(دق)
دم دمای غروب بود،
پاییز نبود،
ولی هوا به دلگیری پاییز بود
زنی به مغازه ام آمد
سلام کرد و
شروع به تماشای لباس ها کرد
کمی با لباس ها بازی کرد
چشمانش پر از درد بود
خیلی راحت می شد فهمید
حال خوبی ندارد
کم مانده بود بغضش منفجر شود
کمیجلوتر آمد روبروی میز من
و بی مهابا بدون آشنایی
شروع کرد به حرف زدن
از عشقش گفت
و از تمام سال هایی که کنار عشقش تنها بود
از روزهای تلخش گفت
از بی محلی هایی که دید
از بی مهری ها
از دوستت دارم هایی که نشنیده بود
قربون صدقه هایی که ندیده بود
نوازش هایی که حس نکرده بود
از گریه های شبانه اش
از دوست داشتن های یکطرفه
و از روزهایی که هرگز حضورش حس نشد
گریه کرد ، گریه کرد
خیلی خیلی زیاد ....
عذرخواهی کرد و خیلی زود رفت...
من آن روز به چشمانم دیدم
که یک زن چگونه دق می کند
چگونه جان می دهد
شاید اگر با کسی حرف نمی زد
روز آخر زندگیش بود...
#محمـد_بشیرے
دم دمای غروب بود،
پاییز نبود،
ولی هوا به دلگیری پاییز بود
زنی به مغازه ام آمد
سلام کرد و
شروع به تماشای لباس ها کرد
کمی با لباس ها بازی کرد
چشمانش پر از درد بود
خیلی راحت می شد فهمید
حال خوبی ندارد
کم مانده بود بغضش منفجر شود
کمیجلوتر آمد روبروی میز من
و بی مهابا بدون آشنایی
شروع کرد به حرف زدن
از عشقش گفت
و از تمام سال هایی که کنار عشقش تنها بود
از روزهای تلخش گفت
از بی محلی هایی که دید
از بی مهری ها
از دوستت دارم هایی که نشنیده بود
قربون صدقه هایی که ندیده بود
نوازش هایی که حس نکرده بود
از گریه های شبانه اش
از دوست داشتن های یکطرفه
و از روزهایی که هرگز حضورش حس نشد
گریه کرد ، گریه کرد
خیلی خیلی زیاد ....
عذرخواهی کرد و خیلی زود رفت...
من آن روز به چشمانم دیدم
که یک زن چگونه دق می کند
چگونه جان می دهد
شاید اگر با کسی حرف نمی زد
روز آخر زندگیش بود...
#محمـد_بشیرے
به خودم که آمدم ،
دیدم تنها همدم من تنهایی است
تنها همنشین من شب ،
و تنها چیزی که درد مرا مرهم است ،
گریه است
به خودم که آمدم
دیدم
هزاران آرزوی کوچک و بزرگ ،
بغض شد و
راه گلوی مرا بسته است...
#محمـد_بشیرے
دیدم تنها همدم من تنهایی است
تنها همنشین من شب ،
و تنها چیزی که درد مرا مرهم است ،
گریه است
به خودم که آمدم
دیدم
هزاران آرزوی کوچک و بزرگ ،
بغض شد و
راه گلوی مرا بسته است...
#محمـد_بشیرے
مدتی است که شب ها جای آرزو
من به پایان خودم می اندیشم
روزها میمیرم از غم ها و شب ،
با دست خودم قبر خودم را می کنم
#محمـد_بشیرے
من به پایان خودم می اندیشم
روزها میمیرم از غم ها و شب ،
با دست خودم قبر خودم را می کنم
#محمـد_بشیرے
هنوزم پشت پنجره
تا ده میشمارم تا برگردی
هنوزم دلم میخواهد
دسته چمدان بشکند تا مرا صدا بزنی
یا ناگهان باران تندی ببارد که برگردی
هنوزم روزی صد بار
#تـــو را
از ابتدای کوچه
دنبال می کنم تا انتهای آن....
#محمـد_بشیرے
تا ده میشمارم تا برگردی
هنوزم دلم میخواهد
دسته چمدان بشکند تا مرا صدا بزنی
یا ناگهان باران تندی ببارد که برگردی
هنوزم روزی صد بار
#تـــو را
از ابتدای کوچه
دنبال می کنم تا انتهای آن....
#محمـد_بشیرے
تو را که دیده ام
دنیام زیرو رو شد
انگار زمین و آسمان فرو ریختن
دیگر هیچ چیز
سرجای خودش نبود
مثلا جای ماه تو می تابیدی
و صبح ها ،
جای خورشید تو طلوع می کردی
و جای گل ها تو می خندیدی
#محمـد_بشیرے
دنیام زیرو رو شد
انگار زمین و آسمان فرو ریختن
دیگر هیچ چیز
سرجای خودش نبود
مثلا جای ماه تو می تابیدی
و صبح ها ،
جای خورشید تو طلوع می کردی
و جای گل ها تو می خندیدی
#محمـد_بشیرے
زندگی را می کُشیم
عشق را می کُشیم
دوست داشتن را
آغوش را بوسیدن را
حتی یک جمله ی عاشقانه را
همه را می کُشیم
به بهانه ی نداشتن وقت...
با این همه سرعت به کجا می رویم
زندگی لابه لای همین لحظه هاست
#محمـد_بشیرے
عشق را می کُشیم
دوست داشتن را
آغوش را بوسیدن را
حتی یک جمله ی عاشقانه را
همه را می کُشیم
به بهانه ی نداشتن وقت...
با این همه سرعت به کجا می رویم
زندگی لابه لای همین لحظه هاست
#محمـد_بشیرے
اینجا
هنوز شب زیباست
آسمان شعر می خوانَد
مهتاب دلبری می کند
و چقدر جای #تـــو خالی است
کنار اینهمه زیبایی
#محمـد_بشیرے
هنوز شب زیباست
آسمان شعر می خوانَد
مهتاب دلبری می کند
و چقدر جای #تـــو خالی است
کنار اینهمه زیبایی
#محمـد_بشیرے
اگر روزی
دلت خواست برگردی
قبل از
رسیدنت آمبولانس خبر کن
چون من
بیشتر از دیدن تو
آمادگی دیدن جای #خالی_ات را دارم...
#محمـد_بشیرے
دلت خواست برگردی
قبل از
رسیدنت آمبولانس خبر کن
چون من
بیشتر از دیدن تو
آمادگی دیدن جای #خالی_ات را دارم...
#محمـد_بشیرے
کمی رویا
کمی هم خاطرات ترش و شیرین
سکوت مطلق و
تنهایی و
لالایی مهتاب
و کلی کاغذ با ارزش
که باید خواند تا صبح ...
#محمـد_بشیرے
کمی هم خاطرات ترش و شیرین
سکوت مطلق و
تنهایی و
لالایی مهتاب
و کلی کاغذ با ارزش
که باید خواند تا صبح ...
#محمـد_بشیرے
می دانی چیست
من هر لحظه
صدای #تـــو را می شنوم
اما نمی دانم چرا #جانـــم_های من
بدون جواب می مانند...
#محمـد_بشیرے
من هر لحظه
صدای #تـــو را می شنوم
اما نمی دانم چرا #جانـــم_های من
بدون جواب می مانند...
#محمـد_بشیرے
نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است
فقط می دانستم
در او غرق شده ام
یکی شده ام
شایدم حل شده ام
انگار من با او شروع شده بودم....
#محمــدبشیـرے
فقط می دانستم
در او غرق شده ام
یکی شده ام
شایدم حل شده ام
انگار من با او شروع شده بودم....
#محمــدبشیـرے
قرار نیست
حتما معجزهای رخ دهد
یا اتفاق خاصی بیفتد
همینکه وقتی از راه می رسم
#تـــو در انتظار منی ،
من خوشبخت ترین آدم روی زمینم
#محمــدبشیـرے
حتما معجزهای رخ دهد
یا اتفاق خاصی بیفتد
همینکه وقتی از راه می رسم
#تـــو در انتظار منی ،
من خوشبخت ترین آدم روی زمینم
#محمــدبشیـرے
در این حوالی
مردی ،
میان خرابه های دلش نشسته
و نسیم پاییزی
افکارش را نظم می داد
صدای شعر ،
موسیقی ، عشق ، زندگی
به او می گفتند از پای درنیا
ما کنار تو هستیم
#محمــدبشیـرے
مردی ،
میان خرابه های دلش نشسته
و نسیم پاییزی
افکارش را نظم می داد
صدای شعر ،
موسیقی ، عشق ، زندگی
به او می گفتند از پای درنیا
ما کنار تو هستیم
#محمــدبشیـرے
گر حرام است
بگویید دلخور نخواهم شد
ورنه من یک خلوت جانانه می خواهد دلم
شانه می خواهد
دلم ، خم شدم من تا کمر
شانه ای مردانه و جاودانه می خواهد دلم
زل زدن در
چشم من گر مشکلی نیست
چشم های عاشق و دیوانه می خواهد دلم
خنده هایم گم شدن ،
تردید دارم پیدایش کنم
گر عیبی ندارد
خنده های از ته دل می خواهد دلم
راستی خواب بی
کابوس گناه است؟شک کرده ام
ساعتی هم شد
یک خواب راحت می خواهد دلم
#محمــدبشیـرے
بگویید دلخور نخواهم شد
ورنه من یک خلوت جانانه می خواهد دلم
شانه می خواهد
دلم ، خم شدم من تا کمر
شانه ای مردانه و جاودانه می خواهد دلم
زل زدن در
چشم من گر مشکلی نیست
چشم های عاشق و دیوانه می خواهد دلم
خنده هایم گم شدن ،
تردید دارم پیدایش کنم
گر عیبی ندارد
خنده های از ته دل می خواهد دلم
راستی خواب بی
کابوس گناه است؟شک کرده ام
ساعتی هم شد
یک خواب راحت می خواهد دلم
#محمــدبشیـرے
#تـــو را
عشق نامیده ام
و تمام واژه های عاشقانه
بعد از #تـــو گل داده اند
و من به همین راحتی شاعر شده ام...
#محمــدبشیـرے
عشق نامیده ام
و تمام واژه های عاشقانه
بعد از #تـــو گل داده اند
و من به همین راحتی شاعر شده ام...
#محمــدبشیـرے