Forwarded from تکامل و فلسفه | هادی صمدی
نقش سکوت نخبگان در رسیدن به شرایط کنونی
طی ماه گذشته کم نبودند نخبگانی که در مورد علل ایجاد وضع کنونی مطلب نوشتند و راهکار عرضه کردند.
سه دستهی کلی از مطالب را شاهد بودیم. آنها که رسیدن به شرایط کنونی را به دشمنان خارجی نسبت دادند، آنها که تقصیر را متوجه سیاستهای نادرست داخلی دانستند، و آنها که ترکیبی از این دو را، و حتی همدستی این دو را، علت رسیدن به شرایط کنونی انگاشتند.
اما تا جاییکه دیدیم کمتر کسی خود را مقصر دانست. انسانها با خود بسیار مهرباناند. طی دهههای گذشته عموما در جمع دوستان دانشگاهی نقدهای تندی را به سیاستهای داخلی میشنیدیم. اما کمتر کسی آن نقدها را، حتی به بیانی بسیار نرم، به عرصهی عمومی آورد.
هزینههای چنین نقدهایی، هر چه بود، به گرد پای هزینههایی که امروزه بر یک کشور وارد شده، نیست.
سهم خود را به رسمیت بشناسیم. اگر قرار است ایران را بسازیم سهم خود را پرداخت کنیم. ایران نیازمند اندیشمندان مسئولیتپذیر است و نه عافیتطلبانی که منتظر آناند که یکباره شرایط کشور به بهشت بدل شود.
درود میفرستم به تمامی آن اقلیتی که طی این سالها سکوت نکردند و در تاریخ این کشور روسفیدی را برای خود خریدند.
هادی صمدی
@evophilosophy
طی ماه گذشته کم نبودند نخبگانی که در مورد علل ایجاد وضع کنونی مطلب نوشتند و راهکار عرضه کردند.
سه دستهی کلی از مطالب را شاهد بودیم. آنها که رسیدن به شرایط کنونی را به دشمنان خارجی نسبت دادند، آنها که تقصیر را متوجه سیاستهای نادرست داخلی دانستند، و آنها که ترکیبی از این دو را، و حتی همدستی این دو را، علت رسیدن به شرایط کنونی انگاشتند.
اما تا جاییکه دیدیم کمتر کسی خود را مقصر دانست. انسانها با خود بسیار مهرباناند. طی دهههای گذشته عموما در جمع دوستان دانشگاهی نقدهای تندی را به سیاستهای داخلی میشنیدیم. اما کمتر کسی آن نقدها را، حتی به بیانی بسیار نرم، به عرصهی عمومی آورد.
هزینههای چنین نقدهایی، هر چه بود، به گرد پای هزینههایی که امروزه بر یک کشور وارد شده، نیست.
سهم خود را به رسمیت بشناسیم. اگر قرار است ایران را بسازیم سهم خود را پرداخت کنیم. ایران نیازمند اندیشمندان مسئولیتپذیر است و نه عافیتطلبانی که منتظر آناند که یکباره شرایط کشور به بهشت بدل شود.
درود میفرستم به تمامی آن اقلیتی که طی این سالها سکوت نکردند و در تاریخ این کشور روسفیدی را برای خود خریدند.
هادی صمدی
@evophilosophy
Audio
🔴معضل نظام سیاسی ایران
▪️فایل صوتی
▫️عباس عبدی، فعال سیاسی، در گفتوگو با اکوایران گفت: علت شکست جریان اصلاحات این بود که نتوانست دلایل شکلگیری خود را حفظ کند. از جمله اینکه اجازه داد نفت تعیینکننده سرنوشت کشور باشد و همچنین نسبت به نهادهایی که باید حافظ حاکمیت قانون باشند، بیتوجهی کرد.
▫️او با اشاره به ضعف در ساختار تصمیمگیری در ایران افزود: سیستم سیاسی ما گاه دچار رودربایستی میشود و بهموقع نمیتواند تصمیم بگیرد؛ در حالی که هر پرونده سیاسی، روزی باز و روزی بسته میشود و در جهان نیز همین منطق حاکم است.
▫️عبدی با انتقاد از تناقض در اهداف سیاست خارجی کشور تصریح کرد: مشکل ما این است که میخواهیم اهداف متناقض را همزمان در میز مذاکره محقق کنیم؛ در حالی که اهداف ما باید با توان واقعی کشور متناسب باشد.
▫️او درباره دلایل اصلی شکست برجام نیز گفت: دو عامل کلیدی موجب ناکامی برجام شد؛ نخست اینکه این توافق فاقد لجستیک داخلی بود و دوم اینکه صرفاً به مسئله هستهای محدود شد، در حالی که آمریکا فقط بر سر موضوع هستهای با ایران مشکل ندارد.
📺 @eco_voice
▪️فایل صوتی
▫️عباس عبدی، فعال سیاسی، در گفتوگو با اکوایران گفت: علت شکست جریان اصلاحات این بود که نتوانست دلایل شکلگیری خود را حفظ کند. از جمله اینکه اجازه داد نفت تعیینکننده سرنوشت کشور باشد و همچنین نسبت به نهادهایی که باید حافظ حاکمیت قانون باشند، بیتوجهی کرد.
▫️او با اشاره به ضعف در ساختار تصمیمگیری در ایران افزود: سیستم سیاسی ما گاه دچار رودربایستی میشود و بهموقع نمیتواند تصمیم بگیرد؛ در حالی که هر پرونده سیاسی، روزی باز و روزی بسته میشود و در جهان نیز همین منطق حاکم است.
▫️عبدی با انتقاد از تناقض در اهداف سیاست خارجی کشور تصریح کرد: مشکل ما این است که میخواهیم اهداف متناقض را همزمان در میز مذاکره محقق کنیم؛ در حالی که اهداف ما باید با توان واقعی کشور متناسب باشد.
▫️او درباره دلایل اصلی شکست برجام نیز گفت: دو عامل کلیدی موجب ناکامی برجام شد؛ نخست اینکه این توافق فاقد لجستیک داخلی بود و دوم اینکه صرفاً به مسئله هستهای محدود شد، در حالی که آمریکا فقط بر سر موضوع هستهای با ایران مشکل ندارد.
📺 @eco_voice
Forwarded from حسین رزاق
🔷 انجیر اوین و موشکهای اسراییل
✍🏻 خاطره شهریار براتی، زندانی سیاسی از روزی که اوین مورد حمله اسراییل قرار گرفت.
🔹یک سال پیش به خدای ابراهیم قسم خوردم که عصای موسی در اوین را خواهد شکافت. این پیشبینی شیطانی، مانند دیگر پیشبینیهایم درست از آب درآمد…
🔹باید سزاوار و پذیرای چه رنجی بوده باشیم که در بند اوین شاهد اصابت موشکهای اسراییل باشیم؟
🔹بعد از آنکه موشکها اصابت کرد، میان دود و سرفه، میان آوار و خون بهسوی محمد نجفی دویدم تا او را سالم یافته باشم؛ سالم بود. در کمال سرگشتگی با هم به کریدور رفتیم، چراغها چون چشمهای دوزخیان چشمک میزدند. محمد میخواست از پنجره بیرون را ببیند. قدش نرسید. چه را میخواستی به تماشا بنشینی محمد؟! آزادی را؟ نه! آوار را. به راستی که قدما نه به آزادی رسیدند نه به آوار…
گفت قلاب بگیر. برایش گرفتم. چیزی ندید. دود سیاه نمیگذاشت، به پایین رفتیم. دفتر رییس بند متلاشی شده بود. بهداری متلاشی شده بود. پای زنی که در بهداری کار میکرد، قطع شده بود، اوین، غزه شده بود…
🔹زندانیان سیاسی از ۲۰۹ اجساد بازجوها را بیرون میکشیدند… بازجوها، بازجوها! زندگانشان به ما نگاه میکردند. میان دو دشمن ایستادند؛ اسراییل و زندانیان سیاسی. و این نفرینی است جاودان برای آنان. پرسیدم! بنیادین پرسیدم: نگاه ما درد بیشتری داشت یا موشک اسراییل؟!
🔹با محمد نجفی و مهدی محمودیان به همه سالنهای بند ۴ سر زدیم. به زندانیان دلداری دادیم. آقا مهدی میگفت: «روحیه را باید حفظ کرد، بالاخره همدیگر را داریم.»
🔹مدتی بعد گفتند جمع کنید تا منتقل شوید. شب شد. نزدیک به شب، هنوز در حیاط کمی نور بود. هیچکس در حیاط نبود، همه مثل اسرای جنگی در صف بودند با دستبند و پابند… دو به دو راه میرفتند. پیرمردها میلنگیدند. پیش از پابند شدن محمد را دوباره گم کردم. دوباره یافتمش. موحشترین یافتن زندگیام؛ در حیاط سالن ۳ انجیر اوین را بغل کرده بود و هقهق گریه میکرد؛ به حال ما، به حال انسان، به حال تاریخ، به حال آن همه نام روی آجرها.
جنگ است و محمد در آغوش انجیرش، جنگ است و محمد در آغوش دارش.
شهریار براتی
زندان تهران بزرگ، تیپ ۲، سالن ۹
۱۴۰۴.۴.۴
@MahmoudianMehdi
✍🏻 خاطره شهریار براتی، زندانی سیاسی از روزی که اوین مورد حمله اسراییل قرار گرفت.
🔹یک سال پیش به خدای ابراهیم قسم خوردم که عصای موسی در اوین را خواهد شکافت. این پیشبینی شیطانی، مانند دیگر پیشبینیهایم درست از آب درآمد…
🔹باید سزاوار و پذیرای چه رنجی بوده باشیم که در بند اوین شاهد اصابت موشکهای اسراییل باشیم؟
🔹بعد از آنکه موشکها اصابت کرد، میان دود و سرفه، میان آوار و خون بهسوی محمد نجفی دویدم تا او را سالم یافته باشم؛ سالم بود. در کمال سرگشتگی با هم به کریدور رفتیم، چراغها چون چشمهای دوزخیان چشمک میزدند. محمد میخواست از پنجره بیرون را ببیند. قدش نرسید. چه را میخواستی به تماشا بنشینی محمد؟! آزادی را؟ نه! آوار را. به راستی که قدما نه به آزادی رسیدند نه به آوار…
گفت قلاب بگیر. برایش گرفتم. چیزی ندید. دود سیاه نمیگذاشت، به پایین رفتیم. دفتر رییس بند متلاشی شده بود. بهداری متلاشی شده بود. پای زنی که در بهداری کار میکرد، قطع شده بود، اوین، غزه شده بود…
🔹زندانیان سیاسی از ۲۰۹ اجساد بازجوها را بیرون میکشیدند… بازجوها، بازجوها! زندگانشان به ما نگاه میکردند. میان دو دشمن ایستادند؛ اسراییل و زندانیان سیاسی. و این نفرینی است جاودان برای آنان. پرسیدم! بنیادین پرسیدم: نگاه ما درد بیشتری داشت یا موشک اسراییل؟!
🔹با محمد نجفی و مهدی محمودیان به همه سالنهای بند ۴ سر زدیم. به زندانیان دلداری دادیم. آقا مهدی میگفت: «روحیه را باید حفظ کرد، بالاخره همدیگر را داریم.»
🔹مدتی بعد گفتند جمع کنید تا منتقل شوید. شب شد. نزدیک به شب، هنوز در حیاط کمی نور بود. هیچکس در حیاط نبود، همه مثل اسرای جنگی در صف بودند با دستبند و پابند… دو به دو راه میرفتند. پیرمردها میلنگیدند. پیش از پابند شدن محمد را دوباره گم کردم. دوباره یافتمش. موحشترین یافتن زندگیام؛ در حیاط سالن ۳ انجیر اوین را بغل کرده بود و هقهق گریه میکرد؛ به حال ما، به حال انسان، به حال تاریخ، به حال آن همه نام روی آجرها.
جنگ است و محمد در آغوش انجیرش، جنگ است و محمد در آغوش دارش.
شهریار براتی
زندان تهران بزرگ، تیپ ۲، سالن ۹
۱۴۰۴.۴.۴
@MahmoudianMehdi
Forwarded from نوشتههای تحلیلی علی نصری (Ali Nasri)
نظریه «هسته سخت» یا ملت یکپارچه؟
نویسنده: علی نصری
در سالهای گذشته، یکی از مبانی نانوشته سیاستگذاری در جمهوری اسلامی، نظریهای بود موسوم به «هسته سخت قدرت». بر اساس این نظریه، تمام ساختار سیاسی کشور صرفاً بر شانههای اقلیتی وفادار و فداکار استوار است. گروهی که آمادگی دارند در مقابل هر دشمنی بایستند، زیر هر فشاری دوام بیاورند و برای نظام، از جان و مال و آسایششان بگذرند. تکیه بر این گروه، در نگاه برخی تصمیمگیران، هم مشروعیت میآورد و هم ضمانت بقا.
مصداقهای این رویکرد طی دههها، در خیابانهای شهر، اخبار شب، پوسترهای دیواری، سریالهای تلویزیونی و فضای عمومی کشور نمایان بود. از تظاهراتهای پرشمار در ۲۲ بهمن و راهپیمایی روز قدس، تا صفوف مرتب نماز جمعه و اعزام داوطلبانه به جبهههای دفاع از حرم در سوریه. مردمانی نجیب، وفادار و مقاوم که ستونهای پنهان این نظام بودهاند و همچنان هستند.
اما مسئله آنجاست که در کنار این جمع وفادار، میلیونها ایرانی دیگر سالهاست که نادیده گرفته شدهاند. میلیونها شهروندی که گرچه شاید در صفوف این مراسم رسمی حضور ندارند، اما دل در گرو این خاک دارند، مالیات میدهند، فرزند تربیت میکنند، کار میآفرینند، کتاب میخوانند، فیلم میسازند، موسیقی مینوازند و هر روز، ایران را - بهنوعی دیگر - زندگی میکنند.
همین نادیده انگاشتن، طی سالها طبقه متوسط و بخصوص نسل جوانش را به حاشیه راند. نسل جوانی که اگرچه در ظاهر اهل جهاد نبود، اما اهل ساختن بود. اگر اهل تظاهرات رسمی نبود، اما در اتاقش عکس قله دماوند بود. و اگر در هیئتهای عزاداری سینه نمیزد، اما با سرود «ای ایران» دست بر سینه میگذاشت.
در طول سالها، این قشر جامعه در ساختار رسمی قدرت، نمایندهای برای سبک زندگی و سلیقهاش نیافت. دیده نشد، شنیده نشد، جدی گرفته نشد. و همین، حس تلخی از «بیوطنی در وطن» را در وجودش ریشهدار کرد.
دشمنان ایران - از رژیم صهیونیستی گرفته تا محافل ضدایرانی در غرب - به خوبی این خلأ و احساس طردشدگی در بخشی از جامعه را درک کردند و به تدریج وارد عمل شدند. آنها در طول سالها، با بهرهگیری از یک جنگ روانی سیستماتیک از طریق رسانههای فارسیزبان خارج از کشور و حتی گاه با ارسال پیامهای مستقیم خطاب به این قشر، کوشیدند نارضایتی این افراد از نظام را به نقطه اتصالشان با بیگانه بدل کنند و بخشی از مردم را به مهرههای خود در میدان جنگ ترکیبی علیه ایران تبدیل سازند.
اما از همان اولین صدای انفجاری که ساعت ۳ بامداد ۲۳ خرداد در پایتخت پیچید، اتفاقی افتاد که همه محاسباتشان را به هم زد. ملت ایران، از تمام اقشار جامعه، با هر دیدگاه و سلیقه و سبک زندگی، کنار یکدیگر آمدند و زیر یک پرچم ایستادند و کشور را از یک تهدید بیسابقه وجودی نجات دادند.
در یک لحظه، همه چیز سر جایش قرار گرفت. همه احساس کردند که به وطن تعلق دارند. همه حس کردند که دیده میشوند، که صدایشان ارزش دارد، که ایران فقط مال یک گروه خاص نیست، متعلق به همه ایرانیان است.
خطر اصلی امروز این است که این «لحظه» بهجای آن که نقطه آغاز تحولی ماندگار باشد، به خاطرهای زودگذر تبدیل گردد و دوباره همان نگاه محدود و انحصاری «هسته سخت» بر تصمیمات کشور سایه بیفکند. اگر چنین شود، ضربهای که به اعتماد عمومی و امنیت ملی وارد میشود، بسیار سختتر و جبرانناپذیرتر از جنگ چند روزه اخیر خواهد بود.
آیا مسئولین کشور حاضرند این لحظه را به عنوان یک «فرصت» تاریخی و طبقه متوسط جامعه را به عنوان یک «ظرفیت» عظیم، برای تامین امنیت و اقتدار و پیشرفت دریابند یا ترجیح میدهد همچنان صرفاً فقط به همان «هسته سخت» اکتفا کنند؟
@AliNasriTelegram
نویسنده: علی نصری
در سالهای گذشته، یکی از مبانی نانوشته سیاستگذاری در جمهوری اسلامی، نظریهای بود موسوم به «هسته سخت قدرت». بر اساس این نظریه، تمام ساختار سیاسی کشور صرفاً بر شانههای اقلیتی وفادار و فداکار استوار است. گروهی که آمادگی دارند در مقابل هر دشمنی بایستند، زیر هر فشاری دوام بیاورند و برای نظام، از جان و مال و آسایششان بگذرند. تکیه بر این گروه، در نگاه برخی تصمیمگیران، هم مشروعیت میآورد و هم ضمانت بقا.
مصداقهای این رویکرد طی دههها، در خیابانهای شهر، اخبار شب، پوسترهای دیواری، سریالهای تلویزیونی و فضای عمومی کشور نمایان بود. از تظاهراتهای پرشمار در ۲۲ بهمن و راهپیمایی روز قدس، تا صفوف مرتب نماز جمعه و اعزام داوطلبانه به جبهههای دفاع از حرم در سوریه. مردمانی نجیب، وفادار و مقاوم که ستونهای پنهان این نظام بودهاند و همچنان هستند.
اما مسئله آنجاست که در کنار این جمع وفادار، میلیونها ایرانی دیگر سالهاست که نادیده گرفته شدهاند. میلیونها شهروندی که گرچه شاید در صفوف این مراسم رسمی حضور ندارند، اما دل در گرو این خاک دارند، مالیات میدهند، فرزند تربیت میکنند، کار میآفرینند، کتاب میخوانند، فیلم میسازند، موسیقی مینوازند و هر روز، ایران را - بهنوعی دیگر - زندگی میکنند.
همین نادیده انگاشتن، طی سالها طبقه متوسط و بخصوص نسل جوانش را به حاشیه راند. نسل جوانی که اگرچه در ظاهر اهل جهاد نبود، اما اهل ساختن بود. اگر اهل تظاهرات رسمی نبود، اما در اتاقش عکس قله دماوند بود. و اگر در هیئتهای عزاداری سینه نمیزد، اما با سرود «ای ایران» دست بر سینه میگذاشت.
در طول سالها، این قشر جامعه در ساختار رسمی قدرت، نمایندهای برای سبک زندگی و سلیقهاش نیافت. دیده نشد، شنیده نشد، جدی گرفته نشد. و همین، حس تلخی از «بیوطنی در وطن» را در وجودش ریشهدار کرد.
دشمنان ایران - از رژیم صهیونیستی گرفته تا محافل ضدایرانی در غرب - به خوبی این خلأ و احساس طردشدگی در بخشی از جامعه را درک کردند و به تدریج وارد عمل شدند. آنها در طول سالها، با بهرهگیری از یک جنگ روانی سیستماتیک از طریق رسانههای فارسیزبان خارج از کشور و حتی گاه با ارسال پیامهای مستقیم خطاب به این قشر، کوشیدند نارضایتی این افراد از نظام را به نقطه اتصالشان با بیگانه بدل کنند و بخشی از مردم را به مهرههای خود در میدان جنگ ترکیبی علیه ایران تبدیل سازند.
اما از همان اولین صدای انفجاری که ساعت ۳ بامداد ۲۳ خرداد در پایتخت پیچید، اتفاقی افتاد که همه محاسباتشان را به هم زد. ملت ایران، از تمام اقشار جامعه، با هر دیدگاه و سلیقه و سبک زندگی، کنار یکدیگر آمدند و زیر یک پرچم ایستادند و کشور را از یک تهدید بیسابقه وجودی نجات دادند.
در یک لحظه، همه چیز سر جایش قرار گرفت. همه احساس کردند که به وطن تعلق دارند. همه حس کردند که دیده میشوند، که صدایشان ارزش دارد، که ایران فقط مال یک گروه خاص نیست، متعلق به همه ایرانیان است.
خطر اصلی امروز این است که این «لحظه» بهجای آن که نقطه آغاز تحولی ماندگار باشد، به خاطرهای زودگذر تبدیل گردد و دوباره همان نگاه محدود و انحصاری «هسته سخت» بر تصمیمات کشور سایه بیفکند. اگر چنین شود، ضربهای که به اعتماد عمومی و امنیت ملی وارد میشود، بسیار سختتر و جبرانناپذیرتر از جنگ چند روزه اخیر خواهد بود.
آیا مسئولین کشور حاضرند این لحظه را به عنوان یک «فرصت» تاریخی و طبقه متوسط جامعه را به عنوان یک «ظرفیت» عظیم، برای تامین امنیت و اقتدار و پیشرفت دریابند یا ترجیح میدهد همچنان صرفاً فقط به همان «هسته سخت» اکتفا کنند؟
@AliNasriTelegram
Forwarded from پیرانکده (Ghiasi)
📍افسانههای ازوپ
سگی که به شکار شیر رفت
سگی هنگام شکار شیری را دید، به شوق گرفتنِ آن سر در پیَش نهاد. اما شیر رویش را به سوی سگ برگرداند و غرشی سهمگین سر داد، چهارپای شکارچی به هراس افتاد و پا به گریز نهاد. روباهی او را دید و گفت: «تو را چه شده؟ باد در سرت افتاده است؟ به شکار شیری میروی که تاب غرشش را هم نداری!»
این داستان به ما میآموزاند که مردان کلهشق به امید پیروزی، با توانمندتر از خود درمیافتند، اما وقتی رودررو میشوند، جز شکست بهرهای نمیبرند.
[بازگردانده از افسانۀ ١٨٧ مجموعۀ چمبری
مرتضی غیاثی]
@archaioterion
سگی که به شکار شیر رفت
سگی هنگام شکار شیری را دید، به شوق گرفتنِ آن سر در پیَش نهاد. اما شیر رویش را به سوی سگ برگرداند و غرشی سهمگین سر داد، چهارپای شکارچی به هراس افتاد و پا به گریز نهاد. روباهی او را دید و گفت: «تو را چه شده؟ باد در سرت افتاده است؟ به شکار شیری میروی که تاب غرشش را هم نداری!»
این داستان به ما میآموزاند که مردان کلهشق به امید پیروزی، با توانمندتر از خود درمیافتند، اما وقتی رودررو میشوند، جز شکست بهرهای نمیبرند.
[بازگردانده از افسانۀ ١٨٧ مجموعۀ چمبری
مرتضی غیاثی]
@archaioterion
Forwarded from امتداد
✅ گزارشی درباره وضعیت روانی جامعه در روزهای پس از آتشبس میان ایران و اسرائیل
✍🏻هممیهن- نسیم سلطانبیگی
🔹 آویشن از همان شبی که جنگ شروع شد از حرفزدن افتاد. یک هفته از آتشبس میگذرد اما همچنان آویشن ۹ ساله نتوانسته حرف بزند. برسام سهساله شبها پتو را روی سرش میکشد، دیگر تنهایی نمیخوابد و روزها، از صدای اذان میترسد و از دویدن پسربچه همسایه در طبقه بالا. سهیلای ۴۰ ساله نمیتواند تصویری از آینده در ذهناش بسازد چون «ممکن است همهچیز خراب شود.»
🔹 در سر الهام هنوز هم صدای بمب میآید؛ هر شب، هر نیمساعت یکبار. از خواب میپرد و دوباره میخوابد و دوباره بمب: «هر شب که میخوابم، هر نیم ساعت یکبار، با صدای وحشتناک بمب از خواب میپرم، بعد میبینم چیزی نیست و دوباره میخوابم. دوباره نیمساعت بعدش بمب میزنند، دوباره میپرم و تا صبح را اینطوری سپری میکنم.»
🔹 خانهی آنها در خیابان پاتریس لومومبا بود، کوچه آبشوری که همان شب اول مورد اصابت قرار گرفت. علی، پسرخاله آویشن است و درباره آنشب میگوید: «کوچه آبشوری عرض کمی دارد. خانهای که مورد اصابت قرار گرفت، روبهروی خانه خاله من بود. آن شب آنها در پذیرایی خوابیده بودند. پنجرههای پذیرایی رو به کوچه بود و فاصله کمی بین سر آنها و جایی که شیشهها شکسته شد وجود داشت.» آویشن از همان لحظه دیگر حرف نزد.
🔹 آنها باید در خانه میماندند تا آواربرداری انجام شود. بعد از سهروز خانه جنگزدهشان را به سمت شهریار ترک میکنند و به جمع خانواده میپیوندند اما آویشن همچنان هم حرف نمیزند. تمام تلاشهای خاله، مادربزرگ، پدر و مادرش برای به حرف آوردنش بینتیجه میماند و حالا سهروز است که آنها گفتار درمانی را آغاز کردهاند، به این امید که واژهها به گلوی آویشن برگردند.
🔹 برسام هم جنگ را در خواب دید. نصفشب که از خواب پریدند به خانه داییاش رفتند و او کنار فرزند سهماهه داییاش به خواب رفت؛ آنها سهروز پس از شروع جنگ، تهران را ترک میکنند و حالا هم سهروز است که به تهران برگشتهاند: «پسرم پتو را روی سرش میکشد و همسایه طبقه بالا که راه میرود، میگوید مامان صدای چیه؟ بمبه؟ بمبه؟» ماندن سهروزه در فضای جنگ کافی بوده تا روان کوچک و دستنخورده او با جنگزدگی درهمتنیده شود: «نسبت به هر صدایی که از طبقه بالا میآید، واکنش میدهد و این درحالیاست که قبلتر هم این صداها بود اما واکنشی…
🔸متن کامل
#امتداد
@emtedadnet
روانهای جنگزده
✍🏻هممیهن- نسیم سلطانبیگی
🔹 آویشن از همان شبی که جنگ شروع شد از حرفزدن افتاد. یک هفته از آتشبس میگذرد اما همچنان آویشن ۹ ساله نتوانسته حرف بزند. برسام سهساله شبها پتو را روی سرش میکشد، دیگر تنهایی نمیخوابد و روزها، از صدای اذان میترسد و از دویدن پسربچه همسایه در طبقه بالا. سهیلای ۴۰ ساله نمیتواند تصویری از آینده در ذهناش بسازد چون «ممکن است همهچیز خراب شود.»
🔹 در سر الهام هنوز هم صدای بمب میآید؛ هر شب، هر نیمساعت یکبار. از خواب میپرد و دوباره میخوابد و دوباره بمب: «هر شب که میخوابم، هر نیم ساعت یکبار، با صدای وحشتناک بمب از خواب میپرم، بعد میبینم چیزی نیست و دوباره میخوابم. دوباره نیمساعت بعدش بمب میزنند، دوباره میپرم و تا صبح را اینطوری سپری میکنم.»
🔹 خانهی آنها در خیابان پاتریس لومومبا بود، کوچه آبشوری که همان شب اول مورد اصابت قرار گرفت. علی، پسرخاله آویشن است و درباره آنشب میگوید: «کوچه آبشوری عرض کمی دارد. خانهای که مورد اصابت قرار گرفت، روبهروی خانه خاله من بود. آن شب آنها در پذیرایی خوابیده بودند. پنجرههای پذیرایی رو به کوچه بود و فاصله کمی بین سر آنها و جایی که شیشهها شکسته شد وجود داشت.» آویشن از همان لحظه دیگر حرف نزد.
🔹 آنها باید در خانه میماندند تا آواربرداری انجام شود. بعد از سهروز خانه جنگزدهشان را به سمت شهریار ترک میکنند و به جمع خانواده میپیوندند اما آویشن همچنان هم حرف نمیزند. تمام تلاشهای خاله، مادربزرگ، پدر و مادرش برای به حرف آوردنش بینتیجه میماند و حالا سهروز است که آنها گفتار درمانی را آغاز کردهاند، به این امید که واژهها به گلوی آویشن برگردند.
🔹 برسام هم جنگ را در خواب دید. نصفشب که از خواب پریدند به خانه داییاش رفتند و او کنار فرزند سهماهه داییاش به خواب رفت؛ آنها سهروز پس از شروع جنگ، تهران را ترک میکنند و حالا هم سهروز است که به تهران برگشتهاند: «پسرم پتو را روی سرش میکشد و همسایه طبقه بالا که راه میرود، میگوید مامان صدای چیه؟ بمبه؟ بمبه؟» ماندن سهروزه در فضای جنگ کافی بوده تا روان کوچک و دستنخورده او با جنگزدگی درهمتنیده شود: «نسبت به هر صدایی که از طبقه بالا میآید، واکنش میدهد و این درحالیاست که قبلتر هم این صداها بود اما واکنشی…
🔸متن کامل
#امتداد
@emtedadnet
هممیهن
روانهای جنگزده/گزارشی درباره وضعیت روانی جامعه در روزهای پس از آتشبس میان ایران و اسرائیل
«آتشبس نه یک وضعیت نظامی و سیاسی که بهنوعی بلاتکلیفی روانشناختی و وجودی است.» این جمله را محمود مقدسی، روانشناس بالینی میگوید. شبیهترین تعریف به چیزی که این روزها خانواده آویشن تجربه میکنند.