خودت رو ازش بگیر
دکتر محسن محمدی نیا
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
💠زوج درمانگر و
💠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
به کانال حس خوب زیستن بپیوندید 🙏
همراهی شما باعث افتخار ماست🌷
💠زوج درمانگر و
💠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
به کانال حس خوب زیستن بپیوندید 🙏
همراهی شما باعث افتخار ماست🌷
#دوقسمت سی ونه وچهل
📝شقایق
گفتم جناب قاضی من شاهد بودم همه ی نگاه ها به سمته من برگشت عمه با نگرانی بهم نگاه کرد و ابروهایش در هم رفت رو به قاضی گفتم من همسر اون مرحوم هستم ،قاضی گفت جلسه ی پیش غیبت داشتین گفتن که حالتون میزون نیست و وکیلتون اظهارات شما رو رسونده خب بیا دخترم بیا تو جایگاه وایستا و بگو شاهد چی بودی ؟بدنم میلرزید وقتی دست روی قرآن گذاشتم که دروغ نگم احساس یخ زدگی داشتم با صدای لرزون گفتم جناب قاضی این بنده خدا راست میگه کسی که بی هوادعوا رو شروع کردوحمله کرد محمود بود ،اینقدر ماجرا سریع اتفاق افتاد که کسی فکرش هم نمیکرد این جوری بشه ،بعد کل ماجرا رو تعریف شهادت من دادگاه به جلسه ی دیگه موکول شد و قرار شد تجدید نظری در پرونده بشه از دادگاه که اومدیم بیرون ،عمه با ناراحتی گفت این حرفا چی بود زدی شقایق؟چرا با ما هماهنگ نکردی؟اون پسره قاتله محموده تو ازش دفاع میکنی!گفتم نه عمه جان من از اون دفاع نمیکنم ولی حقیقت همونی بود که گفتم ،عمه قدم هایش رو تند کرد که با من فاصله پیدا کنه گریه میکرد و محمود رو صدا میکرد ،احمد حرفی نمیزد شوهر عمه خودشو به عمه رسوند و باهم هم قدم شدن
اشک میریختم و تو دلم به محمود غر میزدم که چرا با من مشاوره نیومد ،چرا این همه لجبازی کرد چرا مرگ رو به این زندگی ترجیح داد ،بی صدا اشک میریختم و پشت سر عمه قدم میزدم ،احمد ماشینش رو از تو پارکینگ در آورد و همگی سوار شدیم عمه باهام حرف نمیزد کلا سکوت بود و غم احمد حتی ضبط ماشین رو روشن نکرده بود بالاخره رسیدیم خونه ،عمه رفت تو اتاق و شروع کرد به گریه و زاری کردن ،احمد زیر کتری رو روشن کرد و گفت الان یه دم نوش میدم مامان میخوره آروم میشه ،تو هم اینقدر گریه نکن ،اگه کارت درست بوده که باید پاش وایستی ،اگر هم اشتباه بوده که اصلا نباید انجامش میدادی گفتم احمد به خدا اون پسره ی بدبخت حتی محمود رو نگاه هم نکرده بود کل این اتفاق در یک لحظه ی کوتاه اتفاق افتاد اون حتی نفهمید برای چی کتک میخوره و از دست کی کتک میخوره احمد سری تکان داد و گفت خب برو صورتت رو بشور دیگه چیزی در این مورد نگو و حرفی نزن مامان حق داره داغداره ،هر چیزی اونو آزار میده و یاد جوونش میندازه علی الخصوص محمود که نور چشمیه مامان بود و دوست نداشت یه لحظه ازش دور باشه ،من خودم قضیه رودرست میکنم ،اون شب عمه اصلا از اتاق بیرون نیومد و شام نخورد ،پدر محمود هم ناراحت بود اما چیزی
نمیگفت نمیتونستم بفهمم از من ناراحته یا به خاطر عمه ناراحته،اون شب با جو سنگینی که تو خونه حاکم بود گذشت ،فردای اون روز احمد و پدرش رفتن سرکارومنو عمه خونه بودیم به عمه گفتم عمه،جان ناهار چی میخوری درست کنم ؟عمه با غیض از سر میز صبحانه بلند شد و گفت ناهار مرگ میخورم ،کاش مرگ بخورم از این همه مصیبت و بدبختی خلاص بشم ناراحت گفتم خدا نکنه عمه جان این چه حرفیه ؟خدا شما رو برای ما حفظ کنه عمه گفت پسر جوونه دسته گلم زیر خروارها خاکه بعد من پیر زن اینجا رو زمین نفس میکشم ،خدا انصافت کجاست ؟این حقه منه آیا ؟بچه ی یتیم برادرم رو آوردم رو چشام بزرگ کردم که تو جوون نازنینم رو ازم بگیری؟عمه همینجور ناله میکرد و با خودش و خدا بلند حرف میزد و شکوه میکرد ،از دیدنه حال بد عمه حال منم خراب شد بی اختیار اشک میریختم و صدام در نمیومد،از تو فریزر چند تا تیکه مرغ در آوردم و گذاشتم تو ظرف و رو صندلی نشستم ،عمه همینجور میچرخید و گریه میکرد دوباره اومد تو آشپزخونه و منو که دید گفت تو چرا گریه میکنی ؟تو که از قاتله محمود دفاع کردی تو که محمود رو مقصر دونستی ،دیگه خلاص شدی از شر بداخلاقی وبددلیش دیگه گریه ت واسه چیه؟گفتم عمه محمود عزیز منم بود ،فکر میکنی واسه من راحته کسی رو که از بچگی عاشقش بودم رو دیگه نداشته باشم ،عمه فکر میکنی از اون شب که محمود رفته تا به الان من یه شبه راحت داشتم ؟همش صورته قشنگن محمود جلو نظرمه،همش اون دعوای لعنتی و اون صحنه ی وحشتناکه مرگه محمود جلو نظرمه ،عمه محمود پسرت بود داغش بزرگه ولی به خدا من با از دست داده محمود انگار تازه هم پدرم رو از دست دادم هم عشقم رو هم کسی که مثل برادردلسوزم بود ،عمه به خدا داغ محمود واسه منم سنگینه ،عمه گفت تو با دفاع کردنه از اون پسر انگار تو قتل محمود دست داشتی ،اون پسرباعثه خشم و عصبانیته،محمود شد اونم به خاطر علاقه ی به تو ،محمود به خاطر تو و عشق تو با اون پسر گلاویز شد و خودشو به کشتن داد بعد تو از قاتل محمود دفاع کردی توهم شریکی تو مردنه محمود ،تو هم مقصری ،همه دست به دست هم دادین جوون منو ازم گرفتین ،خودتون سالم سالم رو زمین راه میرین ،اون پسره هم فردا از زندان درمیاد زندگی میکنه ،فقط این وسط محمود من پرپر شد سر یه عشق الکی رفت زیرخاک عمه با بغض و گریه حرف میزد و منم با گریه میشنیدم و حرفی برای گفتن نداشتم
@goodlifefee
📝شقایق
گفتم جناب قاضی من شاهد بودم همه ی نگاه ها به سمته من برگشت عمه با نگرانی بهم نگاه کرد و ابروهایش در هم رفت رو به قاضی گفتم من همسر اون مرحوم هستم ،قاضی گفت جلسه ی پیش غیبت داشتین گفتن که حالتون میزون نیست و وکیلتون اظهارات شما رو رسونده خب بیا دخترم بیا تو جایگاه وایستا و بگو شاهد چی بودی ؟بدنم میلرزید وقتی دست روی قرآن گذاشتم که دروغ نگم احساس یخ زدگی داشتم با صدای لرزون گفتم جناب قاضی این بنده خدا راست میگه کسی که بی هوادعوا رو شروع کردوحمله کرد محمود بود ،اینقدر ماجرا سریع اتفاق افتاد که کسی فکرش هم نمیکرد این جوری بشه ،بعد کل ماجرا رو تعریف شهادت من دادگاه به جلسه ی دیگه موکول شد و قرار شد تجدید نظری در پرونده بشه از دادگاه که اومدیم بیرون ،عمه با ناراحتی گفت این حرفا چی بود زدی شقایق؟چرا با ما هماهنگ نکردی؟اون پسره قاتله محموده تو ازش دفاع میکنی!گفتم نه عمه جان من از اون دفاع نمیکنم ولی حقیقت همونی بود که گفتم ،عمه قدم هایش رو تند کرد که با من فاصله پیدا کنه گریه میکرد و محمود رو صدا میکرد ،احمد حرفی نمیزد شوهر عمه خودشو به عمه رسوند و باهم هم قدم شدن
اشک میریختم و تو دلم به محمود غر میزدم که چرا با من مشاوره نیومد ،چرا این همه لجبازی کرد چرا مرگ رو به این زندگی ترجیح داد ،بی صدا اشک میریختم و پشت سر عمه قدم میزدم ،احمد ماشینش رو از تو پارکینگ در آورد و همگی سوار شدیم عمه باهام حرف نمیزد کلا سکوت بود و غم احمد حتی ضبط ماشین رو روشن نکرده بود بالاخره رسیدیم خونه ،عمه رفت تو اتاق و شروع کرد به گریه و زاری کردن ،احمد زیر کتری رو روشن کرد و گفت الان یه دم نوش میدم مامان میخوره آروم میشه ،تو هم اینقدر گریه نکن ،اگه کارت درست بوده که باید پاش وایستی ،اگر هم اشتباه بوده که اصلا نباید انجامش میدادی گفتم احمد به خدا اون پسره ی بدبخت حتی محمود رو نگاه هم نکرده بود کل این اتفاق در یک لحظه ی کوتاه اتفاق افتاد اون حتی نفهمید برای چی کتک میخوره و از دست کی کتک میخوره احمد سری تکان داد و گفت خب برو صورتت رو بشور دیگه چیزی در این مورد نگو و حرفی نزن مامان حق داره داغداره ،هر چیزی اونو آزار میده و یاد جوونش میندازه علی الخصوص محمود که نور چشمیه مامان بود و دوست نداشت یه لحظه ازش دور باشه ،من خودم قضیه رودرست میکنم ،اون شب عمه اصلا از اتاق بیرون نیومد و شام نخورد ،پدر محمود هم ناراحت بود اما چیزی
نمیگفت نمیتونستم بفهمم از من ناراحته یا به خاطر عمه ناراحته،اون شب با جو سنگینی که تو خونه حاکم بود گذشت ،فردای اون روز احمد و پدرش رفتن سرکارومنو عمه خونه بودیم به عمه گفتم عمه،جان ناهار چی میخوری درست کنم ؟عمه با غیض از سر میز صبحانه بلند شد و گفت ناهار مرگ میخورم ،کاش مرگ بخورم از این همه مصیبت و بدبختی خلاص بشم ناراحت گفتم خدا نکنه عمه جان این چه حرفیه ؟خدا شما رو برای ما حفظ کنه عمه گفت پسر جوونه دسته گلم زیر خروارها خاکه بعد من پیر زن اینجا رو زمین نفس میکشم ،خدا انصافت کجاست ؟این حقه منه آیا ؟بچه ی یتیم برادرم رو آوردم رو چشام بزرگ کردم که تو جوون نازنینم رو ازم بگیری؟عمه همینجور ناله میکرد و با خودش و خدا بلند حرف میزد و شکوه میکرد ،از دیدنه حال بد عمه حال منم خراب شد بی اختیار اشک میریختم و صدام در نمیومد،از تو فریزر چند تا تیکه مرغ در آوردم و گذاشتم تو ظرف و رو صندلی نشستم ،عمه همینجور میچرخید و گریه میکرد دوباره اومد تو آشپزخونه و منو که دید گفت تو چرا گریه میکنی ؟تو که از قاتله محمود دفاع کردی تو که محمود رو مقصر دونستی ،دیگه خلاص شدی از شر بداخلاقی وبددلیش دیگه گریه ت واسه چیه؟گفتم عمه محمود عزیز منم بود ،فکر میکنی واسه من راحته کسی رو که از بچگی عاشقش بودم رو دیگه نداشته باشم ،عمه فکر میکنی از اون شب که محمود رفته تا به الان من یه شبه راحت داشتم ؟همش صورته قشنگن محمود جلو نظرمه،همش اون دعوای لعنتی و اون صحنه ی وحشتناکه مرگه محمود جلو نظرمه ،عمه محمود پسرت بود داغش بزرگه ولی به خدا من با از دست داده محمود انگار تازه هم پدرم رو از دست دادم هم عشقم رو هم کسی که مثل برادردلسوزم بود ،عمه به خدا داغ محمود واسه منم سنگینه ،عمه گفت تو با دفاع کردنه از اون پسر انگار تو قتل محمود دست داشتی ،اون پسرباعثه خشم و عصبانیته،محمود شد اونم به خاطر علاقه ی به تو ،محمود به خاطر تو و عشق تو با اون پسر گلاویز شد و خودشو به کشتن داد بعد تو از قاتل محمود دفاع کردی توهم شریکی تو مردنه محمود ،تو هم مقصری ،همه دست به دست هم دادین جوون منو ازم گرفتین ،خودتون سالم سالم رو زمین راه میرین ،اون پسره هم فردا از زندان درمیاد زندگی میکنه ،فقط این وسط محمود من پرپر شد سر یه عشق الکی رفت زیرخاک عمه با بغض و گریه حرف میزد و منم با گریه میشنیدم و حرفی برای گفتن نداشتم
@goodlifefee
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌼💫یـــک عـــالـــمــــه گــــل
💜💫و یـــک دنـــیـــا عـــشـــق
🌼💫و یــک دنــیــا آرزوی زیــبــا
💜💫تـقــدیــم بــه شــمــا عــزیــزان
🌼💫هـر روزتــون گــلبــارون
💜💫لــحــظــههــاتــون شــاد
🌼💫و پـــــراز لـــبــــخـــنــــد
💜💫سلاااام28 شــهــریــور مــاهــتــون بـخــیـر
#انرژیمثبت
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
💜💫و یـــک دنـــیـــا عـــشـــق
🌼💫و یــک دنــیــا آرزوی زیــبــا
💜💫تـقــدیــم بــه شــمــا عــزیــزان
🌼💫هـر روزتــون گــلبــارون
💜💫لــحــظــههــاتــون شــاد
🌼💫و پـــــراز لـــبــــخـــنــــد
💜💫سلاااام28 شــهــریــور مــاهــتــون بـخــیـر
#انرژیمثبت
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
با شادي تكرار كن
به لطف الهي
امروز همه چيز عاليه.
خداوندا بينهايت سپاسگزارم
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
به لطف الهي
امروز همه چيز عاليه.
خداوندا بينهايت سپاسگزارم
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
🦋 چگونه فرکانس مناسب ارسال کنیم؟
فرکانس زبان مشترک ما و کائنات است، اعلام اینکه چه چیزی از کائنات میخواهید و چه خواسته ای دارید تنها از طریق فرستادن فرکانس هماهنگ با آنچه میخواهید امکان پذیر است، شما هر لحظه در حال فرستادن فرکانس به کائنات هستید و آنچه از لحاظ مالی، درآمدی، روابط و سلامتی در زندگی خویش میبینید نتیجه همان فرکانسهای غالبی است که ارسال کرده اید.
ما بهت تکنیک و مهارتهایی آموزش میدیم که بدونی چطور میتونی در فرکانس مناسب قرار بگیری
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
فرکانس زبان مشترک ما و کائنات است، اعلام اینکه چه چیزی از کائنات میخواهید و چه خواسته ای دارید تنها از طریق فرستادن فرکانس هماهنگ با آنچه میخواهید امکان پذیر است، شما هر لحظه در حال فرستادن فرکانس به کائنات هستید و آنچه از لحاظ مالی، درآمدی، روابط و سلامتی در زندگی خویش میبینید نتیجه همان فرکانسهای غالبی است که ارسال کرده اید.
ما بهت تکنیک و مهارتهایی آموزش میدیم که بدونی چطور میتونی در فرکانس مناسب قرار بگیری
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
من مشکلات را حل نمی کنم.
من افکارم را درست می کنم،
سپس مشکلات خودشان حل می شوند
لوئیز _ هی
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
من افکارم را درست می کنم،
سپس مشکلات خودشان حل می شوند
لوئیز _ هی
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
#بخند
خنديدن يک نيايش است، اگر بتوانی بخندی آموختهای كه چگونه نيايش كنی.
چه نيكوست آرمانی را در زندگی برگزينيم، آنگاه تمام زندگیمان را وقف آن كنيم.
بايد به خاطر بسپاريم: بهتر است روی كف پاهايمان بميريم تا آنكه بر زانويمان زندگی كنيم.
و به ياد داشته باشيم: موفقيتهای بزرگ تنها از آن كسانی است كه از آغازهای كوچک خرسندند!
بيا به جای لعن و نفرين به تاريكی، چراغی را روشن كنيم.
این حقيقت است، هر يک از ما بايد آموزگار باشيم.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
خنديدن يک نيايش است، اگر بتوانی بخندی آموختهای كه چگونه نيايش كنی.
چه نيكوست آرمانی را در زندگی برگزينيم، آنگاه تمام زندگیمان را وقف آن كنيم.
بايد به خاطر بسپاريم: بهتر است روی كف پاهايمان بميريم تا آنكه بر زانويمان زندگی كنيم.
و به ياد داشته باشيم: موفقيتهای بزرگ تنها از آن كسانی است كه از آغازهای كوچک خرسندند!
بيا به جای لعن و نفرين به تاريكی، چراغی را روشن كنيم.
این حقيقت است، هر يک از ما بايد آموزگار باشيم.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر مشکلی دارید، روزی نیم ساعت بخندید!
صحبتهای شنیدنی از استاد برجسته ایرانی درباره کاهش استرس، خندیدن، شاد زیستن و تاثیرش بر زندگی که شنیدنش واجب است!
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
صحبتهای شنیدنی از استاد برجسته ایرانی درباره کاهش استرس، خندیدن، شاد زیستن و تاثیرش بر زندگی که شنیدنش واجب است!
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
میخوای به خودشناسی برسی؟ این سوالارو بپرس :
🤍 چه چیزهایی تو رو واقعاً زنده و هیجانزده میکنه؟
فعالیتها، سرگرمیها یا تجربیاتی رو بنویس که برات شادی و رضایت میاره.
چه گامهایی میتونی برداری تا بیشتر این چیزها رو توی زندگیات تجربه کنی؟
🤍تصور کن که تمام زمان و منابع دنیا رو داری، چی کار میکنی؟
دربارهی زندگی و شغل رویاییت بنویس.
چه گامهایی میتونی برداری تا به این دیدگاه نزدیکتر بشی، حتی اگه فقط یک قدم کوچیک باشه؟
🤍 به زمانی فکر کن که بیشترین احساس افتخار رو نسبت به خودت داشتی. چه کاری انجام داده بودی؟
🤍 دربارهی چالشی بنویس که در گذشته بهش غلبه کردی. چطوری این کار رو انجام دادی؟
چه درسهایی از اون تجربه یاد گرفتی که میتونی به وضعیت فعلیات اعمال کنی؟
🤍 نامهای از خودت در آینده، یک سال بعد از الآن بنویس.
تصور کن که به اهدافت رسیدی و زندگیای رو میسازی که عاشقش هستی. اون زندگی چطوری به نظر میرسه؟ چه گامهایی برداشتی تا به اونجا برسی؟
دربارهی سفرت و اونچه در طول مسیر یاد گرفتی بنویس.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
🤍 چه چیزهایی تو رو واقعاً زنده و هیجانزده میکنه؟
فعالیتها، سرگرمیها یا تجربیاتی رو بنویس که برات شادی و رضایت میاره.
چه گامهایی میتونی برداری تا بیشتر این چیزها رو توی زندگیات تجربه کنی؟
🤍تصور کن که تمام زمان و منابع دنیا رو داری، چی کار میکنی؟
دربارهی زندگی و شغل رویاییت بنویس.
چه گامهایی میتونی برداری تا به این دیدگاه نزدیکتر بشی، حتی اگه فقط یک قدم کوچیک باشه؟
🤍 به زمانی فکر کن که بیشترین احساس افتخار رو نسبت به خودت داشتی. چه کاری انجام داده بودی؟
🤍 دربارهی چالشی بنویس که در گذشته بهش غلبه کردی. چطوری این کار رو انجام دادی؟
چه درسهایی از اون تجربه یاد گرفتی که میتونی به وضعیت فعلیات اعمال کنی؟
🤍 نامهای از خودت در آینده، یک سال بعد از الآن بنویس.
تصور کن که به اهدافت رسیدی و زندگیای رو میسازی که عاشقش هستی. اون زندگی چطوری به نظر میرسه؟ چه گامهایی برداشتی تا به اونجا برسی؟
دربارهی سفرت و اونچه در طول مسیر یاد گرفتی بنویس.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
این فرشته شماست 😇، امروز به شما کمک خواهم کرد: - مشکل خانوادگی را حل کنید - درآمد خود را افزایش دهید - وضعیت پیچیده را روشن کنید - دوباره با یک دوست قدیمی ارتباط برقرار کنید - برای کسی که دوست دارید انرژی شفابخش بفرستید و - یک برکت غیرمنتظره برای شما ارسال کنم. آیا آماده دریافت هستید؟
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
#ارتباط_با_ملائکه:
👼🏻به فرشته نگهبانت بگو:
🕊 فرشته نگهبان عزیزم
در مورد مسئله ای که ذهن مرا درگیر کرده با پیام های روشن از جانب پروردگار مرا هدایت و حمایت کنید 🙏🏼
🌻 نیاز به کمک و حمایت از جانب خداوند دارم.
@goodlifefee🧚♀
👼🏻به فرشته نگهبانت بگو:
🕊 فرشته نگهبان عزیزم
در مورد مسئله ای که ذهن مرا درگیر کرده با پیام های روشن از جانب پروردگار مرا هدایت و حمایت کنید 🙏🏼
🌻 نیاز به کمک و حمایت از جانب خداوند دارم.
@goodlifefee🧚♀
❣ تحت هیچ شرایطی در جمع، با هم تند صحبت نکنید.
❣ #حتی اگر افرادی که در کنارتان هستند از امینترین افرادند؛ مجوز دخالتها و تعبیرهای بد آنها را صادر نکنید!
❣ هیچگاه اجازه ندهید خانواده یا دوستانتان از مشاجرات و اختلاف بین شما چیزی بدانند زیرا ممکن است بخاطر عشق به یکدیگر بعداز اینکه مشاجرات تمام شد، شما فراموش کنید اما هیچگاه خانوادهی شما فراموش نخواهند کرد و جایگاه همسرتان در خانواده پایین میآید.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
↴
سه تکنیک برای دلتنگ کردن فرد مقابلت
اگه مدتی ازش خبری نمیشه، صبر کن و بهش فضا بده تاخودش دلتنگ بشه؛ انقدر زنگ نزن و پیام نده، بزار نبودنت رو احساس کنه!
فکر نکن اگه دائم بهش بچسبی و چکش کنی بیشتر بهت جذب میشه بلکه بیشتر از خودت دورش میکنی!
برای خودت ارزش قائل باش خودتو محتاج نشون نده و سعی کن خودت رو به کار دیگری سرگرم کنی!
@goodlifefee👫❤️
سه تکنیک برای دلتنگ کردن فرد مقابلت
اگه مدتی ازش خبری نمیشه، صبر کن و بهش فضا بده تاخودش دلتنگ بشه؛ انقدر زنگ نزن و پیام نده، بزار نبودنت رو احساس کنه!
فکر نکن اگه دائم بهش بچسبی و چکش کنی بیشتر بهت جذب میشه بلکه بیشتر از خودت دورش میکنی!
برای خودت ارزش قائل باش خودتو محتاج نشون نده و سعی کن خودت رو به کار دیگری سرگرم کنی!
@goodlifefee👫❤️
پس از طلاق،
خوب بنگرید و ببینید چه خواستهای در زندگی دارید
و پیش از آغاز رابطه جدید،
انتظار شما از آن رابطه چیست.
مهم است که بدانید همسر جدیدتان چه ویژگیهایی باید داشته باشد.
دیگر باید چیزهایی را که برایتان مهم است بشناسید و به کمتر از آنچه شایستهاش هستید راضی نشوید.
باید با شجاعت به آینده قدم بگذارید.
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
@goodlifefee
🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊🌳
شش اشتباه بزرگ
که در ابتدای آشنایی (قبل ازدواج ) مرتکب میشویم:
● سوالات کافی نمیپرسیم
ما چنان به دنبال این هستیم که باید کسی را دوست داشته باشیم که وقت کافی برای پرداختن به این که چرا نباید او را دوست داشته باشیم پیدا نمیکنیم .
● نشانه های هشدار که حاکی از مشکلات بالقوه است را نادیده میگیریم
روابط یک شبه از هم نمیپاشد .ماهها و سالها تیرگی و وخامت انباشته شده لازم است تا عشق نهایتاً بمیرد .
● سازشکاریهای ناپخته و زود هنگام مرتکب میشویم!
خطر سازش عجولانه و زود هنگام در این است که حس خود باوری تان را در همان ابتدای رابطه از دست میدهید و آن را با احساس تفاهم قلابی جایگزین میکنید .و
همینطور وقتی برای اجتناب از درگیری و برخورد سازش میکنید مرتکب اشتباه شده اید...
● تسلیم کوری شهوانی میشویم....
وقتی که دیگران را با شهوت میبینید کسانی را جذب میکنید که با شما صرفاً کنار می آیند...
● گول مادیات را میخوریم
وقتی همسرتان را صرفاً بر اساس مادیات و نه بر اساس معنویات انتخاب میکنید ، به رابطه ای نادرست وارد میشوید ....
● تعهد را بر تفاهم مقدم میداریم...
@goodlifefee👫❤️
که در ابتدای آشنایی (قبل ازدواج ) مرتکب میشویم:
● سوالات کافی نمیپرسیم
ما چنان به دنبال این هستیم که باید کسی را دوست داشته باشیم که وقت کافی برای پرداختن به این که چرا نباید او را دوست داشته باشیم پیدا نمیکنیم .
● نشانه های هشدار که حاکی از مشکلات بالقوه است را نادیده میگیریم
روابط یک شبه از هم نمیپاشد .ماهها و سالها تیرگی و وخامت انباشته شده لازم است تا عشق نهایتاً بمیرد .
● سازشکاریهای ناپخته و زود هنگام مرتکب میشویم!
خطر سازش عجولانه و زود هنگام در این است که حس خود باوری تان را در همان ابتدای رابطه از دست میدهید و آن را با احساس تفاهم قلابی جایگزین میکنید .و
همینطور وقتی برای اجتناب از درگیری و برخورد سازش میکنید مرتکب اشتباه شده اید...
● تسلیم کوری شهوانی میشویم....
وقتی که دیگران را با شهوت میبینید کسانی را جذب میکنید که با شما صرفاً کنار می آیند...
● گول مادیات را میخوریم
وقتی همسرتان را صرفاً بر اساس مادیات و نه بر اساس معنویات انتخاب میکنید ، به رابطه ای نادرست وارد میشوید ....
● تعهد را بر تفاهم مقدم میداریم...
@goodlifefee👫❤️
پذیرش- معجزه بزرگ در ارتباط شما
دکتر محسن محمدی نیا
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
💠زوج درمانگر و
💠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
به کانال حس خوب زیستن بپیوندید 🙏
همراهی شما باعث افتخار ماست🌷
💠زوج درمانگر و
💠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
به کانال حس خوب زیستن بپیوندید 🙏
همراهی شما باعث افتخار ماست🌷
#دوقسمت چهل ویک وچهل ودو
📝شقایق
چند روزی عمه کارش همین بود صبح ها بعد از رفتنه احمد و پدرش شروع میکرد به گریه و زاری کردن ومنو مقصر دانستن دیگه تحمل نداشتم حالم بد بود بدنم میلرزید احساس خفگی داشتم ،اون روز بعد از غر غر های عمه رفتم تو حیاط،که دیگه صدای عمه رو نشنوم روی پله نشستم سرم درد میکرد ،صدای وانتی که از کوچه رد میشد و با بلندگو خریدار لوازم کهنه ی منزل بود رو شنیدم صدای زنگ در اومد از جام بلند شدم سرم گیج میرفت چشام سیاهی رفت و چیزی نفهمیدم ،چشام روکه باز کردم عمه بالا سرم بود و داشت با دستمال سرم رو میبست ،لباسام خیس بود و خونی احمد هم با ناراحتی شربت به دست کنارم نشسته بود یه قاشق شربت گذاشت کنار لبم و گفت بخور شقایق اینو بخور ببرمت دکتر ،عمه گفت نمیخواد چیزیش نیست آب قند بخوره فشارش میاد بالا ،احمد با ناراحتی گفت سرش شکسته مامان نگاه کن ،اصلا چرا باید فشارش بیفته ؟احمد از حرفهای منو عمه خبر نداشت فقط فکر میکرد من پام سر خورده از پله افتادم و سرم به پله خورده ،عمه دستمال خونیه پشت سرم رو برداشت و گفت چیزی نیست خونش بند اومده ،لبه ی پله تیز بوده پشت سرش رو سوراخ کرده ،بعد با گریه گفت الهی بمیرم برات محمود پشت سرت رو شکافتن،هیچ کس نبود به دادت برسه احمد که با حرف عمه عصبی شده بود گفت بس کن مامان بس کن اینقدر خون به دل همه نکن بعد با صدای بلند گفت شقایق میتونی بلند شی ؟،میتونی راه بیای ؟پاشو. لباست رو عوض کن ببرمت تا درمانگاه ،عمه که دید حریف احمد نمیشه گفت پاشو شقایق لباست رو دربیار همه خونه،برو تا درمونگاه ،من که میگم نیاز نیست اما احمد حساسه ،آروم بلند شدم سرم هنوز گیج میرفت ،رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم ،سرم دیگه خون نمیومد،به احمد گفتم من حالم خوبه همین آب قند درستم کرداحمد با ناراحتی گفت مانتو بپوش بریم تا درمونگاه،معلوم نیست تو این خونه چه خبره؟صدای احمد عصبی و دستوری بود مانتوم رو پوشیدم و شال مشکی سرم کردم و اومدم بیرون ،عمه با ناراحتی نگام کرد و به احمد گفت ماشین بگیر خودم میبرمش،احمد گفت ماشین هست پاشو تو هم بیا ببرم فشارت رو بگیرم صورتت سرخ شده ،عمه چادرش رو سرش کرد و باهم رفتیم سمته درمانگاه پرستار فشار عمه رو گرفت و گفت خانم باید دکتر ویزیتتون،کنه فشار خونتون بالاست
بعد نگاهی به من کرد و گفت روی تخت دراز بکشید زخم سرتون رو ببینم
پرستار رو به احمد کرد و گفت آقا مادرتون رو ببرید اتاق پزشک تا من زخم همسرتون روببینم
عمه نگاهی تند به پرستار کرد و گفت خواهرشه ،زنش نیست پرستار که از طرز حرف زدنه عمه جا خورده بود گفت ببخشید من نسبتشون رو نپرسیدم احمد با ناراحتی زیر بغل عمه رو گرفت و از اتاق آورد بیرون و رو به پرستار گفت مشکلی نیست خانم شما کارتون رو بکنید پرستار نگاه ی به زخم پشت سرم کرد و گفت باید بخیه بشه شکستگی عمیقه و خونریزی بند نیومده اجازه بدین دکتر یه نگاهی بندازه دکتر بعد از ویزیته عمه و دستور دارویی اومد تو اتاق و بعد از دیدنه سرمن گفت باید بخیه بشه مشکلی ندارین خانم ؟گفتم باردارم دکتر گفت ایرادی نداره حساسیت دارویی ندارین ؟گفتم نه دکتر در اتاق رو بست و ست پانسمانی رو آورد و مشغول شد ،صدای احمد میومد،وصدای مبهم عمه ،دلم نمیخواست دیگه برم خونه ی عمه،دوست داشتم برم خونه ی خودم و با همه ی خاطراته آزار دهنده ش تنها بمونم تحمل اون خونه آسونتر از نیش و کنایه های عمه بود کار دکتر تموم شد دکتر حین کار باهام حرف میزد ازم سوال میپرسید که همسرم کجاست و چه اتفاقی برام افتاده و این حرفها به دکتر درموردمحمودچیزی نگفتم دلم نمیخواست اصلا کسی درموردمنو زندگیم چیزی بپرسه ومن توضیحی بدم،دکتر یه سری دارو وآنتی بیوتیک نوشت واحمد رفت ازداروخانه خریدو آوردوتودرمانگاه بهم سرم وآمپول تزریق شدموقع برگشت به خونه به احمد گفتم میشه منوببری خونه ی خودم،امشب میخوام اونجا باشم احمد گفت نه شقایق توکلی دارو گرفتی و تازه سرت هم بخیه خورده،نیازداری یکی ازت مراقبت کنه،یه موقع دوباره سرت گیج نره اتفاقی برات نیفته واسه بچه هم خطرناکه،عمه باشنیدنه اسم بچه نگاهی بهم کردوگفت بچه؟جریانه بچه دیگه چیه؟احمدگفت میخواستم خودم بهت بگم موقعیتش پیش نیومد ،مادر جان شقایق بارداره وبچه ی محمودروتو شکمش داره،با این وضعیتی که من میبینم یکم که بهتر شد بهتره تو خونه ی خودش باشه تاکمتر از نظر فکری و روانی تحت فشار باشه ،اون بچه نیاز به آرامش داره واین آرامش روشقایق باید براش ایجادکنه،عمه نگاهی به من کردو گفت چرانگفتی بهم؟یادگار محمود تو بدنه توعه،باید ازش مراقبت کنی ،احمد مارورسوندخونه وسر راهش دو تا شیشه آب میوه ی طبیعی خرید و چند تا سیخ جگر هم خریدورسیدیم خونه ،عمه که انگارازشنیدنه خبرباداریه من جاخورده بودبهم گفت تو برو درازبکش خون ازت رفته بعداومد آشپزخونه وجگرهاروردیف کردومیز شام روچیدوهمه روصدا کردواسه خوردنه شام
@goodlifefee
📝شقایق
چند روزی عمه کارش همین بود صبح ها بعد از رفتنه احمد و پدرش شروع میکرد به گریه و زاری کردن ومنو مقصر دانستن دیگه تحمل نداشتم حالم بد بود بدنم میلرزید احساس خفگی داشتم ،اون روز بعد از غر غر های عمه رفتم تو حیاط،که دیگه صدای عمه رو نشنوم روی پله نشستم سرم درد میکرد ،صدای وانتی که از کوچه رد میشد و با بلندگو خریدار لوازم کهنه ی منزل بود رو شنیدم صدای زنگ در اومد از جام بلند شدم سرم گیج میرفت چشام سیاهی رفت و چیزی نفهمیدم ،چشام روکه باز کردم عمه بالا سرم بود و داشت با دستمال سرم رو میبست ،لباسام خیس بود و خونی احمد هم با ناراحتی شربت به دست کنارم نشسته بود یه قاشق شربت گذاشت کنار لبم و گفت بخور شقایق اینو بخور ببرمت دکتر ،عمه گفت نمیخواد چیزیش نیست آب قند بخوره فشارش میاد بالا ،احمد با ناراحتی گفت سرش شکسته مامان نگاه کن ،اصلا چرا باید فشارش بیفته ؟احمد از حرفهای منو عمه خبر نداشت فقط فکر میکرد من پام سر خورده از پله افتادم و سرم به پله خورده ،عمه دستمال خونیه پشت سرم رو برداشت و گفت چیزی نیست خونش بند اومده ،لبه ی پله تیز بوده پشت سرش رو سوراخ کرده ،بعد با گریه گفت الهی بمیرم برات محمود پشت سرت رو شکافتن،هیچ کس نبود به دادت برسه احمد که با حرف عمه عصبی شده بود گفت بس کن مامان بس کن اینقدر خون به دل همه نکن بعد با صدای بلند گفت شقایق میتونی بلند شی ؟،میتونی راه بیای ؟پاشو. لباست رو عوض کن ببرمت تا درمانگاه ،عمه که دید حریف احمد نمیشه گفت پاشو شقایق لباست رو دربیار همه خونه،برو تا درمونگاه ،من که میگم نیاز نیست اما احمد حساسه ،آروم بلند شدم سرم هنوز گیج میرفت ،رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم ،سرم دیگه خون نمیومد،به احمد گفتم من حالم خوبه همین آب قند درستم کرداحمد با ناراحتی گفت مانتو بپوش بریم تا درمونگاه،معلوم نیست تو این خونه چه خبره؟صدای احمد عصبی و دستوری بود مانتوم رو پوشیدم و شال مشکی سرم کردم و اومدم بیرون ،عمه با ناراحتی نگام کرد و به احمد گفت ماشین بگیر خودم میبرمش،احمد گفت ماشین هست پاشو تو هم بیا ببرم فشارت رو بگیرم صورتت سرخ شده ،عمه چادرش رو سرش کرد و باهم رفتیم سمته درمانگاه پرستار فشار عمه رو گرفت و گفت خانم باید دکتر ویزیتتون،کنه فشار خونتون بالاست
بعد نگاهی به من کرد و گفت روی تخت دراز بکشید زخم سرتون رو ببینم
پرستار رو به احمد کرد و گفت آقا مادرتون رو ببرید اتاق پزشک تا من زخم همسرتون روببینم
عمه نگاهی تند به پرستار کرد و گفت خواهرشه ،زنش نیست پرستار که از طرز حرف زدنه عمه جا خورده بود گفت ببخشید من نسبتشون رو نپرسیدم احمد با ناراحتی زیر بغل عمه رو گرفت و از اتاق آورد بیرون و رو به پرستار گفت مشکلی نیست خانم شما کارتون رو بکنید پرستار نگاه ی به زخم پشت سرم کرد و گفت باید بخیه بشه شکستگی عمیقه و خونریزی بند نیومده اجازه بدین دکتر یه نگاهی بندازه دکتر بعد از ویزیته عمه و دستور دارویی اومد تو اتاق و بعد از دیدنه سرمن گفت باید بخیه بشه مشکلی ندارین خانم ؟گفتم باردارم دکتر گفت ایرادی نداره حساسیت دارویی ندارین ؟گفتم نه دکتر در اتاق رو بست و ست پانسمانی رو آورد و مشغول شد ،صدای احمد میومد،وصدای مبهم عمه ،دلم نمیخواست دیگه برم خونه ی عمه،دوست داشتم برم خونه ی خودم و با همه ی خاطراته آزار دهنده ش تنها بمونم تحمل اون خونه آسونتر از نیش و کنایه های عمه بود کار دکتر تموم شد دکتر حین کار باهام حرف میزد ازم سوال میپرسید که همسرم کجاست و چه اتفاقی برام افتاده و این حرفها به دکتر درموردمحمودچیزی نگفتم دلم نمیخواست اصلا کسی درموردمنو زندگیم چیزی بپرسه ومن توضیحی بدم،دکتر یه سری دارو وآنتی بیوتیک نوشت واحمد رفت ازداروخانه خریدو آوردوتودرمانگاه بهم سرم وآمپول تزریق شدموقع برگشت به خونه به احمد گفتم میشه منوببری خونه ی خودم،امشب میخوام اونجا باشم احمد گفت نه شقایق توکلی دارو گرفتی و تازه سرت هم بخیه خورده،نیازداری یکی ازت مراقبت کنه،یه موقع دوباره سرت گیج نره اتفاقی برات نیفته واسه بچه هم خطرناکه،عمه باشنیدنه اسم بچه نگاهی بهم کردوگفت بچه؟جریانه بچه دیگه چیه؟احمدگفت میخواستم خودم بهت بگم موقعیتش پیش نیومد ،مادر جان شقایق بارداره وبچه ی محمودروتو شکمش داره،با این وضعیتی که من میبینم یکم که بهتر شد بهتره تو خونه ی خودش باشه تاکمتر از نظر فکری و روانی تحت فشار باشه ،اون بچه نیاز به آرامش داره واین آرامش روشقایق باید براش ایجادکنه،عمه نگاهی به من کردو گفت چرانگفتی بهم؟یادگار محمود تو بدنه توعه،باید ازش مراقبت کنی ،احمد مارورسوندخونه وسر راهش دو تا شیشه آب میوه ی طبیعی خرید و چند تا سیخ جگر هم خریدورسیدیم خونه ،عمه که انگارازشنیدنه خبرباداریه من جاخورده بودبهم گفت تو برو درازبکش خون ازت رفته بعداومد آشپزخونه وجگرهاروردیف کردومیز شام روچیدوهمه روصدا کردواسه خوردنه شام
@goodlifefee
🌸✨ســلام😊✋
🌸✨به آخرین پنجشنبہ
🌿✨شهریور خوش آمدید
🌸✨الهے دنیاتون سرریز
🌿✨مهر و لبخند باشه
🌸✨به هرچیزےکه تو
🌿✨زندگیتون میخواهید برسید
🌸✨وهمون جایےباشید
🌿✨که دلتون میخواد
#انرژیمثبت
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md
🌸✨به آخرین پنجشنبہ
🌿✨شهریور خوش آمدید
🌸✨الهے دنیاتون سرریز
🌿✨مهر و لبخند باشه
🌸✨به هرچیزےکه تو
🌿✨زندگیتون میخواهید برسید
🌸✨وهمون جایےباشید
🌿✨که دلتون میخواد
#انرژیمثبت
https://www.tgoop.com/joinchat-Q4_LswW3BBVUs_md