دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم
لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد
بس که بر نالهٔ دل گوش ندادی آخر
هم دل از ناله و هم ناله ز تاثیر افتاد
غزل ۱۴۵
#فروغی_بسطامی
لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد
بس که بر نالهٔ دل گوش ندادی آخر
هم دل از ناله و هم ناله ز تاثیر افتاد
غزل ۱۴۵
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂🌺
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست؟
آخر ای خانه برانداز، سرای تو کجاست؟
روزنی نیست که چون ذرّه نجُستیم تو را
هیچ روشن نشد ای شمع که جای تو کجاست؟
گر وفای تو فزون است ز اندازهی ما
آخر ای دلبر بیرحم، جفای تو کجاست؟
جنگ و بدخویی و بیرحمی و بیپروایی
همه هستند به جا، صلح و صفای تو کجاست؟
ای نسیم سحر، ای غنچه گشاینده دل
وقت یاری است، دم عقدهگشای تو کجاست؟
بوسهای از لب شیرین تو ای تنگ شکر
ما گرفتیم نخواهیم عطای تو کجاست؟
صائب از گرد خجالت شده در خاک نهان
موجهیِ رحمتِ دریایِ عطایِ تو کجاست؟
#صائب_تبريزی
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست؟
آخر ای خانه برانداز، سرای تو کجاست؟
روزنی نیست که چون ذرّه نجُستیم تو را
هیچ روشن نشد ای شمع که جای تو کجاست؟
گر وفای تو فزون است ز اندازهی ما
آخر ای دلبر بیرحم، جفای تو کجاست؟
جنگ و بدخویی و بیرحمی و بیپروایی
همه هستند به جا، صلح و صفای تو کجاست؟
ای نسیم سحر، ای غنچه گشاینده دل
وقت یاری است، دم عقدهگشای تو کجاست؟
بوسهای از لب شیرین تو ای تنگ شکر
ما گرفتیم نخواهیم عطای تو کجاست؟
صائب از گرد خجالت شده در خاک نهان
موجهیِ رحمتِ دریایِ عطایِ تو کجاست؟
#صائب_تبريزی
خنک آن دم که ز مستی سر زلف تو بشورد
دل بیچاره بگیرد به هوس حلقه شماری
خنک آن دم که بگوید به تو دل کشت ندارم
تو بگویی که بروید پی تو آنچ بکاری
مولانای_جان
دل بیچاره بگیرد به هوس حلقه شماری
خنک آن دم که بگوید به تو دل کشت ندارم
تو بگویی که بروید پی تو آنچ بکاری
مولانای_جان
خورشید را ببین
هرگز به نتیجه طلوعش که به شب منتهی میشود فکر نمیکند،بی توقع و گرم و مهربان می تابد نه ناامید میشود و نه دلسرد
مهربان باشیم،مثل خورشید
آرام بگیر!
گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش
بگذار به حال خودش زندگی را
و هیاهوی آدم ها را.
بنشین کنار سکوتت
و یک فنجان چای
به خودت تعارف کن...
به همین راحتی
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
دلت خرسند
لبت گلخانه لبخند
و چشم روشنت آرام چون دریا
به کامت باد شادی های دنیا
امروزت سراسر..
عشق و آرامش و لبخند
🌺🌺🌺
شاد باشی
هرگز به نتیجه طلوعش که به شب منتهی میشود فکر نمیکند،بی توقع و گرم و مهربان می تابد نه ناامید میشود و نه دلسرد
مهربان باشیم،مثل خورشید
آرام بگیر!
گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش
بگذار به حال خودش زندگی را
و هیاهوی آدم ها را.
بنشین کنار سکوتت
و یک فنجان چای
به خودت تعارف کن...
به همین راحتی
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
دلت خرسند
لبت گلخانه لبخند
و چشم روشنت آرام چون دریا
به کامت باد شادی های دنیا
امروزت سراسر..
عشق و آرامش و لبخند
🌺🌺🌺
شاد باشی
ترا دل دادم ای دلبــر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور، شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
#سنائی_غزنوی
تو دانی با دل غمخور، شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
#سنائی_غزنوی
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر دال دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
#عطار_نیشابوری
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر دال دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
#عطار_نیشابوری
🌿🌿
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هرچه پیشت آید گردن بنه قضا را
حضرت شیخ اجل سعدی شیرازی.
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هرچه پیشت آید گردن بنه قضا را
حضرت شیخ اجل سعدی شیرازی.
خواست تا زلف پریشان تو، بیسامانیام
جمع شد از هر طرف اسبابِ سرگردانیام
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میگردم، گر از روی وفا میخوانیام
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
وین غمِ دیگر که از بیگانگان میدانیام
من که شیرِ بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت بُرد آهوی چشمت دل به صد آسانیام
حیرتم هر دم فزونتر میشود در عاشقی
تا رخِ خوبِ تو شد سرمایهی حیرانیام
تا ز خنجر، تنگنای سینهام بشکافتی
صد درِ رحمت گشودی بر دلِ زندانیام
تا دل از چاهِ زنخدانِ تو در زندان فتاد
موبهمو آگه ز خاکِ یوسفِ کنعانیام
نالهام گر بشنود صیاد در کنجِ قفس
فرق نتواند نمود از طایرِ بستانیام
رازِ من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سر و کاریست با آن غمزهی پنهانیام
#فروغی_بسطامی
جمع شد از هر طرف اسبابِ سرگردانیام
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میگردم، گر از روی وفا میخوانیام
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
وین غمِ دیگر که از بیگانگان میدانیام
من که شیرِ بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت بُرد آهوی چشمت دل به صد آسانیام
حیرتم هر دم فزونتر میشود در عاشقی
تا رخِ خوبِ تو شد سرمایهی حیرانیام
تا ز خنجر، تنگنای سینهام بشکافتی
صد درِ رحمت گشودی بر دلِ زندانیام
تا دل از چاهِ زنخدانِ تو در زندان فتاد
موبهمو آگه ز خاکِ یوسفِ کنعانیام
نالهام گر بشنود صیاد در کنجِ قفس
فرق نتواند نمود از طایرِ بستانیام
رازِ من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سر و کاریست با آن غمزهی پنهانیام
#فروغی_بسطامی
❤1
منم ڪہ شعر و تغزل پناهگاہ من است
چنانڪہ قول و غزل نیز در پناہ من است
صفاے گلشن دلها بہ ابر و باران نیست
ڪہ این وظیفہ محول بہ اشڪ و آہ من است
صلاے صبح تو دادم بہ نالهٔ شبگیر
چہ روزها ڪہ سپید از شب سیاہ من است
بہ عالمے ڪہ در او دشمنے بہ جان بخرند
عجب مدار اگر عاشقے گناہ من است
اگر نماندہ ڪس از دوستان من بر جا
وفاے عهد مرا دشمنان گواہ من است
هر آن گیاہ ڪہ بر خاڪ ما دمیدہ ببوی
اگر ڪہ بوے وفا مے دهد گیاہ من است
ڪنون ڪہ رو بہ غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنڪہ شمع دلے برفروخت ماہ من است
تو هرڪہ را ڪہ چپ و راست تاخت فرزین گوی
پیادہ گر بہ خط مستقیم شاہ من است
نگاہ من نتواند جمال جانان جست
جمال اوست ڪہ جویندہ نگاہ من است
من از تو هیچ نخواهم جز آنچہ بپسندی
ڪہ دلپسند تو اے دوست دل بخواہ من است
چہ جاے نالہ گر آغوشم از سہ تار تهے است
ڪہ نغمہ قلمم شور و چارگاہ من است
خطوط دفتر من سیم ساز را ماند
قلم معاینہ مضراب سر بہ راہ من است
ڪلاہ فقر بسے هست در جهان لیڪن
نگین تاج شهان در پر ڪلاہ من است
شڪستن صف من ڪار بے صفایان نیست
ڪہ “شهریارم” و صاحبدلان سپاہ من است...
#شهریار✍🏻
چنانڪہ قول و غزل نیز در پناہ من است
صفاے گلشن دلها بہ ابر و باران نیست
ڪہ این وظیفہ محول بہ اشڪ و آہ من است
صلاے صبح تو دادم بہ نالهٔ شبگیر
چہ روزها ڪہ سپید از شب سیاہ من است
بہ عالمے ڪہ در او دشمنے بہ جان بخرند
عجب مدار اگر عاشقے گناہ من است
اگر نماندہ ڪس از دوستان من بر جا
وفاے عهد مرا دشمنان گواہ من است
هر آن گیاہ ڪہ بر خاڪ ما دمیدہ ببوی
اگر ڪہ بوے وفا مے دهد گیاہ من است
ڪنون ڪہ رو بہ غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنڪہ شمع دلے برفروخت ماہ من است
تو هرڪہ را ڪہ چپ و راست تاخت فرزین گوی
پیادہ گر بہ خط مستقیم شاہ من است
نگاہ من نتواند جمال جانان جست
جمال اوست ڪہ جویندہ نگاہ من است
من از تو هیچ نخواهم جز آنچہ بپسندی
ڪہ دلپسند تو اے دوست دل بخواہ من است
چہ جاے نالہ گر آغوشم از سہ تار تهے است
ڪہ نغمہ قلمم شور و چارگاہ من است
خطوط دفتر من سیم ساز را ماند
قلم معاینہ مضراب سر بہ راہ من است
ڪلاہ فقر بسے هست در جهان لیڪن
نگین تاج شهان در پر ڪلاہ من است
شڪستن صف من ڪار بے صفایان نیست
ڪہ “شهریارم” و صاحبدلان سپاہ من است...
#شهریار✍🏻
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
#حضـرت_عشـق_مـولانا
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
#حضـرت_عشـق_مـولانا
❤1
❥
کس نیست که افتادهی آن زلف ِ دوتا نیست
در رهگذر ِ کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم ِ تو دل میبَرَد از گوشه نشینان
همراه ِ تو بودن گنه از جانب ِ ما نیست
روی تو مگر آینهی لطف ِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوهی چشم ِ تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر ِ خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد ِ صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز!
در بزم ِ حریفان اثر ِ نور و صفا نیست
تیمار ِ غریبان اثر ِ ذکر ِ جمیل است
جانا! مگر این قاعده در شهر ِ شما نیست
دی میشد و گفتم صنما! عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه! در این عهد وفا نیست
گر پیر ِ مغان مرشد ِ من شد چه تفاوت
در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکِشد بار ِ ملامت
با هیچ دلاور سپر ِ تیر ِ قضا نیست
در صومعهی زاهد و در خلوت ِ صوفی
جز گوشهی ابروی تو محراب ِ دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ!
فکرت مگر از غیرت ِ قرآن و خدا نیست؟
#حضرت_حافظ
کس نیست که افتادهی آن زلف ِ دوتا نیست
در رهگذر ِ کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم ِ تو دل میبَرَد از گوشه نشینان
همراه ِ تو بودن گنه از جانب ِ ما نیست
روی تو مگر آینهی لطف ِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوهی چشم ِ تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر ِ خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد ِ صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز!
در بزم ِ حریفان اثر ِ نور و صفا نیست
تیمار ِ غریبان اثر ِ ذکر ِ جمیل است
جانا! مگر این قاعده در شهر ِ شما نیست
دی میشد و گفتم صنما! عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه! در این عهد وفا نیست
گر پیر ِ مغان مرشد ِ من شد چه تفاوت
در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکِشد بار ِ ملامت
با هیچ دلاور سپر ِ تیر ِ قضا نیست
در صومعهی زاهد و در خلوت ِ صوفی
جز گوشهی ابروی تو محراب ِ دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ!
فکرت مگر از غیرت ِ قرآن و خدا نیست؟
#حضرت_حافظ
❤1