Telegram Web
گاهی اوقات دلم می‌خواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم می‌گریزم. از خودم که همیشه مایه‌ی آزار خودم بوده‌ام. از خودم که نمی‌دانم چه می‌کنم و چه می‌خواهم...

فروغ فرخزاد
@foroghfarokhzad
آن تیره مردمک‌ها، آه
آن صوفیان ساده خلوت‌نشین من
در جذبه سماع دو چشمانش
از هوش رفته بودند

دیدم که بر سراسر من موج می‌زند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج باران‌ها
چون آسمانی از نفس فصل‌های گرم
تا بی‌نهایت
تا آنسوی حیات
گسترده بود او
#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
من گل پژمرده‌ای هستم
چشم‌هایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم

#فروغ_فرخزاد
بخشی از شعر تشنه
@foroghfarokhzad
شاید اینرا شنیده ای که زنان

در دل «آری» و «نه» به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند

رازدار و خموش و مکارند

آه، من هم زنم، زنی که دلش

در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال

#فروغ_فرخزاد

@foroghfarokhzad
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمیشود
کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده ست ، روز آمدنش را جلو بیاندازد



فروغ فرخزاد

@foroghfarokhzad
تو آفتاب روشن امیدی بر جانم...

فروغ فرخزاد
@foroghfarokhzad
همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست
که ترا در خود تکرارکنان
به سحرگاه شگفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم

#فروغ_فرخزاد
@foroghfarokhzad
Forwarded from ری_را
بیا تا علف هــــای هرزه بکاریم

اگر مرگ گلهای مریم مهم نیست

شب بخیر ✨️
افسوس ،ماخوشبخت و آرامیم
افسوس،مادلتنگ و خاموشیم
خوشبخت،زیرادوست می داریم
دلتنگ،زیراعشق نفرینی ست

فروغ فرخزاد

@foroghfarokhzad
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ، از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
من شیدا را ...

فروغ فرخزاد
@foroghfarokhzad
شهریست در کنارهٔ آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شب‌های پر ز نور
شهریست در کنارهٔ آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجهٔ یک مرد پرغرور

شهریست در کنارهٔ آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسه‌های ساحل و در سایه‌های نخل
او بوسه‌ها ز چشم و لب من ربوده‌است

آن ماه دیده‌است که من نرم کرده‌ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده‌است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او

ما رفته‌ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینهٔ امواج بی‌کران
بشکفته در سکوت پریشان نیمه‌شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان

بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده‌ام دو دیدهٔ در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاده‌است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش، ترا یاد میکنم
دل بسته‌ام به او و تو او را عزیزدار
من باخیال او دل خود شاد میکنم

فروغ فرخزاد

تهران- شهریور ماه ۱۳۳۳
@foroghfarokhzad
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم


آب خنک بود و موجهای درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را به سوی خویش کشیدند


بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل به روی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونهٔ وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت


چشم فروبستم و خموش و سبکروح
تن به علف های نرم و تازه فشردم
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم


روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار و تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید ... راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار

فروغ فرخزاد
شعر : آبتنی
@foroghfarokhzad
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را


دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم


آه ... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ
کی تو را گفتم آنچه دلخواهست


تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانهٔ تو
از جهانی دگر نشان دارد


شاید این را شنیده ای که زنان
در دل (آری) و (نه) به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکّارند


آه ، من هم زنم ، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

#فروغ_فرخزاد
شعر : اعتراف
@foroghfarokhzad
2024/11/16 10:36:11
Back to Top
HTML Embed Code: