Telegram Web
💫💦💫💦💫💦💫💦💫

#سیاست_زنونه :

🌸 لطفاً داوري و قضاوت نكنيد.

هيچ مردي افكار واقعي اش را نمي گويد اگر دريابد كه تحقير يا نكوهش مي‌شود. اظهاراتي مانند چطور توانستي اين كار را انجام دهي يا اگر من بودم چنين نمي كردم را رها كنيد.

آزادي اين را به او بدهيد كه آشكارا و صادقانه هر آنچه كه مي‌خواهد توضيح دهد بدون قضاوت شما، آنگاه شما شگفت زده خواهيد شد. شما مجبور هم نيستيد كه او را ببخشيد يا با او موافق باشيد. شما با اين كار به راحتي محيطي آزاد را براي او ايجاد كرده ايد كه هر آنچه فكر مي‌كند براي شما بگويد.


🌸 از بكار بردن كلمه چرا بپرهيزيد.

وقتي كه شما از يك مرد بپرسيد كه چرا اين كار را اينطور انجام داده اي، او اينطور استنباط خواهد كرد كه به او گفته ايد كه تو احمق هستي كه روي زمين اين را ه را براي اين كار انتخاب كرده اي! حالا او قبل از اينكه جملاتتان را تمام كرده باشيد حالت تدافعي به خود مي‌گيرد.
تمرين كنيد كه به جاي استفاده از كلمه چرا بگوييد درباره اين موضوع به من بيشتر بگو.


💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
💦💦💦💦💦

#پزشکی
13 درد شکم را جدی بگیرید:
1_درد ارجاعی
2_درد شدید و نفسگیر
3_درد متدوام
4_درد همراه با تب
5_درد همراه با زردی پوست
6_دردی که به پشت میزند
7_درد همراه با خونریزی گوارشی

8_دردی که با تغییر وضعیت تشدید میابد
9_دردی که به کشاله ران تیر می کشد
10_درد عصبی
11_دردی که در اثر فعالیت ایجاد می شود
12_درد زونا
13_درد قاعدگی



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
#همسرداری
همسرانی موفقند كه در گفتگو با هم
صدای خود را بلند نكنند
تماس چشمی‌ برقرار كنند
بخوبی به حرف‌های طرف مقابل گوش كنند
اگر نكته‌ای را متوجه نشدند، درمورد آن محترمانه سوال کنند...



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
💓💓💓💓💓💓💓💓

♦️رفع لاغری صورت دردوران رژیم
♦️مصرف قرص ویتامینE یک روزدرمیان
♦️مصرف ناشتا2قاشق ژله
♦️جوانه گندم هرروز(باماست)
♦️نوشیدن آب حداقل10لیوان درروز
♦️مصرف میوه جات مثل هویج،خیار وگلابی


💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
💦💦💦💦💦

#رازهای_یک_زن_موفق

زمانی که همسرتان با شما صحبت می کند به دقت به حرف های او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفته های اوعدم علاقه شما را نشان می دهد.

نیازهای واقعی شوهرتان را دریابید. این امر اتفاق نمی افتد مگر اینکه همسرتان این نیازها را باز گوید و به همین جهت در مواقع مناسب با لحن ملایم در مورد نیازهایش از وی سوال کرده و دیدگاه های واقعی وی را نسبت به خود و زندگیتان دریابید و در نهایت جوابی را که شوهرتان می دهد بدون انتقاد و جبهه گیری بپذیرید.



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
­#اصول_زندگی

۴اصل مهم زندگی
الماس از تراش و انسان از تلاش میدرخشد

صادق باش هنگامی که فقیری
ساده باش وقتی که ثروتمندی
مودب باش وقتی که قدرتمندی
و سکوت کن هنگامی که عصبانی هستی


💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
‍ ‌ ‌🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦

#رهایی_از_شب

#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم

نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
خانوم مهدوی گفت:ببخشید عزیزم دوباره مزاحمتون شدم.امیدوارم در این مدت فکرها ومشورتهاتون رو کرده باشید!
سعی کردم صدام رو کنترل کنم!
با خجالت گفتم:بله..
_خب اگر موافقید یک روز که شرایطش رو دارید خدمت برسیم.
من واقعا نمیدونستم باید چی بگم!چون نه بزرگتری داشتم که با اونها روبه رو بشه و نه حتی با کیفیت مراسم خواستگاری آشنایی داشتم!
با حجب و حیا گفتم:من حقیقتش والدینم به رحمت خدا رفتند و بزرگتری ندارم...
او جمله م رو قطع کرد.
_بله در جریان هستم.خدا رحمتشون کنه.مهم خودتون هستید.ان شالله رضایت اونها هم هرچی باشه همون بشه.
پس او از زندگی من  کم وبیش اطلاع داشت.دعا کردم که از گذشته ی سیاهم خبر نداشته باشه.
گفت:نفرمودید کی خدمت برسیم؟
زبانم گفت :هر زمان خودتون صلاح میدونید.
دلم تاکید کرد: محض رضای خدا زودتر..
او هم مثل پسرش دل و ذهن آدمها رو میخوند.
گفت:خب پس ما فردا شب خدمت میرسیم.
                            ***
تا فردا شب من هزار بار مردم و زنده شدم!
هزاربار گریه کردم وخندیدم..
هزار بار ترسیدم ویک دل شدم!!!
وتا فردا شب هزار بار از تنهایی و بی کسیم دلم گرفت.دوست داشتم آقام و مادرم بودند و با صدای اونها از اتاق با چادر گلدار بیرون میومدم و مادرشوهر آینده م یک نگاه خریدارانه به من و یک نگاه رضایتمندانه به پدرو مادرم می انداخت ومن از نگاهش میخوندم که خشنوده از این وصلت!!!
اما من تنها بودم!!! تنها باید از اونها پذیرایی میکردم... تنهایی از مهریه حرف میزدم و تنهایی میگفتم بله!!!
فقط یک یتیم میفهمه که این شرایط چقدر سخت و دردناکه..
فقط یک یتیم میفهمه چقدر دلگیره اون مجلس شاد.
اما من یادم رفته بود که آغوش خدا محکم تر و مهربان تر از همیشه وجودم رو  میفشرد.چون صبح روز شنبه فاطمه زنگ زد و گفت با پدرومادرش به اینجا میاد تا من تنها نباشم!
حلقه ی دست خدا اونقدر تنگ تر و کریم تر شد که حاج احمدی هم هم همان روز تماس گرفت و اجازه خواست به نیابت از خونواده ام با همسرش در مجلس حضور داشته باشه!
بله!!! باید در آغوش خدا باشی تا معنی این اتفاقها رو درک کنی!
حالا به نیابت از پدرومادرم چهار بزرگتر و یک خواهر داشتم!!!
فاطمه از ظهر اومد و به من که از شدت استرس و شوک ناشی از این حادثه ی خوب مثل مرغ پرکنده این سمت واون سمت میرفتم کمک کرد ..
من هنوز میترسیدم و او خواهرانه آرومم میکرد وبرام تصنیف های عاشقونه وشاد میخوند تا بخندم!!!
خانه بوی شادی وعید به خودش گرفته بود!
حتی روشن تر از همیشه به نظر میرسید.
نماز مغرب رو در کنار فاطمه خوندم..موقع فرستادن تسبیحات بود که فاطمه بی اختیار دستش رو دراز کرد و دستمال گلدوزی شده رو از روی سجاده برداشت.
من به او که با حیرت و پرسش به دستمال نگاه میکرد چشم دوختم و  ذکر میگفتم.
او یک ابروش رو بالا انداخت و نگاهم کرد.
ذکرم که تموم شد پرسیدم:چیزی شده؟
او گفت:این دستمال رو از کجا آوردی؟
خیلی عادی گفتم:قصه ش مفصله برات تعریف نکردم.مربوط میشه به همون شبی که حاج مهدوی رو دنبال کردم و راز دلم رو بهش گفتم.
توضیحاتم برای او که هیچ چیزی از اون شب نمیدونست کافی نبود. باز همچنان چشم به دهانم دوخته بود تا جزییات بیشتری از اون شب بشنوه.
پرسید:این دستمال دست تو چیکار میکنه؟
گفتم:اون شب یک درگیری بین من ویک لاتی پیش اومد و فک وبینیم آسیب دید.حاج مهدوی اینو بهم داد که باهاش صورتم رو پاک کنم.
او چشمش گرد شد و دستش رو مقابل دهانش برد.
من با تعجب نگاهش کردم.
پرسیدم:جریان چیه؟ نباید بهم این دستمال و میداد؟
او برق اشک در چشمهاش جمع شد و نجوا کرد: چقدر احمق بودم که تا حالا نفهمیدم! !
دستم رو روی دستش گذاشتم و با نگرانی نگاهش کردم.
_از چی حرف میزنی؟!
فاطمه اشکش رو پاک کرد و گفت:این دستمال رو الهام تو دوران نامزدی برای حاج مهدوی گلدوزی کرده بود.این طرحی که روی دستماله در حقیقت همون طرح سبد گلیه که حاج مهدوی روز خواستگاری براش آورده بود. خود الهام این طرح وکشید روی دستمال پیاده کرد.دستمال رو دوخته بود تا حاجی روی منبر عرق پیشونیش رو, پاک کنه.بعد از فوت الهام این دستمال و اون تسبیح شد همه چیز حاج آقا! همونطوری تا کرده روی جیب مخفی قباش میگذاشت.جایی که دستمال درست در کنار قلبش باشه.
حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟

ادامه دارد...

💦💜💦💜💦💜💦💜💦


#همسرداری_بانو


باید خاص باشید.

یک مرد به دنبال زنی خاص می گردد که تا پایان عمر کنارش بماند و با او پیر شود.

زنی که اهل شکایت نیست یا با نق نق کردن روزش را خراب نمی کند.

مردها یک زن منطقی و با حساب و کتاب می خواهند که آن ها را در سراسر زندگیشان حمایت کند و در موقعیت های حساس همیشه بتوانند روی کمکش حساب کنند.

از طرف دیگر زن ایده آل آن ها شباهت زیادی با همان کلیشه همسر در خانواده و اجتماع دارد. آن ها اغلب زنی را ستایش می کنند که مورد ستایش خانواده و اطرافیانشان قرار می گیرد و حتی اگر خودشان هم این واقعیت را ندانند در ناخودآگاهشان آن را پرورش داده و به تصمیم گیری های شان راه می دهند .



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
❤️چهار خوراکی مخصوص خانم ها

❤️آلو/ضد سرطان سینه
❤️هلو/زیبایی پوست و ضد سرطان
❤️عدس/تقویت ریشه و ساقه ی مو
❤️چای سبز/لاغری و تناسب اندام


💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
🌿💜🌿💜🌿💜🌿💜🌿

#سلامتی_بانوان

در دوران بارداری حجم خون شما زیاد می‌شود و آب سلولها نیز افزایش می‌یابد. برخی از ورم ها طبیعی هستند و برخی نیستند.
راه حل

از ایستادن طولانی اجتناب کنید وگاهی پاهای خود را بالا نگه دارید.
مصرف سدیم (نمک) را محدود کنید.



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
تکنیک رابطه ☝️
جذااااااب شو

#فایل_اموزشی_مهم

#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون

#دریافت پکیج‌  رایگان

👇👇
@Admiin_moj‌‌

.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
اگر هیچ چی خوشحالت نمیکنه
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://www.tgoop.com/+PXOLNomyw87uC-zO
رابطه ساختنی
نه باختیی
‌ ‌
💦💦💦💦💦

#سياست_هاي_رفتاري

سعی نکن کسی رو بخوای عوض کنی
هرگز هرگز هرگز هیچ مردی، هیچ زنی را و هیچ زنی، هیچ مردی را نه عوض کرده و نه درست کرده است .این تحفه ای که شما می بینید ده بیست درصد بدتر می شود که بهتر نمی شود . بنابراین اگر با ده بیست درصد خرابتر شدن، می توانید او را بپذیرید، مباركتان باشد . اگه نه بروید دنبال كارتان و رهایش كنید.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓 ۱۴۰۳/۳/۲۶

🌸صبحتون به درخشش آفتاب

🌺و روزتان سرشار از رویش مهر

🌸طلوعی دیگر و امیدی دیگر و

🌺نگاهی دیگر به خورشید آفرینش

🌸سلام صبحتون بخیر یاران باوفا
#نکته

اگر زنی را دوست داری،
دل دل نکن،
بازی در نیاور،
منتظرش مگذار،
با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن
زیرا او میفهمد به شیوه او (شیوه ای زنانه) عشق ورزیدن را یاد گرفته ای

یک زن به دنبال یک "مرد " است
که بلد است
قاطع و کله شق و قدرتمندانه
زن را در بر بگیرد...



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
برای برطرف کردن مشکل نفخ معده یا نا آرام بودن معده غذاهای زیر را مصرف کنید :
موز
زنجبیل
ماست
سیب
برنج
چای بابونه



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
#دانستنیها
👌چگونه بوی بد دهان را از بین ببریم⁉️

🍃جعفری بجوید
🍃استفاده از روغن نارگیل

👈برای این کار باید ۲ ق سوپ خوری روغن نارگیل را با ۳ ق سوپ خوری جوش شیرین مخلوط و دندان ها را هر روز صبح و شب با آن مسواک بزنید
👌زیره بجوید
👈روغن نعناع فلفلی فقط یک قطره روی زبان برای خوشبو کردن و از بین بردن باکتری های دهان کافی است.

👈شوینده لیمو، عسل و دارچین

آب ۲ عدد لیمو را بگیرید و نصف ق چ دارچین، نصف ق چ جوش شیرین و ۱ ق چ عسل به آن اضافه و خوب هم بزنید. سپس مواد را در یک فنجان آب گرم حل کنید و داخل بطری بریزید. هر وقت نیاز به شوینده دهان داشتید از آن استفاده کنید.


💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
🤰زنان باردارمخصوصا درماه های اخر بهتر است به پهلوی چپ بخوابند
به پشت خوابیدن باعث می شود که یکی از وریدهای مهم شکمی تحت فشار قرار گیرد و خونرسانی صحیح به جنین را مختل کند.



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
#سیاست_های_رفتاری

👈بزرگی می گفت :
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب میآورند
شما اول برای کناریتان بر میدارید دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید
دقت کنید !!!

👌تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد مقابل شما می ماند ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید
میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد.

👈نعمتهای زندگی نیز اینطور است
با #بخشش ، سبد را مقابل خود نگه دارید

♦️زیستن با استانداردهای
♦️انسانیت" بسیار زیبا خواهد بود.




💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
­
#بانوی_نمونه👫

اگر همسر شما از آن دسته مردانیست که از پوست سفید خوشش میآید لباس تیره بر تن کنید تا رنگ پوست شما بیشتر نمود کند،معمولا رنگهای سیاه و قرمز برای مردان جذابیت جنسی بیشتری دارد.



💟 @hamssaranee     
   ❅ঊঈ✿❀✿ঈঊ❅
💦💜💦💜💦💜💦💜💦

#رهایی_از_شب

#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم

فاطمه گفت: حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟
من زبانم بند اومده بود.
به سختی گفتم: تسبیح رو که من به زور ازش گرفتم. .ایشون دلش نمیخواست بهم بده..
یادم افتاد که خیلی چیزها رو فاطمه نمیدونه! براش خواب الهام و هرچه بین من وحاج مهدوی بود تعریف کردم.
او با ناباوری وشوق بی اندازه حرفهامو گوش مبکرد..اونقدر محو حرف زدن بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت!
زنگ خانه به صدا در اومد. پدرو مادر فاطمه به همراه حاج احمدی و همسرش اومده بودند.اونها با دیدن ما که هردو با چادرنماز به استقبالشون رفتیم با تعجب نگاهمون کردند.اشرف خانوم مادر فاطمه پرسید:هنوز آماده نشدید چرا؟!!
ما با شرمندگی خندیدیم.اونها رو با احترام به سمت پذیرایی مشایعت کردم و با عذرخواهی به اتاق رفتیم و لباس مناسب پوشیدیم.همونطور که در مقابل آینه روسری وچادرم رو درست میکردم فاطمه از پشت بغلم کرد و در آینه بهم گفت:بهت حسودیم میشه!
پرسیدم:چرا؟!
او گفت:چون بعد از پنج سال تو تنها کسی بودی که تونستی جای خالی الهام و تو دل حاج مهدوی پرکنی..و تنها کسی بودی که الهام دوست داره جاش رو بهت بده..
واقعا خیلی کارهای خدا عجیبه! تو..باید یک دفعه سرو کله ت پیدا میشد و منو از غصه ی الهام نجات میدادی و رخت حاج مهدوی رو از عزا میکندی!تو چی داشتی و چه کردی که لایق این همه اتفاق خوب بودی نمیدونم! فقط میدونم برای ما خیر بودی.. خیر داشتی!
به سمتش چرخیدم و او را عاشقانه در آغوشم فشردم.
با اضطراب پرسیدم:
_بنظرت حاج مهدوی خودش هم به این ازدواج رغبت داره یا فقط بخاطر حاج احمدی داره به خواستگاریم میاد؟
او خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت:اگه به من باشه میگم هیچ کدوم! اون فقط اومده دستمال وتسبیحش و ازت پس بگیره!!پس تا این دوتا گرو رو ازش داری ولش نکن عقدت کنه!
بلند خندیدم..
او هم میخندید.
با روی شاد وگشاده به پذیرایی رفتیم .اونها با دیدنم صلوات فرستادند. اشرف خانوم دورسرم پول چرخوند و برام آرزوی خوشبختی کرد. حاج احمدی هرچند دقیقه یک بار به بهانه های مختلف روح پدرومادرم رو با صلواتی همراه جمع میکرد!
راس ساعت هشت شب زنگ خانه رو زدند.من دست وپام رو گم کرده بودم.با هول و ولا از خانوم ها پرسیدم:من چیکار کنم؟الان باید همینجا باشم؟
خانوم احمدی یک خانوم مهربان و خوش اخلاق بود.او با دیدن حالم خندید وگفت:برو تو اتاق مادر. صدات کردیم بیا..
حاج احمدی با او مخالف بود.
_نه خانوووم..چه کاریه؟!! دیگه الان مثل قدیم نیست که..
در میان بگو مگوی حاج احمدی و همسرش پدرو مادر حاج مهدوی وارد شدند.تازه فهمیدم که اون مردی که همراه حاج مهدوی برای گرفتن رضایت اومده بود چه کسی بود.ادب حکم میکرد من به عنوان میزبان واقعی این خونه جلو برم و به اونها خوش آمد بگم ولی من پاهام فلج بودند و نمیتونستم قدم از قدم بردارم.
مادر حاج مهدوی زنی با قدمتوسط بود که فقط دو تا چشمش از زیر چادر پیدا بود و از طرز قدم برداشتنش پیدا بود که پا درد دارد.و حاج مهدوی پدر، مردی بلند قامت با محاسنی گندمی بود که چهره ای آرام و دوست داشتنی داشت..
اما رویای دور از دسترس من با دسته گلی زیبا پشت سر اونها سر به زیر و محجوب وارد شد.او قبایی کرم رنگ و نو برتن داشت که بسیار خوش دوخت و زیبا بود..رویای دور از دسترس من، در درون اون لباس میدرخشید و مرا دیوانه میکرد.
فاطمه به فریاد پاهای سستم رسید و هلم داد جلو..یک قدم نزدیکتر برداشتم و به مادر حاج مهدوی دست دادم وبه اونها سلام کردم.حاج مهدوی با گونه های سرخ از شرم، نگاهی گذرا به صورتم انداخت و سبد گل رو دستم داد.دستهام قدرت نگه داشتن سبد رو نداشتند.دنبال فاطمه گشتم.چطور حواسم نبود اوکنارمه..
سبد گل رو دست او دادم و مات و مبهوت گوشه ای ایستادم تا فاطمه باز به کمکم بیاد.خانوم احمدی با دستش اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همه مشغول گفت و گو و تعارف پراکنیهای معمول بودند و من در زیر چادر گلدارم دنیایی از احساس و عشق پنهان بود.هر از گاهی از غفلت دیگرون استفاده میکردم و نگاهی دزدکی به چهره ی حاج مهدوی می انداختم و زیر لب قربان صدقه اش میرفتم.
او اما سر به زیر و محجوب در کنج مبل فرو رفته بود و وانمود میکرد حواسش به صحبتهای اطرافیانه.این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا او از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟!مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟!

ادامه دارد...
2024/06/25 22:31:52
Back to Top
HTML Embed Code: