«شعر گروس عبدالملکیان در خطوط مترو لندن»
شهرداری لندن در پروژهای به نام "شعرهای مترو" شعر ۶ شاعر از جهان را به مدت یکسال در سراسر خطوط ریلی لندن به نمایش درآورده است. یکی از این شعرها، اثری از گروس عبدالملکیان است که از کتاب «تکیه دادن به دیروقت» انتخاب شده است. تکیه دادن به دیروقت، گزیدهای از اشعار عبدالملکیان است که در نشر پنگوئن منتشر شده!
متن شعر:
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود!
شهرداری لندن در پروژهای به نام "شعرهای مترو" شعر ۶ شاعر از جهان را به مدت یکسال در سراسر خطوط ریلی لندن به نمایش درآورده است. یکی از این شعرها، اثری از گروس عبدالملکیان است که از کتاب «تکیه دادن به دیروقت» انتخاب شده است. تکیه دادن به دیروقت، گزیدهای از اشعار عبدالملکیان است که در نشر پنگوئن منتشر شده!
متن شعر:
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود!
غذا
به شکل احمقانهای
انسان را سیر میکند.
لیوان
از دستهایم افتاد و
هزار لحظه شد...
همیشه چیزی کسی باید بمیرد
که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد!
گفتند«چیزی نیست،چیزی نیست!»
من اما طوری تنها بودم
که ماندنم همه را تنها میکرد
در خیابان استخوانها راه میروند
گوشتها راه می روند
کتشلوارها راه میروند
در تاریکی
کسی دارد استخوانی را با ساطور نصف میکند!
خیابان زوزه می کشد
سگی روحش را به دندان گرفته، میدود
در پاییز درختان را هَرَس میکنند
انگشتهای اضافه را هرس میکنند
پاییز،
در اتاقهای سیمانی دربسته
قرمزتر است
***
شهر در حاشیه سرد است
متن از خط زدن خونی است
از شهر،
از حاشیه،
از کاغذ
بیرون افتادهام
و ماهیِ مردهای دارد
رودخانه را با خود میبرد!
«گروس عبدالملکیان»
https://www.tgoop.com/garousabdolmalekian
به شکل احمقانهای
انسان را سیر میکند.
لیوان
از دستهایم افتاد و
هزار لحظه شد...
همیشه چیزی کسی باید بمیرد
که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد!
گفتند«چیزی نیست،چیزی نیست!»
من اما طوری تنها بودم
که ماندنم همه را تنها میکرد
در خیابان استخوانها راه میروند
گوشتها راه می روند
کتشلوارها راه میروند
در تاریکی
کسی دارد استخوانی را با ساطور نصف میکند!
خیابان زوزه می کشد
سگی روحش را به دندان گرفته، میدود
در پاییز درختان را هَرَس میکنند
انگشتهای اضافه را هرس میکنند
پاییز،
در اتاقهای سیمانی دربسته
قرمزتر است
***
شهر در حاشیه سرد است
متن از خط زدن خونی است
از شهر،
از حاشیه،
از کاغذ
بیرون افتادهام
و ماهیِ مردهای دارد
رودخانه را با خود میبرد!
«گروس عبدالملکیان»
https://www.tgoop.com/garousabdolmalekian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ
یعنی من مردهام
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم...
«گروس عبدالملکیان »
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ
یعنی من مردهام
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم...
«گروس عبدالملکیان »
سپاس فراوان از دستاندرکاران عزیز مجلهی کلمات که مهر ورزیدند و به مناسبت امروز، پروندهای را درباره آثارم منتشر کردند❤️
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
🔹دقایقی با گروس عبدالملکیان🔹
«آخرین پرنده را هم رها کردهام
امّا هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود.»
🔹جایزه ادبی ایتالیا در متن بیانیه خود در سال ۲۰۲۳ چنین آورده است: « گروس عبدالملکیان در سطح جهان، یکی از شاخصترین صداهای شعر معاصر فارسیست. چندین سال است که شعرها و سطرهای او نه تنها در ایران که در زبانهای مختلف دست به دست میچرخد و اثرگذار است.
آثار او که در ادامهی رشتهکوه عظیم شعر هزار ساله فارسی است، منعکسکننده زندگی، رنج، رویا و سرنوشت مردمی است که همواره برای صلح، آزادی و برابری مبارزه کردهاند.»
بله...، گروس عبدالملکیان، شاعر، منتقد؛ و مدرّس شعر و نظریّه ادبی ؛ در ۱۸ مهر ماهِ سال ۱۳۵۹ در محلّهی ستّارخانِ تهران چشم به جهان گشود.
پدرش«محمّدرضا عبدالملکیان» از شاعران نامآشنای کشور؛ و مادرش «سودابه بنیانی» است.
وی، تحصیلات مقطع دبستان را در مدرسهی «سزاوار» - واقع در خیابان صبا- گذراند. مادرش در جایی از خاطراتش گفته است: «گروس تا حدود ده سالگی، بسیار بیشتر از کتاب به بازی علاقهمند بود. بچّهای پرانرژی بود و تمام انرژیاش را وقف بازی میکرد. بازیها را غالباً خودش طرّاحی میکرد. بیشتر اوقات تنها بازی میکرد امّا اگر با دوستانش بود، معمولاً آنها هم علاقهمند بودند در همان بازیها مشارکت کنند. فارغ از نگاه مادرانه به نظرم طرّاحی و فضاسازی بازیها جذّاب بود و من فکر میکنم بعدها گروس شکل دیگری از همین فضاسازیها را به شعرهایش کشاند. امّا در سالهای بعد تحت تاثیر فضای خانه دغدغه خواندن و نوشتن در او پررنگ شد و اوّلین شعرهایش را در همین سالها نوشت.»
گروس عبدالملکیان در مصاحبهای اشاره میکند: «از اوّلین کتابهایی که در آغاز دوره نوجوانی مطالعه کردم، آثاری مثل «کودک، سرباز و دریا»، «جاناتان مرغ دریایی» و «مرد پیر و دریا» را برجستهتر در خاطر دارم، ماهی سیاه کوچولو را هم همینطور! جالب است که همهی اینها هم به گونهای دریایی هستند. شعر را هم در آن دوره با مطالعه آثار فروغ، سهراب، بیژن جلالی، مشیری، قیصر و پدر آغاز کردم.»
او نوشتن را از یازده سالگی شروع میکند و اوّلین شعرهایش را در همین سن نوشته است. در همین دوره شعرهایش در مجلات کیهان بچهها و بعد سروش نوجوان منتشر میشوند.
به پیشنهاد پدر در کنار شعرهای آزاد، نوشتن در فضای کلاسیک را هم تجربه میکند و در کنار شعرهای نیمایی و سپید، چهارپاره و مثنوی هم مینویسد.
در کودکی مهمترین مشوّق و راهنمایش مادر است که خود در زمینهی روانشناسی تحصیل کرده است و بعد پدرش محمّدرضا عبدالملکیان؛ و در سالهای بعد شاعران شناختهشدهای که بر شکلگیری مسیر شاعری او تاثیر گذاشتند، چهرههایی چون قیصر امینپور و سرانجام منوچهر آتشی!
اما گروس عبدالملکیان، مثل هر شاعر حقیقی دیگر، از تمام این توشهها بهره برد ولی سرانجام راه خودش را رفت و جهان خودش را ساخت.
او مقطع راهنمایی را در مدرسهی «شهید طاهریان» و مقطعِ دبیرستان را در دبیرستانِ «تزکیه» در خیابان ستّارخان؛ و سرانجام مقطع دانشگاه را در دانشگاه آزاد تهران و در رشتهی مهندسیِ صنایع پشتسر گذاشت.
از حدود ۱۷ سالگی مطالعهی نقد و نظریّهی ادبی را آغاز کرد و برخی از اوّلین شعرهایِ جدیاش را که بعدها در کتابش منتشر شدند، در مطبوعاتِ تخصصی آن سالها از جمله کارنامه و عصر پنجشنبه به چاپ رساند؛ و شعرهایش در آن دوره بارها جوایز جشنوارههای سراسری شعر کشور را به خود اختصاص دادند.
گروس عبدالملکیان اوّلین کتابش را با عنوان «پرندهی پنهان» در سال ۱۳۸۱ منتشر نمود که در همان سال برندهی جایزهی کتاب سال شعر امروز ایران (کارنامه) شد. او پس از آن -به شکل تقریبی- هر سه سال یکبار مجموعههایی را روانهی بازارِ نشر کرد. مجموعههایی چون «سطرها در تاریکی جا عوض میکنند»، «حفرهها»، «پذیرفتن»، «سهگانهی خاورمیّانه» و... که با استقبالِ گستردهی مخاطبین مواجه شدند و در مجموع بیش از صد هزار نسخه از آنها به فروش رسید.
شعرهای وی با توجّه به تجربههای ویژه و جهان منحصربهفردی که میسازند، جدا از مخاطبین شعر، از دهه هشتاد توجّه بسیاری از شاعران و منتقدین برجسته معاصر را نیز به خود جلب کرد. و چهرههایی چون محمدعلی سپانلو، منوچهر آتشی، فرزان سجودی، هرمز علیپور، محمود معتقدی، بهزاد خواجات، رضا چایچی، امیرعلی نجومیّان، بهادر باقری، احمد پوری، مهرنوش قربانعلی، محمّدرضا روزبه، لادن نیکنام، آتفه چهارمحالیان و... مقالات و یادداشتهای متنوّعی را درباره آثار عبدالملکیان منتشر کردند.
«آخرین پرنده را هم رها کردهام
امّا هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود.»
🔹جایزه ادبی ایتالیا در متن بیانیه خود در سال ۲۰۲۳ چنین آورده است: « گروس عبدالملکیان در سطح جهان، یکی از شاخصترین صداهای شعر معاصر فارسیست. چندین سال است که شعرها و سطرهای او نه تنها در ایران که در زبانهای مختلف دست به دست میچرخد و اثرگذار است.
آثار او که در ادامهی رشتهکوه عظیم شعر هزار ساله فارسی است، منعکسکننده زندگی، رنج، رویا و سرنوشت مردمی است که همواره برای صلح، آزادی و برابری مبارزه کردهاند.»
بله...، گروس عبدالملکیان، شاعر، منتقد؛ و مدرّس شعر و نظریّه ادبی ؛ در ۱۸ مهر ماهِ سال ۱۳۵۹ در محلّهی ستّارخانِ تهران چشم به جهان گشود.
پدرش«محمّدرضا عبدالملکیان» از شاعران نامآشنای کشور؛ و مادرش «سودابه بنیانی» است.
وی، تحصیلات مقطع دبستان را در مدرسهی «سزاوار» - واقع در خیابان صبا- گذراند. مادرش در جایی از خاطراتش گفته است: «گروس تا حدود ده سالگی، بسیار بیشتر از کتاب به بازی علاقهمند بود. بچّهای پرانرژی بود و تمام انرژیاش را وقف بازی میکرد. بازیها را غالباً خودش طرّاحی میکرد. بیشتر اوقات تنها بازی میکرد امّا اگر با دوستانش بود، معمولاً آنها هم علاقهمند بودند در همان بازیها مشارکت کنند. فارغ از نگاه مادرانه به نظرم طرّاحی و فضاسازی بازیها جذّاب بود و من فکر میکنم بعدها گروس شکل دیگری از همین فضاسازیها را به شعرهایش کشاند. امّا در سالهای بعد تحت تاثیر فضای خانه دغدغه خواندن و نوشتن در او پررنگ شد و اوّلین شعرهایش را در همین سالها نوشت.»
گروس عبدالملکیان در مصاحبهای اشاره میکند: «از اوّلین کتابهایی که در آغاز دوره نوجوانی مطالعه کردم، آثاری مثل «کودک، سرباز و دریا»، «جاناتان مرغ دریایی» و «مرد پیر و دریا» را برجستهتر در خاطر دارم، ماهی سیاه کوچولو را هم همینطور! جالب است که همهی اینها هم به گونهای دریایی هستند. شعر را هم در آن دوره با مطالعه آثار فروغ، سهراب، بیژن جلالی، مشیری، قیصر و پدر آغاز کردم.»
او نوشتن را از یازده سالگی شروع میکند و اوّلین شعرهایش را در همین سن نوشته است. در همین دوره شعرهایش در مجلات کیهان بچهها و بعد سروش نوجوان منتشر میشوند.
به پیشنهاد پدر در کنار شعرهای آزاد، نوشتن در فضای کلاسیک را هم تجربه میکند و در کنار شعرهای نیمایی و سپید، چهارپاره و مثنوی هم مینویسد.
در کودکی مهمترین مشوّق و راهنمایش مادر است که خود در زمینهی روانشناسی تحصیل کرده است و بعد پدرش محمّدرضا عبدالملکیان؛ و در سالهای بعد شاعران شناختهشدهای که بر شکلگیری مسیر شاعری او تاثیر گذاشتند، چهرههایی چون قیصر امینپور و سرانجام منوچهر آتشی!
اما گروس عبدالملکیان، مثل هر شاعر حقیقی دیگر، از تمام این توشهها بهره برد ولی سرانجام راه خودش را رفت و جهان خودش را ساخت.
او مقطع راهنمایی را در مدرسهی «شهید طاهریان» و مقطعِ دبیرستان را در دبیرستانِ «تزکیه» در خیابان ستّارخان؛ و سرانجام مقطع دانشگاه را در دانشگاه آزاد تهران و در رشتهی مهندسیِ صنایع پشتسر گذاشت.
از حدود ۱۷ سالگی مطالعهی نقد و نظریّهی ادبی را آغاز کرد و برخی از اوّلین شعرهایِ جدیاش را که بعدها در کتابش منتشر شدند، در مطبوعاتِ تخصصی آن سالها از جمله کارنامه و عصر پنجشنبه به چاپ رساند؛ و شعرهایش در آن دوره بارها جوایز جشنوارههای سراسری شعر کشور را به خود اختصاص دادند.
گروس عبدالملکیان اوّلین کتابش را با عنوان «پرندهی پنهان» در سال ۱۳۸۱ منتشر نمود که در همان سال برندهی جایزهی کتاب سال شعر امروز ایران (کارنامه) شد. او پس از آن -به شکل تقریبی- هر سه سال یکبار مجموعههایی را روانهی بازارِ نشر کرد. مجموعههایی چون «سطرها در تاریکی جا عوض میکنند»، «حفرهها»، «پذیرفتن»، «سهگانهی خاورمیّانه» و... که با استقبالِ گستردهی مخاطبین مواجه شدند و در مجموع بیش از صد هزار نسخه از آنها به فروش رسید.
شعرهای وی با توجّه به تجربههای ویژه و جهان منحصربهفردی که میسازند، جدا از مخاطبین شعر، از دهه هشتاد توجّه بسیاری از شاعران و منتقدین برجسته معاصر را نیز به خود جلب کرد. و چهرههایی چون محمدعلی سپانلو، منوچهر آتشی، فرزان سجودی، هرمز علیپور، محمود معتقدی، بهزاد خواجات، رضا چایچی، امیرعلی نجومیّان، بهادر باقری، احمد پوری، مهرنوش قربانعلی، محمّدرضا روزبه، لادن نیکنام، آتفه چهارمحالیان و... مقالات و یادداشتهای متنوّعی را درباره آثار عبدالملکیان منتشر کردند.
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
به واسطه همین مقالات ارزشمند، با خود اندیشیدم، در این یادداشت راه دیگری را پیش بگیرم و در ادامه، فرازهایی فشرده از بعضی از همین مطالب را مرور کنم تا هر یک به مثابه قطعهای از پازل عمل کنند و در کنار همدیگر، شمایی کلّی را از چهرهی شعر گروس عبدالملکیان فراهم بیاورند:
منوچهر آتشی:
«برای گروس عبدالملکیان، زبان و رفتار زبان، سنگهای پایاب عبور از شط پهناور مکاناند تا زمان و فاصلهها را به هم پیوند زنند و ساختی یگانه؛ و همزمان پر از تنوّع به هر شعر بدهند!
بیشتر شعرهای او ابژکتیوند و فاعل شناسندهای در میان نیست، و اگر هم هست باید در ابژهها و تصویرها جستجویش کرد.»
دکتر فرزان سجودی:
«دغدغههای حاکم بر کتاب «پذیرفتن»، گذر زمان، مرگ و تنهاییست که به شکلی متفاوت و مدرن، نسبت به نظام شناختی ما در سنّت پرداخت شده است. گروس عبدالملکیان در این کتاب با تخیّلی متفاوت و گاه با بازیهای نحوی در زبان، از مفاهیم شناختی ما، که به واسطهی کارکردهای ایدئولوژیک، و گفتمانی هزار ساله به یک منطق ایستا و استوار در چارچوبهای تعریف شده رسیده است، عبور میکند.
او بارها و بارها در شعرهایش منطق تقابلی «مرگ و زندگی»، «شادی و اندوه» و «هست و نیست» را که هر کدام از طریق سلبِ دیگری پیش میرود، کنار میزند.
اتّفاق زبانی مهمّی که در شعر گروس میافتد این است که به این ساختار منطقیِ دوگانهی تقابلی که در آن، یکی به واسطهی سلب دیگری تحقّق پیدا میکند، ساز و کاری دیگر میبخشد.
یعنی در شعر عبدالملکیان، نبودن به معنای سلب بودن نیست، بودن و نبودن به هم نشت کردهاند و در درون هم حضور زنده دارند.
یا خالی بودن به معنای سلبِ پر بودن نیست و برای مثال یک قفس در عین اینکه خالیست، پُر است.
به نمونههای زیر دقّت کنید:
آخرین پرنده را هم
رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفس خالی هست
که آزاد نمیشود
یا:
نبودنت
نقشهی خانه را عوض کرده
و هرچه میگردم
آن گوشهی دیوانهی اتاق را پیدا نمیکنم
احساس میکنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در میآورد!
بنابراین اگر بخواهم یک مطالعهی سبکشناختی دربارهی شعر گروس عبدالملکیان انجام بدهم، چیزی که دربارهاش صحبت کردم یکی از ویژگیهای بارز و متفاوت سبک شعر گروس عبدالملکیان است: واسازی تقابلهای دوتایی با منطق پارادوکسی که در نتیجهی آن بازی با روابط معنایی زبان اتّفاق میافتد.
این ویژگی در کنار چند ویژگی دیگر، از جمله تصویرسازیهای سینمایی گروس، ستونهای اصلی شعر عبدالملکیان را تشکیل میدهد.»
محمدعلی سپانلو:
«در شعر گروس عبدالملکیان تصاویر بکری دیده میشود و گاهی شاعر با تداوم این تصاویر به تولید ساختار میرسد. ساختارهایی روایی یا غیر روایی!
در شعرهای او با شاعری حرفهای طرفیم، نه شاعری که تنها میتواند شعر خوب بگوید. شاعری حرفهای که سطرها، ترکیبها و تصاویر بکر و زیبایی خلق میکند.
....
در شعر گروس شاهد دغدغهها و بازتابهای اجتماعی هستیم که به شکلی پوشیده و از طریق نمادهایی که در شعر ساخته میشوند، بیان میشود، بدون اینکه صراحت داشته باشند یا شعارزده شوند.
برای مثال این نمونه را ببینیم:
درّهها گلوله خوردهاند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد در انارها جمع میشود
من امّا
بر تپهای نشستهام
بهمن کوچک دود میکنم...
در ادامه باید اشاره کرد که موسیقی شعر، عنصر بسیار مهمّی در شعر است و یکی از مولّفههایی که بخش عمدهای از شعر امروز ما را بیحال میکند، نداشتن وزن(بیرونی یا درونی) و موسیقیست. شعر گروس با اینکه وزن عروضی ندارد امّا موسیقی خاصی را در درون خود تولید میکند که به جذابیّتش کمک کرده است.»
هرمز علیپور:
«آنچه باعث شده تا در خور وقت و حوصله و سنّ و سال خود چندی درباره شاعر معاصر، گروس عبدالملکیان بنویسم، نوعی حسّ کنجکاوی و میل شخصیام بوده و این میل وقتی شدّت و وسعت یافت که به خواندن مصاحبه او در کتاب «گزینه اشعارش» در نشر مروارید پرداختم؛ انگار خودم دارم با خودم حرف میزنم.
شعر گروس آمیزهی هوشمندانهای از استعداد و دانش پرورده و درونی شده، پیرامون جهان شعر و شعر معاصر است و همچنین استفاده همراه با فراست از امکانات درون ذاتی و منحصر به فرد خود؛ از عناصر بیرونی. او به شکل روشن توفیقهای موقّت را تنها در صورت استمرارِ کار شاعر ارج مینهد و به آنها غرّه و قانع نمیشود که حتّی در صورت گم کردن هدف ذاتی شعر -که خودِ شعر است- آنها را زیانبار هم میداند. در حرفهایش روی ترکیب یا عبارت «شاعر واقعی» تکیّه و تاکید میکند. همان که هولدرلین خطاب به مادرش می گوید: «مادر، من شاعرم. نه دانشمند و تاجر.»
منوچهر آتشی:
«برای گروس عبدالملکیان، زبان و رفتار زبان، سنگهای پایاب عبور از شط پهناور مکاناند تا زمان و فاصلهها را به هم پیوند زنند و ساختی یگانه؛ و همزمان پر از تنوّع به هر شعر بدهند!
بیشتر شعرهای او ابژکتیوند و فاعل شناسندهای در میان نیست، و اگر هم هست باید در ابژهها و تصویرها جستجویش کرد.»
دکتر فرزان سجودی:
«دغدغههای حاکم بر کتاب «پذیرفتن»، گذر زمان، مرگ و تنهاییست که به شکلی متفاوت و مدرن، نسبت به نظام شناختی ما در سنّت پرداخت شده است. گروس عبدالملکیان در این کتاب با تخیّلی متفاوت و گاه با بازیهای نحوی در زبان، از مفاهیم شناختی ما، که به واسطهی کارکردهای ایدئولوژیک، و گفتمانی هزار ساله به یک منطق ایستا و استوار در چارچوبهای تعریف شده رسیده است، عبور میکند.
او بارها و بارها در شعرهایش منطق تقابلی «مرگ و زندگی»، «شادی و اندوه» و «هست و نیست» را که هر کدام از طریق سلبِ دیگری پیش میرود، کنار میزند.
اتّفاق زبانی مهمّی که در شعر گروس میافتد این است که به این ساختار منطقیِ دوگانهی تقابلی که در آن، یکی به واسطهی سلب دیگری تحقّق پیدا میکند، ساز و کاری دیگر میبخشد.
یعنی در شعر عبدالملکیان، نبودن به معنای سلب بودن نیست، بودن و نبودن به هم نشت کردهاند و در درون هم حضور زنده دارند.
یا خالی بودن به معنای سلبِ پر بودن نیست و برای مثال یک قفس در عین اینکه خالیست، پُر است.
به نمونههای زیر دقّت کنید:
آخرین پرنده را هم
رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفس خالی هست
که آزاد نمیشود
یا:
نبودنت
نقشهی خانه را عوض کرده
و هرچه میگردم
آن گوشهی دیوانهی اتاق را پیدا نمیکنم
احساس میکنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در میآورد!
بنابراین اگر بخواهم یک مطالعهی سبکشناختی دربارهی شعر گروس عبدالملکیان انجام بدهم، چیزی که دربارهاش صحبت کردم یکی از ویژگیهای بارز و متفاوت سبک شعر گروس عبدالملکیان است: واسازی تقابلهای دوتایی با منطق پارادوکسی که در نتیجهی آن بازی با روابط معنایی زبان اتّفاق میافتد.
این ویژگی در کنار چند ویژگی دیگر، از جمله تصویرسازیهای سینمایی گروس، ستونهای اصلی شعر عبدالملکیان را تشکیل میدهد.»
محمدعلی سپانلو:
«در شعر گروس عبدالملکیان تصاویر بکری دیده میشود و گاهی شاعر با تداوم این تصاویر به تولید ساختار میرسد. ساختارهایی روایی یا غیر روایی!
در شعرهای او با شاعری حرفهای طرفیم، نه شاعری که تنها میتواند شعر خوب بگوید. شاعری حرفهای که سطرها، ترکیبها و تصاویر بکر و زیبایی خلق میکند.
....
در شعر گروس شاهد دغدغهها و بازتابهای اجتماعی هستیم که به شکلی پوشیده و از طریق نمادهایی که در شعر ساخته میشوند، بیان میشود، بدون اینکه صراحت داشته باشند یا شعارزده شوند.
برای مثال این نمونه را ببینیم:
درّهها گلوله خوردهاند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد در انارها جمع میشود
من امّا
بر تپهای نشستهام
بهمن کوچک دود میکنم...
در ادامه باید اشاره کرد که موسیقی شعر، عنصر بسیار مهمّی در شعر است و یکی از مولّفههایی که بخش عمدهای از شعر امروز ما را بیحال میکند، نداشتن وزن(بیرونی یا درونی) و موسیقیست. شعر گروس با اینکه وزن عروضی ندارد امّا موسیقی خاصی را در درون خود تولید میکند که به جذابیّتش کمک کرده است.»
هرمز علیپور:
«آنچه باعث شده تا در خور وقت و حوصله و سنّ و سال خود چندی درباره شاعر معاصر، گروس عبدالملکیان بنویسم، نوعی حسّ کنجکاوی و میل شخصیام بوده و این میل وقتی شدّت و وسعت یافت که به خواندن مصاحبه او در کتاب «گزینه اشعارش» در نشر مروارید پرداختم؛ انگار خودم دارم با خودم حرف میزنم.
شعر گروس آمیزهی هوشمندانهای از استعداد و دانش پرورده و درونی شده، پیرامون جهان شعر و شعر معاصر است و همچنین استفاده همراه با فراست از امکانات درون ذاتی و منحصر به فرد خود؛ از عناصر بیرونی. او به شکل روشن توفیقهای موقّت را تنها در صورت استمرارِ کار شاعر ارج مینهد و به آنها غرّه و قانع نمیشود که حتّی در صورت گم کردن هدف ذاتی شعر -که خودِ شعر است- آنها را زیانبار هم میداند. در حرفهایش روی ترکیب یا عبارت «شاعر واقعی» تکیّه و تاکید میکند. همان که هولدرلین خطاب به مادرش می گوید: «مادر، من شاعرم. نه دانشمند و تاجر.»
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
شعر او حاکی از فرآیندی است که هم مولود و هم مولّد است. یعنی با بهرهمندی از فرآیندهایی تا رسیدن به فرآیندی شخصی و قابل تامل.
...
من میخواهم روی نکات دیگری نیز درنگ داشته باشم و بگویم که کاملترین یا یکی از مناسبترین چهرههایی که امروز در شعر تشخیص دادهام، گروس است. یعنی اشاره کردم که یافتن نوعی سنخیّت مرا مصمّمتر کرد ولی فراتر از این جنبه نگاه شخصی، اینها را در ارتباط با جریانات شعری بیان کردم که حدود نیم قرن و اندی از نزدیک و به شکلی مستمر شاهد فعّالیّتشان بودهام. حالا به این نکات به شکلی مشخّصتر اشاره میکنم:
۱) چهره گرفتن: شاعران نسل بلافصل نیما معمولاً در فاصله سنی ۲۰ تا ۴۰ سالگی چهره میگرفتند. یعنی شاعری چون آتشی دور از مرکز در ۲۷ سالگی، رویایی ۳۲ سالگی، شاملو که در ۴۰ سالگی به عنوان جاودان مرد شعر امروز. منظورم امّا از چهره گرفتن یادآوری این نکته است که قریحه و استعداد و نبوغ آنها به تنهایی کافی نبود. همان طور که گروس شعر ۱۵ تا ۲۵ سالگی اش گویای استعداد ذاتی اوست، این استعداد امّا در پرتو پشتکار و مطالعه و... به مرحله امروزی در ۴۰ سالگی رسیده است.
۲) مستقل بودن: او در ذیل هیچ عنوان و گروهی نبوده و نیست و تنها به شکلی متمرکز به کارش پرداخته و مشغول است، چراکه توقّع او در فردیّت و تشخّص است که برآورده میشود. کما اینکه در ژانرها و نحلهها هم معمولاً یکی، دو نفر شاخص هستند.
۳) در عین حال او شاعری است که متعهّدترین و غمخوارترین شعر را درباره انسان میسراید، هرگز امّا به شعارزدگی و گویش سیاسی محض تن نداده و نمونههای این بحث در شعرهایش فراوانند.
۴) در شعر او می توان مولّفههای ادعایی بعضی حرکتها را دید. لیکن به شکل و شیوهی خود شاعر. یا مثلا جزئینگری او در شعر به گونهای بنیادی و ریشهای است. این را گفتم یادم آمد بگویم که شعر او نوعی نگاه تقطیری و گوهری به رویدادهاست. بخواهم نمونه بیاورم باید بر بسیاری از شعرها تاکید کنم.
و امّا اگر این شرایط جهنّمی به پایان برسد و من زنده بمانم خواهم گفت و نوشت که شاعران واقعی بواسطه شعر و زیستشان است که یافته و دریافته میشوند، نه از خود گفتن. خودپیامبرانگاری، بیانیّه دادن، بیانیّههایی که به ناگزیر تن به نسخ و فسخ خود خواهند سپرد و هرگز تا همیشه نسلهای شعری مرعوب و شیفته این کنشهای غیرضروری و غیرشاعرانه نخواهند ماند. گروس عبدالملکیان در پرتو فردیّت خود است که نامی اضافه شده بر نامهای برجسته شعر معاصر است.
دکتر محمّدرضا روزبه:
«فرایند شکستن و بازسازی معانیِ تثبیتشده را «گسست گفتمانی» میگویند. عبور و عدول از گفتمان، موجب ظهور «گفتمانه» میشود. «گفتمانه»، گاه خلقِ گونهای متفاوت از گفتمان است. و نیز در بسیاری از گفتمانها یعنی متحیّر ساختن، ایجاد تکان، درخشش، گیراییِ غیرمنتظره و تولیدِ گونههای منحصربهفرد، که از بافتهای موجود و شناختهشده فاصله میگیرد و به نوعی هنجارگریزی میپردازد.
در فرایند گسستِ گفتمانی، شاعر، یا گفتمانهای متناظر را در هم میآمیزد و یا با عبور از گفتمانی، به قلمرو گفتمانی دیگر گام مینهد. از همینرهگذر، صوَر معناییِ تازه و خیرهکنندهای ظهور می کنند که هم به تشخّصِ سبکی آثار شاعر میانجامند و هم گسترهی نگاه و بیان شاعرانه را وسعت میبخشند.
در میان شاعران نسل پیشین، بیش از همه، احمد شاملو با همآمیزی هوشمندانه گفتمانهای عشق و مبارزه، اسطوره و تاریخ، مرگ و زندگی و غیره، برجستهترین نمودهای گسست گفتمانی و نیز گفتمانهسازی را به نام خود ثبت کرده است.
در میان شاعران نسل جدید نیز، بخشی از سرودههای شاعر توانمند معاصر، «گروس عبدالملکیان» از این ترفند و تکنیک ساختاری بهرهی وافر دارند، به گونهای که میتوان مدعی شد که کانون استتیک و مرکز ثقلِ زیباشناسی آن سرودهها همانا رویکرد زیباشناسانهی یاد شده است.
مثلاً در بخش دوّم سرودهی «تاریکی غار» گفتمان «پیشرفت و تکامل انسانی» پیدرپی دچار گسست شده و جای خود را به گفتمان «جنون و نابودی» میدهد.
یا در سرودهی «بلیط یکطرفه» از مجموعهی «سطرها در تاریکی جا عوض میکنند» با تقابل ناگهانیِ دو جهان موازی واقعیّت و مجاز روبرو میشویم. گسست از گفتمان دنیای واقعی و پرتاب شدن به گفتمان دنیای مجازی، گفتمانهی چشمگیری را رقم زده است:
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از درختی
در جنگلهای دور
افتاده بر لبهی پنجره
رها در جوبهای خیابان
هرچه فکر میکنم امّا
یک پروانه بیشتر در خاطرم نیست
مگر چند بار به دنیا آمدهایم
که این همه میمیریم؟
چند اسکناس مچاله
چند نخ شکستهی سیگار
آه! بلیط یکطرفه!
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
- ببخشید این بلیط....؟
- پس گرفته نمیشود.
پس بادها رفتهاند؟!
پس این درخت به زردِ ابد محکوم شد؟
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت؟!
...
من میخواهم روی نکات دیگری نیز درنگ داشته باشم و بگویم که کاملترین یا یکی از مناسبترین چهرههایی که امروز در شعر تشخیص دادهام، گروس است. یعنی اشاره کردم که یافتن نوعی سنخیّت مرا مصمّمتر کرد ولی فراتر از این جنبه نگاه شخصی، اینها را در ارتباط با جریانات شعری بیان کردم که حدود نیم قرن و اندی از نزدیک و به شکلی مستمر شاهد فعّالیّتشان بودهام. حالا به این نکات به شکلی مشخّصتر اشاره میکنم:
۱) چهره گرفتن: شاعران نسل بلافصل نیما معمولاً در فاصله سنی ۲۰ تا ۴۰ سالگی چهره میگرفتند. یعنی شاعری چون آتشی دور از مرکز در ۲۷ سالگی، رویایی ۳۲ سالگی، شاملو که در ۴۰ سالگی به عنوان جاودان مرد شعر امروز. منظورم امّا از چهره گرفتن یادآوری این نکته است که قریحه و استعداد و نبوغ آنها به تنهایی کافی نبود. همان طور که گروس شعر ۱۵ تا ۲۵ سالگی اش گویای استعداد ذاتی اوست، این استعداد امّا در پرتو پشتکار و مطالعه و... به مرحله امروزی در ۴۰ سالگی رسیده است.
۲) مستقل بودن: او در ذیل هیچ عنوان و گروهی نبوده و نیست و تنها به شکلی متمرکز به کارش پرداخته و مشغول است، چراکه توقّع او در فردیّت و تشخّص است که برآورده میشود. کما اینکه در ژانرها و نحلهها هم معمولاً یکی، دو نفر شاخص هستند.
۳) در عین حال او شاعری است که متعهّدترین و غمخوارترین شعر را درباره انسان میسراید، هرگز امّا به شعارزدگی و گویش سیاسی محض تن نداده و نمونههای این بحث در شعرهایش فراوانند.
۴) در شعر او می توان مولّفههای ادعایی بعضی حرکتها را دید. لیکن به شکل و شیوهی خود شاعر. یا مثلا جزئینگری او در شعر به گونهای بنیادی و ریشهای است. این را گفتم یادم آمد بگویم که شعر او نوعی نگاه تقطیری و گوهری به رویدادهاست. بخواهم نمونه بیاورم باید بر بسیاری از شعرها تاکید کنم.
و امّا اگر این شرایط جهنّمی به پایان برسد و من زنده بمانم خواهم گفت و نوشت که شاعران واقعی بواسطه شعر و زیستشان است که یافته و دریافته میشوند، نه از خود گفتن. خودپیامبرانگاری، بیانیّه دادن، بیانیّههایی که به ناگزیر تن به نسخ و فسخ خود خواهند سپرد و هرگز تا همیشه نسلهای شعری مرعوب و شیفته این کنشهای غیرضروری و غیرشاعرانه نخواهند ماند. گروس عبدالملکیان در پرتو فردیّت خود است که نامی اضافه شده بر نامهای برجسته شعر معاصر است.
دکتر محمّدرضا روزبه:
«فرایند شکستن و بازسازی معانیِ تثبیتشده را «گسست گفتمانی» میگویند. عبور و عدول از گفتمان، موجب ظهور «گفتمانه» میشود. «گفتمانه»، گاه خلقِ گونهای متفاوت از گفتمان است. و نیز در بسیاری از گفتمانها یعنی متحیّر ساختن، ایجاد تکان، درخشش، گیراییِ غیرمنتظره و تولیدِ گونههای منحصربهفرد، که از بافتهای موجود و شناختهشده فاصله میگیرد و به نوعی هنجارگریزی میپردازد.
در فرایند گسستِ گفتمانی، شاعر، یا گفتمانهای متناظر را در هم میآمیزد و یا با عبور از گفتمانی، به قلمرو گفتمانی دیگر گام مینهد. از همینرهگذر، صوَر معناییِ تازه و خیرهکنندهای ظهور می کنند که هم به تشخّصِ سبکی آثار شاعر میانجامند و هم گسترهی نگاه و بیان شاعرانه را وسعت میبخشند.
در میان شاعران نسل پیشین، بیش از همه، احمد شاملو با همآمیزی هوشمندانه گفتمانهای عشق و مبارزه، اسطوره و تاریخ، مرگ و زندگی و غیره، برجستهترین نمودهای گسست گفتمانی و نیز گفتمانهسازی را به نام خود ثبت کرده است.
در میان شاعران نسل جدید نیز، بخشی از سرودههای شاعر توانمند معاصر، «گروس عبدالملکیان» از این ترفند و تکنیک ساختاری بهرهی وافر دارند، به گونهای که میتوان مدعی شد که کانون استتیک و مرکز ثقلِ زیباشناسی آن سرودهها همانا رویکرد زیباشناسانهی یاد شده است.
مثلاً در بخش دوّم سرودهی «تاریکی غار» گفتمان «پیشرفت و تکامل انسانی» پیدرپی دچار گسست شده و جای خود را به گفتمان «جنون و نابودی» میدهد.
یا در سرودهی «بلیط یکطرفه» از مجموعهی «سطرها در تاریکی جا عوض میکنند» با تقابل ناگهانیِ دو جهان موازی واقعیّت و مجاز روبرو میشویم. گسست از گفتمان دنیای واقعی و پرتاب شدن به گفتمان دنیای مجازی، گفتمانهی چشمگیری را رقم زده است:
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از درختی
در جنگلهای دور
افتاده بر لبهی پنجره
رها در جوبهای خیابان
هرچه فکر میکنم امّا
یک پروانه بیشتر در خاطرم نیست
مگر چند بار به دنیا آمدهایم
که این همه میمیریم؟
چند اسکناس مچاله
چند نخ شکستهی سیگار
آه! بلیط یکطرفه!
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
- ببخشید این بلیط....؟
- پس گرفته نمیشود.
پس بادها رفتهاند؟!
پس این درخت به زردِ ابد محکوم شد؟
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت؟!
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی!
بیهوده صدایت را
به آنسوی پنجره پرتاب میکنی
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم.
و نیز تقابل «پیروزی و شکست» در سرودهای کوتاه از مجموعهی سهگانهی خاورمیانه که به گفتمانهی جدیدی منجر میشود:
نشستهام
باشب قمار میکنم
و هر چه میبَرم
تاریکتر میشوم!
شعر گروس، جشنوارهی باشکوه مکاشفات ناب شاعرانه، و نمایشگاه دائمی لحظههای شگفت، و گاه دور از دسترس است، گاه از رهگذر گسست گفتمانی و گفتمانهسازی، و گاه زاییدهی ترفندها و تکنیکهای هنری متنوّع دیگر.»
از یادداشت محمود معتقدی بر کتاب سهگانهی خاورمیانه:
«شب است و چهرهام بیشتر به جنگ رفته است
تا به مادرم
شب است
وآنکه تاریکی را با هزار میخ به آسمان کوبیده
انتقام چه چیز را از ما میگیرد؟»
سخن بر سر روایتهای «جنگ»، «عشق» و «تنهایی» (سهگانه خاورمیانه) از چشم شعر اینجا و اکنون است. گویی همه چیز در زمانهی امروز، در این تریلوژی شاعرانه، خلاصه میشود. شاعر مدام در این گذرگاه، گرده عوض میکند. بیان دراماتیک این فضاهای تراژیک، گویی از سقوط ارزشهایی میگوید که صدای بسیاری از حادثهها و قصههای ناتمام را، در گوشه و کنار این خط، همچنان به گوش میرسانَد.
شاعر، در این فضاهای پرحادثه و خونین، پیوسته به درون زندگیها خم میشود و گاهی از درون؛ و زمانی هم از بیرون قضایا، حضور وقایع را به مدد شعر، صید میکند.
«دستی که آزادی را فهمیده است
دیگر
به بازوی انسان برنمیگردد»
یا:
مینویسم: زمان
و میخوانم: هر آنچه پیر نمیشود
ما را پیر کرده است
به کاغذی مچاله نگاه میکنم
که آرام در باد میچرخد
آیا زمین را هم
کسی نوشته است و
دور انداخته؟
گروس عبدالملکیان، شاعر با دانش شعر امروز، در این مجموعه، لحظههایی از دشواری زمانه در عرصهی ستم و آتش جنگهای نابرابر را به تصویر میکشد. و سعی میکند از منظری آسیبشناسانه، رنج تنهایی و زخمهای عشق که محصول بیعدالتی و فروپاشی هستی انسانی در جهان امروز است را به شعر بدل کند.
او براستی از عشق، تا جنگ، تا تنهایی با چشماندازی مردمشناسانه، از تلخیها میگوید؛ و در این رهگذر میتوان گفت: سرچشمههای تخیّلش با بهرهگیری از ایجاز و زیرساخت آغازبندی، مسیر و پایانبندی شعرها، یک پازل بزرگ را بازاندیشی میکند.»
دکتر بهادر باقری (بخشی از مقاله بازتعریف سورئالیستی هستی):
«گروس عبدالملکیان، یکی از شاعران موفّق، اندیشمند، جدّی و صاحب سبک روزگار ماست که خوشبختانه آثارش به چندین زبان ترجمه شده و اخیراً انتشارات پنگوئن، یکی از معتبرترین ناشران ادبیّات جهان، ترجمهی انگلیسی گزیدهای از اشعارش را منتشر کرده است و این اتّفاقی همایون برای شعر معاصر و جوشان ایران است.
خواندن شعر گروس همیشه برای من، تجربهی شیرین و شگرفِ روبهرو شدن با دنیایی تازه و بُهتانگیز است؛ تصاویری از عوالم متناقض که با سازوکاری سورئالیستی گرد آمدهاند و دنیایی بازتعریف شده که سوی دیگر، ژرفتر و فراواقعیّت خود را به من نشان میدهد. او شاعری کمگوی و گزیدهگوی است و همنیشینی واژگانش را با وسواس فراوان هَرَس میکند و با همین سطرهای اندکیاب، چه تابلوهای تاملبرانگیزی که پیشِ روی خواننده نمینهد!
