Telegram Web
Forwarded from جنگال
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در آمریکا شخصی به مدیر یکی از بزرگترین شرکت‌های بیمه ی این کشور شلیک کرد و او را کشت.

این قاتل نقابدار تبدیل به حتی قهرمان در آمریکا شده است.

می‌گویند روی گلوله ها این سه واژه حکاکی شده بود Delay Denay Defeat .
سه اصلی که هر شرکت بیمه در کار خود از آنها استفاده می‌کند به معنی اینکه اگر کسی نیاز به بیمه درمانی دارد ابتدا اینقدر تاخیر انجام دهند تا طرف بمیرد بعد اگر نمرد درخواست‌های اورا رد کنند و اگر به دادگاه کشیده شد ایم شرکت های بیمه از خودشان آنجا دفاع کنند.

خدمات درمانی در آمریکا یکی از گرانترین در دنیا است.

@conflict2088
🔺قاتل یا قهرمان
ا. سرگشته

۱۱ دسامبر ۲۰۲۴
چند روز پیش، برایان تامپسون، مدیر یکی از شرکت‌های بزرگ بیمه در نیویورک به قتل رسید. فیلم لحظهُ قتل در رسانه‌ها پخش شد و ماجرا به صدر خبرها رسید. طبق عادت رفتم سراغ بخش کامنت‌ها. دیدم تقریبا بدون استثنا همه از قاتل دفاع کرده‌اند و به مقتول حمله. طرف مدیر شرکتی بوده که سال گذشته بیست میلیارد دلار سود داشته، حقوق ده میلیون دلاری می‌گرفته، و در همان حال نزدیک ۴۰ درصد دعاوی بیمه‌شدگان را رد کرده بوده است. در واقع با طفره رفتن از پرداخت هزینهُ درمان مردم به سود سرسام‌آور دست یافته بود. مردم همه شاکی هستند که از خورد و خوراکشان می‌زنند و شغل دوم می‌گیرند تا ماهی چند هزار دلار حق بیمه بپردازند و به خیال خودشان بیمه داشته باشند. بعد وقتی پایشان به بیمارستان کشید شرکت بیمه با انواع حیل از پرداخت هزینه درمان شانه خالی می‌کند. مثلا دبّه در می‌آورند که بیمارستانی که رفتی در شبکهُ ما نیست، درمان خاص تو تحت پوشش نیست، جراحی‌ات جنبهُ تزئینی داشت و جراحی پلاستیک محسوب می‌شود، داروی تو ضروری نیست، روش درمان کم‌هزینه‌تری هست و... . پزشک باید شرکت بیمه را قانع کند که دارو یا جراحی برای درمان ضروری است، و همهُ این‌ها به معنای تاُخیر در روند معالجه است. اخیراً حتی طرحی داشتند که پول خدمات بیهوشی را نپردازند، یعنی زیر تیغ جراحی هم رفتی خرج بیهوشی پای خودت.

یکی در بخش کامنت‌ها مدیر بیمه را قاتل زنجیره‌ای نامیده بود که دستش به خون بسیاری از بیماران آلوده است. دیگری نوشته بود اگر دنبال مظنون بگردید می‌بینید که ۵۰ میلیون نفر از آن مرد کینه به دل داشتند و در مظان اتهام هستند. یکی از تجربهُ شخصی خودش نوشته بود که بیمه از پرداخت هزینهُ درمان شانه خالی کرد و هست و نیستش به باد رفت. یکی دیگر طعنه زده بود که این هم یک قربانی دیگر که جانش را به خاطر طمع شرکت‌های بیمه از دست داد. حتی پزشک‌ها و پرستارها هم از تجربیات بدشان با شرکت‌های بیمه نوشته بودند. قاتل ظرف یک روز به قهرمان ملی بدل شد. انگار مردم دوباره رابین هودی پیدا کرده‌اند که حق آنها را از ظالمان بگیرد. طوری شد که پلیس و فرماندار و شهردار چند بار درخواست کردند که لطفاً مردم از قاتل قهرمان نسازند.

از همان ابتدا معلوم بود که قتل برنامه‌ریزی شده است، تصادفی نبوده، و انگیزهُ قاتل هم مربوط به انتقام از شرکت بیمه بوده، نه مثلا از میان بردن رقیب عشقی. اخبار بعدی این ظن را تقویت کرد. روی پوکهُ فشنگ‌ها نوشته بود "تاُخیر، طفره، سرنگونی" که اشاره به عنوان کتابی است درباره شرکت‌های بیمه که چطور با لطائف‌الحیل از پرداخت هزینهُ درمان تن می‌زنند. شناسایی قاتل، مسیر حرکت او، و دستگیری‌اش در شهری مثل نیویورک که همه جا دوربین مدار بسته نصب شده کار سختی نیست. معلوم شد مرد مدتی منتظر سوژه مانده بود، بعد با دوچرخه صحنه را ترک کرده و سوار اتوبوس شده و فلنگ را بسته و از شهر رفته. در تمام تصاویر مرد قاتل همه جا ماسک به چهره داشت تا بالاخره عکس بدون ماسک او هم منتشر شد. ظاهرا در هتل به او گفته بودند برای این که چهره‌اش با کارت شناسایی مقایسه شود باید ماسک را بردارد و فیلمِ همان چند ثانیه به دست پلیس رسید. عکس جوانی منتشر شد که به پهنای صورت می‌خندید. جایزه‌ای هم برای دستگیری‌اش تعیین شد. اما محتوای خبر به این سمت حرکت کرد که چرا عموم مردم از قتل یک مدیر شرکت خوشحال‌اند و توضیح نارضایتی عمومی از شرکت‌های بیمه چیست؟ چند شرکت بیمه هم اعلام کردند طرحشان برای خارج کردن خدمات بیهوشی از پوشش بیمه را کنار گذاشته‌اند. خلاصه که انگار لازم بود کسی به قتل برسد تا رسانه‌های عمومی به مسئله‌ای با این ابعاد که تک تک شهروندان را تحت تاثیر قرار می‌دهد بپردازند.

بالاخره بعد از چند روز قاتل را در شهر کوچکی در پنسیلوانیا در شعبهُ مک‌دونالد شناسایی و دستگیر کردند. لوئیجی منجیونی، جوانی ۲۶ ساله، خوش سیما، ورزشکار، از خانواده‌ای بسیار ثروتمند که به دبیرستان خصوصی گران‌قیمتی در بالتیمور رفته و شاگرد اول شده و از دانشگاه پنسیلوانیا فوق‌لیسانس برنامه‌نویسی کامپیوتر گرفته و مشغول کار شده. دوستانش از مهربانی و هوش سرشار او تعریف‌ها کردند. بر اساس همهُ نشانه‌ها باید زندگی بدون دردسری در پیش می‌گرفت. این که چطور به منتقد شرکت‌های خصوصی بدل شد هنوز روشن نیست، ولی رسانه‌ها در فضای مجازی اطلاعات پراکنده‌ای پیدا کرده‌اند که سرنخ‌هایی به دست می‌دهد. مثلا برای کتاب نقد تد کازینسکی بر جامعهُ صنعتی یادداشت تحسین‌آمیزی نوشته بود و ادعا کرده که حرف‌های کازینسکی چندان بیراه نیست. [ادامه در زیر]

#هومن_پناهنده
@gashthaa
[ادامهُ فرستهُ بالا]
کازینسکی ریاضی‌دان نابغه و استاد دانشگاه‌ برکلی بود که برای مبارزه با تکنولوژی به ارسال بمب به مراکز تحقیقاتی و محققان دست زد. کازینسکی را برادرش لو داد و باقی عمر را در زندان گذراند. به احتمال زیاد این جوان هم باقی عمرش را در حبس خواهد گذراند. یادداشت چند صفحه‌ای هم نوشته که به مطبوعات درز کرد و در آن توضیح داده که شرکت‌های بیمه مثل زالو خون مردم را می‌مکند. خودش مشکل کمر داشته، ولی با توجه به ثروت خانودگی قاعدتا‌ً نباید مشکلی در پرداخت هزینهُ درمان می‌داشت.

مردم کماکان از او دفاع می‌کنند. می‌گویند یافتن هیئت منصفه‌ای که او را محکوم کند دشوار و بلکه محال است. بعضی با وکیل او تماس گرفته‌اند که حاضرند هزینهُ دفاع او را پرداخت کنند. همهُ این‌ها به بحث دربارهُ وضعیت هزینهُ درمان و وضعیت بیمه دامن زده است. عدهُ زیادی بیمه ندارند، عدهُ زیادی بیمهُ کافی ندارند، و آنها که به خیال خودشان بیمه دارند وقتی پایشان به بیمارستان کشید متوجه می‌شوند که بیمه هزینهُ درمان را پوشش نمی‌دهد. مشکل اینجا است که هزینهُ درمان به قدری سرسام‌آور است که برای بیشتر مردم بیماری در حکم مرگ است. یکی از نویسندگان نیویورکر همین را نوشته بود که بیمه در امریکا در کار سوداگری با مرگ است. وضعی درست شده که هم بیمار ناراضی است، هم پزشک، هم پرستار و فقط شرکت‌های خصوصی و مدیران بیمارستان‌ها راضی هستند. آیا فشار افکار عمومی چیزی را عوض می‌کند؟ وقتی هر نمایندهُ مجلس دستش در جیب شرکت‌های بیمه است و برای هزینه‌های تبلیغاتی و انتخاب مجدد وامدار کمک‌های مالی آنها، وقتی برای تک تک نمایندگان چند صد لابی‌گر قهار گذاشته‌اند که دم آنها را ببینند و مانع از اصلاح امور شوند، وقتی دولت در چنگ صاحبان سرمایه است چه جای امید به اصلاح؟

#هومن_پناهنده
@gashthaa
Forwarded from کامبیز نوروزی-حقوق و جامعه (Kambiz Norouzi)
🔴تهی از منطق کارشناسی
در تقد بیانیه چند روانشناس در حمایت از قانون حجاب)
خبرآنلاین ۱۴۰۳/۹/۲۶
سی و یک روانشناس در حمایت از اجرای قانون حجاب بیانیه ­داده‌اند در حمایت از قانون حجاب و اجرای آن.

اما با احترام به امضاکنندگان بیانیه، متن بیانیه تهی از منطق کارشناسی بوده و به نظر می رسد صرفاً  بهانه­ ای است برای حمایت سیاسی از این قانون و اجرای آن.

در بیانیه می‌خوانیم "فاصله گرفتن از فرهنگ پوشش و حجاب، تبعات غیرقابل انکار و جبران ناپذیری برای فرد، خانواده و جامعه خواهد داشت" و "پوشیدگی و حجاب، نقش محافظتی در برابر بسیاری از اختلالات مانند افسردگی، تصویر منفی بدنی، اختلالات خوردن و اختلال بدریخت‌انگاری بدن ایفا کرده و همچنین شاخص‌های سلامت فردی و اجتماعی را مثل رضایتمندی زناشویی، امنیت روانی و بهره‌وری اجتماعی افزایش می‌دهد." و موجب " افزایش خشونت علیه زنان، تجاوز، طلاق و فروپاشی خانواده" می­‌شود.
بیانیه با این ادعا که عدم اجرای قانون حجاب آسیبهای اجتماعی را افزایش می­دهد، با استناد به آمار تجاوز و آزار جنسی در غرب"جنسی ­سازی جامعه" را موجب ده­ها آسیب روانی و اجتماعی از قبیل "بهره‌کشی جنسی از دختران، افزایش مشاهده هرزه‌نگاری، افزایش روسپیگری دختران، کاهش ازدواج و ..."  تلقی می­‌کند و می‌نوسید "بر همین اساس خواستاریم ابلاغ و اجرای «قانون حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» دچار توقف نشود."

بدون ورود به مباحث روانشناسی، که در صلاحیت متخصصان آن است، نمونه‌هایی از ایرادات روش­ شناختی و حقوقی این بیانیه را  مرور می­‌کنیم:

۱-بیانیه سه مفهوم حجاب، آزادی برهنگی و آزادی جنسی را به جای یکدیگر به کار برده و دچار سفسطه ­است. انتقاد به قانون حجاب هیچ ربطی به آزادی برهنگی و آزادی جنسی ندارد. اینها مفاهیمی مستقل از یکدیگرند. مخالفان قانون حجاب مرز حجاب الزامی را می­‌شناسند و سخن آنها ربطی به "جنسی سازی" جامعه ندارد.

۲-استناد به تجربیات کشورهای غربی نادرست و مغالطه است. در غرب موضوع حجاب مطرح نیست.آنچه در غرب ممنوع است برهنگی در انظار عمومی است و اگر بحرانهای اخلاقی هست، دلایلی دیگر دارد که یکی از آنها شاید افراط در آزادی­های جنسی باشد. در غرب اگر زنی بدون پوشش موی سر و مثلاً با پیراهن و شلوار در مکانهای عمومی حاضر شود مجازات نمی­شود.

۳-اگر ادعای نویسندگان محترم بیانیه درست می­‌بودکه اجباری نبودن حجاب موجب ده­ها اختلال روانی و آسیب اجتماعی است باید در ۴۵ سال گذشته که رعایت حجاب اجباری بوده است آمارهایی مانند طلاق و اختلالات روانی و آسیبهای اجتماعی... روند نزولی می­‌داشتند. اما در طول این مدت بحران خانواده فزونی گرفته و آمار طلاق در کشور به شدت بالا رفته ­است، آمار اختلالات روانی رو به افزایش است. سن ازدواج بالا رفته و بنا به گزارشهای مقامات رسمی سن تجارت جنسی دختران و سن اعتیاد دختران پائین آمده است. اگر این گزاره که "بدون تصریح قانونی، نمی‌توان از خانواده و دختران ایرانی در برابر آسیب‌ها دفاع کرد"صادق بود با اجباری بودن حجاب در ۴۵ سال گذشته همۀ این آمارها باید برعکس بودند.

۴-تشخیص لزوم تصویب قانون برای اجرای هر سیاست اجتماعی در حوزۀ تخصصی روانشناسی قرار نمی­‌گیرد. روانشناسان و روانپزشکان به لحاظ تخصصی این شایستگی را دارند که  به آثار روانشناختی یک قانون بپردازند  ولی تشخیص لزوم وضع و اجرای یک قانون برای یک موضوع مشخص به لحاظ معیارهای تخصصی در حوزۀ این رشته قرار نمی­‌گیرد. قانونگذاری کاری پیچیده است که بیش از هرچیز نیازمند اطلاعات حقوقی، فقهی، جامعه­‌شناسی، فرهنگی، تاریخی و عرفی است.

۵-بیانیه نشان نداده است که قانون حجاب چگونه و چه اثری بر سلامت روان و سلامت جامعه دارد. مقدمات بیانیه، که مباحث حجاب و برهنگی و آزادی جنسی را با هم خَلط کرده است، به خواستۀ پایانی بیانیه که "اجرای قانون حجاب" است ربطی ندارد.

۶- به روانشناسان محترمی که این بیانیه را داده‌اند توصیه می­‌شود بیانیه ­ای دیگر منتشر کنند و در آن نکات ذیل را مورد توجه و تحلیل قرار بدهند:

- مطلب منحصراً در مورد حجاب به ترتیبی باشد که در قانون حجاب و عفاف آمده است. موضوع برهنگی و آزادی جنسی اصلا مورد بحث این قانون و مخالفانش نیست.

- مجازاتهای سنگین و متعدد مالی و محرومیت از انواع حقوق اجتماعی که در این قانون آمده است چگونه وبا چه سازوکار روانشناختی به سلامت روانی فردی و اجتماعی منجر می­‌شود؟

- چرا باوجود اجباری بودن حجاب در ۴۵ سال گذشته آمارها چنان ­اند که در بالا گفته شدند؟

- چنانچه جامعه با اجباری بودن حجاب موافق نباشد نظام تنبیه و کیفر برای حجاب چه آثار روانی بر روی زنان و جامعه ایجاد خواهد داشت؟

از کسانی که به عنوان متخصص و استاد سخن می­گویند اولین انتظار این است که ساده ­ترین معیارهای علمی و کارشناسی را در بیانات خود مراعات کنند.
https://www.tgoop.com/kambiznouroozi
Forwarded from کامبیز نوروزی-حقوق و جامعه (Kambiz Norouzi)
🔴قانون ناامیدی
شرق ۱۴۰۳/۹/۲۸
آقای رئیس‌جمهور از گم‌شدن یا همان قاچاق روزانه ۲۰ میلیون لیتر سوخت متعجب است. فقط این نیست. ارزش قاچاق کالا، به گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس به ۳۲ میلیارد دلار رسیده است. قانون می‌گوید تمام اینها ممنوع و جرم است. وضع برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی و قانون‌های آنها هم اصلا خوب نیست. سال‌هاست در بر همین پاشنه می‌چرخد. زمان مثل باد می‌گذرد و منابع و ثروت ملی به آب داده می‌شود. پس این‌همه قانون چیستند که چنین بی‌اثر و بی‌نتیجه‌اند. زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت.

بیایید قانون را با نگاهی دیگر ببینیم.

اغلب قانون‌ها انگشت اشاره به سمت روزگاران بهتر و زیباتر و آسوده‌تر دارند.

قانون می‌گوید قرار است زندگی بهتر و آرام‌تر و آسوده‌تری نصیب مردم شود. قدرت خرید افزایش یابد. تورم و بی‌کاری کم شود، آدم‌ها کمتر از دزدی و قتل و غارت بترسند، محیط زیست پاکیزه باشد، آب و برق و گاز خانه‌ها و مغازه‌ها و کارخانه‌ها تأمین باشد، کودکان به مدرسه بروند و بزرگ‌ترها به دانشگاه، کودک کار وجود نداشته باشد، صلح و آسایش و امنیت و عدالت برقرار باشد، صاحبان قدرت امانت‌دار مردم باشند و خیانت نکنند، بهداشت و دارو و درمان به‌آسانی و ارزانی برای همه فراهم باشد، تولید پررونق باشد، فرهنگ و هنر بشکوفد، به حق مردم تجاوز نشود و متجاوز به حقوق ملت طرد و تنبیه شود و.... .

بیشتر قوانین روی کاغذ جامعه‌ای به همین زیبایی را به مردم نشان می‌دهند؛ جامعه‌ای که در آن زشتی یک استثناست که کمتر به دید می‌آید.

قانون راوی قصه خوشبختی است.
قاعده این است که وقتی روایت قانون را می‌شنویم، مثل هر قصه دیگری سرور و بهجت و امید در وجودمان رخنه کند و مثل قصه شب  باشد که خواب‌مان را آرام می‌کند و صبحگاهان را شیرین و روشن. همین موضوع قانون را به رشته تسبیحی بدل می‌کند که همه را در کنار هم قرار می‌دهد تا در مسیری مشخص به سوی سعادت و بهروزی پیش بروند. اما این روایت وقتی شیرین است که قصه‌نویس، قصه‌اش را درست نوشته باشد و آنکه قصه‌گو آن را درست بخواند؛ وگرنه همه چیز برعکس می‌شود. چیزی که قرار بود امید و امنیت و آسایش بیافریند، ناامیدی و ناآرامی و وحشت می‌سازد. رشته تسبیح می‌گسلد و هرکس به سویی پرتاب می‌شود و به راهی می‌رود. هدف‌ها گم می‌شوند.

‌ قانون در ایران به چنین روزی افتاده است. درکش کاری ندارد، مگر اینکه نخواهند بدانند.
قصه‌نویس قانون مجلس است و قصه‌گویش دولت و مجریان دیگر.

هیچ‌یک از اهداف برنامه‌های توسعه و سند چشم‌انداز محقق نشده‌اند. همین اوضاع امروز شاهد زنده است. کشوری که بر دریای نفت و گاز خوابیده است، برای تأمین برق خانه‌ها همه جا را تعطیل کرده است. اقتصاد به روزمرگی بخور و نمیر رسیده است. تورم و بی‌کاری بی‌مهار شده‌اند، اعتیاد و طلاق و انواع جرائم بحران‌ها و آسیب‌هایی با شیب نزدیک به عمودی در حال رشد هستند، قاچاق انواع کالاها بخش بزرگی از اقتصاد ممکلت را بلعیده است. در قصه قانون قرار نبود اوضاع این‌طور بشود، ولی شد.

در سوی دیگر پول‌ها نفله می‌شوند، مثل قانون جوانی جمعیت.
قانون‌هایی هم هستند که برای مردمان بی‌گناه و عادی بیم و هراس می‌آفرینند. مثل قانون عفاف و حجاب

وقتی قانون می‌نویسند، گویی در دنیایی دیگر سیر می‌کنند. پای قانون‌گذار ما روی زمین نیست. اگر هم روی زمین بیاید، زمین را نمی‌شناسد و نمی‌داند که این زمین مناسب چه کشت و کاری است. بعضی قانون‌ها هم فقط برای منفعت شخصی و گروهی‌اند. نقل آن چاه‌کن که گفت اگر برای شما آب ندارد، برای من نان دارد.

در اجرا هم قانونی که خودش خراب است، در هزارتوی پنهانی که نه مسئولیت می‌پذیرد، نه اطلاعاتی منتشر می‌کند و همه چیز را پنهان می‌گذارد، مضمحل می‌شود. اجرای قانون در دستگاه‌های اجرائی دولتی و غیردولتی شبیه خواندن قصه از سوی کسی است که دو خط را می‌خواند و ۱۰ خط را نمی‌خواند و رج می‌زند و آخر قصه را هم آن‌طور که دوست دارد، عوض می‌کند. قانون و اجرای آن که باید امید بیاورد و امنیت و آسایش و هویت و همت مشترک، در وضع و در اجرا به خلاف‌آمد عادت، ناامیدی و ناآرامی می‌سازد و هویت‌ها را نفی می‌کند و همت مشترک را می‌پاشد از هم.

حالا آقای رئیس‌جمهور! یافتن آنها که با قاچاق سوخت و ۳۳ میلیارد دلار غارت می‌کنند، کاری ندارد. اگر دست تنها نمی‌توانید سزای‌شان را بدهید، به دستگاه اطلاعاتی بفرمایید آنها را به شما بشناساند و شما هم آنها را به مردم بشناسانید. شاید همت مردم بکند آنچه مسیحا می‌کرد. ثروت شگفت‌انگیز  غیرقانونی و حرامی که از این‌همه قاچاق نصیب عده‌ای معدود می‌شود، حتما پشتوانه مالی عظیمی است که برای انواع فسادهای دیگر و سلطه بر حقوق ملت و انحصار قدرت به کار می‌رود. این ریشه را بخشکانید تا قصه قانون شاید دوباره امید و امنیت و آسایش و عدالت بیاورد.
از گوشه‌ای برون آ، ای کوکب هدایت
https://www.tgoop.com/kambiznouroozi
🔺افسانهّ هدایت
محمود عنایت

با تنی چند از رفقای صادق هدایت نشسته‌ بودیم و راجع به حالات و خصوصیات آن مرحوم صحبت می‌کردیم.
  صحبت از این بود که چه شد صادق هدایت خودکشی کرد. این پرسشِ جوانی بود که هدایت را در سال‌های اخیر از روی آثارش شناخته است. پاسخ سوال او سخنی بود که تا به حال بارها شنیده‌ایم و خوانده‌ایم. هدایت از زندگی خسته شده بود ، درد پنهانی داشت که مانند خوره روح او را می‌خورد و در انزوا می‌تراشیدش، و این ماجرا مدت ها قبل از آن که دست به خودکشی بزند، از همان زمان که در وطنش کم‌کم همه چیز را می‌دید و  می‌فهمید و این دیدن و فهمیدن در وجودش به رنجی طاقت‌سوز استحاله می‌یافت آغاز شده بود.
  درد او از کجا برمی‌خاست؟ از مشاهدهُ زندگی مردمی که در فقر و نکبت و بدبختی غوطه‌ورند و به تمنای لقمه‌ای نان، رنج بی‌گنج می‌برند و هنگامی که با تلاشِ نافرجامِ خود به آستانهُ صفر  می‌رسند، به سختی می‌میرند. آری، هدایت شاهد تلاش‌های جانکاه و غم‌انگیزی بود که از همه طرف به صفر ختم می‌شد. و او می‌دید که در این سیر  به سوی صفر همان جوشش و کوشش و تقلا و تکاپویی به کار می‌رود که در جوامع دیگر در سیر به سوی ارقام نجومی هست.
  تبعیضات و تمایزات به این تابلو رنگ تندتری می‌زد و تماشاگر با حیرت به این واقعیت نظاره می‌کرد که اصل حاکم در زندگی افراد "بقای انسب" ، "بقای افسد" است، نه "بقای اصلح". هر کس که اصل و نسب عالی‌تر و ممتازتر دارد و از پشت اغنیا و دولتمندان پیوند می‌گیرد کامیاب‌تر و موفق‌تر است، و اگر کسانی هم در این میانه بدون اصل‌ونسب به جایی می‌رسند و کیسه‌ای می‌دوزند، پشتوانهُ کارشان دروغ و دغل و زدوبند و باج گیری و دلالی و تزویر است که:
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار
  اما قلندرِ زبان‌بسته و فقیرزادهُ بی‌دست‌وپا که دستی به عرب و عجم ندارد محکوم ازلی است، مگسی است که در عرصهُ تنازع بقا به بادی ناپیدا است.
  قضیه آن است که جمعی می‌زنند و می‌برند، و جمعی می‌بازند و درمی‌مانند. این معرکه‌ای بود که هدایت ناظر رنجور آن به شمار می‌رفت و او به هر طرف که می‌نگریست چهره‌هایی زرد و نحیف می‌دید، و بدن‌هایی نحیف‌تر که فقط پوستی بر استخوانی است، و دست‌هایی که تا ابدیت به خواهشِ گرده‌ای نان دراز شده، و شهری با فضای بغض‌کرده و سوک‌آور، و خانه های زارزده و دیوارهای کور و بی‌پنجره، و سگِ کتک‌خورده و زخم‌وزیلی، و پیرمرد خنزرپنزری، و هکذا جادهُ خاک‌آلود، گنجشک تریاکی، بچه‌های کچل و چشم‌دردی، مرغ کز‌کرده، الاغ مردنی، گدای چلاق، بوف کور، و آدم هایی که سرتاسر وجودشان عبارت است از یک دهان که به یک مشت روده و مخلّفات ختم می‌شود... . این‌ها بود چشم اندازِ مردی به نام صادق هدایت.
  "یک روز با او و چند نفر از رفقا به شمیران رفته بودیم. به هزار زحمت جای دنجی گیر آوردیم و یله دادیم، نه خیال کنید که توی خانهُ مردم رفته‌‌ بودیم، لب جوی آب و وسط بیابانِ خدا زیر سایهُ درختی می‌خواستیم کپهُ مرگمان را بگذاریم.
هنوز جا‌به‌جا نشده‌ بودیم که یک دهاتی سروکله‌اش از دور پیدا شد و به طرف ما آمد. هدایت گفت : عمو، خدا قوت. دهاتی قدری مِن‌‌ومِن کرد، خیال کردیم می‌خواهد جواب تعارف هدایت را بدهد، بعد با صدایی که از ته چاه می‌آمد گفت: آقایون از اینجا بلند شوید، ارباب خوابیده است! گفتیم : ارباب؟ ارباب کجا است؟ گفت: اینجاها تمام ملک ارباب است، خودش نیم فرسخ آن طرف‌تر منزل دارد. گفتم : عمو جان، اینجا که ما نشسته‌ایم بیابان خدا است. ما کجا، ارباب کجا. کسی به نیم فرسخ آن طرف‌تر کاری ندارد. دهاتی گفت: من نمی‌دانم، ارباب سپرده است که وقتی من خوابم، هیچکس به این دور و برها نزدیک نشود. اگر بیدار شدم و کسی را دیدم، پدرت را درمی‌آورم.
  ما خواستیم توپ‌وتشر برویم و پاشنهُ دهان را بکشیم و فحشی نثار ارباب کنیم. اما هدایت نگذاشت. گفت اصلاً از خیر شمیران گذشتیم، برگردیم شهر، توی خراب‌شدهُ خودمان. گفتیم : آقا، بگیر و بنشین، غلط می‌کند کسی به ما کار داشته باشد. گفت: می‌بینید که کار دارند. حالا این برود، یک قلتشن دیگر می‌آید، حرف این است که آدم در این دیار زیر سایهُ یک درخت هم نمی‌تواند لشش را دراز کند. هر جا پا می‌گذاری ، دُم یک بزرگ‌زاده و آدم درشت را لگد کرده‌ای..."
  این نقلِ یکی از دوستان نزدیک هدایت بود، و او می‌گفت وقتی هدایت به پاریس رفت، زود به زود هتل هایش را عوض می‌کرد، و هربار در جواب پرسش ما فقط می‌گفت "بله، هتلم را عوض کردم، جای راحتی نبود."
  اما حقیقت چیز دیگری بود.
  او عقب "گاز" می‌گشت ! عقب جایی می‌گشت شکه بتواند کارش را بی‌دردسر و دور از صدای دوست و آشنا انجام دهد.

#هومن_پناهنده             
@gashthaa
ای لعلِ لبت به دلنوازی مشهور
چشمِ سیهت به تُرکتازی مشهور
با زُلفِ تو قصّه‌ایست مُشکل ما را
همچون شبِ یلدا به درازی مشهور


چلیپای نستعلیق
اثر میرعماد الحسنی
‌‌
Forwarded from سهام نیوز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افشاگری تکان دهنده از دستمزد نجومی مداحان برای هر شب، آن هم به صورت #طلا و #سکه که مالیات نگیرد.

✍️امید‌فراغت
این افشاگری از سوی یک مداح اصفهانی  صورت گرفته است! حال که این ارقام نجومی در قالب کارت هدیه، سکه، طلا و ...در اختیار مداحان عاشق اهل بیت عصمت طهارت قرار می‌گیرد، حداقل مادحان بزرگ‌تر مانند #منصور‌ارضی و #سعیدحدادیان به عنوان متولی، شرکتی را تاسیس کنند تا مانند دیگر صنوف ورودی و خروجی‌های مالی مشخص و مالیات هم از آنان کسر شود.

🔸باید جامعه هیاتی شکر کنند که مداحان عاشق اهل بیت هستند. و گرنه رقم‌های دریافتی عجیب‌تر بود! لازم به ذکر است پول واریزی به مداح یک طرف قضیه است چرا که طرف دیگر قضیه هزینه ایاب و زهاب، اسکان، خورد و خوراک، تنقلات و سرویس دهی کامل به مداح و #مجلس‌گرمکن‌های‌شان نیز، رقمی سنگین است که اگر ساز و کار مشخص در قالب یک شرکت‌تامین‌مداح باشد، قاعدتا این حساب و کتاب‌ها نیز جزء ارقام پرداختی‌ست و باید در فاکتور اصلی محاسبه و از رقم پرداختی کسر شود. آیا مداحی که در یک دهه، ۲ میلیارد تومان درآمد دارد، آیا نباید مالیات تمام و کمال پرداخت کند؟

@Sahamnewsorg
مصوبه شورای عالی امنیت ملی درباره خرپشته

سعید حجاریان

در ایام حصر، عده‌ای از دوستان ایشان از طریق منزل احمد آقای منتظری به پشت بام رفته و بعد از عبور از «خر پشته» از بالای بام با آیت‌الله که در حیاط منزل خود مشغول قدم زدن بودند، صحبت کردند. مسئولین قضایی به این نکته پی بردند و خروجی «خر پشته» را با ورق آهن جوش زده و مسدود کردند. با فرا رسیدن فصل زمستان و در اثر بارش برف و باران سخت آن فصل، ناودان پشت‌بام خانه احمد آقا مسدود و سقف منزل ایشان پر از آب شد و با طبله‌کردن سقف و دیوار آب به داخل اتاق‌ها سرازیر شد. طبیعتاً لازم بود که به پشت‌بام رفته و راه ناودان را باز کنند. اما مسئله خیلی جدی‌تر از این حرف‌ها بود، به‌طوری که مقامات قضایی قم می‌ترسیدند که «خر پشته» را باز کنند. لذا احمد آقای منتظری نامه‌ای خطاب به آقای خاتمی نوشت و تقاضای رفع مانع کرد. اما قصه به‌همین سادگی تمام نشد. آقای خاتمی موضوع را به شورایعالی امنیت ملی برد تا در جلسه شورایعالی امنیت ملی (با حضور سران سه قوه،‌ فرماندهان نظامی کشور و...) درباره فک پلمپ «خر پشته» منزل فرزند آیت‌الله منتظری تصمیم‌گیری شود. بالاخره تصمیم گرفتند که چند روزی برای مرمت پشت‌بام جواز گشایش «خرپشته» بدهند. البته من نمی‌دانم این مصوبه به تنفیذ رهبری هم رسید یا خیر؟
بر روان آیت‌الله منتظری و منادیان حق و عدالت درود می‌فرستم..
Forwarded from یادداشت‌های دفتر سیاه (Babak Mina)
علت زوال باور به ایده پیشرفت از نظر لئو اشتراوس به طور خلاصه چنین است: «ایده پیشرفت در معنای مدرن مستلزم این است که به محض این که انسان به حدی از پیشرفت فکری اخلاقی و اجتماعی دست یافت به موجودیتی باثبات می‌رسد که دیگر عقب‌تر از آن نمی‌تواند برود. با این همه این گزاره با بربریتی که متأسفانه در در طول این قرن [قرن بیستم] دیدیم به لحاظ تجربی ابطال شده است.»

نباید فراموش کنیم که نازیسم در یکی از «پیشرفته‌ترین» کشورهای اروپایی رخ داد و دلیلش کمبود «پیشرفت» و «ترقی» نبود. آلمان از لحاظ فکری، اخلاقی و اجتماعی کشوری پیشرفته و بلکه بسیار پیشرفته بود. و باز نباید فراموش کنیم که نژادپرستی، یهودستیزی و ایدئولوژی فاشیسم در بسیاری از کشورهای اروپایی وجود داشت و پدیده‌ای محدود به آلمان نبود، اگر چه نازیسم، فاشیسم خاص آلمانی ویژگی‌هایی منحصر به فرد داشت. نازیسم البته موردی بسیار افراطی است اما در مجموع می‌توان گفت از قضا پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا گاه در معرض بدترین اشکال ایدئولوژی‌های افراطی چپ و راست هستند. ضرورتاً «پیشرفت» مانع شر سیاسی نیست.
گرترود استاین در مقایسهُ نبوغ راستین با تظاهر به نبوغ می‌گوید:
پیکاسو فقط چیزی دیگر را می‌بیند، واقعیتی دیگر را. پیچیده‌سازی همیشه کار آسانی است اما نگاهی متفاوت از نگاه همه‌ی دنیا بسیار کمیاب است. به همین دلیل نوابغ بسیار کمیابند.*

*‌ سال‌های افول، پاریس دهه‌ی ۱۹۳۰، نوشته‌ی ویلیام وایزر، ترجمه‌ی رضا رضایی، ص ۶۵.

#هومن_پناهنده
@gashthaa
.
🔹نشست «نقد و بررسی کتاب سال‌های افول (پاریس دهۀ ۱۹۳۰)»

با حضور:‌
   رضا رضایی
   هومن پناهنده
   حسین فراستخواه


دبیر نشست‌: امید کریم‌زاده

🔹پنج‌شنبه ۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹-۱۷ (افزودن به تقویم گوگل)

🔹تهران، خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچهٔ نایبی، پلاک ۲۳ (نقشهٔ گوگل)
                       
پاریس سال‌های دههٔ ۳۰ تضادی شگفت را در خود نهان می‌کرد. ازیک‌سو تا پایان همین دهه غول جنگ از شیشهٔ تنگ فاشیسم هیتلری بیرون می‌جهید و اروپا را شعله‌ور می‌ساخت و پاریس را در کام می‌کشید؛ ازسوی‌دیگر اما پاریس دلبری‌های دههٔ پیش را همچنان در خود داشت، جمع شگفت‌آوری از روشنفکران و هنرمندان در پاریس بودند، «موسیقی جاز در شب‌هایش طنین می‌انداخت، رئالیسم اوج می‌گرفت، مد و طراحی لباس پوست می‌انداخت و جیمز جویس با بیداری فینیگان‌ها ادبیات مدرن را دوباره تعریف می‌کرد».
کتاب سال‌های افول داستان شهری‌ است در آستانهٔ سقوط و مملو از زیبایی. روایتی خوشخوان از رویدادهایی که به انقلاب هنری آن دوره خوراک رساندند و به سقوط پاریس و اشغال آن به‌دست نازی‌ها در سال ۱۹۴۰ در جنگ جهانی دوم ختم شدند.

           «جمهوری فلسفه و ادبیات»
لحظه‌ی آفرینشِ مرگ

#A 338

آرمان امیری @ArmanParian - کلیپ پیوست این پست، یک عاشقانه تراژیک است که شاید آن را با صدای «عارف» شنیده باشید. متن شعر، لحظه سوزناک جدایی عاشق و معشوق است، اما ما دلیل این جدایی را متوجه نمی‌شویم. ظاهرا نه تنها عاشق از صمیم قلب معشوق را دوست دارد، بلکه چشمان اشک‌بار معشوق نیز از دوجانبه بودن این عشق حکایت می‌کند. بدین ترتیب، شاید ده‌ها سال است که این ترانه خوانده و شنیده شده باشد، بدون اینکه مشخص شود دلیل این جدایی چیست. دلیلی که شباهتی عجیب به یک ترانه ماندگار دیگر دارد.

ترانه معروف «مرا ببوس» با صدای «حسن گلنراقی» در خاطره ایرانیان ماندگار شده است؛ در زیبایی ترانه و اجرای آن شکی نیست، اما شاید یکی دیگر از عوامل شهرت و محبوبیت ترانه، برخی حواشی و روایت‌هایی حول آن باشند. ادعاهایی مبنی بر اینکه این عاشقانه تراژیک پیوندی با کودتای ۲۸ مرداد دارد و از زبان افسری سروده شده که به دست کودتاگران سال ۳۲ اعدام شده است. گویا این روایت‌ها معتبر نیستند و من هم تخصصی در صحت‌سنجی دقیق آن‌ها ندارم، نکته مهم برای من فقط شباهت موضوع آن با ترانه پیوست است: باز هم یک وداع تلخ میان عاشق و معشوق که همچنان دلیل آن مشخص نبوده، اما وقتی روایت‌های مربوط به اعدام و کودتا از راه رسیده، به شدت به دل مخاطب نشسته است؛ در واقع، این روایت‌ها توانسته‌اند به سوال مهم «چرا از هم جدا می‌شوند؟»، پاسخ تراژیکی بدهند که روح شاعرانه و عاشقانه ایرانیان را به نوستالژی مقاومت در برابر کودتا و استبداد پیوند می‌زند.

بدین ترتیب، شاید ترانه قدیمی جناب عارف هم می‌توانست سرنوشت و شهرت به کلی متفاوتی پیدا کند، اگر نام شاعر آن و در نتیجه، بهانه سرودن‌اش زودتر مشخص و معروف می‌شد؛ چرا که «انوش صالحی» در کتاب بسیار خواندنی و محققانه «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی» به نقل از «اصغر منجمی» از دوستان نزدیک شعاعیان مدعی می‌شود که شاعر اصلی این ترانه، شعاعیان، این چریک نام‌آشنای دهه پنجاه بوده است.

به روایت صالحی، مصطفی این شعر را در سال ۱۳۴۹ و زمانی که قصد داشت از معشوق خود جدا شده و قدم در راه مبارزه مسلحانه بگذارد سروده است و جالب‌تر اینکه گویا از منجمی خواسته تا این راز را فاش نکند. از این نظر شاید پیمان‌شکنی جناب منجمی شبیه به عهدشکنی «ماکس برود» دوست مورد اعتماد «کافکا» باشد که بر خلاق قولی که به او داده بود آثارش را نسوزاند. به هر حال گمان می‌کنم این روایت، حداقل یک پاسخ قابل قبول به متن شعر می‌دهد و با چنین رویکردی اگر دوباره به سراغ ترانه برویم، این لحظه وداع سوزناک حس و حال متفاوتی به خود می‌گیرد.

این یادداشت کوتاه با این مقدمه متفاوت، بی‌شک فرصتی برای تحلیل مبارزات چریکی علیه رژیم پهلوی نیست. نقد و نگاه من هم به ویژه به چپ‌گرایی چریک‌ها و حتی روشنفکران دهه پنجاه به جای خود باقی است؛ اما با توجه به ارادت و علاقه ویژه‌ای که به شخصیت دوست‌داشتنی، صادق و انسانی مصطفی شعاعیان دارم، در مرور سرگذشت تراژیک او، لحظه سرودن این شعر را بزرگترین نقطه عطف، و البته نقطه سقوط می‌دانم.

به باور من، والاترین و اصلی‌ترین هدف مبارزه علیه استبداد، قطعا دفاع و گرامی‌داشت زندگی است. به تعبیر زیبای میرحسین در بیانیه شماره ۱۳، «مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است». بدین ترتیب، چه بهتر که این امکان را فراهم کنیم که بتوانیم مبارزه را به زیست روزمره خود پیوند بدهیم و به قول معروف «مبارزه را زندگی کنیم». اما اگر به هر دلیلی، یک زمانی احساس کردیم که میان مبارزه با زندگی تضادی وجود دارد که باید یکی را انتخاب کنیم، این زندگی نیست که باید قربانی مبارزه شود.

فارغ از تمامی تحلیل‌های نظری و تاریخی، به نظرم می‌توان ایراد کار مصطفی شعاعیان و بسیاری از هم‌نسل‌های او را در همین بزنگاه و در همین انتخاب خلاصه کرد: «جایی که زندگی را به قصد مبارزه ترک گفتند». یعنی دقیقا در لحظه آفرینش همین شعر، لحظه‌ای که زندگی مرد و مرگ آغاز شد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نقد و بررسی کتاب سال‌های افول
.
🔹فایل کامل صوتی نشست «نقد و بررسی کتاب «سال‌های افول‌ (پاریس دههٔ 1930)»

🔹با حضور: رضا رضایی (مترجم کتاب)، هومن پناهنده، حسین فراستخواه، و امید کریم‌زاده

۶ دی ۱۴۰۳

🔸برگزارشده در «جمهوری فلسفه و ادبیات»

              «جمهوری فلسفه و ادبیات»
امروز ۱۲ دی ماه در تقویم ملی کشور برای نکوداشت شهر فرهنگ، هنر، تاریخ و طبیعت به عنوان «روز رشت» نامگذاری شده است.
رشت، مرکز استان گیلان در دوران صفویه (در دوازدهمین روز از ماه دی) به عنوان مرکز استان گیلان انتخاب شد، اما این شهر بیش از هزاران سال قدمت دارد.
رشت دارای تاریخی غنی است و در گذشته به عنوان «دارالمرز» شناخته می‌شد و از نظر جغرافیایی به عنوان بازاری مهم و مرکزی تجاری از جمله معاملات نوغان و ابریشم معروف شده بود. از نظر کشاورزی و گردشگری همچنان از قطب‌های اول کشور به شمار می‌آید.
این شهر امروزه به شهر اولین‌ها (اولین شهرداری، شعبه بانک، تئاتر کلاسیک، کتابخانه ملی، راه آهن، داروخانه شبانه‌روزی، خانه معلولان و سالمندان کشور و...)، شهر باران‌های نقره‌ای، شهر همیشه بیدار، شهر تاریخ و طبیعت، شهر خلاق خوراک‌شناسی و... هم معروف است.

🇮🇷 @linguiran
Forwarded from سخنرانی‌ها
✍️ مریم نصر

🖊 مسجدهایمان
را پس بدهید!

@sokhanranihaa
«و یمکن که شریعت اسلام نماز جماعت را بر نماز تنها تفضیل بدین علت نهاده باشد که تا چون در روزی پنج بار مردمان در یک موضع مجتمع شوند با یکدیگر مستأنس گردند، و اشتراک ایشان در عبادات و دیگر معاملات سبب تأکید آن استیناس شود، باشد که از درجه انس به درجه محبت رسد.»
اخلاق ناصری
 
مادر مادربزرگ و مادر پدربزرگ من «هم‌مسجدی» بودند و همان‌جا برای دختر و پسرشان قول و قرار ازدواج گذاشتند. مادر بزرگ‌ها و پدربزرگ‌های من هم هرکدام «مسجد مخصوص» به خودشان را داشتند که با اهل‌اش دوست و اغلب همکار بودند و فکر و منشِ «آقا/امام جماعتش» را قبول داشتند. اغلب هم دستی در ساخت و اداره امور «مسجد مخصوص به خودشان» داشتند.

دیروز پیش مادر بودم. مادر بیشتر از هشتاد سال دارد. می‌گفت خانه‌تکانی را شروع کرده چون با توان محدود و وسواسی که دارد اگر از الان شروع نکند تا عید خانه تکانده نمی‌شود. ولی می‌گفت خسته شده‌ام از بس در خانه کار کرده‌ام. می‌گفت کلافه شده از تکرار کارها و روزها و سال‌ها و تنهایی و بی‌هم زبانی و تلویزیون هم که... می‌گفت کار دیگری هم از دستم ساخته نیست و جایی هم نیست که زیاد دور نباشد از خانه و بتوانم بروم. پس از الان, با اینکه می‌دانم برف و باران خواهد بارید، شروع کرده‌ام به پاک کردن شیشه‌ها!

همه زن‌های سال‌خورده‌ای که می‌شناختم و می‌شناسم تا همین یکی دو دهه پیش مسجد می‌رفتند، جایی برای عبادت، معاشرت، موانست و محبت. خیلی هایشان دیگر نمی‌روند؛ چون  دیگر مسجدی مخصوص به خودشان ندارند...

.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @
🆑 #کانال‌سخنرانی‌ها
🌹
Forwarded from عیدگاه
بدترین چاپ دیوان ناصر خسرو

یکی از کارهای خوبی که استاد مینوی و استاد محقق در تصحیح دیوان ناصر خسرو کرده‌اند، گذاشتن نشانه‌ی پرسش در کنار بیت‌های مشکوک و تردید‌انگیز است و اختصاص دادن بخشی در پایان کتاب به توضیح بیت‌های مورد شک. نتیجه‌ی کارشان شد بهترین چاپ دیوان ناصر خسرو که انتشارات دانشگاه تهران آن را در سال ۱۳۵۳ به صورت مستقل و در سال ۱۳۵۷ با همکاری دانشگاه مک‌گیل انتشار داد و دو سه بار دیگر در دهه‌ی شصت و هفتاد، چاپ افست آن را راهی بازار کرد.

در یکی از سال‌های افول ادامه‌دار دانشگاه یعنی ۱۳۸۴ دیوان مورد نظر با حروف‌چینی دوباره و حذف کل نسخه‌بدل‌ها و بخش توضیح بیت‌های مورد تردید، با غلط‌های تازه و به صورتی نادرخور و غیر علمی انتشار یافت و چند بار هم پس از آن تجدید چاپ شد. دوستداران ناصر خسرو بدانند که منظور از معتبرترین چاپ دیوان، چاپ قدیمی دیوان است نه این چاپ حروف‌چینی‌شده‌ی جدید.
تنها مزیت این چاپِ بی‌اعتبار و بدون نسخه‌بدل و خالی از توضیح بیت‌های مورد شک، مزیّن شدن آن است به نام سرپرست وقت انتشارات دانشگاه در برگه‌ای روغنی، در پایان یادداشتی شیرین و شکرین که این جمله‌ی نافصیح را در آن می‌خوانیم:
«اینک به فرخندگی هفتادمین سال پدیداری دانشگاه تهران، این اثر را به همه‌ی خواهندگان، به ویژه آنان که این شکوه ماندگاری، برآمدی بر تلاش سترگ آنان بود، ارمغان می‌کنیم».

در پیشگفتار جدید کتاب نیز دست کم دو نکته‌ی تأسف‌انگیز دیده می‌شود؛ یکی اینکه نقش استاد مینوی در تصحیح این متن کمرنگ شده است. دکتر محقق، پس از یادآوری مطالعات خود در زمینه‌ی ناصرخسرو، به صراحت آورده‌ است که در سال ۱۳۴۸ مصمّم شده است که دیوان را با همکاری مجتبی مینوی تصحیح کند (ص هفت). در دنباله نیز نام خود را پیش از نام مجتبی مینوی آورده‌ است (ص نه). لابد ازین پس باید به چاپ مینوی- محقق بگوییم چاپ مهدی محقق، با همکاری مجتبی مینوی.
نکته‌ی بعدی نگاهی است که به دانشجو دارند. گفته‌اند که در این چاپ بخش نسخه‌بدل‌ها که فقط مورد نیاز متخصّصان است، حذف شد تا کتاب سبک‌تر و ارزان‌تر به دست عامه‌ی مردم برسد و طلاب و دانشجویان بتوانند از آن بهره‌مند گردند (همان صفحه).
جدا از اینکه چرا چاپ عامیانه و بازاری و ساده‌شده‌ی سروده‌های ناصر خسرو را باید دانشگاه تهران منتشر کند، این پرسش پیش می‌آید که استاد محقق چه دانشجویانی را در نظر داشته‌اند؟ دانشجویانی که من می‌شناسم درباره‌ی جزئی‌ترین و ریزترین نسخه‌بدل‌های دیوان‌های کهن بحث می‌کنند و مقاله می‌نویسند و در کلاس و بیرون از کلاس، گفته‌ها و نوشته‌های استادان خود را به چالش می‌کشند و درباره‌ی مسائل متن‌شناختی، انتقادهای جدّی مطرح می‌کنند. چنین دانشجویانی از آغاز، تمرین متخصّص‌ شدن می‌کنند و به چاپ‌های ساده‌شده و ناقص نیاز ندارند.

به هر روی امیدوارم، یا بهتر بگویم، آرزومندم که در این دوره‌ی جدید، بخشی از خرابی‌های دانشگاه آواربرداری شود و روند افول تا آنجا که ممکن است، کند و کندتر گردد و انتشارات دانشگاه ازین وضعیت بیرون بیاید و اعتبار کاهش‌یافته‌ی خود را رفته‌رفته بازیابد.

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
Forwarded from Iranwire
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 موزیک ساخت مهدی رجبیان، آهنگساز ایرانی، بار دیگر بر روی تیزر جدید مرسدس بنز منتشر شد. مرسدس بنز آمریکا در صفحه رسمی اینستاگرام خود ویدیویی از خودروی «۳۰۰‌اس‌ال‌آر»، گران‌قیمت‌ترین ماشین این برند که به قیمت ۱۴۳ میلیون دلار فروخته شده است، منتشر کرد.
رجبیان که به دلیل فعالیت‌های هنری در ایران با چالش‌هایی مانند بازداشت و محکومیت مواجه شده بود، اکنون با همکاری‌های بین‌المللی خود، از جمله تولید موسیقی برای بخش کلکسیونی مرسدس بنز، توجه جهانی را به خود جلب کرده است. مجله آلمانی بیلد نیز به بازخوردهای مثبت مخاطبان درباره موسیقی‌های او اشاره کرده است.

سال گذشته، این آهنگساز به‌عنوان اولین برنده جایزه اقلیت سازمان ملل معرفی شد و همچنان با آثار هنری خلاقانه خود در پروژه‌های بزرگ می‌درخشد.

#اخبار_ایران #اطلاع_رسانی

@Farsi_Iranwire
2025/07/14 06:31:08
Back to Top
HTML Embed Code: