✴️ پنجشنبه 👈10 آبان / عقرب 1403
👈27 ربیع الثانی 1446👈31 اکتبر 2024
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا:
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅خرید و فروش.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅ملاقات با قاضی.
✅اقدامات قضایی.
✅مسافرت.
✅شروع به کسب و کار.
✅مطالبه حق و حقوق.
✅و دیدارهای سیاسی خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد زیبا و خوشرو و دوست داشتنی است.
🚘 مسافرت: مسافرت خوب و سود و سلامتی دارد.
👩❤️👨مباشرت امروز :
مباشرت هنگام زوال ظهر نیکو و فرزند حاصل عاقل و بزرگوار و سیاستمدار و هیچ گونه انحرافی در زندگی نخواهد داشت.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج میزان است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️فروش و تعویض طلا و جواهرات.
✳️خوردن دمنوش ها.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️و کودک به گهواره نهادن نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت اصلا خوب نیست.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)در این روز ماه قمری ، پشیمانی دارد.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث ایمنی از ترس می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈27 ربیع الثانی 1446👈31 اکتبر 2024
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا:
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅خرید و فروش.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅ملاقات با قاضی.
✅اقدامات قضایی.
✅مسافرت.
✅شروع به کسب و کار.
✅مطالبه حق و حقوق.
✅و دیدارهای سیاسی خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد زیبا و خوشرو و دوست داشتنی است.
🚘 مسافرت: مسافرت خوب و سود و سلامتی دارد.
👩❤️👨مباشرت امروز :
مباشرت هنگام زوال ظهر نیکو و فرزند حاصل عاقل و بزرگوار و سیاستمدار و هیچ گونه انحرافی در زندگی نخواهد داشت.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج میزان است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️فروش و تعویض طلا و جواهرات.
✳️خوردن دمنوش ها.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️و کودک به گهواره نهادن نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت اصلا خوب نیست.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)در این روز ماه قمری ، پشیمانی دارد.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث ایمنی از ترس می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام صبحتون بخیر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
امروز چه خوش یمن است
صبحِ کنار تو
لبخند حلالت باد
خوش مـزه ی دیوانه...
#امین_شاهسواری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
امروز چه خوش یمن است
صبحِ کنار تو
لبخند حلالت باد
خوش مـزه ی دیوانه...
#امین_شاهسواری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خواستگاری
🔰بررسی ارزش های طرف مقابل در جلسات آشنایی پیش از ازدواج را فراموش نکنید
در این مورد سوال بپرسید که چه ارزش هایی برای او مهم است.
برای بسیاری از افراد ارزش صداقت، ارزش مهمی است و نقض آن می تواند به معنای زیر پا گذاشتن خط قرمزهای او باشد؛
برای برخی پایبندی به مسائل دینی می تواند الویت باشد؛ این موارد در افراد مختلف، متفاوت است.
بسیار مهم است که ارزش های شما با هم شباهت داشته باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔰بررسی ارزش های طرف مقابل در جلسات آشنایی پیش از ازدواج را فراموش نکنید
در این مورد سوال بپرسید که چه ارزش هایی برای او مهم است.
برای بسیاری از افراد ارزش صداقت، ارزش مهمی است و نقض آن می تواند به معنای زیر پا گذاشتن خط قرمزهای او باشد؛
برای برخی پایبندی به مسائل دینی می تواند الویت باشد؛ این موارد در افراد مختلف، متفاوت است.
بسیار مهم است که ارزش های شما با هم شباهت داشته باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
❌ هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه ریزی نکنید، اینکار باعث می شود مرد از شما دوری کند و همان اتفاقی بدی که نباید بیفتد برایتان رقم می خورد.🙂
جهیزیه های خود، یا موارد این چنینی را هرگز به شکل منت به شوهر خود تحمیل نکنید و فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی دیگه ما هرچی داریم به هر دو تعلق داره پس نگویم این ماله منه این مال تو...🤭
همیشه سازش کنید از تحت فشار قرار دادن شوهرخودداری کنید مرد را به مستقل شدن دعوت کنید☺️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
❌ هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه ریزی نکنید، اینکار باعث می شود مرد از شما دوری کند و همان اتفاقی بدی که نباید بیفتد برایتان رقم می خورد.🙂
جهیزیه های خود، یا موارد این چنینی را هرگز به شکل منت به شوهر خود تحمیل نکنید و فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی دیگه ما هرچی داریم به هر دو تعلق داره پس نگویم این ماله منه این مال تو...🤭
همیشه سازش کنید از تحت فشار قرار دادن شوهرخودداری کنید مرد را به مستقل شدن دعوت کنید☺️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
برخی افراد همسر خود را مسئول تمام
احساسات خود میدانند
از او انتظار دارند تا او را خوشحال کند و
یا زمانی که ناراحت و عصبانی هستند،
از همسرشان توقع دارند که فکری به حال
آنها بکند؛
در صورتی که شخصی که نتواند از درون
خوشحال و راضی باشد، هیچ کسی هیچ
کاری نمیتواند برای او انجام دهد.
این موضوعیست که متاسفانه میتواند
باعث اختلاف، کشمکش و البته احساس
سرخوردگی شدید در روابط بین زوجین
شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
برخی افراد همسر خود را مسئول تمام
احساسات خود میدانند
از او انتظار دارند تا او را خوشحال کند و
یا زمانی که ناراحت و عصبانی هستند،
از همسرشان توقع دارند که فکری به حال
آنها بکند؛
در صورتی که شخصی که نتواند از درون
خوشحال و راضی باشد، هیچ کسی هیچ
کاری نمیتواند برای او انجام دهد.
این موضوعیست که متاسفانه میتواند
باعث اختلاف، کشمکش و البته احساس
سرخوردگی شدید در روابط بین زوجین
شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Audio
#صوتی
تفاهم. تکنیک های شنونده - گوینده.
❇️ محسن محمدی نیا. (معین)
⚜روانشناس و
⚜ مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
تفاهم. تکنیک های شنونده - گوینده.
❇️ محسن محمدی نیا. (معین)
⚜روانشناس و
⚜ مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
تو فرق دارے با همه
محبوبے یہ عالمه😍💕
@harimezendgi👩❤️👨🦋
تو فرق دارے با همه
محبوبے یہ عالمه😍💕
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_543
من تازه کمکم داشتم ارسلان رو میشناختم...شخصیت کودکی و شخصیت الانش رو...
اما...واقعا....ارسلان واقعی اونی بود که خانوادش تعریف میکردن یا اونی بود که من میشناختم....؟؟
مردی که هرچی میلش بکشه باید به دست بیاره...و دقیقا همچی از همین "باید " شروع میشه!
اونجور که من متوجه شده بودم شوهر آسیه پسرخاله شون بود...حتی اون بود که گفت:
-من و ارسلان کل بچگی رو باهم بودیم....زبون نفهمی بود که دومی نداشت ...ولی راس میگه آسیه...مخش خوب کار
میکرد...
آقا بیژن از دورگفت:
-د اگه مخش کار نمیکرد که الان به اینجاها نرسیده بود...
مصطفی،شوهر آسیه دوباره گفت:
-تو مدرسه درس اصلا نمیخوند ولی از همه زرنگتر بود....
محمود آقا گفت:
-ول کنین حرفهارو...بگو ببینم ارسلان...کار و بار نفت چطوره....!؟ شنیدم یکی از کشتی های نفتکشت دچار مشکل شده !؟
مصادرش کردن آره !؟بوراک میگفت آخه...
ارسلان ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-میخواستن ولی نذاشتم...بیخودی میخواستن اینکارو بکنن....ولی سگ دو زدن خیلی داشت....
-با دزدهای سومالی در چه حالی...؟!
خندید و گفت:
-میخوام ازشون زن بستونم
فامیل بشیم....
-نه جدا با اونا درچه حالی !؟
خندید و برگشت سمت بیژن و یه همبرگر ازش گرفت...مردها دور هم جمع شده بودن و حرف سیاسی میزدن و خانمها همیه بعضی وقتا سازش...یه بعضی وقتا مالش...
دور هم....
خیلی باهم رفیق و صمیمی بودن ....
گلچهره همزمان که چاییش رو جرعه جرعه مینوشید پرسید:
-شانار تو چطوری با ارسلان آشنا شدی!؟ خیلی سخت پسند! خیلی! ولی نامرد عجب مارموزیه هااااا....من هر وقت بهش
زنگ میزدم میگفتم بیا با فلانی آشنات کنم میخندید و راضی نمیشد نگو دلش پیش تو گیر کرده بود....
مریم خندید و گفت:
اینو که پرسید بقیه حتی مردها هم به ما نگاه کردن...انگار همه از دم تو کف فهمیدن همین موضوع بودن...دلم میخواستعریزم...عجب داداش باحالی داریم ما....شانار جون بگو ببینم چجوری باهاش آشنا شدی !؟؟
ارسلان مداخله کنه و خودش جواب بده اما اونم سکوت کرده بود...انگار منتظر بود بشنوه من میخوام چی تعریف کنم....
دیگه سکوت هم بیش از این غیر طبیعی بنظر نی رسید واسه همین گفتم:
-من توی یه خیریه کار میکردم...یه روز رفتم شرکت ارسلان تا ازش بخوام به خیریه کمک کنه....
آقا محمود خندید و گفت:
-و ناگهان آنجا بود که ارسلان ما یه دل نه و صد دل عاشق شد....
مه باهم خندیدن و من زیر جلکی ارسلان رو نگاه کردم....
چقدر همه چیز تو چند کلام بصورت خلاصه تعریف شده بود درحالی که هزاران شب تلخ پشت سر گذاشته شده...روزای
سختی که خیلی شبهاش واسه من به شکل یه کابوس ظاهر میشدن.....
آرزو بچه اشو بغل کرد و گفت:
-وای چه عالی....شانار تو توی خیریه کار میکنی!؟
-کار میکردم ولی الان دیگه نه...بیشتر وقتم تو خونه میگذره...
شکیل خانم که خیلی زن روشنفکری بود گفت:
میشه....ارسلان مشغله های کاریش خیلی زیادن...اون اگه گاهی وقت نمیکنه تو خودت به خودت ....بقول امروزیا حالدخترم همش تو خونه بودن خوب نیست....آدم اگه تمام وقتشو تو خونه بگذرونه دلش روحش حتی جسمشم پیر
بده.....
لبخند کم جونی زدم....
من چیز خاصی نگفتم که اونا پی به اوضاع و احوال زندگی واقعی ما نبرن....
گلچهره پرسید:
-شانار جان قصد بچه دار شدن ندارین...؟؟.من میگم زودتر بچه دار بشین....هر چه اختلاف سنیتون با بچه هاتون کمتر
باشه بهتر....
-خانواده هرچی شلوغتر باشه بهتره....من دوتا دختر و دوتا پسر داریم...ولی راضی نیستم....دلم میخواد دخترام زبادولی ما تازه ازدواج کردیم....واسه بچه یکم زود....
باشن...
مریم گفت:
-اوووو...تو چقدر حوصله داریا گلچهره....من همین دوتا پسر شیطون رو بزرگ کنم هنر کردم بقران.....
امیدوار بودم دیگه ارسلان این حرفهارو نشنوه که باز هوس بچه دار شدن بزنه به سرش و روز از تو و روزی از نو....
بعد خوردن ناهار رفتم سمت باغچه ی سبزیجات....اونا انگار خیلی به این چیزا اهمیت میدادن....به گل و گیاه و سرسبز
بودن اطرافشون...خم شرم و گلهای خوش رنگ و بو رو دست کشیدم....
ارسلان اومد کنارم...چند لحظه ای مثل من باغچه هارو نگاه کرد و بعد گفت:
-ایناهم کار آرزوئہ...هرجا میره باید کلی گل و گیاه تو حیاط بکاره....جنگل هم بهش بدن باید جنگلستونش بکنه...
خب....چطور بودن !؟ بد که بهت نگذشت....!؟
خانوادش عالی بودن....و خواهرهاش یکی از یکی باحالتر.....
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-خوب بودن...
-خب من که بهت گفتم....
-پس تو فقط یا من بدی !!!
ابرو بالا انداخت و گفت:
-من باتو بدم !؟
-نیستی!؟
بلند شد و با برعکس کردن کلاه آفتابیش گفت:
-من اونقدری که به توی لامصب محبت کردم به خودم نکردم... پایه ای بریم بچرخیم!؟؟
-پیاده !؟
-نه میخوای بیا رو کولم..
-باشه...بریم..
بلند شدم و با همدیگه از خونه بیرون رفتیم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
من تازه کمکم داشتم ارسلان رو میشناختم...شخصیت کودکی و شخصیت الانش رو...
اما...واقعا....ارسلان واقعی اونی بود که خانوادش تعریف میکردن یا اونی بود که من میشناختم....؟؟
مردی که هرچی میلش بکشه باید به دست بیاره...و دقیقا همچی از همین "باید " شروع میشه!
اونجور که من متوجه شده بودم شوهر آسیه پسرخاله شون بود...حتی اون بود که گفت:
-من و ارسلان کل بچگی رو باهم بودیم....زبون نفهمی بود که دومی نداشت ...ولی راس میگه آسیه...مخش خوب کار
میکرد...
آقا بیژن از دورگفت:
-د اگه مخش کار نمیکرد که الان به اینجاها نرسیده بود...
مصطفی،شوهر آسیه دوباره گفت:
-تو مدرسه درس اصلا نمیخوند ولی از همه زرنگتر بود....
محمود آقا گفت:
-ول کنین حرفهارو...بگو ببینم ارسلان...کار و بار نفت چطوره....!؟ شنیدم یکی از کشتی های نفتکشت دچار مشکل شده !؟
مصادرش کردن آره !؟بوراک میگفت آخه...
ارسلان ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-میخواستن ولی نذاشتم...بیخودی میخواستن اینکارو بکنن....ولی سگ دو زدن خیلی داشت....
-با دزدهای سومالی در چه حالی...؟!
خندید و گفت:
-میخوام ازشون زن بستونم
فامیل بشیم....
-نه جدا با اونا درچه حالی !؟
خندید و برگشت سمت بیژن و یه همبرگر ازش گرفت...مردها دور هم جمع شده بودن و حرف سیاسی میزدن و خانمها همیه بعضی وقتا سازش...یه بعضی وقتا مالش...
دور هم....
خیلی باهم رفیق و صمیمی بودن ....
گلچهره همزمان که چاییش رو جرعه جرعه مینوشید پرسید:
-شانار تو چطوری با ارسلان آشنا شدی!؟ خیلی سخت پسند! خیلی! ولی نامرد عجب مارموزیه هااااا....من هر وقت بهش
زنگ میزدم میگفتم بیا با فلانی آشنات کنم میخندید و راضی نمیشد نگو دلش پیش تو گیر کرده بود....
مریم خندید و گفت:
اینو که پرسید بقیه حتی مردها هم به ما نگاه کردن...انگار همه از دم تو کف فهمیدن همین موضوع بودن...دلم میخواستعریزم...عجب داداش باحالی داریم ما....شانار جون بگو ببینم چجوری باهاش آشنا شدی !؟؟
ارسلان مداخله کنه و خودش جواب بده اما اونم سکوت کرده بود...انگار منتظر بود بشنوه من میخوام چی تعریف کنم....
دیگه سکوت هم بیش از این غیر طبیعی بنظر نی رسید واسه همین گفتم:
-من توی یه خیریه کار میکردم...یه روز رفتم شرکت ارسلان تا ازش بخوام به خیریه کمک کنه....
آقا محمود خندید و گفت:
-و ناگهان آنجا بود که ارسلان ما یه دل نه و صد دل عاشق شد....
مه باهم خندیدن و من زیر جلکی ارسلان رو نگاه کردم....
چقدر همه چیز تو چند کلام بصورت خلاصه تعریف شده بود درحالی که هزاران شب تلخ پشت سر گذاشته شده...روزای
سختی که خیلی شبهاش واسه من به شکل یه کابوس ظاهر میشدن.....
آرزو بچه اشو بغل کرد و گفت:
-وای چه عالی....شانار تو توی خیریه کار میکنی!؟
-کار میکردم ولی الان دیگه نه...بیشتر وقتم تو خونه میگذره...
شکیل خانم که خیلی زن روشنفکری بود گفت:
میشه....ارسلان مشغله های کاریش خیلی زیادن...اون اگه گاهی وقت نمیکنه تو خودت به خودت ....بقول امروزیا حالدخترم همش تو خونه بودن خوب نیست....آدم اگه تمام وقتشو تو خونه بگذرونه دلش روحش حتی جسمشم پیر
بده.....
لبخند کم جونی زدم....
من چیز خاصی نگفتم که اونا پی به اوضاع و احوال زندگی واقعی ما نبرن....
گلچهره پرسید:
-شانار جان قصد بچه دار شدن ندارین...؟؟.من میگم زودتر بچه دار بشین....هر چه اختلاف سنیتون با بچه هاتون کمتر
باشه بهتر....
-خانواده هرچی شلوغتر باشه بهتره....من دوتا دختر و دوتا پسر داریم...ولی راضی نیستم....دلم میخواد دخترام زبادولی ما تازه ازدواج کردیم....واسه بچه یکم زود....
باشن...
مریم گفت:
-اوووو...تو چقدر حوصله داریا گلچهره....من همین دوتا پسر شیطون رو بزرگ کنم هنر کردم بقران.....
امیدوار بودم دیگه ارسلان این حرفهارو نشنوه که باز هوس بچه دار شدن بزنه به سرش و روز از تو و روزی از نو....
بعد خوردن ناهار رفتم سمت باغچه ی سبزیجات....اونا انگار خیلی به این چیزا اهمیت میدادن....به گل و گیاه و سرسبز
بودن اطرافشون...خم شرم و گلهای خوش رنگ و بو رو دست کشیدم....
ارسلان اومد کنارم...چند لحظه ای مثل من باغچه هارو نگاه کرد و بعد گفت:
-ایناهم کار آرزوئہ...هرجا میره باید کلی گل و گیاه تو حیاط بکاره....جنگل هم بهش بدن باید جنگلستونش بکنه...
خب....چطور بودن !؟ بد که بهت نگذشت....!؟
خانوادش عالی بودن....و خواهرهاش یکی از یکی باحالتر.....
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-خوب بودن...
-خب من که بهت گفتم....
-پس تو فقط یا من بدی !!!
ابرو بالا انداخت و گفت:
-من باتو بدم !؟
-نیستی!؟
بلند شد و با برعکس کردن کلاه آفتابیش گفت:
-من اونقدری که به توی لامصب محبت کردم به خودم نکردم... پایه ای بریم بچرخیم!؟؟
-پیاده !؟
-نه میخوای بیا رو کولم..
-باشه...بریم..
بلند شدم و با همدیگه از خونه بیرون رفتیم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ جمعه 👈 11 آبان / عقرب 1403
👈28ربیع الثانی 1446👈1 نوامبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌓امشب شبِ جمعه ساعت 21:01 قمر وارد برج عقرب می گردد.
🌓 و یکشنبه ساعت 8:49 دقیقه صبح قمر از برج خارج می شود.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست :
📛خون دادن.
📛مسافرت.
📛معاملات کلان.
📛و امور اساسی خوب نیست.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶زایمان خوب و نوزاد زیبا و خوشرو ومحبوب باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️کلیه امور زراعی و کشاورزی
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خرید باغ و مزرعه.
✳️کشیدن دندان.
✳️و بیرون آوردن دمل و زگیل و زوائد بدن خوب است.
📛ولی امور زیر بنایی و اساسی.
📛ازدواج عق د و عروسی.
📛و سفر خوب نیست.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن در زمان عقرب خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب :ممکن است فرزند سقط شود.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
👈28ربیع الثانی 1446👈1 نوامبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌓امشب شبِ جمعه ساعت 21:01 قمر وارد برج عقرب می گردد.
🌓 و یکشنبه ساعت 8:49 دقیقه صبح قمر از برج خارج می شود.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست :
📛خون دادن.
📛مسافرت.
📛معاملات کلان.
📛و امور اساسی خوب نیست.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶زایمان خوب و نوزاد زیبا و خوشرو ومحبوب باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️کلیه امور زراعی و کشاورزی
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خرید باغ و مزرعه.
✳️کشیدن دندان.
✳️و بیرون آوردن دمل و زگیل و زوائد بدن خوب است.
📛ولی امور زیر بنایی و اساسی.
📛ازدواج عق د و عروسی.
📛و سفر خوب نیست.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن در زمان عقرب خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب :ممکن است فرزند سقط شود.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
#ایده_متن
صبح ها
چای ِمرا حبه ی لبخندِ تو بس
خنده ات نور و
دلم با تو بخیر است عزیز
#معصومه_صابر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبح ها
چای ِمرا حبه ی لبخندِ تو بس
خنده ات نور و
دلم با تو بخیر است عزیز
#معصومه_صابر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
#تلنگر
🌸
خانمهایی که کارمند هستید، مبادا تمام اولویت خود را روی کار کردن در بیرون از خانه بگذارید. فراموش نکنید که اولویت اصلی و اول شما فقط همسرتان هست.
🔸 اگر اولویت اصلی را فراموش کنید روابطتان بعد از مدتی بدون اینکه خود متوجه باشید سرد خواهد شد و شما آنقدر درگیر کار و پول خواهید شد که رفتار لطیف و زنانهتان را از دست میدهید و تبدیل به یک مرد میشوید.
💢 یادتان باشد این مساله سم زندگی زناشویی است و رفته رفته همسر شما از شما دور خواهد شد. و زندگی زناشوییتان رو به زوال خواهد رفت.
💞 پس هیچ چیز در زندگی مهمتر از روابط عاشقانه شما با همسر و حفظ لطافت زنانهتان نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
🌸
خانمهایی که کارمند هستید، مبادا تمام اولویت خود را روی کار کردن در بیرون از خانه بگذارید. فراموش نکنید که اولویت اصلی و اول شما فقط همسرتان هست.
🔸 اگر اولویت اصلی را فراموش کنید روابطتان بعد از مدتی بدون اینکه خود متوجه باشید سرد خواهد شد و شما آنقدر درگیر کار و پول خواهید شد که رفتار لطیف و زنانهتان را از دست میدهید و تبدیل به یک مرد میشوید.
💢 یادتان باشد این مساله سم زندگی زناشویی است و رفته رفته همسر شما از شما دور خواهد شد. و زندگی زناشوییتان رو به زوال خواهد رفت.
💞 پس هیچ چیز در زندگی مهمتر از روابط عاشقانه شما با همسر و حفظ لطافت زنانهتان نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزیش_سکس_دهانی
مکنده
از مردتان بخواهید با دهانش چوچوله و واژنتان را بمکد و سرش را به صورت چپ به راست ، دایره ای ، تند یا یواش تکان دهد. از او بخواهید تا با دهانش کارهایی که خودتان برای ارضا شدن میکنید را انجام دهد تا شما به طور کامل به ارگاسم برسید. زیر باسنتان یک بالش قرار دهید تا دسترسی او راحت تر شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مکنده
از مردتان بخواهید با دهانش چوچوله و واژنتان را بمکد و سرش را به صورت چپ به راست ، دایره ای ، تند یا یواش تکان دهد. از او بخواهید تا با دهانش کارهایی که خودتان برای ارضا شدن میکنید را انجام دهد تا شما به طور کامل به ارگاسم برسید. زیر باسنتان یک بالش قرار دهید تا دسترسی او راحت تر شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
✨درمان افسردگی بعد از زایمان(مجرب)
💠مقدار مساوی از رازیانه,گل گاو زبان,سنبل الطیب,گل ساعتی,بابونه,و اسطوخودوس را جوشانده و روزی سه بار و هر بار یک لیوان بخورید
❗️به همراه این نسخه روزانه دو عدد قرص مخمر آبلیمو که در عطاری ها موجود است تهیه نموده و بعداز هر وعده غذایی مصرف کنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✨درمان افسردگی بعد از زایمان(مجرب)
💠مقدار مساوی از رازیانه,گل گاو زبان,سنبل الطیب,گل ساعتی,بابونه,و اسطوخودوس را جوشانده و روزی سه بار و هر بار یک لیوان بخورید
❗️به همراه این نسخه روزانه دو عدد قرص مخمر آبلیمو که در عطاری ها موجود است تهیه نموده و بعداز هر وعده غذایی مصرف کنید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نیاز به دوست داشته شدن
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
💠زوج درمانگر و
💠روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین
@harimezendgi👩❤️👨🦋
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
💠زوج درمانگر و
💠روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین
@harimezendgi👩❤️👨🦋
# پارت_544
سر بطری انرژی زا رو داد دستم و خودش دستاشو روی نرده های آهنی پل گذاشت و خیره شد به فضای پیش روش ....
سر بطری رو گذاشتم دهنم و یه نفس تا نیمه اش رو سر کشیدم....
نگاهی بهم انداخت و گفت:
-خفه نشی!
-نه خیالت راحت ظرفیت بالاست!
چرخید و اینبار کمرش رو به میله ها تکیه داد...
امروز روز خوبی بود... چون جاهای خوبی رفتم....البته همراه ارسلان...و واقعا چیزهای خوبی رو تجربه کردم...
نمیدونم چرا موندن تو این شهر بهم میچسبید...شاید چون خیلی چیزههرو تازه میدیدم و تجربه میکردم....!!!
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-یه وقت ناراحت نشن شام رو با اونا نخوردیم!
-نه ...خودم زنگ زدم گفتم که منتظر نباشن....دورهمی بمونه برای روزهای دیگه...
از خونه که زدیم بیرون پیاده هزار جا رفتیم....شام رو هم توی یه رستوران ایرانی خوردیم...
تا 11شب بیرون بودیم و من کمکم دیگه داشتم در حد علاقمندشدن به خوابیدن وا میرفتم واسه همین ازش خواستم بریم
خونه و اونم قبول کرد....
تاکسی گرفت و رفتیم خونه...شکیل خانم خوابیده بود اما آرزو که ظاهرا شوهرش دور از خودش و به یه سفر کاری رفته
بود، داشت آنارو تو اتاق می چرخوند تا شاید خوابش بگیره...
رفتم سمتش و سلام کردیم..باخوش رویی جوابمون رو داد هرچند که صورت خسته ای داشت ...
عاجرانه گفت:
-آنا خیلی خسته ام کرده...هرکاری میکنم نمیخوابه وقتی هم میزارمش تو گهواره اش گریه میکنه...منم هزارتا کار
دارم...باید اونارو قبل خواب انجام بدم...
بی تعارف ودرحالی که دلم ضعف میرفت واسه اون دختر تپل مپل دوست داشتنی به آرزو گفتم:
-خب آنارو بده من تو برو کاراتورو انجام بده....
-نه ...نمیخوام اذیت بشی عزیزم...
لبخند زنان جوابشو دادم:
-نه اذیت نمیشم...من عاشقشم...
آنارو داد دستمو گفت:
-مرسی عزیزم...اگه خسته یا اذیتت کرد بیار بهم بدش....
-نه اذیت نمیکنه...دختر خوبیه مطمئنم...
لپ سفیدش رو ماچ کردم و بعد باخودم بردمش بالا....
ارسلان دستشو گذاشته بود پشت کمرم و گام به گام باهام بالا میومد و همراهیم میکرد عین یه محافظ...
وقتی رفتیم توی اتاق اون یه حوله برداشت و رفت حمام منم مشغول لالایی خوندن برای آنا شدم......
اون خیلی خوشگل و دوست داشتنی بود....اونقدر دوست داشتنی که منو برای به دنیا آوردن بچه وسوسه میکرد...وروجک
نمیخوابید و همش دنبال شیطونی بود...
تو اتاق گردوندمش اما به هرچی که می رسید فورا دستشو دراز میکرد تا لمسش کنه....
انگار دنیا اسباب بازی اون بود و بس!
قلقلکش دادم...خندید و با صدای خنده اش ضعف رفتم...راستش...من جدی جدی داشتم برای بچه دار شدن وسوسه
میشدم.....
اونقدر چرخوندمش که بالاخره پلکهاش رو آهسته بست و خوابش گرفت ....
آروم و با احتیاط گذاشمتش روی تخت و خودمم کنارش دراز کشیدم ...
انگشتمو گذاشتم رو لبهای قلوه ای سرخش.....لبهاشو باز کرد و انگشتمو مکید...
خنده ام گرفت....
خیلی خواستنی و خوشگل و بانمک بود...
ارسلان اومد داخل درحالی که داشت باحوله سرش رو خشک میکرد...زودی سر بلند کردم و بهش گفتم:
سر تکون داد و درو اروم بست و اومد جلو....نگاهی به آنا که ادم دلش میخواست مچ دستش رو عین گوشت سیخاری گازهیس...آروم....تازه خوابش گرفته....
بزنه انداخت!!!
آهسته گقتم:
-دلم میخواد قورتش بدم....
اینو گفت و رفت سمت کمد تا لباس بپوش.....نفس عمیقی کشیدمو اینبار انگشتمو لای دستت تپل مپل انا گذاشتم....خبآره خیلی جیگر....
که چی....تا کی میتونم ناز و ادا بیامو بچه نخوام...؟ تا کی میتونم قرص بخورم...
یعنی تا همیشه.....؟؟؟
داشتن یه شکلات و یه همدم مثل آنا ضروری نبود!؟
ارسلان اونور آنا نشست وهمونطور که لپ آویزونشو نوازش میکرد گفت:
-خیلی خشوگل...به داییش رفته!
سرمو بالا گرفتمو با خنده نگاهش کردم....
-به تو !؟
-آره پس چی!؟
-به تو اگه رفته بود که رو دست مامانش باد میکرد و اینقدر خوشگل نبود....
چشم غره ی مصنوعی ای بهم رفت و گفت:
-اتفاقا عین یه حلالزاده ی واقعی به من رفته که اینهمه خوشگل....حالا....یه پیشنهاد دارم....!؟
پرسشی تگاهش کردم...
-چی ؟؟
بلند شد و اومد سمتم...دستاشو دو طرفم گذاشت و گفت:
-موافقی ببوسمت.....
فقط خیره نگاهش کردم...تنها چیزی که میدونستم این بود که بدم نمیومد لبهای خوش طعمش رو بچشم.....
سکوت کردم تا بگه :
-تو محله ی ما سکوت علامت رضاست.....
لبخند زدم و اون از فرصت استفاده کرد و لبهای نیمه بازمو به دندون گرفت و کشید....
خشن شروع کرد اما من توی رابطه خشونت رو بیشتر میپسندیدم....
نرم نرمک خم شد رو تنم....بوسه اش داشت شدت میگرفت که با صدای در خیلی زود از روی تنم بلند شد...
صدای آرزو آهسته به گوش رسید:
میتونم بیام داخل...!؟
ادامه....
سر بطری انرژی زا رو داد دستم و خودش دستاشو روی نرده های آهنی پل گذاشت و خیره شد به فضای پیش روش ....
سر بطری رو گذاشتم دهنم و یه نفس تا نیمه اش رو سر کشیدم....
نگاهی بهم انداخت و گفت:
-خفه نشی!
-نه خیالت راحت ظرفیت بالاست!
چرخید و اینبار کمرش رو به میله ها تکیه داد...
امروز روز خوبی بود... چون جاهای خوبی رفتم....البته همراه ارسلان...و واقعا چیزهای خوبی رو تجربه کردم...
نمیدونم چرا موندن تو این شهر بهم میچسبید...شاید چون خیلی چیزههرو تازه میدیدم و تجربه میکردم....!!!
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-یه وقت ناراحت نشن شام رو با اونا نخوردیم!
-نه ...خودم زنگ زدم گفتم که منتظر نباشن....دورهمی بمونه برای روزهای دیگه...
از خونه که زدیم بیرون پیاده هزار جا رفتیم....شام رو هم توی یه رستوران ایرانی خوردیم...
تا 11شب بیرون بودیم و من کمکم دیگه داشتم در حد علاقمندشدن به خوابیدن وا میرفتم واسه همین ازش خواستم بریم
خونه و اونم قبول کرد....
تاکسی گرفت و رفتیم خونه...شکیل خانم خوابیده بود اما آرزو که ظاهرا شوهرش دور از خودش و به یه سفر کاری رفته
بود، داشت آنارو تو اتاق می چرخوند تا شاید خوابش بگیره...
رفتم سمتش و سلام کردیم..باخوش رویی جوابمون رو داد هرچند که صورت خسته ای داشت ...
عاجرانه گفت:
-آنا خیلی خسته ام کرده...هرکاری میکنم نمیخوابه وقتی هم میزارمش تو گهواره اش گریه میکنه...منم هزارتا کار
دارم...باید اونارو قبل خواب انجام بدم...
بی تعارف ودرحالی که دلم ضعف میرفت واسه اون دختر تپل مپل دوست داشتنی به آرزو گفتم:
-خب آنارو بده من تو برو کاراتورو انجام بده....
-نه ...نمیخوام اذیت بشی عزیزم...
لبخند زنان جوابشو دادم:
-نه اذیت نمیشم...من عاشقشم...
آنارو داد دستمو گفت:
-مرسی عزیزم...اگه خسته یا اذیتت کرد بیار بهم بدش....
-نه اذیت نمیکنه...دختر خوبیه مطمئنم...
لپ سفیدش رو ماچ کردم و بعد باخودم بردمش بالا....
ارسلان دستشو گذاشته بود پشت کمرم و گام به گام باهام بالا میومد و همراهیم میکرد عین یه محافظ...
وقتی رفتیم توی اتاق اون یه حوله برداشت و رفت حمام منم مشغول لالایی خوندن برای آنا شدم......
اون خیلی خوشگل و دوست داشتنی بود....اونقدر دوست داشتنی که منو برای به دنیا آوردن بچه وسوسه میکرد...وروجک
نمیخوابید و همش دنبال شیطونی بود...
تو اتاق گردوندمش اما به هرچی که می رسید فورا دستشو دراز میکرد تا لمسش کنه....
انگار دنیا اسباب بازی اون بود و بس!
قلقلکش دادم...خندید و با صدای خنده اش ضعف رفتم...راستش...من جدی جدی داشتم برای بچه دار شدن وسوسه
میشدم.....
اونقدر چرخوندمش که بالاخره پلکهاش رو آهسته بست و خوابش گرفت ....
آروم و با احتیاط گذاشمتش روی تخت و خودمم کنارش دراز کشیدم ...
انگشتمو گذاشتم رو لبهای قلوه ای سرخش.....لبهاشو باز کرد و انگشتمو مکید...
خنده ام گرفت....
خیلی خواستنی و خوشگل و بانمک بود...
ارسلان اومد داخل درحالی که داشت باحوله سرش رو خشک میکرد...زودی سر بلند کردم و بهش گفتم:
سر تکون داد و درو اروم بست و اومد جلو....نگاهی به آنا که ادم دلش میخواست مچ دستش رو عین گوشت سیخاری گازهیس...آروم....تازه خوابش گرفته....
بزنه انداخت!!!
آهسته گقتم:
-دلم میخواد قورتش بدم....
اینو گفت و رفت سمت کمد تا لباس بپوش.....نفس عمیقی کشیدمو اینبار انگشتمو لای دستت تپل مپل انا گذاشتم....خبآره خیلی جیگر....
که چی....تا کی میتونم ناز و ادا بیامو بچه نخوام...؟ تا کی میتونم قرص بخورم...
یعنی تا همیشه.....؟؟؟
داشتن یه شکلات و یه همدم مثل آنا ضروری نبود!؟
ارسلان اونور آنا نشست وهمونطور که لپ آویزونشو نوازش میکرد گفت:
-خیلی خشوگل...به داییش رفته!
سرمو بالا گرفتمو با خنده نگاهش کردم....
-به تو !؟
-آره پس چی!؟
-به تو اگه رفته بود که رو دست مامانش باد میکرد و اینقدر خوشگل نبود....
چشم غره ی مصنوعی ای بهم رفت و گفت:
-اتفاقا عین یه حلالزاده ی واقعی به من رفته که اینهمه خوشگل....حالا....یه پیشنهاد دارم....!؟
پرسشی تگاهش کردم...
-چی ؟؟
بلند شد و اومد سمتم...دستاشو دو طرفم گذاشت و گفت:
-موافقی ببوسمت.....
فقط خیره نگاهش کردم...تنها چیزی که میدونستم این بود که بدم نمیومد لبهای خوش طعمش رو بچشم.....
سکوت کردم تا بگه :
-تو محله ی ما سکوت علامت رضاست.....
لبخند زدم و اون از فرصت استفاده کرد و لبهای نیمه بازمو به دندون گرفت و کشید....
خشن شروع کرد اما من توی رابطه خشونت رو بیشتر میپسندیدم....
نرم نرمک خم شد رو تنم....بوسه اش داشت شدت میگرفت که با صدای در خیلی زود از روی تنم بلند شد...
صدای آرزو آهسته به گوش رسید:
میتونم بیام داخل...!؟
ادامه....
بلند شدمو خودم درو براش باز کردم....لبخند زد و گفت:
-ببخشید مزاحم شد..اومدم دنبال آنا...وای خداجون....نگاش کن.. ..خوابیده....
-آره خیلی وقت....
بغلش کرد و گفت:
قشنگ معلوم پدر و مادر خوبی برای بچتون میشدین...
خب من دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.....شب بخیر.....
آرزو که رفت ارسلان از پشت بهم چسبید و گفت:
-من شمارو به یه سکس خشن توپ دعوت میکنم!
لب گزیدم...
بدم نمیومد....
چرخیدم سمشت و اینبار من بودم که به جون لبهاش افتادم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
-ببخشید مزاحم شد..اومدم دنبال آنا...وای خداجون....نگاش کن.. ..خوابیده....
-آره خیلی وقت....
بغلش کرد و گفت:
قشنگ معلوم پدر و مادر خوبی برای بچتون میشدین...
خب من دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.....شب بخیر.....
آرزو که رفت ارسلان از پشت بهم چسبید و گفت:
-من شمارو به یه سکس خشن توپ دعوت میکنم!
لب گزیدم...
بدم نمیومد....
چرخیدم سمشت و اینبار من بودم که به جون لبهاش افتادم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