در شعر گروس، آن مواردی که ذیل مقولهی «تعریف شاعرانه یا سورئال هستی» قرار میگیرند. غالباً با سازوکار تشبیه بلیغ ساخته شدهاند؛ یعنی تشبیهی که در آن، ادات و وجهشبه حذف شده و تنها مشبّه و مشبّهُبِه ذکر شده است. بیشتر مشّبهُبهها در شعر او نیز از نوع حسّی هستند تا درک و احساس دقیق و ملموستری برای خواننده به ارمغان آورند.
نکته مهّم اینکه تقریباً تمام این تشبیهها بکر، شخصی و بیسابقه در سنّت شعر فارسیاند و دو یا چند دنیای دور از هم و متباین را در بافتاری تازه کنار هم قرار میدهد و هنرمندانه ذهن خواننده را متقاعد میکند که این دیگری همان است. این گزارههای شاعرانه در بسیاری از اشعار وی حکم ضربهپایانی را دارد که در ذهن و زبان خواننده رسوخ میکند و بُعدی فلسفی و هستیشناختی به شعرِ وی میدهد.
دیگر اینکه یکی از شگردهای هنری این شاعر، نگاهِ ماکروسکوپی به هستی است. اگر دقّت کنید؛ همهی مفاهیم یا پدیدههای سترگ، انبوه، گسترده و تقریباً تعریفناپذیر، به چیزهایی کوچک و عینی تشبیه شدهاند و گویی عظمت چندانی در نظر او ندارند و یادآور تعبیراتی مولاناییاند که:
«این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوههای نیمخام»
در شعر او زمین به انار خشکیده یا کاغذ مچاله شده، ماه به دهانِ زنی زیبا، برف به تکّههایِ خودکشیِ ابر؛ و ابر به روزی که شاعر آن را دود کرده است، تشبیه شده است.
بیهوده صدایت را
به آنسوی پنجره پرتاب میکنی
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم.
و نیز تقابل «پیروزی و شکست» در سرودهای کوتاه از مجموعهی سهگانهی خاورمیانه که به گفتمانهی جدیدی منجر میشود:
نشستهام
باشب قمار میکنم
و هر چه میبَرم
تاریکتر میشوم!
شعر گروس، جشنوارهی باشکوه مکاشفات ناب شاعرانه، و نمایشگاه دائمی لحظههای شگفت، و گاه دور از دسترس است، گاه از رهگذر گسست گفتمانی و گفتمانهسازی، و گاه زاییدهی ترفندها و تکنیکهای هنری متنوّع دیگر.»
از یادداشت محمود معتقدی بر کتاب سهگانهی خاورمیانه:
«شب است و چهرهام بیشتر به جنگ رفته است
تا به مادرم
شب است
وآنکه تاریکی را با هزار میخ به آسمان کوبیده
انتقام چه چیز را از ما میگیرد؟»
سخن بر سر روایتهای «جنگ»، «عشق» و «تنهایی» (سهگانه خاورمیانه) از چشم شعر اینجا و اکنون است. گویی همه چیز در زمانهی امروز، در این تریلوژی شاعرانه، خلاصه میشود. شاعر مدام در این گذرگاه، گرده عوض میکند. بیان دراماتیک این فضاهای تراژیک، گویی از سقوط ارزشهایی میگوید که صدای بسیاری از حادثهها و قصههای ناتمام را، در گوشه و کنار این خط، همچنان به گوش میرسانَد.
شاعر، در این فضاهای پرحادثه و خونین، پیوسته به درون زندگیها خم میشود و گاهی از درون؛ و زمانی هم از بیرون قضایا، حضور وقایع را به مدد شعر، صید میکند.
«دستی که آزادی را فهمیده است
دیگر
به بازوی انسان برنمیگردد»
یا:
مینویسم: زمان
و میخوانم: هر آنچه پیر نمیشود
ما را پیر کرده است
به کاغذی مچاله نگاه میکنم
که آرام در باد میچرخد
آیا زمین را هم
کسی نوشته است و
دور انداخته؟
گروس عبدالملکیان، شاعر با دانش شعر امروز، در این مجموعه، لحظههایی از دشواری زمانه در عرصهی ستم و آتش جنگهای نابرابر را به تصویر میکشد. و سعی میکند از منظری آسیبشناسانه، رنج تنهایی و زخمهای عشق که محصول بیعدالتی و فروپاشی هستی انسانی در جهان امروز است را به شعر بدل کند.
او براستی از عشق، تا جنگ، تا تنهایی با چشماندازی مردمشناسانه، از تلخیها میگوید؛ و در این رهگذر میتوان گفت: سرچشمههای تخیّلش با بهرهگیری از ایجاز و زیرساخت آغازبندی، مسیر و پایانبندی شعرها، یک پازل بزرگ را بازاندیشی میکند.»
دکتر بهادر باقری (بخشی از مقاله بازتعریف سورئالیستی هستی):
«گروس عبدالملکیان، یکی از شاعران موفّق، اندیشمند، جدّی و صاحب سبک روزگار ماست که خوشبختانه آثارش به چندین زبان ترجمه شده و اخیراً انتشارات پنگوئن، یکی از معتبرترین ناشران ادبیّات جهان، ترجمهی انگلیسی گزیدهای از اشعارش را منتشر کرده است و این اتّفاقی همایون برای شعر معاصر و جوشان ایران است.
خواندن شعر گروس همیشه برای من، تجربهی شیرین و شگرفِ روبهرو شدن با دنیایی تازه و بُهتانگیز است؛ تصاویری از عوالم متناقض که با سازوکاری سورئالیستی گرد آمدهاند و دنیایی بازتعریف شده که سوی دیگر، ژرفتر و فراواقعیّت خود را به من نشان میدهد. او شاعری کمگوی و گزیدهگوی است و همنیشینی واژگانش را با وسواس فراوان هَرَس میکند و با همین سطرهای اندکیاب، چه تابلوهای تاملبرانگیزی که پیشِ روی خواننده نمینهد!
در شعر گروس، آن مواردی که ذیل مقولهی «تعریف شاعرانه یا سورئال هستی» قرار میگیرند. غالباً با سازوکار تشبیه بلیغ ساخته شدهاند؛ یعنی تشبیهی که در آن، ادات و وجهشبه حذف شده و تنها مشبّه و مشبّهُبِه ذکر شده است. بیشتر مشّبهُبهها در شعر او نیز از نوع حسّی هستند تا درک و احساس دقیق و ملموستری برای خواننده به ارمغان آورند.
نکته مهّم اینکه تقریباً تمام این تشبیهها بکر، شخصی و بیسابقه در سنّت شعر فارسیاند و دو یا چند دنیای دور از هم و متباین را در بافتاری تازه کنار هم قرار میدهد و هنرمندانه ذهن خواننده را متقاعد میکند که این دیگری همان است. این گزارههای شاعرانه در بسیاری از اشعار وی حکم ضربهپایانی را دارد که در ذهن و زبان خواننده رسوخ میکند و بُعدی فلسفی و هستیشناختی به شعرِ وی میدهد.
دیگر اینکه یکی از شگردهای هنری این شاعر، نگاهِ ماکروسکوپی به هستی است. اگر دقّت کنید؛ همهی مفاهیم یا پدیدههای سترگ، انبوه، گسترده و تقریباً تعریفناپذیر، به چیزهایی کوچک و عینی تشبیه شدهاند و گویی عظمت چندانی در نظر او ندارند و یادآور تعبیراتی مولاناییاند که:
«این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوههای نیمخام»
در شعر او زمین به انار خشکیده یا کاغذ مچاله شده، ماه به دهانِ زنی زیبا، برف به تکّههایِ خودکشیِ ابر؛ و ابر به روزی که شاعر آن را دود کرده است، تشبیه شده است.
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
هر کدام از این تصاویر مکمّلهایی دارند و از قالب تصاویر مجرّد و مرده بیرون میآیند. خط و ربطی ارگانیک با یکدیگر دارند و وجهِ غالب آنها، همان نگاه ماکروسکوپیست که تعبیر و تفسیری نوآیین و غافلگیرکننده از مشبّه را رقم زدهاند. بیشک یکی از دلایلِ جذابیّت و ماندگاریِ شعر گروس و مانا شدنِ آن در حافظهی خوانندگان دقیق و شعرشناس، همین صدور حکمهای شاعرانه و گزارههای غیرقالبی و خیرهکننده است. و استفادهی اندک و گَهگاهی از آن از یک سو، وتنوّع و تکثّری که در آن میبینیم، از دیگر سوی، باعث شده است که هیچگاه این شگرد، تکراری، کلیشهای و ملالآور نشود.»
تا حدودی، بخشی از جایگاه و چهرهی شعر گروس عبدالملکیّان از پنجرهی این بریده یادداشتها مشهود میشود.
اما قطعات این پازل به اینجا محدود نمیشود.
شعرهای گروس عبدالملکیان از نیمهی دوّم دهه هشتاد، اندک اندک به زبانهای دیگر ترجمه شد. در ابتدا چند کتاب از او به کُردی و عربی با ترجمهی مترجمان شناخته شده، مریوان حلبچهای و موسی بیدج در عراق و لبنان به چاپ رسید. پس از آن عبدالملکیان به جشنوارهی جهانی شعر فرانسه دعوت شد. همان جشنوارهای که آلن لانس شاعر معروف فرانسوی حضور شعرخوانیهای گروس را در آن چشمگیر توصیف کرده است. پس از آن به پیشنهاد انتشارات برونو دوسی، فریده روا گزیدهای از شعرهای عبدالملکیان را با عنوان «مشتهای زیر میز» به فرانسوی ترجمه میکند که در سال ۲۰۱۲ در پاریس منتشر میشود. رونمایی کتاب در دانشگاه سوربن با شعرخوانی گروس و سخنرانی چهرههایی چون کریستف بالائی، لیلی انور، برونو دوسی و... برگزار میشود و شبکههای معتبر تلویزیون و رادیو فرانسه از او برای گفتگو و شعرخوانی دعوت به عمل میآورند. پس از این دوره شعرهای عبدالملکیان به زبانهای متنوّعی ترجمه میشوند و کتابهای متعدّدی از او در آلمان، ایتالیا، سوئد، آذربایجان، کویت و... منتشر میشود. سرانجام انتشارات پنگوئن در آمریکا گزیدهای از شعرهای گروس عبدالملکیان را با ترجمه احمد نادعلیزاده و ایدرا نووی به انگلیسی منتشر میکند. کتابی که با استقبال مواجه شده و نهایتاً به عنوان یکی از نامزدهای نهایی جایزه پِن (جایزه قلم آمریکا) معرّفی میشود. همانطور که در بیانیه جایزه ادبی ایتالیا آمده است، گروس عبدالملکیان امروز چهرهای شناخته شده در شعر جهان است. چنان که شهرداری لندن در پروژهای متفاوت، آثاری از ۶ شاعر جهان، از جمله وی را به مدت یکسال در تمام واگنهای خطوط ریلی مترو لندن نصب کرده است. شاعری که تا به امروز آثارش به ۱۴ زبان زندهی دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ایلیا کامینسکی، یکی از برجستهترین شاعران امروز آمریکا درباره شعرهای او میگوید:
«کتاب گروس عبدالملکیان به جهان انگلیسی زبان نشان داد که به راستی هنوز شاعران بزرگی در عصر ما وجود دارند. هنوز این امکان وجود دارد که صدای شعر شکلی عظیمتر به خود بگیرد و به رویاها و اسطورههایی که رو به زوال گذاشتهاند، شکل و فرمی تازه ببخشد. او شاعری است که هرگز تسلیم ناامیدی نمیشود؛ یعنی از ویرانی تاریخ، آهنگی بدیع و زیبا به گوش میرسد. به زبان ساده، گروس عبدالملکیان یکی از با استعدادترین شاعران صحنه جهان امروز است.»
عبدالملکیان از سال ۱۳۸۵ کارگاههای متنوعی را در زمینهی شعر و نظریّهی ادبی در موسسههای شهر کتاب، بهاران، خوانش، حرکت و همچنین دانشگاههای علامهطباطبایی، شهید بهشتی و ... برگزار کرده است.
کارگاه وِی به واقع کارگاه شعر نیست، بلکه کارگاه شاعر است. یعنی جدا از تدریس نظریّات ادبی و تشریح ریشههای فلسفی و تاریخی این نظریّات در جلسات نقد شعر، هرگز یک شعر تنها به خاطرِ خود آن شعر نقد نمیشود! بلکه به خاطرِ شعرهای بعدیِ آن شاعر نقد میشود. یعنی هر شعر و نقد آن برای هنرجو تجربهایست تا از طریق آن نسبت به فراز و فرودها آگاه شود و تکنیکهایی را در نظر و عمل بیاموزد تا به هنگام نوشتن شعرهای بعدی به شکلی طبیعی و درونی به او کمک کند تا قدم به قدم در ارتفاع شاعرانهتری شعرهایش را رقم بزند. ضمن آنکه هنرجویان در این مسیر میبایست جدا از شعر، رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه بخوانند، فلسفه بخوانند، فیلم ببینند و با هنرهای تجسّمی آشنا شوند. زیرا که او معتقد است شاعر با شعر در یک خانه زندگی میکند؛ اما باید همسایهی سایر هنرها هم باشد تا از ظرفیّت و امکانات آنها در عرصههای متنوّع بیانی و اجرایی بهره ببرد. و طبیعتاً آنچه وی با این رویکرد به اعضای کارگاهش منتقل میکند این است که مسیر شعر سلوکی بس طولانیست که گام به گام پیش میرود و برگزاری چنین سفری تنها از عاشقِ این طریق برمیآید. و در همین فضاست که میگوید: شعر حسودترین معشوقهی دنیاست.
تا حدودی، بخشی از جایگاه و چهرهی شعر گروس عبدالملکیّان از پنجرهی این بریده یادداشتها مشهود میشود.
اما قطعات این پازل به اینجا محدود نمیشود.
شعرهای گروس عبدالملکیان از نیمهی دوّم دهه هشتاد، اندک اندک به زبانهای دیگر ترجمه شد. در ابتدا چند کتاب از او به کُردی و عربی با ترجمهی مترجمان شناخته شده، مریوان حلبچهای و موسی بیدج در عراق و لبنان به چاپ رسید. پس از آن عبدالملکیان به جشنوارهی جهانی شعر فرانسه دعوت شد. همان جشنوارهای که آلن لانس شاعر معروف فرانسوی حضور شعرخوانیهای گروس را در آن چشمگیر توصیف کرده است. پس از آن به پیشنهاد انتشارات برونو دوسی، فریده روا گزیدهای از شعرهای عبدالملکیان را با عنوان «مشتهای زیر میز» به فرانسوی ترجمه میکند که در سال ۲۰۱۲ در پاریس منتشر میشود. رونمایی کتاب در دانشگاه سوربن با شعرخوانی گروس و سخنرانی چهرههایی چون کریستف بالائی، لیلی انور، برونو دوسی و... برگزار میشود و شبکههای معتبر تلویزیون و رادیو فرانسه از او برای گفتگو و شعرخوانی دعوت به عمل میآورند. پس از این دوره شعرهای عبدالملکیان به زبانهای متنوّعی ترجمه میشوند و کتابهای متعدّدی از او در آلمان، ایتالیا، سوئد، آذربایجان، کویت و... منتشر میشود. سرانجام انتشارات پنگوئن در آمریکا گزیدهای از شعرهای گروس عبدالملکیان را با ترجمه احمد نادعلیزاده و ایدرا نووی به انگلیسی منتشر میکند. کتابی که با استقبال مواجه شده و نهایتاً به عنوان یکی از نامزدهای نهایی جایزه پِن (جایزه قلم آمریکا) معرّفی میشود. همانطور که در بیانیه جایزه ادبی ایتالیا آمده است، گروس عبدالملکیان امروز چهرهای شناخته شده در شعر جهان است. چنان که شهرداری لندن در پروژهای متفاوت، آثاری از ۶ شاعر جهان، از جمله وی را به مدت یکسال در تمام واگنهای خطوط ریلی مترو لندن نصب کرده است. شاعری که تا به امروز آثارش به ۱۴ زبان زندهی دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ایلیا کامینسکی، یکی از برجستهترین شاعران امروز آمریکا درباره شعرهای او میگوید:
«کتاب گروس عبدالملکیان به جهان انگلیسی زبان نشان داد که به راستی هنوز شاعران بزرگی در عصر ما وجود دارند. هنوز این امکان وجود دارد که صدای شعر شکلی عظیمتر به خود بگیرد و به رویاها و اسطورههایی که رو به زوال گذاشتهاند، شکل و فرمی تازه ببخشد. او شاعری است که هرگز تسلیم ناامیدی نمیشود؛ یعنی از ویرانی تاریخ، آهنگی بدیع و زیبا به گوش میرسد. به زبان ساده، گروس عبدالملکیان یکی از با استعدادترین شاعران صحنه جهان امروز است.»
عبدالملکیان از سال ۱۳۸۵ کارگاههای متنوعی را در زمینهی شعر و نظریّهی ادبی در موسسههای شهر کتاب، بهاران، خوانش، حرکت و همچنین دانشگاههای علامهطباطبایی، شهید بهشتی و ... برگزار کرده است.
کارگاه وِی به واقع کارگاه شعر نیست، بلکه کارگاه شاعر است. یعنی جدا از تدریس نظریّات ادبی و تشریح ریشههای فلسفی و تاریخی این نظریّات در جلسات نقد شعر، هرگز یک شعر تنها به خاطرِ خود آن شعر نقد نمیشود! بلکه به خاطرِ شعرهای بعدیِ آن شاعر نقد میشود. یعنی هر شعر و نقد آن برای هنرجو تجربهایست تا از طریق آن نسبت به فراز و فرودها آگاه شود و تکنیکهایی را در نظر و عمل بیاموزد تا به هنگام نوشتن شعرهای بعدی به شکلی طبیعی و درونی به او کمک کند تا قدم به قدم در ارتفاع شاعرانهتری شعرهایش را رقم بزند. ضمن آنکه هنرجویان در این مسیر میبایست جدا از شعر، رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه بخوانند، فلسفه بخوانند، فیلم ببینند و با هنرهای تجسّمی آشنا شوند. زیرا که او معتقد است شاعر با شعر در یک خانه زندگی میکند؛ اما باید همسایهی سایر هنرها هم باشد تا از ظرفیّت و امکانات آنها در عرصههای متنوّع بیانی و اجرایی بهره ببرد. و طبیعتاً آنچه وی با این رویکرد به اعضای کارگاهش منتقل میکند این است که مسیر شعر سلوکی بس طولانیست که گام به گام پیش میرود و برگزاری چنین سفری تنها از عاشقِ این طریق برمیآید. و در همین فضاست که میگوید: شعر حسودترین معشوقهی دنیاست.
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
گروس عبدالملکیان، شعر را غایت و غایتِ شعر را شناخت میداند. و در همین مسیر اشاره میکند به اینکه شعر هم مثلِ فلسفه یا فیزیک یکی از روشهای شناخت و تبیین این جهان است که چیز دیگری نمیتواند جایش را بگیرد و معتقد است تا وقتی بشر به زندگیاش ادامه میدهد، شعر هم به حیاتش ادامه خواهد داد.
گاهی در مواجهه با او فکر میکنم؛ ما با شاعری ورای شاعر طرف هستیم. یا شاید بهتر است بگویم شاعر در معنای حقیقیاش. این تعبیر دوم را بیشتر دوست میدارم، تعبیری که هرمز علیپور هم در مقالهاش با آن همدل بود. گروس شاعریست که سالها تلاش کرده است تا بیآنکه تلاش کند هر دقیقهاش را جوهری شاعرانه ببخشد. شاعری که در شعرهایش شعر است، در کارگاهش شعر. در حرفهایش شعر است و در متنهایش شعر:
«کلمات؛ خانهی انسان است، انسانی که در خانه نمیگنجد! انسانی که منزل به منزل به منزل سفر میکند تا در منزلی قرار بیابد، حال که منزلتش در بیمنزلیست.
این ضیافت، ضیافت دیگریست! تو اینجا به قلّهها آمدهای تا خودت را فتح کنی.
در این سفر سعی بر آن است که منظره به منظره، چشماندازی برپا کرده باشیم تا مقصد را به تاخیر بیاندازیم.
قصدمان رسیدن است و مقصدمان نرسیدن!
گاه با صراحت نقد سخن میگوییم و گاه در سایههای شعر. جایی میان جنون و خرد.
در فراز و فرود زبان پیش میرویم، گاه با حرفهایی قریب و گاه با سطرهایی غریب. به هر طریق، طریق دیگریست این طریق؛ که سفر در متن راهپیمایی است و سفر در شعر کوهپیمایی»
🔹گردآوری، تالیف و تنظیم: هستی خاوری
🔹فهرست منابع:
۱.عبدالملکیان، گروس(گزینهی اشعار)
۲.روزنامهی آرمان(گفتوگو با گروس عبدالملکیان به مناسبت دریافتِ جایزهی ادبی «رودی»)
۳.مجله وزن دنیا. شماره ۲
۴.مجلهی آزما، ویژهنامه گروس عبدالملکیان
۵.مجله پیام داستان، شماره ۲
۶.روزنامهی ایران(معرّفی کتاب تکیّه دادن به دیروقت)
۷.بیانیّهی جایزهی ادبی ایتالیا «رودی»
کلمات
گاهی در مواجهه با او فکر میکنم؛ ما با شاعری ورای شاعر طرف هستیم. یا شاید بهتر است بگویم شاعر در معنای حقیقیاش. این تعبیر دوم را بیشتر دوست میدارم، تعبیری که هرمز علیپور هم در مقالهاش با آن همدل بود. گروس شاعریست که سالها تلاش کرده است تا بیآنکه تلاش کند هر دقیقهاش را جوهری شاعرانه ببخشد. شاعری که در شعرهایش شعر است، در کارگاهش شعر. در حرفهایش شعر است و در متنهایش شعر:
«کلمات؛ خانهی انسان است، انسانی که در خانه نمیگنجد! انسانی که منزل به منزل به منزل سفر میکند تا در منزلی قرار بیابد، حال که منزلتش در بیمنزلیست.
این ضیافت، ضیافت دیگریست! تو اینجا به قلّهها آمدهای تا خودت را فتح کنی.
در این سفر سعی بر آن است که منظره به منظره، چشماندازی برپا کرده باشیم تا مقصد را به تاخیر بیاندازیم.
قصدمان رسیدن است و مقصدمان نرسیدن!
گاه با صراحت نقد سخن میگوییم و گاه در سایههای شعر. جایی میان جنون و خرد.
در فراز و فرود زبان پیش میرویم، گاه با حرفهایی قریب و گاه با سطرهایی غریب. به هر طریق، طریق دیگریست این طریق؛ که سفر در متن راهپیمایی است و سفر در شعر کوهپیمایی»
🔹گردآوری، تالیف و تنظیم: هستی خاوری
🔹فهرست منابع:
۱.عبدالملکیان، گروس(گزینهی اشعار)
۲.روزنامهی آرمان(گفتوگو با گروس عبدالملکیان به مناسبت دریافتِ جایزهی ادبی «رودی»)
۳.مجله وزن دنیا. شماره ۲
۴.مجلهی آزما، ویژهنامه گروس عبدالملکیان
۵.مجله پیام داستان، شماره ۲
۶.روزنامهی ایران(معرّفی کتاب تکیّه دادن به دیروقت)
۷.بیانیّهی جایزهی ادبی ایتالیا «رودی»
کلمات
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
.pdf
403.8 KB
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
🔹فهرست آثار گروس عبدالملکیان🔹
▪️پرنده پنهان: ۱۳۸۱
▪️رنگهای رفته دنیا: ۱۳۸۴
▪️سطرها در تاریکی جا عوضمیکنند:۱۳۸۷
▪️حفرهها: ۱۳۹۰
▪️هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست:۱۳۹۲
▪️پذیرفتن: ۱۳۹۳
▪️گزینه اشعار: ۱۳۹۷
▪️سهگانه خاورمیانه: ۱۳۹۷
▪️هر دو نیمهی ماه تاریک است: ۱۳۹۸
🔹آثار ترجمه شده به سایر زبانها:
▪️گزیده اشعار به زبان انگلیسی: (نیویورک- نشر پنگوئن- ۲۰۲۰) مترجم: دکتر احمد نادعلیزاده، ایدرا نووی
▪️گزیده اشعار به زبان فرانسه (پاریس- نشر برونو دوسی- ۲۰۱۲) مترجم: فریده روا
▪️سهگانهی خاورمیانه به زبان فرانسه(پاریس- نشر برونو دوسی- ۲۰۲۳) مترجم: فریده روا
▪️سهگانهی خاورمیانه به زبان ایتالیایی (بولونیا- نشر کارابا- ۲۰۲۱) مترجم: دکتر فائزه مردانی
▪️گزیده اشعار به زبان آلمانی ( برمن- نشر سوژه فرلاگ- ۲۰۲۱) مترجم: یوتا هیملرایش
▪️گزیده اشعار به زبان عربی (بیروت - نشر الغاوون- ۲۰۱۱) مترجم: دکتر موسی بیدج
▪️پلی که هیچکس را به خانه اش نمی رساند به زبان عربی (کویت- نشر تکوین- ۲۰۲۰) مترجم اصغر علی کرمی
▪️سه گانه ی خاورمیانه به زبان عربی (کویت- نشر تکوین- ۲۰۲۳) مترجم اصغر علی کرمی
▪️سطرها در تاریکی جا عوض میکنند به زبان کردی (سلیمانیه عراق- نشرپاشکوی رهخنهی چاودیر- ۲۰۰۸) مترجم: مریوان حلبچهای
▪️رنگهای رفته دنیا به زبان کردی (سلیمانیه عراق- ۲۰۰۸) مترجم: مریوان حلبچهای
▪️گزیده اشعار به زبان سوئدی (گوتنبرگ- ۲۰۱۵) مترجم: نامدار ناصر
▪️گزیده اشعار به زبان ترکی آذربایجانی(باکو- ۲۰۱۸) مترجم: امید نجاری
▪️چاپ شعرهای متعدّدی به زبانهای انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی، عربی و… در نشریاتی چون:
New york times • Guernica • Lyrikline • Europe • circulodepoesia • (universe a united nation of poetry) به
🔹 آثار صوتی:
▪️آلبوم صوتی خردههای تاریکی (این آلبوم شامل گزیدهای از شعرهای گروس عبدالملکیان است که با صدای شاعر و آهنگسازی گروه نیوش در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است)
▪️کتاب صوتی سهگانهی خاورمیانه (این کتاب صوتی با دکلمهی مهدی پاکدل و آهنگسازی کارن همایونفر در سال ۱۴۰۰ توسط رادیو گوشه منتشر شده است)
کلمات
▪️پرنده پنهان: ۱۳۸۱
▪️رنگهای رفته دنیا: ۱۳۸۴
▪️سطرها در تاریکی جا عوضمیکنند:۱۳۸۷
▪️حفرهها: ۱۳۹۰
▪️هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست:۱۳۹۲
▪️پذیرفتن: ۱۳۹۳
▪️گزینه اشعار: ۱۳۹۷
▪️سهگانه خاورمیانه: ۱۳۹۷
▪️هر دو نیمهی ماه تاریک است: ۱۳۹۸
🔹آثار ترجمه شده به سایر زبانها:
▪️گزیده اشعار به زبان انگلیسی: (نیویورک- نشر پنگوئن- ۲۰۲۰) مترجم: دکتر احمد نادعلیزاده، ایدرا نووی
▪️گزیده اشعار به زبان فرانسه (پاریس- نشر برونو دوسی- ۲۰۱۲) مترجم: فریده روا
▪️سهگانهی خاورمیانه به زبان فرانسه(پاریس- نشر برونو دوسی- ۲۰۲۳) مترجم: فریده روا
▪️سهگانهی خاورمیانه به زبان ایتالیایی (بولونیا- نشر کارابا- ۲۰۲۱) مترجم: دکتر فائزه مردانی
▪️گزیده اشعار به زبان آلمانی ( برمن- نشر سوژه فرلاگ- ۲۰۲۱) مترجم: یوتا هیملرایش
▪️گزیده اشعار به زبان عربی (بیروت - نشر الغاوون- ۲۰۱۱) مترجم: دکتر موسی بیدج
▪️پلی که هیچکس را به خانه اش نمی رساند به زبان عربی (کویت- نشر تکوین- ۲۰۲۰) مترجم اصغر علی کرمی
▪️سه گانه ی خاورمیانه به زبان عربی (کویت- نشر تکوین- ۲۰۲۳) مترجم اصغر علی کرمی
▪️سطرها در تاریکی جا عوض میکنند به زبان کردی (سلیمانیه عراق- نشرپاشکوی رهخنهی چاودیر- ۲۰۰۸) مترجم: مریوان حلبچهای
▪️رنگهای رفته دنیا به زبان کردی (سلیمانیه عراق- ۲۰۰۸) مترجم: مریوان حلبچهای
▪️گزیده اشعار به زبان سوئدی (گوتنبرگ- ۲۰۱۵) مترجم: نامدار ناصر
▪️گزیده اشعار به زبان ترکی آذربایجانی(باکو- ۲۰۱۸) مترجم: امید نجاری
▪️چاپ شعرهای متعدّدی به زبانهای انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی، عربی و… در نشریاتی چون:
New york times • Guernica • Lyrikline • Europe • circulodepoesia • (universe a united nation of poetry) به
🔹 آثار صوتی:
▪️آلبوم صوتی خردههای تاریکی (این آلبوم شامل گزیدهای از شعرهای گروس عبدالملکیان است که با صدای شاعر و آهنگسازی گروه نیوش در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است)
▪️کتاب صوتی سهگانهی خاورمیانه (این کتاب صوتی با دکلمهی مهدی پاکدل و آهنگسازی کارن همایونفر در سال ۱۴۰۰ توسط رادیو گوشه منتشر شده است)
کلمات
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
🔹گزیدهای از شعرهای گروس عبدالملکیان🔹
🔹فلاشبک
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلاً
این فیلم را به عقب برگردان!
آن قدر که پالتوِ پوستِ پشتِ ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...؟
نه!
به عقبتر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت
🔹نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
من مردهام!
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم
گپ میزنیم
بعد هم میروم
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم
خم نخواهم کرد
یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
اگر به خانهام بیایی
تمامِ خانه را گل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمام خانه را گل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم!
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی زمان را از دستم باز کردهام
چاقو را از جیب درآوردهام
و رابطهی علت و معلول را
بریدهام
چرا که میخواهم
بیدلیل تنها باشم
درست چون نوازندهای
که در میان اجرا
سازش را زمین میگذارد
تا موسیقیاش تمام نشود
درست چون خدایی
که انساناش را زمین گذاشته
تا بر آسمان بنویسد:
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری...
🔹خردههای تاریکی
در سایهی چیزی که نیست
نشسته است و
چیزی که نیست را ورق میزند
او تکهتکه بیدار میشود
و تکهتکه راه میافتد
و تکههای بسیارش، مرگ را کلافه کرده است
انگشتِ اشارهاش که از آسمان میگذرد
اجازه میگیرد
از او میپرسد:
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
-همین!
پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده میماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
دیوانه است او
که هر بار حرف میزند
دیوار به سمت دیگرش نگاه میکند
دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه میدهد
و خُردههای تاریکی را
زیر تخت پنهان میکند
دیوانه است او
که گفته بود میرود
اما رفت
و گفته بود میماند
اما ماند
و گفته بود میخندد
اما خندید
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بیخیال شده
به کندن معنیِ «اما» فکر میکند
دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیدهدم بستهاند
دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کردهاند و
هنوز به فرار فکر میکند
🔹بدون نام
آخرین پرنده را هم رها کردهام
امّا هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود
🔹به خدانور لجّهای
داغ در سینه
داغ در دهان
داغ بر پیشانی
نامت
چنان داغ
که در دست نمیتوان گرفت
باید نوشت بر کاغذی، سنگی، گوری.
در نامت
نظر که میکنم
پر از خیابانهاست
پر از نیمهشبها
پر از آتشها
نامت، نامهایست که تو به انقلاب نوشتهای!
نامت
پر از نامهاست!
پر از سنگهایی که پرتاب میکنیم
نامت جملهایست که کاغذها طول میکشد…
کاغذها
کاغذها میخواهد
دفتر
دفترها میخواهد
درخت میخواهد
نامت
درختیست ایستاده در خیابان
که میوهاش را اگر بچینند
ماه میافتد!
نامت بر سنگ مقاومت میکند
کنده مینمینمیکندهمینمی کندهمیشود
و سنگی
که ناگهان معنایش را پیدا کرده باشد
ملافهایست
که امشب کنار میزنی!
میبینی
چه آتشها
چه آتشها
چه آتشها که در کوهستانها
شب سیه سفر کنم
ز تیره ره گذر کنم
و آتشی دگر کنم
ز خویش و تن حذر کنم
ز تو به تو سفر کنم
و تیغ بر گلو نهم
به خون خود نظر کنم
تمام طول راه را
بدون سر به سر کنم
و آتشی دگر
گیرم
آتشی
گیرم تمام آتشها را خاموش کنید
ماه، آتشیست که بینور نورانیست!
و آخرین حرفهای حقیقت را
پیش از آنکه بر زمین بیافتد
در همین نور نوشتهام:
تنها
کسی که با تمام توانش تنهاست میداند
شعری که شعر باشد شعر نیست
مگر که مشت مشت مشت
مگر که سنگ سنگ سنگ...
سنگهامان را هم که بگیرید
سرهامان را پرتاب میکنیم!
🔹فلاشبک
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلاً
این فیلم را به عقب برگردان!
آن قدر که پالتوِ پوستِ پشتِ ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...؟
نه!
به عقبتر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت
🔹نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
من مردهام!
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم
گپ میزنیم
بعد هم میروم
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم
خم نخواهم کرد
یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
اگر به خانهام بیایی
تمامِ خانه را گل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمام خانه را گل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم!
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی زمان را از دستم باز کردهام
چاقو را از جیب درآوردهام
و رابطهی علت و معلول را
بریدهام
چرا که میخواهم
بیدلیل تنها باشم
درست چون نوازندهای
که در میان اجرا
سازش را زمین میگذارد
تا موسیقیاش تمام نشود
درست چون خدایی
که انساناش را زمین گذاشته
تا بر آسمان بنویسد:
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری...
🔹خردههای تاریکی
در سایهی چیزی که نیست
نشسته است و
چیزی که نیست را ورق میزند
او تکهتکه بیدار میشود
و تکهتکه راه میافتد
و تکههای بسیارش، مرگ را کلافه کرده است
انگشتِ اشارهاش که از آسمان میگذرد
اجازه میگیرد
از او میپرسد:
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
-همین!
پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده میماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
دیوانه است او
که هر بار حرف میزند
دیوار به سمت دیگرش نگاه میکند
دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه میدهد
و خُردههای تاریکی را
زیر تخت پنهان میکند
دیوانه است او
که گفته بود میرود
اما رفت
و گفته بود میماند
اما ماند
و گفته بود میخندد
اما خندید
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بیخیال شده
به کندن معنیِ «اما» فکر میکند
دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیدهدم بستهاند
دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کردهاند و
هنوز به فرار فکر میکند
🔹بدون نام
آخرین پرنده را هم رها کردهام
امّا هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود
🔹به خدانور لجّهای
داغ در سینه
داغ در دهان
داغ بر پیشانی
نامت
چنان داغ
که در دست نمیتوان گرفت
باید نوشت بر کاغذی، سنگی، گوری.
در نامت
نظر که میکنم
پر از خیابانهاست
پر از نیمهشبها
پر از آتشها
نامت، نامهایست که تو به انقلاب نوشتهای!
نامت
پر از نامهاست!
پر از سنگهایی که پرتاب میکنیم
نامت جملهایست که کاغذها طول میکشد…
کاغذها
کاغذها میخواهد
دفتر
دفترها میخواهد
درخت میخواهد
نامت
درختیست ایستاده در خیابان
که میوهاش را اگر بچینند
ماه میافتد!
نامت بر سنگ مقاومت میکند
کنده مینمینمیکندهمینمی کندهمیشود
و سنگی
که ناگهان معنایش را پیدا کرده باشد
ملافهایست
که امشب کنار میزنی!
میبینی
چه آتشها
چه آتشها
چه آتشها که در کوهستانها
شب سیه سفر کنم
ز تیره ره گذر کنم
و آتشی دگر کنم
ز خویش و تن حذر کنم
ز تو به تو سفر کنم
و تیغ بر گلو نهم
به خون خود نظر کنم
تمام طول راه را
بدون سر به سر کنم
و آتشی دگر
گیرم
آتشی
گیرم تمام آتشها را خاموش کنید
ماه، آتشیست که بینور نورانیست!
و آخرین حرفهای حقیقت را
پیش از آنکه بر زمین بیافتد
در همین نور نوشتهام:
تنها
کسی که با تمام توانش تنهاست میداند
شعری که شعر باشد شعر نیست
مگر که مشت مشت مشت
مگر که سنگ سنگ سنگ...
سنگهامان را هم که بگیرید
سرهامان را پرتاب میکنیم!
Forwarded from مجله ادبی-هنری کلمات
🔹مرز
دراز کشیدهام
زنم شعری از جنگ میخواند؛
همین مانده بود
تانکها به تختخوابم بیایند
گلولهها
خوابهایم را
سوراخ سوراخ کردهاند
بر یکی از آنها چشم میگذاری:
خیابانی میبینی
که برف پوستش را سفید کرده است...
کاش برف نمیآمد
که مرز ملافه و خیابان بود
حالا تانکها
از خاکریز ملافههای تخت گذشتهاند وُ
کم کم به خوابم وارد میشوند:
من بچه بودم
مادرم ظرف میشست
و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمیگشت،
بمب ها که میباریدند
هر سه بچه بودیم...
تصویرهای بعدی این خواب
خفهات میکند!
چشمهایت را ببند
لب بر این دریچهی کوچک بگذار
و تنها نفس بکش
نفس بکش
نفس بکش!
نفس بکش!
نفس بکش لعنتی!
نفس بکش !
نفس...!
دکتر سرش را تکان میدهد
پرستار سرش را تکان میدهد
دکتر عرقش را پاک میکند
و رشته کوههای سبز
بر صفحهی مانیتور
کویر میشوند
🔹اسبها
ما چند نفر
در کافهای نشستهایم
با موهایی سوخته وُ
سینهای شلوغ از خیابانهای تهران
با پوستهایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم
ما فقط دویدن بودیم
و با نعلهای خاکی اسپورت
ازگلوی گرفتهی کوچهها بیرون زدیم
درختها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشکهای طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشتهایی را که در هوا میچرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشتهامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشتهامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشتهامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشتهامان را در جیبهامان پنهان کردیم...
باز کن مشتم را !
هرکجای تهران که دست میگذارم
درد میکند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک...
دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمىشد
کلمات
دراز کشیدهام
زنم شعری از جنگ میخواند؛
همین مانده بود
تانکها به تختخوابم بیایند
گلولهها
خوابهایم را
سوراخ سوراخ کردهاند
بر یکی از آنها چشم میگذاری:
خیابانی میبینی
که برف پوستش را سفید کرده است...
کاش برف نمیآمد
که مرز ملافه و خیابان بود
حالا تانکها
از خاکریز ملافههای تخت گذشتهاند وُ
کم کم به خوابم وارد میشوند:
من بچه بودم
مادرم ظرف میشست
و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمیگشت،
بمب ها که میباریدند
هر سه بچه بودیم...
تصویرهای بعدی این خواب
خفهات میکند!
چشمهایت را ببند
لب بر این دریچهی کوچک بگذار
و تنها نفس بکش
نفس بکش
نفس بکش!
نفس بکش!
نفس بکش لعنتی!
نفس بکش !
نفس...!
دکتر سرش را تکان میدهد
پرستار سرش را تکان میدهد
دکتر عرقش را پاک میکند
و رشته کوههای سبز
بر صفحهی مانیتور
کویر میشوند
🔹اسبها
ما چند نفر
در کافهای نشستهایم
با موهایی سوخته وُ
سینهای شلوغ از خیابانهای تهران
با پوستهایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم
ما فقط دویدن بودیم
و با نعلهای خاکی اسپورت
ازگلوی گرفتهی کوچهها بیرون زدیم
درختها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشکهای طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشتهایی را که در هوا میچرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشتهامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشتهامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشتهامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشتهامان را در جیبهامان پنهان کردیم...
باز کن مشتم را !
هرکجای تهران که دست میگذارم
درد میکند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک...
دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمىشد
کلمات
کتاب «گزیده شعر معاصر ایران» به زبان ایتالیایی در انتشارات موندادوری -یکی از برجستهترین ناشران ایتالیا- منتشر شد. این کتاب که با مقدمهای تاریخی و تحلیلی درباره شعر معاصر ایران همراه است، توسط دکتر فائزه مردانی -استاد دانشگاه بولونیا- تدوین و ترجمه شده است.
در این کتاب گزیدهای مفصل از ۱۲ شاعر معاصر ایرانی به همراه شرحی مستقل دربارهی هر شاعر آمده است.
این مجموعه شامل منتخبی از اشعار نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، بیژن الهی، یدالله رویایی، محمدرضا شفیعی کدکنی، ضیا موحد، سیدعلی صالحی و گروس عبدالملکیان است.
کتاب گزیده شعر معاصر ایران در ۴۲۰ صفحه و به صورت دوزبانه منتشر شده است.
در این کتاب گزیدهای مفصل از ۱۲ شاعر معاصر ایرانی به همراه شرحی مستقل دربارهی هر شاعر آمده است.
این مجموعه شامل منتخبی از اشعار نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، بیژن الهی، یدالله رویایی، محمدرضا شفیعی کدکنی، ضیا موحد، سیدعلی صالحی و گروس عبدالملکیان است.
کتاب گزیده شعر معاصر ایران در ۴۲۰ صفحه و به صورت دوزبانه منتشر شده است.