عالم بس بزرگ و فراخ است .
تو در حقه كردی كه همین است كه عقل من ادراك می كند .
در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست .
در اندرون من بشارتی هست.
مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند .
اگرهر یكی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی كه راضی نشوندی كه ما این را چه كنیم .
ما را گشاد اندرون می باید.
شمس الدین محمد تبریزی
تو در حقه كردی كه همین است كه عقل من ادراك می كند .
در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست .
در اندرون من بشارتی هست.
مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند .
اگرهر یكی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی كه راضی نشوندی كه ما این را چه كنیم .
ما را گشاد اندرون می باید.
شمس الدین محمد تبریزی
روی به هر که اریم
او روی از همه جهان بگرداند
خنک انکه چشمش بخسبد و دلش نخسبد
وای بر انکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد
مدرسه ما اینست
این چهار دیواری گوشتین
مدرسش بزرگ است
نمیگویم که کیست
معیدش دل است
شمس الدین محمد تبریزی
او روی از همه جهان بگرداند
خنک انکه چشمش بخسبد و دلش نخسبد
وای بر انکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد
مدرسه ما اینست
این چهار دیواری گوشتین
مدرسش بزرگ است
نمیگویم که کیست
معیدش دل است
شمس الدین محمد تبریزی
به حضرت حق تضرع میکردم
" که مرا به اولیای خود اختلاط ده و همصحبت کن!"
به خواب دیدم که مرا گفتند که
"تورا با یک ولی همصحبت کنیم"
گفتم
"کجاست ان ولی؟"
شب دیگر دیدم که گفتند
"در روم است."
چون بعد چندین مدت بدیدم، گفتند که
"وقت نیست هنوز"
شمس الدین محمد تبریزی
" که مرا به اولیای خود اختلاط ده و همصحبت کن!"
به خواب دیدم که مرا گفتند که
"تورا با یک ولی همصحبت کنیم"
گفتم
"کجاست ان ولی؟"
شب دیگر دیدم که گفتند
"در روم است."
چون بعد چندین مدت بدیدم، گفتند که
"وقت نیست هنوز"
شمس الدین محمد تبریزی
قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق
لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیلهش دام بود
آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینهکش
وانک او میجست اندر خانهاش
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
آنک او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
مثنوی معنوی
لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیلهش دام بود
آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینهکش
وانک او میجست اندر خانهاش
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
آنک او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
مثنوی معنوی
اگر چه این معانی در عبارت همچو اب در کوزه است،
بی واسطه کوزه من اب نیابم.
ان معانی که در عربیت است و در کسوت عربیت،
خواهم که دریابم
مقصود از تعلم عربی جز ان ندارم.
شمس الدین محمد تبریزی
بی واسطه کوزه من اب نیابم.
ان معانی که در عربیت است و در کسوت عربیت،
خواهم که دریابم
مقصود از تعلم عربی جز ان ندارم.
شمس الدین محمد تبریزی
هفت اسمان و زمین و خلقان،
همه در رقص ایند ان ساعت که صادقی در رقص اید.
اگر در مشرق مومنی، محمدی ای در رقص باشد،
اگر محمدی ای در غرب باشد،
هم در رقص بود و در شادی.
شمس الدین محمد تبریزی
همه در رقص ایند ان ساعت که صادقی در رقص اید.
اگر در مشرق مومنی، محمدی ای در رقص باشد،
اگر محمدی ای در غرب باشد،
هم در رقص بود و در شادی.
شمس الدین محمد تبریزی
از عالم معنی الفی بیرون تاخت که هر که آن الف را فهم کرد همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد. طالبان چون بید می لرزند از برای فهم آن الف. اما برای طالبان سخن دراز کردند شرح حجابها را، که هفتصد حجاب است از نور و هفتصد حجاب است از ظلمت، به حقیقت رهبری نکردند، رهزنی کردند بر قومی، ایشان را نومید مردند که ما این همه حجابها را کی بگذریم؟
همه حجابها یک حجاب است، جز آن یکی هیچ حجابی نیست، آن حجاب این وجود است.
مقالات شمس تبریزی
همه حجابها یک حجاب است، جز آن یکی هیچ حجابی نیست، آن حجاب این وجود است.
مقالات شمس تبریزی
مفاهیم عرفانی
(شهر وجودی)
کشتزار ذهن
گناه یعنی هر موردی که بازدارنده از مسیر کمال باشد ، و هر گونه عادات و اعمال و افعال که ما را از لحظه و حال و حس حضور غافل کند در حقیقت گناه است ،و به راستی کدام یک از ما گناه کار نیست
اگر بخواهیم یک بررسی اجمالی درباره گناه داشته باشیم در واقع هر گونه استارت و جرقه ای در ذهن که ما را مشغول گذشته و اینده میکند گناه است و اگر بخواهیم این موضوع را موشکافی کنیم ،ذهن به منزله یک کشتزاری هست که انسان از ان, انچه را درو میکند که میکارد، و در این کشت و کار در ذهن مواردی هست که نباید از ان غافل شد,,مواردی همچون علف هرز در ذهن که هر ان امکان رویش ان میرود و اگر اندکی از این کشتزار ذهن غافل شد ،علف هرز تمام این مزرعه را خواهد گرفت و محصول این مزرعه را ویران خواهد کرد.
مورد دیگری که میتواند محصول مزرعه ذهن را باطل کند ،مهمانهای ناخوانده ای هست که بصورت انگل و یا بصورت پنهان در زیر خاک و بستر ذهن جا خوش میکنند و محصول ذهن را از ریشه ,ریشه کن میکنند و انسان هر چقدر دانه مرغوبی هم در بستر ذهن بکارد و هر چقدر هم به این محصول روییده شده در ذهن رسیدگی کند،باز هم ثمر نمیدهد چون از مهمانهای ناخوانده که در قالبهایی همچون کلاغ و موش کور و گراز, و ملخ که در بستر ذهن مشغول فعالیت هستند، غافل هست.
مورد دیگری که در این بررسی از جایگاه ویژه ای برخوردار است ،بستر کشتزار ذهن است. چون بدونه اصلاح و اماده سازیه بستر و خاک کشتزار ذهن ،هر گونه مراقبت و رسیدگی به این مزرعه بیهوده خواهد بود ،و هر چند دانه های مرغوب نیز در ان کاشته شود ,بی ثمر و بیهوده خواهد بود.
دامنه ذهن و مفهوم گناه بسیار گسترده است ,و چه بسا بسیاری از اعمال به ظاهر ثواب ما در عین گناه است و غفلت.
غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط
هرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلط
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا
جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط
کاش اول شدمی از دو جهان بیگانه
آشنائی به جز آن یار غلط بود غلط
اینکه گفتند وفائی بجهان میباشد
ما ندیدیم وفادار غلط بود غلط
یار غمخوار وفادار به جز دوست نبود
سخن یاری اغیار غلط بود غلط
هوس گلشن فردوس سبک بود سبک
عشوه دنیی غدار غلط بود غلط
ای برادر ز من راست شنو حرف درست
هرچه جز یار و غم یار غلط بود غلط
فیض جز عشق و غم عشق دیگر چیزی نیست
کار دیگر به جز این کار غلط بود غلط
فیض کاشانی
(شهر وجودی)
کشتزار ذهن
گناه یعنی هر موردی که بازدارنده از مسیر کمال باشد ، و هر گونه عادات و اعمال و افعال که ما را از لحظه و حال و حس حضور غافل کند در حقیقت گناه است ،و به راستی کدام یک از ما گناه کار نیست
اگر بخواهیم یک بررسی اجمالی درباره گناه داشته باشیم در واقع هر گونه استارت و جرقه ای در ذهن که ما را مشغول گذشته و اینده میکند گناه است و اگر بخواهیم این موضوع را موشکافی کنیم ،ذهن به منزله یک کشتزاری هست که انسان از ان, انچه را درو میکند که میکارد، و در این کشت و کار در ذهن مواردی هست که نباید از ان غافل شد,,مواردی همچون علف هرز در ذهن که هر ان امکان رویش ان میرود و اگر اندکی از این کشتزار ذهن غافل شد ،علف هرز تمام این مزرعه را خواهد گرفت و محصول این مزرعه را ویران خواهد کرد.
مورد دیگری که میتواند محصول مزرعه ذهن را باطل کند ،مهمانهای ناخوانده ای هست که بصورت انگل و یا بصورت پنهان در زیر خاک و بستر ذهن جا خوش میکنند و محصول ذهن را از ریشه ,ریشه کن میکنند و انسان هر چقدر دانه مرغوبی هم در بستر ذهن بکارد و هر چقدر هم به این محصول روییده شده در ذهن رسیدگی کند،باز هم ثمر نمیدهد چون از مهمانهای ناخوانده که در قالبهایی همچون کلاغ و موش کور و گراز, و ملخ که در بستر ذهن مشغول فعالیت هستند، غافل هست.
مورد دیگری که در این بررسی از جایگاه ویژه ای برخوردار است ،بستر کشتزار ذهن است. چون بدونه اصلاح و اماده سازیه بستر و خاک کشتزار ذهن ،هر گونه مراقبت و رسیدگی به این مزرعه بیهوده خواهد بود ،و هر چند دانه های مرغوب نیز در ان کاشته شود ,بی ثمر و بیهوده خواهد بود.
دامنه ذهن و مفهوم گناه بسیار گسترده است ,و چه بسا بسیاری از اعمال به ظاهر ثواب ما در عین گناه است و غفلت.
غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط
هرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلط
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا
جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط
کاش اول شدمی از دو جهان بیگانه
آشنائی به جز آن یار غلط بود غلط
اینکه گفتند وفائی بجهان میباشد
ما ندیدیم وفادار غلط بود غلط
یار غمخوار وفادار به جز دوست نبود
سخن یاری اغیار غلط بود غلط
هوس گلشن فردوس سبک بود سبک
عشوه دنیی غدار غلط بود غلط
ای برادر ز من راست شنو حرف درست
هرچه جز یار و غم یار غلط بود غلط
فیض جز عشق و غم عشق دیگر چیزی نیست
کار دیگر به جز این کار غلط بود غلط
فیض کاشانی
❤1
آنچه می گویند بعد از مصطفی(ص)،
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
آنچه می گویند بعد از مصطفی(ص)،
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
#حضرت_مولانــــــــــــــا
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
#حضرت_مولانــــــــــــــا
در وصل تو پیوسته به گلشن بودم
در هجر تو با ناله و شیون بودم
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو
ای دوست مگر چشم بدت من بودم
ابوسعید ۴۳۵
در هجر تو با ناله و شیون بودم
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو
ای دوست مگر چشم بدت من بودم
ابوسعید ۴۳۵
لعل نوشینش چو خندان میشود
در جهان شکر فراوان میشود
قد او هرگه که جولان میکند
گوئیا سرو خرامان میشود
پرتو رویش چو میتابد ز دور
آفتاب از شرم پنهان میشود
قصهٔ زلفش نمیگویم به کس
زانکه خاطرها پریشان میشود
من نه تنها میشوم حیران او
هرکه او را دید حیران میشود
گرچه میگوید که بنوازم ترا
تا نگه کردی پشیمان میشود
با عبید ار نرم میگردد دلت
کارهای سختش آسان میشود
عبید
در جهان شکر فراوان میشود
قد او هرگه که جولان میکند
گوئیا سرو خرامان میشود
پرتو رویش چو میتابد ز دور
آفتاب از شرم پنهان میشود
قصهٔ زلفش نمیگویم به کس
زانکه خاطرها پریشان میشود
من نه تنها میشوم حیران او
هرکه او را دید حیران میشود
گرچه میگوید که بنوازم ترا
تا نگه کردی پشیمان میشود
با عبید ار نرم میگردد دلت
کارهای سختش آسان میشود
عبید
جباری معشوق با مذلت عاشق کی فراهم آید؟ ناز مطلوب با نیاز طالب کی با هم افتد؟ او چارهی این و این بیچارهی او.
#احمد_غزالی
#احمد_غزالی
وجود عاشق از عشق است بی عشق چگونه زندگانی کند؟ حیات از عشق میشناس و ممات بیعشق مییاب.
#عینالقضات_همدانی
#عینالقضات_همدانی
🌿🌹
مثل یک پروانه پشت شیشه پرپر میزنم
در خودم محبوسم و با مشت بر در میزنم
مانده ام در حسرت پرواز و محض دلخوشی
روی کتفم نقشی از بال کبوتر میزنم
گاه گاه از فرط دلتنگی به یاد دوستان
شانه هایم را خودم از پشت خنجر میزنم
باز هم با دیگران میگویم از احساس خود
باز هم با اره ها حرف از صنوبر میزنم
«یاری اندر کس نمیبینم» ولی خواهید دید
میرسد روزی که تنهایی به لشکر میزنم
🌿🌹
از سهراب سپهری
مثل یک پروانه پشت شیشه پرپر میزنم
در خودم محبوسم و با مشت بر در میزنم
مانده ام در حسرت پرواز و محض دلخوشی
روی کتفم نقشی از بال کبوتر میزنم
گاه گاه از فرط دلتنگی به یاد دوستان
شانه هایم را خودم از پشت خنجر میزنم
باز هم با دیگران میگویم از احساس خود
باز هم با اره ها حرف از صنوبر میزنم
«یاری اندر کس نمیبینم» ولی خواهید دید
میرسد روزی که تنهایی به لشکر میزنم
🌿🌹
از سهراب سپهری
قطره قطره جمع کن دریا نگر
آب را می نوش و ذوق ما نگر
گر نه ای احول یکی را دو مبین
سر به سر یکتای بی همتا نگر
آینه گر صد نماید ور هزار
در صفای هر یکی او را نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
مظهر ما در همه اشیانگر
آفتابی می نگردد ذرهٔ
یک نظر در روی مه سیما نگر
گر تو می پرسی که جای او کجاست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
چشم بگشا دیدهٔ بینا نگر
حضرت شاه نعمتالله ولی
آب را می نوش و ذوق ما نگر
گر نه ای احول یکی را دو مبین
سر به سر یکتای بی همتا نگر
آینه گر صد نماید ور هزار
در صفای هر یکی او را نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
مظهر ما در همه اشیانگر
آفتابی می نگردد ذرهٔ
یک نظر در روی مه سیما نگر
گر تو می پرسی که جای او کجاست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
چشم بگشا دیدهٔ بینا نگر
حضرت شاه نعمتالله ولی
.
امروز ندارم غم فردای قیامت
کافروخته رخ آمد و افراخته قامت
در کوی وفا چاره به جز دادن جان نیست
یعنی که مجو در طلبش راه سلامت
تیری ز کمانخانه ابروش نخوردم
تا سینه نکردم هدف تیر ملامت
فرخنده مقامی است سر کوی تو لیکن
از رشک رقیبان نبود جای اقامت
چون دعوی خون با تو کنم در صف محشر؟
کز مست معربد نتوان خواست غرامت!
تا محشر اگر خاک زمین را بشکافند
از خون شهیدان تو یابند علامت
با حلقهٔ زنار سر زلف تو زاهد
تسبیح ز هم بگسلد از دست ندامت
من پیرو شیخی که ز خاصیت مستی
در پای خم انداخته دستار امامت
کیفیت پیمانه گر این است فروغی
چون است سبوکش نزند لاف کرامت؟!
غزل ۱۳۷
#فروغی_بسطامی
امروز ندارم غم فردای قیامت
کافروخته رخ آمد و افراخته قامت
در کوی وفا چاره به جز دادن جان نیست
یعنی که مجو در طلبش راه سلامت
تیری ز کمانخانه ابروش نخوردم
تا سینه نکردم هدف تیر ملامت
فرخنده مقامی است سر کوی تو لیکن
از رشک رقیبان نبود جای اقامت
چون دعوی خون با تو کنم در صف محشر؟
کز مست معربد نتوان خواست غرامت!
تا محشر اگر خاک زمین را بشکافند
از خون شهیدان تو یابند علامت
با حلقهٔ زنار سر زلف تو زاهد
تسبیح ز هم بگسلد از دست ندامت
من پیرو شیخی که ز خاصیت مستی
در پای خم انداخته دستار امامت
کیفیت پیمانه گر این است فروغی
چون است سبوکش نزند لاف کرامت؟!
غزل ۱۳۷
#فروغی_بسطامی