Telegram Web
منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۳۵، بهمن ماه سال ۱۴۰۲

نگاهی به سریال "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟" ( #سروش_صحت )

بهار ما گذشته شاید!

#حمید_رستمی

بخش اول:

دنیای خاص سریال‌های طنز سروش صحت که از پژمان شروع شد و با #ساختمان_پزشکان و شمعدونی ادامه پیدا کرد و با #لیسانسه_ها به اوج رسید و در سینمایی "جهان با من برقص" به شکل مینیمال تری عرضه شد حالا به چنان بلوغ و تکاملی رسیده است که با دیدن دقایقی اندک از آن می‌شود به امضای سازنده و نویسنده اش پی برد.
فضای طنز منحصر بفردی که با تجربه‌های مبتنی بر رئالیسم اجتماعی مختص طبقات پایینِ #رضا_عطاران و ذهن فانتزی و خیال پرورِ #مهران_مدیری متفاوت است و حتی به رئالیسم جادویی پهلو می‌زند و رد پای آثار وودی آلن، بیلی وایلدر، فدریکوفلینی و حتی امیر کاستوریتسا را می‌شود به خوبی دید. مهم ‌ترین برگ برنده سریال، ترکیب بازیگران به ظاهر نامتجانس آن است که "صحت" با هوشمندی خاصی سعی کرده تمام ظرفیت‌های امتحان پس داده و تکرار شده پیشین را در بازتعریفی هوشمندانه در خدمت سریال گرفته و سربلند بیرون آمده تا جایی که انگار بدون حضور هر کدام از آن بازیگران، پازل سریال تکمیل نشده و جای خالی اش حس می‌شود.
این که #علی_مصفا و قدرت الله ایزدی دو بازیگر از دو دنیای کاملا متفاوت با سالیان سال تجربه، که در پرسونای خاص خود تثبیت شده و برای مخاطبان تعریف شده هستند را کنار هم در یک سریال بگذاری و هر کدام ساز خود را نزنند و با تمام تناقضات رفتاری و فیزیکال بتوانند شیمی رابطه پدر و فرزندی را باورپذیر ارائه کنند از آن ریسک‌های بزرگ سروش صحت است که در پایان تبدیل به تجربه‌ای دلنشین برای مخاطبان می شود.
علی مصفا همان شخصیت سرد، منزوی و افسرده همیشگی و ایزدی هم همان کمدین عامه پسند با لهجه اصفهانی همان هستند که بودند اما با کارکردی متفاوت و تاثیر گذاری چشمگیر که هر مخاطب سخت پسندی را اقناع می‌کند و دست کم در مورد ایزدی تبدیل به سند اعاده حیثیت اش از دنیای طنز به دلیل سال‌ها نادیده گرفته شدن از سوی مخاطبان جدی و چند پله بالاتر ایستادن می‌شود. او که با نقش دایی در شمعدونی حضور خود در فضای داستانی سریالهای سروش صحت آغاز کرد، حالا به استعداد ناب بازیگریش مهر تایید می‌زند و با کمترین میزان از لودگی مرسوم کمدی‌های روی صحنه رضایت بینندگان را جلب می‌کند. او با تغییر مداوم صدا و لحن و گاهی حتی در آوردن ادای دوبلورها به شخصیت جلال چنان ملاحتی می‌بخشد که با آن قد و قامت هم بزرگ خانواده بودنش پذیرفتنی ست و هم شادی‌ها و لوس بازی‌های بچه‌گانه‌اش در بخش‌های فلاش بک . البته بخش دوبله اصفهانی بخش هایی از فیلم دیوانه از قفس پرید از با مزه ترین صحنه هاست که البته شاهین هم با مک مورفی بازی هایش به اندازه کافی به این فیلم ادای دین می کند.
در کنار آنها، دو بازیگر سالمند یعنی اردشیر کاظمی و عین الله دریایی هم انگار خلق شده اند برای ادای جمله های چکشی، قصار و تکه‌های ناب که در بیشتر اوقات نه به سن و سالشان می‌خورد نه به دانش و علاقه‌مندی‌هایشان. مانند آنجا که اطلاعات سینمایی خود را به رخ می‌کشند و از سینمای هیچکاک و #کوبریک می‌گویند و از #مسعود_فراستی عذر می‌خواهند که به ساحت #هیچکاک دست درازی کرده‌اند. یا آنجا که با دقت تمام نشسته‌اند پای تلویزیون و بازی تیم محبوبشان ختافه را تماشا می‌کنند و در جواب تعجب نیما اظهار می‌کنند که از سال ۱۹۶۵ طرفدار ختافه هستند و بازیکنانشان از رونالدو هم بهتر است. یا آنجا که در کسوت بزرگ صحنه، تشخیص می‌دهند که الان باید در باز شود و یک نوازنده ای داخل شده و آهنگ بزند و همین اتفاق هم می‌افتد تا یک فاصله گذاری برشتی را شاهد باشیم و از یکی شدن دنیای واقعیت و خیال به وجد بیاییم.
این دقت در انتخاب تیم بازیگری برای سایر نقش‌ها هم مشاهده می‌شود حتی بازیگران کم نام و نشان تر که نقش‌های مهم را بر عهده دارند توانسته اند به خوبی از عهده ایفای نقش برآمده و استعدادهای بازیگری خود را نشان دهند که در راس همه آنها مجید یوسفی در نقش نیما هم رندی‌های خاص جوانان نسل امروز را به خوبی باز می‌تاباند و هم استیصالش زیر فشارهای ریز و درشت نامزد دمدمی مزاج خود را! او که معمولا بین ارتباطات نه چندان دوستانه خواهر و نامزدش قرار دارد، توان بریدن از هیچ کدام را نداشته و همواره سعی می‌کند راه میانه‌ای برگزیند که در بیشتر اوقات به گند زدن ختم می‌شود!
بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۳۵، بهمن ماه سال ۱۴۰۲

نگاهی به سریال #مگه_تموم_عمر_چند_تا_بهاره

#حمید_رستمی

بخش دوم:
سروش صحت در جایگاه کارگردان و یکی از نویسندگان فیلمنامه موفق می‌شود دنیای خاص پست مدرنش را بنا کرده و به تناوب بین سنت و مدرنیسم در حرکت بوده و تلفیق مناسبی از این دو را چه در طراحی صحنه و روابط و چه در استفاده از موسیقی که تبدیل به یکی از نقاط قوت سریال شده، ارائه دهد و اجرای زنده موسیقی‌های متنوع تبدیل به موتیفی دوست داشتنی شده و آلبوم صوتی سریال را رشک برانگیز می‌کند. جایی که هم ترانه‌ها و تصنیف‌های نوستالژیک ماندگار و جاودانه دهه‌های ۱۳۴۰ و ۵۰ را به وفور یا از زبان بازیگران یا خواننده‌ها می‌شنویم یا موسیقی روز دنیا را تا جایی که عنصر موسیقی و گروه نوازندگان به چنان تشخصی در اثر دست می‌یابند که نمی‌شود آن را از گروه بازیگری جدا کرد و به یگانگی و در هم تنیدگی خاصی می‌رسند و گاه حتی بار کمیک اثر را هم به دوش می‌کشند. مثلاً جایی که هنگام اسباب کشی کاظم بر پشت کامیون و از پس اثاث خانه، موزیسین‌ها نمایان می‌شوند و صحنه را به دست می‌گیرند. همه این‌ها از نوعی جاه طلبی و ارزش گذاری به مخاطب سخت پسند می‌آید که از دست کمدی‌های سهل الوصول آپارتمانی و شانه تخم مرغی به تنگ آمده‌اند و #صحت گشاده دستانه و با سخاوت چنان تنوع بصری به اثرش می‌بخشد که از شمال تا جنوب و جنگل و دریا و قشم و تهران و اصفهان و جاهای دیگر را به تناوب به عنوان لوکیشن سریال می‌بینیم و هم از تابلوهای رنگارنگ و دل‌انگیز و هم از حسن سلیقه سازنده و احترام به مخاطب به وجد می‌آییم و در ادامه، وقتی که دو تا بازیگر کهنسال را در دریا بر روی قایقی در یک نمای کوتاه چند ثانیه‌ای می‌بینیم به احترام تلاش و زحمت طاقت فرسای بازیگران و تیم سازنده به خاطر ثبت آن چند ثانیه و عکسی ناب کلاه از سر برمی‌داریم.
در کنار تمام این جذابیت‌ها، سفرهای شاهین به حفره‌های ذهنی و رویارویی با "جیمشید" و "نئو" در اعماق زمین و نقش فانتزی‌شان در پیشبرد داستان تجربه ای بدیع در ساختارشکنی و تغییر فضای داستان به شمار می‌رفت که مخاطب هر لحظه انتظار شگفت زده شدن از طرف آنها را داشته و رنگ دیگری به سریال می‌دهد.
سروش صحت و ایمان صفایی به عنوان نویسندگان سریال بعد از سال‌ها تجربه در حوزه طنز، شناخت کافی از این مقوله داشته و به خوبی از طنز کلامی و طنز موقعیت استفاده کرده و به نوعی خود و مطالعات عمیق و اطلاعات دقیق شان را در شخصیت‌های سریال تکثیر کرده و با ارجاع‌های مکرر به دنیای هنر ، ورزش و گاه حتی سیاست هم آشنایی شان با آن بخش‌ها را به رخ می‌کشند و هم سعی در جلب رضایت علاقه‌مندان حوزه‌های متفاوت دارند. در کنار این ها با ارجاع به آثار قبلی خود و حضور بازیگران مهمان از ساخته های پیشین و در برخی موارد استفاده کامل از آن ایده‌ها و تعمیق‌ و قابل تاویل کردن شوخی‌ها مثل مسئولینی که شبانه روز در تکاپو برای حل مشکلات هستند و فقط به یادداشت کردن آن مشکلات و دستور بررسی دادن اکتفا می‌کنند یا بحث بر سر تفاوت‌های ریشه‌ای دزدی و سرقت با برداشتن که کنایه‌هایی به اختلاس‌ها و سوءاستفاده‌های اهالی سیاست در پی دارد.
در کنار تمام این شوخی‌ها سریال "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟" اصالت را به عشق ورزی و دم را غنیمت شمردن و لذت بردن از زندگی می‌دهد و برای آن هیچ محدودیت سنی قائل نشده و حتی آقای رزاقی سالمند را هم در مواجهه با عشق تسلیم کرده و او به راحتی معترف می‌شود که درگیر شده و البته شوخی با سریال‌های تلویزیونی و اینکه در قسمت‌های پایانی همه رستگار می‌شوند و عشاق به هم می‌رسند و قضیه به خوبی و خوشی تمام می‌شود، دستمایه‌ای برای فرار از پایان‌های کلیشه‌ایست و شوخی با صحنه‌های بسیار تکرار شده از قبیل بیرون آمدن پزشکان از اتاق بیمار و گفتن جمله "من هر کاری از دستم برمی‌آمد کردم!" و ناله و زاری همراهان مریض که این بار به گونه دیگر پایان می‌یابد و یا دستکاری در خاطرات و عوض کردن محل اتفاقشان و گاه خشک کردن زاینده رود و ادعای اینکه اصلا زاینده رود هیچ وقت آب نداشته و عکسهای قدیمی همه فتوشاپ و دستکاری شده اند و یا صحنه قهقهه آور قرار ملاقات هانیه توسلی در دهه سی با پدربزرگ و التماس برای پذیرفتن عشقش توسط کسی که با قیافه امروزی در کافه ۷۰ سال قبل نشسته است و ادعا دارد که سن یک عدد است.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۶ بهمن ماه سال ۱۴۰۲

عاشقان بی مزار بذله گو!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- سی سال پیش زمانی که هنوز استندآپ کمدی مد نشده بود تا هر کسی میکروفونی در دست بگیرد و تعدادی از جوک‌های فضای مجازی را با خاطرات خانوادگی قاطی کرده و تحویل جماعت دهد، در تلویزیون باکو مرد چشم سبزی بود که با هر جمله‌اش تماشاگران از خنده منفجر می‌شدند و شدت خنده جماعت گاهی چنان بالا بود که فکر می‌کردی سقف هر لحظه امکان دارد که جابجا شود. #عارف_قلی‌اف که سه سال پیش در زمان کرونا جان داد ذاتاً آدم بامزه‌ای بود که می‌توانست با همه چیز شوخی کند و خنده بگیرد و جملاتش هنوز که هنوز است ورد زبان‌ها باشد آنجا که از روز اول سربازی رفتنش می‌گفت که جناب سروان می‌خواست مجردها و متاهل‌ها را از هم جدا کند و او همانطور وسط ایستاده بوده و در جواب فرمانده که پرسیده بود: متاهلی یا مجرد؟ جواب داده بود: "متاهلِ مجرد!" و وقتی با تعجب و حیرت فرمانده مواجه شده بود جواب داده بود که " ۵ سال است همسرم را فرستاده ام خانه پدرش در شهر همسایه، بعد از رفتن یادم افتاده که کرایه رفت را به او داده‌ام ولی کرایه برگشت را نه، حالا ۵ سال است او مانده یک شهر دیگر و من هم یک شهر دیگر!" یا جای دیگر جواب دیگری می‌دهد : " سه بار ازدواج کرده ام و سه بار طلاق داده ام و سه تا بچه دارم حالا من مجردم یا متاهل؟"
یا آنجایی که می گفت: "روی بالکن طبقه دوم نشسته بودم و چای می‌خوردم و ته مانده‌اش را پرت می‌کردم پایین، بعد دوباره چای می‌ریختم و می‌خوردم و ته مانده‌اش را پرت می‌کردم ، هی می خوردم و پرت می کردم پایین تا اینکه چای تمام شدم و رفتم داخل، دیدم یکی محکم در را می‌زند و می‌گوید آقا لطفاً باز هم چایی بخورید یک نفر پایین موهای سرش کف آلود مانده ! نگو آن پایین کسی دوش می‌گرفته!" و او بدون آنکه کوچک‌ترین لبخندی به لب بیاورد همه این‌ها را با جدیت تمام می‌گفت ، جوری که انگار تک تکشان را زیسته است!

۲- ستاره بودن نه زمان می شناسد نه مکان، نه وجاهت منظر می خواهد و نه بالا بلندی ، اگر "آن" مورد نیاز برای محبوب القلوب شدن را داشته باشی در میانسالی و با قد و قواره متوسط هم می‌شود سوگلی یک شهر شد تا جایی که ملت برای تکیه کلام هایت بمیرند و با دیالوگهای عموما بداهه ات زندگی کنند. "محمدحسین" دارای "آن" بازیگری بود و یک کمدین درجه اول که نه قدر دید و نه بر صدر نشست و این دنیا یک زندگی خوب و راحت به او مدیون ماند. انگار جامه مرگ برایش گشاد بود و وقتی که می دیدی اش چنان سر حال و خوش خنده بود که انگار سر آن ندارد که جان به عزرائیل دهد و همیشه فکر می کردم فرشته مرگ که به سراغش بیاید با دو سه تا تیکه ناب می خنداندش و همه چیز تمام می شود ولی حیف که نشد و انگار دیگر زور طنز گفتن هم نداشته در دم آخر!
در دوران بی جوازی ویدئو و کفر مطلق محسوب شدنش، نیاز چندانی به دار و درفش و بگیر و ببند و اسلحه و سرباز نبود و خانواده های مذهبی در خط مقدم مبارزه با این دستگاه منحوس و مبتذل قرار داشته و شدیدتر از هر مرجع قانونی با آن برخورد کرده و ورود هرگونه وسیله ای که حرف اولش "وی" باشد را ممنوع کرده بودند. اما نوار وی اچ اس کم کیفیت و رنگ و رو رفته ای در سطح شهر دست به دست می شد که حاوی یکسری نمایش طنز آمیز تولید همشهریان بود ومی توانست حرمت هر عمل ممنوعه یی را بشکند و کار را به جایی برساند که با خیال راحت مقابلش بنشینی و به اتفاق خانواده با یک مشت تخمه شور و چای، ساعتی به ریش دنیا بخندی و دم بر نیاوری. #محمدحسین_اجارودی محصول این دوران بود و ستاره بی چون و چرایش.
در روزگار کمیاب بودن دلخوشی های ملت، مرحوم #فیروز_داودی ، گروهی از همسن و سالان خود گردآورده بود و در سالن مدرسه ابتدایی خواجه نصیر و بعدها در سالن نمایش فرمانداری نمایش‌های اخلاق مدارانه طنز امیز نوشته و کارگردانی می کرد که ستاره درخشان بی چون و چرایش محمدحسین اجارودی بود او با آمیزه یی از #اکبر_عبدی و علی آقا اقایف (بازیگر نقش مشدی عباد) تیپ های دلنشینی خلق می کرد که فقط خودش می توانست آنها را جان بخشیده و از جماعت خنده بگیرد.
نمایش "کندیمیز" یکی از آخرین نمایش‌های این گروه بود که در نخستین جشنواره استانی اردبیل هم شرکت کرد و زوج هنری شمس الدین باوقار و محمد حسین در روی صحنه غوغا می کردند و بعدها سال‌های سال نوار نمایشهایشان در خانه های مردم دست به دست می شد و دیالوگهایشان به فرهنگ شفاهی شهر راه یافته بود.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۶ بهمن ماه سال ۱۴۰۲

عاشقان بی مزار بذله گو

#حمید_رستمی

بخش دوم
۳- در دوران مدرسه همواره تعدادی از دانش آموزان بامزه در هر کلاس حضور داشتند که معمولاً وجه مشترکشان تنبلی و حتی احیانا دو ساله بودن، لُژ نشینی در کلاس و داشتن دو سه نفر نوچه برای استارت خندیدن به حرف‌هایشان بود و از اول تا آخر کلاس برای هر اتفاقی، طنزهای حاضر و آماده داشتند که می‌توانست کل کلاس را به هوا بفرستد و معلم را شاکی کند. گاهی جملات آنقدر بامزه می‌شد که خود معلم هم نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. حالا فرقی نمی‌کرد که این دانش آموز طناز #حسین_عظیمی باشد که در مراسم دهه فجر که در سالن مدرسه برگزار می‌شد و نقش اخبار گو را داشت و فی البداهه از حمله مور و ملخ به فلان شهر خبر می‌داد و از سر اتفاق چند سال بعد هم رنگ واقعیت به خود می‌گرفت یا #داماد_حامدی باشد یا حتی #داوود_علوی ! آدم‌هایی که درس و زندگی را به هیچ می‌گرفتند و خیام وار در لحظه خوش بودند. نمی‌دانم بدون حضور آنها، کلاس‌های درس دهه ۶۰ چه غول وحشتناک و زندان آلکاترازی از کار در می‌آمد ولی هرچه بود از همان حضور و غیاب و اسامی دانش آموزان این شوخی‌ها شروع می‌شد و تا لحظه زنگ تفریح ادامه پیدا می‌کرد و هر کلمه‌ای پتانسیل چند دقیقه به هم خوردن کلاس و فراهم کردن اسباب تفریح دسته جمعی را داشت.
فکر کنم داوود آخرین نسل این بذله گو های گمنام بود که می توانست روزی کمدین قهاری شود. اگر آن شب بیرون نمی‌رفت. اگر آن شب در دست رفیقش آن تفنگ لعنتی نبود. اگر هر دو عاشق یک دختر نبودند. اگر راز دل بهم نمی گفتند. اگر جر و بحث پیش نمی‌آمد. اگر با ۱۲ گلوله سربی آبکش نمی‌شد و هزار اگرها و مگرهای دیگر...‌
ظهر آن روز که به مدرسه رفتیم کسی دیگر نمی‌خندید ، بهت و حیرت از چشمان نوجوانان شیفت بعد از ظهر مدرسه که تا آن روز حادثه‌ای به آن هولناکی را از نزدیک تجربه نکرده بودند سرریز شده بود و گاهی تبدیل‌ به نم اشکی می‌شد و پایین نمی آمد. آن روز دیگر کسی سر نشستن روی آن صندلی چوبی که دسته اش کمی راحت‌تر از بقیه صندلی‌های فلزی کلاس بود دعوا نکرد. اگر در روزهای قبلی داوود آن صندلی را با قلدری مال خود می‌کرد امروز دیگر کسی برای نشستن بر رویش رغبت چندانی نداشت و این چنین بود که ردیف لژ کلاس آن وسطها این صندلی بی صاحب ماند که ماند و دیگر کسی در ردیف آخر کلاس بساط بذله گویی پهن نکرد. اگر هم کرد من ندیدم. من نشنیدم‌. کور شوم اگر راست نگفته باشم!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲

پرداخت اقساط آقای رابینسون کروزوئه

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- اوایل دهه ۸۰ بود که یک دفعه سیلی به اداره آمد. خبری که تکان دهنده بود، هیجان انگیز و به شدت تحریک کننده، ولوله‌ای در اداره راه انداخته بود که آن سرش ناپیدا! جمع‌های سه چهار نفره از رشد قیمت زمین‌هایی که #تعاونی_مسکن اداره قرار بود خریداری کرده و بین کارکنان تقسیم کند می‌گفتند. از اینکه بالاخره از این نمد بازار آشفته زمین و مسکن کلاهی هم برای کارمند جماعت دوخته شده و قرار است بعد از عمری صاحب قطعه‌ای زمین بشوند حسابی کیفور بودند. برخی سهم خود را می‌فروختند و برخی هنوز برای جور کردن ۲ میلیون مبلغ خواسته شده توسط تعاونی مسکن به این در و آن در می‌زدند. به فک و فامیل رو می‌انداختند. از طلاهای همسر مایه می‌گذاشتند و تتمه پس اندازهایشان را روی هم می‌ریختند تا بلکه در این چند روز باقی مانده بتوانند شریک قافله شوند. در همین اثنا بود که آن همکار میانسال مجردم را دیدم که کیف سامسونت معروفش در دست در حیاط اداره با استرس قدم زده و با خودش حرف می‌زند. در سال‌های اخیر با آن قیافه رابینسون کروزویی که برای خودش درست کرده بود کاملاً منزوی و گوشه‌گیر شده بود با موهای بلند و ریش دراز و نامرتب و لباس مندرسی که در جای جای کاپشنش می‌توانستی سوراخ سوخته توسط سیگار را تماشا کنی و انگشت شست پای راستش چنان ورم کرده بود که دیگر نمی‌توانست کفش بپوشد و مجبور بود در سیاه زمستانی هم دمپایی صندلی پایش کند. هنوز ته مانده معرفت شهرستانی باقی بود و علت اضطرابش را پرسیدم. گفت: " قطعه زمین دارد از دستم می‌رود و کاری هم نمی‌توانم بکنم! دو میلیون از بانک درخواست وام کرده‌ام اوکی شده ولی فقط ضامن ندارم! همکاران هم به خاطر وضع زندگی و شرایط روحی روانی‌ام ضامن نمی‌شوند ! حقم دارد مفت و مجانی ضایع می‌شود!"
جزو معدود دفعاتی که قیصر درونم به صدا درآمد و مجابم کرد تا نگرانی اش را برطرف کنم. گفتم باشد فردا من می‌آیم بانک و ضامن می‌شوم! انگار نفتی به مخزن والور کم سوی وجودش که به پت پت افتاده بود ریخته شد. چشمان خمارش از شادی درخشید و حسابی دعایم کرد که البته بعدها هیچگاه به کارم نیامد. چند روز بعد برای هر کداممان یک ورق کاغذ آمد و قطعه‌مان مشخص شد ولی هیچکس از مکان زمین و چگونگی کیفیتش خبر نداشت. همکارانی که سمج تر بودند هر روز هیئت مدیره را سوال و جواب می‌کردند تا چند ماه بعد مشخص شود که اصلاً زمینی در کار نیست و آن چند نفر دو میلیارد پول بی‌زبان ۲۰ سال پیش را بین خود تقسیم کرده و اموال خود را به سایر اقوام نزدیک انتقال داده و پاک و پاکیزه در حالیکه هیچ چیزی به نام خود نداشتند خاطر جمع به اداره می آیند. بعد از کمی بگیر و ببند همه را ول کردند و مرد چاقی که ظاهر موجهی هم داشت یکی دو سالی دربند شد و بعدها با رای باز بیرون آمد و صبح‌ها در نانوایی کنار دست من به نوبت می‌ایستاد تا با نان گرم به خانه رفته و صبحانه‌اش را میل کند و فرزندان را به مدرسه برساند و شب‌ها هم می‌رفت در یک جای دنج فارغ از سر و صدای خانواده به استراحت می‌پرداخت و فوتبال می دید تا فردا روز از نو و روزی از نو! همیشه فکر می‌کردم که اگر چاقویی چیزی در صف نانوایی در جیب داشتم شاید آن شکم گنده را سفره می‌کردم ولی آنقدر جرئت نداشتم که حتی بپرسم فلانی با پول ما بهتان خوش می‌گذرد یا نه!؟
یک سال بعد آقای #رابینسون_کروزوئه در شبی که شیفت بود یک دفعه شکمش را گرفته بود و فقط توانسته بود دکمه دستگاه بی سیم اداره را بزند و فریاد "مُردم!" را به بخش دیگر مخابره کند. همکاران پشت خط به سرعت بالای سرش رفته بودند و بعد از انتقال به بیمارستان فقط یک هفته عمرش به دنیا بود و در حالیکه هیچکس را در شهر به آن بزرگی نداشت به دیار باقی برود و بعد از آن آقای رئیس بانک مثل یک آدم متمدن و متشخص قسط آقای رابینسون کروزوئه را از حقوق من کم می‌کرد تا یادم باشد قیصر بازی مال ۵۰ سال پیش است و من دو سره باخت دهم. تنها فرد پیروز در این قضیه آن همکارمان باشد که سهمش را به سه برابر قیمت به همان آقای چاقال فروخته بود و با آن سرمایه هنگفت زمین دیگری برای خود خریده بود که دیگر کیک نبود واگعی بود!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۳ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

کلاهبرداری

#حمید_رستمی

بخش دوم:


۲- انگار در بین درس‌های دوران ابتدایی همه این عزیزان و زحمتکشانِ کلاهبردار فقط درس "روباه و زاغ" و "روباه و خروس" را خوب خوانده بودند و خیلی راحت با چند جمله "پر و بالت چه قشنگ، نیست بالاتر از سیاهی رنگ" ما را سیاه می کردند و پنیرمان را به دهن گرفته و زود می رفتند و یا در هنرمندانه ترین شکل ممکن می گفتند نیست خوش آواز تر از تو و دهانی آواز ما را مهمان کن و دهان باز کردن همانا و روباه بجستن همانا! حالا تو هی بگو نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود! ما دکترای این سیاهی پر و بال و خوش آواز بودن بودیم که هر روبهکی به نام صندوق خیریه، تعاونی مسکن، گلد کوئست، بورس یا هر چیز دیگری کلاه مان را برداشت و دِبرو که رفتی! حالا که پیامک‌هایی چون چه خوشبخت هستید شما که برنده شدید یا سهام عدالتتان فربه شده اگر باور ندارید کلیک کنید و یا گل ممدی که یک زیر خاکی جسته و می‌خواهد آن را با ما شریک شود و طمع ما هم که تمامی ندارد و از یک سوراخ هزار بار گزیده شویم باز گزیده شدنمان می‌آید و این زحمت کشان هنوز می توانند روی طمع ما برای اندکی بهبود اقتصادی حساب می کنند.
۳- سناریوی تکراری این قبیل کلاهبرداری را #سعید_روستایی در فیلم #برادران_لیلا به خوبی تصویر می‌کشد. آنجا که محمود مدیر شرکت لیزینگ از نوع کار خود می‌گوید از اینکه شش ماه پیش آهی در بساط نداشت ولی حالا در شهرستان خانه‌ای بزرگ دارد که وقتی کودکش در آن گم می‌شود پلیس باید برای پیدا کردنش دست به کار شود. او خیلی راحت فرمول شرکتش را می‌گوید که دامادشان از ثبت نام هزار نفر برای دریافت ماشین پراید شروع کرد و پول را برداشته و رفته و دفتر را تحویل او داده و او بعد از تحویل گرفتن دفتر و دستک این بار ۲۰۰۰ دستگاه ثبت نام کرده تا بعد از یکی دو سال دوندگی پول هزار تای اول را برگرداند و با هزار تای بقیه خودش خوش باشد و پول‌ها را بردارد و برود و دفتر و دستکش را به نفر سوم بسپارد تا آنها هم ۳ هزار پراید ثبت نام کنند و البته با شناختی هم که از ما دارد می‌داند که به خاطر یک پراید و دیرکرد دو سه ماهه کسی حوصله شکایت و شکایت کشی ندارد و نهایتش واگذارش می‌کنیم به آن بالایی! آنچنان که ما هیچ وقت آن زمین‌های به باد رفته را پیگیر نشدیم و اگر هم یکی سماجت کرد بعد از چند سال اصل پول چند سال پیش را که الان در حد یک پول خرد است با اکراه می‌گذارند کف دستش و آدم بد ماجرا هم می‌شود!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر

تانگو تک نفره با زرافه ها

#حمید_رستمی

بخش اول :
🎬 تابستان همان سال #محمود_کلاری

در برهوت فیلمهای خوب جشنواره، انگشت شمار بودند فیلمهایی که شعار ندهند و در خدمت صرف تامین اهداف تهیه کنندگان ارگانی نباشند که تابستان همان سال (محمود کلاری) یکی از آنها بود که با گوشه چشمی به اتفاقات سیاسی سال ۳۲ حدیث نفس یکی از بهترین فیلمبرداران تاریخ سینمای ایران و بخشی از کودکی اش را با قابهایی حیرت انگیز و طراحی صحنه وسواس گونه به تصویر می کشید. هرچند فیلمنامه لاغر و خاطره گونه کشش دراماتیک ۲ ساعته را نداشت اما تصاویر کوهیار کلاری و بازی بازیگران مخاطب را درگیر کرده و تا پایان برای پیگیری مجاب می کرد.
فیلم آشکارا یادآور درخت گلابی ( #داریوش_مهرجویی ) است و عشق کودکانه و تاثیرپذیری عطا از پسر عمه اش داود( #علی_شادمان ) را به تصویر می کشد و بازی #سمیرا_حسن_پور ، مهرو نونهالی ،رویا جاویدنیا و علی شادمان به باورپذیرتر کردن این فضای نوستالژی کمک می کنند فریبا نادری هم در پس آن چهره جذاب به خوبی عداوت و کینه خود نسبت به خواهرش را به نمایش می گذارد فقط ریشه این دشمنی چندان مشخص نیست و عمق آن باورپذیر نمی شود.
صحنه فال گیر و آینه بینی با آن آدمهای کج و معوج و هراسناک در فضاسازی موفق است و نقطه ضعفش حضور #مهران_مدیری در نقش آینه بین است که جدیت سکانس را به پایین ترین حد ممکن می رساند. در حالی که این صحنه نقطه عطف فیلم است و هراس و ترس ناشی از آن ، کودک را به گفتن دروغی به آن بزرگی و بازی با سرنوشت داود وا می دارد که در انتهای فیلم بصورت شتابزده و به گفته راوی تبدیل به ساواکی شکنجه گر می شود.

🎬 نبودنت (کاوه سجادی حسینی)

یک بازی درجه یک از #سحر_دولتشاهی در نقش زنی که همسرش چند سالی ست با پسر همسایه به قصد مهاجرت ایران را ترک کرده و دیگر اطلاعی از آنها در دست نیست. دولتشاهی موفق شده به خوبی حس انتظار ، بلاتکلیفی و تقابل با صاحبخانه و پسر جوان عاصی اش را به نمایش بگذارد اما ضعف فیلمنامه باعث شده که زحمتهایش چندان به بار ننشیند و تعلیق اصلی داستان و سرنوشت پسر صاحبخانه به صورت کاملاً سردستی گره گشایی شده و دلیل غیبت چند ساله فرهاد و بازنگشتن اش به خانه حل نشده باقی می ماند چرا که همان توضیحات آخر فیلم را می توانست چند سال قبل بدهد و خود را راحت کند. شخصیت مجهول الهویه یی چون پروین (آزاده صمدی) و خواهر علیلش کارکرد چندانی در قصه ندارند و نه دوستی بیش از اندازه اولیه شان با مرضیه قابل درک است و نه دشمنی پایانی شان! در کنار آن بحث سقط جنین و حاملگی مرضیه که در سینمای ایران تبدیل به دستمالی شده ترین تمهید برای نشان دادن شرایط پیچیده زنان داستان است و احتمالی که در بهترین حالت از نظر پزشکی یک به سی است در سینمای ایران به وفور یافت می شود و هر آشنایی جزئی بعد از دو روز به صحنه های مهوع عق زدن و جواب مثبت تست حاملگی می انجامد.

🎬صبحانه با زرافه ها ( #سروش_صحت )

پتانسیل آن را دارد که هرچه چرکی، تاریکی و سیاهی در سایر فیلمها دیده باشیم را به راحتی شسته و از بین ببرد. همان دنیای خاص و آدمهای خاص تر سروش صحت هستند که این بار ترکیبی سمی تر درست کرده و موفق می شوند با #هوتن_شکیبا ، بیژن بنفشه خواه، #پژمان_جمشیدی ، بهرام رادان و هادی حجازی فر چنان کاری با تماشاگر بکنند که از خنده روده بر شوند. این حجم از یله گی و دنیا را به هیچ انگاشتن را فقط باید در این دنیای خاص کارگردان جستجو کرد و با هیچ متر و معیارهای شخصیت پردازیهای معمول سینمای ایران ارزیابی نکرد . پنج بازیگر اصلی همه خوبند اما هادی حجازی فر از کلیشه همیشگی مرد عصبانی و همواره طلبکار خارج شده و تبدیل به دکتری همیشه مست شده که هیچ شباهتی به پزشک ندارد و به زور روی پای خود می ایستد و بیژن بنفشه خواه هم بعد از سه دهه حضور در تلویزیون توسط صحت بازکشف می شود و از سریال پژمان به این طرف پای ثابت آثار تلویزیونی اش است و اینجا بدون استفاده از ری اکشنهای فوق العاده همیشگی اش درخشان است اینکه آدمها چنان در روزمرگی ها و خواسته های عادی زندگی خود غرق شوند و شرایط آدمهای اطراف را به هیچ بگیرند که حتی به هم خوردن عروسی رفیقشان و مردن رفیق دیگر هم باعث نشود که گرسنگی را از یاد ببرند و همواره سعی کنند با خوردن صبحانه با قوت بیشتری با مشکلات روبرو شوند. این جهانِ ساخته شده توسط صحت که در آن آدمها به جای شلنگ انداختن سعی می کنند واقعاً در عروسی برقصند و حال خوشی به خود و اطرافیان بدهند قابل تقدیس است چرا که این حال خوش به راحتی از پرده بیرون زده و به مخاطب منتقل می شود و او را در صبحانه اش با زرافه ها به وجد می آورد!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر ۱۴۰۲
#حمید_رستمی

بخش دوم

🎬 تمساح خونی #جواد_عزتی

کمدی دیدنی و روایتگر دیگر تمساح خونی (جواد عزتی) بود که بدون چنگ زدن به کلیشه های مرسوم کمدی های روی پرده و اتفاقاً با همان بازیگران سعی کرده هم قصه گوی خوبی باشد و هم به اندازه کافی هیجان به تماشاگر منتقل کند و هم بازیهای خوب و روان از بازیگران اصلی شاهد باشیم. عزتی کارگردان با علم کامل به پتانسیلهای بازیگری خود تمام شرایط را برای عزتی بازیگر فراهم می کند که هر چه در چنته دارد رو کند و حسابی بیننده را سر ذوق بیاورد و زوج اش با #عباس_جمشیدی_فر تبدیل به یکی از بهترین زوج های کمدی چند سال اخیر باشد و از طرف دیگر باعث ارتقا سطح بازیگری رفیق قدیمی اش شود. از سوی دیگر #سعید_آقاخانی با آشنایی زدایی از شمایل تثبیت شده بازیگری اش در کمدی های تلویزیونی، این بار در نقش یک جوانمرد پولکی عرصه وسیعی برای اثبات شایستگی هایش پیدا می کند و #بهزاد_خلج هم در نقش بدمن شرور ماجرا کاملاً از پوست پلیس وظیفه شناس سریال #پوست_شیر درآمده و شکل و شمایل جدیدی در سینمای ایران پیدا می کند. افزون بر همه اینها پرداخت خوب و باورپذیر صحنه های تعقیب و گریزهای طولانی در خیابانهای شهر و سعی در ارتقاء سلیقه بصری طنز دوستان براحتی می شود نمره قبولی به نخستین ساخته سینمایی عزتی داد که در انتخاب‌های نهایی داوران جایی نداشت تا همانند صبحانه با زرافه ها با تحمل نامهربانی های سیمرغ به اقبال مردمی که برخی حتی ایستاده فیلم را تماشا کردند قناعت کند آن چنان که بی بدن ( مرتضی علیزاده) اصلا به مرحله داوری راه نیافت در حالی که فیلمهایی به مراتب ضعیفتر و پایینتر از استاندارد در بخش سودای سیمرغ حضور داشتند.

🎬 بی بدن
فیلمی که یک فیلمنامه خوب از #کاظم_دانشی با نگاهی به پرونده مشهور آرمان و غزاله داشت و با ساختاری قابل قبول دست کم سه بازی درجه یک از #الناز_شاکردوست ، پژمان جمشیدی و سروش صحت دارا بود. شاکردوست در نقش مادر میانسال یک دختر جوان که گم شده و مدتها خبری از او نیست سیر منطقی این نقش تا لحظه مسجل شدن کشته شدنش و در ادامه تلاش برای اعدام قاتل را به خوبی باز می تاباند تا نقشی متفاوت را در کارنامه اش شاهد باشیم و در مقابلش سروش صحت هم توانسته در نقش پدری رنج کشیده و داغ دیده که آرام آرام با گوشه های پنهان زندگی شخصی دخترش آشنا شده و رفته رفته فرو می ریزد را به خوبی ارائه کرده است و جمشیدی هم خارج از آن قالب آشنای کمدی اش در نقش پدر متهم به قتل تمام تلاشش را برای رهاندن پسرش از چوبه اعدام به کار می بندد. فقط نقش نوید پورفرج (بازپرس) چندان قابل درک و پذیرش نیست، بازپرسی که در نخستین تجربه های قضایی اش به پرونده ای مهم و پیچیده گمارده شده و نتوانسته آنچنان که باید از این نقش برای تثبیت سیمای بازیگری خود بهره مند شود.


🎬 آغوش باز (بهروز شعیبی)

دغدغه های انسانی دارد و اینکه نباید کانون گرم خانواده را فدای شهرت و ستاره بودن کرد که البته تمام سعی اش را می کند تا به ورطه شعار نیفتد اما برخی حفره های فیلمنامه قابل چشم پوشی نیست و به عنوان مثال سوختن صحنه آماده شده برای اجرای کنسرت که نقش اساسی در پیشبرد درام دارد و کل اتفاقات بعدی فیلم بر پایه آن استوار شده چندان باورپذیر نیست و چگونه ممکن است در یک آتش سوزی فقط وسایل صحنه آتش بگیرد و سالن همان گونه که هست صحیح و سالم و بدون حتی یک خط خوردگی و کوچکترین اثری از دود و آتش باقی بماند در حالی که اولین جایی که باید آتش می گرفت پرده جلوی سن بود که روز بعد کنار رفتن اش باعث عیان شدن خرابکاری می شود اما با این حال فیلم یک "احترام برومند" به شدت دوست داشتنی دارد که دچار مرض آلزایمر شده و تلاشهای همسرش( #مهدی_هاشمی ) برای بازیابی خاطراتش دیدنی ست بخصوص برای روزگار اخیر که فراموشی تبدیل به اپیدمی شده و ارتباط زوج سالخورده بر جذابیت فیلم افزوده است.
بقیه در بخش سوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر ۱۴۰۲

#حمید_رستمی

بخش سوم

🎬 صبح اعدام

در میان فیلمهای سفارشی صبح اعدام (بهروز افخمی) فارغ از افتادن مقطعی در ورطه شعار و داشتن موضع سیاسی از نظر ساختار پذیرفتنی ست و بازآفرینی فضای اداری سال ۴۲ و سیمایی که از #طیب_حاج_رضایی و اسماعیل رضایی ترسیم کرده با بازی خوب مسعود شریف و ارسطو خوش رزم که توانسته بودند کاریزمای خاص آن آدمها را باورپذیر کنند و باب طبع سفارش دهنده ها باشد اما مشکل اصلی فیلم به حذف گذشته آدمها و ندادن اطلاعات دست اول از دوران بزن بهادری شان باز می گشت و حتی در مورد چگونگی تغییر جهت سیاسی شان هم توضیح چندانی داده نمی شود در حالیکه به گواه خود فیلم طیب یکی از نقش های اساسی کودتای سال ۱۳۳۲ و غارت خانه دکتر مصدق را بر عهده داشت و تحول ۱۸۰ درجه یی در کمتر از ده سال مقدمه چینی های بیشتری را طلب می کرد و لحن اولیه نه چندان جدی نریتور هم به دو پارگی لحن می انجامید و فیلمی که پایانش با مرگ دو قهرمانش رقم می خورد از این لحن غیر جدی صدمه اساسی می بیند.

🎬 فیلم آبی روشن ( #بابک_خواجه_پاشا )

از همان ابتدا مشخص می. کند که فیلمی خوش آب و رنگ و در جهت تامین نظر تهیه کننده است و در ادامه هم از تک تک المانها و نشانه های ممکن برای اثبات این گزاره غفلت نمی کند از آزادی‌ آهوی دربند گرفته تا غربت قهرمان فیلم در مواجهه با شکارچیان غیرقانونی! قهرمانی که در طول سفر جاده یی اش رفته رفته با گذشته اش آشنا می شویم و البته به جای رودست زدن به تماشاگر و ارائه نقطه ای سیاه از گذشته‌ اش هرچه می بینیم خوبی است و نیکی و در بدترین حالت سو تفاهم از ناحیه برادر ناخلف و قمارباز! اینجاست که حتی بازی خوب مهران احمدی هم کمکی به برانگیختن همدلی مخاطب نمی کند فیلمی که چند بازی خوب از جمله #مهران_غفوریان و سارا حاتمی و تصاویری جذاب از طبیعت زیبای خلخال و اردبیل را با خود دارد و هنر فیلمبردار را به نمایش می گذارد.
اما بقیه فیلمهای سفارشی قابل تحمل نبودند و فیلم دو روز دیرتر (اصغر نعیمی) که بین انتخاب لحن کمدی و جدی سرگردان است و با یک بازی بد از فرهاد آیش در نقش پیرمردی با اصالت ترک صرفاً ادای لهجه در می آورد و فرزندانش را به فرزندآوری فرا می خواند و در حال بهم زن ترین حالت ممکن تاکید می کند که حتماً از امشب باید شروع کنید!
و یا آسمان غرب (محمد عسگری) که می خواست داستان رشادت های شهید شیرودی را به تصویر بکشد اما مثل تمام آثار پرتره جنگی - سیاسیِ سفارشی این سالها تاریخ دهه شصت را با دیدگاه امروز روایت می کرد و هر دو سه دقیقه یکبار چند تا فحش آبدار به رئیس جمهور و فرمانده کل قوای وقت نثار می کرد در حالی که در آن دوران و زمانه تقدیس مقامات، چنین چیزهایی سابقه نداشت و شاید در سطوح فوقانی قدرت اختلاف سلیقه هایی موجود بود اما اینکه هر خلبان و فرماندهی سیاستهای جنگی بنی صدر را به باد فحش بگیرد و به اجتهاد شخصی اش عمل کند نمی توانست قابل تصور باشد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
Forwarded from عکس نگار
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۱۷ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

پدیده‌ای به اسم #احد_بیوته

چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی؟

#حمید_رستمی

این روزها با انتخاب شدن "احد بیوته " به عنوان یکی از نمایندگان شهرهای #اردبیل، نمین ، نیر و سرعین ویدئوی یکی از طنزهای تلویزیونی اش، در شبکه‌های اجتماعی برای چندمین بار وایرال شده و حضورش در رقابت‌های انتخاباتی مورد نکوهش قرار گرفته و هر کس از ظن خود یار گشته و آن را به پایین آمدن سطح نمایندگی معنا کرده، که اگر این گزاره درست هم باشد این اتفاق مدت‌ها پیش رخ داده و شاید این فرد کمترین تقصیری در این قضیه نداشته باشد. او طبق نص صریح قانون که "هر ایرانی می‌تواند رای دهد و خود را در معرض آرای مردم قرار دهد" وارد صحنه شده و در انتخابات دو دوره قبل هم جزو نفرات بالای جدول آرا بود و با این حال از شکست نهراسیده و ملول به کنج عزلتی ننشسته و دوباره و سه باره به پا خواسته و به میدان رقابت بازگشته و این بار همای سعادت بر روی شانه اش نشسته و موفق شده به بهارستان راه یابد. این امر نشان از پایمردی و عزم راسخ اش برای رسیدن به اهدافی که برای خود ترسیم کرده دارد.
آن ویدیوی کوتاه، دو دقیقه‌ از حیات نیم قرنی بیوته است که سال‌ها در حوزه تئاتر و بعدها بصورت تخصصی در طنز تلویزیونی حضور پیدا کرده و به چنان اشتهاری دست یافته که تک تک اهالی استان اردبیل از ریز و درشت و خرد و کلان او را به اسم کوچک می‌شناسند. این یعنی که طرف دنبال شهرت و محبوبیت صرف نبوده چرا که آن را ربع قرن پیش و در برنامه‌ای پرطرفدار که صبح‌های جمعه از شبکه سبلان پخش می‌شد و #جنگ_آدینه نام داشت تجربه کرده و اصلاً آن برنامه محبوب که بیش از ۱۰ سالی روی آنتن بود و بعدها هیچ برنامه یی به گرد پای محبوبیتش نرسید، بدون حضور بیوته قابل تصور نیست. او کمدین بوده و هست و اتفاقاً از نوع خوبش! از آنهایی که ملاحت ذاتی‌اش را به تمام نقش ها و تیپ ‌هایی که ارائه کرده اضافه نموده است و یکی از بهترین‌هایش همان تیپ پیرمرد غرغروی دوست داشتنی بود اما او به این شهرت تصویری اکتفا نکرده و دود چراغ خورده و درس خوانده و پتانسیل‌های خود را در حوزه‌های دیگر نشان داده است.
اینکه یک نفر نخواهد در ایستگاهی- ولو موفق - متوقف شود و یک عمر از آن توفیق ارتزاق کند نشان از جاه طلبی و میل به کسب موفقیت‌های بیشتر دارد. در نتیجه او خواند و خواند تا فوق لیسانس مدیریت را از #اصفهان و دکترایش را از #تهران بگیرد و در کنار آن با سفر به تک تک روستاهای استان هم برنامه مورد نظرش را تولید کرد و هم با ملاقات با افراد سالخورده و قدیمی به فکر تدوین فرهنگ نامه یی مفصل از اصطلاحات و ضرب المثل‌های ترکی رایج در این روستاها افتاد تا دین خود را به فرهنگ فولکلور سرزمین مادری ادا کند. در حالیکه ما می‌دانیم کار تحقیقی چقدر طاقت فرسا ، حوصله بر و طولانی ست و صبر ایوب می طلبد و پوست کرگدن تا اینکه نتیجه‌اش شد ۱۰ جلد کتاب که برای قرن‌های بعد مطمئناً تبدیل به یکی از مهم‌ترین مرجع های گران سنگ در حوزه فولکلور #آذربایجان خواهد شد.
با این اوصاف این فرد هیچ کم و کسری از بقیه نامزدهای منتخب که کرور کرور دکتر و مهندس را یدک می‌کشند و با ۱۰ دقیقه صحبت می‌شود به ذهن خالیشان پی برد ندارد که هیچ چه بسا در رتبه‌های بسیار بالاتری هم قرار می‌گیرد .
از طرف دیگر ۳۰ سال تنفس در هوای هنر و ادبیات ، سلامت نفس و پاکدستی مختص این قشر آدم‌ها که معمولاً به فکر مادیات و انباشت سرمایه نیستند به او اعطا کرده که در این زمینه هم او را از بیشتر سیاستمداران فعال چند گام پیش تر قرار می‌دهد.
مثلاً همین ﷼زلنسکی وقتی رئیس جمهور اوکراین شد خیلی‌ها به کنایه او را شومن می‌خواندند ، چگونه شد که دو سال تمام زیر سایه سنگین جنگ در کنار مردمش ایستاده و مقاومت می‌کند!؟ فردی که مهمترین جرمش خنداندن ملتی در سال‌های ماضی بوده در مقایسه با آدم‌هایی که تصمیماتشان گریه جماعت را در آورده باید این چنین به استهزا گرفته شود؟ چه کسی می‌تواند اثبات کند که به عنوان مثال #رضا_عطاران در مقایسه با شاسی بگیرها و رانتخواران نماینده بدتری خواهد بود؟


کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۶ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

جهان با من برقص!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- امسال سال #سروش_صحت بود کسی که با سریال دیدنی "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟ علاقمندانش را سورپرایز کرد و بلافاصله فیلم "صبحانه با زرافه ها" پرتماشاگرین فیلم جشنواره را ارائه کرد و در فیلم "بی بدن" در نقش پدر درمانده و مچاله شده که ماههاست تنها دخترش گم شده و شواهد و قرائن از به قتل رسیدنش خبر می دهند. "صبحانه با زرافه ها" همان دنیای خاص و آدمهای خاص تر سروش صحت هستند که این بار ترکیبی سمی تر درست کرده و موفق می شوند با #هوتن_شکیبا ، بیژن بنفشه خواه، #پژمان_جمشیدی ، بهرام رادان و #هادی_حجازی_فر چنان کاری با تماشاگر بکنند که از خنده روده بر شوند. این حجم از یله گی و دنیا را به هیچ انگاشتن را فقط باید در این دنیای خاص کارگردان جستجو کرد و با هیچ متر و معیارهای شخصیت پردازیهای معمول سینمای ایران ارزیابی نکرد .  پنج بازیگر اصلی همه خوبند اما هادی حجازی فر از کلیشه همیشگی مرد عصبانی و همواره طلبکار خارج شده و تبدیل به دکتری همیشه مست شده که هیچ شباهتی به پزشک ندارد و به زور روی پای خود می ایستد و بیژن بنفشه خواه هم بعد از سه دهه حضور در تلویزیون توسط صحت بازکشف می شود و از سریال پژمان به این طرف پای ثابت آثار تلویزیونی اش است و اینجا بدون استفاده از ری اکشنهای فوق العاده همیشگی اش درخشان است اینکه آدمها چنان در روزمرگی ها و خواسته های عادی زندگی خود غرق شوند و شرایط آدمهای اطراف را به هیچ بگیرند که حتی به هم خوردن عروسی رفیقشان و مردن رفیق دیگر هم باعث نشود که گرسنگی را از یاد ببرند و همواره سعی کنند با خوردن صبحانه با قوت بیشتری با مشکلات روبرو شوند.
کاری که در سریال‌های قبلش هم انجام داده و در "مگه تموم..." به اون می رسد فضای طنز منحصر بفردی که با تجربه‌های مبتنی بر رئالیسم اجتماعی مختص طبقات پایینِ #رضا_عطاران و ذهن فانتزی و خیال پرورِ #مهران_مدیری متفاوت است و حتی به رئالیسم جادویی پهلو می‌زند و رد پای آثار وودی آلن، بیلی وایلدر، فدریکوفلینی و حتی امیر کاستاریتسا را می‌شود به خوبی دید.

۲- جمله معروفی ست که می گوید "شهر خوب یافتنی نیست، ساختنی است‌"؛ و برقراری یک وضعیت متمدنانه و اخلاقی در گستره عمومی، مشارکت تک تک شهروندان برای بهبود شرایط در حوزه های عمومی و خصوصی را می‌طلبد. #سامان_سالور در "سه کام حبس" دقیقاً انگشت روی این معضل گذاشته است و با نگاهی جامعه شناسانه آدم های قصه اش را زیر ذره بین برده است.
طراحی شخصیت‌ها و شیوه انتخاب شان، به گونه یی که هر یک طیفی فراگیر از شهروندان جامعه امروز را نمایندگی کنند با این هدف انجام شده که تماشاگر بخشی از عادتها و باورهای روزمره خود را در آینه تصویر کشف کند و درباره بعضی شباهتها به فکر فرو برود. سالور با شخصیت پردازی دقیق و انتخاب هدفمند آدمهای داستان ، ویژگی های اخلاقی و رفتاری شان را پیش چشم مخاطب به نمایش در می آورد و تصریح می‌کند که هر کدام در لایه های پنهان شخصیتی شان پنچری های ریزی دارند که برخی همچون سیگار کشیدن بازتاب منفی شخصی دارد و برخی چون قاچاق دارو پیامدهای گسترده و عمیق اجتماعی. و چنین می شود که جامعه تشکیل یافته از این دسته از آدم ها، یا بیمارستانی ست که همواره در حال تعمیر است و یا خانه ای در حال ویرانی که فاضلاب و کثافت هایش از لوله آشپزخانه پس زده و کل خانه را گرفته و نشانه یی آشکار از برافتادن پرده و فاش شدن رازهاست.
جامعه ای که در آن نسیم ( #پریناز_ایزدیار ) به عنوان معصوم ترین شخصیت داستان دزدکی سیگار می کشد و فیلترهای آن را در لوله فاضلاب آشپزخانه می اندازد تا در صحنه یی هشدار دهنده زنگ خطر را به صدا درآورد و لوله کشی که خود را چون دکتر قلب می شناساند و فنر زدن به لوله را هم اندازه فنر زدن به قلب معیوب آدمها می پندارد نسبت به این کار واکنش نشان دهد و از دفعه بعدی بگوید که در صورت تکرار باید کل خانه را شخم زد و لوله های جدید نصب کرد؛ یک پیشگویی شبه عارفانه که خیلی زود به شکلی دیگر رنگ واقعیت به خود می گیرد.
سایر شخصیت‌های داستان هم چنین ضعف هایی دارند، سربازی که آشکارا برای چشم بستن و دستگیر نکردن نسیم طلب رشوه می کند و او با دادن حلقه های ازدواج به پیشواز فروپاشی زندگی اش می رود یا صاحب کارگاه که بعد از سالها نمی‌تواند از گم شدن چهار عروسک پلاستیکی بگذرد و غرامتش را تمام و کمال از نسیم می گیرد ...

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲

اتفاقهای فرهنگی خوب سال

#حمید_رستمی

بخش دوم

یا پرستاری که مُرفین های بیمارستان را دزدیده و در بازار سیاه خیابان ناصرخسرو می فروشد و پزشکی که بی توجه به سوگندنامه طبابتش، در پی کسب درآمد بیشتر، مریض را وادار به انجام عمل جراحی در مطب شخصی خود می کند یا خدمه بیمارستان که شهادت دروغ می دهد و خانم جلسه ای که برای پسر معتادش در خیابان دنبال شیشه و آمفتامین است. مثلث بازیگران فیلم تنابنده ، ایزدیار و سمیرا حسن پور اتمسفر وحشتناکی که بازتابنده محیط پیرامون است خلق می کنند.
۳- تاتر اجتماعی در ایران بدلیل بایدها و نبایدهای حاکم بر رفتار سیاستگذاران فرهنگی همواره دچار ناملایمات بسیاری بوده و تصویر منعکس شده از جامعه بر صحنه‌های تئاتر، به دلیل سلیقه های متفاوت افراد موثر در پروسه تولید نمایش ، مطابقت چندانی با واقعیت های جاری نداشته و در بهترین حالت تصویری کاریکاتوری و کج و معوج از رخدادهای اجتماعی را بر صحنه های نمایش شاهد بوده‌ایم که نویسندگان و کارگردانان را مجاب کرده برای تسهیل شرایط هم که شده، به سمت غیر واقع گرایانه ترین برداشت‌های ممکن از تئاتر اجتماعی در حرکت باشند اما حسین کیانی در "کافه کات" مسیری خلاف جریان آب را برای شنا کردن انتخاب نموده و در طراحی شخصیت ها و رخدادهای داستان از سیمای واقعی جامعه امروز ایرانی وام گرفته و برخلاف ساختار روایی غیر خطی که در کارگردانی دارد، تک تک شخصیتهای قصه سرراست و آشنا بوده ، ما به ازای خارجی داشته و مخاطبان می توانند از هر جنس و سن و سالی که باشند با کاراکترهای نمایش احساس همزادپنداری کرده و خط ارتباطی خود با جهان نمایش را از ابتدا تا انتها حفظ کنند و از این منظر "کافه کات" فرزند زمانه خویش است. زمانه یی که اتفاقات ریز و درشت اجتماعی، فضای کوچه و خیابان را تحت تاثیر خود قرار داده و بستر اصلی روایت داستان می شوند. بازی بازیگران #ساناز_روشنی، #مریم_ندایی و بهروز پناهنده این رنج و اندوه بی پایان را به خوبی بر صحنه جان می بخشد.
۴- نمایش همکارها نوشته جان هاج و به کارگردانی پریسا محمدی آذر داستان زندگی نویسنده بزرگ بولگاکف را روایت می کند ته ستیزی هماره با سیستم فرهنگی سیاسی بسته دوران کمونیسم و شخص استالین داشته و آثار ارزنده یی به گنجینه ادبی جهان افزوده ولی حالا از طرف اداره امنیت برخلاف میلش مامور نوشتن زندگی نامه استالین شده و حالا در جنگ علنی با خود قرار گرفته از طرفی نمی تواند آرمان‌هایش را بی خیال شود و از طرف دیگر تهدید جانی عزیزانش تاب و توان از او ستانده. داستانی پر تکرار در نظام های مستبد که می خواهد نویسندگان و هنرمندان را به فرمان خود درآورد و از سوی دیگر نمی تواند مقابل خروج گروه‌های وفادار با آرمان‌هایش بایستد. بازی رامین سیار دشتی و وحید نفر بشدت تاثیرگذار است.
۵- چیزی شبیه به رمان ماندگار ۱۹۸۴ که بارها کتاب را شروع کرده و نیمه کار گذاشتم و حتی فیلمش را هم بعد از نیم ساعت نتوانستم ادامه دهم اما نسخه صوتی اش که ماه آوا منتشر کرده با صدای علی عمرانی چنان جذاب است که تا انتها پایش می نشینی . عمرانی با سالها تجربه بازیگری صرفا کتابخوانی نمی کند بلکه برای تک تک آدمها طراحی شخصیت و صدا و لحن دارد و انگار یک نمایش رادیویی طولانی را شاهد هستی!

۶- #شیوه در میان خیل عظیم برنامه های گفتگو محور و مناظره یی قبل از انتخابات یک استثنای تمام عیار بود که بیشتر امتیازاتش بر می گشت با مهمانان صاحب وزن و سالها محروم از تریبون و مجری گری #عطاالله_بیگدلی که بر خلاف سایر مجریها نه اظهار فضل الکی می کرد و نه میان حرف مهمان می پرید و نه با جانبداری از سیاست‌های کلان تلویزیون مهمانان مخالف را با کمک مهمان موافق به گوشه رینگ می برد بلکه با سعه صدر به حرفها گوش می داد و با معلومات کافی خود آن را خلاصه کرده و در چند جمله به‌مخاطب منتقل می کرد و در مقابل حرفهای منطقی مخالف سیاست های کلان براحتی همذات پنداری کرده و خیلی مواقع آنها را تایید می کرد.

۷- #مهدی_حسینی‌نیا کشف بازیگری سینمای ایران بود او که ابتدا در برادران لیلا نقشی مکمل ولی تاثیر گذار داشت در فیلم مصلحت نقش حاج آقا لشکری که معاون دادستانی ست را بازی کرد و بلافاصله در سریال‌های رهایم کن و یاغی و نقش نخست سریال حیثیت گمشده را به عهده گرفت تا مخاطبان کم کم یادشان بیاید قبلا از او فیلمی چون متری شیش و نیم دیده اند که نقشی کوتاه ولی تاثیرگذار و کاملاً متفاوت داشت. در کنار او #بهزاد_خلج هم پله پله بالا آمد تا از قالب مامور وظیفه شناس نیروی انتظامی در سریال پوست شیر بیرون آمده و در حیثیت گمشده نقش یک خلافکار خرده پای با مرام را بازی کند و متعاقب آن در نخستین ساخته #جواد_عزتی (تمساح خونی) نقش منفی سمج و کاریزماتیک را بر روی پرده داشته باشد و برای سال‌های آینده خود را نامزد همه جور نقشی کند.
Forwarded from عکس نگار
نگاهی به مستند روایتی #مجمع_عقلا

#حمید_رستمی

فیلم‌ها و مستند های سفارشی ارگانهای مختلف برای روشن کردن زوایای پنهان اتفاقات دهه شصت هم کلمات را از معنا تهی می کنند و هم تاریخ را دستخوش تغییرات دلبخواهی و اثبات اینکه تاریخ را فاتحان می‌نویسند. اینکه جمعی سی نفره از فعالین سیاسی دهه شصت را جوری نشان دهی که به مجمع ابلهان شباهت بیشتری دارد و انگار در طی یک بازه زمانی ۱۶ ساله هیچکدام حتی یک کار مثبت در کارنامه نداشته و تمام تلاششان را برای نابودی مملکت به کار گرفته اند به نوعی عقده گشایی در مورد آدم‌هایی مثل #مهندس_موسوی، #هاشمی ، #روحانی ، #خاتمی ، #ظریف ، #ولایتی و....است چرا که فقط املای نانوشته غلط ندارد و مطمئنا کار سیاسیون همیشه در معرض مشاهده که قابل انتقاد است ولی تقلیل دادن مسولیت تمام تصمیمات غلط آن برهه به آن آدمها بدون هیچ اشاره یی به اشخاصی - ولو در مخالفتشان- که امروز هم نظر کارگردان هستند مشروعیت و صداقت فیلم را بشدت زیر سوال می برد.
چه بخواهیم و چه نخواهیم اگر در این تاریخ نزدیک به نیم قرن جمهوری اسلامی دو تا اتفاق مهم بیفتد یکی قبول قطعنامه و پایان جنگ است و دیگری برجام اما برخی نوآمدگان همیشه طلبکار در این مستند سفارشی چنان تصویر تیره و تاری از این آدمها ارائه می کند که انگار همه دست نشانده موساد بودند و عامل اسراییل برای خاتمه جنگ. در حالیکه کسر عظیمی از ملت ایران هم در سال ۶۷ از پایان جنگ استقبال کردند و هم امروز هیچ خسرانی از آن بابت احساس نمی کنند که اگر خسرانی هم باشد به خاطر تداوم جنگ پس از آزادی خرمشهر است نه چیز دیگری. اینکه مهندس موسوی حاضر نشده بیش از ۱۷ درصد بودجه مملکت را به جنگ اختصاص نداده نشان بی لیاقتی و بی توجهی اش به جنگ نیست بلکه به خاطر درک صحیح از شرایط پیچیده و بغرنج مردم خسته پشت جبهه بود که برای پیدا کردن یک کیلو قند باید به بازار سیاه می رفتند. در حالیکه همان نخست وزیر هم اکنون مغضوب از چنان محبوبیتی در بین رزمندگان برخوردار بود که طی چند مرحله تا دو قدمی عزل و معرفی نشدن به مجلس پیش رفت اما رهبر انقلاب آن را به مصلحت جنگ ندانست همان کسی که به خاطر شکست در عملیات کربلای چهار حکم اعدام دو تن از فرماندهان بلند پایه را داد تا درس عبرتی برای سایر فرماندهان باشد و جوانهای مردم را الکی به کام مرگ نکشند.
قضیه خاتمه جنگ درست شبیه برجام امروز هست که تمام راستگرایان امضای آن را محکوم کردند و تمام تلاششان را برای نقض آن انجام دادند در حالیکه امضای نهایی از سوی رهبری صورت گرفت و وقتی هم که ترامپ آن را پاره کرد طلبکارانه گفتند ما که گفتیم شما عرضه مذاکره ندارید و اگر ما بودیم اجازه خروج آمریکا از برجام را نمی دادیم و در پایان دولت روحانی که مذاکرات با تیم بایدن نتیجه داد و منتظر بازگشت قریب الوقوع آمریکا به برجام بودیم تمام تلاششان را برای به تعویق افتادن و خوردن قرعه فال به نام خود کردند و در دوران یکدستی قدرت هم هر چه التماس کردند به جایی نرسید تا همیشه در وضعیت پارادوکسیکال طلبکارانه قرار بگیرند یک روز آن را فاجعه ملی بدانند و یک روز خروج آمریکا را مصیبت جلوه دهند. پایان جنگ هم شبیه به همان است و بعد از ۸ سال جنگ فرسایشی نسخه قابل ارائه برای فرجام جنگ‌ندارند ؟ آیا باید نا آخرین قطره خون ادامه پیدا می کرد؟

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۴ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

پیام هایی که به مقصد نرسیدند

#حمید_رستمی

بخش اول

رضا را اوایل در روزنامه فروشی آقای #موسوی می دیدم که تقریبا از تمام مجلات و نشریات موجود یک نسخه می خرید و لوله کرده و سربالایی را بالا می رفت.یک پسر همسن و سال خودم که تپل بود و سفید و با آن عینک ضخیم انگار خلق شده بود که بخواند و بخواند و بنویسد. تک فرزند بود و سوگلی و پدر شریف و کارمندش از نظر مالی همه جوره ساپورتش می کرد تا هر کتاب و مجله یی که دلش خواست بگیرد و بخواند. آنها که دیده بودند می گفتند در آن سن و سال یک اتاق دارد که تمام دیوارهایش کتابخانه است و آکنده از کتاب. سال اول دبیرستان که به حکم شانس و اقبال همکلاسی شدیم ردیف اول کلاس می نشست و بی سر و صدا بی آنکه با کسی داد و ستدی داشته باشد و حرفی برند گوشه کلاس حضوری آرام و مطمئن داشت که فقط سوال پرسیدنهای های معلم و می توانست روزه سکوتش را بشکند و او را به حرف درآود. فقط کافی بود یک بار کتاب درسی را مرور کند و مثل بلبل جواب سوال را پشت سر هم ردیف کند. همیشه هم لای کتاب هایش در آن کیف چرمی چند شماره از مجلات جوانان ، اطلاعات هفتگی، دانشمند و ....را می توانستی بینی و البته مجلات جدول همچون کتیبه را ! جدول حل کردن برایش همچون خوردن آب روان بود . انگار می خواست مشق بنویسد . سوال را نخوانده جوابش را می نوشت. تنها درسی که او را با مشکل مواجه می‌کرد ورزش بود و امتحانات آمادگی جسمانی از قبیل دراز و نشست ، بارفیکس و دویدن که همواره نمراتش لب مرزی بود و آن هم از صدقه سر معلمان ورزش که وقتی نمرات دروس دیگر را می دیدند شرم می کردند نمره تک برایش منظور کنند و در مدرسه بپیچد که فلانی تجدید شده آنهم در درس ورزش! چیزی شبيه مجید در #قصه_های_مجید! همان سال بود که فرصت را غنیمت شمردم و نزدیک اش شدم. نشستن کنار دستش تجربه بدیعی بود اینکه باید با منقاش از دهانش حرف بکشی بیرون . اینکه با جوابهای تک کلمه یی اش قانع نشوی و سوال دیگری بپرسی . اینکه بفهمی دنیایش چه رنگی است؟ در زمانه وفور اولاد یک تک فرزند چگونه در خانه حوصله اش سر نمی رود ؟ همه اینها سوالاتی بود که از رضا می پرسیدم و در نهایت با یک لبخند و جوابهای کوتاه دست به سرم می کرد. کار نوشتن و مطالعات رضا به این ها ختم نشد و خیلی زود سر از صفحات شعر و داستان مجلات معتبری چون جوانان و اطلاعات هفتگی در آورد. تقریبا در هر شماره یک داستان کوتاه و یا شعری جدی و طنز می توانستی از او سراغ بگیری. در زمانی که چاپ شدن اسامی آدمها در صفحه نامه های یک نشریه یی برای خودش کلاس محسوب می شد و آن را به تک تک آدمهای اطراف نشان می داد رضا در سکوت و آرامش و بی ادعا کار خودش را می کرد و اصلا تفاخری به آثارش نداشت و من به جای او از لذت بی حد و حصر کیفور می شدم و اینکه زیر هر شعر و داستان اسم رضا قهرمانی را ببینم و فردا با شور و شوق در کلاس از آن حرف بزنم برایش چندان جذابیتی نداشت. اما آنچنان هم اذیت نمی شد که واکنشی منفی نشان دهد. روزگار خوشی باهم داشتیم و علاقه مشترکمان توانسته بود که یک پل ارتباط حداقلی بین مان ایجاد کند. حالا دیگر وقتی جمعه ها با پدرش دوتایی راهی حمام عمومی می شدند
سلام و علیک کوتاهی می کردیم و او حتی تا سالها بعد از نوجوانی هم در حالیکه ساک حمام در دست پدر بود با سطلی در دست که حاوی مواد شوینده ،کیسه و شانه بود با نیم تر فاصله از پی اش روان می شد و همه محله از این حجم از رفاقت پدر و فرزند انگشت به دهان می ماندند. همیشه به میزان مطالعه و اطلاعات و نوشته هایش غبطه می خوردم و احساس می کردم سال‌های بعد که نویسنده معروفی شد از این خاطرات همکلاس و هم کلام بودن برای بالا بردن پرستیژ خودم استفاده خواهم کرد و مفتخر خواهم شد که با این نویسنده بزرگ رفیق بودم تا اینکه روزی از روزها پرستویی خبر آورد که رضا در همان بیست سالگی مزدوج شده و قاطی مرغها! آرام آرام سرش گرم زندگی شد و کمتر خبری توانستم از زندگی ادبی اش بگیرم.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۴ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

پیام هایی که به مقصد نرسیدند!

#حمید_رستمی

بخش دوم

تا ده سال بعد که در جشنواره ای طنز چند روزی با #رضا_رفیع همنفس شدیم که در آن دوران دبیر سرویس شعر و ادب مجله جوانان بود و از صفحه طنز و سرگرمی و اشعار داغ شاطرخانه اش حرف ها زدیم و شاعرانی که در آن صفحه شناخته و معرفی شدند و شعرا و نویسندگان شهرستانی چقدر از این فرصت برای معرفی خود و آثارشان استفاده کرده اند.
وقتی اصالتم را پرسید و گفتم #شهر_گرمی در #استان_اردبیل. بدون هیچ مکثی پرسید "اون همشهری اتون چکار می کنه؟ #رضا_قهرمانی !" از تعجب چشمانم گرد شد که چگونه بعد از این همه سال در ذهنش مانده و فصلی مشبع از امتیازات نوشته هایش گفت و منی که دیگر مدتها بود از رضا هیچ خبری نداشتم.
چند سال بعد که سردبیر یک نشریه محلی در اردبیل بودم در یک عصر غم انگیز پاییزی بصورت کاملا اتفاقی رضا را در پیاده رو دیدم که تقریبا همان هیکل و اندام را داشت با سبیلی پر پشت و موهایی که گرد پیری رویشان نشسته و سیگاری در دست. آشنایی که دادم انگار از عمیق ترین لایه های ذهنی اش تصویر رنگ و رو رفته یی از پسرکی لاغر اندام و زردنبو را بیرون کشید که زمانی کوتاه با هم همکلام شده بودیم. چشمان خسته اش به زور لبهای غنچه شده اش را یاری کرد تا کمی ذوق کرده باشد.فقط پرسید چکار می کنی؟ با ذوق و شوق گفتم که همان علاقه مشترکمان را دنبال می کنم و نشریه دارم و اینها . باز هم فقط گوش کرد. بی آنکه بدانی اصلا رغبتی برای شنیدن دارد یا نه؟ رسما درخواست کردم که برایم بنویسد از هر آنچه دوست دارد از شعر و داستان یا هر چیزی که خودش می خواهد فقط می خواهم که باشد.گفت که کارمند اداره دارایی ست و سال‌هاست دیگر فضایی که من گفتم را نمی شناسد. هر چه اصرار کردم کمتر روی خوش نشان داد و پکی عمیق به سیگارش زده و خداحافظی کرد و در پیاده روی غمگین بین ده‌ها نفر گم شد. انگار که از اول نبوده و تمام آن سال‌های ابری را در خواب دیده ام. کاش می شد از آن معلومات بی انتها نسخه پشتیبان بگیری و بعدها بی دلواپسی از خراب شدن و از بین رفتن نسخه اصلی از آن استفاده کنی!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : مجله ##فیلم_امروز شماره ۳۷ فروردین ماه سال ۱۴۰۳
نگاهی به فیلم #تمساح_خونی ساخته #جواد_عزتی

کارگردانی متولد می شود

#حمید_رستمی

بخش اول

اصطلاح "تمساح خونی" به بازنده ای اطلاق می شود که دیگر چیزی برای از از دست دادن ندارد و بزرگترین ریسکش را انجام می دهد تا برای آخرین بار شانسش را امتحان کند و باختهای قبلی را جبران کند یا برای همیشه به زمین گرم بخورد اما جواد عزتی در مقام مت کارگردان و بازیگر کاری میکند که در انتها یک برنده تمام عیار تلقی شود؛ چه در بازیگری و چه کارگردانی!

تمساح خونی اصلاً شبیه کار نخست یک ستاره گیشه پسند نیست که حالا در ادامه رویا پردازی هایش خواسته طبعی آزموده و حوزه دیگری را تجربه کند. اتفاقاً در #سینمای_کمدی ایران نوید تولد کارگردانی خوش فکر و جاه طلب را میدهد که به حداقلها راضی نیست یک کمدی اکشن قصه گو و روایتگر که شباهتی به کمدیهای سردستی با قصه های دوخطی و شخصیتهای تکراری ندارد که از پشت هم ردیف کردن لطیفه های شبکه های مجازی و شوخی های جنسی و شلنگ تخته انداختن به جای رقص با ساختاری شلخته در سالهای اخیر پرفروش هم شده اند. عزتی سعی دارد با بهره گیری از همان بازیگران و قصه ای با بن مایه آشنا سطح کمدی فیلمش را لااقل در ساختار و شیوه ارائه و روایت داستان قدری بالاتر ببرد.
فیلم از همان لحظه شروع و تیتراژ و روایت گویی متفاوتش هم سعی در معرفی شخصیتها دارد و هم با وجه معماگونه خلاقانه اش قلابش را برای گیر انداختن مخاطب به کار میگیرد. در ادامه با تکامل خطوط اصلی ،داستان، فضا و شخصیتها شفاف تر معرفی میشوند و با ورود سریع به قصه و موقعیتهای ،پیاپی لحظه ای مخاطب را به حال خود وانمی گذارد تا در ادامه یک کمدی اکشن جذاب شکل بگیرد که با رعایت قواعد ژانر و طراحی ریتمی متوازن هم لحظه به لحظه با موقعیتهای خنده دار صحنه های بامزه خلق میکند و هم با سکانسهای تعقیب و گریز اتومبیل ها در خیابانها و بزرگراههای تهران در ساعات پایانی شب تماشاگر را به هیجان می آورد.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۳۷ فروردین ماه سال ۱۴۰۳

نگاهی به فیلم تمساح خونی ساخته جواد عزتی
کارگردانی متولد می شود

#حمید_رستمی

بخش دوم

موش و گربه بازی هایی که این بار بین قطب مثبت و منفی و خیر و شر داستان در جریان نیست، بلکه مبارزه بین شر و شرتر است و مخاطب به سادگی با قطب شر ماجرا همذات پنداری می‌کند!

عزتی در چینش درست و بازی گیری مناسب از گروه بازیگرانش موفق عمل می کند و برخی از آن ها یکی دو پله بالاتر از کارنامه بازیگری شان ظاهر میشوند مثلاً #عباس_جمشیدی_فر که سال ها به عنوان بازیگر مکمل نقش های تلویزیونی در پله ای ثابت ایستاده بود. در این فیلم به عنوان زوج بازیگری جواد عزتی چنان درخشان است که انگار تازه کشف شده است. بده بستانهای حسی و کلامی با هومن در کنار بدبیاری های تمام نشدنی و حس عاشقانه ای که نسبت به دختری از طبقه متمول دارد، از پیمان شخصیتی با نمک و در عین حال ترسو ساخته که مهم ترین کار زندگی اش تلاش برای مجاب کردن هومن برای قورت دادن قورباغه اش است. در کنار او جواد عزتی با علم کامل به پتانسیلهای بازیگری اش بدون این که لحظه ای از کنترل خارج شود با فراغ بال بدون کمترین اضافه کاری یا شهوت دیده شدن و تمام عوامل را به خدمت خود گرفتن نقش هومن را مؤثر اجرا می کند. این نقش تفاوتهای اساسی با سایر نقشهای طنزش دارد در حالی که چیزی به نام لودگی و به زور خنده گرفتن از مخاطب جایی در فیلم ندارد و شرایط بغرنج هومن و پیمان در مواجهه با گردن کلفتها و چماق داران فرید است که موقعیت کمیک ایجاد می کند

#سعید_آقاخانی که در سالهای اخیر با نقش مرد میان سال خوش مشرب و بذله گو (نورالدین خان زاده ) برای همه جا افتاده این بار ایفاگر نقش بیوک گرداننده یک مرکز خرده پای شرط بندی است که شرکت کنندگان باید تا توان خوردن دارند از حریف سیلی بخورند و پولی برنده شوند تا بخش اندکی از پول برده شده به آنها برسد آقاخانی در قامت مردی پولکی که در ازای مبلغی حاضر به همکاری برای فراری دادن هومن و پیمان شده پرده دیگری از استعدادهای بازیگری اش را به نمایش می گذارد که در کنار شیرینیهای خاص خودش خباثت و مال دوستی اش بلایی به سرش می آورد که چند بار مرگ را به چشم ببیند و بعد با مبلغی اضافه باز در متن حادثه و کتک کاریها باشد. #الناز_حبیبی هم پس از سالها هم بازی شدن در سریالهای مختلف با عزتی که شیمی رابطه شان را پذیرفتنی کرده
حضوری مؤثر در پیش برد داستان دارد.
در قطب مخالف این مثلث #بهزاد_خلج (فرید) قرار دارد که یکی از کشف های بازیگری یکی دو سال اخیر است و سماجت و پشتکارش برای گیر انداختن رقبا و گرفتن پولها هر لحظه او را در موقعیتی جالب قرار میدهد خلج توانسته کاریزمای خاص فرید را همراه با دورویی و ریاکاری اش توأمان به خوبی نشان دهد و تبدیل می شود به آدم بد ماجرا تا در انتهای فیلم مخاطب از ضایع شدن و خراب شدنش نزد صاحب شرکت حسابی لذت ببرد.
ریتم یک دست و نماهای کوتاه و موجز همراه با موسیقی متناسب با حس و حال صحنه ها که با فیلم برداری استاندارد #سامان_لطفیان همراه شده ضرباهنگ و انسجام بصری خاصی به فیلم بخشیده، به خصوص اجرای ترو تمیز صحنه های تعقیب و گریز و اکشن فیلم را چند رده بالاتر از رقبا قرار داده است. در کنار آن هویت محیطی بدیعی که فیلم از طریق ارائه تصویری نادیده از دنیای مخفی و زیرزمینی شهر همچون باشگاه سیلی خوری و کازینوی خانگی ارائه میدهد و حضور سخت و پردنگ و فنگ در آن که یادآور مناسک حضور #تام_کروز در مهمانی شبانه چشمان تمام بسته استنلی کوبریک است و به شکل پارودی گونه ای داشتن کتاب قورباغه ات را قورت بده مجوز ورود به آن جمع پررمزوراز و مافیایی در نوع خود بامزه است. این موضوع نشان دهنده کار جدی و با برنامه عزتی برای ورود به دنیای فیلم سازی بوده و این که برای سرگرم کردن سینماروها تمام تلاشش را صرف کرده تا بدون افتادن در دام ابتذال شلختگی و سرهم بندی صحنه ها و دست کم گرفتن مخاطب با فکر روی جزییات، حتی تیتراژ پایانی را هم جذاب از کار درآورد. تا جایی که حتی برای صحنه های پوکر بازی از #پژمان_جمشیدی ، #کامبیز_دیرباز ، #مهران_غفوریان و مهدی حسینی نیا استفاده کرده که هم سطح بازی ها افت پیدا نکند و هم تعلیق لازم برای صحنه ها به بهترین شکل درآمده باشد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@filmemrooz_official
... کارگردان: جواد عزتی
نگاهی به «تمساح خونی»👇
2024/07/01 11:02:55
Back to Top
HTML Embed Code: