tgoop.com/hamesh1/1515
Last Update:
عتبات، نزدیکِ دور (۴-۳)
(سفرنامهٔ عراق)
✍️ دیدار یار حاضر
فرشهای پهنشده در جلوی ورودی حرم نجف هزاری با فرشهای حرم رضوی توفیر دارد. آن کجا و این کجا! این فرشها تقریباً با زمین از نظر غبار و خاکآلودگی یکیاند. همسفران روی همین فرشها نشستهاند و به فقرات پایانی سخنان روحانیِ همسفر گوش میدهند. من دلم برنمیدارد! از طرفی باید مراقب الیاس هم باشم. روی فرش خاکی با شادی از سمتی به سمتی دیگر میدود، سر از پا نمیشناسد و هر لحظه میتواند در میان جمعیت گم شود. انگار دشواریهای چنین سفری با بچه آغاز شده. کمتر کسی مثل ما چنین کلهشق است که با دو بچهی کوچک راهیِ هر سفری و خاصه عتبات شود. یوسف خواب است و الیاس همچنان فرشنوردی میکند؛ فرشهایی که با خاک رویش کم از کوهنوردی ندارد!
فاطمه پیشنهاد میدهد که هر دو با بچه نمیتوانیم زیارت برویم و من با بچهها برمیگردم هتل. بهویژه آنکه باز برخلاف حرم مشهد ورودِ کالسکه ممنوع است. بهسختی قبول میکنم، چون راه بازگشت تا هتل بسیار شلوغ است و با الیاس سربههوا و راندنِ کالسکهٔ یوسف، سختتر هم میشود. برای راهیکردن الیاس باید زنده بگیرمش! با سرعت و نشاط، بیخبر از جایی که آمده، روی فرشها میدود. جمع دارند راهیِ حرم میشود و فاطمه باید برگردد. حال شادِ الیاس مثل توپی است که کریم باقری شوت کرده. اما چاره نیست. میان تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، مجبور به تقریرم! از حضور امام علی عذر میخواهم و مثل احمد عابدزاده روی فرش شیرجهای میزنم و میگیرمش. دلبندم زار میزند، به تقریر حقیقت حوالهاش میدهم!
گام بعدیِ اثباتِ برساختیبودن! مفهوم بهداشت، در وقت ورود به حرم بروز میکند. از مادرم شنیده بودم که باید کفشها را جاهایی درآورد و بدون کفش رفت. دو مدل امانت کفش وجود دارد. میتوانی کارت شناساییای بدهی و کلید در قفسههای شیشهای امانتی را بگیری و کفش را درونشان بگذاری. یا اینکه کفش را مثل کفشداریهای مرسوم بدهی و همان مسیر بدون کفش را تا بازرسیهای ورودی طی کنی. من کارت همراهم نیست و مثل اینکه باید تعریفم از بهداشت را با ساعت عراق و نجف تنظیم کنم! از بازرسی میگذرم و وارد فضایی میشوم که سالها آرزوی تجربهاش را داشتم. بیآنکه بخواهم در پدیدار ذهنیام دخالتی بکنم، حجمی از حسی عجیب را تجربه میکنم که میتوانم در ذیل یک نام، اندکی شرحش کنم: بُهت! مبهوتم، زبانم نمیچرخد، چشمانم باز و خشکاند، پاهایم سست و کماراده شدهاند. منتظر بودم حال دیگری را تجربه کنم، اما بهت جانشین همهی حالها شده. شاید هم خستگیِ سفر گلوی دیگر حالها را فشرده. نمیدانم. هر چه هست، در دقیقههای اول مبهوتم. کمکم یخیِ بهتم آب میشود، ولی باز اجازه نمیدهد که حال دیگری جانشینش شود.
تنوع ملیت در حرم بیش از انتظارم است. بهویژه گروهی از زائران که به نظر هندی میرسند و لباسهای رنگارنگ و ظریف و گلدوزیشده و بسیار زیبایی به تن دارند. بعدها میفهمم که «بُهرههای داوودی» هستند که اسماعیلیاند و در برابر «بُهرههای سلیمانیِ» ساکن یمن، اسماعیلیان هندی محسوب میشوند. بُهرهها در کنار آقاخانیها یکی از دو شاخهٔ اسماعیلیِ مهماند. مقصود از اسماعیل نیز، اسماعیل پسر امام صادق است؛ فرزندی که پیش از امام صادق از دنیا رفت و اسماعیلیها قائل به امامت او شدند. آنها پس از جعفربنمحمد نیز، به جای موسیبنجعفر، محمدبناسماعیل را امام دانستند و تاکنون سلسلهی امامانشان تداوم دارد. بیشک اسلام و تشیعشان نیز رنگوبوی جغرافیایشان را گرفته است و با تشیع دوازدهامامیِ ایرانی و عراقی تفاوتهایی چشمگیر دارند.
@Hamesh1
BY هامِش (علی سلطانی)
Share with your friend now:
tgoop.com/hamesh1/1515