Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
برخی از اندیشندگان (از جمله بانو آگنش هلر Agnes Heller، فیلسوف همروزگار مجارستانی) بر آن‌اند که در شیکسپیر ضرورت/بایستگی، بویژه بایستگی‌ی تاریخی (historical necessity) برجا نیست، همه‌چیز در شیکسپیر رخداد-پذیر و شاید-شَوَنده است. مترجم با این برنهاد هماهنگ است. همهنگام در اینجا یک پادنمونه برجا است. این مسئله که در شیکسپیر تبهکار سرانجام به سزای کارهای تبهگن خود می‌رسد، یک امر بایسته/ضروری، یک امر «محتوم»، یک بایستگی/ضرورت [~] است، و این تنها بایستگی‌ای است که مترجم توانسته است در شیکسپیر بیابد.

ـــ م. ش. ادیب‌سلطانی در پیشگفتار مترجم بر سوگنِمایشِ هملت شاهپور دانمارک، ویلیام شیکسپیر، نشر نگاه، ۱۳۸۵، ص XXXV.
گفته‌ی ویسّاریون بلینسکی (۱۸۱۱-۸۴) سنجشگر ادبی و فیلسوف روس:
هملت تویی، من‌ام، هر یک از ما/تک‌تک ما است.

ـــ م. ش. ادیب‌سلطانی در پیشگفتار مترجم بر سوگنِمایشِ هملت شاهپور دانمارک، ویلیام شیکسپیر، نشر نگاه، ۱۳۸۵، ص XXXVII.
چِمِ [=دلیل] دیگر ناپیروزمند بودن نسبی‌ی مکبث، به نگر مترجم، نهش بازیگران است. بازیگران انگلیسی، مانند هر گروهی در هر زمینه‌ای و از هر ملّیّتی، خرافه‌های خود را دارند؛ برای نمونه، یک هنرپیشه‌ی انگلیسی خوش ندارد پیش از درون‌آمدش به روی صحنه به او گفته شود !Good luck ــ به چمهایی که بر مترجم روشن نیست، بازیگران انگلیسی در بازی کردن در نقش مکبث و در نمایشنامه‌ی مکبث، یک حسّنایی‌ی نیرومند خرافی دارند؛ حتّا نام این نمایشنامه را نیز بر زبان نمی‌رسانند، و به آن با ‌وَرنامِ:
The Scottish Play/نمایشنامه‌ی اسکاتلندی
اشاره می‌کنند. [~] اکنون، همه‌ی اینها به کنار، هیچ نمایشنامه‌ای به اندازه‌ی مکبث در زبان عادی‌ی انگلیسی رسوخ نکرده است: انسانی انگلیسی زبان را به نگر آورید که نه شیکسپیر را می‌شناسد و نه نمایشنامه‌ی مکبث را. روزی نسخه‌ای از مکبث به دستش می‌رسد و آن را برگ‌گردانی می‌کند، و می‌گوید:
What a funny book, it is a collection of hackneyed sayings!

ـــ م. ش. ادیب‌سلطانی در پیشگفتار مترجم بر سوگنِمایشِ هملت شاهپور دانمارک، ویلیام شیکسپیر، نشر نگاه، ۱۳۸۵، ص XXXIX.
من، با مثال‌های متعدد، وجودِ توالی را رد می‌کنم. هم‌چنین، من، با مثال‌های متعدد، وجودِ هم‌زمانی را نیز رد می‌کنم. عاشقی که این‌طور فکر می‌کند: «وقتی من خوش بودم و به وفاداری محبوبم می‌اندیشیدم، او مشغول فریب‌دادنِ من بود،» خودش را فریب می‌دهد. اگر هر وضعیتی که در آن زندگی می‌کنیم مطلق باشد، آن خوشی با آن خیانت هم‌زمان نیست. کشفِ خیانت صرفاً یک وضعیت دیگر است که نمی‌تواند وضعیت‌های «قبلی» را تغییر بدهد، گرچه خاطره‌ی آن‌ها را می‌تواند. بدبختی امروز از سعادت دیروز واقعی‌تر نیست.

ـــ خورخه لوئیس بورخس، مقاله‌ی ردّیه‌ای نو بر زمان.
[ترجمه از من است.]
[~] اکنون، همان «اکنونِ ذهنی» روان‌شناسان، از چند ثانیه تا کوچک‌ترین کسر ثانیه طول می‌کشد: مثل طولِ تاریخِ هستی. بهتر بگویم، چیزی چون «زندگی یک انسان» یا «یک شب از زندگی او» وجود ندارد. هر یک از لحظاتی که ما زندگی‌شان می‌کنیم وجود دارند، نه مجموعه‌ی خیالی آن لحظات. هستی، یعنی جمع کلّ‌ِ رویدادها، مجموعه‌ای ایده‌ئال است، درست مانند جمع کلّ‌ِ اسب‌هایی که شیکسپیر از ۱۵۹۲ تا ۱۵۹۴ در خواب دید ـــ یکی، بسیاری، هیچ؟

ـــ خورخه لوئیس بورخس، مقاله‌ی ردّیه‌ای نو بر زمان.
[هم‌چنان ترجمه از من است.]
بارنابادو. بگویید، چه؟ آیا این هورِیْشیو است که اینجا است؟
هوریشیو. تکّه‌ای از او.

Bar. Say, what, is Horatio there?
Hor. A piece of him.

ـــ ویلیام شیکسپیر، هملت، ترجمه‌ی م. ش. ادیب‌سلطانی، نشر نگاه، ۱۳۸۵، پرده‌ی یکم، صحنه‌ی یکم، ۲۱-۲۲.
موهبت‌های_دشوارِ_دیوید_فاستر_والاس_زیدی_اسمیت.pdf
1.5 MB
🔹 زیدی اسمیت، نویسنده‌ی برجسته‌ی بریتانیایی، در این جستار خواندنی به دنیای پیچیده‌ی دیوید فاستر والاس، نویسنده‌ی درخشان و جریان‌ساز آمریکایی، می‌پردازد. این جستار حالا برای اولین بار به فارسی منتشر شده است!

🖋 با نثری پرحرارت و تحلیلی دقیق، اسمیت به سراغ زبان شگفت‌انگیز والاس، وسواس‌های سبکی او، و رابطه‌ی خاصش با مخاطبان می‌رود. این متن هم برای طرفداران والاس جذاب است و هم برای کسانی که می‌خواهند با ذهنیت و سبک او آشنا شوند.

📖 این جستار اکنون به‌صورت دیجیتال در کانال تلگرام ما و در گوگل‌درایو در دسترس است!
@DFWinFarsi
عباس نعلبندیان.pdf
258.1 KB
گفت‌وگوئی با عباس نعلبندیان
از مجله‌ی تماشا، سال اول، شماره‌ی پنجم.
[از این‌جـــا برداشتم.]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نعلبندیان: من فکر نمی‌کنم که تحرک را نفی بکنم، بلکه من می‌بینم که تحرک نیست یا اگر بوده امروز دیگر نیست.

[~] تو تحت تأثیر چه جریانات و چه علت‌هائی به این نتیجه رسیده‌ای که دیگر تحرک وجود ندارد؟

نعلبندیان: تحت جریانات اجتماعی مملکتم. تحت تأثیر چیزهایی که ما به چشم می‌بینیم. چیزهای کاملاً مرئی که وجود دارند.

[~]

نعلبندیان: [~] من بهرام صادقی را قبول دارم.

به‌ چه دلیل؟

نعلبندیان: برای این که خوشم می‌آید. من هیچ دوست ندارم برای اثبات علاقه‌ام دلیلی بیاورم که بسته به چند تا «ایسم» و «ایست» باشد.
قطعه‌ای از بورخس.pdf
61 KB
قطعه‌ای از مقاله‌ی «ردیه‌ای نو بر زمان»
خورخه لوئیس بورخس


نمی‌توانم سوگوارِ فقدان عشق یا رفاقتی باشم، مگر با تأمل در این‌که آدمی فقط چیزی را که هرگز نداشته از دست می‌دهد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مرکز همیشگی انفجار
من نه می‌خواهم گلشیریِ زمانه‌ی خود باشم، نه مثلاً نسیم خاکسار که چند شب پیش کلاغش را برایم خواند. کلاغش را که کور بود یا نیمه‌کور و این شاید برای دلداری دادن به من است، به خاطر امید دادن به من که ویرانم. که ببین، کور است! که ببین، چیزی از عمرش باقی نمانده است.
ولی من که اکبر هستم، کلاغی اگر می‌بینم، که مُدام می‌بینم، نه با دو چشم، که با چهار چشم مرا می‌نگرد، و نه تنها بر گلدسته‌ی مسجد که بر بلندی و کوتاهی هر بنایی می‌نشیند.
من دیگر تلاشی برای نفیِ این واقعیتِ گُه نمی‌کنم‌. من پذیرفته‌ام که جاکشم.
من پذیرفته‌ام که تا روزی که جاکشها، از هر نوعش، بر من حکومت کنند، همین گونه جاکشی ناخواسته باقی خواهم ماند.
فریب برای چی؟
و اصلاً برای کی؟

ـــ اکبر سردوزامی، برادرم جادوگر بود، نسخه‌ی الکترونیکی، ص ۱۳۹-۱۴۰.
و من امروز که در مرز چهل‌ سالگی هستم، دلم می‌خواهد بگویم مادر!
مادرِ من!
مادرِ قحبه‌‌ی من
که تا چشم باز کردم و آمدم روی پاهای خودم بایستم، از من جاکش ساختی
مادری که داستانِ زندگیِ مرا تو نوشتی
به‌ یاد داشته باش مادرم!
به یاد داشته باش که شریف‌ترینِ انسان‌های سرزمینِ مرا تو کُشته‌ای!
تو برادرِ مرا کُشته‌ای!
تو مرا کُشته‌ای!
منِ خیاط را.
منی را که هر چه به قامتِ خلق دوخت
بوی خون گرفت
پس اکنون آمده است تا جامه‌اش را
مگر تنها به قامت خود بدوزد
ولی قامتش درهم‌شکسته است.
مادرِ من که قحبه‌ترینِ قحبه‌های این خاکِ پهناوری
من نه با تاریخ کاری دارم
نه با تاریخ‌سازانِ جاکشِ قحبه
من اینم که هستم!
مرا با دروغ دبنگ کاری نیست!

ـــ اکبر سردوزامی، برادرم جادوگر بود، نسخه‌ی الکترونیکی، ص ۱۳۸-۱۳۹.
[~]
حس نمی‌کنم جالبم.
اعتمادی ندارم خاطره‌هایم (یا خاطره‌های هرکس) ثبت‌و‌ضبط‌شدهٔ قابل‌اطمینانِ چیزی باشند ـــ و از دروغ‌گویی هم کم نمی‌ترسم. بماند که دست‌وبالم هم خیلی از سازمایه‌های مستند نوشتن پر نیست. هیچ وقتی نشده که دفترِ اتفاق‌های روزانه یا دفتر خاطرات نگه دارم، چون این‌که مخاطبم هیچ‌‌کی باشد زهره‌ترکم می‌کند. وقتی می‌نویسم، می‌نویسم که رابطه‌ای برقرار کرده باشم.
از یادآوریِ دم‌به‌دم و وسواس‌کارانهٔ قصورکردگی‌های سنگین‌سنگین و سرافکندگی‌های سوزان‌سوزان هم ملالم می‌گیرد. از بابِ تروما این‌ها چیزهای کوچولوکوچولویی‌اند، اما اکراهم از مواجههٔ باهاشون شدیدشان می‌کند.

ـــ پیتر اِسْکِلْدال، منِ آفتاب‌زردِ هفتادوهفت‌ساله،
از کتاب سِفـرِ سیگار، انتخاب و ترجمه‌ی خشایار قشقایی، نشر مان کتاب، ۱۴۰۳، ص ۸۶.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
[~] شاید رؤیاست، همه‌اش یک رؤیا، رؤیایی که غافلگیرم خواهد کرد، بیدار خواهم شد، در سکوت، و دیگر هرگز نخواهم خوابید، خودم تنها، یا رؤیا، باز هم رؤیا، رؤیای یک سکوت، سکوتی رؤیایی، پر از زمزمه‌ها، نمی‌دانم، همه‌اش کلمات، بیداری هرگز، فقط کلمات، چیز دیگری نیست، باید ادامه دهی، همین و بس، به زودی متوقف می‌شوند، این را خوب می‌دانم، می‌توانم حِسَّش کنم، به زودی ترکم می‌کنند، آنگاه همان سکوت، برای لحظه‌ای، چند لحظه‌ی ناب، یا همان رؤیای خودم، آنکه ماندنی است، که نماند، که هنوز می‌ماند، خودم تنها، باید ادامه دهی، نمی‌توانم ادامه دهم، باید ادامه دهی، ادامه خواهم داد، باید کلمات را بگویی تا هر زمان که کلمه‌ای هست، تا وقتی که مرا بگویند، درد عجیب، گناه عجیب، باید ادامه دهی، شاید پیش از این تمام شده است، شاید پیش از این مرا گفته‌اند، شاید مرا به آستانه‌ی قصه‌ام رسانده‌اند، روبه‌روی دری که به قصه‌ام گشوده می‌شود، که غافلگیرم خواهد کرد، اگر باز شود، خودم تنها، آنگاه همان سکوت، آنجا که هستم، نمی‌دانم، هرگز نخواهم دانست، در سکوت هیچ‌کس نمی‌داند، باید ادامه دهی، نمی‌توانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد.

ـــ بکت، نام‌ناپذیر، ترجمه‌ی مراد فرهادپور،
از کتاب بکت، آ. آلوارز‌، نشر طرح نو، ۱۳۷۴، ص ۹۸-۹۹.


[~] perhaps it's a dream, all a dream, that would surprise me, I'll wake, in the silence, and never sleep again, it will be I, or dream, dream again, dream of a silence, a dream silence, full of murmurs, I don't know, that's all words, never wake, all words, there's nothing else, you must go on, that's all I know, they're going to stop, I know that well, I can feel it, they're going to abandon me, it will be the silence, for a moment, a good few moments, or it will be mine, the lasting one, that didn't last, that still lasts, it will be I, you must go on, I can't go on, you must go on, I'll go on, you must say words, as long as there are any, until they find me, until they say me, strange pain, strange sin, you must go on, perhaps it's done already, perhaps they have said me already, perhaps they have carried me to the threshold of my story, before the door that opens on my story, that would surprise me, if it opens, it will be I, it will be the silence, where I am, I don't know, I'll never know, in the silence you don't know, you must go on, I can't go on, I'll go on.

Samuel Beckett, The Unnamable,
Tree Novels, Grove Press, 1981, p 414.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
[~] «کتاب» چیزی است که نه در کتاب روی می‌دهد نه در جهان، و به همین دلیل، باید خود و جهان را نابود کند.


ـــ جورجو آگامبن، از کتاب تا صفحه نمایش: ماقبل و مابعدِ کتاب
از کتاب آتش و قصه، ترجمه‌ی فرهاد اکبرزاده، نشر لگا، ۱۴۰۰، ص ۹۱.
- Agamben, The Fire and The Tale, trans by Lorenzo Chiesa, Stanford University Press, 2017, p 100.
2025/02/25 13:44:44
Back to Top
HTML Embed Code: