رباعیات خیام
@katibehchannel
خیام
احمد شاملو
محمدرضا شجریان
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد…..
احمد شاملو
محمدرضا شجریان
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد…..
ای دیده! اگر کور نِهای گور ببین
وینْ عالَمِ پُرفتنه و پُرشور ببین
شاهان و سَران و سَروران زیرِ گِلاند
روهای چو مَه در دهنِ مور ببین
خیّام نیشابوری
وینْ عالَمِ پُرفتنه و پُرشور ببین
شاهان و سَران و سَروران زیرِ گِلاند
روهای چو مَه در دهنِ مور ببین
خیّام نیشابوری
یک رباعی خیامانه
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
#فیضی_تربتی
عرفاتالعاشقین
این رباعی در منابعی بهنام عاکفی گیلانی و امیرشاهی سبزواری نیز ثبت شده است و از خیام نیست.
خط: غلامحسین امیرخان
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
#فیضی_تربتی
عرفاتالعاشقین
این رباعی در منابعی بهنام عاکفی گیلانی و امیرشاهی سبزواری نیز ثبت شده است و از خیام نیست.
خط: غلامحسین امیرخان
دمی با خیام...
خیام از آن طبایعی است که در خود فرو رفته و کمتر خویشتن را عرضه میکنند از آن مردمانی که در مقام بیان هر مطلب نخست از خود میپرسند آیا ضرورتی هست که آن را به دیگری باز گویند، آیا دیگران آن را درک نکردهاند، در این صورت آیا استعداد قبول آن را دارند، در صورت نداشتن استعداد ، چه فایدهای بر گفتن مترتب است؟
...خلاصه برای گروهی نوشتن و گفتن و سایرین را به دایرۀ فکر و عقیدۀ خویش کشاندن یک ضرورت روحی یا وسیلۀ تجلی و بروز است و گروهی چنین ضرورتی را احساس نکرده، یا لااقل بدان و به نشان دادن خود بیاعتنایند.
ظاهر قراین خیام را در گروه دوم قرار میدهد. از احترامی که به ابن سینا داشته و او را استاد خود و « افضل المتأخرین » میگوید چنین بر میآید که آراء فلسفی او را پذیرفته و مطالب او را مطابق ذوق و فهم خود یافته، پس دلیلی ندارد کتاب بنویسد و آراء او را تکرار کند.
از اینجا بدین نتیجه مسلّم و غیر قابل تردید میرسیم که اجتناب خیام از پرداختن به مباحث فلسفی، علاوه بر نکتهای که اشاره کردیم اوضاع اجتماعی محیط است.
محیط اجتماعی قرن پنجم برای جولان افکار فلسفی به مراتب خرابتر و نامساعدتر از قرن سوم و چهارم شده و میدان برای واعظان و محدّثان فراختر گردیده بود.
...رواج عقاید تعبدی، بازار علم و فلسفه را کساد کرده است و تعصبهای مذهبی بر آزادی فکر غلبه دارد. پس بهتر است به همان فن خود پرداخته، از فلسفه دم نزند؛ حوزۀ درسی دایر نکند و متاعِ کساد فلسفه را به بازار نیاورد تا مجبور نشود ضمن بحث کلّیات اندیشههای مکنون خود را بیرون ریزد. این روش را باید فرزانگی نامید نه « بخل در تعلیم ».
خورشید به گِل نهفت مینتْوانم
واسرار زمانه گفت مینتوانم
از بحرِ تفکّرم برآورد خرد
دُرّی که ز بیم سُفت مینتوانم
با آنکه همه خیام را به دانش ستودهاند ولی وجه امتیاز او را بیشتر در سجایای وی باید جستجو کرد: فضایل خلقی، خیام را به صورت خردمندی ظاهر میسازد که فرانسویان بدینگونه اشخاص « sage » میگویند و در زبان قدیم خودمان حکیم میگفتند، ولی نه به معنی لغوی آن که فقط بر کسانی اطلاق میشد که به فن حکمت مشغول بودند، بلکه مفهومی وسیعتر و شاملتر. یعنی بر خردمندانی این عنوان را مینهادند که در تفکّر عمیق، در رای صائب، در امور زندگانی دور اندیش و در پیشامدهای غیر مترقب روشنبین بودند. در تاریخ و افسانههای ما نمونۀ این خردمندان لقمان و بوذرجمهر زبانزدند.
خیام در ذهن من نمونهای است از این اشخاصِ با فراست که از کنار حوادث گذشته، طوفانها را با تدبیر و احتیاط، از خویش رد کردهاند. مکرّم و محترم بودن وی در تنگنای آن عصر متشنّج از تعصب، معلول خردمندی اوست.
در اوایل و اواخر همین قرنی که خیام وفات کرد دو نفر از بزرگترین عارفان و فاضلترین دانشمندان اسلامی به شکل ناسزاوار و فجیعی به قتل رسیدند زیرا مشرب فلسفی عینالقضاة و شهابالدین سهروردی با معتقدات تعبدی قشریان ناسازگار بود. پس سالم ماندن خیام و از دست ندادن احترام و اکرام معاصرین خود، معلول روش خردمندانۀ اوست...
[ از کتاب« دمی با خیام »، علی دشتی ]
#خیام
خیام از آن طبایعی است که در خود فرو رفته و کمتر خویشتن را عرضه میکنند از آن مردمانی که در مقام بیان هر مطلب نخست از خود میپرسند آیا ضرورتی هست که آن را به دیگری باز گویند، آیا دیگران آن را درک نکردهاند، در این صورت آیا استعداد قبول آن را دارند، در صورت نداشتن استعداد ، چه فایدهای بر گفتن مترتب است؟
...خلاصه برای گروهی نوشتن و گفتن و سایرین را به دایرۀ فکر و عقیدۀ خویش کشاندن یک ضرورت روحی یا وسیلۀ تجلی و بروز است و گروهی چنین ضرورتی را احساس نکرده، یا لااقل بدان و به نشان دادن خود بیاعتنایند.
ظاهر قراین خیام را در گروه دوم قرار میدهد. از احترامی که به ابن سینا داشته و او را استاد خود و « افضل المتأخرین » میگوید چنین بر میآید که آراء فلسفی او را پذیرفته و مطالب او را مطابق ذوق و فهم خود یافته، پس دلیلی ندارد کتاب بنویسد و آراء او را تکرار کند.
از اینجا بدین نتیجه مسلّم و غیر قابل تردید میرسیم که اجتناب خیام از پرداختن به مباحث فلسفی، علاوه بر نکتهای که اشاره کردیم اوضاع اجتماعی محیط است.
محیط اجتماعی قرن پنجم برای جولان افکار فلسفی به مراتب خرابتر و نامساعدتر از قرن سوم و چهارم شده و میدان برای واعظان و محدّثان فراختر گردیده بود.
...رواج عقاید تعبدی، بازار علم و فلسفه را کساد کرده است و تعصبهای مذهبی بر آزادی فکر غلبه دارد. پس بهتر است به همان فن خود پرداخته، از فلسفه دم نزند؛ حوزۀ درسی دایر نکند و متاعِ کساد فلسفه را به بازار نیاورد تا مجبور نشود ضمن بحث کلّیات اندیشههای مکنون خود را بیرون ریزد. این روش را باید فرزانگی نامید نه « بخل در تعلیم ».
خورشید به گِل نهفت مینتْوانم
واسرار زمانه گفت مینتوانم
از بحرِ تفکّرم برآورد خرد
دُرّی که ز بیم سُفت مینتوانم
با آنکه همه خیام را به دانش ستودهاند ولی وجه امتیاز او را بیشتر در سجایای وی باید جستجو کرد: فضایل خلقی، خیام را به صورت خردمندی ظاهر میسازد که فرانسویان بدینگونه اشخاص « sage » میگویند و در زبان قدیم خودمان حکیم میگفتند، ولی نه به معنی لغوی آن که فقط بر کسانی اطلاق میشد که به فن حکمت مشغول بودند، بلکه مفهومی وسیعتر و شاملتر. یعنی بر خردمندانی این عنوان را مینهادند که در تفکّر عمیق، در رای صائب، در امور زندگانی دور اندیش و در پیشامدهای غیر مترقب روشنبین بودند. در تاریخ و افسانههای ما نمونۀ این خردمندان لقمان و بوذرجمهر زبانزدند.
خیام در ذهن من نمونهای است از این اشخاصِ با فراست که از کنار حوادث گذشته، طوفانها را با تدبیر و احتیاط، از خویش رد کردهاند. مکرّم و محترم بودن وی در تنگنای آن عصر متشنّج از تعصب، معلول خردمندی اوست.
در اوایل و اواخر همین قرنی که خیام وفات کرد دو نفر از بزرگترین عارفان و فاضلترین دانشمندان اسلامی به شکل ناسزاوار و فجیعی به قتل رسیدند زیرا مشرب فلسفی عینالقضاة و شهابالدین سهروردی با معتقدات تعبدی قشریان ناسازگار بود. پس سالم ماندن خیام و از دست ندادن احترام و اکرام معاصرین خود، معلول روش خردمندانۀ اوست...
[ از کتاب« دمی با خیام »، علی دشتی ]
#خیام
دل که می بندی ببین دل را چه آسان می بری
تیر مژگان را ببین از دیده ام جان می بری
سیل پنهان را ز چشمانم نمی بیند کسی
وارث این درد هجرانم نمی بیند کسی
ماجرای عشقمان در سینه پنهان گشت و رفت
کوچهی دل تا ابد محکوم باران گشت و رفت
کهکشانگردِ رُخت گشتم چه رخدادم نمود
رنگِ آفاقِ دو چشمانت چه آبادم نمود
اشک چشمانم مرا همواره رسوا میکند
سوختن در شعله، عشقم را هویدا میکند
چون زلیخا شهره در حیران، تو اما #بی_خبر
درهوایت می دهم جولان، تو اما #بی_خبر
باختم دل را چه آسان در قمار کاش ها
لرزش قلب و سکوت و حال زار کاش ها
در درون سینه ام چون گوهر نابی هنوز
در حجابِ ابر هم باشی تو مهتابی هنوز
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تیر مژگان را ببین از دیده ام جان می بری
سیل پنهان را ز چشمانم نمی بیند کسی
وارث این درد هجرانم نمی بیند کسی
ماجرای عشقمان در سینه پنهان گشت و رفت
کوچهی دل تا ابد محکوم باران گشت و رفت
کهکشانگردِ رُخت گشتم چه رخدادم نمود
رنگِ آفاقِ دو چشمانت چه آبادم نمود
اشک چشمانم مرا همواره رسوا میکند
سوختن در شعله، عشقم را هویدا میکند
چون زلیخا شهره در حیران، تو اما #بی_خبر
درهوایت می دهم جولان، تو اما #بی_خبر
باختم دل را چه آسان در قمار کاش ها
لرزش قلب و سکوت و حال زار کاش ها
در درون سینه ام چون گوهر نابی هنوز
در حجابِ ابر هم باشی تو مهتابی هنوز
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
آسمانِ آبیِ عرفان من چشمانِ توست
اختر تابندهی کیهانِ من چشمان توست
در حضور چشمهایت عشق معنا میشود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست
در بیابانی که که خورشیدش قیامت میکند
سایبانِ ظهر تابستان من چشمان توست
در غزل وقتی که از آیینه صحبت میشود
بیگمان انگیزهی پنهان من چشمان توست
من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی
نقطههای روشنِ ایمانِ من چشمان توست
در شبستانی که صد سودابه حیران منند
جام راز آلودهی چشمانِ من چشمان توست
باز میپرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن
درد من، این دردِ بیدرمان من چشمان توست
#محمد_سلمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آسمانِ آبیِ عرفان من چشمانِ توست
اختر تابندهی کیهانِ من چشمان توست
در حضور چشمهایت عشق معنا میشود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست
در بیابانی که که خورشیدش قیامت میکند
سایبانِ ظهر تابستان من چشمان توست
در غزل وقتی که از آیینه صحبت میشود
بیگمان انگیزهی پنهان من چشمان توست
من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی
نقطههای روشنِ ایمانِ من چشمان توست
در شبستانی که صد سودابه حیران منند
جام راز آلودهی چشمانِ من چشمان توست
باز میپرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن
درد من، این دردِ بیدرمان من چشمان توست
#محمد_سلمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Aein_E_Eshgh
Mastaneh
«آیین عشق»
ترانهای به یاد استاد اکبر گلپایگانی
با صدای زیبای مستانه
اثری موسیقایی در پاسداشت جایگاه هنری یکی از چهرههای ماندگار موسیقی و آواز ایران
آهنگساز: محمدصادق امیرخانی
تنظیم ارکستر زهی: کوشا صرافیگوهر
تنظیم و میکس: حافظ
ترانهسرا: محسن جعفری
ترانهای به یاد استاد اکبر گلپایگانی
با صدای زیبای مستانه
اثری موسیقایی در پاسداشت جایگاه هنری یکی از چهرههای ماندگار موسیقی و آواز ایران
آهنگساز: محمدصادق امیرخانی
تنظیم ارکستر زهی: کوشا صرافیگوهر
تنظیم و میکس: حافظ
ترانهسرا: محسن جعفری
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
چو شیر مست بیرون جه نه اول دان و نه آخر
که آید ننگ شیران را ز روبه شانگی کردن
سرافراز است که لیکن نداند ذره باشیدن
چه گویم باز را لیکن کجا پروانگی کردن
به پیش تیر چون اسپر برهنه زخم را جستن
میان کوره با آتش چو زر همخانگی کردن
گر آب جوی شیرین است ولی کو هیبت دریا
کجا فرزین شه بودن کجا فرزانگی کردن
تویی پیمانه اسرار گوش و چشم را بربند
نتاند کاسه سوراخ خود پیمانگی کردن
اگر باشد شبی روشن کجا باشد به جای روز
وگر باشد شبه تابان کجا دردانگی کردن
مولانا
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
چو شیر مست بیرون جه نه اول دان و نه آخر
که آید ننگ شیران را ز روبه شانگی کردن
سرافراز است که لیکن نداند ذره باشیدن
چه گویم باز را لیکن کجا پروانگی کردن
به پیش تیر چون اسپر برهنه زخم را جستن
میان کوره با آتش چو زر همخانگی کردن
گر آب جوی شیرین است ولی کو هیبت دریا
کجا فرزین شه بودن کجا فرزانگی کردن
تویی پیمانه اسرار گوش و چشم را بربند
نتاند کاسه سوراخ خود پیمانگی کردن
اگر باشد شبی روشن کجا باشد به جای روز
وگر باشد شبه تابان کجا دردانگی کردن
مولانا
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
سعدی
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
سعدی
شبی که آواز نی تو شنیدم چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم نشانهای از نی و نغمه ندیدم
توای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
من همه جا، پی تو گشتهام از مه و مهر نشان گرفتهام
بوی تو را ز گل شنیدهام دامن گل، از آن گرفتهام
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
دل من سرگشته ی توست،نفسم آغشته توست
به باغ رؤیاها، چو گلت بویم
در آب و آئینه، چو مهت جویم
در این شب یلدا، ز پیات پویم به خواب و بیداری، سخنت گویم،توای پری کجایی؟
هوشنگ_ابتهاج
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم نشانهای از نی و نغمه ندیدم
توای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
من همه جا، پی تو گشتهام از مه و مهر نشان گرفتهام
بوی تو را ز گل شنیدهام دامن گل، از آن گرفتهام
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
دل من سرگشته ی توست،نفسم آغشته توست
به باغ رؤیاها، چو گلت بویم
در آب و آئینه، چو مهت جویم
در این شب یلدا، ز پیات پویم به خواب و بیداری، سخنت گویم،توای پری کجایی؟
هوشنگ_ابتهاج
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
حافظ
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
حافظ
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
مولانا
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
مولانا
شب خوش
در پناه حق باشید
✨✨✨
در پناه حق باشید
✨✨✨
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﺎﺳﺖ ؛
ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻃﻊ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺴﯽ ﺍﺳﺖ ،ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺏ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو دارم
امروزت پر باشه از
لحظه های خوب
لحظه های پر از آرامش
لحظه های سربلندی وخوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻃﻊ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺴﯽ ﺍﺳﺖ ،ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺏ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو دارم
امروزت پر باشه از
لحظه های خوب
لحظه های پر از آرامش
لحظه های سربلندی وخوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
👍1