داستان_شب
@ganunejazb
#نفیسه_محمدی
بهار نارنج
قهوه روی میزم داشت سرد میشد. هنوز کارپوشه پر از نامه بود و جواب نداده بودم. با عجله شروع به خواندن کردم. باید تا قبل از ساعت ۹ تمام میشد و میرفتم جلسه بهبود سرمایهگذاری بیمارستان. از آن جلسهها که اصلاً دوست نداشتم حضور داشته باشم و هیچ فایدهای هم نداشت.
چند نامه را با عجله خواندم و دستورات لازم را با خط درهم نوشتم. با صدای در اتاق به خودم آمدم.
اکرم خانم بود. خدمه اتاق مدیران... تعجب کردم. گفته بودم اگر شب را برای پرستاری به خانه مادرم برود، امروز را نیاز نیست در بیمارستان حضور داشته باشد. بدون اینکه سلامش را جواب داده باشم، گفتم: «دیشب رفتی خونه مادرم؟» بطری آبی توی دستش بود که برگهای بهار نارنج رویش معلق مانده بود.
آرام گفت: «به خاطر این اومدم، مادرتون دادن گفتن شما شربت بهار نارنج خیلی دوست دارین، یه کم دمپختکم درست کرده بودن، نشد بیارم.»
نگاهش کردم، با تعجب و نگرانی پرسیدم: «مطمئنی خودش درست کرده؟ اون که نمیتونه از جاش بلند بشه، واکر داره...!»
با غم عجیبی گفت: «بله خانم! به خاطر شما درست کرده بود، من رسیدم غذاش دم کشیده بود دیگه...!» و در را باز کرد که برود.
گیج و منگ به شیشه بهارنارنج خیره شدم. اکرم انگار چیزی یادش آمده باشد، برگشت و گفت: «خانم اگه میشه از این بعد خودتون برید پیشش، تا صبح هرچی پهلو به پهلو شد شما رو صدا کرد...»
دیشب نوبت پرستاری من بود. به مادر زنگ زدم تا برایش توضیح بدهم که به خاطر خستگی و کارهای عقبافتاده نمیتوانم به خانهاش بروم. همین که صدایم را شنید، دوبیت شعر برایم خواند. هر وقت سرحال بود طبع شعرش گل میکرد و شعرهای عاشقانه قشنگی میخواند، دلم نخواست ذوقش را کور کنم، احوالپرسی کردم اما نگفتم منتظرم نباشد. در شیشه بهارنارنج را باز کردم، چه عطر خوشی داشت،
دستم لرزید کمی روی لباسم ریخت. توی دلم به خودم، همه نامهها، جلسات و ... نفرین کردم. برگهای بهارنارنج توی شیشه آرام گرفته بودند، اما دلم آشوب بود. نامههای آماده شده را به منشی دادم، با عجله چند کار فوری را برایش توضیح دادم و خواستم تا برگه مرخصی را برایم پر کند.
همینکه توی ماشین نشستم، به مادر زنگ زدم. گوشی را برداشت، دلم میخواست شعر بخواند، اما خبری از شعر و شاعری نبود، معلوم بود سرحال نیست و شب بدی را گذرانده، گفتم: «ننهجون، دارم میام دم پختک شیرازی بخورم، داری یا نه؟»
در کسری از ثانیه زنگ صدایش عوض شد و مثل نرمی گلهای بهارنارنج، گوشم را نوازش کرد.
ـ چرا ندارم گلدختر؟ دارم خوبشم دارم، بیا ننه جون!
و بعد ادامه داد: «بگیر از من این هر دو فرمانده را...دل عاشق و عقل دیوانه را...»
اشک توی چشمهایم دوید، بطری بهارنارنج را مثل یک گنج گرانبها در آغوشم فشردم و در ذهنم دو بیت عاشقانه برای مادر آماده کردم.
با سپاس فراوان از خانم نفیسه محمدی🌷🌷🌷
🌹
🔘 داستان کوتاه
مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
میپرسد:
"دختر جان اسم این گلها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران" ❤️
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
@ganunejazb
#نفیسه_محمدی
بهار نارنج
قهوه روی میزم داشت سرد میشد. هنوز کارپوشه پر از نامه بود و جواب نداده بودم. با عجله شروع به خواندن کردم. باید تا قبل از ساعت ۹ تمام میشد و میرفتم جلسه بهبود سرمایهگذاری بیمارستان. از آن جلسهها که اصلاً دوست نداشتم حضور داشته باشم و هیچ فایدهای هم نداشت.
چند نامه را با عجله خواندم و دستورات لازم را با خط درهم نوشتم. با صدای در اتاق به خودم آمدم.
اکرم خانم بود. خدمه اتاق مدیران... تعجب کردم. گفته بودم اگر شب را برای پرستاری به خانه مادرم برود، امروز را نیاز نیست در بیمارستان حضور داشته باشد. بدون اینکه سلامش را جواب داده باشم، گفتم: «دیشب رفتی خونه مادرم؟» بطری آبی توی دستش بود که برگهای بهار نارنج رویش معلق مانده بود.
آرام گفت: «به خاطر این اومدم، مادرتون دادن گفتن شما شربت بهار نارنج خیلی دوست دارین، یه کم دمپختکم درست کرده بودن، نشد بیارم.»
نگاهش کردم، با تعجب و نگرانی پرسیدم: «مطمئنی خودش درست کرده؟ اون که نمیتونه از جاش بلند بشه، واکر داره...!»
با غم عجیبی گفت: «بله خانم! به خاطر شما درست کرده بود، من رسیدم غذاش دم کشیده بود دیگه...!» و در را باز کرد که برود.
گیج و منگ به شیشه بهارنارنج خیره شدم. اکرم انگار چیزی یادش آمده باشد، برگشت و گفت: «خانم اگه میشه از این بعد خودتون برید پیشش، تا صبح هرچی پهلو به پهلو شد شما رو صدا کرد...»
دیشب نوبت پرستاری من بود. به مادر زنگ زدم تا برایش توضیح بدهم که به خاطر خستگی و کارهای عقبافتاده نمیتوانم به خانهاش بروم. همین که صدایم را شنید، دوبیت شعر برایم خواند. هر وقت سرحال بود طبع شعرش گل میکرد و شعرهای عاشقانه قشنگی میخواند، دلم نخواست ذوقش را کور کنم، احوالپرسی کردم اما نگفتم منتظرم نباشد. در شیشه بهارنارنج را باز کردم، چه عطر خوشی داشت،
دستم لرزید کمی روی لباسم ریخت. توی دلم به خودم، همه نامهها، جلسات و ... نفرین کردم. برگهای بهارنارنج توی شیشه آرام گرفته بودند، اما دلم آشوب بود. نامههای آماده شده را به منشی دادم، با عجله چند کار فوری را برایش توضیح دادم و خواستم تا برگه مرخصی را برایم پر کند.
همینکه توی ماشین نشستم، به مادر زنگ زدم. گوشی را برداشت، دلم میخواست شعر بخواند، اما خبری از شعر و شاعری نبود، معلوم بود سرحال نیست و شب بدی را گذرانده، گفتم: «ننهجون، دارم میام دم پختک شیرازی بخورم، داری یا نه؟»
در کسری از ثانیه زنگ صدایش عوض شد و مثل نرمی گلهای بهارنارنج، گوشم را نوازش کرد.
ـ چرا ندارم گلدختر؟ دارم خوبشم دارم، بیا ننه جون!
و بعد ادامه داد: «بگیر از من این هر دو فرمانده را...دل عاشق و عقل دیوانه را...»
اشک توی چشمهایم دوید، بطری بهارنارنج را مثل یک گنج گرانبها در آغوشم فشردم و در ذهنم دو بیت عاشقانه برای مادر آماده کردم.
با سپاس فراوان از خانم نفیسه محمدی🌷🌷🌷
🌹
🔘 داستان کوتاه
مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
میپرسد:
"دختر جان اسم این گلها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران" ❤️
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نـیـایـش شـبـانـگـاهـی🦋
@ganunejazb
شبها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود
پس بیا دعا ڪنیم
پـروردگـارا امروزمان را
باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن
در پیشگاهت روسفید باشیم ...
خـدایــا در این شب تو را بہ خدایےات قسم
دوستان و عزیزانم را در بهترین و زیباترین
و پر آرامشترین مسیر زندگےشان قرارده
مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را
در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند ...
خدايا ستاره هاى آسمانت را
سقف خانه دوستانم كن تا زندگيشان
مانند ستاره بدرخشد...الهی آمین
اِنَّمَا اَشْكُو بَثِّی وَحُزْنِی اِلَى اللهِ
من غم و اندوهم را تنها به خدا می گويم
یوسف | آیه ۸۶
یَا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ
ای گشاینده اندوه دلگیران :)
برای تمام کسانی که این پیام را میخوانند:
خدایا با چیزی که قلبشان را شاد
و شکستگی دلشان را رفع کند،
غافلگیرشان کن..
الهی آمین🤲😊
⭐شبتون به نور خــ💛ـــدا روشن🌙
🌓
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
@ganunejazb
آدرســپــیــج اینستاگرام
instagram.com/ebusiness.ir
@ganunejazb
شبها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود
پس بیا دعا ڪنیم
پـروردگـارا امروزمان را
باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن
در پیشگاهت روسفید باشیم ...
خـدایــا در این شب تو را بہ خدایےات قسم
دوستان و عزیزانم را در بهترین و زیباترین
و پر آرامشترین مسیر زندگےشان قرارده
مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را
در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند ...
خدايا ستاره هاى آسمانت را
سقف خانه دوستانم كن تا زندگيشان
مانند ستاره بدرخشد...الهی آمین
اِنَّمَا اَشْكُو بَثِّی وَحُزْنِی اِلَى اللهِ
من غم و اندوهم را تنها به خدا می گويم
یوسف | آیه ۸۶
یَا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ
ای گشاینده اندوه دلگیران :)
برای تمام کسانی که این پیام را میخوانند:
خدایا با چیزی که قلبشان را شاد
و شکستگی دلشان را رفع کند،
غافلگیرشان کن..
الهی آمین🤲😊
⭐شبتون به نور خــ💛ـــدا روشن🌙
🌓
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
@ganunejazb
آدرســپــیــج اینستاگرام
instagram.com/ebusiness.ir
قرارعاشقی -من باخداتعهدمیبندم
www.saeedpourandi.com
*پادکست قرارعاشقی*
🔹موضوع: *من با خدا تعهد می بندم*
🔶این آرامش حق شماست.
خداوند منبع آرامش تمام هستی است.
به قدرت خداوند ایمان داشته باش.
می توانید هر شب این آرامش را به خودتان و عزیزانتان هدیه دهید.
🔹موضوع: *من با خدا تعهد می بندم*
🔶این آرامش حق شماست.
خداوند منبع آرامش تمام هستی است.
به قدرت خداوند ایمان داشته باش.
می توانید هر شب این آرامش را به خودتان و عزیزانتان هدیه دهید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️الهی با نام و یادت
✨روزمان را آغاز میکنیم
❄️خدای مهربانم به اندازه
✨قطره های باران
❄️در کار دوستانم برکت
✨در مشکلشان گشایش
❄️در وجودشان سلامتی
✨در زندگَیشان خوشبختی
❄️در خانه شان آرامش قرار ده
❄️ بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تو
✨روزمان را آغاز میکنیم
❄️خدای مهربانم به اندازه
✨قطره های باران
❄️در کار دوستانم برکت
✨در مشکلشان گشایش
❄️در وجودشان سلامتی
✨در زندگَیشان خوشبختی
❄️در خانه شان آرامش قرار ده
❄️ بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸سلام
💓صبحتون بخیر و پرمحبت
🌸امیدوارم
💓روزی تون افزون
🌸وجودتون شادی آفرین
💓دستاتون روزی رسون
🌸آرزوهاتون دست یافتنی
💓و تنتون سالم وسلامت باشه
🌸روزتون پر از بهتری
💓صبحتون بخیر و پرمحبت
🌸امیدوارم
💓روزی تون افزون
🌸وجودتون شادی آفرین
💓دستاتون روزی رسون
🌸آرزوهاتون دست یافتنی
💓و تنتون سالم وسلامت باشه
🌸روزتون پر از بهتری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح شده چشم که می گشایی❄️
به تو "لبخند" می زند زندگی❄️
طلوعی دوباره ، فرصتی دوباره برای شکفتن
خستگیت را تکانده ای❄️
برخیز که باید آغاز کنی دوباره....
درود بر شما دوستان❄️
صبح زمستانیتون پر از لبخند خدا
به تو "لبخند" می زند زندگی❄️
طلوعی دوباره ، فرصتی دوباره برای شکفتن
خستگیت را تکانده ای❄️
برخیز که باید آغاز کنی دوباره....
درود بر شما دوستان❄️
صبح زمستانیتون پر از لبخند خدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️💫 اولین دوشنبہ تون گلباران
🤍💫امیدوارم
❤️💫نگاہ پرمهر خدا
🤍💫همراہ لحظہ هاتون
❤️💫سلامتے ونیڪبختی
🤍💫گواراے وجودتون
❤️💫بارش برڪت ونعمت
🤍💫جارے در زندگیتون
❤️💫و نور و عشق الهی
🤍💫مهمون دلتون باشه
❤️💫روزتون زیبا و در پناہ خدا
❤️💫تقدیم بہ قلب مهربون شما خوبان
🤍💫امیدوارم
❤️💫نگاہ پرمهر خدا
🤍💫همراہ لحظہ هاتون
❤️💫سلامتے ونیڪبختی
🤍💫گواراے وجودتون
❤️💫بارش برڪت ونعمت
🤍💫جارے در زندگیتون
❤️💫و نور و عشق الهی
🤍💫مهمون دلتون باشه
❤️💫روزتون زیبا و در پناہ خدا
❤️💫تقدیم بہ قلب مهربون شما خوبان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️
هر بار که به خودت عشق میورزی، نور درونت روشنتر میشود. تو سزاوار تمام احترام و عشق جهان هستی...
وقتی خودت را دوست داشته باشی، جهان به زبان عشق با تو سخن میگوید. تو آغازگر همه زیباییها هستی....
☀️لحظهی طلوع خورشید در قلهی اورست
هر بار که به خودت عشق میورزی، نور درونت روشنتر میشود. تو سزاوار تمام احترام و عشق جهان هستی...
وقتی خودت را دوست داشته باشی، جهان به زبان عشق با تو سخن میگوید. تو آغازگر همه زیباییها هستی....
☀️لحظهی طلوع خورشید در قلهی اورست
تغییر روحیه باعث جذب آرزوها میشود.✨
🎀 بعضی ها میگویند: وقتی شرایط تغییر کند، روحیه ی من هم بهتر خواهد شد، وقتی پول بیشتری داشته باشم یا به خانه بهتری نقل مکان کنم یا کار و همسر بهتری پیدا کنم، روحیه ام بهتر خواهد شد
🎀 تردیدی نیست وقتی اینگونه شرایط بهتر شود, روحیه ی انسان هم بهتر خواهد شد اما این به معنای شیپور را از سر گشاد زدن است. برای همه امکان پذیر نیست که شرایط زندگیشان بهتر شود تا روحیه شان بهتر شود
🎀 آفرینش ارادی به معنای تغییر شرایط و سپس تغییر روحیه نیست. آفرینش ارادی یعنی افکاری را انتخاب کنید که روحیه تان را تغییر دهد و این تغییر روحیه منجر به تغییر شرایط زندگی شود. بنابر قانون جاذبه تغییر روحیه، عواطف و احساس باعث جذب آرزوها می شود.
#استر_هیکس
🎀 بعضی ها میگویند: وقتی شرایط تغییر کند، روحیه ی من هم بهتر خواهد شد، وقتی پول بیشتری داشته باشم یا به خانه بهتری نقل مکان کنم یا کار و همسر بهتری پیدا کنم، روحیه ام بهتر خواهد شد
🎀 تردیدی نیست وقتی اینگونه شرایط بهتر شود, روحیه ی انسان هم بهتر خواهد شد اما این به معنای شیپور را از سر گشاد زدن است. برای همه امکان پذیر نیست که شرایط زندگیشان بهتر شود تا روحیه شان بهتر شود
🎀 آفرینش ارادی به معنای تغییر شرایط و سپس تغییر روحیه نیست. آفرینش ارادی یعنی افکاری را انتخاب کنید که روحیه تان را تغییر دهد و این تغییر روحیه منجر به تغییر شرایط زندگی شود. بنابر قانون جاذبه تغییر روحیه، عواطف و احساس باعث جذب آرزوها می شود.
#استر_هیکس
🌙 #مشق_شب
1403/10/03
موضوع مشق :من خودم را دوست دارم😌
از روی متن زیر چندبار با احساس خوب 😁بنویس👇
من خودم را دوست دارم😍
🌹من توانمند هستم
✨من قدرتمند هستم
🌸من خودم را باور دارم
❤️من لایق بهترینها هستم
🌱من شڪر گزارهستم
💕من ارزشمند هستم
✨من هدفمند هستم
😘من پر انرژے هستم
🌷من دوست داشتنے هستم
✔️من با اراده هستم
🌈من قوے هستم
🌱من با انگیزه هستم
💕من ثروتمند هستم
💐من پرشور ونشاط وجذاب هستم
🌈من جذاب هستم
🍃من مثبت اندیش هستم
❤️من قدرت جذب فوق العاده اے دارم
🦋من اشرف مخلوقات هستم
🌸من بهترین هستم
✨من خلاق هستم
🌹من عاشق زندگے وخودم هستم
👌من فعال هستم
💕من مثبت حرف میزنم
💐من از زندگیم لذت میبرم
✨من بشاش هستم
🌱من خودم را باور دارم
🌺من میتوانم دیگران را ببخشم
🌈من مهربان هستم
😍من خوشحال هستم
❤️من خندان هستمت
🌷 من در اوج هستم
🦋من لایق دوستان بے نظیرے هستم
🍃ڪائنات گوش به فرمان من هست
🌸من خودم را باور دارم
🌹من لایق بهترینها هستم
من خدا را دوست دارم❤️
❤️❤️❤️
یه دفتر خوشگل تهیه کنید و هر شب مشق اونشب را داخلش انجام بدین شاید بنظر ساده میاد ولی حتما انجام بدین من و خیلیهای دیگه از این تمرین معجزه ها دیدیم تاکید میکنم حتما با حس خوب بنویسید و به اون چیزی که می نویسید ایمان و باور داشته باشین
🙏❤️
من خودم را دوست دارم😊👇
@ganunejazb
1403/10/03
موضوع مشق :من خودم را دوست دارم😌
از روی متن زیر چندبار با احساس خوب 😁بنویس👇
من خودم را دوست دارم😍
🌹من توانمند هستم
✨من قدرتمند هستم
🌸من خودم را باور دارم
❤️من لایق بهترینها هستم
🌱من شڪر گزارهستم
💕من ارزشمند هستم
✨من هدفمند هستم
😘من پر انرژے هستم
🌷من دوست داشتنے هستم
✔️من با اراده هستم
🌈من قوے هستم
🌱من با انگیزه هستم
💕من ثروتمند هستم
💐من پرشور ونشاط وجذاب هستم
🌈من جذاب هستم
🍃من مثبت اندیش هستم
❤️من قدرت جذب فوق العاده اے دارم
🦋من اشرف مخلوقات هستم
🌸من بهترین هستم
✨من خلاق هستم
🌹من عاشق زندگے وخودم هستم
👌من فعال هستم
💕من مثبت حرف میزنم
💐من از زندگیم لذت میبرم
✨من بشاش هستم
🌱من خودم را باور دارم
🌺من میتوانم دیگران را ببخشم
🌈من مهربان هستم
😍من خوشحال هستم
❤️من خندان هستمت
🌷 من در اوج هستم
🦋من لایق دوستان بے نظیرے هستم
🍃ڪائنات گوش به فرمان من هست
🌸من خودم را باور دارم
🌹من لایق بهترینها هستم
من خدا را دوست دارم❤️
❤️❤️❤️
یه دفتر خوشگل تهیه کنید و هر شب مشق اونشب را داخلش انجام بدین شاید بنظر ساده میاد ولی حتما انجام بدین من و خیلیهای دیگه از این تمرین معجزه ها دیدیم تاکید میکنم حتما با حس خوب بنویسید و به اون چیزی که می نویسید ایمان و باور داشته باشین
🙏❤️
من خودم را دوست دارم😊👇
@ganunejazb
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣توآهــن رباهستی
دائماً قانون جذب بر اساس هر آنچه ارائه کنی، همان چیزها را به زندگیات تحویل میدهد. تو بر اساس افکار و احساساتی که از خودت ساطع میکنی، همچون آهنربا ثروت، سلامتی، ارتباطات، شغل و تمامی رویدادها و تجارب زندگیات را جذب و همانها را دریافت میکنی. وقتی افکار و احساساتی مثبت راجع به پول از خودت ساطع کنی، شرایط افراد و رویدادهایی مثبت را جذب میکنی که موجب سرازیر شدن پول بیشتری به سویت میشوند. با ساطع کردن افکار و احساسات منفی در مورد پول، شرایط، افراد و رویدادهایی منفی را به سوی خود جذب میکنی که باعث فقدان پول میشوند.
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
@ganunejazb
آدرســپــیــج اینستاگرام
instagram.com/ebusiness.ir
دائماً قانون جذب بر اساس هر آنچه ارائه کنی، همان چیزها را به زندگیات تحویل میدهد. تو بر اساس افکار و احساساتی که از خودت ساطع میکنی، همچون آهنربا ثروت، سلامتی، ارتباطات، شغل و تمامی رویدادها و تجارب زندگیات را جذب و همانها را دریافت میکنی. وقتی افکار و احساساتی مثبت راجع به پول از خودت ساطع کنی، شرایط افراد و رویدادهایی مثبت را جذب میکنی که موجب سرازیر شدن پول بیشتری به سویت میشوند. با ساطع کردن افکار و احساسات منفی در مورد پول، شرایط، افراد و رویدادهایی منفی را به سوی خود جذب میکنی که باعث فقدان پول میشوند.
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
@ganunejazb
آدرســپــیــج اینستاگرام
instagram.com/ebusiness.ir
🌹
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه...
و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت،
زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت...
مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است...
منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند...
آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود،
نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر...
اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود...
من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق...
نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی،
صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد...
و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم...
پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم
یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان...
سفره مان برنج بخودش کم میدید،اما صفا و سادگی داشت...
و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر...
آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی...
تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم...
چه حرمتی داشت پدر و مادر...
و پولها و مالها چه برکتی...
چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم،
و چقدر از خدا میترسیدیم...
کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ،
با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود...
زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند،
زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم،
آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد...
نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد...
حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند...
چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#داستان_شب 🌙
اتاق " سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست
آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند ، گریه میکنند ، دعا میکنند ،حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.
آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" !
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان ، از جای خالیه یک آدم .
اتاق شوک جای بد و جالبیست
تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود ! تمام خاطرات مرور میشود !
تمام خوبی هایش یادآوری میشود !
حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد
به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید
به جای خالیش
نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!
لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر ، یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید .
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند ...
👤 دکتر محبی
➣ @ganunejazb
instagram.com/ebusiness.ir
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه...
و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت،
زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت...
مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است...
منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند...
آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود،
نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر...
اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود...
من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق...
نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی،
صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد...
و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم...
پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم
یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان...
سفره مان برنج بخودش کم میدید،اما صفا و سادگی داشت...
و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر...
آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی...
تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم...
چه حرمتی داشت پدر و مادر...
و پولها و مالها چه برکتی...
چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم،
و چقدر از خدا میترسیدیم...
کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ،
با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود...
زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند،
زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم،
آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد...
نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد...
حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند...
چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#داستان_شب 🌙
اتاق " سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست
آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند ، گریه میکنند ، دعا میکنند ،حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.
آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" !
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان ، از جای خالیه یک آدم .
اتاق شوک جای بد و جالبیست
تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود ! تمام خاطرات مرور میشود !
تمام خوبی هایش یادآوری میشود !
حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد
به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید
به جای خالیش
نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!
لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر ، یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید .
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند ...
👤 دکتر محبی
➣ @ganunejazb
instagram.com/ebusiness.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیایش_شبانه
@ganunejazb
فقط خداست كه میشود⭐️
با دهان بسته صدایش كرد...⭐️
میشود با پای شكسته هم به سراغش رفت...
تنها خریداریست كه⭐️
اجناس شكسته را بهتر برمیدارد .⭐️
تنها كسی است كه وقتی همه رفتند میماند .⭐️
وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید . وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود .⭐️
و تنها سلطانیست كه دلش⭐️
با بخشیدن آرام میگیرد ،
نه با تنبیه كردن...⭐️
💫الهـی
💗تو این
💫شب زیبـا
💗هیـچ قـلبى
💫گرفتـه نباشه
💗و هر چى خوبیه
💫خداست براى همه
💗خـوبان رقم بخوره
💫آرامـــــش مهمـــــون
💗همیشــــگى دلاتـــــون
💫امشب بهترینها را براتون آرزو داریم
⭐شبتون در پناه خــ💛ـــدا⭐
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
👇👇👇
@ganunejazb
https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAADuuQpDjrnPM9PdZeQ
در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
🎼
🍃🌸
@ganunejazb
فقط خداست كه میشود⭐️
با دهان بسته صدایش كرد...⭐️
میشود با پای شكسته هم به سراغش رفت...
تنها خریداریست كه⭐️
اجناس شكسته را بهتر برمیدارد .⭐️
تنها كسی است كه وقتی همه رفتند میماند .⭐️
وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید . وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود .⭐️
و تنها سلطانیست كه دلش⭐️
با بخشیدن آرام میگیرد ،
نه با تنبیه كردن...⭐️
💫الهـی
💗تو این
💫شب زیبـا
💗هیـچ قـلبى
💫گرفتـه نباشه
💗و هر چى خوبیه
💫خداست براى همه
💗خـوبان رقم بخوره
💫آرامـــــش مهمـــــون
💗همیشــــگى دلاتـــــون
💫امشب بهترینها را براتون آرزو داریم
⭐شبتون در پناه خــ💛ـــدا⭐
#شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
👇👇👇
@ganunejazb
https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAADuuQpDjrnPM9PdZeQ
در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
🎼
🍃🌸
قرار عاشقی-سایه لطف حق
عشق بازی باخدا-استادسعید پورندی
*پادکست قرارعاشقی*
🔹موضوع: *سایه لطف حق*
🔶این آرامش حق شماست.
خداوند منبع آرامش تمام هستی است.
به قدرت خداوند ایمان داشته باش.
می توانید هر شب این آرامش را به خودتان و عزیزانتان هدیه دهید.
🔹موضوع: *سایه لطف حق*
🔶این آرامش حق شماست.
خداوند منبع آرامش تمام هستی است.
به قدرت خداوند ایمان داشته باش.
می توانید هر شب این آرامش را به خودتان و عزیزانتان هدیه دهید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️✨بسم الله الرحمن الرحیم✨⚪️
⚪️✨بود ذکر هر لحظه و هر زمان
🕊✨بنام خداوند بخشنده ی مهربان
⚪️✨ببر نام یکتا خداوند را
🕊✨که هم جان تازه گردانی و هم توان
⚪️✨به اذن خدای جهان آفرین
🕊✨خداوندگار سماء و زمین
⚪️✨ببر دست بر کار و آسوده باش
🕊✨بود شیوه ی کامیابان چنین
⚪️✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
⚪️✨بود ذکر هر لحظه و هر زمان
🕊✨بنام خداوند بخشنده ی مهربان
⚪️✨ببر نام یکتا خداوند را
🕊✨که هم جان تازه گردانی و هم توان
⚪️✨به اذن خدای جهان آفرین
🕊✨خداوندگار سماء و زمین
⚪️✨ببر دست بر کار و آسوده باش
🕊✨بود شیوه ی کامیابان چنین
⚪️✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سـوز و سـرمـای گـلستانت بخیر 🕊🍊
عطر باران بوی بستانت بخیر🕊🍊
تیشه زن بر ریشه های این خزان
ناله های بت پرستانت بخیر🕊🍊
زیر پا افتاده این پائیز بخیر
فرش زیبای مهستانت بخیر🕊🍊
جان به سر شد ماه آذر، دی رسید
چهارمین صـبح زمستانت بخیـر 🕊🍊
عطر باران بوی بستانت بخیر🕊🍊
تیشه زن بر ریشه های این خزان
ناله های بت پرستانت بخیر🕊🍊
زیر پا افتاده این پائیز بخیر
فرش زیبای مهستانت بخیر🕊🍊
جان به سر شد ماه آذر، دی رسید
چهارمین صـبح زمستانت بخیـر 🕊🍊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🛍🗺🛍سهشنبه ۴ دی ماهتون عالی🔴
✨❤️✨امروزتون زیباتر از گل
🛍🗺🛍و لحظه هاتون به زیبایی🌷
✨❤️✨تابلوی طبیعت🚩
🛍🗺🛍آرزومندم دلی آرام
✨❤️✨همراه با مهربانی❤️
🛍🗺🛍قدمی استوار و محکم🌷
✨❤️✨و روزی پراز موفقیت
🛍🗺🛍داشته باشید🎄
✨❤️✨روزتون زیبا و در پناه خدا🏖
✨❤️✨امروزتون زیباتر از گل
🛍🗺🛍و لحظه هاتون به زیبایی🌷
✨❤️✨تابلوی طبیعت🚩
🛍🗺🛍آرزومندم دلی آرام
✨❤️✨همراه با مهربانی❤️
🛍🗺🛍قدمی استوار و محکم🌷
✨❤️✨و روزی پراز موفقیت
🛍🗺🛍داشته باشید🎄
✨❤️✨روزتون زیبا و در پناه خدا🏖
متن زیر را بخوانید و به اشتراک بگذارید، تا نسل امروز هم بداند ...
چلهی بزرگ ...
چلهی کوچک ...
چارچار ...
سده ...
اَهمنوبهمن ...
سیاهبهار ...
و سرماپیرزن ..
زمستان به دو بخش تقسیم میشه :
چله بزرگ(چله کلان )
چله کوچک (چله خرد )
_ چله بزرگ از
( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه)
وچهل روز کامل میباشد .
چله کوچک از(یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه) و 20روز کامل
🔺 وبه همین دلیل چون 20 روز کمتر است ؛چله کوچک نامیده شده است .
غروب آخرین روز چله بزرگ ( جشن سده) برگزار می شده
و مردم دور هم جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند ودر نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند.
این دو برادر
( چله بزرگ وچله کوچک )
در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را ( چار چار)
می نامند،
🔺به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک« چار چار» می گویند.
پس از چار چار نوبت به
« اهمن و بهمن» پسران پیرزن
(ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند.
10 روز اول اسفند را (اهمن )
10روز دوم اسفند را ( بهمن)
می گویند
واین 20 روز ممکن است
آنقدر بارندگی باشد که این دوبرادر به دوچله طعنه بزنند .
🔺با توجه به شعری که قدیمی های نازنین می خواندند::
(اهمن وبهمن ،
آرد كن صدمن ،
روغن بیار ده من ،
هیزم بکن خرمن،
عهده همه بامن )
تا اینجا 20روز از اسفند به نام اهمن وبهمن نامگذاری شده اند .
می ماند 10 روز آخر اسفند ماه که :
5 روز اول( سیاه بهار ) نام گرفته وشعری هم که قدیمی ها میخوانند :
سیاه بهار شب ببار و روز بکار
از این شعر هم مشخص می شود
در این ایام شبها بارندگی فراوان بوده وروزها کشاورزان مشغول کشت وزراعت بوده اند ،
5 روز آخر هم (سرماپیرزن کُش) نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی ،گاهی همراه با باد واکثر اوقات از آسمان تگرگ می بارد ؛
که قدیمی های دل پاک، براین باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده ومُهرههای آن به زمین میريزد.
🔹حیف است این قصه ها از صفحه روزگار محو شود!
@ganunejazb
instagram.com/ebusiness.ir
چلهی بزرگ ...
چلهی کوچک ...
چارچار ...
سده ...
اَهمنوبهمن ...
سیاهبهار ...
و سرماپیرزن ..
زمستان به دو بخش تقسیم میشه :
چله بزرگ(چله کلان )
چله کوچک (چله خرد )
_ چله بزرگ از
( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه)
وچهل روز کامل میباشد .
چله کوچک از(یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه) و 20روز کامل
🔺 وبه همین دلیل چون 20 روز کمتر است ؛چله کوچک نامیده شده است .
غروب آخرین روز چله بزرگ ( جشن سده) برگزار می شده
و مردم دور هم جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند ودر نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند.
این دو برادر
( چله بزرگ وچله کوچک )
در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را ( چار چار)
می نامند،
🔺به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک« چار چار» می گویند.
پس از چار چار نوبت به
« اهمن و بهمن» پسران پیرزن
(ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند.
10 روز اول اسفند را (اهمن )
10روز دوم اسفند را ( بهمن)
می گویند
واین 20 روز ممکن است
آنقدر بارندگی باشد که این دوبرادر به دوچله طعنه بزنند .
🔺با توجه به شعری که قدیمی های نازنین می خواندند::
(اهمن وبهمن ،
آرد كن صدمن ،
روغن بیار ده من ،
هیزم بکن خرمن،
عهده همه بامن )
تا اینجا 20روز از اسفند به نام اهمن وبهمن نامگذاری شده اند .
می ماند 10 روز آخر اسفند ماه که :
5 روز اول( سیاه بهار ) نام گرفته وشعری هم که قدیمی ها میخوانند :
سیاه بهار شب ببار و روز بکار
از این شعر هم مشخص می شود
در این ایام شبها بارندگی فراوان بوده وروزها کشاورزان مشغول کشت وزراعت بوده اند ،
5 روز آخر هم (سرماپیرزن کُش) نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی ،گاهی همراه با باد واکثر اوقات از آسمان تگرگ می بارد ؛
که قدیمی های دل پاک، براین باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده ومُهرههای آن به زمین میريزد.
🔹حیف است این قصه ها از صفحه روزگار محو شود!
@ganunejazb
instagram.com/ebusiness.ir