چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست
پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست
این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل
لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست
#عطار_نیشابوری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست
این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل
لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست
#عطار_نیشابوری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جوانی پاکباز و پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کِرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی برآشفت
شنیدندش که جان میداد و میگفت
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند
اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نبشتی
#سعدی
که با پاکیزه رویی در کِرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی برآشفت
شنیدندش که جان میداد و میگفت
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند
اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نبشتی
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌻🍃🌻🍃
≈≈≈≈≈≈≈
صبح آمد و وقت روشنائی آمد
شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب
وقت هوس شکر ربائی آمد
✍مولانا
📙دیوان شمس
📖رباعیات
📜رباعی شمارهٔ ۷۴۹
درودها ،
بامداد ، پنجشنبه تون فرخ
روزگارِبلندِ تان بر مدارِ سلامتی ، شادمانی ، سرافرازی و برکت ، استوار باد
🌻🍃🌻🍃
≈≈≈≈≈≈≈
شاد باشی
≈≈≈≈≈≈≈
صبح آمد و وقت روشنائی آمد
شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب
وقت هوس شکر ربائی آمد
✍مولانا
📙دیوان شمس
📖رباعیات
📜رباعی شمارهٔ ۷۴۹
درودها ،
بامداد ، پنجشنبه تون فرخ
روزگارِبلندِ تان بر مدارِ سلامتی ، شادمانی ، سرافرازی و برکت ، استوار باد
🌻🍃🌻🍃
≈≈≈≈≈≈≈
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت
آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟
تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین
کس واقفِ ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش
آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت
دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم
سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غمِ هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کارِ دعا رفت
احرام چه بندیم؟ چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم؟ چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید
هیهات که رنجِ تو ز قانونِ شفا رفت
ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت
#حضرت_حافظ
آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت
آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟
تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین
کس واقفِ ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش
آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت
دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم
سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غمِ هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کارِ دعا رفت
احرام چه بندیم؟ چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم؟ چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید
هیهات که رنجِ تو ز قانونِ شفا رفت
ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت
#حضرت_حافظ
گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند
خیلِ ملک در رکوع ، پیش لِوایت خَمَند
خاکِ سر کوی تو زنده کند مرده را
زان که شهیدان او ، جمله مسیحادَمَند
#فؤاد_کرمانی
خیلِ ملک در رکوع ، پیش لِوایت خَمَند
خاکِ سر کوی تو زنده کند مرده را
زان که شهیدان او ، جمله مسیحادَمَند
#فؤاد_کرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
گر مرد رهی ز رهروان باش
در پردهٔ سر خون نهان باش
بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش
خواهی که وصال دوست یابی
با دیده درآی و بی زبان باش
از بند نصیب خویش برخیز
دربند نصیب دیگران باش
در کوی قلندری چو سیمرغ
میباش به نام و بی نشان باش
بگذر تو ازین جهان فانی
زنده به حیات جاودان باش
در یک قدم این جهان و آن نیز
بگذار جهان و در جهان باش
منگر تو به دیدهٔ تصرف
بیرون ز دو کون این و آن باش
عطار ز مدعی بپرهیز
رو گوشهنشین و در میان باش
عطار
گر مرد رهی ز رهروان باش
در پردهٔ سر خون نهان باش
بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش
خواهی که وصال دوست یابی
با دیده درآی و بی زبان باش
از بند نصیب خویش برخیز
دربند نصیب دیگران باش
در کوی قلندری چو سیمرغ
میباش به نام و بی نشان باش
بگذر تو ازین جهان فانی
زنده به حیات جاودان باش
در یک قدم این جهان و آن نیز
بگذار جهان و در جهان باش
منگر تو به دیدهٔ تصرف
بیرون ز دو کون این و آن باش
عطار ز مدعی بپرهیز
رو گوشهنشین و در میان باش
عطار
🖋
با قلم می گویم:
ــ ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت
هر دومان حیران بازیهای دورانهای زشت
شعرهایم را نوشتی
دستخوش؛
اشکهایم را کجا خواهی نوشت؟
#فریدون_مشیری
با قلم می گویم:
ــ ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت
هر دومان حیران بازیهای دورانهای زشت
شعرهایم را نوشتی
دستخوش؛
اشکهایم را کجا خواهی نوشت؟
#فریدون_مشیری
موج آب زندگی جز پیچ و تاب عشق نیست
سوزد از لب تشنگی هر کس کباب عشق نیست
می رساند چون ره خوابیده رهرو را به جان
رشته جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیست
#صائب_تبریزی
سوزد از لب تشنگی هر کس کباب عشق نیست
می رساند چون ره خوابیده رهرو را به جان
رشته جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیست
#صائب_تبریزی
.
از ترس تنهايى به
آغوشهاى پيش پا افتاده پناه نبر !
هر تازه وارد، رنجى تازه است !
يادت باشد تازه واردها هم
از ترس تنهايى
به آغوش تو پناه مى آورند !
دست تنهاييت را
به سمت هيچڪس دراز نڪن
تا منتِ هيچ خاطره اشتباهى
بر سر بىڪسى ات نباشد ....!!
#سيمين_بهبهانى
از ترس تنهايى به
آغوشهاى پيش پا افتاده پناه نبر !
هر تازه وارد، رنجى تازه است !
يادت باشد تازه واردها هم
از ترس تنهايى
به آغوش تو پناه مى آورند !
دست تنهاييت را
به سمت هيچڪس دراز نڪن
تا منتِ هيچ خاطره اشتباهى
بر سر بىڪسى ات نباشد ....!!
#سيمين_بهبهانى
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بیخبرست عاقل از لذت عیش بیهشان
#حضرت_سعدی
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بیخبرست عاقل از لذت عیش بیهشان
#حضرت_سعدی
خوب گويم وخوش گويم
ازاندرون روشن ومنوّرم
آبى بودم
برخودمى جوشيدم و
مى پيچيدم و
بوى مى گرفتم.
تا وجودمولانا برمن زد
روان شد
اكنون مى رود
خوش وتازه وخّرم...
حضرت شمس تبريزى
ازاندرون روشن ومنوّرم
آبى بودم
برخودمى جوشيدم و
مى پيچيدم و
بوى مى گرفتم.
تا وجودمولانا برمن زد
روان شد
اكنون مى رود
خوش وتازه وخّرم...
حضرت شمس تبريزى
🌿💕
ای زلفِ تو بر هم زنِ فرزانگی ما
وین سلسله سرمایهی دیوانگی ما
سر بر دمِ تیغِ تو نهادیم به مَردی
کس نیست درین عرصه به مردانگی ما
با ما نشدی محرم و از خلق دو عالم
سودای تو شد علت بیگانگی ما
آن مرغ اسیریم به دام تو که خوردند
مرغان گلستان غم بی دانگی ما
گفتم که کسی نیست به بیچارگی من
گفتا که بتی نیست به جانانگی ما
گفتم که بود قاتل صاحبنظران، گفت
چشمی که بود منشا مستانگی ما
عالم همه را سوخت به یک شعله فروغی
شمعی که بوَد باعثِ پروانگی ما
#فروغی_بسطامی
ای زلفِ تو بر هم زنِ فرزانگی ما
وین سلسله سرمایهی دیوانگی ما
سر بر دمِ تیغِ تو نهادیم به مَردی
کس نیست درین عرصه به مردانگی ما
با ما نشدی محرم و از خلق دو عالم
سودای تو شد علت بیگانگی ما
آن مرغ اسیریم به دام تو که خوردند
مرغان گلستان غم بی دانگی ما
گفتم که کسی نیست به بیچارگی من
گفتا که بتی نیست به جانانگی ما
گفتم که بود قاتل صاحبنظران، گفت
چشمی که بود منشا مستانگی ما
عالم همه را سوخت به یک شعله فروغی
شمعی که بوَد باعثِ پروانگی ما
#فروغی_بسطامی
.
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه ی گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
#حضرت_حافظ
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه ی گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خواب کجا
#حافظ_شیرازی
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خواب کجا
#حافظ_شیرازی
..
گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخيزد
و نداند که تا شبانگاه خواهد زيست يا نه؟!
#تذکرة_الاولیاء
#شیخ_عطار
گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخيزد
و نداند که تا شبانگاه خواهد زيست يا نه؟!
#تذکرة_الاولیاء
#شیخ_عطار
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#حضرت_سعدی
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#حضرت_سعدی