#تلنگر
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد ،
میشه معذرت خواست ،
میشه توضیح داد،
اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن اینه که
هر چیزی یه زمانی داره ،
از زمانش که گذشت دیگه بود و نبودش فایده نداره.
وقتی از زمان درست یه چیزی بگذره دیگه هر کاری بکنی قابل جبران نیست .
آدما همیشه اشتباه میکنن.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد ،
میشه معذرت خواست ،
میشه توضیح داد،
اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن اینه که
هر چیزی یه زمانی داره ،
از زمانش که گذشت دیگه بود و نبودش فایده نداره.
وقتی از زمان درست یه چیزی بگذره دیگه هر کاری بکنی قابل جبران نیست .
آدما همیشه اشتباه میکنن.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
🔴در صورت دیر آمدن شوهر به خانه ، به گونه ای برخورد نکنید که او احساس کند
بازخواست میشود .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔴در صورت دیر آمدن شوهر به خانه ، به گونه ای برخورد نکنید که او احساس کند
بازخواست میشود .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
😈⛔️ #پوزیشن جنسی
♥️نام: Stick Figure - شکل چوب
♥️درجه سختی: متوسط
♥️طرف فعال: مرد
💦مرد پاهای زن را بلند کرده، به بالا نگه میدارد و از پشت دخول را شروع میکند.
♥️دخول عمیق
♥️تنوع در رابطه
♥️ویژه افراد دیر انزال
@harimezendgi👩❤️👨🦋
😈⛔️ #پوزیشن جنسی
♥️نام: Stick Figure - شکل چوب
♥️درجه سختی: متوسط
♥️طرف فعال: مرد
💦مرد پاهای زن را بلند کرده، به بالا نگه میدارد و از پشت دخول را شروع میکند.
♥️دخول عمیق
♥️تنوع در رابطه
♥️ویژه افراد دیر انزال
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
به من نشون بده کجایِ روحت غمِ عمیقتری داره،
تا اونجا رو بیشتر دوست داشته باشم.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به من نشون بده کجایِ روحت غمِ عمیقتری داره،
تا اونجا رو بیشتر دوست داشته باشم.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_788
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-آره خیلی...بابات گرفته!؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-نه نامزد عمو بوراک برام آورده...
جواب امیرسام معنیش این بود که نامزد بوراک الان خونه ی ماهست...
بلند شدم و دوباره پرسیدم:
نامزد عمو بوراک !؟ مگه اومده اینجا ؟
توپش رو از روی زمین بلند کرد و گفت:
-آره. باعمو اومده.خیلی هم خوشگل...مهربون ..همه ش هم به من میگه کپی برابراصل!
ابرو درهم کشیدم و گفتم:
-چی!؟چرا اینو بهت میگفت؟
لباشو کج و کوله ورد و با اون لحن و صدای بامزه اش گفت:
خب واسه اینکه شبیه بابامم دیگه...راستی مامان چقدر خوشگل شدی...موهات یه جور دیگه
شدن...صورتتم یه جور دیگه شده. آخ جووون....من میرم فوتبال...مامان خوشگل مامان خوشگل
امیرسام حرفهای عجیب میزد.چیزایی میگفت که منو گیج میکرد.حتی نموندهم که ببینم دقیقا چی میگه و
بیشترازش حرف بکشم.سرگرم توپش شد بدو بدو ازم فاصله گرفت.
قدم زنان ودرحالی که همچنان درحال فکر کردن و تجزیه تحلیل حرفهای امیربودم راه افتادم سمت
ساختمون.
دسته های کوچیک کیفم رو توی دستم گرفتم و از ورودی عبور کردم.
صدای بگو بخند از داخل نشیمن به گوشم می رسید و من کنجکاو ترازقبل میشدم.
کاش امیرسام یه چنددقیقه سرجا بند میشد ازش میپرسیدم این دخترخانم کی اومد اینجا!
قدم زنان به نشیمن نزدیک و نزدیکتر میشدم که همون موقع با صدای شیرین شونه هام از ترس باال
پرید:
-خانمجان!
با حرص چرخیدم سمتش و با کشیدن یه نفس عمیق گفتم؛
-هووووف! شیرین!!! ترسیدم خدایاااا
با خجالت و با اون لهجه ی باحالش گفت:
-بوبخشید! خانمجان...حدس بزنید کی اینجاست!؟
کاملا بیخبر بودم و از حدس زدن عاجز..
سرم رو تکون دادم و گفتم:
نمیدونم شیرین تو خودت بگو
خواست جوابم رو بده که فوزیه صداش زد و اونم از اونجایی که زیادی از فوزیه حساب میبرد و ازش
میترسید خیلی سریع دوید سمت مطبخ و منم مجبور شدم خودم کشف حقیقت کنم و پرده از هویت نامزد
بقول امیرسام خوشگل و مهربون بوراک بردارم
بالاخره وارد نشیمن شدم.
اونا گردهم نشسته بودن و بگو بخند راه انداخته بودن.
اما از شانس بد پشت اون دختر به من بود و نمیتونستم صورتش رو ببینم.
چنددقیقه ای همونجا بودم و بعد وقتی دیدم متوجه ام نشدن خودم ،گفتم:
-سلام...
اولین نفر خود بوراک بود که بالبخند سرش رو به سمتم برگردوند و گفت:
-سلام شانار
نگاه من اما همچنان پی چهره ی اون دختر بود.
خیلی آروم و باحوصله از روی مبل بلند شد و بعد سرش رو به سمتم برگردوند تا من شوکه بشم از
تماشای شمایلش....
باورم نمیشد...اصلل باورم نمیشد.
چطور ممکن بود آخه!؟
لبخند پر نازی زد و گفت:
-سلام شانار جووون
شوکه لب زدم:
_سلام
ماتم برده بود.من حتی یک درصد هم نمیتونستم حدس بزنم روزی دوباره پای نهال به این خونه باز بشه
اونم به عنوان نامزد بوراک..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-آره خیلی...بابات گرفته!؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-نه نامزد عمو بوراک برام آورده...
جواب امیرسام معنیش این بود که نامزد بوراک الان خونه ی ماهست...
بلند شدم و دوباره پرسیدم:
نامزد عمو بوراک !؟ مگه اومده اینجا ؟
توپش رو از روی زمین بلند کرد و گفت:
-آره. باعمو اومده.خیلی هم خوشگل...مهربون ..همه ش هم به من میگه کپی برابراصل!
ابرو درهم کشیدم و گفتم:
-چی!؟چرا اینو بهت میگفت؟
لباشو کج و کوله ورد و با اون لحن و صدای بامزه اش گفت:
خب واسه اینکه شبیه بابامم دیگه...راستی مامان چقدر خوشگل شدی...موهات یه جور دیگه
شدن...صورتتم یه جور دیگه شده. آخ جووون....من میرم فوتبال...مامان خوشگل مامان خوشگل
امیرسام حرفهای عجیب میزد.چیزایی میگفت که منو گیج میکرد.حتی نموندهم که ببینم دقیقا چی میگه و
بیشترازش حرف بکشم.سرگرم توپش شد بدو بدو ازم فاصله گرفت.
قدم زنان ودرحالی که همچنان درحال فکر کردن و تجزیه تحلیل حرفهای امیربودم راه افتادم سمت
ساختمون.
دسته های کوچیک کیفم رو توی دستم گرفتم و از ورودی عبور کردم.
صدای بگو بخند از داخل نشیمن به گوشم می رسید و من کنجکاو ترازقبل میشدم.
کاش امیرسام یه چنددقیقه سرجا بند میشد ازش میپرسیدم این دخترخانم کی اومد اینجا!
قدم زنان به نشیمن نزدیک و نزدیکتر میشدم که همون موقع با صدای شیرین شونه هام از ترس باال
پرید:
-خانمجان!
با حرص چرخیدم سمتش و با کشیدن یه نفس عمیق گفتم؛
-هووووف! شیرین!!! ترسیدم خدایاااا
با خجالت و با اون لهجه ی باحالش گفت:
-بوبخشید! خانمجان...حدس بزنید کی اینجاست!؟
کاملا بیخبر بودم و از حدس زدن عاجز..
سرم رو تکون دادم و گفتم:
نمیدونم شیرین تو خودت بگو
خواست جوابم رو بده که فوزیه صداش زد و اونم از اونجایی که زیادی از فوزیه حساب میبرد و ازش
میترسید خیلی سریع دوید سمت مطبخ و منم مجبور شدم خودم کشف حقیقت کنم و پرده از هویت نامزد
بقول امیرسام خوشگل و مهربون بوراک بردارم
بالاخره وارد نشیمن شدم.
اونا گردهم نشسته بودن و بگو بخند راه انداخته بودن.
اما از شانس بد پشت اون دختر به من بود و نمیتونستم صورتش رو ببینم.
چنددقیقه ای همونجا بودم و بعد وقتی دیدم متوجه ام نشدن خودم ،گفتم:
-سلام...
اولین نفر خود بوراک بود که بالبخند سرش رو به سمتم برگردوند و گفت:
-سلام شانار
نگاه من اما همچنان پی چهره ی اون دختر بود.
خیلی آروم و باحوصله از روی مبل بلند شد و بعد سرش رو به سمتم برگردوند تا من شوکه بشم از
تماشای شمایلش....
باورم نمیشد...اصلل باورم نمیشد.
چطور ممکن بود آخه!؟
لبخند پر نازی زد و گفت:
-سلام شانار جووون
شوکه لب زدم:
_سلام
ماتم برده بود.من حتی یک درصد هم نمیتونستم حدس بزنم روزی دوباره پای نهال به این خونه باز بشه
اونم به عنوان نامزد بوراک..
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ چهارشنبه 👈18 تیر / سرطان 1404
👈 13 محرم 1447 👈9 ژوئیه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
😭 ورود اسرای کربلا به مجلس عبیدالله بن زیاد ملعون و سپس در زندان کوفه.
✉️ ارسال نامه خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه و شام با نامه ابن زیاد.
⚫️ خطبه ابن زیاد در مسجد کوفه و اعتراض عبدالله بن عفیف به او و شهادتش.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین و صدقه اول صبح لازم است.
👶 زایمان خوب نیست .
🚘مسافرت :مسافرت خوب نیست و شدیدا مکروه و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز تا ظهر قمر در برج قوس است.
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان خواهد شد . ان شاءالله.
💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت آفرین است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت خوب نیست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 14 سوره مبارکه " ابراهیم علیه السلام" است.
و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن...
و مفهوم آن این است که کسی که دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد. و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت و دوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
👈 13 محرم 1447 👈9 ژوئیه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
😭 ورود اسرای کربلا به مجلس عبیدالله بن زیاد ملعون و سپس در زندان کوفه.
✉️ ارسال نامه خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه و شام با نامه ابن زیاد.
⚫️ خطبه ابن زیاد در مسجد کوفه و اعتراض عبدالله بن عفیف به او و شهادتش.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین و صدقه اول صبح لازم است.
👶 زایمان خوب نیست .
🚘مسافرت :مسافرت خوب نیست و شدیدا مکروه و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز تا ظهر قمر در برج قوس است.
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان خواهد شد . ان شاءالله.
💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت آفرین است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت خوب نیست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 14 سوره مبارکه " ابراهیم علیه السلام" است.
و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن...
و مفهوم آن این است که کسی که دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد. و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت و دوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیدوارم امروز
خدا بهت کمک کنه
تا یه قدم
به همهی رویاهات
نزدیک تر بشی
سلام صبحتون بخیر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خدا بهت کمک کنه
تا یه قدم
به همهی رویاهات
نزدیک تر بشی
سلام صبحتون بخیر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
.
اینجا رادیو صبح
به وقت باز شدن چشمهایت
و صدای صبح بخیرت
ڪـه مرا دعوت میڪـند به رقص
به شوق و شور زندڪَـی
لطفا دوباره پخش ڪن
این بهترین آهنڪَـ دنیا را ...!!
#پانتهآ_فوشریان
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
اینجا رادیو صبح
به وقت باز شدن چشمهایت
و صدای صبح بخیرت
ڪـه مرا دعوت میڪـند به رقص
به شوق و شور زندڪَـی
لطفا دوباره پخش ڪن
این بهترین آهنڪَـ دنیا را ...!!
#پانتهآ_فوشریان
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#همسرانه
هیچ وقت ...»،
«تو هیچ کجا ...»،
«تو نمی خواهی ...» و ...
اینها نمونه هایی از رایج ترین سرزنش ها و غرلندهایی است که زن و شوهرها در زندگی مشترک نثار یکدیگر می کنند. انتقاد و زیر سوال بردن یکدیگر، در زندگی های مشترک بیداد می کند غافل از اینکه روش های بهتری هم وجود دارد و آن این است که با بیانی ساده و دوستانه فقط آنچه را که می خواهید با همسرتان در میان بگذارید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
هیچ وقت ...»،
«تو هیچ کجا ...»،
«تو نمی خواهی ...» و ...
اینها نمونه هایی از رایج ترین سرزنش ها و غرلندهایی است که زن و شوهرها در زندگی مشترک نثار یکدیگر می کنند. انتقاد و زیر سوال بردن یکدیگر، در زندگی های مشترک بیداد می کند غافل از اینکه روش های بهتری هم وجود دارد و آن این است که با بیانی ساده و دوستانه فقط آنچه را که می خواهید با همسرتان در میان بگذارید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
عشق به خودت یا عشق به او
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و⌛️
روانشناس رابطه ⌛️
تحکیم روابط زوجین🫅👸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
زوج درمانگر و⌛️
روانشناس رابطه ⌛️
تحکیم روابط زوجین🫅👸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
🌟🔞انتظارات مردان در رابطه جنسی
🖤❤️1. تماس چشمی
مردان 90 درصد بصری هستند. آنها دوست دارند زن خود را تحسین کنند، احساسات او را ببینند. چرا مردان دوست دارند موقعیت خود را تغییر دهند؟ آنها می خواهند محبوب خود را از زوایای مختلف تماشا کنند.
همچنین، تماس بصری در طول رابطه جنسی دهانی مهم است. شما باید موهای خود را در دم اسبی قرار دهید و موقعیتی را انتخاب کنید تا مرد بتواند کل روند را ببیند.
🖤❤️2. تماس شنوایی
س.کس در سکوت، وحشتناک کسل کننده. اما چقدر شگفت انگیز است که یک مرد ناله دختری را بشنود، آهی بکشد یا چیزی با او زمزمه کند.
🖤❤️همچنین، در طول رابطه جنسی دهانی، از ایجاد صدا، زدن لب های خود و خمیدن خجالت نکشید. مردان آن را دوست دارند!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌟🔞انتظارات مردان در رابطه جنسی
🖤❤️1. تماس چشمی
مردان 90 درصد بصری هستند. آنها دوست دارند زن خود را تحسین کنند، احساسات او را ببینند. چرا مردان دوست دارند موقعیت خود را تغییر دهند؟ آنها می خواهند محبوب خود را از زوایای مختلف تماشا کنند.
همچنین، تماس بصری در طول رابطه جنسی دهانی مهم است. شما باید موهای خود را در دم اسبی قرار دهید و موقعیتی را انتخاب کنید تا مرد بتواند کل روند را ببیند.
🖤❤️2. تماس شنوایی
س.کس در سکوت، وحشتناک کسل کننده. اما چقدر شگفت انگیز است که یک مرد ناله دختری را بشنود، آهی بکشد یا چیزی با او زمزمه کند.
🖤❤️همچنین، در طول رابطه جنسی دهانی، از ایجاد صدا، زدن لب های خود و خمیدن خجالت نکشید. مردان آن را دوست دارند!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
#زناشویی
قبل از سکس دهانی دمای دهان خود را تغییر دهید. می توانید چند جرعه آب ولرم بنوشید یا دو لیوان را به طور همزمان در کنار تخت قرار دهید - یکی با آب سرد و دیگری با گرم.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
قبل از سکس دهانی دمای دهان خود را تغییر دهید. می توانید چند جرعه آب ولرم بنوشید یا دو لیوان را به طور همزمان در کنار تخت قرار دهید - یکی با آب سرد و دیگری با گرم.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_789
ماتم برده بود.من حتی یک درصد هم نمیتونستم حدس بزنم روزی دوباره پای نهال به این خونه باز بشه
اونم به عنوان نامزد بوراک...
ولی آخه چرا ؟ چطور...
بوراک میدونست نهال دوست دختر سابق ارسلان چرا اینکارو کرد؟!
سکوت من که طولانی شد نهال خودش به سمتم اومد و رو به رو ایستاد و پرسید:
از دیدنم خوشحال نشدی ؟
نه.چطور ممکن بود از دیدنش خوشحال بشم.از دیدن دوسن دختر قبلی همسرم.البته که من میدونستم
ارسلان ذره ای به اون علاقمند نیست اما حضور اون به عنوان نامزد بوراک میتونست بی دردسر
نباشه.چون این یعنی راه ورود اون به این خانواده باز شده...
به سختی ، به خودم اومدم و گفتم:
_خوش اومدین
کینه و نفرت تو چشمای درشتش موج میزد و این تفاوت واضحی با لبخندهای مارموزانه اش
داشت.لبخندهایی که کاملا مصنوعی بودن و نقاب دار بودن صورتش رو نشون میداد.
موهای بلوندش رو که تاب ظریفی داشت از روی لبهای سرخش کنار زد و پرسید:
-پس شدی خانم این خونه! خوب...خوب ...این اسمش پیشرفت.اینکه از یه برده ی جنسی تبدیل بشی به
خانم این خونه واقعا یه پیشرفت.
داشت با کلماتش اعصاب منو متشنج میکرد.بو دار حرف میزد.شبیه کسی که خیلی چیزا ازم میدونست...
یه آنی دچار وحشت شدم.
وحشت از اینکه نکنه چیز بیشتری از من بدونه ؟ نکنه از اصل ماجرای زندگی من باخبر باشه و این رو
بخواد به خانواده ی ارسلان هم بفهمونه.
با اینحال جهت حفظ ظاهر و اینکه بدونه منم یه چیزایی ازش میدونم گفتم:
-البته توهم پیشرفت کردی...از یه دوست دختر رونده شده و کنار گذاشته شده رسیدی به نامزدی مردی
که قبلل برای رسیدن به برادرش له له میزدی...باور کن اینم یه نوع پیشرفته
حالا اون بود که با خشم و دلهره منو نگاه میکرد.البته بیشتر خشم.کفری شده بوداز دستم ولی حرف
بیشتری نتونست بزنه چون همون موقع بوراک بهمون نزدیک شد و گفت:
بیا بشین شانار...نمیخوای که از خیر خوردن این چایی زعفرونی بگذری!؟
نگاه سرد و معنی داری به بوراک انداختم.بوراکی که میدونست نهال کیه و چیکارس اما بازهم از
آشناییش تو ترکیه با دختر مورد علاقه اش حرف میزد و اینجوری اونو باهامون آشناش میکرد.
آهسته جواب دادم:
-نه از خیرش نمیگذرم.لباس عوض میکنم و میام پیشتون!
_منتظرت میمونیم..
با قدمهای سریع از اونجا دور شدم و به سمت پله ها رفتم.هیچ جوره نمیتونستم با این موضوع کنارر
بیام.چون مسخره بود.یه سناریوی کاملا مسخره و مضحک...
بوراک نباید اینکارو میکرد.نباید با نهال وارد رابطه میشد...نباید.
خودمو رسوندم به اتاق و رفتم داخل.
کیفمو انداختم یه گوشه و با کلافگی روی مبل نشستم.
نمیدونستم باید چیکار کنم حتی نمیدونستم چجوری باید این خبرو به ارسلان بدم.
شاید اگه میفهمید جنجال بزرگی راه مینداخت.
کلافه دستهامو توموهام فرو بردم و زل زدم به فرش...
اصلا باید بهش بگم یا نگم!؟
نه نه...جراتش رو نداشتم.جرات نداشتم بهش بگم نامزد بوراک نهال..نهالی که به نظر میاد با نقشه و
نیت خاصی خودش رو به این مرحله رسونده...
بوراک بوراک...آخه چرا ؟
اینهمه دختر چرا نهال
@harimezendgi👩❤️👨🦋
ماتم برده بود.من حتی یک درصد هم نمیتونستم حدس بزنم روزی دوباره پای نهال به این خونه باز بشه
اونم به عنوان نامزد بوراک...
ولی آخه چرا ؟ چطور...
بوراک میدونست نهال دوست دختر سابق ارسلان چرا اینکارو کرد؟!
سکوت من که طولانی شد نهال خودش به سمتم اومد و رو به رو ایستاد و پرسید:
از دیدنم خوشحال نشدی ؟
نه.چطور ممکن بود از دیدنش خوشحال بشم.از دیدن دوسن دختر قبلی همسرم.البته که من میدونستم
ارسلان ذره ای به اون علاقمند نیست اما حضور اون به عنوان نامزد بوراک میتونست بی دردسر
نباشه.چون این یعنی راه ورود اون به این خانواده باز شده...
به سختی ، به خودم اومدم و گفتم:
_خوش اومدین
کینه و نفرت تو چشمای درشتش موج میزد و این تفاوت واضحی با لبخندهای مارموزانه اش
داشت.لبخندهایی که کاملا مصنوعی بودن و نقاب دار بودن صورتش رو نشون میداد.
موهای بلوندش رو که تاب ظریفی داشت از روی لبهای سرخش کنار زد و پرسید:
-پس شدی خانم این خونه! خوب...خوب ...این اسمش پیشرفت.اینکه از یه برده ی جنسی تبدیل بشی به
خانم این خونه واقعا یه پیشرفت.
داشت با کلماتش اعصاب منو متشنج میکرد.بو دار حرف میزد.شبیه کسی که خیلی چیزا ازم میدونست...
یه آنی دچار وحشت شدم.
وحشت از اینکه نکنه چیز بیشتری از من بدونه ؟ نکنه از اصل ماجرای زندگی من باخبر باشه و این رو
بخواد به خانواده ی ارسلان هم بفهمونه.
با اینحال جهت حفظ ظاهر و اینکه بدونه منم یه چیزایی ازش میدونم گفتم:
-البته توهم پیشرفت کردی...از یه دوست دختر رونده شده و کنار گذاشته شده رسیدی به نامزدی مردی
که قبلل برای رسیدن به برادرش له له میزدی...باور کن اینم یه نوع پیشرفته
حالا اون بود که با خشم و دلهره منو نگاه میکرد.البته بیشتر خشم.کفری شده بوداز دستم ولی حرف
بیشتری نتونست بزنه چون همون موقع بوراک بهمون نزدیک شد و گفت:
بیا بشین شانار...نمیخوای که از خیر خوردن این چایی زعفرونی بگذری!؟
نگاه سرد و معنی داری به بوراک انداختم.بوراکی که میدونست نهال کیه و چیکارس اما بازهم از
آشناییش تو ترکیه با دختر مورد علاقه اش حرف میزد و اینجوری اونو باهامون آشناش میکرد.
آهسته جواب دادم:
-نه از خیرش نمیگذرم.لباس عوض میکنم و میام پیشتون!
_منتظرت میمونیم..
با قدمهای سریع از اونجا دور شدم و به سمت پله ها رفتم.هیچ جوره نمیتونستم با این موضوع کنارر
بیام.چون مسخره بود.یه سناریوی کاملا مسخره و مضحک...
بوراک نباید اینکارو میکرد.نباید با نهال وارد رابطه میشد...نباید.
خودمو رسوندم به اتاق و رفتم داخل.
کیفمو انداختم یه گوشه و با کلافگی روی مبل نشستم.
نمیدونستم باید چیکار کنم حتی نمیدونستم چجوری باید این خبرو به ارسلان بدم.
شاید اگه میفهمید جنجال بزرگی راه مینداخت.
کلافه دستهامو توموهام فرو بردم و زل زدم به فرش...
اصلا باید بهش بگم یا نگم!؟
نه نه...جراتش رو نداشتم.جرات نداشتم بهش بگم نامزد بوراک نهال..نهالی که به نظر میاد با نقشه و
نیت خاصی خودش رو به این مرحله رسونده...
بوراک بوراک...آخه چرا ؟
اینهمه دختر چرا نهال
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Forwarded from ♦️ربات چینش لیست (تبادل لیستی)♦️