چان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه زاتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه ی رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمه ی حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سرگذشت
و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلف بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
می گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که برابنای روزگار
فرمان دهی که بنده ی فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه زاتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه ی رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمه ی حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سرگذشت
و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلف بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
می گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که برابنای روزگار
فرمان دهی که بنده ی فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
گلچین حمیرا (۱)
@bazmemousighi
حکایت گذشته_مرضیه
@bazmemousighi
«حکایت گذشته»
خواننده: مرضیه
آهنگ: حسن لشکری
ترانهسرا: تورج نگهبان
اقتباس: کانال موسیقی بانوان اول
آن شبی که تا سپیدهدم
زیرِ نورِ مه کنارِ هم
ما نشسته بودیم
ازحکایتِ گذشتهها
خاطراتِ عشقِ جانفزا
نغمه میسرودیم
نشسته در نگاهِ تو قصهی مهربانیت
روشن شوم ز جلوهی چهرهی آسمانیت
شکفته در وجودِ من غنچهی آرزویِ تو
خوشتر ز جان برایِ من گرمیِ همزبانیت
تو بودی و آرزو، میانِ ما کس نبود
صفایِ هستی ز دل، چه عقدهها میگشود
تو و رویایِ تو هرگز ز سرم نمیرود
غمِ عشقِ تو دمی از نظرم نمیرود
چه کنم سحر ندارد شبِ انتظارِ من
که تویی همیشه تابان به شبهایِ تارِ من
آه
تو بودی و آرزو، میانِ ما کس نبود
صفایِ هستی ز دل، چه عقدهها میگشود
تو و رویایِ تو هرگز ز سرم نمیرود
غمِ عشقِ تو دمی از نظرم نمیرود
خواننده: مرضیه
آهنگ: حسن لشکری
ترانهسرا: تورج نگهبان
اقتباس: کانال موسیقی بانوان اول
آن شبی که تا سپیدهدم
زیرِ نورِ مه کنارِ هم
ما نشسته بودیم
ازحکایتِ گذشتهها
خاطراتِ عشقِ جانفزا
نغمه میسرودیم
نشسته در نگاهِ تو قصهی مهربانیت
روشن شوم ز جلوهی چهرهی آسمانیت
شکفته در وجودِ من غنچهی آرزویِ تو
خوشتر ز جان برایِ من گرمیِ همزبانیت
تو بودی و آرزو، میانِ ما کس نبود
صفایِ هستی ز دل، چه عقدهها میگشود
تو و رویایِ تو هرگز ز سرم نمیرود
غمِ عشقِ تو دمی از نظرم نمیرود
چه کنم سحر ندارد شبِ انتظارِ من
که تویی همیشه تابان به شبهایِ تارِ من
آه
تو بودی و آرزو، میانِ ما کس نبود
صفایِ هستی ز دل، چه عقدهها میگشود
تو و رویایِ تو هرگز ز سرم نمیرود
غمِ عشقِ تو دمی از نظرم نمیرود
چان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه زاتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه ی رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمه ی حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سرگذشت
و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلف بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
می گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که برابنای روزگار
فرمان دهی که بنده ی فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه زاتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه ی رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنک لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمه ی حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سرگذشت
و اندیشه ام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلف بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
می گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که برابنای روزگار
فرمان دهی که بنده ی فرمان من شوی
#خواجوی_کرمانی
❤1
نردبانهایی است پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگر است
هر روش را آسمانی دیگر است
هر یکی از حال دیگر بیخبر
ملک با پهنا و بیپایان و سر
این در آن حیران که او از چیست خوش
و آن در این خیره که حیرت چیستش
صحن ارض اللَّه واسع آمده
هر درختی از زمینی سر زده
#مثنوی_مولانا
در این دنیایی که ما زندگی می کنیم راهها و مسلکهای گوناگونی وجود دارند که هر کدام مدعی اند که راه حق را فقط آنان در پیش گرفته و بقیه در گمراهیند
اختلاف فرقه ها و مذاهب به خاطر این است که هر کسی خود را حق می داند و گاه در این کشمکش کمر به حذف مخالف می بندد.زمین خدا برای هر باوری جا دارد و هرکس می تواند با باور ذهنی خود زندگی کند.
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگر است
هر روش را آسمانی دیگر است
هر یکی از حال دیگر بیخبر
ملک با پهنا و بیپایان و سر
این در آن حیران که او از چیست خوش
و آن در این خیره که حیرت چیستش
صحن ارض اللَّه واسع آمده
هر درختی از زمینی سر زده
#مثنوی_مولانا
در این دنیایی که ما زندگی می کنیم راهها و مسلکهای گوناگونی وجود دارند که هر کدام مدعی اند که راه حق را فقط آنان در پیش گرفته و بقیه در گمراهیند
اختلاف فرقه ها و مذاهب به خاطر این است که هر کسی خود را حق می داند و گاه در این کشمکش کمر به حذف مخالف می بندد.زمین خدا برای هر باوری جا دارد و هرکس می تواند با باور ذهنی خود زندگی کند.
اجازه دارید گوشه ای گیر بیاورید
و محکم و بلند فریاد بکشید
با صدایِ بلند گریه کنید
حتی اجازه دارید که ناسزابگید
به همه کسانی که آزارتان داده اند
و دلتان را به بدترین شکلِ ممکن رنجانده اند,
اما وقتی گلایه هایه تان تمام شد,
و آرام شدید
اجازه ندارید یک انسان ضعیف باشید و خودتان را دست سرنوشت و روزگار بسپارید
شما هیچوقت اجازه ندارید که تسلیم شوید!
و محکم و بلند فریاد بکشید
با صدایِ بلند گریه کنید
حتی اجازه دارید که ناسزابگید
به همه کسانی که آزارتان داده اند
و دلتان را به بدترین شکلِ ممکن رنجانده اند,
اما وقتی گلایه هایه تان تمام شد,
و آرام شدید
اجازه ندارید یک انسان ضعیف باشید و خودتان را دست سرنوشت و روزگار بسپارید
شما هیچوقت اجازه ندارید که تسلیم شوید!
تا وقتی ذهن در حال جستجوی لذت و اجتناب از رنج است ، عشق نمیتواند باشد ...
کریشنا مورتی
کریشنا مورتی
#حکایت زیبایی از راهب ذن
و بودن در زمان حال
روزی یک راهب ذن توسط دو ببر دنبال میشد که به لبهٔ پرتگاهی رسید، به عقب نگاه کرد، ببری را در حال پریدن به روی خود دید.. راهب با دیدن درخت انگوری که تا لبه صخره پیش آمده بود، فورآً خود را روی شاخهها انداخت و به آنها آویخت وقتی پائین را نگاه کرد، ببر دیگری را آن پائین، در انتظار خود دید..
به بالا نگاه کرد و دید که دو موش در حال جویدن شاخههای انگور چسبیده به صخره هستند. درست در همان زمان، توت فرنگیهای زیبایی را نزدیک خود دید. راهب آن را چید و از خوشمزهترین توت فرنگی که در تمام عمرش خورده بود، لذت برد. راهب با اینکه فقط چند قدم تا مرگ فاصله داشت، توانست از اینجا و اکنون لذت برد.
و بودن در زمان حال
روزی یک راهب ذن توسط دو ببر دنبال میشد که به لبهٔ پرتگاهی رسید، به عقب نگاه کرد، ببری را در حال پریدن به روی خود دید.. راهب با دیدن درخت انگوری که تا لبه صخره پیش آمده بود، فورآً خود را روی شاخهها انداخت و به آنها آویخت وقتی پائین را نگاه کرد، ببر دیگری را آن پائین، در انتظار خود دید..
به بالا نگاه کرد و دید که دو موش در حال جویدن شاخههای انگور چسبیده به صخره هستند. درست در همان زمان، توت فرنگیهای زیبایی را نزدیک خود دید. راهب آن را چید و از خوشمزهترین توت فرنگی که در تمام عمرش خورده بود، لذت برد. راهب با اینکه فقط چند قدم تا مرگ فاصله داشت، توانست از اینجا و اکنون لذت برد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپی زیبا از رشید کاکاوند باهم ببینیم
دل آرامی ، یا بلای منی
قبله ی عشقی یا خدای منی؟
شور عشق و جوانی تویی تو
مراد من از زندگانی تویی تو
اگر جویم مه تو بر بام آیی
اگر نوشم می تو در جام آیی
به چشمت که بی تو زجان سیرم
نگاهی نگاهی که میمیرم ....
#رهی_معیری
قبله ی عشقی یا خدای منی؟
شور عشق و جوانی تویی تو
مراد من از زندگانی تویی تو
اگر جویم مه تو بر بام آیی
اگر نوشم می تو در جام آیی
به چشمت که بی تو زجان سیرم
نگاهی نگاهی که میمیرم ....
#رهی_معیری
برگزیده سخنان سقراط
«بدترین نفرت، گاهی از عشقی عمیق نشات می گیرد.»
«مراقب بیثمری یک زندگی پرمشغله باشید.»
«با نادان تواضع کردن همچنان است که حنظل را آب دادن، چندان که آب بیشتر یابد، بار تلختر دهد.»
«بهترین راه زندگی شرافتمندانه این است که به همان کسی که تظاهر میکنیم تبدیل شویم.»
«آنقدر بر مال دنیا حریص مباش که از مفقود شدنش اندوهناک شوی.»
«ازدواج کنید،اگر زن خوبی نصیبتان شد خوشبخت میشوید و اگر زن بداخلاقی نصیبتان شد فیلسوف میشوید.»
«اگر خاموش باشی تا دیگران بهسخنت آورند بهتر از این است که در حال سخنگفتن دیگران خاموشت کنند.»
«عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت میبرد.»
«مرد کامل آن است که دشمنان از او در امان زیست کنند نهآن که دوستان از او در هراس باشند.»
«میتوانی هر آرزویی را که بخواهی داشته باشی، ولی انتظار برآورده شدن همهٔ آنها را نداشته باش.»
«نزدیک ترین چیزها مرگ، و دورترین چیزها آرزو است.»
« زمان خود را به بهتر کردن خود با مطالعه نوشته های دیگران اختصاص دهید. بنابراین شما به سادگی آنچه را بدست می آورید که دیگران سخت برای آن زحمت کشیده اند.»
«بدترین نفرت، گاهی از عشقی عمیق نشات می گیرد.»
«مراقب بیثمری یک زندگی پرمشغله باشید.»
«با نادان تواضع کردن همچنان است که حنظل را آب دادن، چندان که آب بیشتر یابد، بار تلختر دهد.»
«بهترین راه زندگی شرافتمندانه این است که به همان کسی که تظاهر میکنیم تبدیل شویم.»
«آنقدر بر مال دنیا حریص مباش که از مفقود شدنش اندوهناک شوی.»
«ازدواج کنید،اگر زن خوبی نصیبتان شد خوشبخت میشوید و اگر زن بداخلاقی نصیبتان شد فیلسوف میشوید.»
«اگر خاموش باشی تا دیگران بهسخنت آورند بهتر از این است که در حال سخنگفتن دیگران خاموشت کنند.»
«عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت میبرد.»
«مرد کامل آن است که دشمنان از او در امان زیست کنند نهآن که دوستان از او در هراس باشند.»
«میتوانی هر آرزویی را که بخواهی داشته باشی، ولی انتظار برآورده شدن همهٔ آنها را نداشته باش.»
«نزدیک ترین چیزها مرگ، و دورترین چیزها آرزو است.»
« زمان خود را به بهتر کردن خود با مطالعه نوشته های دیگران اختصاص دهید. بنابراین شما به سادگی آنچه را بدست می آورید که دیگران سخت برای آن زحمت کشیده اند.»
نفس قوی در حالت خمود قوی و تعطیل حواس [می تواند] به طبقات مثالی ترقی بکند ، و طی می کند آن طبقات را به ترتیب و به هر طبقه از طبقات عالیه می رسد می بیند او را اشرف و اصفی از طبقه ای از طبقات عالیهٔ سافله ؛ و صور آن طبقه را املح و احسن از طبقهٔ سافله می یابد. بعد از وصول به طبقات اعلی ، عالم مثال بروز می کند به عالم نور.
شرح و تفسیر حکمة الإشراق
#سهروردی
شرح و تفسیر حکمة الإشراق
#سهروردی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مو که آشفته حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی چند نالی
تو آیی در خیالم چون ننالم
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۱
#باباطاهر
آواز
استاد محمدرضا شجریان
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی چند نالی
تو آیی در خیالم چون ننالم
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۱
#باباطاهر
آواز
استاد محمدرضا شجریان
❤2
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - زیر سقف خیال
بوسه هایت مسیر معراج است
زیر سقف خیال وخلوت وخشت
باتو گویی خدا مرا ارام
میبرد روی دوش خود به بهشت
...
همایون جان شجریان
شعر از افشین یداللهی
زیر سقف خیال وخلوت وخشت
باتو گویی خدا مرا ارام
میبرد روی دوش خود به بهشت
...
همایون جان شجریان
شعر از افشین یداللهی
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعدهها رسم کجا بود؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بیبرگ و نوا بود
گفتند چنینیم و چنانیم؛ دریغا
اینها همه لالایی خواباندن ما بود
ایکاش درِ دیزیِ ما باز نمیماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود.
ایرج میرزا.
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعدهها رسم کجا بود؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بیبرگ و نوا بود
گفتند چنینیم و چنانیم؛ دریغا
اینها همه لالایی خواباندن ما بود
ایکاش درِ دیزیِ ما باز نمیماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود.
ایرج میرزا.
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام،
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم.
وحشی بافقی.
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم.
وحشی بافقی.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃🍃
بار غم تو را به دل من سپردهاند
وای از امانتی که به دشمن سپردهاند
بیدرد میرسد به نظر کاج بردبار
جایی که بیدها به خزان تن سپردهاند
ما صلحپیشهایم نه اما شبیه خلق
کز ترس جنگ خانه به دشمن سپردهاند
دل نرم شد ز داغ و بر آن پتک غم زدند
آهنگرا! به دست تو آهن سپردهاند
تاریک نیست عاقبت پیله امید
پروانه را به آتش روشن سپردهاند
#فاضل_نظری
بار غم تو را به دل من سپردهاند
وای از امانتی که به دشمن سپردهاند
بیدرد میرسد به نظر کاج بردبار
جایی که بیدها به خزان تن سپردهاند
ما صلحپیشهایم نه اما شبیه خلق
کز ترس جنگ خانه به دشمن سپردهاند
دل نرم شد ز داغ و بر آن پتک غم زدند
آهنگرا! به دست تو آهن سپردهاند
تاریک نیست عاقبت پیله امید
پروانه را به آتش روشن سپردهاند
#فاضل_نظری