شعری جدید، در اعتراض به حکم اعدام:
شبیه جملهی آخر
بدون نقطهی پایان
نشسه زل زدهای به
چهار گوشهی زندان
به فکر یک درِ مخفی
که وا شود به خیابان
که وا شود به گذشته
به خانهی خوشبختت
به خندههای بلند و
به خواب خوش در تختت
به قبل رنج و شکنجه
به قبل لحظهی سختت
«به روی کاغذ و دیوار
به روی سنگ نوشتم»
که آفتاب نیاید!
«چو گرگ زوزه کشیدم»
که آفتاب نیاید!
«کشیدهها به رخانم
زدمبه خلوت پستو»
که آفتاب نیاید!
به مادرت چه بگوییم
در انتظار نشسته
مقابل درِ زندان
امیدوار نشسته
کلاغ آخر قصه
به روی دار نشسته
به مادرت چه بگوییم
که سوگوار نشسته...
فاطمه اختصاری
مصرعهای داخل گیومه از شعر «که آفتاب بیاید» دکتر رضا براهنی
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
شبیه جملهی آخر
بدون نقطهی پایان
نشسه زل زدهای به
چهار گوشهی زندان
به فکر یک درِ مخفی
که وا شود به خیابان
که وا شود به گذشته
به خانهی خوشبختت
به خندههای بلند و
به خواب خوش در تختت
به قبل رنج و شکنجه
به قبل لحظهی سختت
«به روی کاغذ و دیوار
به روی سنگ نوشتم»
که آفتاب نیاید!
«چو گرگ زوزه کشیدم»
که آفتاب نیاید!
«کشیدهها به رخانم
زدمبه خلوت پستو»
که آفتاب نیاید!
به مادرت چه بگوییم
در انتظار نشسته
مقابل درِ زندان
امیدوار نشسته
کلاغ آخر قصه
به روی دار نشسته
به مادرت چه بگوییم
که سوگوار نشسته...
فاطمه اختصاری
مصرعهای داخل گیومه از شعر «که آفتاب بیاید» دکتر رضا براهنی
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
زیرِ باران، مخمصه اجبار است!
(نوشتاری برای آواز)
3 اردیبهشت 1404
م. روانشید
زیر باران نمان که مخمصه میبارد
(لابهلای دست رهگذران
بوی تُندِ ابر پیچیده است)
گِل، گلوله، میله در جانِ شهر میکارد.
خستگی پیر شد در سکوتِ بیمعنا
(بوی باران همیشه زیبا نیست)
سمِ ثابتی دارد، آنکه شهر را در گور
میکشاند و میکارد.
زیر باران نمان که مخمصه اجبار است
شب، رهایی، سپیده، آزادی
سهمِ دستهای همیشه بیدار است.
زیرِ باران یکی مخمصه میرقصد
(گِل، گلوله، میله در جانِ شهر پوسیده است)
زیر باران: سلام همشهری
زیر باران: سلام آزادی!
#روانشید #ترانه #زیرباران
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
(نوشتاری برای آواز)
3 اردیبهشت 1404
م. روانشید
زیر باران نمان که مخمصه میبارد
(لابهلای دست رهگذران
بوی تُندِ ابر پیچیده است)
گِل، گلوله، میله در جانِ شهر میکارد.
خستگی پیر شد در سکوتِ بیمعنا
(بوی باران همیشه زیبا نیست)
سمِ ثابتی دارد، آنکه شهر را در گور
میکشاند و میکارد.
زیر باران نمان که مخمصه اجبار است
شب، رهایی، سپیده، آزادی
سهمِ دستهای همیشه بیدار است.
زیرِ باران یکی مخمصه میرقصد
(گِل، گلوله، میله در جانِ شهر پوسیده است)
زیر باران: سلام همشهری
زیر باران: سلام آزادی!
#روانشید #ترانه #زیرباران
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
شعر۱۰۹
او گفت:
و باید خود را بر درختی ببندیم که ایستاده زندگی کنیم
تا کلاغها روی شانههایمان تخم بگذارند
تا از حکمت ماهیهای آزاد دور نشویم
تا کافری خود را حفظ کنیم
تا قانون به تعلیق بیافتد
ما گفتیم:
که گوشهایت تنها دلیل تواند
پیش از آن که رنگهایت بروند
آوازی بخوان
ای که غبارت را با گردبادها مینویسی و مهر میکنی
رسید
آن که از دریا و آتش گذشت
آن که در دهان ماه آرام گرفت
ولی تو هنوز ایستادهای که بر دانهات بدمند
آنها فریاد زدند:
مراودهها را از تابوتها بیرون بیاورید که باران ببارد
ما زنبورها را خواندیم و مرغان اهلیمان به آسمان رفتند
از خانه اول که استخوان لیسیدیم راهش را گم کردهایم
ما بازی کردیم نه جانبازی
که خانههایمان پر از دودهای تلخ شدهاند
که رد نافها را گرفتیم تا به آهوها برسیم
اما جبرییلها به گوسالههای بریان دل بسته بودند
از شما شنیدیم :
که ماشینها با ما به سمت روشنی نمیآیند
که همسران آنهایی که تبصرهها را تصویب میکنند با شنا از امواج به نبوت میرسند
آنها به حرف آمدهاند
که ماهیها به پاسبانان نیازمندند
که عنکبوت شدیم تا بر بتها تار بتنیم
خاکها بر قوانینمان فریاد میکشند
که روز آمد و جانهایمان تنهایمان را نشناختند
صبح محشر کوچکی بود
ولی خطاهایمان را خط نزدند
لا ابالیگری برایمان مباح شد
دیر فهمیدیم که گرگها با چوپانهای بیدار امنیت بیشتری دارند.
و
برگ بیبرگی نشان نادانی است
این را نماینده عفو ملی اعلام کرد
و
مشامت کشورها را نچریده است
این را نماینده سازمان امنیت کشور نوشت
و
سایهها به آفتاب تن نمی دهند
این را نماینده دولتهای مشروطه زمزمه میکرد
و
او داشت همچنان میگفت :
#مراد_قلیپور
#نشر_ارزان
#چاپ_سوئد
#جریان_شعر_پیشتاز_فارسی_در_سوئد
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
او گفت:
و باید خود را بر درختی ببندیم که ایستاده زندگی کنیم
تا کلاغها روی شانههایمان تخم بگذارند
تا از حکمت ماهیهای آزاد دور نشویم
تا کافری خود را حفظ کنیم
تا قانون به تعلیق بیافتد
ما گفتیم:
که گوشهایت تنها دلیل تواند
پیش از آن که رنگهایت بروند
آوازی بخوان
ای که غبارت را با گردبادها مینویسی و مهر میکنی
رسید
آن که از دریا و آتش گذشت
آن که در دهان ماه آرام گرفت
ولی تو هنوز ایستادهای که بر دانهات بدمند
آنها فریاد زدند:
مراودهها را از تابوتها بیرون بیاورید که باران ببارد
ما زنبورها را خواندیم و مرغان اهلیمان به آسمان رفتند
از خانه اول که استخوان لیسیدیم راهش را گم کردهایم
ما بازی کردیم نه جانبازی
که خانههایمان پر از دودهای تلخ شدهاند
که رد نافها را گرفتیم تا به آهوها برسیم
اما جبرییلها به گوسالههای بریان دل بسته بودند
از شما شنیدیم :
که ماشینها با ما به سمت روشنی نمیآیند
که همسران آنهایی که تبصرهها را تصویب میکنند با شنا از امواج به نبوت میرسند
آنها به حرف آمدهاند
که ماهیها به پاسبانان نیازمندند
که عنکبوت شدیم تا بر بتها تار بتنیم
خاکها بر قوانینمان فریاد میکشند
که روز آمد و جانهایمان تنهایمان را نشناختند
صبح محشر کوچکی بود
ولی خطاهایمان را خط نزدند
لا ابالیگری برایمان مباح شد
دیر فهمیدیم که گرگها با چوپانهای بیدار امنیت بیشتری دارند.
و
برگ بیبرگی نشان نادانی است
این را نماینده عفو ملی اعلام کرد
و
مشامت کشورها را نچریده است
این را نماینده سازمان امنیت کشور نوشت
و
سایهها به آفتاب تن نمی دهند
این را نماینده دولتهای مشروطه زمزمه میکرد
و
او داشت همچنان میگفت :
#مراد_قلیپور
#نشر_ارزان
#چاپ_سوئد
#جریان_شعر_پیشتاز_فارسی_در_سوئد
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
(نامه)
به: محمد هدایت
م. روانشید
بامداد 24 اردیبهشت 1404
محمد!
تهران در شعرهای ما ترور شده است
تو خوبی؟
و ما با دستهای لرزانمان تنها ماندهایم
خوبی؟
«مودیلیانی» مرده است
و جای پای «نکیتا» از کوچههای نواب
پاک شده است دیگر _
مرا بیخبر نگذار
از کابوسهایت بگو محمد
از کابوسهایمان
و بگذار خوابهای خوش
از پشتِ چشمهای ما
آرام عبور کنند
و جای پای هیچ دستی
بدونِ امضاء نماند
بدونِ صدا.
محمد!
غروب طولانی است
نشستن روبهروی غروب
نوشتن از غروب
در غروب رفتن _
هنوز هستی؟!
میشنوی؟
اول بهشت بود بعد باران آمد
یا نخست از بغضهای ما بود
که باران بوی علف گرفت
بوی خاطرات
بوی دربند
بوی آخرین روزهای روزهای آخر!
محمد
غروب طولانیست
و از زیر مدادهای ما دیگر
شاید
نوایی خوش به گوش نرسد.
کاغذی سپید
از پاکتی سیگار بریدهام
و لابهلای کتابِ مقدس گذاشتهام _
وصیتنامهای از کاغذِ سیگار
لابهلای تنپوشِ خدا
سپیدِ سپید!
محمد!
وقتی تهران در شعرهای ما ترور شده است
نامه را با کدام نشانی
برای کدام روزِ از یاد نرفته بفرستم
کدام بنبستِ تهرانِ ترور شده ما را
بهیاد میآورد؟
آه مودیلیانی آخر مرا بهکشتن میدهد محمد!
با آن نشانیِ ولگردش!
همپیاله اگر شدی
جامِ مرا بپاش روی صورتِ مهتاب و این بار
تو تاریکاش کن!
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
به: محمد هدایت
م. روانشید
بامداد 24 اردیبهشت 1404
محمد!
تهران در شعرهای ما ترور شده است
تو خوبی؟
و ما با دستهای لرزانمان تنها ماندهایم
خوبی؟
«مودیلیانی» مرده است
و جای پای «نکیتا» از کوچههای نواب
پاک شده است دیگر _
مرا بیخبر نگذار
از کابوسهایت بگو محمد
از کابوسهایمان
و بگذار خوابهای خوش
از پشتِ چشمهای ما
آرام عبور کنند
و جای پای هیچ دستی
بدونِ امضاء نماند
بدونِ صدا.
محمد!
غروب طولانی است
نشستن روبهروی غروب
نوشتن از غروب
در غروب رفتن _
هنوز هستی؟!
میشنوی؟
اول بهشت بود بعد باران آمد
یا نخست از بغضهای ما بود
که باران بوی علف گرفت
بوی خاطرات
بوی دربند
بوی آخرین روزهای روزهای آخر!
محمد
غروب طولانیست
و از زیر مدادهای ما دیگر
شاید
نوایی خوش به گوش نرسد.
کاغذی سپید
از پاکتی سیگار بریدهام
و لابهلای کتابِ مقدس گذاشتهام _
وصیتنامهای از کاغذِ سیگار
لابهلای تنپوشِ خدا
سپیدِ سپید!
محمد!
وقتی تهران در شعرهای ما ترور شده است
نامه را با کدام نشانی
برای کدام روزِ از یاد نرفته بفرستم
کدام بنبستِ تهرانِ ترور شده ما را
بهیاد میآورد؟
آه مودیلیانی آخر مرا بهکشتن میدهد محمد!
با آن نشانیِ ولگردش!
همپیاله اگر شدی
جامِ مرا بپاش روی صورتِ مهتاب و این بار
تو تاریکاش کن!
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
جنگی نابرابر با ابتذال!
به مراد قلیپور
م. روانشید
27 اردیبهشت 1404
سلام بر شما دوست اندیشمندم مراد قلیپور عزیز.
اغراق نمیکنم که وقتی شاهد انتشار یادداشتی، مقالهای یا کتابی از شما و برخی از دوستانِ اهل قلم میشوم؛ اگر نه بیشتر از شما، قطعا درست مثل شما خوشحال میشوم و امیدوارتر.
دغدغه اگر شعر و ادبیات باشد، هیچ کوششی زیاده نیست و البته همیشه باید مراقب بود، مراقب بود تا «ابتذال» تحت عنوان ادبیات و یا نوآوری جای اصالت و دانش و تجربه را نگیرد.
بارها گفتهام: جنگِ ما با ابتذال؛ جنگی نابرابر است چرا که «آنها» دستشان برای ترویجِ ابتذال از هر سو باز است و هیچ منع و ممنوعی را محترم نمیشناسند و «ما» در اقلیتی که قدرتاش تنها در اراده است و در ترمیمِ دمبهدمِ دانایی.
«تو» با چاقو نان قسمت میکنی و «او» با چاقو آدم میکشد، فرقِ ما با آنها در همین است؛ در چگونگی استفاده از «کلمات». پیش از این به یکی از «همانها» گفتهام: شما حتی در دشمنی هم شرافت ندارید، دشمنِ باشرافتی نیستید... البته بعید میدانم زخمِ کلامم را فهمیده باشد!
خب دوستِ من!
از دشمنِ بیشرافتِ ادبیات انتظار نداشته باش با تو رو بازی کند.
و اما:
من از شما میآموزم؛ میآموزم تا فکر کنم، تا بیشتر فکر کنم، تا بیاموزم که گوشههای پنهانِ شعر و ادبیات را از زاویهای دیگر هم نگاه کنم، تا منظرگاهم را گاهبهگاه تغییر بدهم و آموختههایم را در کتابچهی ذهنام ثبت و ترمیم کنم.
بهخاطر مهیا کردن این امکان برای من و علاقهمند به ادبیات؛ از شما سپاسگزارم.
#روانشید #مرادقلیپور #ادبیات #شعر #ابتذال
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
به مراد قلیپور
م. روانشید
27 اردیبهشت 1404
سلام بر شما دوست اندیشمندم مراد قلیپور عزیز.
اغراق نمیکنم که وقتی شاهد انتشار یادداشتی، مقالهای یا کتابی از شما و برخی از دوستانِ اهل قلم میشوم؛ اگر نه بیشتر از شما، قطعا درست مثل شما خوشحال میشوم و امیدوارتر.
دغدغه اگر شعر و ادبیات باشد، هیچ کوششی زیاده نیست و البته همیشه باید مراقب بود، مراقب بود تا «ابتذال» تحت عنوان ادبیات و یا نوآوری جای اصالت و دانش و تجربه را نگیرد.
بارها گفتهام: جنگِ ما با ابتذال؛ جنگی نابرابر است چرا که «آنها» دستشان برای ترویجِ ابتذال از هر سو باز است و هیچ منع و ممنوعی را محترم نمیشناسند و «ما» در اقلیتی که قدرتاش تنها در اراده است و در ترمیمِ دمبهدمِ دانایی.
«تو» با چاقو نان قسمت میکنی و «او» با چاقو آدم میکشد، فرقِ ما با آنها در همین است؛ در چگونگی استفاده از «کلمات». پیش از این به یکی از «همانها» گفتهام: شما حتی در دشمنی هم شرافت ندارید، دشمنِ باشرافتی نیستید... البته بعید میدانم زخمِ کلامم را فهمیده باشد!
خب دوستِ من!
از دشمنِ بیشرافتِ ادبیات انتظار نداشته باش با تو رو بازی کند.
و اما:
من از شما میآموزم؛ میآموزم تا فکر کنم، تا بیشتر فکر کنم، تا بیاموزم که گوشههای پنهانِ شعر و ادبیات را از زاویهای دیگر هم نگاه کنم، تا منظرگاهم را گاهبهگاه تغییر بدهم و آموختههایم را در کتابچهی ذهنام ثبت و ترمیم کنم.
بهخاطر مهیا کردن این امکان برای من و علاقهمند به ادبیات؛ از شما سپاسگزارم.
#روانشید #مرادقلیپور #ادبیات #شعر #ابتذال
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
یک شعر منتشرنشده:
من اسمهای مختلفی دارم
در چند تا زمان و بدن هستم
گاهی مسلّطم به خودم، گاهی
از توو دچار پارهشدن هستم
در خاورِمیانه پُر از حرفم
دعوای رنگها وسط دامن
اشباعم از سلام و خداحافظ
تنهاست توی قطب منم با من
گاهی برای ترجمهی دردم
میپرسم و جواب نمیگیرم
در فارسی «پرندهی خونین» و
در نروژی «رهاشدن تیر»م
گاهی برای قفل شدن هستم
بیروح و خشک، مثل درِ زندان
گاهی که روی پنجره میرقصم
باید مرا صدا بزنی باران
تغییر فصل و سال فقط شوخیست
من همزمان بهار و زمستانم
هم زادهی دی و می شستوهشت
سرمای نروژ و غم ایرانم
در یک مکان، «فروغم» و «رؤیایی»!
در یک زمان، دریچه و دیوارم!
سخت است که بفهمی و بشناسیم
من اسمهای مختلفی دارم
ژنهام ثابتند، خودم اما
در شعرهام قابل تغییرم
گرچه به اسم «فاطمه» معروفم
گرچه به اسم «فاطمه» میمیرم
فاطمه اختصاری
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
من اسمهای مختلفی دارم
در چند تا زمان و بدن هستم
گاهی مسلّطم به خودم، گاهی
از توو دچار پارهشدن هستم
در خاورِمیانه پُر از حرفم
دعوای رنگها وسط دامن
اشباعم از سلام و خداحافظ
تنهاست توی قطب منم با من
گاهی برای ترجمهی دردم
میپرسم و جواب نمیگیرم
در فارسی «پرندهی خونین» و
در نروژی «رهاشدن تیر»م
گاهی برای قفل شدن هستم
بیروح و خشک، مثل درِ زندان
گاهی که روی پنجره میرقصم
باید مرا صدا بزنی باران
تغییر فصل و سال فقط شوخیست
من همزمان بهار و زمستانم
هم زادهی دی و می شستوهشت
سرمای نروژ و غم ایرانم
در یک مکان، «فروغم» و «رؤیایی»!
در یک زمان، دریچه و دیوارم!
سخت است که بفهمی و بشناسیم
من اسمهای مختلفی دارم
ژنهام ثابتند، خودم اما
در شعرهام قابل تغییرم
گرچه به اسم «فاطمه» معروفم
گرچه به اسم «فاطمه» میمیرم
فاطمه اختصاری
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
بخشی از مصاحبهی من با روزنامهی ندای جنوب (1)
سه شنبه 29 بهمن 1381
گفتوگو کننده : مهدی مرادی
..............................................
*) مسعود امینی اگر بخواهد خودش را معرفی کند چه میگوید؟
.
**) بدون شک یک سری چیزهای کلیشهای و از پیش مشخص شده میگوید؛ مثلِ سن و سال و محل تولد و از این قبیل چیزها، و احتمالا چیزهایی را هم خواهد گفت که سرچشمه از حس و حالِ خودش میگیرد و میتواند کاملا شخصی و فردی باشد.
من مسعود امینی، متولدِ هشتم خرداد 1345 ، اهل خرمشهر و در حال حاضر ساکنِ شهرِ هزار دستان (تهران)...
از سال 57 می نویسم و از سال 65 نوشتههایم را با نام "م . روانشید" منتشر . سه مجموعه شعر منتشر کرده و یک مجموعه گفتوگو، و هزار و یک کتاب و شعر و گفتوگوی دیگر در ذهن دارم که بماند.
هیچوقت نتوانستهام از مسایل اجتماعی فرار کنم و به همین خاطر فکر میکنم با اندکی دقت میتوانید مسایلِ پیرامونی را در شعرهایم پیدا کنید، یعنی بیآنکه بخواهم، در شعرم تاثیر گذاشتهاند و گاه و بیگاه دغدغههایم را رو میکنند.
.
مثلا فکر میکنم اگر چه آیدا اسطورهی عشقِ شاملو بود، اما شاملو در تمامِ طولِ عمر بینظیرش همچنان تنها ماند و از کسرِ عشق در در زندگی در رنج بود. این را میتوان از درخششِ شعرهای عاشقانهی او دریافت، از اصالتِ یگانهی آن شعرها، آخر معتقدم شاعر ناخودآگاه آن چیزی را میگوید و مینویسد که در تملکِ خود ندارد، یعنی که آنچه را که میخواهیم و به دست نیاوردهایم، یا به دست نمیآوریم میشود وردِ ذهن و زبانمان؛ مثلِ عشق، مثلِ آزادی ... و شاملو انگار چنین بود .
و به نظرم واقعیتِ بعضی از آدمها را، نه همهی آدمها را، به راحتی میتوان از خطشان، شعرشان و حتی از نوعِ حرف زدنشان به خوبی شناخت طوری که روحِ مبارکشان هم با خبر نشود . مثلِ بعضی از دوستانِ شاعرمان که مدعیِ نوآوری و سنت شکنی هستند، و چون خودشان با سنتهای کلیشه شده و غلط به عناد برخاستهان، قاعدتا باید خودشان را مدافعِ سنتشکنان و نوآورانِ دیگر نشان دهند، اما وقتی در مصاحبههایشان دقیق میشوی میبینی بند را بدجوری به آب دادهاند و مثلا با تکرارِ این جمله که:( واقعیت این است ) اینگونه به خوانندگان القاء میکنند که واقعیت نزدِ من است و من میدانم از چه قرار است، یعنی مثلا این منام که دارم واقعیت را به تو نشان میدهم و این تویی که نمیدانی واقعیت چیست ... و بروید تا آخر، و در نهایت میبینید حضرتِ آقا آن دیگِ معروف را تنها تا وقتی دارد برای خودش قُلقُل میکند دوست دارد، و آنجا که نوآوری و سنت شکنی و هنجارشکنی و این بازیها به نفعِ دیگِ مبارک نباشد شمشیرها کشیده میشود و جنگِ حیدری ـ نعمتی آغاز میشود، آن هم از نوعِ کثیفاش...
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
قسمت ۱
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
سه شنبه 29 بهمن 1381
گفتوگو کننده : مهدی مرادی
..............................................
*) مسعود امینی اگر بخواهد خودش را معرفی کند چه میگوید؟
.
**) بدون شک یک سری چیزهای کلیشهای و از پیش مشخص شده میگوید؛ مثلِ سن و سال و محل تولد و از این قبیل چیزها، و احتمالا چیزهایی را هم خواهد گفت که سرچشمه از حس و حالِ خودش میگیرد و میتواند کاملا شخصی و فردی باشد.
من مسعود امینی، متولدِ هشتم خرداد 1345 ، اهل خرمشهر و در حال حاضر ساکنِ شهرِ هزار دستان (تهران)...
از سال 57 می نویسم و از سال 65 نوشتههایم را با نام "م . روانشید" منتشر . سه مجموعه شعر منتشر کرده و یک مجموعه گفتوگو، و هزار و یک کتاب و شعر و گفتوگوی دیگر در ذهن دارم که بماند.
هیچوقت نتوانستهام از مسایل اجتماعی فرار کنم و به همین خاطر فکر میکنم با اندکی دقت میتوانید مسایلِ پیرامونی را در شعرهایم پیدا کنید، یعنی بیآنکه بخواهم، در شعرم تاثیر گذاشتهاند و گاه و بیگاه دغدغههایم را رو میکنند.
.
مثلا فکر میکنم اگر چه آیدا اسطورهی عشقِ شاملو بود، اما شاملو در تمامِ طولِ عمر بینظیرش همچنان تنها ماند و از کسرِ عشق در در زندگی در رنج بود. این را میتوان از درخششِ شعرهای عاشقانهی او دریافت، از اصالتِ یگانهی آن شعرها، آخر معتقدم شاعر ناخودآگاه آن چیزی را میگوید و مینویسد که در تملکِ خود ندارد، یعنی که آنچه را که میخواهیم و به دست نیاوردهایم، یا به دست نمیآوریم میشود وردِ ذهن و زبانمان؛ مثلِ عشق، مثلِ آزادی ... و شاملو انگار چنین بود .
و به نظرم واقعیتِ بعضی از آدمها را، نه همهی آدمها را، به راحتی میتوان از خطشان، شعرشان و حتی از نوعِ حرف زدنشان به خوبی شناخت طوری که روحِ مبارکشان هم با خبر نشود . مثلِ بعضی از دوستانِ شاعرمان که مدعیِ نوآوری و سنت شکنی هستند، و چون خودشان با سنتهای کلیشه شده و غلط به عناد برخاستهان، قاعدتا باید خودشان را مدافعِ سنتشکنان و نوآورانِ دیگر نشان دهند، اما وقتی در مصاحبههایشان دقیق میشوی میبینی بند را بدجوری به آب دادهاند و مثلا با تکرارِ این جمله که:( واقعیت این است ) اینگونه به خوانندگان القاء میکنند که واقعیت نزدِ من است و من میدانم از چه قرار است، یعنی مثلا این منام که دارم واقعیت را به تو نشان میدهم و این تویی که نمیدانی واقعیت چیست ... و بروید تا آخر، و در نهایت میبینید حضرتِ آقا آن دیگِ معروف را تنها تا وقتی دارد برای خودش قُلقُل میکند دوست دارد، و آنجا که نوآوری و سنت شکنی و هنجارشکنی و این بازیها به نفعِ دیگِ مبارک نباشد شمشیرها کشیده میشود و جنگِ حیدری ـ نعمتی آغاز میشود، آن هم از نوعِ کثیفاش...
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
قسمت ۱
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روانشید
بخشی از گفت و گوی من با روزنامهی ندای جنوب (3)
29 بهمن 1381
گفت و گو گننده: مهدی مرادی
ترسو و ترساننده حالم را بد میکنند
.................................................
... و چیزِ دیگری که خیلی ذهنام را مشغول کرده رعب و وحشت و هراسی است که در میانِ اهل قلم( بخوانید اهلِ شعر) رواج دارد.
بعضی از دوستانِ شاعر ما پیوسته در حالِ ایجاد رعب و وحشت در بین اهالی و علاقهمندانِ قلم هستند، طوری که دیگران میترسند اشارهای به آن حضرت بکنند. گاهی فکر میکنم این آدمها خیلی خیلی ترحمانگیز هستند، نداشتههایشان را با جنگ و جنجال پنهان میکنند. آن طرفِ قضیه هم هست، کسانی که همیشه زیرِ نام و یادِ این عزیزان قرار میگیرند. به نظرِ من اینها هم ترحم انگیز هستند.
حس میکنم یک عده پیوسته در حالِ ترساندن هستند و یک عده هم پیوسته در حالِ ترسیدن، این دو گروه حالم را بد میکنند .
بعضی از دوستانِ شاعر من هم تقریبا (تمامِ وقتِ خود را) صرفِ اثباتِ خود و شعرِ خود میکنند، چنان با شور و انرژی از خودشان و شعرشان دفاع میکنند که فکر میکنم همین وقت را برای غنی کردنِ خودشان و شعرشان صرف میکردند زودتر به نتیجهای که میخواستند می رسیدند...
م. روان شید
#قسمت_۲
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
29 بهمن 1381
گفت و گو گننده: مهدی مرادی
ترسو و ترساننده حالم را بد میکنند
.................................................
... و چیزِ دیگری که خیلی ذهنام را مشغول کرده رعب و وحشت و هراسی است که در میانِ اهل قلم( بخوانید اهلِ شعر) رواج دارد.
بعضی از دوستانِ شاعر ما پیوسته در حالِ ایجاد رعب و وحشت در بین اهالی و علاقهمندانِ قلم هستند، طوری که دیگران میترسند اشارهای به آن حضرت بکنند. گاهی فکر میکنم این آدمها خیلی خیلی ترحمانگیز هستند، نداشتههایشان را با جنگ و جنجال پنهان میکنند. آن طرفِ قضیه هم هست، کسانی که همیشه زیرِ نام و یادِ این عزیزان قرار میگیرند. به نظرِ من اینها هم ترحم انگیز هستند.
حس میکنم یک عده پیوسته در حالِ ترساندن هستند و یک عده هم پیوسته در حالِ ترسیدن، این دو گروه حالم را بد میکنند .
بعضی از دوستانِ شاعر من هم تقریبا (تمامِ وقتِ خود را) صرفِ اثباتِ خود و شعرِ خود میکنند، چنان با شور و انرژی از خودشان و شعرشان دفاع میکنند که فکر میکنم همین وقت را برای غنی کردنِ خودشان و شعرشان صرف میکردند زودتر به نتیجهای که میخواستند می رسیدند...
م. روان شید
#قسمت_۲
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر_و_داخلی
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#اروپا_امریکا_و...
از قدیم چیزی به تو پیوندد
و آن عشق است
شمس تبریزی
اینهم عشقنامهی رسمیی تو
لبیک بگو به دعوتم
نیم این نیمدایره بی تو خالیست
بیا و پرم کن
به برکت آغوش تو
این گلهای نسا
خر آفتاب را گرفتهام
کش دادهام تا به این گوشهی نورانیی لبخند برسد
به برکت سینهی تو
آسمان به آسمان
طاووس و هزاردستان
هیچ منتی بر تو نیست
تو هم
ضامن منی آهو
کافیست فرق روره و زوزه را بشکافم
تا دست و پایشان به چلفتی بیفتد
اصل کعبه تویی
که از هر طرف دورت زدم
به محبت رسیدم
#زیبا_کرباسی
#مونترآل #ماهنامه_ادبی_هنری_عصر_جمعه
https://www.tgoop.com/asrejomehmagazine
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
از قدیم چیزی به تو پیوندد
و آن عشق است
شمس تبریزی
اینهم عشقنامهی رسمیی تو
لبیک بگو به دعوتم
نیم این نیمدایره بی تو خالیست
بیا و پرم کن
به برکت آغوش تو
این گلهای نسا
خر آفتاب را گرفتهام
کش دادهام تا به این گوشهی نورانیی لبخند برسد
به برکت سینهی تو
آسمان به آسمان
طاووس و هزاردستان
هیچ منتی بر تو نیست
تو هم
ضامن منی آهو
کافیست فرق روره و زوزه را بشکافم
تا دست و پایشان به چلفتی بیفتد
اصل کعبه تویی
که از هر طرف دورت زدم
به محبت رسیدم
#زیبا_کرباسی
#مونترآل #ماهنامه_ادبی_هنری_عصر_جمعه
https://www.tgoop.com/asrejomehmagazine
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
☑️
جنابِ زندگی
به چپ چپ
کدام چپ؟
به راست راست
من یکی هرگز!
حدّ و حدّ و حدّ
ندارم! نمیدانم! نمیتوانم!
میتوانی
ماشه را درجمجمهام بتکانی جناب!
آزاد!
#زیبا_کرباسی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
جنابِ زندگی
به چپ چپ
کدام چپ؟
به راست راست
من یکی هرگز!
حدّ و حدّ و حدّ
ندارم! نمیدانم! نمیتوانم!
میتوانی
ماشه را درجمجمهام بتکانی جناب!
آزاد!
#زیبا_کرباسی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
«پادشاه لخت است»
م. روانشید
بامداد 11 آذر 1403
یک موزِ چسبیده به دیوار را بیش از شش میلیون دلار خریدند و بعد با آرامش خوردند و چند ساعت بعد هم نشستد و در توالت؛ به فاضلابِ شهری سپردند!
من از این اتفاقِ «مهندسی شده» دو برداشت یا تعبیر دارم:
نخست؛ هنر هنوز بهترین راه برای شستنِ پولهای کثیف است و عموما معاف از مالیت!
یعنی بهنظرم یک پولشوییِ ظریف در کار است و چه جایی بهتر از گالریها و واسطهها و دلالها و کارگزارانِ بهاصطلاح فرهنگی و بازار گرمکن، با همراهیِ رسانهها!
دومین برداشتِ من وحشتناکتر و مخربتر از اولیست:
ابتذال و بیخاصیت کردنِ «هنر»، تغییرِ سمتوسوی هنر در سطحِ جهانی با حمایتِ رسانهها.
یکی از ویژگیهای هنر؛ خاصه «هنرِ مدرن» شاید در این باشد که تکرار شدنی نیست و منحصربهفرد بودن(یونیک بودن) ویژگیِ خاصِ هنر بوده و هست. به زبان ساده اینکه: هر اثرِ هنری «یکه» است، یعنی هنرمند هم نمیتواند دیگر همان «همانی» را تکرار کند؛ یکیست، تنهاست، تکرار ناشدنیست... و البته با داشتنِ ویژگیهای خاصِ هنری... و از این روست که هنر «اصالت» پیدا میکند.
حال با این توضیحِ مختصر؛ به من بگویید یک موزِ چسبیده به دیوار، که در عینِ داشتنِ ویژگیِ میلیونها بار تکرار، در شرایطی که میتواند هرچیزِ دیگر را زیرِ آن چسب گذاشت و به نامِ یک اثر هنری به بینندهی عام قالب کرد؛ اصولا چه ربطی به هنر دارد؟ چه اتفاقِ هنریِ شناخته یا ناشناختهای را با خود حمل میکند؟ و البته وظیفهی رسانهها دقیقا از همینجاست که آغاز میشود تا فضایی را ایجاد کنند که هرکه معترض شود و بگوید «پادشاه لباس بر تن ندارد» بیهنر و نادان معرفی کنند، اما واقعیت این است که «پادشاه لخت است» چه بگویی چه نگویی!
خلاصه اینکه در هنر؛ چند سالی افتادند به جان «چگوارا» و یک انقلابی یا «معترضِ فعال» و شناخته شده را (فارق از اینکه قبول داشته باشیم یا نه) تا حد و حدودِ تیشرت و زیرشلواری و لباسِ زیر تنزل دادند و دیگر از آن «معترضِ فعال» و «سمبلِ مبارزه» تنها چند نوع لباسِ زیر ماند و چند مدل تیشرت و چند جورابِ نخی و کشبافت!
ساده است: پول با همراهیِ قدرت و بمبارانِ تبلیغاتی میتواند انسانِ امروز را حتی تا عمیقترین قبیلههای دورافتاده «کوکاکولا» خور کند.
در پایان همچنان مایلام برای هزارمین بار تکرار کنم که این بازی را بیش از چهار دهه است که حکومتِ ایران هم به شکلهای گوناگون و با همکاری افراد و موسسههای دستساز، بر سرِ «ادبیات» و «هنر» ایران درآورده و زیرپوستی معنا و سمتوسو را به سمتوسوی دلخواه هدایت میکند.
برای نمونه نگاه کنید به هشتگهای مضحکشدهی«شعرِ معترض» و «شعرِ بیسانسور» در ادبیاتِ ایران و تبدیلِ هنرمندانِ سینما به «دلقکهایی بیبو و خاصیت» روی پرده و ورزشکارانی که بوزینهوار با نمایشِ غلیظِ بلاهت، در پاسخ به پرسشِ «نام سه نویسندهی ایرانی را بگویید» متعجب و سردرگم میگویند«مگر ایران نویسنده هم دارد؟»!
آری؛ پادشاه لخت است – و اگر تحلیلی مستقل و برگرفته از دانشِ اندوخته نداشته باشیم، مجبوریم نادانسته و مدام؛ استفراغِ دیگران را به عنوانِ تحلیل و نتیجهگیریِ خود قرقره کنیم!
#روانشید #پادشاهلختاست #هنر #چگوارا #موز #ناشرانوابسته #صادراتیها
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
م. روانشید
بامداد 11 آذر 1403
یک موزِ چسبیده به دیوار را بیش از شش میلیون دلار خریدند و بعد با آرامش خوردند و چند ساعت بعد هم نشستد و در توالت؛ به فاضلابِ شهری سپردند!
من از این اتفاقِ «مهندسی شده» دو برداشت یا تعبیر دارم:
نخست؛ هنر هنوز بهترین راه برای شستنِ پولهای کثیف است و عموما معاف از مالیت!
یعنی بهنظرم یک پولشوییِ ظریف در کار است و چه جایی بهتر از گالریها و واسطهها و دلالها و کارگزارانِ بهاصطلاح فرهنگی و بازار گرمکن، با همراهیِ رسانهها!
دومین برداشتِ من وحشتناکتر و مخربتر از اولیست:
ابتذال و بیخاصیت کردنِ «هنر»، تغییرِ سمتوسوی هنر در سطحِ جهانی با حمایتِ رسانهها.
یکی از ویژگیهای هنر؛ خاصه «هنرِ مدرن» شاید در این باشد که تکرار شدنی نیست و منحصربهفرد بودن(یونیک بودن) ویژگیِ خاصِ هنر بوده و هست. به زبان ساده اینکه: هر اثرِ هنری «یکه» است، یعنی هنرمند هم نمیتواند دیگر همان «همانی» را تکرار کند؛ یکیست، تنهاست، تکرار ناشدنیست... و البته با داشتنِ ویژگیهای خاصِ هنری... و از این روست که هنر «اصالت» پیدا میکند.
حال با این توضیحِ مختصر؛ به من بگویید یک موزِ چسبیده به دیوار، که در عینِ داشتنِ ویژگیِ میلیونها بار تکرار، در شرایطی که میتواند هرچیزِ دیگر را زیرِ آن چسب گذاشت و به نامِ یک اثر هنری به بینندهی عام قالب کرد؛ اصولا چه ربطی به هنر دارد؟ چه اتفاقِ هنریِ شناخته یا ناشناختهای را با خود حمل میکند؟ و البته وظیفهی رسانهها دقیقا از همینجاست که آغاز میشود تا فضایی را ایجاد کنند که هرکه معترض شود و بگوید «پادشاه لباس بر تن ندارد» بیهنر و نادان معرفی کنند، اما واقعیت این است که «پادشاه لخت است» چه بگویی چه نگویی!
خلاصه اینکه در هنر؛ چند سالی افتادند به جان «چگوارا» و یک انقلابی یا «معترضِ فعال» و شناخته شده را (فارق از اینکه قبول داشته باشیم یا نه) تا حد و حدودِ تیشرت و زیرشلواری و لباسِ زیر تنزل دادند و دیگر از آن «معترضِ فعال» و «سمبلِ مبارزه» تنها چند نوع لباسِ زیر ماند و چند مدل تیشرت و چند جورابِ نخی و کشبافت!
ساده است: پول با همراهیِ قدرت و بمبارانِ تبلیغاتی میتواند انسانِ امروز را حتی تا عمیقترین قبیلههای دورافتاده «کوکاکولا» خور کند.
در پایان همچنان مایلام برای هزارمین بار تکرار کنم که این بازی را بیش از چهار دهه است که حکومتِ ایران هم به شکلهای گوناگون و با همکاری افراد و موسسههای دستساز، بر سرِ «ادبیات» و «هنر» ایران درآورده و زیرپوستی معنا و سمتوسو را به سمتوسوی دلخواه هدایت میکند.
برای نمونه نگاه کنید به هشتگهای مضحکشدهی«شعرِ معترض» و «شعرِ بیسانسور» در ادبیاتِ ایران و تبدیلِ هنرمندانِ سینما به «دلقکهایی بیبو و خاصیت» روی پرده و ورزشکارانی که بوزینهوار با نمایشِ غلیظِ بلاهت، در پاسخ به پرسشِ «نام سه نویسندهی ایرانی را بگویید» متعجب و سردرگم میگویند«مگر ایران نویسنده هم دارد؟»!
آری؛ پادشاه لخت است – و اگر تحلیلی مستقل و برگرفته از دانشِ اندوخته نداشته باشیم، مجبوریم نادانسته و مدام؛ استفراغِ دیگران را به عنوانِ تحلیل و نتیجهگیریِ خود قرقره کنیم!
#روانشید #پادشاهلختاست #هنر #چگوارا #موز #ناشرانوابسته #صادراتیها
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روانشید
نشر تازه
مراد قلی پور
نشر ارزان سوئد
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
مراد قلی پور
نشر ارزان سوئد
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
اندوختههایمان را ترمیم و تکمیل کنیم
راه دشواری در پیش است
۲۷ مهر ۱۴۰۱ سوئد
در یک دورهای هیتلر توانست با اتکا به پول و قدرت و رسانههایی که در اختیار داشت و تبلیغاتِ شبانهروزی و گسترده، از ملتِ آلمان یک ملتِ «نازی» بسازد. فرهنگ و اخلاق را آنگونه که خود خواست آرامآرام تغییر داد بهطوری که بعد از هیتلر، سالها طول کشید تا آن تفکر و اندیشه و فرهنگ و اخلاقِ تحریف و بازسازی شده، اصلاح و به نقطهی صفرِ روز برسد.
همه میدانیم که دستگاهِ پروپاگاندای هیتلر با برنامهریزیِ درازمدت و از کودکی، توانست ذهن و زبانِ انسانِ آلمانی را به هم بریزد و از نو، آن طور که خود میخواهد بازسازی و بازپروری کند.
تمام آن تجربهها در زمانِ حکومتِ اسلامی در ایران بازسازی و پیاده شد، نعلبهنعل. اتاقِ فکرِ آخوندهای به حکومت رسیده خوب میدانست از کجا و چگونه باید به ذهن و زبانِ مردم ایران رسوخ و ادب، هنر، اخلاق، فرهنگ، انساندوستی، مهربانی و محبت را بزداید و تنفر و اندوه و دروغگویی و فحاشی و ریاکاری و فرصتطلبی را جایگزینِ آنها کند، و در این میانه آنکه دلی بسته به حکومت هم داشت، توانست تا با اتکا به بیاخلاقی و حمایتِ روشن و تاریکِ حکومتیها به هرآنچه که میخواهد برسد، حتی به قیمتِ هلاک کردنِ خانواده و همسایه و همشهری و هموطناش.
حکومت ۴۰ سال با تمام قدرت سعی و برنامهریزی کرد تا رذالت را جایگزینِ انسانیت کند و صدالبته در بخشهایی از مردم ـ به ناگزیر ـ موفق بود و خاصه آنها که دلی بسته به این حکومت داشتند از این رذالتِ حکومتی بیشتر و بیشتر استقبال کردند و در آن فرو رفتند و از آن سود بردند.
وقتی پروپاگاندای حکومتی دستبهکار میشود دیگر هیچ چیزی در امان نیست، همهی ابزارها باید به خدمتِ آن تفکر درآیند تا اخلاقِ حکومتی سریعتر در جامعه و مردم نهادینه شود و جا بگیرد؛ از روزنامهها گرفته تا رادیو و تلویزیون، سریالها، فیلمها، کتابها، قصهها و روایتها، کتابهای درسی/دانشگاهی، آوازها و ترانهها، بیلبوردها... و هرآنچه که با چشم و گوشِ آدمی سروکار دارد میباید در خدمت ترویجِ اخلاق و تفکرِ حکومتی باشند.
برای یادگیری زبانِ بیگانه، میگویند حتی در موقع کار رادیو را روشن بگذارید تا کلمات در ضمیرِ ناخودآگاهتان بنشید؛ بعد از یک مدت میبینید بیشتر کلمات و جملاتِ پخش شده را میفهمید، درک میکنید. حکومت اسلامی دقیقا از این ترفند برای ترویجِ تفکرِ حکومتی سود جست، با اتکا و استفاده از همهی آنها که نوشتم و در اختیار داشت.
سریالهای پُرسوز و گداز، برای همیشه اندوهگین نگاه داشتن مردم، آوازها و ترانههای پُر سوز و غمانگیز و حزنآور برای کشتنِ شادی و حرام کردنِ انرژیهای پنهان در آدمی... و هزاران عملکرد دیگر که همهوهمه یک هدف را دنبال میکنند: تربیتِ مردمی همیشه اندهگین و گریان و همیشه خشمگین و متنفر، مردمی که اندوهِ مدام مانند افیون جان و روانشان را خسته و خموده میکند تا توانی برای سربلند کردن، دیدن و شنیدنِ چیزی جز آنچه حکومت میخواهد نداشته باشند.
حالا فکر میکنم از همین فردای به گور سپردنِ این حکومتِ سیاه و متعفن، چقدر زمان لازم است تا ذهن و زبانِ انسانِ ایرانی را از آن همه تنفر و تحریف و خباثتِ کاشته شده در ذهنها پالود و پاکیزه کرد و عشق و راستی را جایگزینِ آن همه خباثت کرد؟
میدانم که روزهای تلخی در پیش است، بازسازیِ اندیشه و اخلاق کاری بهغایت دشوارتر و توانفرساتر از بازسازی اقتصاد یک کشور است.
میدانم که روزهای تلخ و جانفرسایی در پیش است و قطعا عمرِ من کفافِ دیدنِ آن روزهای خوب و شیرین را نمیدهد، که بازسازی ذهن و زبانِ حداقل دو نسلِ گرفتار شده در منجلابِ سیاهِ سیهفکرانِ مذهبی، دستِکم نیاز به یک نسل، یک دورهی نسلی دارد که قطعا در آن روزها جای من خالی خواهد بود، تنها گفتم که قضایا را شکافته و یادآوری کرده باشم راه؛ پُرسنگلاخ اما هموار شدنیست و مهم آن آیندهی شیرین است نه بود و نبودِ ما...
(از کتاب: مانیفست، چاپ ۲۰۲۲ سوئد)
#روانشید
#مانیفست
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
راه دشواری در پیش است
۲۷ مهر ۱۴۰۱ سوئد
در یک دورهای هیتلر توانست با اتکا به پول و قدرت و رسانههایی که در اختیار داشت و تبلیغاتِ شبانهروزی و گسترده، از ملتِ آلمان یک ملتِ «نازی» بسازد. فرهنگ و اخلاق را آنگونه که خود خواست آرامآرام تغییر داد بهطوری که بعد از هیتلر، سالها طول کشید تا آن تفکر و اندیشه و فرهنگ و اخلاقِ تحریف و بازسازی شده، اصلاح و به نقطهی صفرِ روز برسد.
همه میدانیم که دستگاهِ پروپاگاندای هیتلر با برنامهریزیِ درازمدت و از کودکی، توانست ذهن و زبانِ انسانِ آلمانی را به هم بریزد و از نو، آن طور که خود میخواهد بازسازی و بازپروری کند.
تمام آن تجربهها در زمانِ حکومتِ اسلامی در ایران بازسازی و پیاده شد، نعلبهنعل. اتاقِ فکرِ آخوندهای به حکومت رسیده خوب میدانست از کجا و چگونه باید به ذهن و زبانِ مردم ایران رسوخ و ادب، هنر، اخلاق، فرهنگ، انساندوستی، مهربانی و محبت را بزداید و تنفر و اندوه و دروغگویی و فحاشی و ریاکاری و فرصتطلبی را جایگزینِ آنها کند، و در این میانه آنکه دلی بسته به حکومت هم داشت، توانست تا با اتکا به بیاخلاقی و حمایتِ روشن و تاریکِ حکومتیها به هرآنچه که میخواهد برسد، حتی به قیمتِ هلاک کردنِ خانواده و همسایه و همشهری و هموطناش.
حکومت ۴۰ سال با تمام قدرت سعی و برنامهریزی کرد تا رذالت را جایگزینِ انسانیت کند و صدالبته در بخشهایی از مردم ـ به ناگزیر ـ موفق بود و خاصه آنها که دلی بسته به این حکومت داشتند از این رذالتِ حکومتی بیشتر و بیشتر استقبال کردند و در آن فرو رفتند و از آن سود بردند.
وقتی پروپاگاندای حکومتی دستبهکار میشود دیگر هیچ چیزی در امان نیست، همهی ابزارها باید به خدمتِ آن تفکر درآیند تا اخلاقِ حکومتی سریعتر در جامعه و مردم نهادینه شود و جا بگیرد؛ از روزنامهها گرفته تا رادیو و تلویزیون، سریالها، فیلمها، کتابها، قصهها و روایتها، کتابهای درسی/دانشگاهی، آوازها و ترانهها، بیلبوردها... و هرآنچه که با چشم و گوشِ آدمی سروکار دارد میباید در خدمت ترویجِ اخلاق و تفکرِ حکومتی باشند.
برای یادگیری زبانِ بیگانه، میگویند حتی در موقع کار رادیو را روشن بگذارید تا کلمات در ضمیرِ ناخودآگاهتان بنشید؛ بعد از یک مدت میبینید بیشتر کلمات و جملاتِ پخش شده را میفهمید، درک میکنید. حکومت اسلامی دقیقا از این ترفند برای ترویجِ تفکرِ حکومتی سود جست، با اتکا و استفاده از همهی آنها که نوشتم و در اختیار داشت.
سریالهای پُرسوز و گداز، برای همیشه اندوهگین نگاه داشتن مردم، آوازها و ترانههای پُر سوز و غمانگیز و حزنآور برای کشتنِ شادی و حرام کردنِ انرژیهای پنهان در آدمی... و هزاران عملکرد دیگر که همهوهمه یک هدف را دنبال میکنند: تربیتِ مردمی همیشه اندهگین و گریان و همیشه خشمگین و متنفر، مردمی که اندوهِ مدام مانند افیون جان و روانشان را خسته و خموده میکند تا توانی برای سربلند کردن، دیدن و شنیدنِ چیزی جز آنچه حکومت میخواهد نداشته باشند.
حالا فکر میکنم از همین فردای به گور سپردنِ این حکومتِ سیاه و متعفن، چقدر زمان لازم است تا ذهن و زبانِ انسانِ ایرانی را از آن همه تنفر و تحریف و خباثتِ کاشته شده در ذهنها پالود و پاکیزه کرد و عشق و راستی را جایگزینِ آن همه خباثت کرد؟
میدانم که روزهای تلخی در پیش است، بازسازیِ اندیشه و اخلاق کاری بهغایت دشوارتر و توانفرساتر از بازسازی اقتصاد یک کشور است.
میدانم که روزهای تلخ و جانفرسایی در پیش است و قطعا عمرِ من کفافِ دیدنِ آن روزهای خوب و شیرین را نمیدهد، که بازسازی ذهن و زبانِ حداقل دو نسلِ گرفتار شده در منجلابِ سیاهِ سیهفکرانِ مذهبی، دستِکم نیاز به یک نسل، یک دورهی نسلی دارد که قطعا در آن روزها جای من خالی خواهد بود، تنها گفتم که قضایا را شکافته و یادآوری کرده باشم راه؛ پُرسنگلاخ اما هموار شدنیست و مهم آن آیندهی شیرین است نه بود و نبودِ ما...
(از کتاب: مانیفست، چاپ ۲۰۲۲ سوئد)
#روانشید
#مانیفست
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
En anteckning av Mohammad Hedayat, poet, forskare och litteraturkritiker:
"Ett Postpaket" är ensamheten och ångesten i vår samtida värld!
www.tgoop.com/ravanshidpoet
Masoud Amini, känd under namnet M. Ravanshid, är en iransk poet, författare, kritiker, målare och skulptör bosatt i Sverige, och räknas som en av de framträdande gestalterna inom samtida exilkonst och -litteratur. Han är en multimedial och mångfacetterad konstnär vars verk suddar ut gränsen mellan poesi och visuell konst. I hans verk möts levda erfarenheter, ett flerskiktat språk och en inre bildvärld som för läsaren in i en rörlig värld av ljud, minnen och rörelse.
"Ett Postpaket" är hans fjortonde diktsamling, utgiven på engelska, och som titeln antyder, ses poesin som ett slags postpaket – inte bara en bärare av budskapet, utan budskapet självt. Dessa dikter rör sig ständigt mellan språk, länder, glömda röster och exilens minne. Formen är fragmentarisk, med referenser till främlingskap, ensamhet och vår tids oro – ibland med bitterhet, ibland med lekfullhet.
I denna samling blir språket inte bara ett uttrycksmedel utan i sig ett ämne för eftertanke. Orden liknar paket utan tydlig adress, ibland stämplade med oläslig text, på väg mot en okänd destination – och det som aldrig öppnas tycks ändå tala. Mellan förtätning och överflöd, tystnad och ljud, stillhet och rörelse, skapas diktens struktur.
I en av samlingens dikter läser vi:
Alltid i hörnet av ett postpaket
finns ett dolt hjärta.
Du ser det inte,
det talar inte –
men det är där.
Ett postpaket som
bär ett hjärta
och tar med sig ett annat...
I denna korta dikt speglas erfarenheten av exil, vilsenhet och en suddig identitet med minimal språklig medel, men på ett kreativt och starkt sätt – en igenkännlig smärta för många migranter, men presenterad i en ny form, med ett sår som fortfarande bränner.
"Ett Postpaket" är inte ett brev till en mottagare – det är själva brevet: oöppnat, kanske utan mottagare, men fullt av ljud. En samling som är enkel men samtidigt komplex och flerdimensionell: personlig och universell, minimalistisk men klangfull. Rösten av en poet som skriver på ett annat språk – men med samma klarhet, samma sårbarhet och samma långvariga törst efter att förstå världen omkring sig.
#ravanshid #masoudamini #mohammadhedayat #روانشید #محمدهدایت #یکبستهپستی
"Ett Postpaket" är ensamheten och ångesten i vår samtida värld!
www.tgoop.com/ravanshidpoet
Masoud Amini, känd under namnet M. Ravanshid, är en iransk poet, författare, kritiker, målare och skulptör bosatt i Sverige, och räknas som en av de framträdande gestalterna inom samtida exilkonst och -litteratur. Han är en multimedial och mångfacetterad konstnär vars verk suddar ut gränsen mellan poesi och visuell konst. I hans verk möts levda erfarenheter, ett flerskiktat språk och en inre bildvärld som för läsaren in i en rörlig värld av ljud, minnen och rörelse.
"Ett Postpaket" är hans fjortonde diktsamling, utgiven på engelska, och som titeln antyder, ses poesin som ett slags postpaket – inte bara en bärare av budskapet, utan budskapet självt. Dessa dikter rör sig ständigt mellan språk, länder, glömda röster och exilens minne. Formen är fragmentarisk, med referenser till främlingskap, ensamhet och vår tids oro – ibland med bitterhet, ibland med lekfullhet.
I denna samling blir språket inte bara ett uttrycksmedel utan i sig ett ämne för eftertanke. Orden liknar paket utan tydlig adress, ibland stämplade med oläslig text, på väg mot en okänd destination – och det som aldrig öppnas tycks ändå tala. Mellan förtätning och överflöd, tystnad och ljud, stillhet och rörelse, skapas diktens struktur.
I en av samlingens dikter läser vi:
Alltid i hörnet av ett postpaket
finns ett dolt hjärta.
Du ser det inte,
det talar inte –
men det är där.
Ett postpaket som
bär ett hjärta
och tar med sig ett annat...
I denna korta dikt speglas erfarenheten av exil, vilsenhet och en suddig identitet med minimal språklig medel, men på ett kreativt och starkt sätt – en igenkännlig smärta för många migranter, men presenterad i en ny form, med ett sår som fortfarande bränner.
"Ett Postpaket" är inte ett brev till en mottagare – det är själva brevet: oöppnat, kanske utan mottagare, men fullt av ljud. En samling som är enkel men samtidigt komplex och flerdimensionell: personlig och universell, minimalistisk men klangfull. Rösten av en poet som skriver på ett annat språk – men med samma klarhet, samma sårbarhet och samma långvariga törst efter att förstå världen omkring sig.
#ravanshid #masoudamini #mohammadhedayat #روانشید #محمدهدایت #یکبستهپستی
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روانشید
یکی از نماینده ها گفت:
ایران پراز هجوم گل ها خواهد شد
ایران به جنگ جهانی سوم می اندیشد
زمین در یکی از حمام های مجلس ایران غرق خواهد شد
کدام کشور است
به هم آغوشی قو های سراسیمه نیاندیشد
این تنها زمزمه باد ها با گیاهان است
این چادر ها اگر به پاریس برسند به ما خیانت خواهند کرد
این طرح چند فوریتی است
دو سوم نماینده ها درگیر اینترنت های خود هستند
یک سوم آن ها در حمام های مجلس روی زمین نشسته اند
خاطرات برخی باید از یادمان برود
برخی مثل سازمان ملل با بال های استخوانی
برخی مثل آستانه نوشیدن یک لیوان آب
برخی مثل ما که با این بوسه ها بیدار نمی شوبم
دو سوم نماینده ها در حمام گیر افتاده اند
یک سوم آن ها صابون می خواهند
آن ها اعلام کردند
مگر آب ها سفر نمی کنند
مگر این همه گل هجوم می آورد
باید به تصویب برسد
وگرنه باید به لباس های نظامی خیره شد
این طرح قرار بود
این طرح قرار است
این طرح را پس از استحمام به اجرا خواهند گذاشت
بعد از هر غسل
دهان ها از مرغ ها پر می شود
برق ها شرق را از ما می گیرند
و تابوت ها
چه چمنزار های زیبایی خواهند شد
#مراد_قلی_پور
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
ایران پراز هجوم گل ها خواهد شد
ایران به جنگ جهانی سوم می اندیشد
زمین در یکی از حمام های مجلس ایران غرق خواهد شد
کدام کشور است
به هم آغوشی قو های سراسیمه نیاندیشد
این تنها زمزمه باد ها با گیاهان است
این چادر ها اگر به پاریس برسند به ما خیانت خواهند کرد
این طرح چند فوریتی است
دو سوم نماینده ها درگیر اینترنت های خود هستند
یک سوم آن ها در حمام های مجلس روی زمین نشسته اند
خاطرات برخی باید از یادمان برود
برخی مثل سازمان ملل با بال های استخوانی
برخی مثل آستانه نوشیدن یک لیوان آب
برخی مثل ما که با این بوسه ها بیدار نمی شوبم
دو سوم نماینده ها در حمام گیر افتاده اند
یک سوم آن ها صابون می خواهند
آن ها اعلام کردند
مگر آب ها سفر نمی کنند
مگر این همه گل هجوم می آورد
باید به تصویب برسد
وگرنه باید به لباس های نظامی خیره شد
این طرح قرار بود
این طرح قرار است
این طرح را پس از استحمام به اجرا خواهند گذاشت
بعد از هر غسل
دهان ها از مرغ ها پر می شود
برق ها شرق را از ما می گیرند
و تابوت ها
چه چمنزار های زیبایی خواهند شد
#مراد_قلی_پور
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...