Telegram Web
#تلنگر
#همسرانه

💢 بعضی زوج‌ها دقیقا می‌خوان نقطه مقابل همسرشون باشن! مثلاً میگن: «اگه محبت کنه؛ محبت می‌کنم!» یا «اگه حرف بزنه؛ حرف می‌زنم!» و...

ولی بهتره #تعادل رو حفظ کنید و تو محبت کردن پیشقدم بشید؛ چون باعث گرم شدن همسرتون میشه.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
Audio
#صوتی

🌷 #استعاره_گلزار در زندگی و #روابط_زوجین:
❇️#دکتر_محسن_محمدی نیا (#معین)
مشاور و
روانشناس
تحکیم روابط زوجین🚻

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن



وقتی آقای همسر یادشون میره ابراز احساسات کنند به جای اینکه غر بزنی و بگی فراموشم کردی

این پیام رو بفرست براش  ببین چطوری جواب میده


دوباره بگـو:
"دوستتـــ❤️ـــــ دارم "
از همان هایے ڪه
وقتی دلتنگے تمام
وجودم را فرا میگیرد
برزبان مے آوری
'و آرامم میڪند'


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

❗️در زندگی دو نفره و در آینده که فرزندانی نیز خواهید داشت در بین خانواده خود و خانواده همسرتان و در بین دوستان:

با احترام با همسرتان صحبت کنید.

از شوخی هاي بی مورد بپرهیزید.

از کلمات محبت آمیز و محترمانه براي صدازدن او استفاده کنید.

اگر اشتباهی از او سر زد در مقابل دیگران هیچ عکس العملی نشان ندهید.


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن


باور کن
صدای خنده های تو
زیبا تر از آواز هر پرنده ایست
پس بخند
تا سرزمین ویران شده جانم آباد شود🍃♥️


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_575

ترس همچنان تو وجودم بود...احساس ناامنی و پریشونی میکردم...بدتر از همه اینکه ارسلان اجازه نمیداد کسی نزدیک بشه و دستش هم بی امون خون ازش سرازیر میشد....! نمیخواست بره بیمارستان که سوال و جواب پس بده و ظاهرا سپرده بود تا یه دکتر ییاد خونه.... اون بخاطر من تیر خورده بود و برای اینکه من آسیب نبینم خودش رو سپر تنم کرده بود.... دلم نمیخواست برم پیشش...باید میدیدمش....قدم زنان و آشفته رفتم سمت در اتاق...فوزیه با ظرف ودستمالهای خونی اومد بیرون و درو بست... نگاه پر نفرتی بهم انداخت ..از اون نگاه ها که بهم میگفت مقصر تیر خوردن و آسیب دیدن ارسلان منم... یه چند قدم از در دور شد..آهسته قرم برمیداشت زیر جلکی نگاهم میکرد که ببینه من میخوام چیکار کنم... خواستم برم سمت در که فورا چرخید سمتم و گفت: -آقا نمیخوان کسی رو ببینن.... حرصم گرفت از این حرف....حتی اینم واسه من امرونهی میکرد...اخم کردمو گفتم: -من هرکسی نیستم....زنشم.... اینو گفتم و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای از این زن پر غرور که فکر میکرد مالک ارسلان هست نموندم رفتم داخل.... داشت با اژدر حرف میزد و پشت سرهم سیگار میشکید....متوجه من که شدن دیگه حرفی نزدن..... اژدرخان از روی صندلی بلند شد و گفت: -میرم و دکتر که اومد باهاش میام.... اومد و از کنارم گذشت و رفت بیرون.... با قدمهایی آروم رفتم سمت ارسلان ...رو به روش ایستادم و به کسی که خودش رو سپرم کرده بود تا آسیبی نبینم خیره شدم.... سیگار دیگه ای روشن کرد و مابین دو انگشتش گرفتش.....انگار اینجوری میخواست خودش رو آروم بکنه.... پیرهن سفیدش کاملا خونی شده بود.....رو به روش نشستم و اینبار دستشو نگاه کردم و بعد از یه سکوت طولانی گفتم: -از طرف اون شیخ اومده بودن !؟؟ چیزی نگفت......دوست داشتم حرف بزنه....جوابمو بده.... اما انگار اون این قصد رو نداشت.... دوباره گفتم: -من میدونستم اونا اگه بدونن من اینجام میان سراغم....برای....برای همین ازت خواسته بودم با نهال راه بیای... بازم حرفی نزد و چیزی نگفت....انگار ترجیح میداد به جای هر حرف و سوالو جوابی فقط سیگار بکشه... حتی از درد هم نمی نالید و توجهی به خونی که از دستش جاری میشد نداشت.... چند دقیقه بعد ابراهیم با گرفتن اذن ورود ، اومد داخل....ارسلان خاکستر سیگارشو تکوند و گفت: -ابراهیم.... -جانم آقا -همین حال میری سراغش و برام پیداش میکنی... نفهمیدم مخاطبش کیه...شاید همونی که به طرفم شلیک کرده بود شایدم نهال.... ابراهیم مطیع و اطاعت گر گفت: -چشم آقا....میارمش خدمتتون....امر دیگه ای ندارین!؟ -نه برو.... اه لعنت به من که یه درصد حواسمو جمع نکردم...که اگه اینکارو کرده بودم لااقل میفهمیدم یه نفر داره پشت سرم میاد.... ذهنم اونقدر درگیر خانواده ی دایی اللخصوص روزبه ودختری جوونی که همراهیش میکرد بود که اصلا به این شک نکردم که یه نفر داره تعقیبم میکنه.... وقتی دیدم اصلا حرفی نمیزنه رفتم سمتش و گفتم: -من...من نمیخواستم اینطور بشه ارسلان ...من ترسیده بودم... بالاخره دهن باز کرد و حرف زد: -تقصیر تو نبود....کسی هم که باعث و بانی اینکار بوده دیر یا زود...الان یا بعدا جواب کارشو میبینه...... چون اون روز چندین مرتبه بهم زنگ زده بود فهمیدم حتما یه چیزی هست .... انگار شک کرده بود....به اینکه قرار بود یه اتفاقی بیفته..... نفس عمیقی کشیدمو گفتم: -خیلی درد داری!؟ جواب نداد.....نتونستم ساکت بمونم...چشم دوختم به زخمش و گفتم: -نمیخوای بری بیمارستان!؟ خون زیادی ازت رفته.... سرشو به عقب تکیه داد...حاضر بود درد بکشه اما خم به ابرو نیاره....توهمون حالت نگاهی به زخم دستش انداخت و گفت: -نه...حوصله دردسرای بعدش رو ندارم..... -آخه خون زیادی داره ازت میره.... -الان دکتر میاد...تو برو بیرون..... -میخوام پیشت باشم.... سرس تکون داد و با نگاه به دست غرق خونش گفت: -نه ...تو برو بیرون..... همون لحظه اژدر به همراه دکتر اومدن داخل....ارسلان اجازه نداد تو اتاق پیشش بمونم شاید چون نمیخواست زخم دستش رو ببینم....منم خیلی لجاجت به خرج ندادم و با اینکه دلم میخواست پیشش باشم اما رفتم بیرون.....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✴️ سه شنبه 👈13 آذر/ قوس 1403
👈1 جمادی الثانی  1446👈3 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلام
ی.
❇️امروز سه شنبه روز مناسبی برای امور زیر است.
مقدمات ازدواج.
مسافرت.
خرید وسیله سواری.
داد و ستد و تجارت.
خرید کردن.
و دیدار با حکام  و سلاطین و امیران خوب اس
ت.

🚖سفر : مسافرت خوب است.
👶مناسب زایما
ن و نوزاد محبوب و مرزوق و مقبول است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭  احکام نجو
م.
🌓 امروز قمر در برج جدی  است و برای امور زیر خوب است:
✳️کاشت و برداشت محصولات کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️انواع جراحی ها.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️و شکار نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب اس
ت.

👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنب
ه : مباشرت کراهت دارد.
💇💇‍♂ اصلاح سر و صور
ت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث کوتاهی عمر می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، برای رگ ها ضرر دارد.
✂️ ناخن گرفت
ن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دو
ز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن  #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)

وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خوا
ب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 2 سوره مبارکه "بقره" است.
  الم ذالک الکتاب لاریب فی
ه..
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.

❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .

💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
#ایده_متن


میان صبح‌هایم
بنشین آفتاب شو تویِ چشم‌هایم
برقص
تو همان صبحِ اتّفاقی دُچار باید
شد به بودنت…

#مریم_پورقلی

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#زناشویی


اولین شرط داشتن قوای جنسی بالا این است که رابطه جنسی مرتبی داشته باشید

هر چه رابطه جنسی بیشتری داشته باشید، ناتوانی جنسی كمتر به سراغ شما می‌آید چون عروق، اعصاب و اندام دخیل در سکس و ارگاسم قوی‌تر می‌شوند


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

⚜️ یکی از بزرگترین مشکلات زوجین نداشتن مهارت ارتباطی و کلامی است.

اکثر زن و شوهرها بلد نیستند چه جوری با هم حرف بزنند!

⛔️ نگیم: بفهم چی داری میگی/ آدم باش.
🟢بگیم: بهتره اینقدر زود قضاوت نکنی

⛔️نگیم: انگار حرف حساب تو سرت نمیره.
🟢بگیم: الان ناراحتی، حالت بهترشد حرف می‌زنیم

⛔️ نگیم: قبل از تو زندگیم هیچ معنایی نداشت
🟢بگیم: ورود تو به زندگیم انگیزه هام رو بیشتر کرد

⛔️ نگیم: من مخالفم .
🟢بگیم: ممكنه حرف شما درست باشه، اما من نظر ديگه ایی دارم

اين طرز صحبت بيشتر روی همسر شما تاثير میگذاره و اونو ترغیب میکنه تا به نظر شما توجه بیشتری بکنه...
پس مهارت کلامی و طریقه ارتباط موثر، تاثیر بسیاری در روابط شما داره.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#تلنگر




لطفا در جواب بعضی از اشتباها قهر نکنید ...

بلکه اون شخص و به طور کل بذارید کنار ، دوست داشتن یه نفر دلیل خوبی برای تحمل کردن همه ی رفتارهاش نیست


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پوزیشن_جنسی

نام: Ice cream - بستنی
درجه سختی: معمولی

طبق شکل مرد دو زانو نشسته و زن روی آلت مرد می نشیند.

-امکان لمس و تحریک کلیتوریس و سینه زن توسط مرد حین دخول
-برای آلت های کوچک مناسب نمی باشد.
-تحریک عالی نقطه G


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آقایون_بخوانند


مراسم برای زن ها خیلی
مهم است

زن از توجه خاص شوهرش در چنین زمان هایی به راستی قدردانی می کند.
برای زن خیلی مهم است که همسرش سالروز تولدها, سالگرد ازدواج, روز زن و دیگر مناسبت ها را به یاد بیاورد.

وقتی مرد در چنین روزهایی کارهای خاصی برای همسرش انجام بدهد, او را از خستگی ناشی از مسؤولیت های مکرر زندگی رها می کند و به او اطمینان می دهد که دوست داشتنی است...


@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زناشویی


کشیدن موهای سر زن حین سکس جزو پر طرفدارترین فانتزی های جنسی مردان است که اگر باعث فشار بیش از حد به ریشه های موی سر زن شود میتواند به سردرد های عضلانی بیانجامد

در حین سکس هنگامی که دختر در اوج لذت است او را به طرف خود فشار دهید و موهای او را بگیرید ارگاسم 20٪ سریعتر اتفاق میفتد

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن


از خانه مادر شوهرتان برگشته‌اید و به‌دليل دخالتی که در تصمیم‌گیری‌های خانوادگی‌تان کرده‌اند با همسرتان کلنجار می‌روید⁉️

🔵 وقتی شما را با توضیحاتش قانع نمی‌کند صدایتان را بالا می‌برید و اگر دعوا خیلی جدی شود و خانواده او مقصر اختلافات شما باشند به ناسزا یا نفرین کردن متوسل می‌شوید؟

⛔️ حتی در بدترین لحظات هم نباید بگذارید منطق از ارتباط شما فراری شود و خشونت کلامی یا رفتاری جایش را بگیرد. فحش دادن، داد زدن و به کرسی نشاندن حرف با ترساندن همسرتان هم در گرو رفتارهای خشونت‌آمیز جا می‌گیرد و هیچ حقی ندارید که بگویید چون عصبانی بودم فلان حرف رو زدم و فلان کار رو کردم.

 🔵 مهم نیست که حق تا چه اندازه با شماست. از همان لحظه‌ای که رفتار شما از دایره منطق خارج می‌شود، دیگر حق با شما نیست.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن


از این به بعد همه‌ی قرارهایمان؛
یا آغوش تو
یا اغوش من



@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_576


نه خوابم میبرد و نه ارسلان اجازه میداد برم تو اتاق پیشش..... چیزی که این مدت اخیر وحشتش رو داشتم برام پیش اومده بود....اگه تونستن تا این حد بهم نزدیک بشن و روم اسلحه بلند کنن پس دفعه های بعدی قادر به انجام همچین کاری هستن... اون بهم هشدار داده بود.... گفته بود زندگی رو واسم جهنم میکنه.... دستمو روی پیشونیم گذاشتم و کمرمو به عقب تکیه دادم...وقتی اون صحنه یادم میومد تنم از ترس می لرزید... چه تضمینی هست این اتفاق دوباره نیفته!... صدای نارگل رو که شنیدم چشمامو باز کردم....بالای سرم ایستاده بود درحالی که یه لیوان نوشیدنی توی دستش بود ... خیلی آروم گفت:
-بفرمایید خانم....
تشکر کردمو نوشیدنی خنک و خوش طعمی که خودمم نمیدونستم چی هست رو جرعه جرعه خوردم و بعد گفتم:
-ممنون..... جواب تشکرم رو داد و نگران پرسید: -حالا آقا خوب ....
سرمو به چپ و راست تکون دادمو گفتم: -خودمم نمیدونم....
چند ثانیه از گفتن این جمله نگذشته بود که اژدرخان به همراه دکتر درحالی که خیلی آروم باهم گپ میزدن از پله ها پایین اومدن... فورا بلند شدمو رفتم سمتشون و پرسیدم:
-حالش چطوره !؟؟ خوبه !؟ میتونم برم پیشش! اژدرخان رو به دکتر گفت:
-شانار خانم هستن....همسر ارسلان! ایشونم دکتر خلعتبری هستن...
با تحسین نگاهم کرد و بعد گفت:
-حال همسرت خوبه نگران نباش....زخمش عمیق نیست....گلوله رو هم درآوردیم....با استراحت و مراعات همچی درست میشه ..... آهسته لب زدم"ممنون" و بعد هم پله هارو بالا رفتمو خودمو به اتاق رسوندم.... درو کنار زدم و رفتم داخل...دراز کشیده بود روی صندلی راحتی و چشماشو بسته بود.... با قدمهای آروم به سمتش رفتم.... بوی سیگار میومد که تا چند دقیقه پیش مثل همیشه درحال سیگار کشیدن بود.... بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت:
-هنوز بیداری!؟
مثل خودش آروم جواب دادم:
-آره....
-برو بخواب....
خوابم نمیومد و این حاصل تلفیق چند احساس و هزارو یه جور فکری بود که قادر نبودم از خودم دور نگهشون دارم....بیشتر بهش نزدیک شدم و گفتم:
-خوابم نمیاد......تو خوبی!؟
سرش رو یکم جا به جا کرد و گفت:
-آره الان بهترم.....
وقتی دید بدون هیچ حرفی دارم نگاهش میکنم انگار که سنگینی نگاه هامو حس کرده باشه ،چشماشو باز کرد و با اشاره به کنار خودش گفت:
-میخوای بیایی اینجا......!؟
-نمیخوای بخوابی.....!؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
-نه.....تا وقتی ابراهیم نیاد خوابم نمیبره...... رفتم جلو و کنارش دراز کشیدمو یه جورایی خودمو نزدیکش جا دادم....سرمو گذاشتم رو شونه اش که گفت:
-فکر نکن چون همچین غلطی کردن بازم‌میتونن اینکارو بکنن....اولین اشتباه کسی که بخواد به من و اطرافیان من آسیب برسونه میشه آخرین اشتباهش......
کنجکاو گفتم:
-ابراهیم و یوسف رو فرستادی دنبال کی ؟! -نیازی نیست به این چیزا فکر کنی.....
میدونستم گفتن این حرف به این خاطر که نمیخواد من دچار ترس و وحشت بشم با این حال متعجب گفتم:
-اون تیر قرار بود بخوره تو سینه ی من....چطور میتونم بهش فکر نکنم!؟؟؟؟
از درد یه نفس عمیق کشید.....چشماش رو هم فشار داد..... ظاهرا درد سنگینی رو داشت تحمل میکرد..... آهسته پرسیدم:
-خیلی درد داری!؟
نمیدونم راست میگفت یا دروغ اما درحال جواب گفت:
-نه....مسکن زدم خوبم....فقط پلکهام هی سنگین میشن.....نمیخوام بخوابم......
-بزار من برم‌ ....تو بخواب......
خواستم بلند بشم که نگه ام داشت و گفت:
-نه بمون پیشم .....تو خودت مسکنی......بهتر از صدتا مسکن حتی......
پلکهاش سنگین شد و صداش خسته و پژمرده و بعدهم در کمتر از ثانیه مسکنش تاثیر خودش رو گذاشت و خوابش گرفت.....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2025/07/12 05:28:29
Back to Top
HTML Embed Code: