ملامت میکنندم دوستان در عشق و حق دارند
تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم؟
- فاضل نظری
تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم؟
- فاضل نظری
همه عمر به خود یکسره دقت کردم
دل نبستم به کسی خوب رعایت کردم
آمدم لذت تنهایی خود را ببرم
دیدم انگار به چشمان تو عادت کردم...
- سارا یوسفی
دل نبستم به کسی خوب رعایت کردم
آمدم لذت تنهایی خود را ببرم
دیدم انگار به چشمان تو عادت کردم...
- سارا یوسفی
سرخی چشم کبوتر هیچ میدانی ز چیست
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست
- صائب تبریزی
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست
- صائب تبریزی
منِ سرمازده را سخت در آغوش بگیر
به هوای بغلت بود که سرما خوردم
- ابراهیم ابراهیمی
به هوای بغلت بود که سرما خوردم
- ابراهیم ابراهیمی
دیده ام خورشید را در خواب ، تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب ، تعبیرش تویی
- حسین منزوی
خواب دریا و شب مهتاب ، تعبیرش تویی
- حسین منزوی
مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
گفتی چرا سخن نکنی چون به من رسی
نظارهٔ جمالِ تو خاموشی آورد
عشقبازان دیگرند و عشق سازان دیگرند
آنچه در فرهاد میبینم کجا پرویز داشت
عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم
یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم
ای به عهدت پارساییها به رسوایی بدل
من یکی زان پارسایانم که رسوا کردهای
از خویش برون رو ز درِ خویش درون آی
تا گم نشوی گم شدهٔ خویش نیابی
آن گِردِ حرم گردد و این گردِ خرابات
من گِردِ سرت گردم و جایی که تو باشی
ای خون خلقی ریخته وانگه از آن خون ریختن
نه دست تو دارد خبر نه تیغ تو آلودگی
گفتم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو
استغفراللّه زین سخن عشق تو و آسودگی
بتی چون تو چرا در پرده باشد
مگر از ننگ چون من بت پرستی
مدعیی گفت به لیلی به طنز
رو که بسی چابک و موزون نهای
لیلی از آن حال بخندید و گفت
با تو چه گویم که تو مجنون نهای
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
گفتی چرا سخن نکنی چون به من رسی
نظارهٔ جمالِ تو خاموشی آورد
عشقبازان دیگرند و عشق سازان دیگرند
آنچه در فرهاد میبینم کجا پرویز داشت
عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم
یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم
ای به عهدت پارساییها به رسوایی بدل
من یکی زان پارسایانم که رسوا کردهای
از خویش برون رو ز درِ خویش درون آی
تا گم نشوی گم شدهٔ خویش نیابی
آن گِردِ حرم گردد و این گردِ خرابات
من گِردِ سرت گردم و جایی که تو باشی
ای خون خلقی ریخته وانگه از آن خون ریختن
نه دست تو دارد خبر نه تیغ تو آلودگی
گفتم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو
استغفراللّه زین سخن عشق تو و آسودگی
بتی چون تو چرا در پرده باشد
مگر از ننگ چون من بت پرستی
مدعیی گفت به لیلی به طنز
رو که بسی چابک و موزون نهای
لیلی از آن حال بخندید و گفت
با تو چه گویم که تو مجنون نهای
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
گر ز مسیح پرسدت: مرده چگونه زنده کرد؟
بوسه بده به پیش او ، بر لب ما که هم چنین
- مولانا
بوسه بده به پیش او ، بر لب ما که هم چنین
- مولانا
چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیده ام
قهوه از هر چیز دیگر اعتیادآور تر است
قهوه از هر چیز دیگر اعتیادآور تر است
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
- محتشم کاشانی
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
- محتشم کاشانی
میدانم چرا هیچ گاه یاد من نیستی!
من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری به یادم بیافتی.
من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری به یادم بیافتی.
میدانی...؟ بعضی دلتنگیها را باید پنهان کرد، آنقدر که خودت هم باورت شود که خوب هستی..."
سال ها پرسیدم از خود کیستم
آتشم ، شوقم ، شرارم ، چیستم
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
- مولانا
آتشم ، شوقم ، شرارم ، چیستم
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
- مولانا
گفتند که از لبان او غافل شو
ماه رمضان است کمی عاقل شو
میبوسم و از کسی ندارم ترسی
ای روزه ، اگر معترضی باطل شو
- سعید مبشر
ماه رمضان است کمی عاقل شو
میبوسم و از کسی ندارم ترسی
ای روزه ، اگر معترضی باطل شو
- سعید مبشر
لبش آورد و مرا گفت لبی تر نکنیم؟
نامسلمان رمضان است ، شراب آوردی؟
- کوروش رافت
نامسلمان رمضان است ، شراب آوردی؟
- کوروش رافت