آخر آدم زادهای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف؟
#مثنوی_مولانا
مولانا می گوید تو آدم زاده هستی و از فرزندان حضرت آدمی و جایگاه ویژه داری؛
سطح خودت را پایین نیاور و دچار پستی نشو
پستی چیست؟
تمام تفکراتی که ما با تردید و ضعف و ناامیدی و احساسهای منفی در وجودمان گذر می دهیم، پستی آفرین هستند و تبدیل به نوعی ماده پست می شوند.
علت اینکه زندگیهای ما دچار مشکل و خیال هست این است که ما از روح فاصله گرفتیم و به اطلاعات فیزیکی چسبیدیم؛
که تمام اینها ما را به پستی و به قول جناب مولانا ما را به اسفلی می کشاند.
در قرآن هم از عبارت اسفل السافلین استفاده شده که یک جایگاه پست و بسیار سطح پایین است!
چند پنداری تو پستی را شرف؟
#مثنوی_مولانا
مولانا می گوید تو آدم زاده هستی و از فرزندان حضرت آدمی و جایگاه ویژه داری؛
سطح خودت را پایین نیاور و دچار پستی نشو
پستی چیست؟
تمام تفکراتی که ما با تردید و ضعف و ناامیدی و احساسهای منفی در وجودمان گذر می دهیم، پستی آفرین هستند و تبدیل به نوعی ماده پست می شوند.
علت اینکه زندگیهای ما دچار مشکل و خیال هست این است که ما از روح فاصله گرفتیم و به اطلاعات فیزیکی چسبیدیم؛
که تمام اینها ما را به پستی و به قول جناب مولانا ما را به اسفلی می کشاند.
در قرآن هم از عبارت اسفل السافلین استفاده شده که یک جایگاه پست و بسیار سطح پایین است!
هر نوزادی كه در رحم مادرش زندگی میكند شادمان است. او هيچ چيزی ندارد. او هیچ قصر و ثروتی در اختیار ندارد اما بینهایت شاد است.
ما در دل مادرمان مزهی چيزی را میچشيم كه هرگز نمیتوانيم فراموشش كنيم. برای فراموش كردنش همه كار میكنيم اما آن از ياد نمیرود كه نمیرود. چنان ژرف در وجود ما نفوذ كرده كه زدودنش ناممكن است.
شادیهای دوران جنينی را میتوان دوباره بدست آورد. تو فقط بايد مثل يك كودك شوی و همهی عالم را چون شكم مادرت ببینی.
اين همان چيزی است كه ديانت حقیقی قرار است در عمل انجام دهد. ديانت میخواهد به تو كمك كند جهان را مادر خود تصور کنی تا هيچ كشمكشی بين تو و او نباشد. تا تو بتوانی به جهان هستی اعتماد كنی و در باطن بدانی او مراقب توست. تا بدانی نبايد پيوسته نگران و در تشويش و تنش باشی، زيرا از همه چيز مراقبت میشود. آنگاه ناگهان، تمام وجودت را شادمانی فرا میگيرد.
مراقبه [ژرفنگری] به تو كمك میكند دوباره به دل جهان هستی بازافتی.
#اشو
ما در دل مادرمان مزهی چيزی را میچشيم كه هرگز نمیتوانيم فراموشش كنيم. برای فراموش كردنش همه كار میكنيم اما آن از ياد نمیرود كه نمیرود. چنان ژرف در وجود ما نفوذ كرده كه زدودنش ناممكن است.
شادیهای دوران جنينی را میتوان دوباره بدست آورد. تو فقط بايد مثل يك كودك شوی و همهی عالم را چون شكم مادرت ببینی.
اين همان چيزی است كه ديانت حقیقی قرار است در عمل انجام دهد. ديانت میخواهد به تو كمك كند جهان را مادر خود تصور کنی تا هيچ كشمكشی بين تو و او نباشد. تا تو بتوانی به جهان هستی اعتماد كنی و در باطن بدانی او مراقب توست. تا بدانی نبايد پيوسته نگران و در تشويش و تنش باشی، زيرا از همه چيز مراقبت میشود. آنگاه ناگهان، تمام وجودت را شادمانی فرا میگيرد.
مراقبه [ژرفنگری] به تو كمك میكند دوباره به دل جهان هستی بازافتی.
#اشو
مراقب گلدون اطلسی باش زنده یاد مهستی
مراقب گلدون اطلسی باش
زنده یاد مهستی
زنده یاد مهستی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مصاحبه کامران نجفزاده با همای مستان
همراه با آهنگی از همای
همراه با آهنگی از همای
❤2
🌿🌸
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
#حافظ
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
#حافظ
👍1
🍂🍃
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست
خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشتهست
بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشتهست
درده آن باده اول که مبارک بادهست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشتهست
صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشقست که اندر دل ما بسرشتهست
بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشتهست
بادهای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشتهست
تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشتهست
🌼🌿
حضرت مولانا
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست
خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشتهست
بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشتهست
درده آن باده اول که مبارک بادهست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشتهست
صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشقست که اندر دل ما بسرشتهست
بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشتهست
بادهای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشتهست
تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشتهست
🌼🌿
حضرت مولانا
👍1
👍1
💕🌿
عشق کو تا شحنهی حسرت به زندانم کشد
انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد
بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست
گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد
پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز
از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد
سرمهای خواهم که جز یک رو نبینم عشق کو
تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد
گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت
بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد
وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل
دست امید وفای وعده دامانم کشد
در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی
کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد
آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود
دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد
#وحشی_بافقی
عشق کو تا شحنهی حسرت به زندانم کشد
انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد
بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست
گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد
پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز
از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد
سرمهای خواهم که جز یک رو نبینم عشق کو
تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد
گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت
بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد
وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل
دست امید وفای وعده دامانم کشد
در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی
کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد
آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود
دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد
#وحشی_بافقی
👍1
به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است
کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست
رضا مده که دلم کام دشمنان گردد
ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست
قضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشت
ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست
دلا بباز تو جان را بر او چه میلرزی
بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست
#مولانا
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است
کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست
رضا مده که دلم کام دشمنان گردد
ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست
قضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشت
ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست
دلا بباز تو جان را بر او چه میلرزی
بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست
#مولانا
👍1
💕🌿💕
گفتار صدق، مایهٔ آزار میشود
چون حرف حق بلند شود دار میشود
پای به خواب رفته شمارد دلیل را
آن را که شوق قافلهسالار میشود
چون عقل نیست نقد جنون قلب و ناروا
دیوانه خرج کوچه و بازار میشود
کوه تعلقی که تو بر خویش بستهای
از سایه تو خاک گرانبار میشود
دلهای آب کرده نماند درین بساط
شبنم کجا مقیمی گلزار میشود
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار میشود
در چشم بلبلی که کشد سر به زیر بال
عالم تمام یک گل بیخار میشود
عقلی که میگشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار میشود
از حرص، کار نفس به طول امل کشد
این مور از امتداد زمان مار میشود
بر چین بساط شید که طاعات ظاهری
در چشم نفس پرده پندار میشود
سوراخ میشود دلش از دوری محیط
هر قطرهای که گوهر شهوار میشود
نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار دید
شبنم حجاب چهره گلزار میشود
صائب زنند مهر به لب جمله طوطیان
هرجا که خامه تو شکربار میشود
#صائب_تبریزی
گفتار صدق، مایهٔ آزار میشود
چون حرف حق بلند شود دار میشود
پای به خواب رفته شمارد دلیل را
آن را که شوق قافلهسالار میشود
چون عقل نیست نقد جنون قلب و ناروا
دیوانه خرج کوچه و بازار میشود
کوه تعلقی که تو بر خویش بستهای
از سایه تو خاک گرانبار میشود
دلهای آب کرده نماند درین بساط
شبنم کجا مقیمی گلزار میشود
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار میشود
در چشم بلبلی که کشد سر به زیر بال
عالم تمام یک گل بیخار میشود
عقلی که میگشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار میشود
از حرص، کار نفس به طول امل کشد
این مور از امتداد زمان مار میشود
بر چین بساط شید که طاعات ظاهری
در چشم نفس پرده پندار میشود
سوراخ میشود دلش از دوری محیط
هر قطرهای که گوهر شهوار میشود
نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار دید
شبنم حجاب چهره گلزار میشود
صائب زنند مهر به لب جمله طوطیان
هرجا که خامه تو شکربار میشود
#صائب_تبریزی
👍2
🌺🍂
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر
حرف عشق از سینه پرجوش می باید کشید
هوشیاران خون مستان را به ساغر می کنند
باده را با مردم بیهوش می باید کشید
#صائب_تبریزی
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر
حرف عشق از سینه پرجوش می باید کشید
هوشیاران خون مستان را به ساغر می کنند
باده را با مردم بیهوش می باید کشید
#صائب_تبریزی
👍1
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
#حافظ
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
#حافظ
👍1