگان عاشورا که در جای مورد انتظارشان خاکسپاری نشده اند .
شریفه نیز زنی ست که شریف زیسته اما خود را باور ندارد و این عدم باور باعث شده روی احساسات خود خط کشد.
و شاهد که شاهد جنگ و تمام ماجراست.
نام گذاری اشخاص رویشان نشسته . انگار از سر فکر انتخاب شده ، یا شاید برگرفته از واقعیت باشد به هر حال قابل لمس اند .
داستان حیاط خلوت یک قصه ی عاشقانه نیز در دل خود دارد و کاراکتر های عاشقانه اش را در ذهن پر رنگ تر کرده تا جایی که به کتاب قطار جک لندن از همین نویسنده نیز سرایت کرده ست.
#حیاط_خلوت
دیوار فرهاد حسنزاده 🔅 @farhadhas
حیاط خلوت داستان شش همکلاسی است که در سال های پیش از جنگ باهم در یک مدرسه درس می خواندند و حالا که جنگ خاتمه یافته هر کدام گوشه ای در بی خبری از همدیگر افتاده اند. شریفه خواهر یکی از شش نفر در تلاش است دوباره دوستان را دور هم جمع کند.
حیاط خلوت داستان دیدار آن شش نفری است که هر کدام داستانی دارند . این کتاب نیز مانند باقی رمان های فرهاد حسن زاده درباره جنگ و منطقه جنوب ایران است. اما داستان جنگ آن بیشتر توصیف خاطرات گذشته است . در میان کاراکتر ها نه فقط آن کسی که مانده و از شهر دفاع کرده زخم خورده ی جنگ است که هر کدام از آنها به نوعی آسیب دیده ی جنگ اند .
آشور مانده ، جنگیده . اما در دل خود خشم دارد . خشم تنها ماندن در بحبوهه جنگ . آشور اوست که برای مردمش آشناست ، می شناسندش. اما کمتر کسی است که نامش را درست بنویسد .
آشور نام یکی از دستگاهای موسیقی است و عاشور نام یکی از روزهای محرم است . اتفاقا آن نامی که به غلط به او نسبت می دهند بیشتر به سرگذشت او اشاره دارد . او که با جنگ میانه دارد جنگی که با خانواده ی خود وارد آن شده بیشتر را از دست داده و او که برایش باقی مانده زنی ست که انگار رسالتی جز آرزوی برادر ندارد . شریفه نیز می تواند نماد خواهر و پرستاری در همان جنگی باشد که رخ داده ، و رسالت پرستاری اش را تا آنجا که در داستان با او همراهیم ادامه می دهد . جنگی که برایش تمام نمی شود و ادامه دارد .
آشور انتظار است ، انتظاری که شاید از دید خواننده کمی نا معقول است ، انتظاری که از سمت دوستانش برآورده می شود اما به آن دست نمیابد . شاید این هم اشاره کوچکی است به پایان جنگ و کشتگان عاشورا که در جای مورد انتظارشان خاکسپاری نشده اند .
شریفه نیز زنی ست که شریف زیسته اما خود را باور ندارد و این عدم باور باعث شده روی احساسات خود خط کشد.
و شاهد که شاهد جنگ و تمام ماجراست.
نام گذاری اشخاص رویشان نشسته . انگار از سر فکر انتخاب شده ، یا شاید برگرفته از واقعیت باشد به هر حال قابل لمس اند .
داستان حیاط خلوت یک قصه ی عاشقانه نیز در دل خود دارد و کاراکتر های عاشقانه اش را در ذهن پر رنگ تر کرده تا جایی که به کتاب قطار جک لندن از همین نویسنده نیز سرایت کرده ست.
#حیاط_خلوت
دیوار فرهاد حسنزاده 🔅 @farhadhas
🍎سیب شعر
امروز با سعدی
ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم
الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم
هر یک از دایرهٔ جمع به راهی رفتند
ما بماندیم و خیالِ تو به یک جایْ مُقیم
باغِبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم
گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم
بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد
نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم
ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده
وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم
حال درویش چنان است که خال تو سیاه
جسم دل ریش چنان است که چشم تو سقیم
چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل
طاق ابروی تو بی شائبه وسمه وسیم
ای که دلداری اگر جان منت میباید
چارهای نیست در این مسأله الا تسلیم
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی
چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم
سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم
چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم
امروز با سعدی
ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم
الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم
هر یک از دایرهٔ جمع به راهی رفتند
ما بماندیم و خیالِ تو به یک جایْ مُقیم
باغِبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم
گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم
بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد
نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم
ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده
وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم
حال درویش چنان است که خال تو سیاه
جسم دل ریش چنان است که چشم تو سقیم
چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل
طاق ابروی تو بی شائبه وسمه وسیم
ای که دلداری اگر جان منت میباید
چارهای نیست در این مسأله الا تسلیم
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی
چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم
سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم
چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم
قطار جک لندن داستانی است که مانند دیگر رمان های بزرگسال فرهاد حسن زاده در جنوب اتفاق می افتد . درباره ی خانواده ای پرجمعیت و مردسالار که البته مرد خانواده به دلیل اینکه دوره ای را در انگلستان بسر برده سعی می کند امروزی تر در نظر جلوه کند . سام ، که او را به نام جک لندن میشناسند در پالایشگاه کار میکند.عیالوار است و در خانه اش آزادی تفکر سیاسی برقرار است. هرکدام طرفدار فرقه ای اند ، اما همسرش ماهی کمی به تفکر گذشته تمایل دارد ، این را از اعتقاد به فالگیری و بساط جادو که در خانه دایر می کند می توان فهمید . خانواده سام شبیه جامعه ای است که پیش از جنگ را تجربه می کند . مرد خانواده از دیگر همسالان و همسایگان خود فهمیده تر است اما برای خانواده اش مبهم است . می خواهند کشفش کنند اما نمی توانند . زمزمه های جنگ است اما برای مردمانش هنوز باور پذیر نیست آنهم در روزگاری که مردم به آینده شان امید دارند ، این را از قسمتی که قرار است فرزندی متولد شود می توان فهمید. نسل آینده درگیر جنگ می شود آسیب می بیند . یکی سقط می شود ، کودکی پای حرکتش قطع می شود، دختری در فراق مادرش می ماند و دیگری از پدر دور می شود . دختربچه ای هم سعی می کند از جنس شکنندگی خود فاصله بگیرد ( هستی ) و همراه پسران فوتبال بازی می کند.
کتاب معرف نسلی است که زندگی می کند ، نسل گذشته آغاز جنگ را باور نمی کند ، نسل جوان می جنگد ، خنثی می کند ، فیلمبرداری می کند ، و نسل آینده که جرات دارد و البته آسیب پذیر است .
برای خانواده ای که انگار در خود درگیر جنگ داخلی اند کودکی غریبه امیدشان می شود ، هر چند که این کودک نسبت خونی مخفی با آنان دارد اما حضورش گویا جای خالی خوشی نداشته شان را پر می کند ، اما این تمام ناجرا نیست . ملکه اتصالی بین دو خانواده است خانواده ای که قرار بود یکی شوند اما این یکی شدن نیاز به زمان دارد .
قطار جک لندن داستان خانواده ای است که باید برود ، نمی ماند تا در جنگ هلاک نشود ، می رود اما قسمتی از خودش را برای جنگ می گذارد. قسمتی می ماند . می جنگد و قسمتی مهاجرت می کند در این داستان مانند مهمان مهتاب جنگ رزمندگان را نمی بینیم به آسیب های جنگ هم مانند حیاط خلوت نپرداخته ، در این داستان تمرکز نویسنده بیشتر روی جداییهای حاصل از جنگ است . کسانیکه به واسطه جنگ از هم دور مانده اند.جنگ راهشان را از هم جدا کرده و نسل آینده نقطه ی مشترکی است که تلاش می کند پیوندشان دهد.
#قطار_جک_لندن
@farhadhas🔅دیوار فرهاد حسنزاده
کتاب معرف نسلی است که زندگی می کند ، نسل گذشته آغاز جنگ را باور نمی کند ، نسل جوان می جنگد ، خنثی می کند ، فیلمبرداری می کند ، و نسل آینده که جرات دارد و البته آسیب پذیر است .
برای خانواده ای که انگار در خود درگیر جنگ داخلی اند کودکی غریبه امیدشان می شود ، هر چند که این کودک نسبت خونی مخفی با آنان دارد اما حضورش گویا جای خالی خوشی نداشته شان را پر می کند ، اما این تمام ناجرا نیست . ملکه اتصالی بین دو خانواده است خانواده ای که قرار بود یکی شوند اما این یکی شدن نیاز به زمان دارد .
قطار جک لندن داستان خانواده ای است که باید برود ، نمی ماند تا در جنگ هلاک نشود ، می رود اما قسمتی از خودش را برای جنگ می گذارد. قسمتی می ماند . می جنگد و قسمتی مهاجرت می کند در این داستان مانند مهمان مهتاب جنگ رزمندگان را نمی بینیم به آسیب های جنگ هم مانند حیاط خلوت نپرداخته ، در این داستان تمرکز نویسنده بیشتر روی جداییهای حاصل از جنگ است . کسانیکه به واسطه جنگ از هم دور مانده اند.جنگ راهشان را از هم جدا کرده و نسل آینده نقطه ی مشترکی است که تلاش می کند پیوندشان دهد.
#قطار_جک_لندن
@farhadhas🔅دیوار فرهاد حسنزاده
بگذار پرنده پرنده بماند
در هوای آزادی
بگذار بوسههای بیهوس
رها شوند از میلههای قفس
بگذار اشک زمستان
ببارد بر گونههای گُر گرفتهی آدم برفی
باور کن این ریشهها
به درخت قد نمیدهند آنطور که فکر میکنی
و هیچ شعری زمستان را گرم نمیکند
مگر قارقار کلاغانی که خونچکان میکند
قلب پرتقالهای خونی.
#فرهاد_حسن_زاده
در هوای آزادی
بگذار بوسههای بیهوس
رها شوند از میلههای قفس
بگذار اشک زمستان
ببارد بر گونههای گُر گرفتهی آدم برفی
باور کن این ریشهها
به درخت قد نمیدهند آنطور که فکر میکنی
و هیچ شعری زمستان را گرم نمیکند
مگر قارقار کلاغانی که خونچکان میکند
قلب پرتقالهای خونی.
#فرهاد_حسن_زاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تولدی دیگر برای زیبا
تولدی دیگر برای زیبا. از رمان به سینما.
از صندلی کتابخانه تا صندلی سینما. باید دیدنی باشد کار آقای صدرعاملی نازنین.
در جدیدترین ساخته رسول صدرعاملی ژولیت رضاعی، به عنوان یک بازیگر تازه وارد در یک روایت پدر و دختری مقابل دوربین رفته است.
تهیهکنندگی فیلم «زیبا صدایم کن» را سید مازیار هاشمی به عهده داشته است.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «خسرو که در آسایشگاه روانی به اجبار بستریست، تمام این سالها را در فکر دخترش زیبا سپری کرده. امروز، روزِ تولد ۱۶ سالگی زیبا است و خسرو نمیخواهد از این روز ساده بگذرد ... .»
فیلمنامه «زیبا صدایم کن» را آرش صادق بیگی، میلاد صدرعاملی، محمدرضا صدرعاملی بر اساس رمانی به همین نام نوشته فرهاد حسن زاده نوشتهاند.
#فرهاد_حسن_زاده #رمان #اقتباس_سینمایی #زیبا_صدایم_کن #رسول_صدرعاملی #جشنواره_فیلم_فجر
از صندلی کتابخانه تا صندلی سینما. باید دیدنی باشد کار آقای صدرعاملی نازنین.
در جدیدترین ساخته رسول صدرعاملی ژولیت رضاعی، به عنوان یک بازیگر تازه وارد در یک روایت پدر و دختری مقابل دوربین رفته است.
تهیهکنندگی فیلم «زیبا صدایم کن» را سید مازیار هاشمی به عهده داشته است.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «خسرو که در آسایشگاه روانی به اجبار بستریست، تمام این سالها را در فکر دخترش زیبا سپری کرده. امروز، روزِ تولد ۱۶ سالگی زیبا است و خسرو نمیخواهد از این روز ساده بگذرد ... .»
فیلمنامه «زیبا صدایم کن» را آرش صادق بیگی، میلاد صدرعاملی، محمدرضا صدرعاملی بر اساس رمانی به همین نام نوشته فرهاد حسن زاده نوشتهاند.
#فرهاد_حسن_زاده #رمان #اقتباس_سینمایی #زیبا_صدایم_کن #رسول_صدرعاملی #جشنواره_فیلم_فجر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبای بابا... بابای زیبا.
امین حیایی در صحنه ای از فیلم #زیبا_صدایم_کن
امین حیایی در صحنه ای از فیلم #زیبا_صدایم_کن