Telegram Web
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۰


🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
2👍2
سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر
شاهد ظلم است ازاهل عمل آثار خیر

کوته اندیشی که خیر ازمال مردم می کند
دست و دامان تهی برگردداز بازارخیر

پایه ظلم وستم راعامل بیدادگر
می دهد براهل بینش عرض از آثار خیر

روزی مرغان شود تخمی که زیر خاک نیست
پیش مردم از تنگ ظرفی مکن اظهار خیر

صرف کن درخیر نقد زندگانی را که نیست
در شبستان عدم شمعی به جز انوار خیر

نور از آیینه میبارد سکندر را به خاک
بی گهر هرگز نگردد ابر گوهر بار خیر

نام جم ازجام در دورست تا افلاک هست
ماندگی هرگز ندارد گردش پرگارخیر

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران
رتبه تمکین بود تعجیل رادر کارخیر

تامی لعل شفق در شیشه افلاک هست
صائب از گردش نیفتد ساغرسرشارخیر

#صائب_تبریزی



🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
👍4
روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست
در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد
سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش
بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

بانک سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست
از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب
در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را
زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

#مولانا

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
3👍1🥰1
ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد
که راه بند شکستن خدایشان بنمود

به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما
کنیم همچو محمد غزای نفس جهود

جهود و مشرک و ترسا نتیجه نفس است
ز پشک باشد دود خبیث نی از عود

شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب
شود دمی همه آتش شود دمی همه دود

شود دمی همه یار و شود دمی همه غار
شود دمی همه تار و شود دمی همه پود

به پیش خلق نشسته هزار نقش شود
ولیک در نظر تو نه کم شود نه فزود

به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگر کس مستر و مغمود

مذللست قطوف بهشت بر احمد
که کرد دست دراز و از آن بخواست ربود

که تا دهد به صحابه ولیک آن بگداخت
شد آب در کفش ایرا نبود وقت نمود

#مولانا
🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
3
#عشق_است


تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است
شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است

اگر چه گاهی از آنسوی بام می‌افتد
رقابت دل و دلبر نبوت عشق است

به خاک اگر نشسته دل شکسته‌‌ای عاشق
همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است

ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم
بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است

ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست
صدای یار سوره‌ی خوش تلاوت عشق است

ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا
قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است 

دمی که خون جگر همنشین مژگان است
مگیر خرده که این هم حجامت عشق است

همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش
چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است

چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند
هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است

هماره در ره معشوقه جان فدایی کن
فدا شدن ز اصول شهادت عشق است

#خسته_دل_گمنام


🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
4👍3🥰1
ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر
بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
نمی باشد بغیر ازبیغمی اینجا غم دیگر

به خون خوردن توان مسدود کردن رخنه دل را
که این زخم نمایان رانباشد مرهم دیگر

اگر از خود به تنگی، دست دردامان ساقی زن
که اندازد به هر ساغر ترا درعالم دیگر

مشو ای کعبه رو زنهار از لب تشنگان غافل
که گردد جاری از هر نقش پایت زمزم دیگر

درآن گلشن که بلبل اشک نتواند فرو خوردن
عجب دارم که جوشد خون گل باشبنم دیگر

به آن بلبل سپارد خرده های راز خود راگل
که غیر زیر بال خود ندارد محرم دیگر

به حسن خلق بر دلها توان فرمانروا گشتن
بجز کوچکدلی اینجا نباشد خاتم دیگر

دل آگاه بر صبح نخستین می برد غیرت
که دارد در بساط عمر امید دم دیگر

دلی پیش خیال یار خالی می کنم صائب
ندارد کوهکن جز نقش شیرین همدم دیگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۵۶


🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
👍43👌1
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار

به بهاران بر سان قصه بی برگی من
برگ سبزی پی آرایش دستار بیار

به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم
توتیایی پی این دیده خونبار بیار

هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو
هرچه می آوری از مژده دیدار بیار

هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است
گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار

وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از یار جفا کار بیار

خبری داری اگر از دهن یار،بگو
حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار

چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟
تار پیچانی ازان طره طرار بیار

خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است
بوی پیراهن یوسف به من زار بیار

حرف آن طره طرار در افکن به میان
موکشان راز مرا بر سر بازار بیار

طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود
روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار

دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار

بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار

نیست بر همنفسان زندگی من روشن
روی چون آینه پیش من بیمار بیار

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۷۱


🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
4🥰1
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست

از روی تو سر نمی‌توان تافت
وز روی تو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست

سودای لب شکردهانان
بس توبه صالحان که بشکست

ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست

بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست

چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست

سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمی‌توان جست

ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟

#سعدی

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
2🥰1👌1
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم

می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رایت سبزی که از آزادگی افراختیم

تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف
ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم

گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود
قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم

از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی
صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم

بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ
فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم

نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام
ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم

#صائب_تبریزی

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
5👍2👌2
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
دامن مکش از دستم، دست من و دامانت

حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت
غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت

بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت
بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت

بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت
بس دیده که گریان است از غنچهٔ خندانت

هم‌خون خریداران پیرایهٔ بازارت
هم جای طلب کاران پیرامن دکانت

از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت
وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت

امید نظربازان از چشم سیه مستت
تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت

دیباچهٔ زیبایی رخسار دل‌آرایت
مجموعهٔ دلبندی گیسوی پریشانت

خون همه در مستی خوردی به زبر دستی
دست همه بربستی گرد سر دستانت

آن روز قیامت را بر پای کند ایزد
کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت

الهام توان گفتن اشعار فروغی را
تا چشم وی افتاده‌ست بر لعل سخن دانت

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۱۴۱

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
2👍2🥰2
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

به هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم

دهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبان من
زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم

به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن
تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم

بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم

دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم

کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم

کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم

یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
1🥰1
حکایتی تلخ که گاهاً در مساجد مشاهده می‌کنیم!!!

کودکی دیدم که هنگام نماز
سوی مسجد رفت با آغوش باز

با وضو دستان خود را پاک کرد
روی "شیطان" را سیاه و خاک کرد

جای خوبی بهر خود پیدا نمود
در صف اول خودش را جا نمود

پیرمردی گفت کیست این بی‌ادب!!
جامه ‌اش بگرفت و او را برد عقب

با صدایی زشت گفت ای بی‌حیا!!
سوی این مسجد دگر اصلاً نیا

بر سر کودک چنین فریاد کرد
دست "شیطان" را ز بند آزاد کرد

کودک از رفتار او آزرده شد
قلب پاکش مثل گل پژمرده شد

در دلش شد نفرتی از دین پدید
رنگ مسجد را دگر هرگز ندید...


هرگز! با کودکان در مسجد بد اخلاقی و تند سخن نگوئید!
متوجه باشید شاید با این رفتار آینده آن کودک را خدشه دار کنید.




🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
14👍2👌2🥰1😢1
ای تو برای آبرو آب حیات ریخته
زهر گرفته در دهان قند و نبات ریخته

مست و خراب این چنین چرخ ندانی از زمین
از پی آب پارگین آب فرات ریخته

همچو خران به کاه و جو نیست روا چنین مرو
بر فقرا تو درنگر زر صدقات ریخته

روح شو و جهت مجو ذات شو و صفت مگو
زان شه بی‌جهت نگر جمله جهات ریخته

آه دریغ مغز تو در ره پوست باخته
آه دریغ شاه تو در غم مات ریخته

از غم مات شاه دل خانه به خانه می‌دود
رنگ رخ و پیاده‌ها بهر نجات ریخته

جسته برات جان از او باز چو دیده روی او
کیسه دریده پیش او جمله برات ریخته

از صفتش صفات ما خارشناس گل شده
باز صفات ما چو گل در ره ذات ریخته

بال و پری که او تو را برد و اسیر دام کرد
بال و پری است عاریت روز وفات ریخته

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۲۸۶

🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
🥰4👍1
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم

تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشه‌چین دارم

چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم

به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم

هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم

به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم

بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بنده‌ای چنین دارم

#محتشم_کاشانی
- غزل شمارهٔ ۴۱۸

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
🥰3👍1
با رقیب آمدی به محفل من
برق غیرت زدی به حاصل من

جان به آسانی از غمت دادم
وز تو آسان نگشت مشکل من

جانم از تن سفر نمی‌کردی
گر نمی‌رفتی از مقابل من

کینم انداختند در دل تو
مهرت آمیخت در دل من

تشنهٔ آب زندگی بودم
خاک می‌خانه گشت منزل من

شوق زخم دگر به جان دارد
دل مجروح نیم بسمل من

خنجری زد به سینه‌ام قاتل
که فزون ساخت حسرت دل من

قابل تیغ او شدم آخر
کار خود کرد بخت مقبل من

می‌دهد جان فروغی از سر شوق
هر که بیند جمال قاتل من

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۱۳

🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
3👍1
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی

سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی

روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی

ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی

باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی

گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی

سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۹۷

🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
2
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش

من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نِگَهَش

بویِ شیر از لبِ همچون شِکَرَش می‌آید
گر چه خون می‌چکد از شیوهٔ چشمِ سیَهَش

چارده ساله بُتی چابُکِ شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است، مَهِ چاردَهَش

از پِی آن گُلِ نورَستِه دلِ ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش

یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شِکَنَد
بِبَرَد زود به جانداریِ خود پادشهش

جان به شکرانه کنم صرف گَر آن دانهٔ دُر
صدفِ سینهٔ حافظ بُوَد آرامگَهَش

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۸۹

🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
👍1
گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرطست احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

#سعدی



🍃
Join ➣↻ @Ghazal_nabb
5👍2
آبِ حیات است وَرایِ ضمیر
جوی بِکَن
کآب به جو می‌رَسَد

مایِده‌یی خواستی از آسْمان
خیز
زِ خود دست بِشو
می‌رَسَد.

غزل_مولانا


🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

#پروین_اعتصامی
- مثنویات، تمثیلات و مقطعات
- اشک یتیم
🍃
Join ➣↻
@Ghazal_nabb
2👌1
2025/07/14 03:55:11
Back to Top
HTML Embed Code: