Telegram Web
Forwarded from WHERE IS MY MIND
تفألی و زدم و صفحه‌ای سفید آمد
‏سکوت معبر تنگی میان خیر و شر است

‏سفر کن از همهٔ آنچه دل به‌شان بستی
‏نهایت همهٔ عاشقانه‌ها سفر است…
Didi Ey Mah
Mohammadreza Shajarian
بس ناله‌ها کردم به امیدي که رحم آري..
«لیلا دوباره قسمت ابن‌السلام ‌شد»
حنین به توان دو!
Voice message
غم‌گین‌ترینم و فقط غم‌گین‌ترین غزل فارسی می‌تونه غم چندین‌سالهٔ من رو برون‌ریزی کنه.
Scent of Oranges
Narges Jajarmi
برای روز دیدار با تو
در یک عصر بارانی
درست وسط جنگل پرتقال!
«بمیرد تشنه مستسقى
و دریا هم‌چُنان باقى..»
من خیلی از مسافرا بودم
SAJAD AFSHARIAN
پنجمین سالگرد سقوط قطره‌قطرهٔ جان‌های بی‌گناه‌تان .
چیزهای زیبا و غمگین بسیاری در دنیا هست که من هنوز فاتح آن‌ها نشدم؛
دورترین‌شان هم چشم‌های خیره و مبهوت تو!
آینه‌ای و زلال بودن این مرد رو از چین‌خوردگی چشم‌های پشت عینک دودی‌ش، از نرمی و لطافت کلامش و از اینکه تمام این سالن دو ساعت میخ‌کوب شنیدن صحبت‌های کسی بودن که با زبان غریبه و فارسی براشون سخن‌ می‌گه، می‌شه فهمید.
کیارستمی برای من چیزی فراتر از الگوی سینمایی بوده و هست. پیشنهاد باشرمانه‌ای که دارم دیدن این دوساعت گفتگوئه. یقینا شگفت‌زده می‌شید از دیدن‌ش!
https://youtu.be/-1CCPg5UY-E?si=vKdLIUjjZTSRQM6E
«می‌ترسیدم بغلش کنم و از جادوی خواب به دنیای زندگان پرتاب شوم.
می‌ترسیدم پیش از آن‌که او را بوسیده باشم، دیگر نتوانم نفس بکشم و ناکام به دنیای مردگان برگردم.
می‌ترسیدم...»
«گفتم: چند دقیقه این جا بنشین و به من تکیه بده.
گفت: کارم از تکیه گذشته. دلم می‌خواهد توی بغلت بمیرم.»
«خیلی دلم می‌خواست لااقل یک‌بار دیگر او را ببینم، صورت‌ش را توی دوتا دست‌هام بگیرم و زل بزنم به چشم‌هاش، و ازش بخواهم مثل لحظۀ خداحافظی، سرناد شوبرت را با پیانو برام بزند.»
تکیه زده‌ام به گوشۀ پنجره، چشم‌هایم ابرهای سرخ و برف‌های ریز را تماشا می‌کند.
شمع گوشۀ اتاق می‌سوزد و ساعت دیجیتال کنار آن، ساعت کمی بعد از صفر را نشان می‌دهد.
جایی که روزی مأمن من بود، حالا ملال‌آورترین نقطۀ روی زمین است.
مغزم پراز حرف‌هایی‌ست که زیر باران‌ها، در دل گرفتگی ابرها، چشم در برابر چشم‌های تو، به تو نگفته‌ام. حالا چندسال است که این اتفاق دارد مرور می‌شود.
هنوز هم نمی‌دانم که این سکوت‌های ناگهانی از ترس دورترشدن است یا از برای محوشدن در عمق چشم‌های تو، همان سیاهی مطلقی که من را برای یک‌بار ولی به اندازۀ تمام عمر در بند کشیده‌است.
مغزم درد می‌کند! مغزم دارد بیشتر از قبل این روزها را بالا می‌آورد.
روزهایی که بعد از صحبت‌های نیمه‌و‌نصفهٔ با تو از اوج استیصال به «سال بلوای معروفی» پناه می‌بردم.
سراغ کتابش می‌روم و آن را ورق می‌زنم. برگه‌های چروکیدۀ باران‌خورده‌اش گواه آن روزها هستند.
دارم کنار پنجره همان قسمت‌ها را دوباره می‌خوانم، همان‌ کلماتی که آن‌روزها مرا به فکر فرو می‌بردند، کلماتی که ساعت‌ها روی آن‌ها مکث می‌کردم. کلماتی که آغشته به باران‌اند و به روزهای دلتنگی.
- ...
Forwarded from بی‌جآن
خسته، تهی، ملول، ضربه‌پذیر
و خالی از شوق.
نمی‌دونم، من هیچ‌وقت هیچى بهش نگفتم.
‏من کلا این‌جوری‌ام همیشه هر وقت باید یه کاری کنم، یک‌دفعه اصلاً هیچ‌کاری نمی‌کنم!

‏-چیز‌هایى هست که نمی‌دانى
تو هری‌پاتر و یادگاران مرگ، یه جایی هرماینی وقتی احتمال کشته‌شدنش رو می‌ده، یه نیمه‌شب می‌ره خونه‌شون و با چوب‌دستی‌ش خودش رو از تمام خاطرات و عکس‌های پدر و مادرش پاک می‌کنه تا بعد از مرگش هیچ‌چیزی ازش به یاد نیارن و حتی فراموش کنن دختری داشتن. منم گاهی دلم می‌خواد یه نیمه شب خودمو از خاطر همه پاک کنم. بعدم برم و هیچ‌کس حتی لحظه‌ای به یاد نیاره حضورم‌و.
2025/02/22 12:07:54
Back to Top
HTML Embed Code: