Telegram Web
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و یازدهم
هجرت به مدینه

مشرکان حسابی دیوانه شده بودند. اجازه نمی‌دادند مسلمانان به کار و زندگی‌شان برسند. زندگی در مکه برای مسلمانان به شکنجه تبدیل شده بود. آنان زیرِ حقارت و حمله و ناسزای مشرکان ذره‌ذره آب می‌شدند. همه با هم نزدِ پیامبرمانﷺ آمدند. گفتند که دیگر توانِ تحملِ ظلم را ندارند و می‌خواهند به مدینه هجرت کنند. پیامبرمانﷺ در فکر بود. هجرت به مدینه البته که زیبا بود؛ اما در این خصوص هنوز فرمانی از سوی خدا نرسیده بود. وضعیت را برایشان توضیح داد. همه با هم منتظر امر الله متعال ماندند. چند روز گذشت. روزی پيامبرﷺ با خوشحالی مسلمانان را جمع کرد و به ایشان گفت:
«جایی را که قرار است به آنجا کوچ کنید به من نشان دادند. دیدم شهری‌ست که اطرافش باغ‌های خرماست. هرکس می‌خواهد مکه را ترک کند، می‌تواند به آنجا برود. با برادرانِ مسلمانِ مدینه یکی شوید‌. الله متعال آن‌ها را برادر شما قرار داده است و مدینه را تبدیل به شهری کرده که شما می‌توانید با امنیت و آرامش در آن زندگی کنید.»
مسلمانان از این امر بسیار خشنود شدند. دیگر می‌توانستند به راحتی به عبادت بپردازند و در آرامش زندگی کنند. با امید و خشنودی، پنهانی مقدمات سفر را آماده کردند‌. پیامبرمانﷺ به آن‌ها فرموده بود که باید با تدبیر و دقت فراوان رفتار کنید.
برای اینکه توجه مشرکان جلب نشود، در قالبِ گروه‌های کوچک شروع به ترک مکه کردند.
پس از چند روز، مشرکان متوجه کوچ مسلمانان شدند و به تعقیبِ ایشان پرداختند. دستشان به هر که می‌رسید او را به مکه برمی‌گرداندند. مانع رفتن کسانی هم می‌شدند که هنوز نرفته بودند. برخی را به زندان می‌انداختند، و برای جلوگیری از رفتن مسلمانان به مدینه، دست به هر کار زشتی می‌زدند؛ با وجود همهٔ موانع ایجاد شده توسط مشرکان، مسلمانان از تصمیم خود منصرف نمی‌شدند. با سعهٔ صدر بر فشارها غالب آمدند، و البته یاری و مددِ الله هم با ایشان بود.
خورشید داشت طلوع می‌کرد. پرتوهای خورشیدِ اسلام بر بالای مدینه در درخشش بود و مسلمانان زیر پرتوهای آن خورشید اوج می‌گرفتند. مکه به تدریج تخلیه می‌شد. مسلمانان بر درهای خانه‌هایشان قفل زده بودند. به مدینه می‌رفتند، آنجا کودکان با خوشحالی بازی می‌کردند و در کنار پدر و مادرشان زندگیِ زیبایی داشتند. در دل‌هایشان رضایت و در چشم‌هایشان نورِ امید بود.

کودکانِ مدینه هم با هیجان منتظرِ برادرانِ مکی و پیامبرشان بودند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و دوازدهم
فریادِ حضرتِ عمر رضی‌الله‌عنه

درحالی‌که مسلمانان مخفیانه به مدینه کوچ می‌کردند، یکی از ایشان با جسارت  به میدان آمد. از هیچ‌کس هراسی نداشت، و آشکارا مشرکان را به مبارزه می‌طلبید. او حضرت عمر رضی‌الله‌عنه بود. عمر رضی‌الله‌عنه، نمادِ شجاعت، قدرت و راستی... اینک آمادهٔ هجرت به مدینه بود. شمشیرش را به کمر بست و هفت بار کعبه را طواف کرد. مشرکان نمی‌توانستند در مقابلِ اقدام جسورانهٔ او چیزی بگویند. از ترس، توانِ انجامِ کاری را نداشتند. حضرت عمر رضی‌الله‌عنه فریاد زد:
«به من گوش کنید! من برای حفظ دینم به مدینه هجرت می‌کنم. هرکس می‌خواهد مانعم شود، پیش بیاید!»
صدای مشرکان در‌نمی‌آمد می‌دانستند اگر مانعش شوند چه بلایی سرشان خواهد آمد. حضرت عمر رضی‌الله‌عنه با اجازهٔ پیامبرمانﷺ و به همراه بیست نفر دیگر از مکه به مدینه رفتند. مشرکان جرأت تعقیب او را نداشتند.
در مدت کوتاهی اکثریتِ مسلمانان از مکه رفتند‌. فقط پیامبرمانﷺ و خانواده‌اش، دوستِ نزدیکش حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، پسر عمویش حضرت علی رضی‌الله‌عنه، فقرا، بیماران  و زندانیان در مکه مانده بودند. الله متعال اجازهٔ هجرت را به مسلمانان داده بود؛ اما هنوز خبری مبنی بر اجازهٔ حرکت به پیامبرمانﷺ بود. او منتظر اجازهٔ الله متعال بود‌.

ادامه دارد ان‌شاءالله...


دوستان عزیز مطالعه میکنید ؟
می‌گفت معمولا اونایی که قلبشون بهت نزدیکه
جسمشون ازت دوره ...
می‌گفت: زندگی همین است ...
اگر جایی دورتر از خودت بیاستی
و لحظاتی را به تماشای کسی که
جای تو زندگی می‌کند مشغول شوی
کسی را می‌بینی که در اغلب اوقات
تنها اما به ناچار قوی است
ولی عیچ چیز بع اندازه
ادب!
صداقت
وذات خوب
نمی تونع بع کسی زیبایی واعتبار ببخشع
٣٦٥ روز با پیامبرﷺ
روز صد و سیزدهم
موضوع: نقشهٔ خیانت

طبقِ اخبار رسیده، مردمِ مدینه به گرمی و زیبایی از مسلمانان مکی استقبال کرده بودند. با آن حس زیبای برادریِ اسلامی، درِ خانه‌هایشان را به روی برادران مکی گشوده و همه چیزشان را با ایشان تقسیم کرده بودند. شادمانی و محبت قلبیِ مسلمانان، مشرکان را به مرز جنون رسانده بود‌. وقتی به این فکر می‌کردند که روزی پیامبرﷺ هم مکه را ترک خواهد کرد و نزدِ ایشان به مدینه می‌رود، در جایشان بند نمی‌شدند و آرام و قرار نداشتند.
با عجله جمع شدند. حدود صد نفر بودند. بحث می‌کردند که چه می‌توانند با پیامبرمانﷺ بکنند. یکی گفت:
«او را زنجیر کرده و به زندان افکنیم.»
گفتند:
«نخیر، اگر او را زندانی کنیم، اهالی مدینه با‌خبر شده و به ما حمله می‌کنند. باید فکر دیگری بکنیم.»
دیگری گفت:
«او را از مکه تبعید کنیم‌، از ما دور باشد و هرجا می‌خواهد برود.»
پیرمردی حیله‌گر جواب داد:
*«انگار فراموش کرده‌اید که انسان‌ها چه اندازه از سخنان و رفتار نیکویِ او متأثر می‌شوند. اگر این کار را بکنید، محمد همه جا می‌رکد و مردم از او تأثیر خواهند پذیرفت. همهٔ دنیا مسلمان می‌شود. باید چارهٔ دیگری بیندیشیم.»
ابوجهل خودش را وسط انداخت و گفت:
«من در حق او فکری دارم که به عقلِ کسی خطور هم نخواهد کرد.»
پرسیدند:
«چه فکری؟»
پاسخ داد:
«چاره‌ای جز کشتنش نیست. از همهٔ گروه‌ها، افرادی قوی را انتخاب کنیم و شمشیرهایی برّان به هر کدام بدهیم. همه هم‌زمان او را بکشند. به این ترتیب، هم از او نجات پیدا خواهیم کرد، هم معلوم نمی‌شود چه کسی او را کشته است. ما هم حقوق قاتلان را پرداخت می‌کنیم و کار تمام می‌شود!»
پیرمرد گفت:
«این بهترین فکر است. چاره‌ای از این بهتر پیدا نخواهد شد!»
به این ترتیب، فکر ابوجهل را پذیرفتند. در چهره‌های تاریکشان شادمانیِ موذیانه‌ای بود. آن‌ها تصمیم نهایی را گرفته بودند؛ می‌خواستند پیامبر عزیزمانﷺ را به قتل برسانند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و چهاردهم
اجازهٔ هجرتِ پیامبرمانﷺ صادر می‌شود

پیامبر عزیزمانﷺ معمولاً صبح به خانهٔ دوست خیلی عزیزش، حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، می‌رفت؛ اما آن روز ظهر به خانهٔ او رفت. حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه با خود گفت:
«پیامبر این وقتِ روز به خانهٔ من نمی‌آید. باید کار مهمی داشته باشد.»
از پیامبر عزیزمانﷺ استقبال کرده و او را به داخل خانه دعوت کرد، با عشق به چهرهٔ زیبایش نگاه کرد و گفت:«پدر و مادرم به فدایت یا رسول‌الله! خبری شده؟»
پیامبرمانﷺ لبريز از بشارت بود. فرمود:**«الله متعال اجازه داد که من مکه را ترک کرده و به مدینه هجرت کنم.»
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه به شدت اندوهگین شد؛ چون حتی نمی‌توانست یک لحظه بدون او زندگی کند. با نگرانی پرسید:
«می‌توانم در این سفر شما را همراهی کنم؟»
پیامبرمانﷺ فرمود:
«آری.»
از خوشحالی اشک از گونه‌های حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه سرازیر بود‌.
پیامبر عزیزمانﷺ پس از دادن این خبر به حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، به خانه‌اش بازگشت. در خانه، جبرئيل، فرشتهٔ وحی، بر او ظاهر شد. به او سلام داد و اطلاع داد که مشرکان برای او نقشه کشیده‌اند و گفت:*
«امشب در جای همیشگی‌ات نخواب.»
بعد، پیامبرمانﷺ پسر‌عمویش، حضرت علی رضی‌الله‌عنه را نزد خود خواند و به او فرمود:
«امشب تو در جای من بخواب. این لباس سبز رنگ من را هم روی خودت بینداز. نترس کسی به تو ضرری نخواهد رساند.»نام او در مکه محمد امین بود. تا آن روز مسلمان و غیرمسلمان اشیای قیمتی‌شان را نزد او به امانت می‌سپردند. حتی آن‌هایی که تصمیم بر کشتنش گرفته بودند، اشیای گران‌بهایی نزد پیامبرمانﷺ داشتند. پیامبر عزیزمانﷺ امانتی‌ها را حضرت علی رضی‌الله‌عنه سپرد و گفت که هر چیزی متعلق به کیست. تأکید کرد که آن‌ها را به صاحبانشان بدهد.
پیامبر گرچه با خطر قتل از سوی مشرکان روبرو بود؛ اما ذره‌ای ترس و نگرانی نداشت؛ زیرا مثل همیشه به الله متعال اعتماد و اطمینانِ کامل داشت. او در راه ابلاغ رسالت، آمادهٔ جان‌فشانی بود، پس با صبر و دعا منتظر فرا رسیدنِ شب ماند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
یارب..
چنین محبتی از خود، در قلبم قرار ده
که هیچ شرایطی نتـواند بندگی‌ات
را از من بگیرد..🤲🏻
کاش آرزوهایمان
از لیست انتظار خارج شوند
و به لیست مواردی که برای داشتن‌شان
خدا را شکر کنیم، اضافه شوند..
﴿كُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانࣲ
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~
روز صد و پانزدهم
موضوع: پیامبرمانﷺ نامرئی می‌شود

شب از نیمه‌های خود گذشته بود. حدود دویست نفر مسلح، خانهٔ پیامبرمانﷺ را محاصره کردند. همه خشمگینانه منتظر فرا رسیدنِ صبح بودند؛ تا پیامبرﷺ از خانه خارج شود. زیرا طبقِ عادات و رسومِ آن روزگار، کشتنِ کسی در خواب نشانهٔ ترس و بزدلی بود.
پیامبر عزیزمانﷺ در خانه‌اش بود. طبق دستور حضرت جبرئیل علیه‌السلام، حضرت علی رضی‌الله‌عنه را به جای خود قرار داده بود. می‌دانست که خانه از سوی افراد مسلح در محاصره است؛ اما اصلاً نگران نبود؛ چون یقین داشت خدایی که او را به پیامبری مبعوث کرده‌ است در همه حال او را حفظ خواهد کرد.
بی‌هیچ ترسی با اهلِ خانه خداحافظی کرد، در را گشود و از منزل بیرون آمد. آیات آغازین سورهٔ یاسین را تلاوت می‌فرمود. در اطرافش صدها جانیِ مسلح ایستاده بودند. مشتی خاک از زمین برداشت و به روی آن‌ها پاشید. از میان آن‌ها گذشت و دور شد. الله متعال به او چنین امر کرده بود. پیامبر عزیزمانﷺ وقتی به فرمان الله متعال عمل کرد، نامرئی شد. در‌حالی‌که از میان آن‌ها گذشته و راهش را رفته بود؛ اما کسانی‌ که برای کشتنش آمده بودند حتی او را ندیدند.
«ای شمشیر! تو را برای این شب کنار گذاشته بودم!»
یکی از اطرافیانش گفت:
«هیچ‌کس را ندیده‌ام که به اندازهٔ تو کینهٔ محمد را در دل داشته باشد.»
ابوجهل با سرخوشی و خنده گفت:
«از این به بعد هم نخواهی دید!»
خروسی آواز می‌خواند، خبر از صبح می‌داد. محاصره کنندگان خوشحال شدند. ابوجهل با خودش حرف می‌زد:
«طلوع کن ای خورشید! عجله داریم!»
همان لحظه رهگذری پیشِ آن‌ها آمد و گفت:
«اینجا معطل چه هستید؟»
گفتند:
«منتظر محمد هستیم.»
رهگذر گفت:
«او از میان شما عبور کرد! خیلی وقت است از اینجا رفته!»
مشرکان دویدند و از پنجره داخلِ خانه را نگاه کردند. در بسترِ پیامبر حضرت علی رضی‌الله‌عنه را دیدند. خرقهٔ سبز پیامبرمانﷺ را روی خودش انداخته بود. قضیه را نفهمیدند و گفتند:
«محمدﷺ اینجاست! در بسترش خوابیده.» و باز منتظر طلوع خورشید شدند.


ادامه دارد ان‌شاءالله...
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ`
روز صد و شانزدهم
موضوع: در انتطار طلوعِ خورشید

صبح شده بود. دویست فرد مسلح بی‌صبرانه منتظر خروج پیامبرﷺ از خانه‌اش بودند. سرانجام، درِ خانه به آرامی باز شد. شخصی بیرون آمد که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردند. او پسر ابوطالب، علی رضی‌الله‌عنه، بود! مشرکین حیرت کرده بودند‌. محاصره‌اش کردند و پرسیدند:
«به ما بگو محمد کجاست؟»
علی رضی‌الله‌عنه گفت:
«نمی‌دانم.»
ابوجهل داخل خانه رفت. پیامبرﷺ در خانه نبود. خیلی به حضرت علی رضی‌الله‌عنه فشار آوردند؛ اما نتوانستند حتی یک کلمه از زبان حضرت علی رضی‌الله‌عنه بیرون بکشند. جانی‌ها سر عقل نمی‌آمدند‌. پیامبر کجا غیب شده؟ گفتند: «او باید در خانهٔ ابوبکر باشد.» و به سمت آنجا دویدند. تند‌تند درِ خانهٔ ابوبکر رضی‌الله‌عنه را کوبیدند. اسما دختر ابوبکر در را باز کرد. با چشم‌هایی ترسان به آن‌ها نگاه می‌کرد. گفتند: «زود بگو بابایت کجاست؟!» گفت: «نمی‌دانم.» ابوجهل یک سیلی به صورت اسما زد. بسیار درد کشید‌؛ اما او کسی نبود که راز رسول‌اللهﷺ و پدرش را به این جانی‌ها بگوید. وقتی فهمیدند نمی‌توانند از او هم حرفی بکشند، عملیات جست‌وجو را برای یافتنِ پیامبرﷺ در همه جا شروع کردند. خیلی گشتند، خیلی پرس‌و‌جو کردند، اما هیچ جا پیدایشان نکردند. هنگامی که درمانده شدند؛ اعلام کردند به یابندهٔ پیامبر جایزه خواهند داد. منادی همه جا بانگ می‌زد:
«نگویید نشنیدیم! هر‌کس محمد و ابوبکر را پیدا کند و بیاورد، صد شتر جایزه خواهد گرفت!»

ادامه دارد ان‌شاءالله..

اگه مطالعه کردی ری اکشن بزار❤️
با وجود سیاهی شب و سکوت وحشتناک آن، شکوه و زیبایی ماه توانست آن ویژگی های ترسناک را به منظره‌ای زیبا و جذاب تبدیل کند و کاری کند که ما با حضور ماه و زیبایی‌اش عاشق سیاهی و سکوت شب شویم. به گمانم بعضی انسان‌ها هم اینگونه‌اند ،وارد زندگی هم می‌شوند و آن را با تمام شکست‌ها ،تاریکی‌ها و رنج‌هایش برای هم زیبا می‌کنند، آن‌ها بسان ماه در  تاریکی‌های دل و جان ما هستند
🌹باز هم شب جمعه🌹

امشب شبی هست که محبان رسول الله صلی الله علیه وسلم بی صبرانه انتظارش رامیکشند..

👈شب وروزی که صلوات وسلامهایشان زمین وزمان رامعطر میکند...

🌾معطروخوشبو ومنور باد آن نفسی که توفیق وسعادت ذکرنام مبارک محمدمصطفی ﷺ وفرستادن صلوات ودرود برایشان راحاصل نمودند.. 🌾


👈وهرصلوات وسلامی که به آسمان میرود دهها بار درود ورحمت بسوی زمین سرازیر میشود

🔅تصور کنید میلیونها نفرهمزمان درچنین شبی صلوات میفرستند..

🌹چه غوغایی میشود.. پس ای مدعی محبت
ازقافله عقب نمان 🌹


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و هفدهم
پیامبرﷺ و دوست عزیزش در راهِ مدینه

پیامبر عزیزمانﷺ پس از خروج از منزل با خواندن دعا به خانهٔ دوستش، حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، رفت. حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه تمامِ شب چشم روی هم نگذاشته و منتظر او بود. از در پشتی خانه بیرون رفتند و از مکه دور شدند، حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه مقداری پول و آذوقه با خود آورده بود. حدودا‌ً سه مایل از مکه دور بودند. به سمت‌ِ کوه ثور رفتند. آن دو به‌خاطر دین و رسالت، همهٔ سختی‌ها را تحمل می‌کردند.
نزدیکی‌های صبح بود. در کوه ثور غاری وجود داشت. تصمیم گرفتند وارد غار شوند تا شب دوباره به راهشان ادامه دهند. حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه از پیامبرمانﷺ اجازه خواست و ابتدا او وارد غار شد. همه جای غار را وارسی کرد، ممکن بود موجودات خطرناکی مثل مار و عقرب در غار باشند‌. برای همین لباسش را پاره کرد و درزها و شکاف‌های غار را با آن بست. فقط یک شکاف مانده بود. چیزی برای بستنِ آنجا نداشت، با کف پایش آن را بست. جای استراحت را حاضر کرد. صدا زد:
«یا رسول‌الله! بفرمایید داخل.»
پیامبر عزیزمانﷺ هم وارد غار شد. با اولین پرتوهای خورشید از دیده پنهان شدند.

ادامه دارد ان‌شاءالله..
۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و هجدهم
اشک‌های حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه

آن شب، مهمان متفاوتی در غار ثور بود. پیامبر عزیزمانﷺ کسی که در آسمان و زمین ستایش شده بود. حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، برای استراحت و آسایش او هر کاری که از دستش برمی‌آمد کرده بود. زیبای زیبایان، پیامبرمانﷺ خیلی خسته بود. سرش را روی پای حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه گذاشت و خوابش برد.

حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه به چهرهٔ زیبا و نورانیِ پیامبرمانﷺ نگاه می‌کرد، چطور می‌توانستند با انسان خوبی چون او بد‌رفتاری کنند؟! دوستی با او بهترین افتخار و نعمت دنیا بود.
همراهی با بندهٔ برگزیدهٔ الله، محمد مصطفیﷺ بزرگ‌ترین شادمانی‌ها بود.
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه غرق در این افکار، الله متعال را شُکر و سپاس می‌کرد. یک‌باره درد شدیدی در پایش حس کرد. از سوراخی که با پایش بسته بود، ماری او را نیش زده بود. چون نمی‌خواست پیامبرﷺ را که روی پایش خوابیده بود، اذیت کند، سعی کرد در مقابلِ این درد طاقت بیاورد؛ اما چنان درد می‌کشید که ناخواسته اشک ریخت.
اشک‌هایش روی صورت پیامبر عزیزمانﷺ می‌ریخت. پیامبر عزیزمانﷺ بیدار شد به حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه نگاه کرد و با نگرانی پرسید:
«چه اتفاقی افتاده ابوبکر؟»
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه گفت:
«یا رسول‌الله! فکر می‌کنم مار پایم را نیش زده است.»
پیامبر عزیزمانﷺ به حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه فرمود: «پایت را بیاور.» حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه پایش را دراز کرد. پیامبرمانﷺ بر جای نیش مار آب دهان خود را مالید. درد حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه فوراً ساکت شد. دیگر اصلاً دردی نداشت، انگار آن‌ها نبود که اندکی پیش‌تر اشک می‌ریخت.
ادامه دارد ان‌شاءالله...
Forwarded from بنرها
اࢦسلام؏ࢦیکم....! 🦋

شمارو دعوت میکنم به کانالی جذاب و عالی و نــــاب!!!!! •༊᭄

•••ࡅ᳟ߺߺܝ‌ ߊ‌ܝ۬‌ ࡏࡅ᳟ߺߺ‌ࡄܢߺ߭ ܣߊ‌ܢߺ࡙ ܟ᳝ߺࡅ߭‌ߊ‌ࡅߺ߲༊᭄

༊᭄
•••م‍‌ط‍‌ال‍‌ب‍‌ی‍‌ ک‍‌ه‍‌ ح‍‌ال‍‌ِ دل‍‌ت‍‌ رو ع‍‌وض‍‌ م‍‌ی‍‌ک‍‌ن‍‌ه‍‌༊᭄
༊᭄
•••‍ﭘـــࢪ ﺍﺯ ﺍﺳﺗﻭࢪے ﻫﺍے ﺟﺫﺍﺑ ﻭ ﺑﺩﻭﻧ ﺗﻛࢪﺍࢪے !
༊᭄


◃⃝🦋 🎀◃⃝👑 🌱◃⃝☁️ 🍬◃⃝🎈

•••هنوزم معطلی بکوب رو لینك.....
𓆩❉‌্᭄𓆪 𝑱𝒐𝒊𝒏🦋

➫➬
@Storythenewest

#ک‌پ‌ی‌_ب‌ن‌ر‌_ش‌ر‌ع‌ا_ح‌ر‌ام‌👀
❀✰﷽✰❀

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان.
⟪❀#گــروه_نـــاب❀⟫

╔═════ ▓▓ ࿇ - ࿇ ▓▓ ═════╗
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
╚═════ ▓▓ ࿇ - ࿇ ▓▓ ═════╝

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...
2025/02/17 02:02:26
Back to Top
HTML Embed Code: