به ماه که نگاه می کنم
حسرت دیدنت
دوچندان می شود
راستی ، امشب خوابَت نبَرَد
برای خیالمان
قرار مشاعره گذاشته بودیم...
#محمـد_بشیرے
حسرت دیدنت
دوچندان می شود
راستی ، امشب خوابَت نبَرَد
برای خیالمان
قرار مشاعره گذاشته بودیم...
#محمـد_بشیرے
رد پایش روی برف
می کشد
دامن رنگارنگش روی برگ
بغضی از جنس دلتنگی گرفته راه گلو
قصه ای دیگر
از عشق رو به پایان است
آی مردم ،
آخرین بازمانده ی پاییز هم می رود...🍁
#محمـد_بشیرے
می کشد
دامن رنگارنگش روی برگ
بغضی از جنس دلتنگی گرفته راه گلو
قصه ای دیگر
از عشق رو به پایان است
آی مردم ،
آخرین بازمانده ی پاییز هم می رود...🍁
#محمـد_بشیرے
مادر
تو خدا نیستی
اما خالقی
خالق من
خالق لبخندها و گریه ها
خالق زندگی
خالق رویاها
و خالق #عشــღــق
#محمــدبشیـرے
تو خدا نیستی
اما خالقی
خالق من
خالق لبخندها و گریه ها
خالق زندگی
خالق رویاها
و خالق #عشــღــق
#محمــدبشیـرے
عرض ادب و احترام خدمت همراهان گرامی 🍊
دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد
علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند
@t00ranj000
دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد
علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند
@t00ranj000
『ٺڪ ٻیٺ ٻھــــاࢪ』 pinned «عرض ادب و احترام خدمت همراهان گرامی 🍊 دومین دوره مسابقه دکلمه خوانی دوشنبه 3 دی ماه در گروه دکلمه برگذار خواهد شد علاقه مندان به شرکت در مسابقه به آیدی زیر پیام بدند @t00ranj000»
کل روزهایم
با توام گاهی به خود سر می زنم
زندگی را گم
کرده ام در خاطرات سر می کنم
روز اول را،
یادت هست من که از یادم نرفت
من ، تمام
روزهایم را مثل آن روز سر می کنم
#محمـد_بشیرے
با توام گاهی به خود سر می زنم
زندگی را گم
کرده ام در خاطرات سر می کنم
روز اول را،
یادت هست من که از یادم نرفت
من ، تمام
روزهایم را مثل آن روز سر می کنم
#محمـد_بشیرے
گفت از حالت بگو
روبرویم بود باورش هم سخت بود
تمام درد هایم هم یادم رفته بود
گفتم جان دلم
کمی سردرد داشتم که با دیدنت خوب شد
قصه ای ناتمام در ذهن من بود
که آن هم دور شد
غصه ای در دل و بغضی در گلو بود
که درمانش رسید
حالِ من خوبِ خوب است کنارت
تو از حالت بگو
پنجره با باد تندی خورد بهم
ناگهان از خواب پریدم
خدایا
لعنت به باد و پنجره ...
#محمــدبشیـرے
روبرویم بود باورش هم سخت بود
تمام درد هایم هم یادم رفته بود
گفتم جان دلم
کمی سردرد داشتم که با دیدنت خوب شد
قصه ای ناتمام در ذهن من بود
که آن هم دور شد
غصه ای در دل و بغضی در گلو بود
که درمانش رسید
حالِ من خوبِ خوب است کنارت
تو از حالت بگو
پنجره با باد تندی خورد بهم
ناگهان از خواب پریدم
خدایا
لعنت به باد و پنجره ...
#محمــدبشیـرے
همه چیز
از آنجا شروع شد
که #تــــُ شبیه ماه بودی
و من هر شب
لب پنجره
به تماشایت می نشستم و
پلک نمی زدم
تا اینکه شب را به سحر تحویل دهم...
#محمـد_بشیرے
از آنجا شروع شد
که #تــــُ شبیه ماه بودی
و من هر شب
لب پنجره
به تماشایت می نشستم و
پلک نمی زدم
تا اینکه شب را به سحر تحویل دهم...
#محمـد_بشیرے
من در تمام لحظه هایم
صدای تو را می شنوم و
با تو حرف می زنم
کاش #تـــو هم
یک روز صدای مرا می شنیدی...
#محمــدبشیـرے
صدای تو را می شنوم و
با تو حرف می زنم
کاش #تـــو هم
یک روز صدای مرا می شنیدی...
#محمــدبشیـرے
دگر از سینه ی سردم نفس بالا نمی آید
مگر این را نمی خواستی دگر باران نمی آید
خودت گفتی که فردا ، باز خواهی گشت
و من خوب می دانستم که فردایت نمی آید
تمام شعرهایم نشات از،چشم هایت می گرفت
ولی حالا یک مصرع کوتاه هم ،از دل نمی آید
تو را از دست داده ام ، داستان تلخی است
ولی دیگر خطی از این داستان،یادم نمی آید
#محمــدبشیـرے
مگر این را نمی خواستی دگر باران نمی آید
خودت گفتی که فردا ، باز خواهی گشت
و من خوب می دانستم که فردایت نمی آید
تمام شعرهایم نشات از،چشم هایت می گرفت
ولی حالا یک مصرع کوتاه هم ،از دل نمی آید
تو را از دست داده ام ، داستان تلخی است
ولی دیگر خطی از این داستان،یادم نمی آید
#محمــدبشیـرے
کاش می شد ،
جای
تبعید کردنم به تنهایی
زیر بی حوصلگی هایم می نوشتی
نگران نباش من حواسم به تو هست
#محمــدبشیـرے
جای
تبعید کردنم به تنهایی
زیر بی حوصلگی هایم می نوشتی
نگران نباش من حواسم به تو هست
#محمــدبشیـرے
اینجا چقدر رنجاندن عادی است
چقدر درد فراوان است
چقدر تنهایی بی انتهاست
خدایا ،
من گم شده ام ؟
مگر اینجا ،
همان زمینی که می گفتی نیست...
#محمـد_بشیرے
چقدر درد فراوان است
چقدر تنهایی بی انتهاست
خدایا ،
من گم شده ام ؟
مگر اینجا ،
همان زمینی که می گفتی نیست...
#محمـد_بشیرے
هیچوقت آرزو نمی کردم
کسی جای #تــو باشد
من فقط تو را دوستت دارم
و دستانت ،
همان هایی که برای من جنگید
همان هایی که
نان بر سر سفره ام می گذاشت
همان هایی که نوازشم می کرد را
دوستش دارم
همان چشمان خسته
همان لبخند خسته که برایش جان می دهم
همان پاهای خسته
که نگفتند بهشت زیر آنهاست
من همان ها را دوست دارم #پـــدر
#محمــدبشیـرے
کسی جای #تــو باشد
من فقط تو را دوستت دارم
و دستانت ،
همان هایی که برای من جنگید
همان هایی که
نان بر سر سفره ام می گذاشت
همان هایی که نوازشم می کرد را
دوستش دارم
همان چشمان خسته
همان لبخند خسته که برایش جان می دهم
همان پاهای خسته
که نگفتند بهشت زیر آنهاست
من همان ها را دوست دارم #پـــدر
#محمــدبشیـرے
من هر شب تو را می دزدم و
با هم قدم می زنیم ،
چشم در چشم می شویم و
شعر می خوانیم
عاشقی می کنیم ،
زندگی می کنیم ،
اما دم دمای صبح
آفتاب تو را از من می گیرد
آخ که چقدر من از این روشنایی بیزارم
#محمـد_بشیرے
با هم قدم می زنیم ،
چشم در چشم می شویم و
شعر می خوانیم
عاشقی می کنیم ،
زندگی می کنیم ،
اما دم دمای صبح
آفتاب تو را از من می گیرد
آخ که چقدر من از این روشنایی بیزارم
#محمـد_بشیرے
من به دنبالم خودم
کوچه ها را
خبابان ها را شهرها را گشته ام
من ، کلی نشانی از خودم جا گذاشته بودم
مثل صبرم،
آرامشم را
خنده هایم را قهقه هایم را
نگاه کن به آن گوشه
همینجا بود عشقم را
من ، دل شادم را
نگاه کن آنجا بالای آن تپه به خدا همینجا بود
دیوانگی هایم را
پس آن نشانی ها کجاست
من خود قبلی ام را می خواهم
چرا پیدایش نمی کنم
#محمــدبشیـرے
کوچه ها را
خبابان ها را شهرها را گشته ام
من ، کلی نشانی از خودم جا گذاشته بودم
مثل صبرم،
آرامشم را
خنده هایم را قهقه هایم را
نگاه کن به آن گوشه
همینجا بود عشقم را
من ، دل شادم را
نگاه کن آنجا بالای آن تپه به خدا همینجا بود
دیوانگی هایم را
پس آن نشانی ها کجاست
من خود قبلی ام را می خواهم
چرا پیدایش نمی کنم
#محمــدبشیـرے
رویای من کجاست....
نکند باران تند دیشب آن را شست
و سیل او را همراه خود برد
رویای من کجاست
نکند با جمله ی مهمان برنامه دیشب تلویزیون
که گفته بود مگر چه می شود
بیشتر قناعت کنید
از سر سفره ی دلم پر کشید
شایدم سیاستمداران جنتلمن
با ماشین هایشان
از روی آن رد شده اند
و الان تشییع جنازه اش باشد
شایدم خدای نکرده
میان آتشی که به جانمان انداخته اند
در دلم سوخته است😔
رویای من
دخترک گیسو بلندی بود
که یک جا بند نمی شد
و از سر شوق می دوید می رقصید
می خندید
رویای من
همانی بود که حتی
در تاریک ترین شب های سال
چشمانش برق می زد
آی آدمها با شما هستم
رویای من این روزها
میان شعرها جان می دهد
و میان قصه ها ناتمام می شود
#محمــدبشیـرے
نکند باران تند دیشب آن را شست
و سیل او را همراه خود برد
رویای من کجاست
نکند با جمله ی مهمان برنامه دیشب تلویزیون
که گفته بود مگر چه می شود
بیشتر قناعت کنید
از سر سفره ی دلم پر کشید
شایدم سیاستمداران جنتلمن
با ماشین هایشان
از روی آن رد شده اند
و الان تشییع جنازه اش باشد
شایدم خدای نکرده
میان آتشی که به جانمان انداخته اند
در دلم سوخته است😔
رویای من
دخترک گیسو بلندی بود
که یک جا بند نمی شد
و از سر شوق می دوید می رقصید
می خندید
رویای من
همانی بود که حتی
در تاریک ترین شب های سال
چشمانش برق می زد
آی آدمها با شما هستم
رویای من این روزها
میان شعرها جان می دهد
و میان قصه ها ناتمام می شود
#محمــدبشیـرے
امشب با خودم قرار دارم
با کودکی هایم خودم
می خواهیم
آرزوهای برآورده شده اش را ببینیم
او یکی یکی
آرزوهایش را می شمارد
و من فقط
پشت هم شرمنده می شوم
او به رویم لبخند می زند
و من از خجالت
چاره ای جز مردن ندارم....
#محمـد_بشیرے
با کودکی هایم خودم
می خواهیم
آرزوهای برآورده شده اش را ببینیم
او یکی یکی
آرزوهایش را می شمارد
و من فقط
پشت هم شرمنده می شوم
او به رویم لبخند می زند
و من از خجالت
چاره ای جز مردن ندارم....
#محمـد_بشیرے
یادم نمی رود سال ۱۳۷۹ بود
چهارتا خانه آنطرف تر از خانه ی ما
پشت یک دیوار کوتاه عشق زندگی می کرد
و من کار هر روزم بود
تماشایلبخند
دختری که فقط برای من بود
و تمام دلخوشی من
ساعتی بود که باید
برای خرید نان می رفتم
یادش بخیر
هنوزم بعد از اینهمه سال
بوی نان تازه
مرا به سرزمین دیگری می بَرد
#محمــدبشیــرے
چهارتا خانه آنطرف تر از خانه ی ما
پشت یک دیوار کوتاه عشق زندگی می کرد
و من کار هر روزم بود
تماشایلبخند
دختری که فقط برای من بود
و تمام دلخوشی من
ساعتی بود که باید
برای خرید نان می رفتم
یادش بخیر
هنوزم بعد از اینهمه سال
بوی نان تازه
مرا به سرزمین دیگری می بَرد
#محمــدبشیــرے