Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
355602 - Telegram Web
Telegram Web
هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست

#عطار
🍂🍂
🌿💕🌿


به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد
زبان ببند که آنجا بیان نمی‌باشد

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس‌ست
بیان حال به کام و زبان نمی‌باشد

دل رمیده‌ی من زخم دار صید گهیست
که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد

از آن روایی بازار کم عیارانست
که در میان محک امتحان نمی‌باشد

اگر به من نشوی مهربان درین غرضیست
کسی به خلق تو نامهربان نمی‌باشد

به عالمی که منم منتهای غصه مپرس
که قطع مدت و طی زمان نمی‌باشد

زبان به کام مکش وحشی از فسانه‌ی عشق
بگو که خوشتر ازین داستان نمی‌باشد


#وحشی‌بافقی
Deltangie Shabam Toie
Mahasti
دلتنگی
مهستی...🌺
بامن گوش کن عالیه
🌿🌹


ای دل من !
گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام ،
باده رنگین نمی‌بینی به جام ،
نُقل و سبزه در میان سفره نیست ،
جامت از آن می که می‌‌باید ،
تُهی ست .
ای دریغ از تو ،
اگر چون گل نرقصی با نسیم . . .



🌹🌿

#فریدون_مشیری
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست

بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست


#سعدي
💕🌸


خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن

باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن

پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

#حضرت_حافظ
.
صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، بیاد عهد دیرین
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش
تا چند ملول مینشینی
هم صحبت مرغ صبح خوان باش
تا چند نژندی و حزینی


#پروین_اعتصامی
Parvaze Ghooha
Alireza Ghorbani @RozMusic.com
پرواز قوها
علیرضا قربانی ...🌺🌺

ﻣﻦ اون ﺷﻬﺮ دورم ﻛﻪ درﻳﺎ ﻧﺪاره
ﻛﻪ ﺑﻰ ﺗﻮ ﻏﺮوﺑﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﺪاره
ﻣﻦ اون ﺷﻬﺮ دورم ﭘﺮ از ﺟﺎی ﺧﺎﻟﻰ
ﭘﺮ از آرزوی ﻳﻪ ﺟﺸﻦ ﺧﻴﺎﻟﻰ
ﭼﻘﺪر ﻓﻜﺮ ﻛﺮدم ﺑﻪ دﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎم
ﺑﻪ ﻳﻪ ﺧﻮاب راﺣﺖ واﺳﻪ ﺧﺴﺘﮕﻰ ﻫﺎم
ﺑﺎ ﻳﻪ ﺑﺎﻟﺶ ﭘﺮ ﭘﺮ از آرزوﻫﺎ
ﭼﻘﺪر ﻓﻜﺮ ﻛﺮدم ﺑﻪ ﭘﺮواز ﻗﻮﻫﺎ
ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی ﺷﺎﻳﺪ ﭘﺮ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ
ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻨﺪه ﻫﺎﻣﻮﻧﻮ از ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ
ﻧﮕﻮ ﭼﻰ گذشت ﻮ ﻧﮕﻮ ﭼﻰ ﻛﺸﻴﺪﻳﻢ
ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺐ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی
ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی ﺷﺎﻳﺪ ﺟﻮن ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺷﺎﻳﺪ دﺳﺘﺘﻮ زﻳﺮ ﺑﺎرون ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﺷﺎﻳﺪ دوﺑﺎره ﺑﻪ دادم رﺳﻴﺪی
ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻨﺪه ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی
من اون شهر دورم که بغضش شکسته
که دلتنگی راه نفس هاشو بسته
خیابون خیابون پر از انتظارم
تو نیستی و راهی به جایی ندارم
چقدر غم شمردیم چقدر دل سپردیم
پریدیم و هر بار به دیوار خوردیم
خوشی دورمون زد بلا دورمون گشت
غمامو بغل کن شاید خنده برگشت

❤️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🍂🍂

تو غنچه بودی و بلبل خموشِ غیرتِ عشق
به‌حیرتم که صبا قصه از کجا دانست

#هوشنگ_ابتهاج
🍂🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍂


غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم
سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم

جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا
بانگ نومیدی برآمد هر در دیگر زدم

آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق
کز غبار سینه گل بر روزن مجمر زدم

تشنه دیدار بر گردد ز دریا خشک لب
نعل وارون بود هر جایی که بر کوثر زدم

اخگر افسرده من مرده خاکسترست
ورنه من بر آتش خود دامن محشر زدم

در نقاب تاک روی دختر زر شد کبود
بس که بیرحمانه سنگ توبه بر ساغر زدم

قفل وسواس خرد اوقات ضایع می کند
از جنون آتش به کلک و کاغذ و دفتر زدم

رشته پرواز من چون سبزه خوابیده بود
در هوای سرو او چندان که بال و پر زدم

کشت عالم دانه شوخی ندارد همچو من
آسمان جنبید بر خود از زمین تا سر زدم

در عقیق بی نیازی بود دریاهای فیض
ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم

هر قدر صائب ز پا انداخت دریا خیمه ام
چون حباب از ساده لوحی خیمه دیگر زدم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۳۶۰
💕🌿


نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است
که داغ لاله‌رخان به ز باغ نسرین است

فغان ز دامن باغی که باغبان آنجا
همیشه چشم امیدش به دست گل‌چین است

سپرده مرهم زخمم فلک به دست مهی
که صاحب خط خوش‌بوی و خال مشکین است

علاج نیست خلاص از کمند او ورنه
ز پای تا به سرم چشم مصلحت بین است

به عهد عارض گلگون او بحمدالله
که کار اهل نظر ز اشک دیده رنگین است

کسی که شهد محبت چشیده می‌داند
که تلخ از آن لب نوشین به طعم شیرین است

اسیر آن خط سبزم که مو به مو دام است
غلام آن سر زلفم که سر به سر چین است

به هر کجا که منم شغل اختران مهر است
به هر زمین که تویی کار آسمان کین است

سواد زلف تو مجموعهٔ شب و روز است
نگاه چشم تو غارتگر دل و دین است

قد تو وقت روش رشک سرو و شمشاد است
رخ تو زیر عرق شرم ماه و پروین است

فروغی از سخن دوست لب نمی‌بندد
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

#فروغی_بسطامی
Saghi Bia
Mohammadreza Shajarian
شجریان عزیز

ساقی بیا که عشق ندا میکند... 😞💔
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من ، فقیرم از زر ،،، از سَر ، محتشم ،

صدهزاران سَر ،،، خلف دارد سَرَم ،


من از نظرِ داشتنِ زر ، فقیر هستم و زر ندارم ،،، از نظرِ داشتنِ سَر غنی و محتشم هستم .

صدهزاران سَر دارم که جانشینِ این سرِ من هستند و می‌توانم در راهِ دوست فدا کنم .




با دو پا ، در عشق نتوان تاختن ،

با یکی سَر ،،، عشق نتوان باختن ،

با دو پا نمی‌توان در وادی عشق تاخت ،
با یک سَر ، نمی‌توان عشقبازی کرد و عشق باخت .




هر کسی را ،،، خود ، دو پا و یک سَر است ،

با هزاران پا و سر ،،، تن ، نادر است ،


هر کسی را که می‌بینی ،،، یعنی همه دو تا پا و یک سَر دارند .
تنی که هزاران پا و هزاران سَر داشته باشد ، کمیاب و نادر است .






#مولانا
عاشقم من ، بر فَنِ دیوانگی ،


سیرم از فرهنگی و ، فرزانگی ،




راهها را ، جمله بر ما بست ، یار ،
ای رفیقان ، راهها را بست ، یار ،


آهویِ لنگیم و ،،، او ، شیرِ شکار ،




جز که تسلیم و رضا ،،، کو چاره‌ای؟ ،


در کَفِ شیرِ نری؟ ، خون‌خواره‌ای؟ ،




که بیا ، من باش ،،، یا ، همخویِ من ،


تا ، ببینی در تجلّی ، رویِ من ،




هم ، تو خود را برکَنی از بیخِ خواب ،


همچو تشنه ، که‌شنود(کِشنَوَد) او ، بانگِ آب ،




بانگِ آبم من ، به‌گوشِ تشنگان ،


همچو باران ، می‌رسم از آسمان ،




برجَه ای عاشق ، برآوَر اضطراب ،


بانگِ آب و ، تشنه و ،،، آنگاه ، خواب؟ ،






#مولانا
جرعه پیر خرابات بر آن رند ، حرام
که به پیش دگری دست تمنّا ببرد

عرصه ما به مروت که ز عالم کم شد
هدهدی کو که به سرمنزل عنقا ببرد

وحشی_بافقی
گفتم تا چیزی فانی نشود
فایدهٔ او ظاهر نشود

#فیه_ما_فیه
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم.



شفیعی کدکنی.
نه امید وصل دارم که تو را به بر بگیرم
نه توان دل‌ بریدن که سر سفر بگیرم.



فاضل نظری.
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‌رسد با من خزانی می‌کند.



شهریار.
🙏1
2025/07/14 19:47:56
Back to Top
HTML Embed Code: