Telegram Web
بإسمه تعالی

نود وپنجمین‌ نشست #انجمن‌مباحثات‌قرآنی 
روز چهارشنبه بيست‌وسوم اسفندماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۷ در موضوع 

«سکوت قرآن پس از سال ۶۵۰ میلادی (۲۹ ه.قنقد شواهد درون‌متنیِ استیون شومیکر در اثبات تاریخی دیرتر از مصحف عثمانی برای رسمی‌سازیِ قرآن

با ارائه پژوهشگر محترم، جناب آقای علی سلطانی، به صورت حضوری و مجازی برگزار خواهد شد.
حضور اعضای گرامی و سایر پژوهشگران و علاقه‌مندان موجب ارتقای علمی این نشست خواهد بود.

ارائه‌کننده محترم چکیده بحث خود را چنین بیان کرده‌اند:👇

پیشاروی تعیین تاریخ رسمی‌سازیِ قرآن روش‌های مختلفی قرار دارد. در میان روش‌های جاری نقد درون‌متنی و بازسازی بافت تاریخی بر مبنای آن شواهد یکی از راه‌های درخور اعتناست. در مطالعات تاریخی‌انتقادیِ جاریِ قرآن در دانشگاه‌های امروز دنیا، بیش از همه به روش بررسیِ منابع برون‌متنی اعتنا شده است و عمدهٔ ارزیابی‌ها و مدعاها بر پایهٔ آن است. همچنان‌که سقف داوریِ بسیاری از پژوهشگران تجدیدنظرطلب در این زمینه استوار بر بنیاد منابع برون‌متنی و خاصه منابع غیراسلامی است. با توجه به تأخر تاریخیِ منابع اسلامی و ماهیت‌های بعضاً غیرتاریخی آنها و نیز، ماهیت جدلی و یا بعضاً دفاعیه و اعتراضیِ منابع غیراسلامیِ متقدم‌تر، روش‌‌های دیگر و از جمله نقد درون‌متنی مهم‌تر از قبل خواهد شد. در این مقاله که مبتنی بر نقد درون‌متنی در تعیین تاریخ‌رسمی‌سازی است، شواهد درون‌متنی و تحلیل‌های قرآنیِ استیون شومیکر و برخی از هم‌فکران او بررسی و نقد شده است. شواهدی که به نظر او و آنان، دالّ بر بافت تاریخی پس از سال ۶۵۱ م (۳۰ ه.ق) است و نشان می‌دهد که قرآن در فرآیند مشهور به «مصحف عثمانی» (۶۴۶-۶۵۱م) بسته و نهایی نشده بوده. در نقطهٔ مقابل این دیدگاه، مقالهٔ پیش‌رو مدعی است که نقد درون‌متنیِ قرآن حاکی از آن است که آیات مصحف در بازتاب یا واکنش به رویدادهای پس از سال ۶۵۱ میلادی سکوت کرده است و این شاهدی بر قوت بیشترِ نظریهٔ رسمی‌سازی «مصحف عثمانی» (نظریهٔ کلاسیک سنت اسلامی) و پیش‌تر از آن، حدفاصل بین این تاریخ و رحلت پیامبر اسلام، است.
Forwarded from دین، فرهنگ، جامعه | محسن‌حسام مظاهری (محسن‌حسام مظاهری)
🔸مصاف دین [حکومتی] و زنان🔸


✍️ محسن‌حسام مظاهری


۱
قاب اول: فردی که تحصیلات حوزوی دارد، در دانشگاه هم الهیات خوانده، سال‌ها در اصفهان مدیر یک مرکز فرهنگی بوده، رییس دانشکده‌ی اهل بیت دانشگاه اصفهان است و به تازگی (البته با کسب تنها ۱۰ درصد آرای واجدین شرایط) مجدداً به عنوان نماینده به مجلس راه یافته، در رسانه‌ی عمومی با افتخار و بدون ذره‌ای تردید و شرم، از طرح قانونی‌کردن دست‌درازی دولت به اموال بخش بزرگی از جامعه به نام دفاع از یک حکم شرعی (حجاب) سخن می‌گوید. آن‌هم در برنامه‌ای تلویزیونی که نامش «خیابان آزادی» است، با زیرنویس «کمک‌هزینه‌ی سفر به کربلا».
قاب دوم: یک طلبه در بیمارستانی در شهر قم، مادری که کودکش را در آغوش گرفته و در شرایط خاص روحی است، به خاطر نداشتن حجاب سر، سوژه‌ی فیلمبرداری می‌کند و با واکنش خشمگینانه‌ی زن مواجه می‌شود و... ادامه‌ی ماجرا.
این دو قاب را در پس‌زمینه‌ی یکی دو سال اخیر و وقایع پس از مرگ مهسا امینی باید دید که مسئله‌ی حجاب اجباری به چالشی بحرانی و خونین میان جامعه و حاکمیت و بستری برای تولید و انباشت خشم و نفرت و تقویت قطبی‌سازی بدل شده است.


۲
دانشگاهی که خروجی‌اش آقای «دکترِ نماینده مجلس» و رییس دانشکده اهل بیت است، و حوزه‌ای که محصولش طلبه‌ی دوربین به دست است، تبار و خاستگاه مشترکی دارند: اسلام سیاسی. اسلام قدرت و استیلا. اسلامی که اخلاق و کرامت انسانی را پیش پای بقای نظام و حفظ قدرت ذبح شرعی می‌کند، در ریختن خون و آبروی مخالفان و دست‌درازی به اموال‌شان بی‌پرواست و در حفظ خود و قبیله‌ی وفاداران خود هیچ مرزی را نمی‌شناسد. اسلامی که در الاهیاتش، سیاست و قدرت بالاتر از اصول توحید و عدل و نبوت قرار دارد و ولایت‌اش برتر از امامت است. یک اسلام حداکثری و مبسوط الید که خود را مجاز به کنترل اجتماع و افراد تا خصوصی‌ترین حریم‌شان می‌داند و با شعار ترازسازی و استانداردسازی، تکثر طبیعی جامعه را برنمی‌تابد و به بدترین شکل با آن می‌ستیزد.
یک اسلام جامعه‌ستیز و عرف‌گریز که نه فقط به قواعد عقلی و عرفی بلکه به سنت فقه اسلامی و مشخصاً امامیه نیز پشت پا می‌زند؛ همان سنتی که «احتیاط در دماء»، «احتیاط در آبرو» و «احتیاط در اموال غیر» جزو قواعدش بود.
از چنین اسلامی، استاد الاهیاتی بیرون می‌آید که به اسم حکم خدا به جنگ خلق خدا می‌رود و طلبه‌ای که به‌جای ترمیم زخم مردم، پنجه به صورت‌شان می‌کشد.


۳
بااین‌‌اوصاف و گرچه خاستگاه این ستیزه‌جویی‌ها به نام دین و در لباس دین، یک خوانش از اسلام است، اما ساده‌اندیشی است اگر تصور کنیم آتش این بحران دامن دیگر خوانش‌ها را نخواهد گرفت و پیامدهای سهمگین آن محدود خواهد ماند. به‌نظر می‌رسد نه فقط اسلام سیاسی، بلکه اساساً نهاد دین، متأثر از تحولات اکنون و فردای جامعه‌ی ایرانی، در آستانه‌ی پوست‌اندازی و عبور به مرحله‌ای تازه است. مرحله‌ای که در آن مناسبات نهاد دین و جامعه‌ی ایرانی صورت‌بندی جدیدی خواهد داشت که در آن، قدرت‌طلبی عنان‌گسیخته‌ی دین و متولیان دینی، مهار شده است. پافشاری غیرمعقول بر سیاست‌هایی از قبیل حجاب اجباری مانند شتاب‌دهنده‌ای سرعت عبور از این مرحله و البته هزینه‌های آن را بیشتر و بیشتر خواهد کرد و مقوله‌ای اجتماعی را به میدان نزاع دین با زنان مبدل خواهد ساخت. نزاعی که نتیجه‌اش پیشاپیش روشن است.

۴
این‌طور که پیداست، کار ناتمام روشنفکران دینی در هماوردی با ایدئولوژی دین حکومتی را زنان و دختران قرار است به پایان برند. نه در تئوری که در عمل؛ نه در کتاب و مقاله و سخنرانی، که در خانه و خانواده و خیابان.
و طرفه آن‌که چنین تقدیری را نهاد دین، خود برای خود رقم زده است.

پیوست
۱۴۰۲/۱۲/۱۹
@mohsenhesammazaheri
عتبات، نزدیکِ دور (۴-۲)
(سفرنامهٔ عراق)

✍️ دیدار یار حاضر

اول از همه جملهٔ نداییِ سردر طاق ورودی که رو به سوی حرکت ماست، جذبم می‌کند: السلام علیک یا اخا رسول‌الله؛ چه عبارت تکان‌دهنده‌ای. منِ محققِ خرد و عادی این سال‌ها که در شناخت قرآن و اسلام رفت‌وآمدی پیوسته میان باورهای ایمانی و تحقیق‌های سرد علمی و بی‌طرف داشته‌ام، تاکنون این‌قدر به مزار یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های این دین نزدیک نشده‌ بودم. بگذریم از حضور در سرزمینی که یکی از مهم‌ترین گهواره‌های بسط این سنت بوده است. به همین دلیل عبارت «اخا رسول الله» فقط برایم بُعد دینی و عاطفی ندارد. گویی به مزار و مرکز شهری نزدیک می‌شوم که مهم‌ترین شخصیت دینی‌اش پس از پیامبر اسلام به باور شیعه و من و یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌هایش به باور اهل سنت را دربرگرفته. و این اصلاً برای من کم اتفاقی نیست.

این را حتی به دایرهٔ باورمندان هم محدود نکنم. شما و ما می‌توانیم حتی باورمند نباشیم، ولی دست‌کم نمی‌توانیم نقش تاریخی بسط اسلام در تاریخ بشری (مثبت و حتی منفی) و نقش بسیار بسیار بزرگ علی‌بن‌ابی‌طالب را در پاگرفتن این جنبش دینی نادیده بگیریم؛ یعنی حتی با عرفی‌ترین و تاریخی‌ترین نگاهِ ممکن هم، من در حال نزدیک‌شدن به مزار یکی از مؤثرترین شخصیت‌های تاریخ بشر در دست‌کم منطقهٔ بین‌النهرین بودم. بگذریم از اینکه آرای حکیمانه و اندیشمندانه و فوق‌العاده ادبیانهٔ به‌جامانده از امام علی، و نیز تجربهٔ موفق رهبریِ سیاسی او در بسط عدالت و اعطای آزادی به مخالفان و برابری حقوقی خلیفه با مردم عادی در دادگاه‌ها و ... در زمانهٔ خود، امری نیست که محدود به دسته یا فرقه‌ای باشد. و از این رو علی فراتر از مرزهای اعتقادی به انسانیت محض متعلق می‌شود.

این حال و بال که شرحش رفت، به‌ویژه با نظم روزانهٔ تازه‌ام در خواندن نهج‌البلاغه شدت بیشتری گرفته است. در نهج‌البلاغه با سخن‌گویی ادیب و حکیم، سخت‌گیر و اصول‌گرا، رازدان و عارف، پرهیزگار و بلندطبع، باطن‌گرا و خوارج‌گریز، با فردی آرامی دردمند، زاهدی خشکه‌مقدس‌ستیز، جنگاوری شاعر، مؤمنی مطمئن، قرآن‌‌شناسی عمیق، تیزهوشی مقید به اصول اخلاق‌، مرگ‌اندیشی جدّی‌ در زندگی، کشاورز تا سیاست‌شناسی آشنا به عمل و خلاصه، مردی فراتر از عصر خود طرف هستیم. البته که به‌اندازهٔ آشنایی علمیِ خودم از شکاکیت‌ در اصالت تاریخی برخی از این سخنان و خبرهای واحد به حضرت علی در نهج‌البلاغه مطلعم، ولی در عین حال مدافع این رأی علمی‌ام که با همان نگاه انتقادی نیز  بیشینه‌ای از این سخنان اعتبار تاریخی دارند.

با این اوصاف، حالم از نزدیک‌شدن به مزاری که بارها آرزو داشتم که از نزدیک ببینمش، نزدیکی به مزار مردی است که بارها با او گفت‌وگوی درونی و حتی انتقادی کرده بودم، اثر معنوی گرفته بودم، از مادی‌گرایی رهیده بودم و جهان عینی و تاریخیِ او را در وقت گفتن و نوشتن آن سخنان تصور کرده بودم. پس چنین دیداری قطعاً عادی و مکرر نبود. برایم حس دیدار مزار پدرم را داشت. دیدار یار غایب، نه، دیدار یار حاضر بود. مردی که دستمایهٔ هزاران فریب سیاسی و خروارها مکر مقدس و کرور کرور تجمع قدرت و ثروت و دشت‌دشت توجیه ستم و سرکوب شده است، اما همیشه کوشیده بودم او را علمی و به‌دور از حب و بغض‌های زمانه بشناسم.

به ورودی شارع‌الرسول می‌رسیم. روحانی کاروان درخواست می‌کند که چند دقیقه‌ای جلوی حرم بنشینیم و نهایتا ده دقیقه به سخنرانی روحانیِ دیگری که از هم‌سفران کاروان است، گوش دهیم. به احترام حرکت جمعی می‌ایستم و می‌مانیم. فرمودند نهایت ده دقیقه و من در دلم می‌دانم که برای بسیاری از روحانیون معزز، ده دقیقه فقط به کار دعای آغاز سخن می‌آید! سرتان را درد نیاورم، همان می‌شود که حدود بیست الی نیم‌ساعت سخنرانی در مدح صفات امام علی و ارجمندی زیارت ایشان و توفیق ایستادن و حضور در این مکان می‌گذرد. خاتمهٔ سخن هم اشاره به این رخداد است که زمانی در دروه‌ای تاریخی، مرة‌بن‌قیس پس از حمله به نجف، عزم بر تعرض به این حرم می‌کند. یکهو از داخل ضریح دو دست همچون قیچی بیرون می‌آید و او را دو‌نیم و سپس سنگ می‌کند! هم‌اکنون مکان این واقعه را هم به همین دلیل «موضع‌الاصبعين» نام گذاشته‌اند.

بعد از شنیدن این سخن، بعدش تفحصی می‌کنم و می‌فهم که منبع این ادعا کتابی به نام «الانوار العلویة و الاسرار المرتضویة» نگاشتهٔ کسی به نام شیخ جعفر نقدی است. برای روحانیِ هم‌سفر کهنسالمان احترام قائلم، سخنی نمی‌گویم، قرارم بر مشاهده است و پدیدارشناسی؛ اما جلوی ورودی مزار حکیمی کم‌گو و عاقل، شنیدن روایتی چنین عوام‌پسند و زرد، تأسفم را برمی‌انگیزد. اگر قرارم بر سکوت و مشاهده نبود، می‌گفتم حاج‌آقا اگر این‌طور است، آن دو دست چرا مانع حملهٔ نیروهای سرکوب‌گر صدام به حرم در اعتراض‌های مسمی به انتفاضهٔ (خیزش) شعبانیه و تخریب گستردهٔ حرم در سال ۱۹۹۱ نشد؟ بگذریم.

@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت یکم

خدایا، از همین آغاز رخصت بده که از شکل شروع رمضان شکایت کنم. در همین مختصات جغرافیا. خدایا، در بسیاری سرزمین‌ها این آغاز هم‌رنگ شادی است، هم‌جنس سرور است، هم‌نفس آزادی است. برای ما نه، رمضان لطیف و شریف با بند و پلمپ می‌آید، با حس دلهره می‌آید، با تشدید سخت‌گیری‌ها می‌آید، با وزنه‌های سنگین و سهمگین می‌آید، با جولان محتسبان و خشک‌دماغان می‌آید. چرا؟ چرا باید ماهی که قرارست بند از بند باز کند، برای ما با بند می‌آید؟ نه با سبکی، نه با تبسم، نه با آسان‌گیری، نه با تخفیف، نه با دست‌گیری، که با کراهت و دشواری و هراس؟

خدایا، چرا رمضانت را روسیاهانِ پیشانی‌بسته، آمران نامعروف و ناهیان پُرمنکر، در چشم ما خط‌خطی می‌کنند؟ چرا آن صورت‌های پرخنده و دست‌های گیرنده و مشرب‌های گشوده آذین رمضان تو نمی‌شوند در این سرزمین؟ چرا نفحه‌های دلکش رمضان و نسیم‌های هوش‌بر آن، آلوده به اختلال اهل تزویر شده است و ملکوک به دخالت ظاهرپرستان؟ ما چرا نباید نام و بام تو را در رمضان کنار آزادی و تساهل و مدارا و شفقت و رحمت ببینیم؟ چرا باید دست محتسب و قاضی و غازی بیشتر از همه‌ی دست‌ها در رمضان گشوده باشد؟ چرا نه زمانه‌شناسان، که زمانه‌ستیزان، نه عرف‌نوازان، که عرف‌ستیزان، نه انسان‌گرایان، که فرقه‌گرایان، نه حکیمان، که فقیهان، نه فاضلان، که فرومایگان، نه آزادگان، که بندگان، نه اهل فکر، که اهل کبر، نه هنرشناسان، که هنرستیزان، نه تنبورنوازان، که تَن‌ستیزان، نه آینده‌شناسان، که واپس‌گرایان، نه جهان‌شناسان، که جهان‌ستیزان، نه عارفان، که زاهدان، نه روزه‌شناسان، که روزه‌مآبان، نه قرآن‌پژوهان، که قاریان، نه عالمان، که مداحان، نه عقلانی‌ها، که اخباری‌ها، رمضان تو و رمضان ما را سیاه کنند؟

خدایا، ملکوتِ رمضانِ نادیدنی، در چشم بندگان خاکی‌ات، اول از همه در آیینه‌ی همین رمضان زمینی تفسیر می‌شود. رمضان زمینیِ این زمین، به پیرایه‌ و آلایش و کراهت و نفرت آمیخته شده. از رنگ و شور و شکوه ملکوتیِ رمضان، از ساز و سرور و سبزیِ آسمانی‌اش، نصیب و نسیمی بفرست، تا غبار شیشه‌های این رمضان زمینی پاک شود. تا مزاحمان تماشا و اخلال‌گران بازار پارساییِ رمضان، کنار زده شوند. تا تو و راه مُشکین تو بهتر دیده شود.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر دوم

خدایا، با سخن‌گفتن از خود شُکر آغاز کنم. سخت است قاطعانه بگوییم که ما شُکرآگاهیم یا شُکرآموز. یعنی با همان سرشت انسانی و از آغاز موجوداتی آگاه به شکر و ارزش شکریم یا پای درس پیامبران تلنگر خوردیم که پس از هر نعمتی شاکر باشیم. هر چه هست، اگر شکر ارجمند باشد که هست، قرارگرفتن در وضعیت روانیِ شکر هم شایسته شکر است.

خدایا، با همین نگاه از تو می‌خواهیم که بر آتش شاکریِ ما بدمی. خودِ شاکری به‌ذات ارجمند است. خدایا، کمکمان کن که نخست چشم نعمت‌شناس ما قوت گیرد، در ثانی ما را چنان بار بیاور که پس از ملتفت‌شدن به نعمت، خود را در نعمتِ شاکری بیندازیم. ما را تجربه‌گر آن اوج‌های عسلینی قرار بده که با شُکر پوسته‌ی منیت خود را می‌دریم و خود را وابسته و معطوف به دهنده‌ی نعمت می‌یابیم. خدایا، ما از کافری، کوری و کریِ غفلت از داشته‌ها ملول و عاصی‌‌ایم؛ ما را در چنان کفر و کوری‌ای مپسند.

خدایا، ما را شاکر شُکر بگردان. این دُرّ کم‌یاب گمشده‌ی زمانه‌ و زمین ماست. وقتی نومیدی و نداری بر ما هجوم می‌آرد و ما بی‌پناه و خسته خود را در لبه‌ی پرتگاه پوچی می‌یابیم، تنها ریسمان نجات، دیدن و یافتن خود از پنجره‌ی داشته‌ها و شکر است. بسیاری از ما ولو بحق، چنین ریسمانی را گم کرده‌ایم. و در نبود این ریسمان، در باتلاق نداشته‌ها هیچ چشم‌انداز روشنی نمی‌یابیم. خدایا، بس نیست که تو ارزانی کنی و ما «داشته» باشیم، «بودنِ» شاکرانه هم لازم است. بودنِ شاکرانه را هم در وجود ما ارزانی کن که بتوانیم ادامه‌ دهیم، که بتوانیم در هجوم دلسردی‌ها به دلگرمی‌ها چنگ بیندازیم. که بتوانیم صبح‌ها که برخاستیم، با دیدن داشته‌ها و ادب و عادت شکر، «چرایی» ادامه‌دادنمان را کشف کنیم و با «چگونگی»های نفسگیر بستیزیم یا بسازیم.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت سوم

از فاصله بگویم و از آن شکایت کنم. خدایا، ما مدام از دوستان خود، از دوستدارانمان، از عزیزانمان دور می‌افتیم. دورافتادنی که معاشرت‌های شهدآمیز یارانِ همراه را از ما می‌گیرد و بر جانمان شرنگ دوری می‌ریزد. چرا؟ حکم ما دوری و دوستی نیست. دیدار و دوستی، معاشرت و دوستی، گوهر مطلوب ماست و از این گوهر، بارها دور می‌افتیم. چرا؟

خدایا دوری از موافقان و نزدیکی به ناموافقان، نفس ما را گرفت و جانمان را چروک کرد. جمع مشتاقان چرا پریشان می‌شود و پریشانیِ نامشتاقان چرا جمع؟ ما در رفع پریشانی خود، ما در دوای زخم‌های ناسور خود، ما در حیات‌بخشیِ به دقیقه‌های مرگ‌زای خود، ما در تداوم توان برای ادامه‌دادنِ خود، به دوستانمان، به نزدیکانمان، به دیدارشان، محتاجیم. چرا آسمان با ما کنار نمی‌آید و زمانه با ما می‌ستیزد و زمین از ما دریغ می‌کند و سقف یک‌رنگ آبیِ ما مشتاقان را در یک جا کنار هم نمی‌نشاند؟ ما چرا باید همیشه در حسرت و دریغِ دیدار یاران باشیم؟ تلخیِ هجر چه صفایی دارد که بر عسلِ جمع ترجیح داده می‌شود؟

خدایا، پیوندهای خونی و الفت‌های گران، به آسانی در کف ما نیفتادند. چه مرارت‌ها و چه جستن‌هایی که بر ما بار نشد تا بتوانیم پیوند و الفتی را حفظ کنیم و بپروریم. تو شاهدی که این دارایی‌های گران را ما ارزان به دست نیاوردیم. چرا پس فاصله چون مورچه و موریانه‌ بر انبار سرمایه‌ی ما می‌زند و خردخرد هر آنچه را با رنج اندوخته بودیم، می‌برد؟ چه کسی، کدام بیمه در کدام فلک، خسارت ما را می‌پردازد؟ فاصله چون دشمنی پُرکینه بر کاروان ما مدام هجوم می‌برد و آن اندک الفت و دوستی و پیوند‌های قدیم را هم با خود به یغما می‌برد.

از این فاصله‌ها، از این پریشانی‌ها، تک‌تک‌افتادن‌های جمع‌های پیشین، بر تو شکایت می‌بریم. فاصله نفس ما را گرفت و زیباترین چشم‌اندازها و هوش‌رباترین عطرها را با زهرش از چشممان انداخت. از کدام سو این بمب‌ها فرو می‌آیند و در میانه‌ی اتحاد و اجتماع‌های ما می‌افتد؟

سپاه پُرکینه‌‌ی فاصله را از ما دور کن. فکرش، واقعیتش، انتظارش، ما را پیر کرد؛ پیری‌های که بر سر گور پیوندها و الفت‌هایی است که عزرائیلِ فاصله جانشان را گرفت. قبل از مردنِ الفت‌ها و پژمردن مشتاقان، کاری کن. سد‌های وصال ما را بشکن خدا. ما سخت مجروحیم و داروی دیدار را از کف داده‌ایم. دزد فاصله را زندانی کن و مشتاقان را بیشتر به هم برسان.

#دعا
@Hamesh1
زمان برداشت‌های ایدئولوژیک از قرآن سررسیده است

اقتضای فهمی روشمند و غیرایدئولوژیک از هر متنی، از جمله قرآن، آن است که فهم را به مصاف اتفاق‌های روز نبریم. یعنی آیات را آن‌گونه دستمایه‌ قرار ندهیم که به اتفاقی معاصر واکنش دهیم. علی‌الاغلب چنین مواجهه‌هایی، از هر نوعش، دچار برداشت‌هایی سوگیرانه خواهد شد. مثال بزنم. در اتفاق اخیر درمانگاه قم، هر دوی سوی معترض و موافق در بین دینداران، واکنش خود را در دهان آیاتِ صامت قرآن می‌نشانند.

مشکل این نوع فهم‌ها خیلی دور از ذهن نیست. جهت‌گیری پیشینی و بیرونی ذهن ما را به جای غور در بافتار تاریخی آیه و هزاران پیچش موی دیگر، در تاریخ خودمان اسیر می‌کند. به‌بیان دیگر، تاریخمندیِ مفسر جای تاریخمندیِ متن را می‌گیرد و مفسر بی‌نیاز به بررسیِ جوانب پیدا و پنهان تاریخی-ادبی قرآن، سریع نتیجه‌ی مطلوب خود را از آیه بیرون می‌کشد. باز به بیان دیگر، پیام اصلی و عصریِ خود را در لفافه‌ی تفسیر بیان می‌کند. چنین برداشت‌های ایدئولوژیکی، عموما از حیث علمی مقبول و مستند نیستند و بیش از همه برخاسته از «تاریخ اثرگذارِ» (به بیان گادامر) مفسرند.

به جای این نگاه باید قرآن را «تا حدّ ممکن» بیرون از اختلال ملاحظات بیرونی و تاریخیِ امروز نگریست. به‌ویژه در این دوران که بیش از گذشته ابزارها و بصیرت‌های انتقادی‌تاریخی قرآن پیش روی محققان است و عذر را بر همه می‌بندد. نیازی نیست که همیشه پیام اعتراضی و انتقادی خود را به قرآن گره بزنیم و از این رهگذر، برداشت‌های شتابزده و ایدئولوژیک و داغ را جای تفسیر علمی و سرد بنشانیم. استدلال اگر استدلالی قوی و محکم باشد، همیشه نیازمند پیوستی آیه‌ای یا حدیثی نیست. در بین دینداران اقتدارگرای کم‌سواد که جای خود، این اشکال هنوز که هنوزست در بین بسیاری از نوگرایان و نواندیشان دینی هم وجود دارد که نیازی به به‌روزکردن خود با دستاوردهای علمیِ زمانه نمی‌بییند.

#یادداشت
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر چهارم

امروز برای فکر شکر می‌گویم. آن فرآیند ظریفی که ما را از پرده‌های تاریک و بن‌بست‌های جهل به روشناییِ علم می‌برد. خدایا، قدر و قیمت فکر را اویی بیشتر می‌شناسد که در صحرای بن‌بست‌های نظری و عملی، بیشتر تشنگی کشیده باشد. اویی که در سایه‌روشن سیاهیِ مطلق جهل تا سفیدی براق علم، رنگ‌ها را آرام‌آرام گذشته و راهنماییِ فکر و عقلانیت را جرعه‌جرعه چشیده باشد. این سایه‌روشن یگانه دستگیرِ ما در پیداکردن روزنه‌ای به سمت نور است. روزنه‌ای که اگر نبود، ماندن در سیاه‌چال جهل همیشگی بود.

خدایا، در عظمت نعمتِ اختصاصی اندیشه و فکرت، همین بس که هیچ زیاده‌خواهی، هیچ جباری، هیچ هتاکی، هیچ سارقی، هیچ مهاجمی را توان نیست که آن را از ما بگیرد. جباران و فریبکاران و مغالطه‌کاران نهایت کاری که می‌توانند کنند، دست‌کاری و هدایت و مچاله‌کردن این قدرت است، اما ربودنِ اصل این نعمت ممکن نیست. این شخصی‌ترین نعمت و ثروت ماست. این یگانه‌ترین پناهگاه و تنها زرادخانه‌ی قدرت ماست.

خدایا، بسیارند آنانی که از منظر هواداریِ تو، نگاهی گناه‌آلود به «عقل بوالفضول» دارند. گویی این طلای شریف از راهی جز تو به ما هدیه شده است. آنان در خوش‌بینانه‌ترین حالت از شیرینیِ کمک این نعمتِ بی‌مانند به‌خوبی نچشیده‌اند؛ مقصودم آن دقیقه‌های لذیذی است که عقل و فکر مثل درانداختن آب در زمینی خشک، بالاخره راهی به سوی حل مسئله می‌یابد. آن مستضعفان نمی‌دانند که ما در تکیه‌ی صادقانه به این نعمت بلند، مرتکب گناه نمی‌شویم، که: پارساییِ عاقلان اندیشه‌ی پاکیزه و استوار است؛ که گناه به فعل اختیاری منتسب می‌شود و فکر صادقانه و پالوده در بسیاری‌ اوقات اختیاری نیست، می‌جوشد و می‌خروشد.

خدایا، آن باریکه‌ی نوری که به کمک تیشه‌ی تیزِ فکر، در دالانِ تاریک پرسش‌های بزرگ می‌افتد، هنگامه‌ای بس شیرین است؛ هنگامه‌ای که ما را سرشار و مست می‌کند. مستی‌ای که ساقی‌اش فقط تویی، ای خدای حکیم. مگر می‌شود ساقی، مستان را به دلیل مستی مجازات کند؟ این به دور از حکمت و انصافِ ساقی‌ِ عادل ماست.

خدایا، این نعمت ناب و این شراب مظلوم و مهجور، تنها تیشه و فانوس ماست. در دقیقه‌های تکاپویش، گرمای ذکرت را به یاری‌اش برسان و تیزی‌اش را بُراتر و نورش را فروزان‌تر کن. و به دوستداران ویژه‌ات که اهل پرسش و تعقل‌اند، از آن هنگامه‌های طلایی کشفِ عقل بچشان؛ تا بدانند ساقی عقل چه شراب نابی را ارزان و بی‌منت در جانشان به ودیعه نهاده است.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت پنجم

خدایا، این بار از شکاف شکایت می‌کنم؛ شکافی بین جهان قدیم و جهان جدید و راه پُرحیرت دینداری در میان این دو. خدایا، ما از دو گروه نیستیم. آنانی که در دیروز اسیرند، می‌خواهند ما را شبیه گذشته کنند و به گمانشان ما هر چه شبیه‌تر به تاریخ و جغرافیای نقطه‌ی آغازین دین شویم، دینداری ناب‌تریم. نیز آنانی که در امروز اسیرند، می‌خواهند ما را یکسره عصری و عرفی کنند و به گمانشان هر چه آدمی را به گذشته پیوند زند، از جنس پوسیدگی و ارتجاع است.

خدایا، ما می‌خواهیم همچون دیندار معنویِ دیروز، انسان معنویِ عصر خود باشیم. ما نه می‌خواهیم به جنگ امروز برویم و نه می‌خواهیم خود را یکسره از گذشته بزداییم. ما خود را راویان و راهیان پُل‌ در میان این دو جهان می‌دانیم. اما کارمان در پُرکردن این شکاف بسیاربسیار دشوار است. خدایا، به حکمتی پیدا یا پنهان دیگر قرار نیست دستی از غیب بیرون بیاوری یا رسولی دوباره بفرستی. گر این گونه است، ما را در عصر ایستادن بر پای خود، در عصر رسول خود بودن، در تدارک بستر دینداری در زمانه‌ی خود، استوار کن.

خدایا، اگر این‌گونه است، به تو از دشواری‌ها شکایت می‌کنیم، به تو از سنگ‌‌اندازی‌ها شکایت می‌کنیم، به تو از ابهام‌ها، تردید‌ها، حیرت‌ها و سکوت‌های تکوینی شکایت می‌کنیم. اگر ما بالغ فرض شده‌ایم و کافی در دانستن مقدمات، و مسئول در تعریف نتایج، اگر ما پیامبرانی مفسریم و مجازیم به بازاندیشی در اصول و فروع به اقتضای زمانه، به تو از نبود بسترها شکایت می‌کنیم. نبود بسترهایی که بیراه هم نیستند و بیش از همه برخاسته از نوعی حزم و احتیاط‌اند. احتیاط‌هایی برخاسته از بسته‌شدن دفتر پیامبری و نپذیرفتنِ سپردن وظیفه‌ به مسافران هر عصر در بازآفرینیِ دین. آنان احتیاط می‌کنند که نباید در دستورات حتی فرعیِ رسیده، اندکی دخل و تصرف کرد. و ما مثل آنان نمی‌اندیشیم. مثل گذرکرده‌ها هم نمی‌اندیشیم.

خدایا، اقتضای سپردن این مسئولیت عصری در بازاندیشی و بازسازی دین، روشنی و گشایش بیشتر امور است. اما آفتاب یقین آشکارا نمی‌تابد و راه‌ها هموار نیست. با گمانه‌های لرزان و سنگلاخ‌های بسیار، پیمودن راه آسان نیست. گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. دل ما را، ذهن ما را، زبان ما را، قلم ما را، گام ما را، در اظهار و پیمودن بی‌باک این مسیر نیمه‌روشن و سخت قوی کن و متکی به ایمان خویش. دقت علمی و قوت عقلی و شدت ایمانی و حدت میانه‌روی را چراغ راه ما قرار ده.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر ششم

خدایا، زیبایی‌شناسیِ من و شعف و شور حاصل از آن، یکی از مغفول‌ترین امکان‌ها و نعمت‌های من است. همه‌ی آن لحظاتی که امر زیبا را دیده‌ام و چشم‌هایم برق زده و خاطرم شِکّرین شده، شایسته‌ی شُکری ژرف بوده. من همیشه قدرت غریب آن را داشته‌ام که زیبا را از نازیبا، موزون را از نامووزن، هماهنگ را از غیرهماهنگ، تمییز دهیم. و اگر با نگاهی فلسفی به این توانایی می‌نگریستم، پرسشم این می‌شد که این چشم و ذهن زیبایی‌شناس و زیبایی‌اندیش را از کجا آوردم؟ خط‌کش و مقیاس زیبایی‌جوییِ من از کدام نهان و نهاد سربرآورده؟

خدایا، ادراک زیبایی به صرف ادراک هم محدود نماند. این ادراک به سراچه‌ی ذهن من ریخت و ذهن زیبایی‌گرای من را به زیبایی‌ای ملموس آراست. ماده‌ی زیبایی همان و آفرینش زیبای ذهن من هم همان. اگر موضوع مشاهده‌ی من زیبا بود، این زیبایی در دریای خلاقیت ذهن من، تصاعد یافت و سراسر جان مرا موج بلندی از زیبااندیشی و زیباآفرینی فراگرفت. شعر و نثر و موسیقی و مجسمه و نقاشی و سرود و سماع، کمترین بروز این جانِ سرمست شده بود.

خدایا، زیبایی‌اندیشی من را به اخلاق گره زد. گوشه‌های زمخت و نتراشیده‌ی صفات من را سوهان زد و از ناهماهنگی با زیبایی‌های جاری در هستی شرمنده کرد. خدایا، زیبایی‌گرایی من را استوار و برپا کرد و به ادامه‌دادن و نبریدن قوت داد؛ وقتی که با زیبایی قلابی برای ماندن و ریسمانی برای چنگ‌زدن پیدا کرد. خدایا، در زیرنهاد بسیاری از لذت‌های ماندگار و عمیق من، گرایش به زیبایی حاضر بود و من برای سهم فراوانی از بودن‌های رضایت‌بخش خود به آن مدیونم.

پرورگار زیبا و زیباآفرین، بخش فراوانی از ثانیه‌های لبریز از زیبایی، من غافل از شرابی بوده‌ام که می‌خوردم. من نشسته بر لب جوی روانِ زیبایی، توجه نداشتم که اکنون از کدام سرچشمه و آب شیرین سیراب می‌شوم. زیبایی نعمت همیشه برپا و مغفول من بوده است. من را به‌واسطه‌ی زیبایی‌های پُرشِکر و بی‌شُکرم ببخش. من بارها از زیبایی نوشیده‌ام و زیبا شده‌ام و زیبایی خلق کرده‌ام، بی‌آنکه عطر جاری در این خط بلند را خودآگاه باشم. خط ممتد زیبایی‌گرایی و زیبایی‌اندیشی را در من نه‌تنها به دلیل این غفلت‌ها قطع مکن، بلکه سررشته را به زیبایی‌های عمیق‌تر و ماناتر گره بزن. تداوم جریان زیبایی را در هستی، به جان زیبایی‌شناس من گره بزن و به منِ غافل این امکان را بده که با خلق امر زیبا، سهمی از حیات نهاد زیبایی در هستی باشم.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت هفتم

خدایا، این بار نوبت فقر است که ازو شکایت برم. این آفت شوم قوت قلب ما را شکست. اعتماد به نفس ما را سوزاند. امید ما را کشت. اخلاق را به حاشیه راند و پرورش و رشد را در ما فراموشاند. همان دم که فقر سر رسید، بسیاری از فضیلت‌ها و اعتدال‌های اخلاقی که ثمره‌ی سال‌ها خودسازی بود، کمرنگ شدند. همان دم که فقر سر رسید، قلم ما مجال نیافت که به علم و تحقیق بچرخد و ذهن خسته‌مان فراغت نیافت که به دوردست‌‌ها و ژرف‌ها بیندیشد. همان دم که فقر سر رسید، دست نوازش ما کمتر بر سر کودکمان کشیده شد و همان دم که ننگ و نکبتش درآمد، رنگ و بهجت، خدا و خرمی، معنا و مرام، از در دیگر بیرون رفت.

خدایا، شکایت از فقر، در درجه‌ی نخست شکایت از فقرگستران و فقیرپروران است. فقر گاهی مجازات جمعی است، در بیدادگاهی که اساسش بر نابرابری و تبعیض است. خدایا، فقرگستران بارها هم‌دست‌اند. یکی برایشان فلسفه می‌بافد، یکی ساختار می‌تراشد، یکی نام تو را به میان می‌کشد و حواله به صبر و مجازات اخروی می‌دهد، یکی مجیز ارباب قدرت را می‌گوید، یکی بر گرده ضعیفان سوار می‌شود، یکی قانون برایشان می‌نویسد، یکی در بیدادگاه چشم بر خیانتشان می‌بندد. اینان چرا مجال می‌یابند که بر صف شکننده‌ی فقرا بزنند و عده و عُده بیفزایند؟

خدایا، در بین این هم‌دست‌ها، بیش از همه اویی که از نام تو مایه می‌گذارد و داغ بر پیشانی دارد، داغ بر دل ما می‌نهد؛ اویی که زهد ریایی و عوام‌فریب دارد، اویی که مسجد را با مناره می‌دزدد، گرگی در پوشش میش و واعظی بی‌عمل است و بر خان مال همگانی با نام‌های مقدس‌مآب، تر‌ک‌تازانه یورش می‌برد و پیشاپیش توجیه شرعی هم بر این یورش می‌تراشد.

خدایا، ما تو را عادل عادلان، در صف داوران می‌پسندیم و نه در صف کاذب متجاوزان. خدایا، برابریِ جبری و دستوری مطلوب ما نیست، سخن بر سر دزدیدن فرصت‌های عمومی و بر هم زدن قاعده‌ی رقابت برابر است. اینان دزدان فرصت و کاسبان نابرابری‌اند و از فقر دیگران، کیسه اندوخته‌اند و آسمان‌ خراشیده‌اند.

خدایا، فقر فقط جیب‌ها را خالی نمی‌کند، قلم‌ها را از کلمه، ذهن‌ها را از رویا، فکرها را از جرقه، سینه‌ها را از عزت، دست‌ها را از قدرت، دهان‌ها را از فریاد، قامت‌ها را از ایستادن هم تهی می‌کند؛ درد و دریغ از این تهی‌شدن‌ها. شکایت از این بت‌های زمینیِ قبیله‌ی فقر. این قلم‌ها و فکرها و سینه‌ها و دست‌ها و کمرها و سجده‌ها را، بت فقر، شرک‌آلود می‌خرد و بر زمین بایرش شجره‌های زقوم خود را می‌کارد.

خدایا، کاری کن. شکایت می‌کنیم از توحید لگدکوب‌شده با پای فقر. شکایت می‌کنیم از انسان تحقیرشده با زهر فقر. شکایت می‌کنیم از فضل‌های بربادرفته در تندباد فقر. شکایت می‌کنیم از قرآن‌های سوخته در آتش فقر. خدایا، به نفع عدالت و به نام حق زندگی، فقر را بکاه. به ما توان بده که فقرگستران را هم رسوا کنیم و به برابری و رفاه دامن بزنیم.

خدایا، فقر صفت پیر این دنیای مکاره است و حکمتش بر ما پوشیده. هر چه هست در نظر ما زیبا نیست. آن را نمی‌ستاییم و به جایش حد معقولی از برخورداری را برای هم‌نوعان انسانی خود می‌پسندیم. ما را یاری کن که فقیر نشویم، با فقر کنار نیاییم و با قلم و ذهن و زبان با مسببان فقر در هر شکل و شمایل بستیزیم.

#دعا
@Hamesh1
نود_و_پنجمین_نشست_انجمن_مباحثات_قرآنی
<unknown>
فایل صوتی نشست نود و پنجم با موضوع 

"سکوت قرآن پس از سال ۶۵۰ میلادی(۲۹ ه.ق)"


🎤  علی سلطانی

📅   ۲۳ اسفند ماه ۱۴۰۲

📚 انجمن مباحثات قرآنی
https://www.tgoop.com/Anjoman_Mobahesat_Archive
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر هشتم

خدایا، می‌خواهم شاکر دقیقه‌هایی ناب باشم. دقیقه‌هایی که واقعیت بیرونی دگرگون می‌شود و سوار بر نقاله‌ی زمان، رنگ‌ها و صفات تغییر می‌یابند. تغییر ثابت‌ترین صفت این هستی است، اما من از لحظه‌های باشکوهی می‌گویم که «تغییر» و «تبدیل» محسوس‌تر از قبل رخ می‌نماید. اگر زندگی‌ای است، به مرگ تبدیل می‌شود، اگر مرگی، به زندگی‌ای. اگر جوانی‌ای است، پیری‌ای سر می‌رسد. اگر سال کهنه‌ای بوده، سال نویی سلام می‌گوید. اگر وصالی است، فراقی فراهم می‌آید و اگر خشکی و خاکستری، سبزی و سبزه‌ای در می‌آید. مصداق‌ها مهم نیستند، آن لحظه‌ی تبدل و تغییر برای من شایسته‌ی شکر است.

لحظه‌ی تبدل در نگاه من، در چرخ روانِ نقاله‌ی زمان و مکان، باشکوه‌ترین است. متفکری چون هیوم، در پسِ این تبدل‌ها و رویدادها، نه پیوستگی و علیت، که خط‌چینی بریده‌بریده می‌دید. او پیوستگی و علیت را به صفت ذهن ما برمی‌گرداند. اما من مثل جریان غالب تاریخ اندیشه این‌گونه نمی‌گویم و این تغییرها را پرده‌بردار از نهادی می‌یابم که نعمت مزه‌کردنش را باید شکر گفت؛ نهادی پُر از حکمت که از قضا تنها در وقت تبدیل و تغییر برهنه می‌شود.

خدایا، مشاهده‌ی این تغییرها با ذره‌بین تأمل، من را به التفات بر حکمت پایان‌پذیریِ همه‌چیز می‌کشاند. و دانستن این حکمت کم نعمتی نیست. این حکمت ما را آرامش می‌بخشد که از تغییرها نهراسیم و نپژمریم؛ که «دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور» باشیم. که بدانیم آسیاب این هستی با آب تغییر می‌چرخد و چه انتظار بی‌جایی است، انتظار ثبات و دوام و استقرار. خدایا، چگونه شکر این نعمت گذارم که چشم ثبات‌اندیشانه ندارم؟*

پروردگارا، نعمت التفات بر تغییرِ همیشگی من را به این ضرورت می‌رساند که با ماندگارها پیوند بخورم؛ که از رفتنی‌ها ببرم و با ماندنی‌ها همدم شوم. که از صفات گذرا بگذرم و به جوهرهای ماندگار گره بخورم. چشمِ تغییراندیش به جای چشم ثبات‌اندیش، من را به جای جنگیدن با هستی و منطقش، به آشتی با آن می‌رساند. این‌جاست که نیروی من به جای هرز رفتن، در جوی مفید‌تری می‌افتد و با طالب بی‌قرارشدن، جمله‌ی بی‌قراریِ من محو می‌شود و قرار می‌یابم.**

خدایا، آنچه نپاید دلبستگی را نشاید. من از آغازِ تغییرهای بی‌وقفه، به پایانِ دل‌بستن بر تو می‌رسم. من از رفتنی‌بودن دیگرانِ رفتنی، به زلف ماندگار تو می‌آویزم. از این رهگذر، مرا در نقطه‌ی حتمیِ تغییر، نه فوت، که جاودان کن.

* چگونه شکر این نعمت گذارم / که زور مردم‌آزاری ندارم (سعدی)
**جمله‌ی بی‌قراری‌ات از طلب قرار توست / طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت (مولانا)

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت نهم

خدایا، از زوال شکایت می‌کنم. از نابودی در کمین نشسته‌ در این عالم، بر هر چیز و بر هر کس. زوالی که مقصد نهایی هر اندوخته‌ای است. ما ذهن را مملو از قیل و مقال می‌کنیم، سیما را به زیباترین شکل حفظ می‌کنیم، با بهترین یاران عهد دوستی می‌بندیم، در حاصل‌خیزترین زمین‌ها دانه می‌پاشیم، در سفارش‌شده‌ترین حوزه‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنیم، سخت‌ترین مهارت‌ها را می‌آموزیم، گران‌ترین اعتبارها و شهرت‌های اجتماعی را می‌پروریم، همه و همه دیر یا زود به منزل زوال می‌رسند. به معنایی دیگر، هر پاره‌خط زمان نوبتی نوست و هیچ تضمینی ندارد که وضعیت سابق را حفظ کند.

خدایا، زوالِ محتوم همه‌ی اندوخته‌ها و سرمایه‌ها، دل ما را سرد می‌کند. معنا را از زندگی می‌رباید و توش‌وتوان را تضعیف می‌کند. گویی ما انتظار نداریم که عمری بدویم و به‌آسانی به تماشای یأس‌آلود زوال اندوخته‌ها بنشینیم. خدایا، شکایت می‌کنیم از این‌گونه سردی‌ها و یأس‌ها. از این دست شکست‌ها و افول‌ها. از این گونه بربادرفتن سرمایه‌ها.

پروردگارا، می‌دانیم که ما اساساً با قبول منطق زوال پای در این عالم گذاشته‌ایم. اگر زوال نبود، نوبت ظهور و بروز ما هم نبود. اما آیا منزل قاطع همه‌ی تلاش‌ها و ظهورها، زوال است؟ خدایا، از زوال‌های قاطع شکایت ‌می‌کنیم و اندک راه‌های گریزش را از تو خواستاریم. خدایا، به آن نهالی که کاشتیم و نهادی که بنیان گذاشتیم و کتابی که نوشتیم و ایده‌ای که گفتیم و مهری که ورزیدیم و کنشی که کردیم، عمری بلند، حتی به بلندای بی‌زوالی نصیب کن.

هستند نمونه‌ بذرهایی که در تاریخ کاشته شدند و سایه‌‌سار درخت‌های تنومندشان امروزه هنوز بر سر آدمیان است. برای شما چه کار دارد که یکی از آن درخت‌های زوال‌گریز به بذرها و ثمره‌های ما اختصاص یابد؟ خدایا، می‌دانم که خواسته‌ای سنگین است، اما شاکی از کریم نباید کم بخواهد. ما را همچو ابراهیم بنگر و دعایمان را در پرش از زوال و نابودی، همچون دعای مستجاب او، در نیک‌نامی و نیک‌ثمری قرار ده‌.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر دهم

این نوبت می‌خواهم برای پنجره‌هایی شکر بگویم که ناخواسته و ندانسته گشوده شدند و هوا و نفس بر ما وزاندند. گشایش‌هایی که با هیچ منطقی قابل پیش‌بینی و تدارک نبودند و دست و فکر مستقل ما هیچ‌گاه نمی‌توانست فرابخواندشان. روزنه‌های رهایی‌ای که مهر خاتمه‌ بودند بر فشارها و حصارهایی که صف‌اندرصف گرداگرد ما را گرفته بودند. دستان نجاتی که یکهو بر ما ظاهر شدند و ما را از مهلکه‌ی غرق‌شدن نجات دادند.

خدایا، سرشت ما با ترس و نومیدی گره خورده. به محض فشاری اندک می‌بُریم و با دوره‌ای کوتاه از رنج به خود می‌لولیم. تو بیش از همه می‌دانی که خُلق ما با تنعم و نازپروردگی تنیده شده است. از همین روی، رنج‌ها و شرور با ما ناساز است و به‌سرعت ما را به کلافگی و یأس و پژمردگی می‌کشاند. اما چه بسیار لحظه‌های نومیدیِ کافرانه‌ی ما، که راه خروج تو نمایان شد. چه بسیار لحظه‌های بی‌خدایی ما که خداییِ تو سررسید و ما را به بیداری فراخواند.

خدایا، صفت دیگر ما فراموشیِ این لحظه‌های رهایی و گشایش است. به اندک زمانی پرده‌ی غفلت بر خاطر ما نشست و یادمان رفت که کدام دست برای ما پنجره را گشود. توبه می‌آریم از این کوه غفلت و کبر، و یاد و شکر می‌کنیم گشایش‌های محیرالعقولی را که نشانی جز حضرتت نداشتند.

خدایا، این تفسیر از گشایش و فراخی به دست یاری تو، از شخصی‌ترین تجربه‌های ماست. بله، ممکن است عده‌ای بگویند که اینها انتساب‌های ذهنی ماست‌. مشکلی نیست، آنان هم در قفس ذهن خود اسیرند و از ادارک ما بی‌خبر. شاید هم بگویند این رخداد‌ها تصادفی بوده‌اند و شما بی‌وجه الهیاتی تفسیرشان می‌کنید. وجهی از سخنشان درست است؛ این عالم پُر است از خرافات‌های متوهمانه و داستان‌بافی‌های مالیخولیایی. اما تعمیم واقعیت شایعِ توهم‌ به همه‌ی ادراک‌ها، مغالطه است. تصور ما بر این است که دست ما پُرتر است که «تبیین آیتی» را از «تبیین تصادفی» محکم‌تر و معقول‌تر می‌دانیم.

خدایا، ما که می‌دانیم آن دست‌های یاریِ بی‌صورت از سمت بی‌سویی آمد و ما در رقم‌خوردنش هیچ‌کاره بودیم. مرور منصفانه در شخصی‌ترین لحظه‌های انفراد گواهی می‌دهد که در بهترین حالت ما فقط یکی از حلقه‌های کوچک زنجیره‌ی بلند گشایش‌ها بودیم. خدایا، گناه آن لحظه‌های شرک‌آلود یأس را در عوض تلاش عقلی و ایمانی‌مان هیچ مگیر‌؛ تلاش عقلی و ایمانی‌مان در نشان‌دادن ارتباط آن گشایش‌ها به اراده‌ی ربوبی‌ات.

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت یازدهم

خدایا، از مظلومیت و مهجوریت «عقل» در میان بخشی از دینداران شکایت می‌کنم. از نگاه سرشار از طرد و ردّ آنان به این یگانه گوهر آدمی. از تقدم «روایت» بر «درایت» میانشان. خدایا، شکایت می‌کنم از تعطیلی و بیکارگیِ عقل در دین‌شناسی‌شان که ثمره‌اش دینی قشری و دینداری‌ای خشکه‌مقدس است. خدایا، شکایت می‌کنم از فخر به عقل‌ستیزی‌شان که اصولاً ایستادن در برابر تجویزهای این قوه‌ی شریف را از جمله تکلیف‌های دینی برمی‌شمرند و تنها آرزویشان احیای مناسبات جوامع قبیلگی به نام دین ناب است. خدایا، شکایت می‌کنم از کُندکردن عامدانه‌ی عقل نقاد که میوه‌اش معادل‌شمردن دینداری با تقلید خالص و تعطیلی پرسش و تعبد محض است. خدایا شکایت می‌کنم از دینداران ناعاقلی که جمود را می‌پرستند و در پیشگاه تعصب سجده می‌برند و با عصبیت جهاد می‌کنند.

خدایا، این دینداران با پایین‌کشیدن کرکره‌ی عقل، مغازه‌ی زشت‌رویی از معنویت و روحانیت را باز می‌کنند. آنان با کم‌عقلی چنان تیشه‌هایی به تنه‌ی حکمت و اخلاق و حتی شریعت دینی می‌زنند که کمترین دشمنی می‌تواند چنین کند. خدایا، نیت‌ بسیاری از اینان در کُشتی با عقل، در کِشتی درد دین نشسته است، اما دردی که خودش مادر دردهاست و هزارها درد بزرگ‌تر می‌زاید. خدایا، شکایت می‌کنم از خیل حکیمان و عارفانی که به دست این جاهلان، با سنگ تکفیر و سلاح بهتان، شهید شدند. خدایا، شکایت می‌کنم از بوق ‌و کرنا و جولان این‌ها.

ما را با عقل‌ستیزان جز مگر در اشتراک لفظیِ دینداری، نسبتی نیست. پروردگارا، ما بیش از همه منزجریم از دین قشری و خشک آنان. ما بیش از همه خون دل می‌خوریم از افتضاح‌هایی که آنان به نام تو و به نام اولیای تو می‌آفرینند. ما بیش از همه چون خُم می در جوشیم از امرهای نامعروف و نهی‌های ناشیِ آنان. ما جز تو پناهی نداریم که بدو شکایت بریم از گفتار جاهلانه و کردار ناعالمانه‌‌ی این قوم، که دستاویزی‌اند برای طعن و تمسخر دینداری.

خدایا، در این سنت دینی آموخته‌ایم و فخر کرده‌ایم که «یک ساعت تفکر» معادل ساعت‌ها عبادت است. ما همین‌جا بارها خوانده‌ایم که آنهایی که می‌دانند با آنانی که نمی‌دانند برابر نیستند و اویی که عقل ندارد، دین ندارد و آنچه عقل بدان حکم کند دین هم حکم می‌کند. تفسیر این سخنان در نزد ما یعنی اکرام عالمانِ عاقل و طرد جاهلان عقل‌ستیز، ولو در لباس دینداری. یعنی تجویز ورود عقل و استقبال گام‌به‌گام از آن در دین‌شناسی و دین‌داری. ما این سخنان را شبیه بسیاری از اصولی‌هایی که از عقل می‌گویند، ولی با عقل کار ندارند (چه رسد به اخباری‌ها) تعارف و زینتی نمی‌دانیم.

خدایا، ما با خرد خود آن‌گونه می‌فهمیم که عقل نقاد و تحلیلی، پیامبر زنده‌ی درونیِ امروز ماست و ستیز با حکم روشن و مقبول او، حکم همان کافری در برابر پیامبر بیرونیِ دیروز را دارد. خدایا، سلوک دینداری در نزد ما یعنی، هدایت ذکر و راهبریِ فکر؛ یعنی تنبه ذکر و تحصّل فکر؛ یعنی پارساییِ ذکر و راهیابیِ فکر؛ یعنی تهذیب ذکر و تقریب فکر. پس خدایا، کفر نعمت عقل را بر ما مپسند و دست کافرانِ عقل را بی‌قدرت کن و بر توان و تصرف مؤمنانِ عاقل بیفزا.
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر دوازدهم

خدایا، درک بهار نعمتی است که شکرش مغفول مانده. سردی و سپیدی و مرگ یخ‌آلود زمین، خشکی و خشونت طبیعت، بربادرفتن برگ‌ها و بر خاک‌رفتن بذرها، همه و همه ما را با زمستان به تصور نابودیِ بی‌برگشت می‌رساند؛ البته اگر بهار نبود! ما آن خشونت و مرگ طبیعت را موقت می‌پنداریم، چون بارها دیده‌ایم که از مرگ طبیعت، جان سبز دوباره‌ای سربرمی‌کشد و به مرگ‌ها پایان می‌دهد. بر این دیدن، غبار عادت نشسته و این سبزیِ شورانگیز برخاسته از سیاهی را در چشم ما عادی و بدیهی ساخته. غافل از آنکه باید در خلاف‌آمد عادت، در این نعمت حیران شویم و تکان بخوریم. باشد که از زلف پریشان کسب جمعیت کنیم.*

خدایا، این تحول سبز در طبیعت، شگرف است. درست است که یک قصه بیش نیست، حتی مکرر است، ولی هر بار تر و تازه است،** اگر ما غبار عادت از چشم بشوییم. خدایا، شاهد آنکه این تحول عادت‌زده، بزرگ و شگرف است، این است که در جان ما دستمایه‌ی هزاران هزار استعاره‌ و شعر به هزاران زبان است. ما نعمت دیدن بهار را حتی نادانسته، در شعر و نثر شکر گفته‌ایم. آنجاها که نام بهار در شعر و نثر ما حیات می‌دمد و مثل خود بهار، شعرهای ما را از نومیدی و دلمردگی بیرون می‌آورد.

خدایا، دیگر شاهد نعمت مغفولِ دیدنِ بهار، آن است که عمرها را با ساعت بهار تنظیم می‌کنیم. چند بهار را دیدی؟ چند بهار را دید؟ خدایا، بهار نشانه است و هنگامه‌ی تنظیم عمر و ساعت. و ما آن‌گونه که باید از این نشانه و هنگامه درس نگرفتیم و ساعت‌ها را به رغم تنظیم زبانی با آن، تنظیم وجودی نکردیم. ما بارها در سایه‌سارهای سبز، در مرغزارهای رنگارنگ، در دشت‌های معطر، در کوه‌های گل‌آکنده، به لطف بهار ایستادیم و از لذت سرشار شدیم، ولی یادمان رفت که این زندگی چگونه از مُردگیِ زمستان سربرکشیده است؟ کدام نقاش صورت‌گری کرد و کدام عاشق رنگ پاشید در دشت و صحاری؟ توبه می‌آوریم از این لذت‌های ‌بی‌مزد و بهجت‌های بی‌شکر.

خدایا، ما در بهار قدرت حیات‌بخشیِ جاری در هستی را می‌بینیم. این قدرت را ما نه به تصادف، نه مستقل، نه خودبنیاد، نه باری به هر جهت، بلکه به قاعده و وابستگی و هدفمند، به تو منسوب می‌کنیم. ما از بهار قدرت تحول‌آفرینی تو را ترجمه می‌کنیم و بلافاصله، بهار جان خود را می‌طلبیم. خدایا، ما بارها نعمت دیدن بهار را کافر بودیم، زین‌پس می‌خواهیم شاکر باشیم و شکر عملی‌اش را درخواست رقم‌خوردن بهار در جان خود می‌دانیم؛ آن‌هم به دست همویی که طبیعت مرده را سبز می‌‌کند. آن‌هم به دست خود که به تو تکیه کرده. خدایا، در جان ما زمستان است و بی‌برگی، پس بیا ای باد نوروزم.***

* در خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم (حافظ)

** یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است (حافظ)

*** زمستان است و بی‌برگی، بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم (سعدی)
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکایت سیزدهم

خدایا، شکایت می‌کنم از عسرت وطن و وسعت مهاجرت. می‌نالم از دشواریِ نفس‌کشیدن در شهری که در و دیوارش با من آشنایند و درمانش لابد هجرت است. خدایا، من در این زمین راه‌رفتن بلد شدم، من در این سرزمین قد کشیدم، من در این خانه دوست جستم و دانش‌ آموختم و ازدواج کردم و کار یافتم. در رگ و خون من عناصر این زمین دویده‌اند و استخوان من از شیره‌ی جان این خاک مستحکم شده. اما امروز این خاک آشنا مرا از خود می‌راند. اما امروز این خاک آشنا، آشنا نیست.

خدایا، می‌نالم از دیوارهای نزدیک وطن. می‌نالم از هوایی که می‌توانست آزادتر باشد و زمینی که هموارتر. می‌نالم و گلایه می‌کنم از دهان‌های بسته‌ی دانایان و اکرام فرومایگان.(۱) از سروری جاهلان و سرهای کشیده در گلیم عالمان.(۲) شکایت می‌کنم از خاک عزیزی که در آن اهل نظر بر کناره می‌روند؛ هزار سخن بر زبان دارند و لب خاموش.(۳) خدایا، می‌نالم از نکبت نومیدی و خفت هراس که بر خاک آشنای وطن گسترده است.

خدایا، مگر احسان به والدین را سفارش نکرده‌ای؟ وطن چه کم از پدر و مادر دارد؟ از دل ما کِی رود حب‌الوطن؟(۴) پدر و مادرِ پیر و فرتوت، خسته و بی‌حوصله، حتی دورباش‌گو و کم‌لطف، باز پدر و مادرند. حالِ ما و حالِ وطنی که به ترک‌کردنش وادار می‌شویم، حال رهاکردن پدر و مادرمان را دارد. حال رهاکردن و دورشدن از تکه‌هایی از وجود خودمان را دارد. کدام رهاکردن شادیِ ماندگار و سعادت دیرپا را رقم خواهد زد؟ خدایا، شکایت می‌بریم از پایان‌نبردن زندگی‌ای آرام و شیرین و دلچسب روی همان خاکی که آغاز کردیم و پایان‌بردن زندگیِ حسرتمند با غمی زنده و تُرد در خاکی که آغازمان با او نبود.

خدایا، مهد زمین تو بی‌مرز است و روزنه‌‌ی مهاجرت برای همگان باز. خود گفته‌ای که از تنگناهای یک زمین به فراخیِ زمینی دیگر مهاجرت کنید‌. بله، تو همه جا خدا می‌مانی. همه‌جا می‌توان در فلق و شفق آیه‌ی تو را خواند و همه‌جا می‌توان نسیم بهار تو را به جان آمیخت و همه‌جا می‌شود آسمان پرستاره‌ی شب را نماز برد. اما، الفت و مهر و دلبستگیِ دیرین ما به خاک وطنمان چه می‌شود؟ خدایا، آسمان همه‌جا همین رنگ است، اما خاک نه. شکایت می‌بریم از هجرتی که ممکن است، اما دل‌گسستنی که ممکن نیست. شکایت می‌بریم از مهاجرتی که هوایش بازتر و پاک‌تر است، اما قیمتش جانی تَرَک‌‌خورده است؛ تَرکی ژرف که تبری جز یاد خاک آشنا ندارد.

خدایا، شکایت می‌بریم از هجرتی که آن‌هم به آسانیِ دیروز نیست. شکایت می‌بریم از مرز‌هایی بلند و سیم‌خاردارهایی خونین که مهاجرت را دیگر منحصر در عزم مهاجر نمی‌کند. خدایا، چه بسیار جان‌هایی خسته و خیال‌هایی شیرین و دل‌های شیر که به عزم مهاجرت، به سدّ بلند مرزها و موج‌ها زدند و جان دادند. تو بیش از همه بر سودا و سویدا و زخم و مرگ آنان آگاهی. 

خدایا، وطن‌ها را وطن نگه دار! وطنی که ترک گفته شود، دیگر برای مهاجر وطن نخواهد شد؛ حتی اگر روزی بدان باز گردد. که بی‌وطنی خانه‌ی حتمی هر مهاجری است. خدایا، وطن‌ها را وطن نگه دار! ما را مدد کن که به‌رغم زمین تنگ و دیوارهای نزدیک وطن، به‌رغم فشارهای جان‌فرسود و ناملایمتی‌های نفس‌گیر، در خاک آشنا بمانیم و بمیریم. 

(۱) عالمها ملجَم و جاهلها مکرَم. (امام علی، نهج‌البلاغه)

(۲) جاهلان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم (مولانا)

(۳) شد آنکه اهل نظر بر کناره می‌رفتند
هزار سخن بر زبان و لب خاموش (حافظ)

(۴) در سفر گر روم بینی یا خُتن
ار دل تو کِی رود حُب‌الوطن (مولانا)

#دعا
@Hamesh1
شکریست با شکایت (دعاهای رمضانی)
شکر چهاردهم

در دوران پسامدرنتیه نفس می‌کشیم. این نام کشدار منطبق بر بسیاری از سرزمین‌های دنیا نیست، اما نصفه‌ونیمه بسیاری از جهان امروز را از دیروز متمایز می‌کند. این نوبت می‌خواهم شُکر بهره‌های این دوران را بگویم. خدایا، دشنام به زمانه و نفرین آن و حسرت نوستالژیک دیروز، سیاه‌دیدن امروز و سفیددیدن دیروز، سکه‌ی رایج در بین بسیاری از ما بوده و است. امروزه سنت‌گرایان جهان جدید را سرمنشأ پلیدی و شرور انسان معاصر می‌دانند و غیرسنت‌گرایانِ بسیاری هم کلی و کیفی و سربسته در حسرت دیروزند. این دو گروه، فرصت‌ها، امکانات، سهولت‌ها، آسایش‌ها و گشایش‌های جهان جدید را در سخن انکار می‌کنند؛ آن‌هم وقتی که در همان لحظه بهره‌مند از نعمت‌های آن‌اند.

خدایا، آدمیان بسیاری در دیروزِ تاریخ از گرسنگی و همه‌گیری و مرض‌های فصلی می‌مردند، برای چون دندان‌درد یا بیماری‌های بسیار ساده‌تر جان می‌دادند، از تشنگی و گرسنگی و یخ‌زدگی در راه‌ها تلف می‌شدند، آب آشامیدنیِ پاک نداشتند، به افسون‌هایی باطل برای تبیین بسیاری از پدیده‌های طبیعی باور داشتند، دسترسی آسان و ارزان به منابع علم نداشتند، علم و دانش را طبقاتی و صنفی می‌یافتند، نابرابری بینشان بیداد می‌کرد، ظلم به نیروی کار بدیهی و طبیعی بود، حق‌مداری غایب بود و اعطای حق لطف، پادشاهیِ ناعادلانه یگانه صورت طبیعیِ زمامداری بود، تسهیلات دم‌دستیِ فرهنگی امروز مثل خودکار و کاغذ و چاپ و فضای تبادل اینترنتی در خوابشان هم نمی‌گنجید، بسیاری‌شان زیر بار کار یدیِ کشاورزی فرتوت می‌شدند یا می‌مردند، از جغرافیای و نقشه‌ی گسترده‌ی اطراف خود به صورت دقیق و موبه‌مو بی‌خبر بودند، ساختن بسیاری از صنایع دم‌دستیِ امروز خواب را از چشمشان می‌ربود و ... .

خدایا، اگر بخواهم بر فهرست دستاوردهای انسان معاصر در کشف و تسلط و سازندگی‌های جدید بیفزایم، حوصله سر خواهد رفت. این کشف‌‌ها و اختراع‌های تسهیل‌کننده، از فرط حضور، در چشم ما غایب شده‌اند. عده‌ای چنان در نعمت‌های آن غرق‌اند که از فرط آسایش فیلشان یاد جهان گذشته را می‌کند و یکسره در آن گذشته‌ی ذهنی خوبی و صفا می‌بینند. اما به حکم داده‌های عینی و کمی این‌گونه نیست. (۱) گاهی نیز چون این امکان‌ها به دست انسان، چه‌بسا انسان مغرور و مستغنیِ جدید، خلق شده‌اند، بی‌ربط به تو تصور می‌شوند. چه‌بسا در نقطه‌ی مقابل حضرتت، این دستاوردها را دستمایه‌ی اظهار بی‌نیازیِ انسان جدید به کمک خداوند می‌شمرند. اما تصور و تفسیر ما قطعاً هیچ کدام از اینها نیست.

خدایا، انسان اگر کارهای شگفتی کرده و طبیعت سرکش را رام خود ساخته، که عظمتش انکارکردنی نیست، آنها به یاریِ دانسته و ندانسته‌ی تو ممکن نبود. انسانِ اندیشنده و ابزارساز در امتداد خلق خداییِ تو، دست به خلق زده است. او انصافاً باید به خودش ببالد، اما این بالیدن مستقل از تو و شکر ضروری‌ات نیست. قدرت فکر و موج خیال و دریای ابداع و کوبندگیِ جسارت انسان جدید، به حکم تاریخ مستند و نیز تفسیر الهیاتیِ مدلل، برخاسته و متکی به توست. بله، می‌دانیم که در علم و تمدن جدید، علل‌های غایی و فاعلی کمرنگ‌ شده‌اند و علت‌های صوری و مادی به جایشان نشسته. در این نشستن چون جهان باستان، تو در مرکز و محور کوشش‌های جدید نیستی. این فقط غفلت است و نه، نافی حقیقت الهیاتیِ درخور شکری که ما بدان باور داریم.

خدایا، با نگاهی منصف و انتقادی به جهان تازه‌، نه همه‌ی آنچه در دست داریم یکسره در خور افتخارست و نه یکسره شایسته‌ی طرد. در این بین، آن امکانات و تسهیلاتی که قطره‌ای از آنها را ذکر کردیم، خواستنی است و در خور شکر. دستاوردهایی است که حسرت و رؤیای انسان گذشته بوده. در نگاهی توحیدی ما برای تک‌تک این فرصت‌ها و نعمت‌ها دو شکر را باید ادا کنیم. نخست شکر تو و دوم شکر آدمیانی که عمر خود را صرف این خدمت‌ها کرده‌اند. خدایا، شکر عملیِ ما را در استفاده‌ی بهترین و بهینه از این فرصت‌ها و نعمت‌ها قرار بده؛ به‌گونه‌ای که این نعمت‌ها را نه نقمت، نه تهدید، نه تخریب، بلکه فرصتی برای رشد و تعالی و معنویت و سعادت انسان قرار دهیم.

۱. Factfulness: Ten Reasons We're Wrong About the World – and Why Things Are Better Than You Think
در این کتاب نویسندگان شواهدی عینی را عرضه می‌کنند مبنی بر اینکه تصور ما از بدترشدن اوضاع در جهان جدید، تصوری خطا و نامستند است. گزارش فارسی این کتاب را در اپیزود چهارده پادکست بی‌پلاس بشنوید.

#دعا
@Hamesh1
گزارش تصویری از نشست شب اول معرفی مصحف مشهد با حضور پژوهشگر این کار سترگ و بزرگ، مرتضی کریمی‌نیا و استادان محترم دیگر و مجری‌-کارشناسیِ اینجانب.

مصحف مشهد رضوی (Codex Mashhad) کامل‌ترین مصحف حجازی دنیاست (با ۲۵۱ برگه و مشتمل بر حدود ۹۰ درصد از مصحف فعلی) که شواهد کهن‌خط‌شناسی (paleography) و آزمایش رادیوکربن ۱۴، تاریخ‌گذاری آن را به نیمه‌ی دوم قرن اول هجری می‌رساند. این مصحف سال‌ها از دو نسخه‌ی جدا از هم پنداشته‌شده در موزه‌ی آستان قدس رضوی به شماره‌‌های ۱۸ و ۴۱۱۶ نگهداری می‌شده و اصل آن در قرن ششم هجری وقف حرم رضوی شده است. این نسخه در ماه‌های اخیر پس از چندین سال کار پژوهشی وقت‌گیرِ مرتضی کریمی‌‌نیا، در تصحیفی چشم‌گیر و محتوای پژوهشیِ منحصربفرد، با نام «مصحف مشهد رضوی» منتشر شده است.

مصحف حجازی نوعی از مصحف‌های اولیه با نگارش و صفحه‌آرایی خاص و پیشاکوفی است که در دنیا نمونه‌های اندکی از آن وجود دارد و تا قبل از پژوهش و انتشار مصحف مشهد رضوی، هیچ‌گاه نسخه‌ای به این کاملی نداشته است. از این نظر مصحف مشهد رضوی شاهد تاریخی و ماده‌ی پژوهشی بسیار مهم برای پژوهشگران این حوزه به شمار می‌آید که هر روز بیشتر از قبل نگاه پژوهشگران شاخص دانشگاه‌های دنیا را به خود معطوف کرده است.

ویژگیِ خاص مصحف مشهد نگارش و رسم عثمانی، اما با ترتیب سور اولیه‌ی متفاوتِ ابن‌مسعود است. مقصود از «اولیه» این است که ترتیب «فعلی» نسخه در دوره‌های بعد از تصحیف به دست کاتبی ناشناس به ترتیب مشهور و رسمیِ عثمانی تغییر کرده است. این نکته کشف مرتضی کریمی‌نیا در حین کار بر روی نسخه است. ایشان پس از مدتی متوجه جای پاک‌‌شدن و تراشیدن پوست در سرسوره‌ها و املای افزوده در آغاز و پایان برخی سوره‌ها می‌شود که بررسی بیشتر او را به این نتیجه می‌رساند که ترتیب اولیه‌ی مصحف ترتیب ابن‌مسعودی بوده است. همان‌طور که گفته شد، اثرات این حذف و بازنویسی در نسخه‌ی امروزه بر روی پوست باقی مانده است و کتابت نسخه را در آن فقرات دولایه‌ای (palimpsest) کرده است.

همچنین گفتنی است که املای (orthography) مصحف مشهد با مصحف فعلیِ (قرائت حفص از عاصم) جز در مصادیقی جزئی واریانس (اختلاف) ندارد. چنین نکته‌ای چندان خوشامد تجدیدنظرطلبانی نیست که تدوین قرآن رسمی و نهایی را دیرتر تاربخ‌گذاری می‌کنند. این اختلافات و شواهد به همراه توضیحات دقیق دیگر، در مقاله‌ی مفصل انگلیسی و عربی، به پیوست چاپ شده است.

در پایان اشاره کنم که این دو جلسه در نمایشگاه قرآنی برگزار شد که شبیه هرگونه نمایشگاهی است جز نمایشگاه تخصصی و علمیِ قرآن. من مخالف جنبه‌های «حاشیه‌»ای و عامه‌پسند و متفرقه‌ی چنین نمایشگاه‌هایی نیستم. مثلا خودم از این غرفه‌ها زعفران! خریدم. اما پرسش این‌جاست: در نمایشگاهی که روزی به معنای واقعی بین‌المللی بوده است و پژوهشگران ناموری چون آنگلیکا نویورت و نیکلای زینای را میزبان می‌شده، امروزه جز غرفه‌های «حاشیه‌»ای و ایدئولوژیک و ترویجی، آیا «متن» علمی و پژوهشی‌‌ای دارد؟ و اگر ندارد، که سال‌هاست که ندارد، اساساً برای چه از بودجه‌ی بیت‌المال مبلغی هنگفت صرف برگزاری‌اش می‌شود؟

گزارش تصویری نشست اول

گزارش متنی (نه‌چندان دقیق) ایکنا از نشست شب اول

پ.نوشت: فیلم و صوت تدوین‌شده و کامل جلسه به زودی از سوی خود کتابخانه‌ی آستان قدس منتشر خواهد شد.

@Hamesh1
2025/01/19 04:46:20
Back to Top
HTML Embed Code: