Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
22195 - Telegram Web
Telegram Web
Forwarded from اتچ بات
ماندم ولی شروع کنم از کجای تان
بگذار تا که بر بخورد بر قبای تان

بر زنده های تان ! پدر مرده های تان
بر اشتهای تان که زمان چرای تان...

فرقی نمی کند که که باشد  از این به بعد
بر گور هر کسی که شود هم صدای تان

دیگر بس است عالم و آدم  در این میان
پی برده این که  رنگ ندارد حنای تان

عصیان نکرده ایم اگر اقتدا کنیم
بر هر چه هست و نیست بجز بر خدای

بعد از گذشت چند صباحی ز عمرتان
جز آبروی رفته چه مانده برای تان

احساس می کنم که به آخر رسیده ام
هر چه که بود گفتم و باقی بقای تان


 🖊#مراد_قلی_پور
🎤#مژگان_صادقی

#غزل_متفاوت_ایران_تاجیکستان_افغانستان_پاکستان_هندوستان
#آنتولوژی_غزل_کشورهای_فارسی_زبان
@gazallran
@MojgansAdegi
کار کلاژ
از ملورین  گل من
شعرِ بی‌سانسور و... باز‌آفرینی نازیسمِ اسلامی با رعیتِ بی‌آزار!
خطاب به دوست: مراد قلی‌پور
م. روان‌شید
شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲

دوستِ من جنابِ قُلی‌پور عزیز!
این یکی دو روزه داشتم به حرف‌ و نظرتان در مورد «شعر اعتراضی» در ایرانِ امروز و قضایایش فکر می‌کردم؛ اشاره و تلنگرِ جالبی بود برایم. پیش از این نوشته بودم هیتلر با ترفندهایش توانسته بود برای مدتی همه‌ی مردمِ آلمان را به «نازی» تبدیل کند، یعنی یکی از اهدافِ حکومت‌های دیکتاتوری و تمامیت‌خواه در دراز مدت، تغییر فرهنگ و معنای واژه‌هاست، یعنی بی‌رنگ و بو و بی‌خاصیت کردنِ کلمات، چنان که دیگر استفاده از آن کلمه یا جمله یا شعار، تنها در همان حدِ کلمه یا جمله یا شعارِ محض بماند بی‌آنکه آبی در جایی/ناکجایی گرم شود، یعنی تنها «آتش» را نقاشی کردن؛ بی‌آنکه نوری و گرمایی از آن ببینی.

حکایتی‌ست که می‌گوید سال‌ها پیش که ایران به‌نوعی تحتِ سلطه‌ی انگلستان بود؛ روزی یکی از سرانِ دولت فخیمه‌ی انگلیس با دُرکشه و دُرشکه‌چی در حالِ رفتن به سفارتِ انگلستان در شمیرانات و در دامنه‌های البرز بود. در میانه‌ی راه اسب‌ها و دُرکشه و دُرشکه‌چی در گذر از شیبِ شمیرانات به هِن‌و‌هِن و هلهله افتادند. «آقا» دستور می‌دهد تعدادی رعیت اجیر و بخواهند تا دُرشکه را همراهی کنند و هُل بدهند. در میانه‌ی راه، رعایای خسته و ناتوان زیرِلبی شروع می‌کنند به فحش و نفرین فرستادن به سفیر و سرانِ حکومتِ فخیمه. سفیر از درشکه‌چی می‌پرسد: این‌ها چه می‌گویند؟ و درشکه‌چی با ترس می‌گوید: قربان دارن به شما و دولتِ انگلستان فحش می‌دهند و نفرین می‌فرستند، سفیر می‌پرسد: خدشه‌ای هم به فعالیت‌ها و حضورِ ما در ایران و مستعمرات‌مان وارد می‌شود؟ دُرکشه‌چی می‌گوید: خیر قربان؛ همینطور که دارند هُل می‌دهند، دارند خودشان را خالی می‌کنند؛ و سفیر با خیالِ راحت می‌گوید: اگر به مستعمراتِ ما و قدرتِ ما خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ و البته دُرکشه را هم تا انتهای راه هُل می‌دهند، بگذار هرچه می‌خواهند بگویند...
حالا حکایتِ قضیه‌ی «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» در ایران است. به‌نظرم بی‌راه نگفته‌اید آقای قلی‌پورِ عزیز؛ «شعرِ بی‌سانسور» با آن تبلیغاتِ مطبوعاتی(!) و آگهی‌های پُر اِهِن و تُلُپ برای «جذبِ مشتری» و پُزِ روشنفکری و مبارزاتی، حاصل‌اش می‌شود شعری در همان حد و حدود اما پِرتمطراق:«شعر اعتراضی»!
بعد در را که باز می‌کنی می‌بینی پشت‌اش هیچ نیست جز تبلیغات و جمعیتی که دانسته و نادانسته «نازی» شده است اما «غُر»ی هم می‌زند که از قافله‌ی «ملتِ معترض» عقب نماند، به عبارتِ دیگر: هُل دادنِ دُرشکه و فرستادنِ نفرین به صاحبِ دُرشکه است!
جالب است نه؟!
انگار بازیِ ریز و زیرکانه‌ای در حالِ شکل‌گیری است؛ حکومت خودش بساط را برای «شعرِ اعتراضی» پهن می‌کند بی‌آنکه کسی بفهمد آنچه تحتِ عنوانِ «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» دارد پخش می‌شود؛ انبوهی نوشته ـ و در بهترین شکل‌اش: شعرِ بی بو و خاصیتی است که تنها برای «تولید کننده»‌اش، «پُزِ آزادی‌طلبی» و برای صاحبِ دُرشکه زمینِ بازیِ بزرگ و پُر رنگ‌و‌لعابی‌ مهیا می‌کند که مطلقا «پوچ» است و در عینِ حال هم «تماشاچیان» سرگرم می‌شوند و هم «تماشاییان» بهتر و بیشتر دیده.

بگذریم‌ـ
اشاره‌ی زیرکانه‌ی شما، مرا به یادِ شعرِ «سرودِ قدیمی قحطسالی» از شاملو انداخت، شعری که بی‌نیاز به «آگهی‌های تبلیغاتی»، خود به تمامی معنای «اعتراض» است و گرمایش در سرمای دیکتاتوری؛ به‌واقع «آتش» است و سوزاننده...

سالِ بی‌باران
جُل‌پاره‌ای‌ست نان
به رنگِ بی‌حُرمتِ دل‌زدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار وُ
به بوی تقلب.

ترجیح می‌دهی که نبویی/نچشی
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گواراتر از فرو دادنِ آن ناگوار است...
.
(بخشی از شعرِ «سرودِ قدیمیِ قحطسالی» ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷ ـ احمد شاملو)

#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
زبان سه جنسی ( از شعر مذکر تا شعر مذاکره و...)


چگونه یک زبان قادر است که خود را در موقعیت جنس سوم قرار دهد ؟ قالب‌ها در این میان برای ایجاد چنین موقعیتی از زبان چه نقش‌هایی را ایفا می‌کنند؟ آیا قالب‌ها فطرتا مذکر یا مونث هستند یا این که  با بررسی سیر تاریخی‌شان می‌توان به برخی نمونه‌ها اشاره کرد که عارضی‌اند ؟ قالب‌های مذکری چون : غزل ، رباعی و... در چه موقعیت‌هایی از تاریخ زبان و ادبیات فارسی توانسته‌اند از خصلت جنس اول و دوم خود  رهایی یابند و نقش جنس سوم را بازی نمایند ؟
بدون هر گونه وقفه‌ای می‌توان از پروین اعتصامی به نیکی یاد کرد که چگونه توانست  قالب‌ها را از شخصیت مذکر متصلب خود خارج گرداند و این رخداد ، یکی از بزرگ‌ترین اتفاقات در تاریخ ادبیات ایران است که هرگز بدان از این منظر توجه نشده است .
پروین توانست قالب مذکر زبان فارسی را با گامی بالاتر تبدیل به قالب مذاکره نماید . شکستن فاصله تاریخی زبان فارسی از مذکر تا مذاکره کار آسانی نبود . پروین اعتصامی با نفوذ در دل قوالب مذکر فارسی ، کاری را انجام داد که قالب‌ها در یک ژنوتایپ بتوانند همزمان سلول‌های نر و ماده تولید نمایند . پروین ، شهید راه مذاکره در شعر معاصر است . اتفاقی که می‌تواند از لحاظ تاریخی با بسیاری از  اتفاقات ادبی پس از خود برابری کند .
مگر نه این که قالب‌ها زبان هستند . تولید همزمان  سلول‌های نر و ماده در چهار پاره‌های فروغ فرخزاد و تاثیر آن‌ها بر شاعران مرد و زن ، دنباله همان انقلابی ساکت است که پروین اعتصامی  پایه‌گذارش بوده است . او  آغازگر آماده ساختن قالب‌های کلاسیک برای عبور از جنس اول و دوم به خصوصیت جنس سوم است . بعد از پروین نه تنها قالب‌های کلاسیک حتی قوالب مدرن نیمایی به بعد هم تحت تاثیر این انقلاب ساکت قرار گرفته‌اند . اگر دیده نشده به خاطر تقسیم‌بندی‌های کور تاریخی ماست که  نتوانسته‌اند شعر  و زبان را از مساله درون تاریخی آن نجات دهند و آن را برون تاریخی کنند . پس از فروغ هم می‌توان به شاملو اشاره داشت که چگونه قالب‌ها را تبدیل به جنس سوم ساخت . شاملو با شبیه‌سازی قالب شعرهای شاعرانی زن  همچون گابریلا میسترال(برنده نوبل ادبیات ۱۹۴۵) در شعر " اشک رازی است " و حتی شعرهای مارگوت بیگل ، زمینه‌ساز مذاکره جدی قالب‌های جهانی در شعر شده است . شاملو به این امر واقف بود . همین رد تاریخی جدال " از مذکر تا مذاکره " است که شاعری چون باباچاهی را به معرفی " شعر ذکر "وا داشته است .
فطرت شعر ذکر ، فطرتی با جنسیت سوم است ؛ اما گذاری آگاهانه از تاریخی با روحیه‌ای مذکر تا مذاکره است . در قالبی که مذکر است این فاعلیت و مفعولیت زبان است که اجازه نمی‌دهد شعر ، مذاکره کند . ادبیات‌مان نیاز به " تعریف مصدری مجرد "  داشت که از " مرز مزید مذاکره " هم عبور کند . شعر ذکری که باباچاهی معرفی می‌نماید شعری با جنسیتی سوم است . شناخت‌شناسی ابعاد تاریخی زبان " شعر مذکر "و " شعر مذاکره "  تا " شعر ذکر " نیازمند " تاملات از صفر " است .
پروین اعتصامی فطرت فراموش‌شده‌ای را که همیشه در نهاد قوالب کلاسیک‌مان بود اما کاربرد نداشت به جریان انداخت . این فطرت همان پذیرش جنس دوم برای مذاکره بود . پروژه‌ای که با فروغ تکمیل گردید . چگونه می‌توان این را نادیده گرفت و در مورد پروین عنوان کرد که: " زنی که شعر مذکر سرود ". نه این اصلا واقعیت ندارد . کاری که پروین در همان گلوگاه تاریخی با شعر کرد باید با تامل و  دیدی گسترده‌تر بدان نگریست . بسیار هم تاریخی است . آغازی جدی برای یک یاد‌آوری بزرگ که قالب‌ها را دچار کرده بود . اگر بر روح و روان قالب‌ها تا قبل از پروین عارضه‌ای تک جنسیتی غالب است ؛ اما پروین توانست سلول‌های همین قالب‌ها را دست‌کاری کند و زمینه را برای رسیدن زبان قالب به جنس سوم فراهم نماید ....


بریده کتاب:
قبیله جهانی شعر  /  سوئد
مراد قلی پور
چاپ سوئد / فراحجم
Forwarded from اتچ بات
#شعر_فراحجم_۹

#پیشوند_های_خطی

می
از چشم های توست
مثل می امروزی
مثل می فردایی

خواهد
از فرصتی که نیست
مثل خواهد روز
مثل خواهد می

... ه بود
از این همه فرصت ها

....ه است
با اینکه دیر شد


#مراد_قلی_پور
#فرهنگ_رفتاری_متفاوت_در_شعر_دهه_نود
@gholipour_valad
#غزل_مطفاوط(فرا حجم)
#غزل_۱۴۰۰


یا خوب ها یا خواب ها را از...
ناباب ها یا ناب ها را از ..

روزی که خوب از آسیاب افتاد
بعدش تمام آب ها را از...

از این طرف ؟ باشد ! ولی گاهی
خوب است که پرتاب ها را از...

دارد به ذهنم می رسد دریا
دریاب تا سیلاب ها را از...

اجداد مان شلیک می کردند
ما زودتر سنجاب ها را از...

دنیا به نام گوسفندان است
باید که این قصاب ها را از...


#مراد_قلی_پور
#غزل_مطفاوط_۱۴۰۰
#فرا_حجم
#نجات_معنا

#غزل_مطفاوط_ایران_تاجیکستان_افغانستان_پاکستان_هندوستان
#آنتولوژی_غزل_کشورهای_فارسی_زبان
@gazallran
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ #شعر_فراحجم_۱۱
Translated by :Shokat

He said :
man's blood has never smelled like the deer
Earth's weather
Has only nursed the despicable people
And said:
The sun is not the utmost height of life
The winter has broken our repentance
And said:
My rotten bone
Will not comes to life for the sake of anyone
The hell
is our house of heritage
And said:
The sky
Is the source of under aged lips
We are worthless explorers
That have not tried any lips yet
And still he was saying :
That
The horses must get us domesticated
To stand up against fire
Our lies will be revealed
Then the taxi driver said:
Which day
We wear new cloths
Which day
Seagulls
Will take our bugle to their nests
Now passenger said:
The man kind is the king of the beast
The daily bread is not in our destiny
We need to make more effort
And said:
these black goats are coming from the West
To break our horns
And said:
The little horns on the earth
Will get larger towards civilization
And have continued saying :

#مراد_قلی_پور
#مترجم(شوکت_آمستردام هلند)
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
@gerdehamaeiadabitate
@gerdehamaeiadabitate
@gerdehamaeiadabitate
اگر باران هم‌چنان ببارد
چه کسی می‌فهمد
قبیله‌ی ما
تمام روز را گریه کرده است.


#روان‌شید #ravanshid
.
(Morad gholipour)مراد قلی پور
‍ #شعر_فراحجم_۹ #پیشوند_های_خطی می از چشم های توست مثل می امروزی مثل می فردایی خواهد از فرصتی که نیست مثل خواهد روز مثل خواهد می ... ه بود از این همه فرصت ها ....ه است با اینکه دیر شد #مراد_قلی_پور #فرهنگ_رفتاری_متفاوت_در_شعر_دهه_نود @gholipour_valad
حالت خیامی دارد. سه بند در سه زمان. اولی در زمان حال. دومی و سومی در زمان آینده و گذشته. زمان گذشته نشانه‌های دیر و شدن و فرصت خیامی را دارد. اما چیزی که از میان رفته، افعال است. هر فعلی که قبلن انجام گرفته دیگر تمام شده. برای همین نیازی به نوشتتش نیست بلکه سه نقطه کافی است. در آینده نیز فرصت نیست. جملات بند دوم هم مانند بند سوم شکسته است. به هر روی برای خیامی، آینده باز یک چیزی است. اما گذشته دیگر تمام شد.


تحشیه بالا از:👆👆
استاد گرانقدرم جناب اقای دکتر علی تسلیمی است
Forwarded from اتچ بات
#نوپوفوبیا
#هراس_بی_شعر_شدگی

نوعی بیماری که اضطراب" از دست دادگی" را در شاعران تقویت می کند. شاعران که به مرز نوپوفوبیا در شعر می رسند در اثر گفتمان و مواجهه با برون متن ها درگیر از دست دادگی می شوند. نگران از این که شعر دارد از آن ها گرفته می شود. شاعرِ نوپو فوبیایی، اتصالی دائمی با شعر دارد . لذا جدا شدن هایی که عارضی اند می تواند در آن ها این حس عارضی را تقویت سازد. بی شک شاعران زیادی هستند که تجربه نوپوفوبیا را دارند. به ویژه شاعرانی که در قلمرو" ناسلامتی صادق" به سر می برند دغدغه و اضطراب از دست دادگی آن ها را نوپوفوبیا می کند. اگر این "از دست دادگی" بتواند با "نا سلامتی متن ها" معامله و دسیسه کند اینجاست که ترسی مضاعف و ناسازگار بین شعر و شاعر قرار می گیرد که اوضاع را بدتر خواهد کرد.
نوپوفوبیا شاخه جدید شناخته شده در بیماری شعری است . این بیماری در همیشه تاریخ بوده اما در ارتباط با تکنولوژی و به ویژه مجازی شدن متن هاست که توانسته خودش را بیشتر بروز دهد.
شاعرانی که بر اثر جدال گفتمانی شعر و قدرت گاها از شعر بنا به هر دلایلی فاصله می گیرند نشانه های نوپو فوبیا در آن ها به راحتی بروز می کند. ترسی که دائمی می شود. نظم نوشتار را به هم می ریزد. شعر و شاعر را تبدیل به "حسرتی جنسیتی" می کند. اضطرابی که این احساس را در شاعر تقویت می کند که شاعرانِ دیگر دارند به سهم جنسیتی او تجاوز می کند. نوپو فوبیا ترسی متجاوز است. اضطرابی که حدود اعتیاد شاعر را مشخص می سازد.
شاعرانی که نوپوفوبیا دارند از "شعر هراسی" در عذاب هستند. نوپوفوبیا در شاعرانی که سالم می نویسند بی تاثیر است. نوپوفوبیا ویژه متن های ناسلامت است. نا سلامتی ای که از متن به خود شاعر هم سرایت کرده است. این نوع ناسلامتی مرز انقطاع شعر و شاعر را از بین می برد. در چنین وضعیتی است که" بی شعر هراسی" خودش را آشکار می سازد. درست همانند نومو فوبیا که" بی گوشی هراسی" امروز است. شعر و گوشی موبایل نزدیک ترین همسایه همدیگر شده اند. بی آن که جدا از هم باشند هراس یکدیگر را تقویت می کنند. گوشی موبایل وقتی در غیاب باشد فاصله ای هراس آور بین شعر و شاعر ایجاد می گرد که نومو فوبیا را با نوپو فوبیا ترکیب می سازد. همچنان که بی گوشی موبایل ، هراس می آورد شاعر هم در این میان دچار بیماری اضطراب آور نوپوفوبیا می گردد.
شاعرانی هستند که سراسر روز و شب شان وابسته به گوشی موبایل شان است. بدون گوشی قادر به سرودن و نوشتن نیستند. نا سلامت هستند. پایه نا سلامتی شان شاید مربوط به گوشی موبایل شان نباشد اما عامل واسط شعر و شاعر همین گوشی است. وقتی گوشی موبایل غایب است همزمان با نومو فوبیا عارضه نوپو فوبیا هم تشدید می گردد.
نومو فوبیا می تواند عامل واسط تمامی بیماری ها باشد. بیماری هایی که فرزندان گوشی موبایل هستند.
شاعران در ایران جدی ترین بیماران نومو فوبیا هستند که مبتلا به نوپو فوبیایند.
نوپوفوبیا بیماری ویژه شعر و شاعران است.

هراس از دست دادگیِ شعر ، هراس بی شعر شدگی است. فاصله ای عارضی است. حتی ممکن است با این که گوشی موبایل در دست یک شاعر باشد اما این هراس وجود داشته باشد. چیزی فراتر از" بی گوشی شدگی" است.
نوپوفوبیا حتی با گوشی موبایل هم عارض می شود. فرزندی که در کنار مادر خود یعنی گوشی موبایل باز هم بی قرار است. هراس دارد. گروه ها ، کانال ها و برنامه های بی نیازِ زنده مجازی می توانند نوپوفوبیا را تشدید کنند. برنامه های بی نیازی که برای متن های نا سلامت، هراس آور هستند. متن هایی که در سلامت کامل هستند شاید چندان در معرض آسیب بیماری نوپو فوبیا نباشند.


#مراد_قلی_پور
#نوپوفوبیا
#شعر_هراسی_مجازی
شعر ۷۶

روی شیشه اتوبوس نوشت:
دعاهای کهنه هنوز مستجاب نشداند
با خودش زمزمه کرد
ما قبله خود را با گریه آراسته‌ایم
ما به سمت سایه می رویم
ما  شاخه‌های‌مان پیداست
ما بی‌میوه ایم
ما بی‌پاییز افتاده‌ایم
ما بی‌بهار روییده‌ایم
صداقت‌مان خواب تمام احساس‌هاست
راننده گفت:
این ایستگاه آخر است
ماهی‌ها داشتند خود را به ما می زدند
این دانایی نامبارک است
لقمه‌های‌مان سخاوت نیستند
برخی از ما به سمت گیاه رفتند
برخی بوی هیزم می‌دانند
آفتاب دعاها را پاک کرده بود
ما شیشه‌ها را شکستیم
اتوبوس‌ها را آتش زدیم
و فریاد زدیم:
تنها سرمایه‌مان گریه و زاری ست
این نعمت‌ها پیشوای تلخی‌ها نیستند
این آخرین ایستگاه است
این صدای ناخالصی است که ما را در آتش  می اندازد
و
این  نان‌ها هنوز  زنده‌اند
او پشت صندلی اتوبوسی دیگر  نوشت:
کهنه‌ها در ما بیشتر شده‌اند

مراد قلی پور
Forwarded from #کانال_ادبیات_معاصر_ایران (A. soleimany (پژوهشگر،منتقد وشاعرph.d ادبیات))
شعر ۷۶

روی شیشه اتوبوس نوشت:
دعاهای کهنه هنوز مستجاب نشداند
با خودش زمزمه کرد
ما قبله خود را با گریه آراسته‌ایم
ما به سمت سایه می رویم
ما  شاخه‌های‌مان پیداست
ما بی‌میوه ایم
ما بی‌پاییز افتاده‌ایم
ما بی‌بهار روییده‌ایم
صداقت‌مان خواب تمام احساس‌هاست
راننده گفت:
این ایستگاه آخر است
ماهی‌ها داشتند خود را به ما می زدند
این دانایی نامبارک است
لقمه‌های‌مان سخاوت نیستند
برخی از ما به سمت گیاه رفتند
برخی بوی هیزم می‌دانند
آفتاب دعاها را پاک کرده بود
ما شیشه‌ها را شکستیم
اتوبوس‌ها را آتش زدیم
و فریاد زدیم:
تنها سرمایه‌مان گریه و زاری ست
این نعمت‌ها پیشوای تلخی‌ها نیستند
این آخرین ایستگاه است
این صدای ناخالصی است که ما را در آتش  می اندازد
و
این  نان‌ها هنوز  زنده‌اند
او پشت صندلی اتوبوسی دیگر  نوشت:
کهنه‌ها در ما بیشتر شده‌اند

#مراد_قلی پور


💢📊💢📊💢📊
#کانال_ادبیات_معاصر_ایران
https://www.tgoop.com/Adabiyat_Moaser_IRAN
(Morad gholipour)مراد قلی پور
شعر ۷۶ روی شیشه اتوبوس نوشت: دعاهای کهنه هنوز مستجاب نشداند با خودش زمزمه کرد ما قبله خود را با گریه آراسته‌ایم ما به سمت سایه می رویم ما  شاخه‌های‌مان پیداست ما بی‌میوه ایم ما بی‌پاییز افتاده‌ایم ما بی‌بهار روییده‌ایم صداقت‌مان خواب تمام احساس‌هاست راننده…
ساختار نیرومندی دارد. با جمله‌ی اثرگذار دعاهای کهنه مستجاب نشده‌اند، ان‌هم روی شیشه اتوبوس آغاز شده است. این کهنه‌ در پایان تکرار می‌شود. اتوبوس قرار است ما را به جایی برساند ولی در ایستگاه آخر به همان کهنگی می‌رساند. دعا از آنِ چه کسانی است؟ آنهایی که اهل قبله‌اند. قبله خانه‌ی آخر یا ایستگاه پایانی دعاست. دعا چیز احمقانه‌ای است، زیرا عزا و گریه دارد.. عزا گرفتن کار آدم‌های ناتوان یا کسانی است که در فشار بدی به‌سر می‌برند. گوینده نمی‌خواهد عزا بگیرد. شیشه می‌شکند و اتوبوس آتش می‌زند و فریاد می‌زند ولی در فشارهای بد، چه فریاد می‌زند؟ فریاد و اعتراضِ گریه و عزا. دوگانگی کشنده‌ای دارد. سفر و زیارتی که نباید می‌رفتیم (گزاره‌گردانی زیارت)، زیارت از آنِ آدم‌های دعاکننده و یا ناتوان‌های تقدیرگراست. اما اکنون دیگر دیر است اتوبوس را آتش زدن. این نان (کهنگان و دعای کهنه و خود نان‌های نخورده) هنوز زنده و مانده‌اند. این شعرها دارای لحن مکررند. از آن لحن‌های مکرری که با حرکت یکنواخت و بی‌هدف مسافران هماهنگ است. لحنی که با ابسورد همخوانی دارد. این شعر لحن مکرر سنتی و حتی سهراب و فروغ را که دیگر در محافل ادبی کم کاربرد بوده نجات می‌دهد.


تحشیه بالا از:👆

استاد گرانقدرم جناب اقای دکتر علی تسلیمی ارجمند است
2025/06/16 19:41:45
Back to Top
HTML Embed Code: