tgoop.com/hamesh1/1526
Last Update:
نقالی با بقالیِ تاریخ؟ مسئله این است
تاریخ را دوگونه میتوان خواند. نقالی و بقالی! مقصودم از رویکرد نقالی، مرور افقیِ سلسلهای از اتفاقات در گذشته و نحوهای از سرگرمشدن با یا جذبشدن به این انباشت گزارشهاست. اما رویکرد بقالی به تاریخ سوداندیشانه است. نه البته سود مالی، بلکه سود فکری و خاصه پرسش دشوار از اینکه فلان واقعه در فلان دوره، بَمان پرسش در بَمان دوران، آن گفتمان در آن بازه، چرا روی داد؟ چرا قبلتر روی نداد؟ چرا تداوم یافت یا چرا بازایستاد؟ گویی به جای خط افقیِ ممتد حوادث، به ارتعاشهای عمودی توجه میکنیم.
مثالی بزنم. در دورانی به سر میبریم که علوم تجربی، بهرغم نقدهای جانگداز دوران پسامدرن، هنوز بر کاکل زمانه میچرخد و هنوز در جامعههای فقیری از حیث علوم انسانی چون ما، معیار بود و نبود پدیدههاست. به بیان دیگر، همان رویکرد پوزیتیویسیِ منسوخ، که آنچه تجربه درنمییابد، وجود ندارد؛ یعنی پُلی از معرفتشناسی به هستیشناسی. حال در چنین ایامی بازار «علوم شناختی» و «علوم عصبشناختی» خیلی گرم است.
اگر تاریخ ندانیم یا بدتر از آن، اگر با رویکرد بقالی تاریخ نخوانیم، بهویژه تاریخ فلسفه و تاریخ علم، به این پرسش نمیتوانیم پاسخ دهیم که چرا این علوم در این زمانه گل کرده و هر کس میخواهد بگوید در مرز میانرشتهای علم و فلسفه حرکت میکند، به علوم شناختی روی میآورد. اما اگر تاریخ علم و فلسفه (بهویژه غرب) را بقالانه خوانده باشیم، خواهیم دانست که علوم شناختی فرزند خلف تحولات فلسفه و علم در فردای رنسانس و روشنگری و پساروشنگری است.
این دانستن، دانستنی بیفایده و تزئینی هم نیست. فایدهاش این است که با دانستن خاستگاه عزیمت، متوجه خواهیم شد که بسیاری از دعواها و اختلافهای علمی و فلسفی تازه نیست. ممکن است واژهها واژههای دیگری باشد، اما مغز اختلافات و درنگها بارها مشترک است. اینکه انسان را در رویکردهای رادیکال عصبشناختی، منحصر و مجبور در تاروپود عصبی مغز بدانیم، یا آنکه قائل به جوهری غیرمادی و غیرعصبی و روحانی هم برای او باشیم، مغز مشترکِ تکراریِ این قبیل بحثها در تاریخ است.
یا اینکه پرسش از بود و نبود جوهر مادی و غیرمادی در انسان در نزد کسانی چون دکارت و اسپینوزا و لایبنیتس از کجا میآید و خودش چطور به گرمشدن نظریهی تصور و قوهی فهم در نزد افرادی چون لاک و هیوم منجر میشود و از دل اینها هم دوباره و چگونه پرسشِ دیرین نفس و دوگانهانگاری یا یگانگی نفس و بدن و سپسش حوزههایی تجربی جدیدی چون علوم شناختی و عصبشناختیِ امروز سربرمیآورند.
این را اضافه کنم که در فلسفه تاریخ دستکم دو رویکرد را داریم: هواداران نظریهی گسست یا هواداران نظریهی پیوست. تبیین مدنظر ما بر مبنای نظریهی پیوست تاریخ و بدهبستان دورانهای تاریخی با هم است. اگر قائل به نظریهی گسست بین دورههای تاریخی باشید، یعنی بگویید این دوره بههیچوجه فرزند یا متأثر از تحولات دوران قبلی نیست، ساختمان بقالیِ تاریخ، فروخواهد ریخت!
#تأملات
@Hamesh1
BY هامِش (علی سلطانی)
Share with your friend now:
tgoop.com/hamesh1/1526