This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه میکردی و میبردیم عقل
سخن میگفتی و میبردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
رشحه
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه میکردی و میبردیم عقل
سخن میگفتی و میبردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
رشحه
❣️🌿
تا چشم باز کردم، نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم، آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم، چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم، بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم؟ جمله تویی، چه گویم؟
چون با منی چه جویم؟ اکنون، بیارمیدم
عمری به سر دویدم، گفتم مگر رسیدم
باد ست هرچه دیدم، جز باد می ندیدم
فریاد من از آن است، کاندر پس درم من
در بسته ماند بر من، وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی، از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت، ذوق بقا چشیدم
❣️🌿
#عطار
تا چشم باز کردم، نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم، آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم، چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم، بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم؟ جمله تویی، چه گویم؟
چون با منی چه جویم؟ اکنون، بیارمیدم
عمری به سر دویدم، گفتم مگر رسیدم
باد ست هرچه دیدم، جز باد می ندیدم
فریاد من از آن است، کاندر پس درم من
در بسته ماند بر من، وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی، از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت، ذوق بقا چشیدم
❣️🌿
#عطار
🌺🍃
اگر رندی و مِی نوشی ؛ بیا میخانهای داریم
وگر تو عشق میبازی ؛ نکو جانانهای داریم
اگر از عقل میپرسی ؛ ندارد نزدِ ما قدری
و گر مجنون همیجویی ؛ دلِ دیوانهای داریم
در این خلوت سرای دل ؛ نشسته دلبری با ما
هزاران جان فدای او که خوش همخانهای داریم
تو گر گنجی همیجویی درآ در کنجِ دل با ما
که کنجِ ما بوَد معمور و در ویرانهای داریم
همه غرقیم و سرگردان در این دریای بیپایان
ولیکن هر یکی از ما ؛ نکو دردانهای داریم
چنین جایی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود ؟
برای شمعِ عشقِ او ؛ پرِ پروانهای داریم
خراباتست و ما سرمست و سِید جامِ مِی بر دست
در این میخانهی باقی ؛ مِیِ مستانهای داریم...
#شاه_نعمتالله_ولی
اگر رندی و مِی نوشی ؛ بیا میخانهای داریم
وگر تو عشق میبازی ؛ نکو جانانهای داریم
اگر از عقل میپرسی ؛ ندارد نزدِ ما قدری
و گر مجنون همیجویی ؛ دلِ دیوانهای داریم
در این خلوت سرای دل ؛ نشسته دلبری با ما
هزاران جان فدای او که خوش همخانهای داریم
تو گر گنجی همیجویی درآ در کنجِ دل با ما
که کنجِ ما بوَد معمور و در ویرانهای داریم
همه غرقیم و سرگردان در این دریای بیپایان
ولیکن هر یکی از ما ؛ نکو دردانهای داریم
چنین جایی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود ؟
برای شمعِ عشقِ او ؛ پرِ پروانهای داریم
خراباتست و ما سرمست و سِید جامِ مِی بر دست
در این میخانهی باقی ؛ مِیِ مستانهای داریم...
#شاه_نعمتالله_ولی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♥️🌿
زهی در کوی عشقت مسکن دل چه میخواهی ازین خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانهٔ توست به صد جان من شدم در شیون دل
منادی میکنند در شهر امروز که خون عاشقان در گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد برآمد دود عشق از روزن دل
مکن جانا دل ما را نگهدار که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت به خون درمیکشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار کن شاد که نزدیک است وقت رفتن دل
#عطار
زهی در کوی عشقت مسکن دل چه میخواهی ازین خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانهٔ توست به صد جان من شدم در شیون دل
منادی میکنند در شهر امروز که خون عاشقان در گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد برآمد دود عشق از روزن دل
مکن جانا دل ما را نگهدار که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت به خون درمیکشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار کن شاد که نزدیک است وقت رفتن دل
#عطار
معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور، سیر، گرسنه
رها، اسیر، دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن...
فریدون مشیری
نزدیک، دور، سیر، گرسنه
رها، اسیر، دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن...
فریدون مشیری
🥰1
♥️🍃
🔹با سینه سردان
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان، سازی بزن، جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر، اما شوق دیدار
منزل به منزل می رود با رهنوردان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
گر رهرو عشقی تو پاس ره نگه دار
بالله که بیزاراست ره زین هرزه گردان
صد دوزخ اینجا بفسرد آری عجب نیست
گر در نگیرد آتشت با سینه سردان
آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی هیچ دردان
آری هنر بی عیب حرمان نیست لیکن
محروم تر برگشتم از پیش هنردان
با تلخ کامی صبر کن ای جان شیرین
دانی که دنیا زهر دارد در شکردان
گردن رها کن سایه از بند تعلق
تا وارهی از چنبر این چرخ گردان
✍ امیر هوشنگ ابتهاج
(ه. ا. سایه)
نور - محمدرضا شجریان
کانال شعر باران
🎼نور
🎙استاد محمدرضا شجریان
✍شاعر : هوشنگ ابتهاج
🎙استاد محمدرضا شجریان
✍شاعر : هوشنگ ابتهاج
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم مینهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
سعدی
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم مینهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
سعدی
🌺🌿
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
❣️🌿
#حضرت_عشق_مولانا
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
❣️🌿
#حضرت_عشق_مولانا
💕🌿
فنای درد تو زین پیشتر چرا نشدم ؟
همین بس است ازل تا ابد ٬ ندامت من
هوای فتح توام بود و تار و مار شدم
غزل غزل ٬ همه ی دفترم غرامت من
#حسین_منزوی✨🍃
فنای درد تو زین پیشتر چرا نشدم ؟
همین بس است ازل تا ابد ٬ ندامت من
هوای فتح توام بود و تار و مار شدم
غزل غزل ٬ همه ی دفترم غرامت من
#حسین_منزوی✨🍃
چه زیبا گفت استاد هوشنگ ابتهاج :
آن كه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بكشد
تنهای بر در اين خانهی تنها زد و رفت
آن كه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بكشد
تنهای بر در اين خانهی تنها زد و رفت
🌺🍃
دل به غارت رفت و دلبر در دل ویرانه ماند
خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند
نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل
جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند
پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق
خلوت مهتاب ما بی غمزه ی پروانه ماند
ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر
بی هوا فریاد کردیم ناله در کاشانه ماند
عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال
طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند
ترک جان را سهل کردیم از پی دیدار او
دود دل از اتش دل در ره جانانه ماند
صد هزاران گوهری از موج دریا داشتیم
سر به سر دریا شدیم و در دلم دردانه ماند
میخروشد باز دل در عالم دیدار دوست
ای دریغا دیده ی بختم درون خانه ماند
از فراقش چند گوید #راحم شوریده دل
هرچه گفتیم و شنیدیم قصه شد افسانه ماند
#راحم_تبریزی
دل به غارت رفت و دلبر در دل ویرانه ماند
خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند
نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل
جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند
پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق
خلوت مهتاب ما بی غمزه ی پروانه ماند
ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر
بی هوا فریاد کردیم ناله در کاشانه ماند
عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال
طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند
ترک جان را سهل کردیم از پی دیدار او
دود دل از اتش دل در ره جانانه ماند
صد هزاران گوهری از موج دریا داشتیم
سر به سر دریا شدیم و در دلم دردانه ماند
میخروشد باز دل در عالم دیدار دوست
ای دریغا دیده ی بختم درون خانه ماند
از فراقش چند گوید #راحم شوریده دل
هرچه گفتیم و شنیدیم قصه شد افسانه ماند
#راحم_تبریزی
.
هر دلی کاو به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست
زاغ گو بیخبر بمیر از عشق
که ز گل، عندلیب غافل نیست
دلِ بیعشق چشم بینور است
خود بدین حاجتِ دلایل نیست
بیدلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست، منزل نیست
هر که مجنون نشد درین سودا
ای عراقی! بگو که: «عاقل نیست.»🍃💞
#فخرالدین_عراقی
هر دلی کاو به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست
زاغ گو بیخبر بمیر از عشق
که ز گل، عندلیب غافل نیست
دلِ بیعشق چشم بینور است
خود بدین حاجتِ دلایل نیست
بیدلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست، منزل نیست
هر که مجنون نشد درین سودا
ای عراقی! بگو که: «عاقل نیست.»🍃💞
#فخرالدین_عراقی
سفر بهانهی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد سفر، مقصدِ نهایی ماست
در ابروان من و گیسوانِ تو گرهای ست
گمان مبر که زمانِ گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانهی آغازِ بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که پر نزدن، حیلهی رهایی ماست
(فاضل نظری)
از این به بعد سفر، مقصدِ نهایی ماست
در ابروان من و گیسوانِ تو گرهای ست
گمان مبر که زمانِ گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانهی آغازِ بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که پر نزدن، حیلهی رهایی ماست
(فاضل نظری)
🌿🌿
آن که نهاده در دلم حسرتِ یک نظاره را
بر لبِ من کجا نهد لعلِ شرابخواره را !؟
رشتهی عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهی پاره پاره را
کُشتهی عشق را لبش داده حیات تازهای
ور نه کسی نیافتی زندگی دوباره را
با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی
لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را
ز آه شررفشان من نرم نمیشود دلش
آتش من نمیکند چارهی سنگ خاره را
تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی
خواجه ما نمیخرد بندهی هیچکاره را
خنجر خونفشان بکش آنگه استخاره کن
از پی قتل من ببین خوبی استخاره را
چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا
تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را
#فروغی_بسطامی
آن که نهاده در دلم حسرتِ یک نظاره را
بر لبِ من کجا نهد لعلِ شرابخواره را !؟
رشتهی عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهی پاره پاره را
کُشتهی عشق را لبش داده حیات تازهای
ور نه کسی نیافتی زندگی دوباره را
با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی
لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را
ز آه شررفشان من نرم نمیشود دلش
آتش من نمیکند چارهی سنگ خاره را
تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی
خواجه ما نمیخرد بندهی هیچکاره را
خنجر خونفشان بکش آنگه استخاره کن
از پی قتل من ببین خوبی استخاره را
چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا
تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را
#فروغی_بسطامی
زندگی با ما نگاهی سرد دارد خوب من
فصل پاییز و خزان زرد دارد خوب من
زندگی درگیر در پستی بلندیهای خود
رد شدن از کوچه ی نامرد دارد خوب من
دل ببر ، دیوانه کن ، اما مسوزان سینه ای
دل شکستن های ما پیگرد دارد خوب من
مهربانی کن که بعد از رفتنت عنوان کنم
لحظه های بی تو بودن درد دارد خوب من
زنده ام قدرم ندانستی چه سودم بعد مرگ
گفتن این واژه ی برگرد دارد خوب من
ازصدای پای عابرها شنیـدم نیمه شب
کوچه ها مانند ما شبگرد دارد خوب من
صبر هم دلخسته از صبر توشد سنگ صبور
دور و بر بس مردم خونسرد دارد خوب من
#جواد_الماسی
فصل پاییز و خزان زرد دارد خوب من
زندگی درگیر در پستی بلندیهای خود
رد شدن از کوچه ی نامرد دارد خوب من
دل ببر ، دیوانه کن ، اما مسوزان سینه ای
دل شکستن های ما پیگرد دارد خوب من
مهربانی کن که بعد از رفتنت عنوان کنم
لحظه های بی تو بودن درد دارد خوب من
زنده ام قدرم ندانستی چه سودم بعد مرگ
گفتن این واژه ی برگرد دارد خوب من
ازصدای پای عابرها شنیـدم نیمه شب
کوچه ها مانند ما شبگرد دارد خوب من
صبر هم دلخسته از صبر توشد سنگ صبور
دور و بر بس مردم خونسرد دارد خوب من
#جواد_الماسی