بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
#حافظ
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
#حافظ
♥️🍂
هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست
به هر چه روی نهی بیوی ار نکوست بدست
چو مغز خام بود در درون پوست نکوست
چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست
درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت
بدانک بیضه از این پس حجاب اوست بدست
به خلق خوب اگر با جهان بسازد کس
چو خلق حق نشناسد نه نیک خوست بدست
فراق دوست اگر اندکست اندک نیست
درون چشم اگر نیم تای موست بدست
در این فراق چو عمری به جست و جو بگذشت
به وقت مرگ اگر نیز جست و جوست بدست
غزل رها کن از این پس صلاح دین را بین
از آنک خلعت نو را غزل رفوست بدست
مولانا
هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست
به هر چه روی نهی بیوی ار نکوست بدست
چو مغز خام بود در درون پوست نکوست
چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست
درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت
بدانک بیضه از این پس حجاب اوست بدست
به خلق خوب اگر با جهان بسازد کس
چو خلق حق نشناسد نه نیک خوست بدست
فراق دوست اگر اندکست اندک نیست
درون چشم اگر نیم تای موست بدست
در این فراق چو عمری به جست و جو بگذشت
به وقت مرگ اگر نیز جست و جوست بدست
غزل رها کن از این پس صلاح دین را بین
از آنک خلعت نو را غزل رفوست بدست
مولانا
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
#مهدی_فرجی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
#مهدی_فرجی
❤️🍂
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست
سزای آنک زید بیرخ تو زین بترست
سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست
مبارکست هوای تو بر همه مرغان
چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست
میان موج حوادث هر آنک استادست
به آشنا نرهد چونک آشنای تو نیست
بقا ندارد عالم وگر بقا دارد
فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست
چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست
چه خوش لقا بود آن کس که بیلقای تو نیست
ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود
دلی که سوخته آتش بلای تو نیست
دلی که نیست نشد روی در مکان دارد
ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست
کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را
کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست
نظیر آنک نظامی به نظم میگوید
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
#مولانا
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست
سزای آنک زید بیرخ تو زین بترست
سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست
مبارکست هوای تو بر همه مرغان
چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست
میان موج حوادث هر آنک استادست
به آشنا نرهد چونک آشنای تو نیست
بقا ندارد عالم وگر بقا دارد
فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست
چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست
چه خوش لقا بود آن کس که بیلقای تو نیست
ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود
دلی که سوخته آتش بلای تو نیست
دلی که نیست نشد روی در مکان دارد
ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست
کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را
کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست
نظیر آنک نظامی به نظم میگوید
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
#مولانا
گُل سُرخم چرا پژمرده حالی؟
بیا قسمت کنيم دَردی که داری
بیا قسمت کنیم بیشش به من دِه
که تو کوچک دِلی طاقت نداری
بابا_طاهر
بیا قسمت کنيم دَردی که داری
بیا قسمت کنیم بیشش به من دِه
که تو کوچک دِلی طاقت نداری
بابا_طاهر
🌺🍂
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که با ما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
داشت سودای رخش وحشی به سر در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هرکه جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
وحشی_بافقی
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که با ما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
داشت سودای رخش وحشی به سر در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هرکه جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
وحشی_بافقی
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست
#حضرت_حافظ
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست
#حضرت_حافظ
💕🌿
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
مولانا
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
مولانا
انسان مغرور
همانند شخصی است که
بر قله کوهی ایستاده
و همگان را کوچک می پندارد
و
غافل از اینکه
مردم از پایین قله
او را کوچک می بینند
کینه ورزی همچون ذغال داغی میماند
که با هدف پرتاب کردن به سمت فرد دیگری در دست خود نگه داری؛
این تو هستی که می سوزی..
آدمها رو ببخش توی زندگیت،
حتی اونهایی رو که برای کارشون
شرمندہ نیستن!
عصبانی موندن فقط تو رو آزار میده، نه اون ها رو!...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایي هست؛
آدم اینقدر حالش خوبه
ڪه هیچ اتفاقي نمیتونه
حال خوبشو خراب ڪنه!!!
آرزو میکنم
امروز همون روز
برایت باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی
همانند شخصی است که
بر قله کوهی ایستاده
و همگان را کوچک می پندارد
و
غافل از اینکه
مردم از پایین قله
او را کوچک می بینند
کینه ورزی همچون ذغال داغی میماند
که با هدف پرتاب کردن به سمت فرد دیگری در دست خود نگه داری؛
این تو هستی که می سوزی..
آدمها رو ببخش توی زندگیت،
حتی اونهایی رو که برای کارشون
شرمندہ نیستن!
عصبانی موندن فقط تو رو آزار میده، نه اون ها رو!...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایي هست؛
آدم اینقدر حالش خوبه
ڪه هیچ اتفاقي نمیتونه
حال خوبشو خراب ڪنه!!!
آرزو میکنم
امروز همون روز
برایت باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی
💕🌿
یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم
ساقی نظر انداخت به میخانه نشستم
بر چشم زدم طعنه که این بار نبازی
زان مستی ِ چشمش دل ِ دیوانه شکستم
گفتم نزنم زخمه بر این ساز مخالف
با نغمه ی ِ تارش به طربخانه نشستم
دیدم نتوان بگذرم از مستی عشقش
مجنون شدم و از خود و بیگانه شکستم
تا آنکه نسوزم به ره عشق دگر بار
بر شمع ِ رخش ، باز چو پروانه نشستم
مستانه وضو کردم و در محضر ساقی
افسانه و پیمانه و بتخانه شکستم
مولانا
یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم
ساقی نظر انداخت به میخانه نشستم
بر چشم زدم طعنه که این بار نبازی
زان مستی ِ چشمش دل ِ دیوانه شکستم
گفتم نزنم زخمه بر این ساز مخالف
با نغمه ی ِ تارش به طربخانه نشستم
دیدم نتوان بگذرم از مستی عشقش
مجنون شدم و از خود و بیگانه شکستم
تا آنکه نسوزم به ره عشق دگر بار
بر شمع ِ رخش ، باز چو پروانه نشستم
مستانه وضو کردم و در محضر ساقی
افسانه و پیمانه و بتخانه شکستم
مولانا
🌺🍂
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما، من از خودم دورم
چو قطره از دریا، من از تو مهجورم
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم، چرا دم از یادت نزنم، در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود، جهان همه بیگانه شود، تویی که با مایی
قیصر_امین_پور
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما، من از خودم دورم
چو قطره از دریا، من از تو مهجورم
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم، چرا دم از یادت نزنم، در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود، جهان همه بیگانه شود، تویی که با مایی
قیصر_امین_پور
♥️🍂
مـژده ای دل پیک جـانـان می رسد
کشتـه گان عشـق را جـان می رسد
صبح وصل آمد شب هجران گذشت
درد بی درمان بـه درمـان می رسـد
ُُ#فروغی_بسطامی
مـژده ای دل پیک جـانـان می رسد
کشتـه گان عشـق را جـان می رسد
صبح وصل آمد شب هجران گذشت
درد بی درمان بـه درمـان می رسـد
ُُ#فروغی_بسطامی
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
درون خاک، دلم میتپد هنوز اینجا
به جز صدای قدمهای تو صدایی نیست
#فاضل_نظری
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
درون خاک، دلم میتپد هنوز اینجا
به جز صدای قدمهای تو صدایی نیست
#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️🍂
ای گل، همه فصلت بهاران باد
تقویم عمرت، بیزمستان باد
باغت به رغم اشک و آه، ای جان
دور از گزند باد و باران باد
بر رغم آن چشمان خواب آلود
بختت ز بیدارانِ دوران باد
چندان که عشقم اوج میگیرد
پرواز اقبالت دو چندان باد
عشقم به سوی تو فراوان است
عشقت به سوی من فراوان باد
چشم تو با اندوه زیبا نیست
اندوه در چشم تو ویران باد
شوق بلا گردانیات در من
همواره با دل باد و بر جان باد
#حسین_منزوی
ای گل، همه فصلت بهاران باد
تقویم عمرت، بیزمستان باد
باغت به رغم اشک و آه، ای جان
دور از گزند باد و باران باد
بر رغم آن چشمان خواب آلود
بختت ز بیدارانِ دوران باد
چندان که عشقم اوج میگیرد
پرواز اقبالت دو چندان باد
عشقم به سوی تو فراوان است
عشقت به سوی من فراوان باد
چشم تو با اندوه زیبا نیست
اندوه در چشم تو ویران باد
شوق بلا گردانیات در من
همواره با دل باد و بر جان باد
#حسین_منزوی
👍1